پنجشنبه 16 آبان 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

زمامداری لرزان اشرافيت روحانی، بهروز آرمان

بهروز آرمان
کوشش ديوانيان و فرهيختگان دلسوز ايرانی برای چيرگی بر بخش‌های اقتصادی و دادگستری و آموزشیِ زير کنترل واپسگرايان، پس از پنج سده نبرد دشوار و پرفراز و نشيب، هنوز به پايان نرسيده است. در اين زمينه، "ايدئولوگ‌های" کم‌دان و مزدور، "استراتژيست‌های" سودجو و بلندپرواز، و "انقلاب فرهنگی گستران" تنگ‌نگر و دگرستيز بی‌تأثير نبوده‌اند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


پيش گفتار
پرداختن به برش صفوی، تنها به معنای کنکاش آکادميک در دالان های تار تاريخی نيست، بلکه جستاری است اجتماعی-اقتصادی برای دستيابی به ريشه های واپس ماندگی امروزين مان، و در جای خود، کوششی است برای برون رفت از بن بست های تاريخی مان. همان گونه که پيشتر نيز بدان نيم-نگاهی نموده ام، در پرده ی پارينه می توان صفويان را به چشم تراژدی عباسيان، و قاجاريان را به چشم کمدی صفويان نگريست. روی کار آمدن ولايی ها در پايان سده ی بيست ميلادی را اما، می بايست به مثابه ی گامی بلند به سوی تاريک خانه های سده های ميانه ارزيابی کرد، و آن را "خواری تاريخی" ای ناميد که آيندگان در دفتر خويش درشت خواهند نگاشت، و نسل ما را برای داشتن سهم در برآمدن آنان، خواهند نکوهيد.
نگارنده در اين رشته نوشتارها، آن هم در آستانه ی خيزش دوم مردمی، خرده-بخش هايی از يک پژوهش گسترده در پيوند با سده های شانزده، هفده و هيجده ميلادی (برش برآمدن و برافتادن مناسبات نوين سرمايه داری) را با دگرگونی هايی برگزيده، و در دسترس خوانندگان نهاده است. "اين بخش" از کنکاش ها، کوششی هستند برای يافتن پاسخ به چرايی و چگونگی فرارويی روحانيون شيعه به بزرگترين فئودال ايران، و نقش آنان در شکست جنبش های ضدفئودالی-بورژوايی باختر آسيا در آستانه ی سده ی هيجده ميلادی. برآمدن نهادهای سازمان يافته و پيچيده ی پرستشگاهی-فئودالی در اين برش، همگاه است با آغاز روند واپس ماندگی اجتماعی-اقتصادی ايران، و به درازا انجاميدن پروسه ی فرارويی از مناسبات کهن فئودالی به روابط نوين سرمايه داری. به ديگر سخن، در پايان سده ی هفده و آغاز سده ی هيجده ميلادی بود که يکی از بزرگترين راهبندهای تاريخی در گدار شکوفايی فرهنگی و اجتماعی-اقتصادی ايران آفريده شد و "هيولايی خرافی" و با توان بالای اقتصادی و قدرت آشکار و ناآشکار سازمانی، پا به پهنه ی زندگی نهاد. اين "هيولای خرافی"، و بويژه اشرافيت آن، دست در دست نيروهای گونه گون بازدارنده ی رشد درون و برون مرزی، در پنج سده ی گذشته در برابر بيشتر نوزايی ها و نوسازی های بايای اجتماعی، قلدرمنشانه و گستاخانه بالا برافراشته است.
حساب اين اشرافيت روحانی، از توده ی شيعيان ايران که بخش کوچکی از ساکنان فلات بزرگ ايران را تشکيل می دادند، و نيز جنبش های ضدفئودالی آنان، جداست. نگارنده در اين زمينه ديدگاه" بارتولد" که تشيع را در همه ی اشکال و صور آن پوشش عقيدتی نهضت های روستائی بخش هايی از ايران در برش چيرگی عرب ها می خواند، درست می داند. اين پديده با جنبش های اروپای باختری نيز همگونی هايی داشت. خيزش های دهقانی و ضدفئودالی در ايران مانند اروپا، بسته به هنگامه (شرايط)، گاه رنگ عرفان، گاه نمای بی دينی، و گاه رويه ی آيينی به خود می گرفتند و در برش هايی از تاريخ به پيکار جنگجويانه فرامی روييدند. بی چيزان روستايی و شهری شيعه ی ايران، نه تنها در کوران مبارزه عليه خلافت عباسی به سندباد نيشابوری که آشکارا باورهای زرتشتی داشت، پيوستند، بلکه خيزش بزرگ "خرم دينان" را که از "خلافت و مبدا آن متنفر بودند" (برگرفته از "ياکوبوسکی") نيز پشتيبان گشتند، و شماری از آنان به آيين بابکيان گرويدند. در برش فروريزی خلافت صفوی نيز، چون برش کنونی فروپاشی اشرافيت روحانی شيعه، حتی در اصفهان که ملاباشی ها و صدرها و شيخ الاسلام ها سال ها در آن سرمايه گذاشتند، گروهی از ايرانيان از اصلاحات آيينی محمود پشتيبانی نمودند و شماری به آيين های پيشين خويش بازگشتند. بيهوده نيست که "فريزر" درباره ی سپاهيان نادر که بخش چشمگيری از آنان از روستاييان تهی دست بودند، يادآور می شود که در کوران مصادره ی دارايی های موقوفه داران شيعه، اعتراض ملاها "فقط با پوزخند جنگجويان نادر مواجه می شد".
اين پيش گفتار را با سروده ی در پيوند با سياهکاری های نوين کليسای کاتوليک روم در اروپا، و نيز با آرزوی برپايی "آذرکده هايی خندان" (و نه گريان) در درون مان، و برافراشتن درفش "دولت سايه ی مردمی" (و نه بيرق سوگوار خرافی) پيشاپيش مان، به انجام می رسانيم. گاه آن است که "دولت سايه" و "همبسته" و "بابکی" مان، دليرانه تـــــــــر و خودباورانه تــــــــر از سايه ی تاريخ بدر آيد. به گفته ی احمد کسروی "بايد نيرو بسيجيد"، و در اين برش تاريخی که نه هر چند دهه، بلکه "هر چند سده" يک بار پيش می آيد، با بهره گيری از "همـــــــــــــــــــه" ی شيوه های پيکار مورد "پشتيبانی توده ها"، جنبش ملی و دمکراتيک کشورمان را در پهنه های فرهنگی و اجتماعی و سياسی و "سازمانی" به پيش راند. در هنگامه ای که در جای جای جهان؛ از اروپا گرفته تا آمريکای شمالی، از خاورميانه و افريقا گرفته تا آمريکای لاتين، و از آسيای جنوب شرقی گرفته تا استراليا، بوی "جنگی بازرگانی-مالی" می آيد، و به گفته ی سخنگوی پارلمانی حزب دمکرات مسيحی آلمان، در نبرد پنهان ميان مراکز مالی لندن و نيويورک و فرانکفورت برای برون رفت از "بحران ژرف"، نشان از درگيری هايی است چون "جنگ جهانی اول" (بنگريد به تنش ها و رزمايش های نوين، بويژه به تحريک جنگ افروزان امريکايی و انگليسی در خاور دور و خليج فارس و دريای مديترانه و شمال اروپا)، می بايست نيروهای ملی و دمکرات ما هر چه زودتــــــــــــــــر سکان کشور را در دست گيرند، و به سهم خود توانمنــــــــــــــــــــدانه اما آشتی جويانه کنسرن های نفتی-نظامی-مالی را به پذيرش شکست تاريخی خود در منطقه ی ما وادارند. اعتصاب گسترده در شماری از کشورهای نفتخيز و نقش سنگين کارگران و کارکنان نفت در آنان، می تواند در ايران و ديگر کشورهای منطقه نيز بازخوانی شود، و چون جنبش نفت در سال سی و دو، و انقلاب بهمن در سال پنجاه و هفت، قراردادهای ناعادلانه ی نهان و نانهان، نــــــــــــــــــو و کهنه ی کنسرن ها را برباد دهد. ضربه ی کاری و پايانی را، اعتصاب بزرگ کارکنان نفت بر رژيم ساواک زده ی شاه وارد ساخت، و به گمان بسيار، ضربه ی کاری بر رژيم ولايی را نيز آنان وارد خواهند ساخت (و نه "تحريم کنندگان" پرترفند). اين است آن "بمــــــــــــــــــــــب" واقعی که در کشورهای نفت خيز به تيک تاک درآمده است. اين کنسرن های جهانی برای رهايی از بحران ژرف اقتصادی و فشارهای روزافزون درونی، و به منظور تداوم سياست های بيدادگرانه ی خود در چهارسوی گيتی، با بهره گيری از سخنگويان خود، بويژه در امريکا و انگستان، جهان را به سوی پرتگاه های سده ی بيست ميلادی نزديک می کنند. همداستانان و همدستان آنان در نظام ولايی نيز برای رهايی از بن بست های همه سويه، در گدار هارترين نيروهای استعماری گام بر می دارند. با همه ی دشواری ها و تنگناها، می توان و بايد، دست در دست و پشت در پشت، به جنگ افروزان گوناگون درون و برون مرزی "ايست" داد. "نود و نه درصدی" های ايران و جهان از توان بالقوه ی بالايی برخوردارند که هنوز بايسته و شايسته به کار گرفته نشده اند. ايرانيان مبارز و آشتی جويی که در جای جای جهان پراکنده اند، به نوبه ی خود در ياری رساندن به جنبش "نود و نه درصدی" ها در محل سکونت خود وظايف مشخصی بر دوش دارند. در آن چه که به درون کشورمان باز می گردد، در "کار سازمانی" راهنمای ما "انجمن های مخفی و کوچـــــــــــــــــک و پراکنده و غيرقابل کنترل" انقلاب مشروطه هستند، متشکل از "بابکيان" بسيار قابل اعتماد. در اين راستا می توان از شيوه های سازمانی و رزمی "تدافعی" در ديگر جنبش های رهايی بخش، همانا به ميدان آوردن "پدافنـــــــــــــــدان" (هم چون جنبش ضد آپارتايد در افريفای جنوبی) در کنار "انجمن های بابکی"، و نيز جلب بسيجيان و پاسداران و ارتشيان مردمی (هم چون مصر) بهره گرفت. به گفته استاد سخن و خرد و داد، فردوسی: "هشيوار ياران گزين در نبرد". "انجمن ها و پدافنـــــــــــــــدهای بابکی" که بجاست کار سازمانی "غير زنجيره ای" را (با درس گيری از اشتباه های دهه ی چهل و پنجاه خورشيدی) با کار "توده ای"، بسيار حساب شده درهم آميزند، در کوران نبرد و در آستانه ی پيروزی، "هشيارانه و گام به گام" به هم خواهند پيوست، و ايرانی آزاد و آباد و پرداد را بنيان خواهند نهاد. آری، باختر آسيا برای رهايی از بندهای "توحش و بربريت" استعماری-نواستعماری، به پيروزی های "پرچمدار" دليرش چشم دوخته است.
دير چيست؟
ديوانی ست
ديوانه ترين ديوان،
افراشته
بر دروغينه ترين بنيان،
خراب آبادی ست
خراب آباده ترين سُوگستان.
ديوانه: اينجا برابر با ديوگون، ديووش، ديومانند / سروده ی در پيوند با سياهکاری های نوين کليسای کاتوليک روم و ساختن کاخ-کليساهای های چندين ميليون يورويی در گوشه و کنار آلمان، آن هم در کوران بحران اقتصادی و ناداری پايينی ها، که به رسوايی سترگ در رسانه های آن کشور انجاميد (پس از آفرينش آن همه گرسنگی و ناداری و آدم سوزی و دانش ستيزی و تفتيش عقايد در سده های ميانی). کليسای روم در سده ی نوزده و بيست ميلادی نقش چشمگيری داشت، بويژه در سرکوب جنبش کارگری اروپا: دست در دست سرمايه داران و زمينداران بزرگ. بر پايه ی اسناد فراوان تاريخی، آنان در کنار لردهای انگليسی و کابوی های امريکايی، در روی کار آمدن فاشيست ها در آلمان، و به خاک و خون کشاندن توانمندترين و سامانيده ترين جنبش کارگری باختر اروپا، جايگاه بالايی داشتند. بر پايه ی داده های چشم ناپوشيدنی تاريخی، شمار چشمگيری از جانيان فاشيست در سال های پايانی جنگ جهانی دوم با کمک کليسای کاتوليک روم در امريکای لاتين جاسازی شدند. به ديگر سخن، آنان «شريک جرم بزرگی» بودند در برپايی اردوگاه های آدم سوزی فاشيست های هيتلری در جای جای اروپا.

زمامداری لرزان اشرافيت روحانی
"و اين خبر حق است. چه همچنان که بنی عباس را ملک به آسانی به وسيله ی ابومسلم مروزی روزی شد، و به سعی ترکان سلجوقی و ديالمه و جهد سلطان محمود غزنوی فرمانروای سند و هند و غيرايشان زوال ملک بنی عباس صورت نبست، و عاقبه الامر به تسلط هلاکوخان ترک «به اهتمام ابن العلقمی وزیـــــر مستعصم عباسی و ديگر اعیـــــان دولت عباسيان!» (شماری از ديوان سالاران عباسی، و نيز ديگرانی چون خواجه نصيرالدين توسی) زايل شد، و بعد از آن ظفر از سلسله هلاکويه، به هيچکس از عترت (فرزندان) اميرالمومنين منتقل نگشت، الا به سلسه صفويه که شاه جنت مکان (اسماعيل نخستين) جهان را مسخر کرد."
از «تکلمه الاخبار» نگاشته در برش تهماسب، پيرامون همسانی صفويان و عباسيان
بازتاب بازسازی خلفای عباسی از ديدگاه فرهنگی، آن هم در آستانه ی پيدايش مناسبات سرمايه داری در ايران، به گونه ی فشرده عبارت بودند از: افزايش تنش های تيره ای-محلی در پهنه داخلی، گسترش درگيری های آيينی-مسلکی در گستره ی خارجی، بلندپروازی های متعصبانه در ستيز با همسايگان باختری-خاوری، زمينه سازی جدايی فرهنگی-سياسی-سازمانی شمار چشمگيری از ساکنان فلات بزرگ ايران از «دولتخانه ی مبارکه» يا ديوان مرکزی، آسيب رسانی به ساختار علمی-صنعتی-ادبی با پيامدهای درازگاه، رشد خرافات و "باور به اعجاز" به گونه ی گسترده، افزايش شمار زيارتگاه ها و مسجدها و کانون های رنگارنگ دينی در گوشه و کنار خلافت، "تکريم و تقدس" تندروانه ی پاره ای از پيش کسوتان اسلام، و ساختن شجره هايی بی پشتوانه و دروغين. کار بدانجا کشيد که برای جاسازی آيين تازه ادعا گرديد که"ذريه" صفويان از محمد پيامبر اسلام بوده است.
تاثير منفی بازسازی خلافت عباسی و افزايش روزافزون و دوباره ی تنش های دينی-تيره ای، بويژه بر زندگی شهری ايران که خود دشواری های دوران گذار از فرهنگ کوچنده به آرمنده - و نيز تنش های تند چندسده ای پس از فروپاشی ديوان سالاری ساسانی – را به سختی اما «گام به گام پشت سر می نهاد» (اين امر از جمله در پيوند بود با «مداراهای دينی» پاره ای از زمامداران و ديوان سالاران ايران، پس از «زايل شدن» خلافت عباسی)، بسيار ژرف و درازگاه بود.
بدين نکته می بايست ژرف نگريست که در شهرها (يا «ربض» ها و شورستان های خاوری) پس از برپايی خلافت عباسی، کمابيش چون شهرهای فئودالی اروپا زير کنترل کليسای کاتوليک روم (کليسای روم «ستون فقرات!!!» مناسبات بهره کشی زمينداری بود در سده های ميانه)، و بر خلاف شهرها و شارستان های پارينه (عليرغم همه ی تنگناها و نارسايی های خود)، جای چندانی برای دم برآوردن و فرازانديشيدن و نوزاييدن نبود (گذشته از برش های کوتاهی). در اين «ربض» ها، فرهيختگان در ناامنی هميشگی از سوی زراندوزان «صنف روحانی-لشکری» بسر می بردند. شمار زياد روحانيون در «ربض» های سده ی ميانی را، داده‌هايی از باختر ايران به اثبات می رسانند. برای نمونه می‌دانيم که در شهر دويست هزار نفری بلخ، «ربع جمعيت شهر را روحانيون و ذاکرين و فقها و اعضای خانواده و خدمتکاران ايشان و معلمين و طلاب مدرسه‌های دينی» دربرمی گرفتند. در خلافت صفوی نيز، کمابيش با هنگامه ای همگون روبروييم. هزينه ی سنگين نهادهای توانمند پرستشگاهی از راه بهره ی مالکانه ی دريافتی از روستاييان تهی دست، و نيز ديگر دارايی های اشرافيت روحانی-بازاری تامين می شد.

سياست صفوی «بجدا و بفرما»، برگردان دين سالارانه ی «سياست رومی فرمانروايی»
وينچنتو دالساری سفير ونيز به دربار شاه تهماسب، که صفويان را به جنگ با «دولت عثمانی و دشمن مسيحيت» برمی انگيخت، پيرامون زندگی شهری در برش صفوی چهره ی روشنی برمی تابد: "مردم تبريز به دو دسته ی حيدری و نعمتی تقسيم شده اند و اين جماعت در نه محله سکونت دارند. يکی در پنج محله و ديگری در چهار، و عده ی ايشان در حدود دوازده هزار تن است. اين فرقه ها پيوسته با هم دشمنی و از يکديگر کشتار می کردند. نه شاه می توانست از اين کار ممانعت کند، نه ديگران. زير سی سال بود که اين دو دسته از هم نفرت يافته بودند. البته می توان گفت که «کدخداهای محلات بيش از شاه در شهر قدرت دارند». زيرا اختلاف و ناسازگاری ايشان با عمال ديوانی از اين جا آغاز شد، که بهای گوشت اندکی بالا رفت و روسای محلات به کاخ های امرا رفته و ايشان و چاکرانشان را کشتند و سرهايشان را به کاخ سلطنتی بردند. روسای محلات اين کارها را پنهانی انجام ندادند، و از اين رو، از آن هنگام هيچ کوششی برای محدود کردن آزادی ايشان معمول نشده است."
شاردن پيرامون اصفهان، پايتخت ديگر صفوی نيز با تيزبينی به همين کشاکش های درونی نگريسته است: "شهر اصفهان به دو برزن تقسيم می شود. يکی جوباره نعمت الهی واقع در مشرق، و ديگری در دشت حيدری واقع در مغرب است ... برزن جوباره از دروازه طوقچی شروع شده و کليه ی قسمت شرقی شهر در آن واقع است و محله در دشت مشتمل بر بقيه شهر است. مشهور چنان است که وجه تسميه دو نام، حيدری و نعمت الهی، که هر يک به نيمی از شهر اصفهان اطلاق می شود، نام دو شاهزاده بوده که در روزگاران پيشين برخی از ايرانيان طرفدار يکی، و بعضی جانبدار ديگری بوده اند. به عبارت ديگر، «ايرانيان و بالنتيجه عموم شهرهای ايران» به دو قسمت تقسيم شده اند. عده ای از علمای مسالک و بلدان می گويند که سابقا شهر اصفهان دو دهکده بوده که مقابل هم قرار داشته و مردم آن با يکديگر دشمنی داشته اند. يکی در دشت که مردم آن سنی مذهب و قائد آن ها حيدر بوده است (مذهب رسمی ترکان)، ديگری، جوباره، که شيعه مذهب بوده و پيشوای آنان نعمت الله نام داشته و در نزديک کرمان مدفون است (مذهب رسمی ايرانيان) و عموم شهرهای ايران به نحو فوق تقسيم شده اند ... اين دو دسته ی شهر اصفهان طوری با هم عداوت دارند که در کليه جشن ها و مواقع رسمی و اجتماعاتی که در شهر تشکيل می شود، به کوچک ترين بهانه ای از قبيل حق تقدم در صدرنشينی و غيره به جان هم می افتند. در روزهای معمولی نيز گاهی در ميدان کهنه کشتی گيران و پهلوانان به طور غيرجد يکديگر را به مبارزه می طلبند که اغلب به جدال جدی منتهی شده، صدها نفر از هر طرف با سنگ و چوب به نزاع می پردازند. از طرف کلانتر هنگامی که شاه در شهر نباشد، ممانعتی به عمل نمی آيد، زيرا از طرفين سودی عايد او خواهد شد."
به ديگر سخن، تحميل دين شيعه باعث يکپارچگی خلافت نشد، بلکه بيشتر به صفويان مشروعيتی لرزان بخشيد، که استوار بود بر سياست «بجدا و بفرما» (تفرقه بيانداز و حکومت کن، يا divide et impera «سياست رومی فرمانروايی» که انگستان در برش استعمار بدان روی آورد و گستره ی جهانی اش بخشيد. بنا بر سندهای تاريخی، خلافت عباسيان نيز بر همين پايه استوار بود) . روی سخن اين سياست، بيشتر به سوی لايه های پايينی بود و در راستای کاهش شورش های توده ای در ستيز با زمامداری مرکزی: در گام نخست به سوی تهی دستان يکجانشين، و سپس به سوی بی چيزان کوچ نشين. تاثير اين رويکردها اما ناچيز می نمود. افزايش تنش ها در شهرها و درگيری های پياپی ميان ولايت ها در آغاز برش صفوی، نشانه هايی بودند از به بن بست رسيدن خلافت نوين اسلامی، در آستانه ی پيکرگيری آن.

متعصبان «سوداگری» که «مردمان بينوا را به روز سياه» می نشاندند
درجه ی رياکاری آيينی سلطان های صفوی، و ميزان دشمنی مردم با خلافت تازه را (عليرغم بهره گيری گسترده از دين برای مشروعيت دادن به قزلباشان-روحانيان)، می توان در آينه ی رويکردهای "سوداگرانه" ی تهماسب از يک سو، و پشتيبانی توده ها از اصلاحات اسماعيل دوم از ديگرسو، به خوبی نگريست.
شاه تهماسب، "متعصب شيعه"، که يازده سال از کاخ خويش بيرون نيامد، و بيشتر زنان "خريده" و جوانان "ريش در نياورده" را در "سرای" (يا حرمسرا) و در کاخ همراه داشت، و بنا بر داده های احسن التواريخ روملو، "قاعده اش" اين بود که "يک روز ناخن می گرفتی" و يک روز ديگر "صباح تا شام در حمام می بودی"، سوداگری بود بسيار ورزيده. فرستاده ای ونيزی درباره ی وی می نويسد: "اين پادشاه از مشرق پارچه بوسکاکينی، و از خراسان مخمل و ديگر پارچه های ابريشمی، و از حلب پارچه های پشمی خواست، و دستور داد که از آنان جامه بدوزند و آن ها را به ده برابر قيمت به سپاهيان فروخت ... عادت دارد که روزی پنجاه بار جامه ی خود را عوض کند و سپس آن ها را بين مردم توزيع نمايد و به ده برابر قيمت بفروشد، و کسی جرات ندارد که در خريد اين لباس ها اظهار نارضايی کند ... اين پادشاه جواهر می فروشد و معاملات ديگر انجام می دهد و مانند سوداگری فرودست و مکار، خريد و فروش می کند ... مقدار آن ها (باج ها و خراج ها) بيش از مقداری بود که در جاهای ديگر دنيا می گيرند. زيرا يک هفتم کالا را از صاحبش می ستاند و اين غير از مقداری بود که ماموران می گرفتند. اما در توجيه اين کار می گويند که او در خواب ديد که فرشتگان گلويش را گرفتند و گفتند، آيا سزاوار است که پادشاهی که دادگر لقب دارد و از خاندان علی است، آن همه مردمان بينوا را به روز سياه نشاند و سودهای کلان به دست آورد."
پيرامون اسماعيل دوم که پيش از محمود و اشرف و نادر به ضرورت پايان دادن به تندروی های آيينی پی برده، و برای کاهش توان موقوفه داران شيعه و تيول داران قزلباش نبرد را آغازيده بود، به قلم نماينده ی ونيز در دربار تهماسب، می خوانيم: "مردم با چه اشتياقی سلطنت او را آرزو می کنند."
رويکردهای اسماعيل دوم که از پشتيبانی شماری از ديوانيان و دهگانان برخوردار بود اما، چون اصلاحات جانشين توانمند وی نادر، برآيندی نيافت. تنها پس از يک سال کشاکش و کشتار، و پس از مرگی "رازآميز"، تراژدی عباسيان در پيکر خلافت صفويان وانمود و کم کم به پيدايش اشرافيت نوين و توانمند روحانی انجاميد. روحانيون تازه ی شيعه به مثابه ی طبقه ی توانمند زميندار (و «ستون فقرات!!!» مناسبات بهره کشی فئودالی، کمابيش چون کليسای کاتوليک روم در سده های ميانه)، در درازای اين دو سده هر چه بيشتر در جامعه سنتی ايران جاسازی شدند، در پايان سده ی هفده ميلادی دست بالا گرفتند، و بويژه از آغاز سده ی هيجده ميلادی در گدار مناسبات نوين سرمايه داری راهبندهای بلند آفريدندند.
دين سالاری صفويان چون عباسيان، با کينه و دشمنی بخش بزرگی از ايرانيان، خاصه در سرزمين های "سرحدی" روبرو بود. در اين زمينه آنچه آ.م. ياکوبوسکی پيرامون عباسيان نگاشته، می توان کمابيش به صفويان (بويژه در آغاز سده ی هيجده ميلادی) نيز نسبت داد: "سده ی هشتم در قلمرو خلفا به مبارزه ی مردم عليه «حکومت منفور عباسيان» گذشت. شرکت کنندگان اصلی اين مبارزه روستاييان بودند. هدف اين مبارزه در درجه ی اول فئودال های عرب و سپس فئودال های سرسپرده ی عباسيان بودند (در برش صفوی، تيول داران قزلباش و موقوفه داران شيعه). خرمدينان (و در برش صفوی همتايان آنان، شورشيان قندهاری و کرمانی و يزدی و شيرازی و اصفهانی) از خلافت و مبدا آن متنفر بودند و از آنجايی که در قلمرو خلافت بيشتر اراضی دولتی بود و بهره کشی روستاييان از طريق دستگاه دولت خلفا به صورت های بيرحمانه ای در می آمد، خرمدينان نيز سرنگون ساختن خلافت عربی را هدف اصلی خويش قرار داده بودند."

«انديشه پردازان» کمبريج و «نگرش در حال تغيير» آنان پيرامون خلافت صفوی
پيرامون نقش بازدارنده ی اشرافيت روحانی و همتايان آنان در دگرديسی های اقتصادی-اجتماعی چند سده ی گذشته، در ميان «پژوهشگران» برون و درون مرزی، بويژه پس از شکست جنبش ملی شدن نفت در ايران و روی آوری روزافزون زمامداران باختر آسيا به سنت گرايان اسلامی، چرخشی ديده می شود که آن را می توان گونه ای «کودتای فرهنگی» ناميد، آن هم پس از «کودتای نظامی» بيست و هشت مرداد سال سی و دو. بدين معنا که شمار «انديشه پردازانی» که برای اشرافيت روحانی نه نقش بازدارنده، بلکه "پيشرفته" برکشيدند، فراشتافت. در اين زمينه نوشته های راجر سيوری در کتاب «ايران عصر صفوی»، که «تنها يک سال پس از انقلاب!!!» در کمبريج به چاپ رسيد، نمونه وار است.
وی در اين زمينه، بر خلاف پژوهشگران خارجی تيزبينی چون ادوارد براون، و کنکاشگران ريزسنجی چون احمد کسروی، می نويسد؛ تنها در «کم و بيش بيست سال اخير است (افزوده ی نگارنده: همانا پس از «کودتای نظامی» کنسرن های نفتی در سال سی و دو، و زمينه سازی برای «کودتای ايدئولوژيک-فرهنگی» در ستيز با ملی گراها و چپ ها) که برخی مورخان ايرانی صفويان را در مقامی که شايسته ی (!!!) آنان است يعنی پايه گذاران ايران نو، جای داده اند». به ديگر سخن، پس از سرکوب خونين جنبش ملی شدن نفت، زمينه ی ايدئولوژيک-فرهنگی نيز برای جاسازی «زمامداری آلترناتيوی» در صورت «بروز بحران دوباره» در دولت دست نشانده ی شاه، همچون بنيادگراهای اسلامی عربستان يا اخوان المسلمين های مصر، آرام آرام فراهم گرديده بود. شورش آغاز دهه ی چهل خورشيدی روحانيون فئودال به سخنگويی خمينی در ستيز با اصلاحات ارضی نيم-بند شاه، از جمله پيامدهای اين «تراوشات ايدئولوژيک» بودند.
راجر سيوری در توجيه ديدگاه «در حال تغيير» دانشمندان «برجسته ی اسلامی» کمبريج تبار می افزايد: «پيش از آن رسم اين بود که صفويان را مسئول ضعف های سياسی و اقتصادی ايران در ابتدای قرن نوزدهم بدانند. ضعفی که قدرت های بزرگ را قادر ساخت تا به دخالت فزاينده در امور ايرانيان و در دست گرفتن زمام امورشان مبادرت ورزند. چنين ديدگاهی اين واقعيت را ناديده می گرفت که نظام تمرکزيافته ی پيچيده اما کارايی که صفويان توسعه داده بودند، به ميزان زيادی با اقدامات نادرشاه و جنگ داخلی بين زنديه و قاجاريه طی نيمه ی دوم سده ی هيجده از ميان رفت. پيشرفت کُند ايران در جهت اصلاحات اجتماعی يا اقتصادی طی قرن نوزدهم را ديگران به قدرت ريشه يافته ی طبقات روحانی نسبت می دهند، و اين قدرت ريشه يافته را ميراث مستقيم دوره ی صفوی محسوب می کنند. چنين ديدگاهی اين واقعيت را نديده می گيرد که چيرگی طبقات روحانی در دولت صفوی تنها در زمان آخرين نماينده ی اين سلسله، شاه سلطان حسين، واقع شد که سلطنتش آغازگر زوال سريع اقبال صفويان بود. «نگرش در حال تغيير!!!» درباره ی صفويه در ايران منجر به انتشار تعداد فزاينده ای متون تاريخی شده است که بنوبه ی خود بررسی دقيق تر اين دوره را آسان کرده است.اکنون به نظر دانشمندان برجسته ی اسلامی، اسکندر بيگ منشی که اثرش آن چنان مورد حمله ی ادوارد براون قرار گرفت، ارشدترين تاريخ نگار صفوی محسوب می شود. م. ج. س. هاجسون در اثر بيادماندنی اش به نام "سرگذشت اسلام" از "دقت خردمندانه" ی تاريخ شاه عباس کبير اثر اسکندر بيگ و از "درک روانشناسانه و دلبستگی وسيعی که در مورد حوادث دنبال شده، نشان می دهد"، سخن می گويد. ا.ک.سو لمتون («ايدئولوگ جاسوس» يا «جاسوس ايدئولوگ» انگليسی، که در کوران جنبش ملی شدن نفت به دليل "توطئه و تحريک"، به فرمان مصدق از ايران به بيرون پرتاب شد) توجه را به ويژگی منحصر به فرد و ارزش زياد سرگذشتنامه هايی که در "تاريخ" اسکندربيگ آمده، جلب کرده است».
نگارنده در بخش های پيشين اين رشته-پژوهش ها، بدين گونه «دانشمندان» بر پايه ی سندهای تاريخی، بويژه در پهنه های اقتصادی-اجتماعی، پاسخ روشن داده و در پيامدِ اين کتاب، آن ها را بيشتر خواهد گشود. در اينجا اما چند پاسخ فشرده:
نخست اينکه، «نظام تمرکز يافته ی پيچيده» دستاورد خلافت صفوی نبود، بلکه اين ديوان سالاری خاوری-ايرانی (و کمابيش همسو با ديوان سالاری چينی-هندی) که بيشتر در برش ميانی فرمانروايی صفويان –زمامداری شاه عباس- خود نمود و بر «صنف ديوانی-دهگانی» و نه «روحانی-لشکری» استوار شد، ريشه در تاريخ چند هزار ساله ی فئوداليسم خاوری داشت: بويزه برگرفته از دولتمداری سامانيده و کانونيده ی هخامنشی-ساسانی که الگويی بود برای «مستوفيان» ايرانی حتی تا پايان سده ی نوزده ميلادی (بنگريد به لينک پايان اين نوشتار: ويژگی های ششگانه ی زمامداری کانونيده ی ايرانی).
دوم اينکه، پيدايی دولت های کانونيده (متمرکز) در آستان پيدايی مناسبت سرمايه داری، ويژه ی ايران نبود، بلکه از سده ی سيزده و چهارده ميلادی در اروپا و آسيا آرام آرام فرامی روييد. «پيشرفت کُند ايران در جهت اصلاحات» در دوره ی صفويان و قاجاريان (کمابيش چون عثمانيان)، عدم چيرگی مناسبات نوين سرمايه داری بر روابط کهنه ی فئودالی، و نبود رنسانس يا نوزايی فرهنگی-دانشیِ همزاد آن، تا حدودی باز می گشت به ساختار خلافت گرا و سنتی فئودال های «روحانی-لشکری» (اشرافيت روحانی موقوفه دار و اشرافيت قزلباش تيول دار). اين روبنای کهنه ولی جان سخت، در برابر رشد نيروهای مولده راهبندهای بلند می آفريد. «نخستين انقلاب بورژوايی» ايران (ارزيابی نگارنده پيرامون «خيزش بازرگانان و صرافان» ايرانی در آغاز سده ی هيجده ميلادی در ستيز با خلافت فئودالی صفوی با ياری گرفتن از «محمود» خاوری) نزديک به نيم سده پيش از انقلاب فرانسه با رنگ و بويی خاوری-ايرانی برون تراويد، اما به دست «صنف روحانی-لشکری» فئودال، به سختی در هم کوبيده شد (قزلباشان و صدرها برای پاسداری از سرمايه های بادآورده ی خويش، ايران و باختر آسيا را برای يک سده «کربلايی» کردند خون آلود: آن چه امروز نيز می تواند بازخوانده شود).
سوم اينکه، چيرگی «طبقات روحانی» بر دولت صفوی «تنها در زمان آخرين نماينده ی اين سلسله، شاه سلطان حسين» نبود. درست است که اشرافيت سامانيده ی روحانی شيعه به عنوان «بزرگترين فئودال ايران» از پايان سده ی هفده ميلادی پديدار شد، اما در آغاز کار صفويان –برش اسماعيل و تهماسب- نيز آنان بر نهادهای سياسی-اقتصادی، افزون بر بخش های دادگستری-آموزشی، چيرگی چشمگيری داشتند (و اين روند، همان گونه که پيشتر گشاده ايم، از برش پايانی ايلخانان بويژه در شمال ايران فراباليده بود). شماری از «صنف ديوانی-دهگانی» و بزرگ-بازاريان بودند که برای پاسداری از منافع خود اسماعيل دوم را به جنگی بی سرانجام با زمينداران «صنف روحانی-لشکری» کشاندند. حتی در برش ميانی خلافت صفوی –برهه ی شاه عباس- «وزير اعظم» (سرديوانسالار) از «صدراعظم» (سرموقوفه دار) کمتر می يارست.
چهارم اينکه، «اقدامات نادرشاه و جنگ داخلی بين زنديه و قاجاريه» زمينه ی واپس ماندن ايران از کشورهای اروپايی را فراهم ننمود. نشانه های فروپاشی مناسبات فئودالی از پايان زمامداری شاه عباس آشکاريده و رو به فزونی نهاده بود. داده های فراوان اقتصادی نشانگر ورشکستگی اقتصادی خلافت صفوی در پايان سده ی هفده و آغاز سده ی هيجده ميلادی است. به محمود، اشرف، نادر و کريم خان ويرانه ای بيش نرسيد. کوشش هايی برای بازسازی ديوان سالاری بورژوا-فئودالی «کمابيش» نوين (و خلافت ستيز) در برش محمود و اشرف و نادر رخ داد، که ناکام ماند. بالندگی سترسای (محسوس) نيروهای مولده در برش کريم خان زند با ياری «صنف دهگانی-ديوانی» و بزرگ-بازرگانان نيز، با يورش دوباره ی «صنف روحانی-لشکری» بی برآيند ماند. قاجاريان، کج راهه ی صفويان را به گونه ای نوين پی گرفتند.

ميراث سلطنت مستبدانه صفويه
کوشش ديوانيان و فرهيختگان ايرانی برای چيرگی بر بخش های اقتصادی و دادگستری و آموزشیِ زير کنترل واپسگرايان، پس از پنج سده نبرد دشوار و پر فراز و نشيب، هنوز به پايان نرسيده است. در اين زمينه، «ايدئولوگ های» کم دان و مزدوری از تبار لمتون، «استراتژيست های» سودجو و بلندپروازی از کلاله ی برژينسکی، و «انقلاب فرهنگی گستران» تنگ نگر و دگرستيزی از تيره ی سروش بی تاثير نبوده اند.
اين نوشتار را با گوشه ای از يک پژوهش جداگانه پيرامون پايان برش صفوی به پايان می بريم:
«پس از صد سال کشاکش خونين در سده ی هيجده ميلادی، به گفته ی موشکافانه ی "ر.ی. پری"، قاجارها يا "آخرين قزلباش ها ميراث سلطنت مستبدانه صفويه را تحت نامی جديد احيا کردند"، و در برابر نخستين انقلاب بورژوايی ايران و باختر آسيا، راهبندی تاريخی آفريدند. شالوده ی اين دودمان نوين که بر اين خاک به چشم "ملکی استيجاری" می نگريست، بويژه استوار بود بر دو فئودال بسيار توانمند فلات ايران؛ اشرافيت کوچنده و ناکوچنده ی زميندار، و اشرافيت روحانی فئودال. پروسه ای که در پايان برش صفوی و با "منصب فروشی ها" و دادن امتيازهای اقتصادی-سياسی خلافت گرايان در پايان سده ی هفده ميلادی آغاز شده و به "خيزش خاوران" با پشتيبانی توانمندترين بازرگانان آسيا در آنگاه –همانا بازرگانان ارمنی- انجاميده بود، در ابعادی گسترده تر و در شرايط منطقه ای-جهانی نامساعدتر، با دويست سال ديرکرد دوباره پديدار شد و انقلاب مشروطه را آفريد. در "پاره ای" از زمينه ها، انقلاب بورژوايی مشروطه از "خيزش خاوران" ناتوان تر و واپس مانده تر بود، چرا که سرمايه داری مالی-بازرگانی-توليدی ايران در آغاز سده ی هيجده ميلادی - که شانه بر شانه ی سرمايه داری نوپای هلندی و پرتغالی و انگليسی و روسی می ساييد و هنوز انقلاب صنعتی اروپا آن را از پای نيانداخته بود- به مراتب از سرمايه داری ورشکسته ی انگلی-وارداتی-استعماری آغاز سده ی بيست ميلادی داراتر و توانا تر بود.»

پايان بخش دوازدهم
به يادداشت ها و پيوست ها در پايان نوشتار بنگريد
دکتر بهروز آرمان
www.b-arman.com

بخش یکم: سه سده ی سرنوشت ساز
http://www.b-arman.com/html/se_sade_1.html
بخش دوم: از طلبه های زیردست تا ملاباشی های بالادست
http://www.b-arman.com/html/se_sade_2.html
بخش سوم: کیفر دادخواهی چیزی نبود و نیست جر تنبیه
http://www.b-arman.com/html/se_sade_3.html
بخش چهارم: تندروی های آیینی و اشرافیت روحانی
http://www.b-arman.com/html/se_sade_4.html
بخش پنجم: نادانی ها و خشک مغری های متعصب ها
http://www.b-arman.com/html/se_sade_5.html
بخش ششم: خلافت هاي “با تاخيري” که بازسازي مي شوند
http://www.b-arman.com/html/se_sade_6.html
بخش هفتم: برآمدن و برافتادن زمامداری نهادهای پرستشگاهی در تاریخ ایران
http://www.b-arman.com/html/se_sade_7.htm
بخش هشتم: چیرگی درازگاه تمایلات ازتجاعی بر جامعه ی ایران
http://www.b-arman.com/html/se_sade_8.html
بخش نهم: مرگ شهرها و شارستان ها، و زایش «ربض» ها و شورستان ها
http://www.b-arman.com/html/se_sade_9.html
بخش دهم: ویژگی های ششگانه ی زمامداری کانونیده ی ایرانی
http://www.b-arman.com/html/se_sade_10.html
بخش یازدهم: چگونه اشرافیت نوین روحانی در ایران شکل گرفت
http://www.b-arman.com/html/se_sade_11.html

يادداشت يکم:
به جای «بجدا و بفرما» می توانستيم «جدايی بيانداز و فرمانروايی کن» را نيز برگزينيم، که از آن فروزده ايم (تن زده ايم يا صرف نطر کرده ايم). چرا که در برابر واژه-کار (فعل) يک-بخشی و ساده ی لاتين imperia می بايست فرمانروايی کن را می نشانديم که آميزه ايست از «سه واژه-کار!!!»: فرمودن و رفتن و کردن. واژه-کار پهلوی يک-بخشی فرمودن، که فرمان و فرمانروايی و فرمانرانی از آن برتابيده، برابر کمابيش بجايی است برای اين واژه ی ساده ی لاتين. جداييدن (لاتين آن divide) و بجدا را نيز بر پايه ی ساختار زبان فارسی، می توان درست انگاشت (جدا و جداييدن مانند جنگ و جنگيدن يا بلع –عربی- و بلعيدن). جدا که واژه ايست پهلوی، به گمان بسيار می بايست برتافته باشد از واژه-کاری از همان زبان يا زبان های خويشاوند آن، که در گذر زمان فرومرده. برآيند اين فرومردگی چيزی نبوده است جز روی آوری «ناچاره» به واژه-کارهای دوبخشی ای همچون جدا کردن، جدا ساختن، جدا نمودن، جدا افکندن، جدا انداختن و ديگرها (غيره). افزوده: به جای «بفرما» شايد بتوان «بفرمان» را نيز برپايه ی واژه-کار نوين «فرمانيدن» برگزيد تا با «فرمودن» به معنای «گفتن» اشتباه نشود، اگرچه چندان درست نمی نمايد.

يادداشت دوم:
در اين نوشتار کوشيده ايم از واژه-کارهای (فعل های) چندبخشی، که فراوان در زبان فارسی (يا دری، درباری، تاجيکی، پارسی) و زبان های خويشاوند آن در چندين سده ی گذشته فراگسترده، کمی بپرهيزيم. همکاری های روزافزون منطقه ای و داد و ستدهای فزاينده ی فرهنگی در باختر آسيا، همپا با دگرديسی های اقتصادی-اجتماعی در برش گذار از مناسبات کهن فئودالی به روابط نوين سرمايه داری، «نوزايی» در زبان های محلی را گزيرناپذير می سازد. اين امر بويژه از اين ديدگاه برمی جهد، که از سوی زمامداران دست نشانده ی منطقه، کوشش هايی ديده می شود برای جااندازی زيرکانه ی زبان انگليسی به عنوان زبان دولتی-دانشگاهی و کشوری-منطقه ای (کمابيش چون هندوستان و پاکستان و فيليپين و اندونزی در برش چيرگی استعمار). از آن جا که زبان شمار چشمگيری از مردم باختر آسيا فارسی است، و اين زيان پس از زبان پهلوی و عربی زبان گسترده ی ديوانی در اين پهنه، از جمله در ميان عثمانيان و صفويان و مغولان هند بوده –و اين خود «برآيندی بود از همبستگی بازارهای باختر آسيا» با همه ی کشاکش ها، نگرش ويژه بدين زبان و کوشش برای انطباق آن با دگرديسی های اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی بايسته است. در زبان های پيشرفته ی امروزين، واژه-کارها که از پايه های برجسته ی زبان شمرده می شوند، بيشتر يک بخشی و ساده اند. در زبان فارسی که همچون زبان آلمانی واژه کارها جايگاه فرازی در واژه سازی دارند نيز می توان آنان را آسانيد، و بدين گونه زمينه را برای رويش تازه-واژه های فشرده و ساده اما پربار، همواريد. برای نمونه «ارزيابی کردن»
(anlayse or analyze انگليسی, analyser فرانسه ,analysieren or untersuchen آلمانی)
آميزه ايست از «ســــــــــه واژه-کار!!!»: ارزيدن و يابيدن و کردن. برای آسانيدن آن می شود دو راه برگزيد: برارزيدن (همسان با بررسيدن، و برگرفته ی آن بررسی) و ارزيابيدن. ما در اين رشته-پژوهش ها «ارزيابيدن» را برگزيده ايم، چرا که گمانيده ايم می توان آن را «ساده تر» فراگسترد.

پيوست ها:
نوشته ای روشنگرانه از زبان عطار نيشابوری پيرامون پنج سده خلافت عباسی، که به خلافت صفوی می مانست (همانگونه که پيشتر نگاشته ايم، صفويان را می توان تراژدی عباسيان، و قاجاريان را کمدی آنان ناميد. برآمدن خلافت ولايی در پايان سده ی بيست ميلادی را اما، بايد براستی «خواری تاريخی» خواند): «در قرن اول معاملت به دين کردند چون برفتند آن هم برفت، در قرن دوم معاملت به وفا کردند چون برفتند آن هم برفت، در قرن سوم معاملت به مروت کردند چون برفتند مروت نماند، در قرن ديگر معاملت به حيا کردند چون برفتند آن حيا نماند، و اکنون مردمان چنان شده اند که معاملت خود به هيئت و هيبت (بزرگ نمايی و زورگويی)» کنند.
در کتاب «جهان بينی ها و جنبش های اجتماعی در ايران» از احسان طبری به درستی می خوانيم: «خلفای عرب ديدند که چگونه ايرانيان از تضاد عرب -بنی اميه و بنی هاشم و بنی عباس- سود جستند، لذا آن ها نيز در صدد استفاده از تضادها برآمدند و به غلامان ترک که آن ها را در مذهب حنفی جازم و نسبت به خواجگان ايرانی ناخرسند می ديدند، تکيه کردند و تحت عنوان قرمطی کشی دست به نابودی مخالفان خلافت زدند ... با آن که به احتمال قوی يکی از علل يورش مغولان به ايران خليفه ی عباسی بود، ولی ايرانيان خيلی زود در زمان هلاکو و به دست ايلخانان توانستند ضربت متقابل را بزنند. خواجه نصيرالدين توسی که از بنيادگذاران شيعه ی اثنی عشری و از فلاسفه ی بزرگ ايران است، از وزارت خود در دربار هلاکو سود جست و به دست او (افزوده ی نگارنده: و بویـــــــــــژه با ياری ديوان سالاران ناخرسند عباسی در بغداد و پهنه ی خلافت همچون «ابن العلقمی وزیـــــر مستعصم عباسی و ديگر اعیـــــان دولت عباسيان»، بنا بر پاره ای از سندهای تاريخی از آن ميان «تکلمه الاخبار») آخرين خليفه، المستعصم بالله، را نابود کرد و ايران را از شر عباسيان و غدر و توطئه ی آنان رهاند».
ايران و عثمانی هر دو ادعای جهانگيری داشتند. برای نمونه سلطان سليم از اسماعيل نخستين می خواست که "تمامی قلمرو حکومتش را جزو امپراتوری عثمانی" بشناسد. اين در حالی بود که شيبک خان ازبک از اسماعيل نخستين می خواست که بر روم چشم پوشد
از نامه شيبک خان به اسماعيل: "از استيلای ممالک روم قطع اميد کنيد ...از معنويت پرهيز کنيد"
در آن برش اروپا خود را بر عليه عثمانی متحد می کرد و در پی يافتن هم پيمانانی در خاور عثمانيان بود. در «تاريخ سياسی و اجتماعی ايران در عصر صفوی» می خوانيم: «نمايندگانی به دربار پاپ به روم فرستاده شدند از طرابوزان و ارمنستان و دياربکر. مذاکرات متعدد بود». سرانجام «در اين تصميم متحد شدند تا همگی به طور همزمان به جنگ با دولت عثمانی و دشمن مسيحيت بپردازند».
در بخش دوازدهم، بناچار «تک گوشه هايی» از ارزيابی های پيشين را بازخوانده ايم، چرا که گمانيده ايم به دريافت نوشتار می يارد (يا ياری می رساند، برگرفته از از واژه-کار يا فعل «ياريدن»).


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016