گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
15 مرداد» تحریم، جنگ و تجزیه ایران: پاسخ به آقای مجید محمّدی و مروری بر نوشتههای ایشان، محمد سهیمی 30 تیر» نگاهی دیگر به سفر محسن مخملباف به اسرائیل و منتقدان و ستایشگران آن، محمد سهیمی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! تحریم، جنگ و تجزیه ایران: پاسخ به آقای مجید محمّدی، محمد سهیمی (بخش پایانی)[برای بخش اول مقاله روی این لینک کلیک کنید] جناب محمّدی خود اذعان دارند که مدرکی ندارند. پس تخیلات خودرا نه بعنوان شرطیه، بلکه بصورت فتوای سکولار صادر میکنند. ایشان سلاحهای بیولوژیکی را که وجود ندارند هم اضافه کردهاند. واضح است چرا: دروغ هر چه بزرگتر باشه، باور آن برای مردم عادی راحت تر است. در عین حال، بعقیده نگارنده هر کسیکه شعار توخالی احمدینژاد را در مورد "مدیریت جهانی" آنقدر جدی بگیرد که حتی آنرا در یک مقاله بعنوان "دلیل" یا "مدرک" ذکر کند تنها چیزی را که ثابت کرده عدم درک خود از ماهیت توخالی احمدینژاد و انصار او است. این هم یک نمونه دیگر از تحلیل وجوه مختلف پدیده توسط آقای محمدی و ذکر مستندات متعارض توسط ایشان است که میفرمایند "مرغ یک پا دارد"، یعنی لجبازانه برای ایران بمب اتمی درست می کند. هر کس هم بگوید این دروغ ها حقیقت ندارد، آقای محمدی او را طرفدار جمهوری اسلامی می کند. اگر نگارنده بخواهد تمامی حرفهای بی اساس آقای محمّدی در مورد برنامه هستهای ایران را تکرار کرده و به آنها پاسخ دهد، از مثنوی هفتاد من هم سنگینتر خواهد بود. نظری اجمالی به کارنامه آقای محمّدی دوران دانشگاه شیراز آقای محمّدی حتما آقای دکتر عماد افروغ را که بعدها نماینده مجلس شدند و حالا استاد دانشگاه هستند بخاطر میآورند. ایشان اگر مایلند در مورد نامه خود در مورد آقای افروغ که به گزینش دانشگاه تربیت مدرّس نوشته بودند قدری روشنگری کنند. نظر ایشان در پرونده گزینش آقای افروغ ثبت است و خودش هم دیده است. آقای محمّدی به جای شفاف سازی در مورد فعالیتهای خود در دانشگاه شیراز در زمان به اصطلاح انقلاب فرهنگی، مقاله ای در وبسایت رادیو فردا نوشته تا نقش خود در آن را پنهان کند. ایشان در این مقاله پروژه فاشیستی بستن دانشگاه ها را، که منجر به کشته شدن تعدادی از دانشجویان و اخراج تعداد زیادی از آنها و اساتید از دانشگاهها شد، حرکتی از پایین، یعنی انقلابی، نامیدند، ولی اخراجها را بگردن حکومت، ستاد انقلاب فرهنگی، و اعضای آن یعنی دکتر عبدالکریم سروش، مرحوم دکتر حسن حبیبی و بقیه انداختند. پس ظاهراً از نظر ایشان تعطیل کردن دانشگاه ها خوب بود، ولی بعد حکومت خرابش کرد؟ آقای محمّدی اگر با اقدامات بعدی آن پروژه فاشیستی مخالف بودند، چطور تا یک سال بعد از بسته شدن دانشگاه شیراز ایشان قادر بودند در خوابگاه دانشجویی آن اقامت داشته باشند؟ اینکه یک دانشجوی جوان مذهبی در آن دوران رادیکال بوده زیاد عجیب نیست؛ خیلیها در آن دوران بودند. پنهان کردن سابقه خود و تظاهر به اینکه ایشان از آغاز مبارز سر سختی بر علیه جمهوری اسلامی بودند غیر اخلاقی است. چطورمیشود مذهبی تندرو بود، ولی از آن جریان مبری بود؟ اگر ایشان مخالف بستن دانشگاه بودند، چرا دستکم بعد از باز شدن دانشگاه مخالفت خود را ابراز نکردند؟ ایشان آنقدر مذهبی بودند که به قم رفتند تا روحانی شوند. صفحه ویکیپدیا ایشان را ملاحظه کنید. ایشان میگویند درقم فوق لیسانس فقه و الهیات گرفتند، یعنی روحانی شده بودند، ولی آنرا "مدرن" جلوه میدهند. نه روحانی شدن گناه است و نه دین را رها کردن. آنچه اشتباه است، بخصوص برای کسیکه دائماً به مذهبیها حمله میکند، پنهان کردن گذشته خویش است، گذشته ای که در بوجود آوردن امروز ایران بسیار نقش داشته است. ایشان بهتر است که دوران انقلاب فرهنگی و آخوندی خود را شرح دهد که چگونه فکر می کرد و چه رفتار می کرد و با مخالفان چه می کرد. آقای محمّدی چنان با غیظ به همه چیز در ایران حمله میکند که برای آنها که نمیدانند این تصور بوجود میاید که ایشان سالها در زندان بودند. تا آنجا که نگارنده میداند، ایشان فقط یکبار، به علت شخصی نه سیاسی، به کلانتری برده شدند، که بعد از چند ساعت با وساطت بهزاد نبوی اصلاح طلب، وزیر دولت میر حسین موسوی، و عضو برجسته سازمان مجاهدین انقلاب که از سال ۱۳۸۸ در زندان بسر میبرد آزاد شدند، همین کل پرونده مبارزاتی ایشان است برادر ۲۳ ساله دانشجوی نگارنده در شهریور ۱۳۶۰ اعدام شد. در همان زمان برادر ۱۵ ساله نگارنده زندانی بود و سه بار به او گفته شد که "وصیت" خود را بنویسد و آماده شود برای اعدام. پسر عموی جوان و پزشک نگارنده هم اعدام شد به جرم مداوای مجروحین تظاهرات. برادر ایشان در طول انقلاب به شهادت رسید. همسر یک خواهر نگارنده چند سال زندانی سیاسی در دهه ۱۳۶۰ بود. خانواده همسر خواهر دیگر نگارنده هم مصیبت سیاسی بسیار داشتند، از جمله اعدام همسر برادر همسر خواهر نگارنده. پدر و مادر نگارنده در غم پسر جوان خود دق کردند و از دنیا رفتند. اینها بغیر از دهها دوست، هم کلاس، و هم دانشکده نگارنده هستند که هم در زمان شاه و هم در جمهوری اسلامی اعدام شدند، از دوست دوران دبیرستان زنده یاد تقی خان گرفته، تا دوستان و همکلاسان دوران دانشکده، از قبیل زنده یادان حسن دشت آرا، محمد علی باقری، فاطمه خجند،حمید آریان، تا هم دانشکدههای نگارنده در دوران او در آنجا، زنده یادان محمود وحیدی، سعید کرد، منصور فرشیدی، محمود نمازی، انوشیروان لطفی، رضی الدین تابان،و غیره. حالا آقای محمدی امثال بنده را به دلیل مخالفت با حمله نظامی به ایران و دفاع از تمامیت ارضی ایران، طرفدار جمهوری اسلامی وانمود می کند. افراد شجاع دیگر زندان رفته را هم دائما می کوبد و اصلاح طلبان که اکنون زندانیان بسیار دارند، دائما از طرف او کوبیده می شوند. در عین حال نگارنده و خانواده او فقط یکی از هزاران خانواده هستند که قربانیهای زیاد بعد از انقلاب داشتند. چند نفر از آنها، از آنهایی که از ایران خارج شدهاند، بجز طرفداران فرقه مجاهدین، شب و روز در حال نوشتن مقاله و تبلیغ برای تحریمهای کمر شکن، و تبلیغ مستقیم و غیر مستقیم برای جنگ هستند؟ کسانی مثل این خانوادهها بیشتر حق دارند کینه از جمهوری اسلامی داشته باشند، یا آقای محمّدی؟ متفکر و روزنامه نگار برجسته ملی--مذهبی، آقای تقی رحمانی، متجاوز از ۱۴ سال، یعنی یک سوم عمر خود را در زندان جمهوری اسلامی سپری کردهاند. همسر ایشان، فعال برجسته حقوق بشر، خانم نرگس محمّدی، به زندان افتادند و به شدت بیمار شدند، و حالا دور از همسر خود در ایران زندگی میکنند. یار همیشگی آقای رحمانی، روزنامه نگار برجسته آقای رضا علیجانی، نزدیک به هفت سال در زندان جمهوری اسلامی بودند، منجمله شش ماه و نیم در انفرادی. ایشان مدتی هم مخفی زندگی میکردند. هر دو نفر اکنون در تبعید بسر میبرند، ولی نه از تحریم حمایت میکنند، و نه از جنگ، و همچنان به مشی مسالمت آمیز خود ادامه داده و برای وطن دلسوزی میکنند.آقای حسن یوسفی اشکوری که نزدیک پنج سال در زندان رژیم ولایت فقیه در سایه اعدام بسر برد، چطور؟ جناب مهندس عبدالعلی بازرگان که هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب زندانی شد چطور؟ تمامی این چهرههای درخشان و ماندنی برای مردم و وطن مبارزه کردهاند، بهای سنگینی برای آن پرداختهاند، ولی هرگز نه تحریم، نه جنگ، و نه تجزیه وطن را تجویز کردهاند. در سطح شخصی این بزرگواران بیشتر حق دارند که از همه چیز مربوط به ایران متنفر باشند، یا شما آقای محمّدی؟ چرا شما که مانند این عزیزان مبارزه نکردید و به زندان نرفتید، اینک کینه توزانه به همه نیروهای ملی و مذهبی زندان رفته و مخالف تجزیه و حمله نظامی و تحریم می تازید؟ رانت رسانهای و مالی از جمهوری اسلامی و حمله به اصلاح طلبان آقای محمّدی در صدا و سیما کار کردهاند و پروژه های بسیار از آنجا گرفته اند. ایشان در مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری، هم در زمان ریاست آیتاللّه محمد موسوی خوئینیها و هم دکتر حسن روحانی کار کردهاند. تعداد زیادی پروژه از این مرکز گرفته که پول های زیادی گیرشان آمد. ایشان در فرهنگ سرای تهران هم کار کردهاند. با کمک اصلاح طلبان مرکز مطالعات استراتژیک، یعنی همانهأیی که حالا ایشان به آنها حمله میکنند، آقای محمّدی پروژههای متعدد تحقیقاتی دریافت کردند که بسیار "نان و آبدار" بودند. ایشان پروژه "نان و آبدار" از بنیاد فارابی دریافت کردند. ایشان در سالهای آخر اقامت خود در ایران حتی یک پروژه از ستاد امور مساجد گرفتند و در مورد نقش مساجد مینوشتند. نگارنده هیچ کدام از اینها را رانت نمیداند، ولی نکته این جاست: اگر کار کردن در نهادهای دولتی جمهوری اسلامی رانت خواری است، آقای محمدی سردمدار رانت خواری بود. چه کسی تا آخرین روز سکونت در ایران از بخش های مختلف حکومت پروژه می گرفت؟ سوال اساسی تر این است: رانت چیست؟ کدام یک از اصلاح طلبان رانت دریافت کردهاند، که بطور مشخص با آنچه که ایشان در ایران انجام میدادند متفاوت است؟ اگر مقصود رانت رسانهای است، جناب محمّدی باید روشن کنند مقصود چیست؟ آقای محمّدی بهتر است که به مقاله نگارنده در مورد سرنوشت روز نامه نگاران ایران نگاهی بیندازند. همانطور که گفته شد، اکثریت عظیم زندانیان سیاسی کنونی در ایران اصلاح طلبان، چهرههای ملی--مذهبی، طرفداران جنبش سبز، فعالان دانشجویی و حقوق بشر، روزنامه نگاران و بطور کلی کسانیکه از گذار مسالمت آمیز به دموکراسی در ایران بدون مداخله خارجی حمایت میکنند، و بنا بر این به نوعی اصلاح طلب هستند، میباشند. کدام از اینها از رانت رسانهای یا مالی جمهوری اسلامی استفاده میکنند؟ حتی آقای محمد خاتمی رئیس جمهور سابق علناً ممنوع الچهره در صدا و سیما است. آقای محمّدی، که رادیو فردا، بی بی سی، صدای آمریکا، و رادیو زمانه بر طبق پروژه ایران خود مرتب ایشان را در برنامههای خود شرکت میدهند بیشتر با مردم ایران صحبت میکنند، یا این شخصیت ها؟ نوشتههای آقای محمّدی بیشتر در دسترس ایرانیان حتی داخل ایران است، یا اینها؟ این نهایت ناجوانمردی است که به چنین شخصیتها که برای مردم مبارزه میکنند مرتب حمله کرد؛ بنا بر این رانت رسانهای این آقایان چیست؟ به چه دلیل جناب محمّدی مرتب اتهام رانت به اصلاح طلبانی که بهای سنگینی بخاطر رفتار و عقاید خود دادهاند وارد میکنند. یک نکته آخر در مورد رانت. دولت محمد رضا شاه قبل از انقلاب در آمریکا سازمانی به نام بنیاد پهلوی داشت که هم به دانشجویان ایرانی در آمریکا کمک میکرد، و هم در فعالیتهای دیگر بود. بعد از انقلاب، بنیاد پهلوی به بنیادعلوی تبدیل شد که تحت کنترل جمهوری اسلامی است یا بود. این بنیادهم به طرفداران جمهوری اسلامی کمکهای مالی میداد. چند نفر از روحانیون طرفدار جمهوری اسلامی، مثل آقایان سقای بیریا و مرتضی آقا تهرانی،از دار و دسته آیت الله مصباح یزدی، که مدتی در آمریکا اقامت داشتند از این بنیاد خرج زندگی میگرفتند. در سال ۲۰۰۹ دادستان نیو یورک دستور ضبط اموال بنیان را داد. آیا آقای محمّدی مایل هستند که راجع ارتباط خود با بنیادعلوی، زمانیکه به آمریکا آمدند، روشنگری، تائید یا تکذیب، کنند؟ آقای محمدی بفرمایند چه کسی در کل اپوزیسیون برای یک سال از این بنیاد برای تدریس زبان فارسی در دانشگاهی پول گرفته است. امپریالیسم وجود دارد یا خیر؟ خوب است یا بد؟ "از نگاه امريكاييان حمله ی امريكا به كشوری كه آنها را تهديد نكرده اگر با تصويب كنگره باشد مشروع است. جنگ پيشگيرانه و دخالت در امور داخلی ديگر كشورها از دوران بوش شروع نشده به دوران وی محدود نخواهد ماند. همين نوع نگاه به دموكراسی است كه به اسراييل نيز صادر شده است و اسراييلی ها با گرفتن پز دموكراسی برای مردم فلسطين نيز تصميم می گيرند و هيچ كس هم از مشروعيت اين تصميمات نمی پرسد. دموكراسی امريكايی حد و حدودی ندارد". البته نگارنده با این صحبت که در مقالهای با عنوان "مشکلات بنیادین دموکراسی در آمریکا" در نوامبر ۲۰۰۴ نوشته شده موافق است. بحث بر سر این موضوع نیست. نکته چرخش براست آقای محمّدی بعد از اینکه نوشتن برای روزنامه ایران به پایان رسید میباشد. در مقاله دیگری این جناب نوشتند: "اين گروه حتی حل مشكلات داخلی آمريكا را درگرو بسط سلطه و نفوذ ايالات متحده آمريكا در سطح جهان می داند...با تئوری توطئه نمی توان فرآيندهای سياست داخلی در آمريكا و نتايج آن چون گرايش اسرائيلی، يك جانبه گرايی، به سطل زباله انداختن سازمان ملل و ديگر نهادهای بين المللی و دخالت درامور ديگر كشورها و ادعای امپراتوری را توضيح داد...اين محفل به قصابی مخالفان خاورميانه ای خود و زنان و كودكان آنها بخصوص در فلسطين اشغالی می پردازد...آنها قدرت اين را داشته اند و دارند كه دولتی را در قلب جهان اسلام تاسيس كنند، وجب به وجب خاك فلسطين را اشغال كنند و با تغييرتركيب جمعيتی و هويتی، آن را به چيزی ديگر تبديل كنند. براساس همين قدرت است كه عمليات انتحاری گاه گاهی فلسطينی ها در عموم رسانه های دنيا تروريسم و جنايت معرفی می شود و كشتار هر روزه فلسطينی ها مبارزه با تروريسم...آنها اهداف جهان گيرانه و سلطه طلبانه شان را دنبال می كنند، شركتهای پيمان كاری قراردادشان را امضا می كنند". در مقاله دیگری در فوریه ۲۰۰۵ تحت عنوان، "بلأیی که دین دارد بر سر امریکأییان در میاورد،" ایشان چنین نوشتند: "امريكاييها برای حمايت بی قيد و شرط از اسراييل دارند هزينه ی بسياری می پردازند: حملات يازده سپتامبر را در همين راستا می توان تبيين كرد. پيوند محكم امريكا- اسراييل بر آنچه كه امروز تمدن مسيحی- يهودی معرفی مي شود ( و از لحاظ تاريخی يك تعبير توخالی و تبليغاتی است ) متكی نيست بلكه از معادلات استراتژيك سياسی اقتصادی آغاز شده و امروز توجيهات ايدئولوژيك و دينی نيز بر آن افزوده شده است". حالا تصور کنید این تحلیلها را، که از نظر نگارنده درست هم هستند، فردی مثل نگارنده در حال حاضر که دیگر آقای محمّدی ضّد امپریالیست نبوده، به امپریالیسم آمریکا اعتقادی ندارند و آمریکا-شیفته شدهاند، بنویسد. ایشان فریاد "یا آمریکا، یا اسرائیل" براه انداخته و نویسنده را به انواع و اقسام لقبها مفتخر خواهند کرد. سوال این است: آقای محمّدی، چه شد که مواضع شما صد و هشتاد درجه تغییر یافت؟ در مقاله دیگر، زمانی که آقای محمّدی هنوز ضّد امپریالیسم آمریکا بودند، پیشنهاد کردند که دولت آقای بوش محل زندگی آقای خامنهای را بمباران کند. البته در آن محل بسیاری از ارگانهای دولتی دیگر بعلاوه خانههای مردم عادی هم قرار دارند، و در نتیجه این کار ایشان دعوت به جنگ با ایران بود. آیا حمله دعوت به بمباران بیت رهبری، مجمع تشخیص مصلحت نظام (با حضور رفسنجانی)، دولت به رهبری محمد خاتمی، که همگی یک جا قرار دارند، دعوت به حمله نظامی به ایران توسط ایشان نبود؟ پس چرا دفاع از حمله نظامی را انکار می کنند؟ ولی نکته جالب عقیده ضّد امپریالیستی ایشان بود که معتقد بودند آمریکا اینکار را نخواهد کرد. چرا؟ ایشان چنین نوشتند: "مطئنم كه دولت موجود امريكا اين كار را نخواهند كرد به چند دليل: اول. آنها از اين نكته واهمه دارند كه با زدن سرحكومت نهاد های انتصابی، ممكن است ايران به سمت يك نظام انتخابی كامل حركت كند كه چندان مورد نظر آنها نيست و خادمانی نادان و عقب افتاده مثل اعضای مافيا را به همكارانی مثل نهاد های انتخابی ترجيح می دهند. دوم. آنها می دانند كه ايران در صورت خلاصی از مافيا به سمت اسلامگرايی بيشترسوق داده نخواهد شد اما می خواهند اگر رژيمی را ساقط كردند نظام سياسی "مشتری" برای خود توليد كنند (مثل عراق و افغانستان) ونه يك نظام مستقل و دارای حاكميت دمكراتيك.... در سقوط خامنه ای آن منافعی كه از سقوط صدام برای شركتهای امريكايی حاصل شده به بار نخواهد آمد. امريكاييها در ديگی كه برای آنها نجوشد حتی يك ليوان آب يا يك ارزن هم نمی ريزند. قبل از 11 سپتامبر 2001 نمايندگان طالبان به واشنگتن دی سی رفت و آمد داشتند و هنگامی كه بن لادن به سراغ آنها آمد طالبان از نگاه حاكمان امريكا به گروهی قرون وسطايی تبديل شدند...من با جنگ امريكا عليه عراق مخالف بوده و هستم. من همچنان با توسعه طلبی امريكاييها و اشغال ديگر كشورها توسط آنها مخالف بوده و هستم. اما اگر ديكتاتورها را بدون اشغال كشورها و بدون ريختن بمب بر سر شهروندان بيگناه - مثل مورد صربستان - بر كنار كنند از آنها ممنون خواهم شد. زدن بيت مافيا و خلاص كردن يك ملت از شر جنايتكارترين حاكمان خود نه تنها حمله ی نظامی به شمار نمی رود بلكه بزرگترين خدمت به آنهاست". و یا در مقاله دیگری گویی روح نگارنده به بدن جناب محمّدی منتقل شده بود: "خاورميانه هايی كه از ديكتاتورهای خاورميانه و بعضا ملتهای اين منطقه متنفرند و معتقد هستند از بالا می توانند آن دولتها را له كنند (افرادی مثل خليل زاد ، فوادعجمی و احمد چلبی) با اين محفل[بوش] براحتی درتماس هستند و داد و ستد دارند. البته سر و كله ی نمونه ی ايرانی اش هنوز پيدا نشده است. خليل زاد نمونه ی افغانيش است، و احمد چلبی نمونه عراقی اش. ايرانيان البته شاه ترشی انداخته دارند برای روز مبادا...دولت بوش را سه گروه از افراد در حوزه سياست خاورميانه ای اش مشاوره می دهند: گروه اول اسلام شناسان و خاورميانه شناسانند. اسلام شناسان طرف مشاوره كسانی مثل برنارد لوييس و فواد اعجمی هستند. فواد اعجمی كسی است كه قبل از جنگ عليه عراق گفته بود درخيابان های بصره بغداد،مردم به سوی سربازان امريكايی و انگليسی گل پرتاب خواهند كرد. اعجمی كه در بسياری برنامه های تلويزيونی كانالهای همگانی در مورد خاور ميانه ظاهر می شود آن قدر از ديكتاتورهای عربی بيزار است كه حتی حقوق ملت های منطقه و شهروندان كشورهای عربي را ناديده می گيرد و در پی سرنگونی آن حكومتها از هر طريق و به هر روش ممكن و توسط هركه باشد است (تا حدی شبيه برخی از دوستان ايرانی خود من). اعجمی تقريبا هيچ انتقادی از سياستهای اسرائيل در مصاحبه هايش به ميان نمی آورد (اين هم شبيه برخی دوستان ايرانی خود من). برنارد لوييس كه به يك معني اسلام شناس رسمی كاخ سفيد در دوره بوش به حساب می آيد (توجه كنيد به مصاحبه 3 ساعته وی با شبكه سی- اسپن در 6 آوريل 2003 كه 3 بار در طول روز پخش شد يعنی نه ساعت) گرچه نگاهی تاريخی و نسبتا مثبت به تاريخ تمدن اسلامی دارد اما اولا دولتهای منطقه را مسئول انحطاط اين تمدن دانسته و ثانيا هيچ نقشی برای غربيان در وضعيت اسف بار مردم كشور های خاورميانه قائل نمی شود. برنارد لوييس همانند برخی دوستان ايرانی خود من برای پرهيز از داستان تئوری توطئه به سياست خارجی آمريكا واسرائيل رهيافت انتقادی ندارد. گروه دوم لابی قدرتمند صهيونيست هاست. اين لابی كه مرز آن با دولت بوش بخصوص در وزارت دفاع كاملا در هم فرو رفته در تمام گروه های مشاوره در تمام مراكز دولتی و تحقيقاتی دولتی و خصوصی حضور دارد. ای پك يا گروه ارتباط آمريكايی- اسرائيلی و انواع راست افراطی مثل zoa و چپ آن مثل IPF در هر بحث سياست گذاری در مورد خاورميانه حضور دارد و ناديده گرفتن آنها به اتهام ضد يهودی بودن وخلع از قدرت منجر خواهد شد. در هيچ بحث و گفتگو و جلسه سياست گذاری نيست كه فردی از لابی فوق حضور نداشته باشد. اين مشاوران در واقع همان كسانی هستند كه سياستهای خاورميانه ای اسرائيل را می نويسند. اگر به فهرست نويسندگان متن ”برش قاطع“ مراجعه كنيد (گروهی كه چشم انداز سياستهای خاورميانه ای اسرائيل را در سل 1996نوشت) و نقش آنها را در گروههای مشاوره ای دولت بوش اندازه بگيريد جای و منزلت و نقش آنها در سياست گذاری خاورميانه ای دولت بوش و عموم دولتهای ايالات متحده در دو دهه ی گذشته آشكار می شود". نگارنده با قسمت مهمی از این تحلیل موافق است، ولی او از زمانی که توسط پدر مرحومش به نقش آمریکا در کودتای ۱۳۳۲ پیبرد، و بعد در دانشکده فنی دانشگاه تهران در دهه ۱۳۵۰ با این موضوع و سیاستهای دیگر آمریکا در منطقه آشنا شد و راجع به آنها مطالعه کرد، به چنین تحلیلی ایمان داشته است. بعد از بیشتر از ۳۵ سال زندگی در آمریکا، نه تنها این اعتقادات سست نشدهاند، بلکه روز به روز حقانیت آنها آشکار تر شده است. وقایع بعد از حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و هجوم آمریکا به خاور میانه و شمال آفریقا فقط اعتقاد به چنین مواضع را تقویت کرده است. این در تمامی مقالات سیاسی نگارنده به زبان انگلیسی، که اولین آن در ۱۹۷۹ بود، منعکس میباشد. به عبارت دیگر نگارنده معتقد است که اگر منصف باشیم، دوازده سال گذشته نه تنها اعتقاد به سیاستهای امپریالیستی را نباید سست کند، بلکه باید آنرا تقویت کند. ولی جناب محمّدی بر عکس میباشند. نکته مهم این است که همان کسیکه بدرستی به احمد چلبی عراقی که جاسوس جمهوری اسلامی بود، حامد کرزای افغانی که لابی شرکت نفتی یونیون ایل ۷۶ بود، و فواد عجمی که از عرب بودن خود ظاهرا نفرت دارد و خاک پای درگاه آمریکا و اسرائیل است، انتقاد میکرد و مستقیم یا غیر مستقیم آنهارا عوامل دولتهای خارجی میدانست، همان کسیکه به اصلاح طلبان انتقاد میکرد که: حالا خود پیشرو تبلیغ برای تماس "اپوزیسیون" خارج کشور با آمریکا و متحدان آن است. ایشان گفتهاند که اپوزیسیون ایرانی باید: "درجستجوی متحدانی باشند که از سقوط دیکتاتورها منتفع میشوند و بازی میان خود و آمریکا و همپیمانانش را یک بازی برد- برد تصورمیکنند". چون یکی از "تخصص"های جناب محمّدی این استکه برای هر چه که میگویند یک توجیهی پیدا کنند، ممکن است که ادعا کنند که مواضع ضّد امپریالیستی ایشان بدلیل دولت آقای جورج بوش بوده است. چنین ادعایی از پای بست ویران است. دولت پرزیدنت اوباما نه تنها تمامی سیاستهای آقای بوش را در خاور میانه را دست نخورده باقی گذاشته، بلکه حتی به شدت آنها افزوده است. دولت آقای بوش قراردادی با عراق امضا کرده بود که تمامی نیروهای آمریکا را از عراق خارج کند، ولی دولت آقای اوباما سعی کرد مدت اقامت را تمدید کند. این دولت جنگ افغانستان را به پاکستان گسترش داد، در لیبی، سوریه و یمن در گیر شد، در برابر تجاوز عربستان سعودی به بحرین سکوت کرد، و بسیاری سیاستهای دیگر. دولت آقای اوباما تحریمهای کمر شکن بر علیه ایران برقرار کرده است. با هواپیماهای بدون سرنشین پنج هزارمردم بی گناه را می کشد برای قتل معدودی تروریست و آقای محمدی آن را توجیه می کند. دولت اوباما به دولتی تبدیل شده که همه مردم جهان را استراق سمع می کند که خوشبختانه آقای ادوارد اسنودن شجاع اسناد آن را منتشر کرده است. در عین حال تصمیم گیری های دوران آقای بوش نیز به تصویب کنگره و سنا رسیده بود و هر دو حزب موافق حمله به افغانستان و عراق بودند. آیا در نظام جا افتاده آمریکا بوش به تنهایی می توانست تصمیم گیری کند؟ پس مواضع ضد امپریالیستی آن دوره آقای محمدی و خدمت تمام وقت او به سیاست های کنونی آمریکا و حمله به منتقدان سیاست های امپریالیستی دلیل دیگری دارد که خود دانند و کسانی از قبیل نگارنده. لیبرال و سکولار که نباید مانند خامنه ای و مصباح یزدی دروغ گو باشند. شیفته توان نظامی آمریکا "ایالات متحده قدرت اجرای عملیات نظامی در هر نقطهی عالم را دارد. نیروهای نظامی این کشور در حدود سه چهارم کشورهای دنیا حضور دارند. هزینهای که صرف ارتش امریکا می شود در هیچ کشور دیگری صورت نمی گیرد و از حیث آموزش نیروی انسانی و تجهیزات ارتش ایالات متحده رتبه اول را در دنیا دارد. در سال ۲۰۱۱، ایالات متحده با ۷۱۰ میلیارد دلار بیشترین میزان را به مخارج نظامی اختصاص داده است". یا همانطور که قبلا در بالا اشاره شد، ایشان در مورد امکانات نظامی آمریکا و استفاده از جزیره دیگو گارسیا در اقیانوس هند برای نابودی زیر ساختهای ایران لاف میزنند، بطوری که مملکت قادر نباشد پنجاه سال دیگر هم قد علم کند. این جامعه شناس تمام قد مدافع قدرت نظامی آمریکا و حضور قدرتمند آن در سراسر جهان بوده و آن را تحلیل وجوه مختلف موضوع و ارائه مستندات مخالف ذکر می کند. سوال ساده نگارنده این است: یک نظام سیاسی-اقتصادی که بر طبق ادعای آقای محمّدی سیاستهای امپریالیستی ندارد، به چه دلیل نیروی نظامی آن در سه چهارم جهان حضور دارد؟ به چه دلیل دارای صد ها پادگان نظامی در سراسر جهان است؟ به چه دلیل مقر فرماندهی ناوگان پنجم آن در بحرین، ده هزار مایل آنطرف کره زمین است؟ به چه دلیل هم زمان در افغانستان، پاکستان، سوریه، یمن، سومالی و مالی در گیر جنگ است؟ به چه دلیلی تمامی جهان در خارج کشور خود را به پنج ناحیه نظامی تقسیم کرده است که عبارتند از فرماندهی مرکزی برای خاور میانه و آسیای مرکزی؛ فرماندهی جنوبی برای آمریکای لاتین؛ فرماندهی آفریقا برای قاره آفریقا؛ فرماندهی اقیانوس آرام برای آن ناحیه و شرق آسیا، و فرماندهی آتلانتیک برای اروپا؟ به چه دلیل در حالی که یک سوم مردم خود زیر خط فقر بسر میبرند، دو تریلیون دلار خرج یک جنگ غیر قانونی، و به عقیده بسیاری جنایتکارانه، در عراق میکند؟ به چه دلیل زمانی که ۸ میلیون خردسال و چهل و هشت میلیون بزرگسال در این مملکت بیمه پزشکی ندارند، سالی صد میلیارد دلار صرف نگهداشتن سربازان خود در افغانستان میکند، جنگی که اصولاً راه حل نظامی ندارد؟ مگر آقای محمّدی در زمانیکه هنوز برای روزنامه ایران در تهران از نیو یورک مینوشتند، مخالف اینگونه سیاستها نبودند؟ یک جامعه شناس که وقتی جهت وزش باد و پول عوض شد، یا امکانات مالی از یک طرف قطع شد، براحتی چرخش صد و هشتاد درجهای نمیکند. اگر هم تصمیم گرفت که اینکار را انجام دهد، دستکم به رفقای سابق خود که به اصول عقیدتی خود وفادار ماندهاند که نباید حمله کند و تهمت بزند. چپ ستیزی جل الخالق! هیچ سوسیالیست واقعی، نه نوع دروغین آنها در، بعنوان مثال، فرانسه که از جنگهای امپریالیستی در سوریه، لیبی، و مالی حمایت میکنند، از به اصطلاح دخالت بشر دوستانه حمایت نمیکند. اگر اینکار را کرد، دیگر یک سوسیالیست واقعی نیست. اما دروغ مهمتری در همین مقاله گفته است. آقای محمّدی ادعا میکنند که: "لیبرال دمکراتها دوست دارند تمام دنیا را لیبرال دمکرات ببینند، اما حاضر نیستند این هدف با خشونت محقق شود". بقول آن کمدی قدیمی قبل از انقلاب در ایران، عجبا، عجبا! در جنگ استقلال الجزائر چند میلیون به دست لیبرال دموکراسی فرانسه کشته شدند؟ در جنگ ویتنام چند میلیون ویتنامی به دست سربازان آمریکا کشته شدند؟ به گرانادا، پاناما، عراق، و افغانستان چه کشوری هجوم برد؟ کودتاهای نظامی در آمریکای لاتین، از هندوراس و گواتمالا در دهه ۱۹۵۰ گرفته تا برزیل و اروگوئه در دهه ۱۹۶۰، شیلی و آرژانتین در دهه ۱۹۷۰، السالوادر در دهه ۱۹۸۰ و هندوراس در سال ۲۰۰۹ را چه کشوری طراحی و پشتیبانی کرد؟ دیکتاتورهای نظامی آمریکای لاتین در چه دانشکدهای تربیت میشدند؟ دانشکده آمریکاها در ایالت جورجیا آمریکا، که افتضاح آن چنان شدید شد که مجبور شدند اسم آنرا عوض کنند. بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی کار لیبرال های آمریکایی نبود؟ نکند پرزیدنت ترومن هم کمونیست یا اسلام گرا بود؟ بعد از پیروزی انقلاب نیکاراگوا در ۱۹۷۹ که حکومت ۴۰ ساله دیکتاتوری اناستاسیو سوموزا را که مورد حمایت آمریکا بود سرنگون کرد، چه کشوری تروریستهای کنترا را تجهیز کرد و تعلیم داد؟ کودتای اندونزی در ۱۹۶۵، که منجر به قتل دستکم پانصد هزار نفر شد، توسط چه کشوری حمایت شد؟ دیکتاتوری فاشیستی گواتمالا که به مرگ بیشتر از دویست هزار نفر منجر شد توسط چه کشوری حمایت میشد؟ دیکتاتوری فاشیستی السالوادر در دهه ۱۹۸۰ چطور، که در طول آن آرچبیشاپ اسکار رومرو و ۴ راهبه زن آمریکایی توسط فاشیستها به قتل رسیدند، و یک اعتراض معنی دار در واشنگتن نبود؟ اشکال کار این نیست که آقای محمّدی دروغ میگویند، بلکه اشکال کار اینجاست که ایشان تصور میکنند میتوانند دروغ بگویند، بدون اینکه کسی متوجه آن بشود. دروغ بزرگ آقای محمّدی حتی مرغ پخته را به خنده میاندازد. پناه بر خداوند! لیبرالیسم و خشونت؟ لیبرالیسم و جنایت؟ لیبرالیسم و جنگ های تجاوزکارانه؟ لیبرالیسم و کودتا؟ این کفریات چیست؟ همه اینها ساخته کمونیست ها و اسلام گرا هاست. خودشان این جنایات را کرده و به گردن آمریکای لیبرال می اندازند. لیبرال ها یعنی حضرت مسیح و مادر ترزا. اما پرزیدنت ترومن که بمب اتمی بر سر ژاپنی ها انداخت، اسلام گرا بود و کمونیست. به قول شاه، یکی از "مارکسیست های اسلامی" بود. چپ ستیزی آقای محمّدی منحصر به ایرانیان نیست. ایشان به چپهای آمریکا و بقیه جاها هم حمله میکنند. به عنوان مثال، نگاه کنید به مقاله ایشان، منتقدین آمریکا و نادیده گرفتن خطراسلامگرایان. در یک مقاله در مورد آقای هوگو چاوز در وبسایت رادیو فردا، جناب محمّدی ایشان را "سوسیالیست اقتداگرا" نامید، این در حالی است که ایشان توسط انتخاباتی که دمکراتیک بودن آن توسط آقای جیمی کارتر تائید شده بود بر سر کار آمدند. در یک مقاله آقای محمّدی ابراز عقیده کردند که آقایان احمدینژاد و چاوز از لحاظ سیاسی قابل مقایسه اند،یک ادعای بی اساس و عجیب. شاید برای خوانندگان مطالعه مقاله خوب آقای رضا علامه زاده تحت عنوان "چاوز احمدینژاد نیست" خالی از لطف نباشد. چپ ستیزی جناب محمّدی به جائی رسید که ایشان حتی به رشید خالیدی، استاد دانشگاه کلمبیا، یک سکولار فلسطینی، و دوست پرزیدنت اوباما هم حمله کند، همانطور که جان مکین، سناتور فاشیست ایالت آریزونا، همان کسیکه ترانه "بمب، بمب، بمب ایران" را خواند، به آقای رشیدی حمله کرد. آقایانمحمّدی و مکین، پیوند سیاسی شما مبارک. شما هر چه هستید لیبرال نیستید. البته بنظر نگارنده واضح است که چرا آقای محمّدی حتی وارد بحث انتقاد از آقای خالیدی شدهاند. به گمان نگارنده تنها دلیل حمله آقای محمّدی به آقای خالیدی مخالفت ایشان با مداخله نظامی آمریکا در خاور میانه است. این چیزی نیست که آمریکا-شیفتگانی چون آقای محمّدی بتوانند تحمل کنند. برای این جماعت آمریکا یک موجود مقدس است که اشتباه نمیکند. برای این جماعت مخالفت با سیاستهای امپریالیستی آمریکا گناهی است نه بخشودنی. اسلام ستیزی آقای محمّدی یک نمونه از همین نوع شخصیتها میباشند. از روزی که ایشان چرخش صد و هشتاد درجهای خودرا انجام دادند، ناگهان شروع کردن هشدار دادن در مورد "اسلام گرایان." البته شواهدی وجود دارند که حاکی از آن هستند که ایشان در ایران هم که بودند، بعد از ترک شیراز و اقامت در تهران، نه تنها تندروی مذهبی خودرا کنار گذاشته بودند، بلکه به مخالف آن تبدیل شده بودند. ولی چون هنوز در مراکز مختلف دولتی کار میکردند، اینرا پنهان میکردند. زمانیکه به آمریکا هم آمدند، ولی هنوز برای روزنامه ایران در تهران مینوشتند، از هشدار در مورد "اسلام گرایان" خبری نبود. ولی زمانیکه آن ارتباط قطع شد، و بقول معروف کفگیر به ته دیگ خورد، ناگهان به یاد "خطر" اسلامگرایان افتادند. ایشان بارها در مورد "اسلامگرایان" و "خطر" آنها هشدار دادهاند. شکّی نیست که گروه بسیار کوچکی از آنهایی که ادعای مسلمان بودن دارند، به تروریسم رو آوردهاند، ولی تا زمانیکه یک تحلیلگر بین اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان که مردمی صلح جلو هستند، و یک اقلیت بسیار کوچک که استفاده از تروریسم را مشروع میدانند، تفاوتی قائل نشود، او چیزی بجز یک متعصّب کور نمیباشد. کافی است به همان مقاله "منتقدان آمریکا و نادیده گرفتن خطر اسلامگرایان" مراجعه شود. تروریست مسیحی، کلیمی، و هندو هم وجود دارند، ولی به هیچ عنوان معرف تمامی پیروان این مذاهب بزرگ نمیباشند؛بسیاری از ادعاهای آقای محمّدی در مورد "خطر اسلامگرایان" کپی برداری از آنچه که راست ارتجاعی در آمریکا، مثل نئوکانها و تّی پارتی و بلند گوی آنان، یعنی فاکس نیوز ادعا میکنند، میباشند. در مقالهای در مورد کشته شدن اسامه بن لادن ، باز هم در وبسایت رادیو فردا ، نوشته است: "مردم امریکا با گوشت و پوست احساس کردهاند که اسامه و دیگر اسلامگرایان ضد غربی حتی در استفاده از سلاحهای شیمیایی و میکربی و هستهای علیه دنیایی که مطابق اندیشه و باور آنها نیست ابایی ندارند. آنها فقط به نابودی میاندیشند و نه طرح خود به عنوان یک هویت در کنار دیگر هویات اجتماعی". بن لادن و القاعده تروریست بودند. آنها در جنگ با ارتش شوروی در افغانستان مجاهدین افغان نامیده میشدند، که پرزیدنت ریگان آنهارا در ۱۹۸۵ "معادل اخلاقی" بنیان گذاران آمریکا نامید. ولی سوال این است: مردم آمریکا چگونه با "گوشت و پوست" احساس کردند که این تروریستها ابائی از بکار بردن سلاهای شیمیایی، میکروبی و هستهای ندارند؟ با گوشت و پوست حس کردن یعنی تجربه عملی. تنها کشوری که بمب هستهای را در کلّ تاریخ این سلاح بکار برده آمریکا است. آمریکا در جنگ اول خلیج فارس در ۱۹۹۱از نوعی اورانیوم استفاده کرد که بسیار سمی است و باعث انواع سرطانها میشود. سلاح شیمیایی در سطح وسیع اولین بار توسط آلمان در جنگ جهانی اول استفاده شد. آمریکا در جنگ ویتنام از سلاح شیمیایی "عامل پرتغالی" استفاده وسیع کرد. اسرائیل در حملات خود به جنوب لبنان، و احتمالا نوار غزه، از بمبهای فسفری، و در حمله به نوار غزه از موشک بخصوصی استفاده کرد که نوعی از سلاح شیمیایی محسوب میشوند که موجب اعتراض وسیع شد، گرچه سفیر اسرائیل در لندن آنرا انکار کرد که مورد قبول بسیاری قرار نگرفت. آلمان و آمریکا به عراق کمک کردند که سلاح شیمیایی تولید کند و در جنگ با ایران و همچنین بر علیه شهروندان کرد خود استفاده کند. ولی تروریستهای القاعده در چه زمانی از این دو سلاح و یا سلاح میکروبی استفاده کردند، که مردم آمریکا آنرا با گوشت و پوست خود حس کردند؟ این دروغ محض است، و فقط برای تحریک احساسات ضّد اسلامی است که آقایمحمّدی در نهایت، چه کلمه ای استفاده کنم که معنی واقعی را برساند ولی بی ادبانه نباشد، ادعا میکنند. زمانی که شرم سیاسی از دروغ گفتن وجود نداشته باشد، هر چیزی مباح میشود، و آقای محمّدی نمونه "ناب" آن است. غیر دینی بودن محترم است. ولی ضّد دین بودن و بر ضّد دین، هر دینی، تبلیغات منفی بر پایه دروغ و اغراق کردن که باعث ایجاد تنفر و تبعیض در میان مردم بر ضّد پیروان آن دین شود، از نظر نگارنده غیر قابل قبول است و باید نکوهش شود. نگارنده امیدوار است که بتواند بزودی در یک مقاله جداگانه اسلام-ستیزی آقای محمّدی و تبلیغات شدید و بدون پایه ایشان در مورد این موضوع را مورد بحث مفصل تر قرار دهد. کلام آخر بطور اصولی ایرانیان باید در مورد حمایت از دموکراسی و مخالفت با دیکتاتوری متحد و یک پارچه باشند. متأسفانه، امثال آقای محمّدی باعث شدهاند که ایرانیان خارج کشور بجای اتحاد بدو دسته تقسیم شوند، انهأی که مخالف تحریم، جنگ، تجزیه ایران و دخالت دولتهای خارجی در کشور ما هستند، و امثال آقای محمّدی که موافق برخی و یا همه آن میباشند. در نتیجه، جهد و کوشش بسیاری از وطن دوستان، بجای آنکه صرف افشاگری در مورد جنایتهای داخل ایران بشود، باید به افشاگری در مورد چنین هموطنانی اختصاص یابد. در ماه های اخیر وزارت خارجه کانادا سمیناری درباره ایران برگزار کرد. آقای حسن شریعتمداری، که به همراه آقای محمّدی پای ثابت اینگونه کنفرانسها هستند، هم در آن شرکت داشتند.سخنران آغازین آن وزیر امورخارجه کانادا و پایانی اش وزیر دفاع کانادا بود. آیا با وزیر دفاع کانادا میشود دموکراسی برای ایران به ارمغان آورد؟ آقای محمّدی و همفکران ایشان پای ثابت کنفرانس های لندن، پراگ، استکهلم، واشنگتن بودهاند. این کنفرانسها صد سال دیگر هم برای ایران دموکراسی به ارمغان نخواهد برد. بعلاوه، آقای محمّدی که در یک مقاله در وبسایت رادیو فردا به رسانههای اصلاح طلبان خارج کشور حمله کرده و میگویند، "نمیدانیم که منابع مالی آنها چیست، چون میدانیم که نه به منابع دولتی و نه به آگهی تجارتی وابسته بودند. همچنین نمیدانیم منابعی را که بدست آوردند چگونه خرج کردند،" چرا در مورد منابع مالی اینگونه کنفرانسها روشنگری نمیکنند؟ در این کنفرانسها آقای محسن سازگارا هم، که از بدو ورود به آمریکا با نئوکانها و جنگ طلبان بوده، شرکت میکنند. نگارنده در یک مقاله در سال ۲۰۱۰ از ایشان انتقاد کرد و به ایشان این فرصت را داد که به انتقاد او پاسخ گویند تا در همان مقاله گنجانیده شود، ولی ایشان پاسخی ندادند. آقای شهریار آهی هم پای ثابت این کنفرانسها هستند. از خوانندگان دعوت میشود که برای آگاهی از سابقه ایشان اینجا را تماشا کنند. Copyright: gooya.com 2016
|