دوشنبه 27 آبان 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از پيامبران بدون اجرت تا دين - کارتل‌های امروزی (بخش دوم و پايانی)، آرش سليم

[بخش نخست مقاله]

دوم- سهم «خمس» و سهم املاک از تقسيم غنائم جنگی بين مردم! (انفال:۴۱ و حشر:۷)

کاميونيتی يا گروه مومنين پيرو حضرت محمد در مدينه، درآمد مشترکی جز غنائم جنگی نداشتند. انفال يا اموال عمومی، همان غنائم جنگی بود. اما طبق آيات قرآن غنائم جنگی با دو معيار متفاوت در دو دسته جداگانه قرار گرفته اند که در ادامه تعريف شده است. هر دسته نيز فرمول ويژه خود برای تقسيم و يا مشمولين ويژه نيازمند خود را داشته است. پيامبر مسئوليت نظارت بر مصرف و تقسيم انفال را داشته است و نه اين که اين اموال به تصاحب پيامبر در آيد: کژفهمی که با استناد به انفال:۴۱ برای شخص پيامبر دريافت «خمس» قائل است و همچنين با استناد به حشر:۷ برای شخص پيامبر قائل به سهم بردن از املاک عمومی از جمله باغ فدک می باشد. دو دسته اموال عمومی يا انفال چنين است:

الف) «غنائم» موضوع آيه انفال:۴۱ که برای به دست آوردن آن افرادی به ميدان جنگ رفته و جنگيده بوده اند. چهار پنجم اين اموال حق جنگاوران جنگ مربوطه بوده است که مستقل از توانگر بودن يا نيازمند بودن جنگاوران بين آن ها تقسيم می شده است. يک پنجم بقيه يا «خمس» آن جزو اموال عمومی (انفال) محسوب می شده است تا تحت نظارت پيامبر به مصارف عمومی شامل کمک به نيازمندان برسد.

ب) دارايی های موضوع آيه حشر:۶ و ۷ که کسی برای آن در ميدان جنگ رکاب نزده و نجنگيده بوده است. با ترک طرف های مخاصمه از محل، کليه اموال منقول و غير منقول رها شده جزو اموال عمومی يا «انفال» محسوب شده است. آيه انفال:۷، سهم بردن ثروتمندان از اين اموال را منع کرده است. طبق آيات حشر:۸ و ۹ «فقرای» مهاجرين و انصار اوليه در سهم بردن از اين اموال در الويت بوده اند.

حال به دو آيه انفال:۴۱ و حشر:۷ و به ويژه ساختار دو آيه همزمان دقت می کنيم. در هر دو آيه نخست اعلام می شود که اموال مربوطه در هر آيه به خدا و رسول تعلق دارد. يعنی به فرد خاصی تعلق ندارد و جزو اموال عمومی يا انفال است: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ (انفال:۴۱) و فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ (حشر:۷). همانطور که در انفال:۱ نيز انفال را مالی تعريف کرده است که به خدا و پيامبر تعلق دارد: یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأَنفَالِ، قُلِ الأَنفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ . ترکيب «خدا و رسولش» در قرآن، در واقع به شخصِ پيامبر مقيد به کتاب و آموزه های وحی، يا همان شخصيت حقوقی در چارچوب نبوت اتلاق می گردد. برای مثال اينجا نه خدا و نه پيامبر هيچکدام سهم نمی برند! بلکه با انفال اعلام شدن آن دارايی توسط خدا، پيامبر يا همان شخص حقوقی مسئوليت تقسيم آن را به عهده می گيرد. به بيان ديگر با بيان اين که خمس غنائم جنگی موضوع آيه انفال:۴۱ و کليه اموال موضوع آيه حشر:۷ انفال محسوب می شود، ضابطه مند بودن تقسيم آن اعلام می گردد. سپس در دنباله هر دو آيه گروه های مختلف نيازمندانی که عموما مشمول تقسيم اموال عمومی می شوند بيان می گردد که در البته هر دو آيه يکی است: وَلِذِی الْقُرْبَی‌ وَالْیَتَامَی‌ وَالْمَسَاکِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ (انفال:۴۱، حشر: ۷). اما در حشر:۸ و ۹ مصداق ويژه الويت دار اين اموال را «فقرای» مهاجرين و انصار اوليه مشخص می کند. چرا که مهاجرين با خروج اجباری از مکه، و رها کردن خانه و کاشانه خود آن را از دست داده بوده اند. انصار نيز با تمام محدويت ها و فقر، در مدينه خانه و امکانات خود را در اختيار مهاجرين قرار داده بوده اند. در حشر:۶ نيز بيان شده است که اموال مربوطه (موضوع آيه حشر:۷) را خدا در اختيار پيامبر گذاره است و کسی برای به دست آورن آن جنگ نکرده است: وَمَا أَفَاء اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلَا رِکَابٍ.

انفال:۴۱
وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْ‌ءٍ:
فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ
وَلِذِی الْقُرْبَی‌ وَالْیَتَامَی‌ وَالْمَسَاکِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ.
...
و بدانيد از هر چيزی که غنيمت گرفتيد:
يک پنجم آن برای خدا و برای رسول،
و برای نزديکان و يتيمان و بينوايان و در راه‌ماندگان است.
...

حشر:۷
مَّا أَفَاء اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی،
فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ،
وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ؛
کَیْ لَا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاء مِنکُمْ.
وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ
وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا
وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ
آنچه خدا از اهالی شهرها به پيامبرش ارزانی داشت،
از آن خدا و از آن پيامبرش می باشد،
و از آن نزديکان و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است؛
تا بين ثروتمندان شما توزيع نشود.
و هر چه پيامبر به شما می دهد آن را بگيريد،
و هر چه را که شما را از آن منع کند از آن دست برداريد،
و از خداوند پروا کنيد؛ که خداوند سخت‏کيفر است.

آيه انفال:۴۱ يا همان آيه معروف «خمس» خطاب به مومنان پيرو پيامبر است. توجه شود خطاب به پيامبر نيست. به آن ها گفته می شود که که يک پنجم هر چيزی که غنيمت گرفته ايد برای خدا و رسول است. به بيان ديگر فقط چهار پنجم آن سهم جنگجويان است و نه صد در صد آن. سپس مشمولين دريافت کمک از اموال عمومی بيان می شود که همان قاعده کلی است: وَلِذِی الْقُرْبَی‌ وَالْیَتَامَی‌ وَالْمَسَاکِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ. اما برخی از مفسرين در ترجمه آيه (و همچنين حشر:۷) جلوی وَلِذِی الْقُرْبَی‌، ضمير «او» را اضافه می کنند و نزديکان را هم خويشان ترجمه می کنند تا حاصل آن بشود: «خويشاوندان [او]»، يعنی خويشاوندان پيامبر. يعنی برای پيامبر طبق انفال:۴۱ حق «خمس» غنائم و همچنين سهم باغ و ملک از املاک انفال حشر:۷ قائل می شوند. بر اين باورند که با مجوز حشر:۷، پيامبر باغ فدک را که متعلق به خودش بوده است به دخترش واگذار کرده است. می دانيم که اين داستان باغ فدک چه پيامدهای تاسف بار و خونينی که در اين ۱۴ قرن نداشته است.

به پيامبران در ازای انجام وظيفه پيامبری، اموال يا پرداختی تعلق نمی گيرد. خدا با اصطلاح «خدا و پيامبر»، انفال بودن آن را اعلام می کند. سپس با قرار دادن اموال عمومی در اختيار پيامبر، وظيفه تقسيم آن را طبق ضوابط بيان شده در آيات به او می سپارد. سپردن اموال عمومی به رسول الله است به اعتبار مقام نبوت و بر طبق ميثاق بين خدا و پيامبران در صديق بودن آن ها. رسولی که مقيد است به کتاب و آموزه های وحی. خدا اختيار تقسيم انفال را به شخص محمدبن عبدالله و به دلخواه و سليقه وی نسپرده است. سپردن اموال عمومی جهت تقسيم، به منزله مالکيت و يا سهم بردن شخصی محمد و بستگان او نمی باشد. فرزندان محمد، «ذی القربی» او می شوند هنگامی که بخواهد از اموال شخصی خود ببخشد. به رسول الله ديناری اجرت نمی رسد. اين سنت خداست و برای همه پيامبران جاری بوده است. حضرت محمد نيز بايد به پيامبران ديگر اقتدا کند (انعام:۹۰). به خانواده پيامبر هم خارج از ضوابط تعيين شده توسط وحی، مثل ساير مومنان، ديناری نمی رسد! نيازمندان نزديک يا ذی القربی مشمول تقسيم خمس غنائم، مومنان مقيم مدينه هستند و مثلا نه مومنين مقيم مکه. نيازمندانی که به دلايل مختلف توانايی شرکت در جنگ و بهره بردن از چهارپنجم را نداشته اند. ذی القربی مشمول اموال رها شده آيه حشر:۷ نيز فقرای مهاجر و انصار مقيم مدينه می باشند.

حال فرض کنيم طبق نظر اين گونه مفسرين، خدا گفته است خمس غنائم جنگی به خانواده پيامبر تعلق گيرد. خمسی که پيامبر مسئول تقسيم آن است پس از مرگ پيامبر و در قيد حيات نبودن وی چطور می تواند تقسيم شود! حال فرض را بر اين بگذاريم که خدا جايی تکليف اين را هم مشخص کرده باشد. پرسش بعدی اين است که چگونه خمس غنائم جنگی که ثمره يک کار «جمعی» بوده است به درآمد ساليانه «فردی» افراد در زمانه ما دگرديسی پيدا کرده است؟ خدا تکليف زکات و ديگر بخشش ها و کمک به ديگران را در آيات متعدد مشخص کرده است. حال اگر اين را هم بپذيريم پرسش اين است که چطور نصف اين خمس سهم فقها شده است؟

با باور نگارنده بر اساس آيات روشن قرآن و استدلال اين نوشتار، گرفتن «سهم امام» از مردم نا آگاه به آيات قرآن حرام خواری آشکار است. دريافت کنندگان سهم امام بايد مردم را مطلع کنند و از آنها حلاليت بطلبند. مردم می توانند با آگاهی هر چقدر دلشان خواست و به هر کس که می خواهند کمک کنند. اما نمی توان به نام خدا و به دروغ از مردم حتی يک ريال دريافت کرد! ديگر اين که داستان کهنه و استخوان لای زخم «باغ فدک» را بيش از اين با مرثيه سرايی کش ندهند. «باغ فدک» برای قرن ها باعث اختلاف و نزاع بين مسلمانان، آن هم تا سر حد دشمنی و لعن بوده است. هم خلاف آموزه های روشن قرآن می باشد و هم از خرد مستقل از آيات قرآن به دور است. از طرف ديگر کار درست و يا غلط ديگران در چهارده قرن قبل به پای امروزی ها نوشته نمی شود: روزگار آن جماعت سپری شد، برای آنان است آنچه به دست آوردند و برای شماست آنچه به دست آورده‏ايد و شما برای اعمال آن ها بازخواست نخواهيد شد- تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُم مَّا کَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ (بقره: ۱۳۴و ۱۴۱). لطفا اين بساط را جمع کنيد!

سوم- اصل مال و دستمزد نگرفتن پيامبران

اصلِ دريافت نکردن «اجرت» توسط پيامبران، موضوعی بسيار مهم و تعيين کننده می باشد که بارها در آيات زيادی بر آن تاکيد شده است. اما به نظر می رسد تاکنون درباره فلسفه اين اصل مقاله ای نوشته نشده است! اين که «پيامبری» يک شغل نبوده است با بی تفاوتی و يا به سکوت برگزار شده است. انگار نزول اين همه آيه در اين باره، بدون هدف و برای تزيين قرآن بوده است! پيامبری خدا با آن همه رنج و مشقت پيامبران در هدايت قوم خود، به زبان امروزی يک کار داوطلبانه بدون دستمزد بوده است. حال جای بسی شگفتی است که در زمانه ما کار «پيامبرانه» ادعايی متوليان دين، به اين شغل و اجرت ثابت سهم امام هم محدود نشده است! دين تبديل شده است به نهادها و کارتل های عظيم مالی، و منبع درآمدهای کلان برای کسانی که به ادعای خودشان دارند به جای پيامبران کار «پيامبرانه» می کنند! اين تناقض از کجا آمده است؟ حضرت محمد نه تنها از راه هدايت و رهبری پيروانش ديناری نياندوخت، که ثروت خديجه و بعضی از صحابه ثروتمند او نيز در راه خدا صرف کمک به نيازمندان شد.

در قرآن بارها تاکيد شده است که پيامبران بابت پيامبری خود اجرت يا دستمزدی دريافت نمی کنند. و اين را از زبان تعدادی از پيامبران نيز بازگو شده است. در آيه يس:۲۱ خطاب به مردم گفته شده است از کسانی پيروی کنيد که از شما دستمزدی نمی خواهند و خود از هدايت شدگان هستند: اتَّبِعُوا مَن لاَّ یَسْأَلُکُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ. يعنی اينجا دليل پيروی از هدايت پيامبران را دو چيز می داند: يکی آن که خود توسط خدا هدايت شده اند و ديگری اين که بابت هدايت کردن مردم اجرت نمی گيرند. اگر به آيات انعام ۸۳ تا انعام:۹۰ که درباره رسالت پيامبران قبل از حضرت محمد می باشد دقت کنيم بسيار آموزنده است. پس از نام بردن از ۱۸ پيامبر شامل نوح و ابراهيم و موسی و عيسی، در انعام:۸۹ گفته می شود اين ها کسانی هستند که به آن ها «کتاب» و «حکم» و «نبوت» داديم. سپس در انعام:۹۰ به حصرت محمد گفته می شود اين ها کسانی هستند که خدا هدايتشان کرده است، تو نيز به هدايت اين پيامبران «اقتدا» کن: أُوْلَئِکَ الَّذِينَ هَدَی اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ . و در ادامه به حضرت محمد گفته می شود به مردم بگويد که هيچ مزدی برای اين (کار پيامبری) درخواست نمی کنم: قُل لاَّ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا. در آيات شعراء: ۱۰۹ و ۱۲۷ و ۱۴۵ و ۱۶۴ و ۱۸۰ پيامبران گوناگون خطاب به قوم خود چنين می گويند: وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی رَبِّ الْعَالَمِينَ. يعنی يک آيه مشترک ۵ بار در يک سوره از قول پيامبران مختلف تکرار شده است که: من از شما برای آن هيچ دستمزدی درخواست نمی کنم، دستمزد من جز با پروردگار جهانيان نيست! در هود:۲۸ حضرت نوح به قومش می گويد من بابت پيامبری از شما «مالی» درخواست نمی کنم: وَیَا قَوْمِ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مَالًا إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَی اللّهِ. آوردن تمام آيات از حوصله اين نوشتار خارج است. اينجا به ذکر همين چند نمونه بسنده می شود.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


بد نيست اينجا به گزاره «قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی» آيه شورا:۲۳ نگاهی بيندازيم. خدا به پيامبر می گويد به مردم بگو که من از شما دستمزدی درخواست نمی کنم مگر مودت در حق نزديکان. روشن است که خدا مردم را به محبت کردن به نزديکان خود تشويق کرده است. آموزه جديدی نيست. بديهی است که خدا به عدل و احسان و بخشش به نزديکان امر می کند، همچنين از کارهای زشت و ناپسند و ستم نهی می کند و اندرز می دهد: إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاء ذِی الْقُرْبَی وَیَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ وَالْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (نحل:۹۰). همان آموزه قرآنی احسان و نيکی و کمک به «ذی القربی» که ده ها بار در موارد مختلف شده است. ولی نکته جالب شورا:۲۳ در رابطه با بحث اجرت نگرفتن پيامبران است. اينجا خدا نه تنها بدون اجرت بودن کار پيامبری را به مردم و پيامبر يادآوری کرده است که به بهانه آن محبت به نزديکان را نيز يادآوری نموده است. بعيد نيست برخی از پيروان خواسته اند بابت اين همه مشقت و رنج پيامبر به او محبتی کنند، اما خدا درجا اصل «اجرت» نگرفتن پيامبران را به پيامبر يادآوری کرده است! و محترمانه به افرادی که شايد با نيت خير به پيامبر چيزی را عرضه کرده بوده اند می گويد به نزديکان خود محبت کنيد. به بيان ديگر اين محبت را به سمت نزديکان افراد هدايت کرده است تا در کار الهی پيامبری حتی تملق گويی هم باب نشود تا چه رسد پرداخت و دريافت اجرت! اما متاسفانه اينجا هم در اکثر ترجمه های قرآن، برخی مقاصد خود را طبق روال در پراتنز با اضافه کردن «من» بعد از «القربی» پياده کرده اند؛ که بشود: نزديکان [من]. در راستای همان اضافه کردن «[او]» در آيات حشر:۷ و انفال:۴۱، به خيال خودشان خواسته اند برای خانواده پيامبر محبت دست و پا کنند! که يک تقلب آشکار است! لازم نيست با تحريف سخيف آيات قرآن برای نزديکان پيامبر محبت خريد و در امپراطوری های مالی سرمايه گذاری کرد!

بنابراين می توان نتيجه گيری کرد که اگر کار هدايت با نام خدا و در راه خدا با مال و اجرت گره بخورد، به ضدخود در راه شيطان تبديل خواهد شد. همانطور که در زمانه ما دين شده است علت رنج و درد و فقر و جهل و عقب ماندگی و دروغ و ريا و بيرحمی در کشتار و قتل!

چهارم- ذرّيه پيامبران در آيات قرآن و بطلان وراثت در نبوت

ابهام ديگری که دردسر ساز شده است، فهم نادرست از بعثت پيامبرانی است که از «ذريه» يا نسل پيامبران پيشين بوده اند. تا جايی که برخی فکر می کنند از نسل يک پيامبر بودن افراد را الهی و از ديگران متفاوت می کند. از «ذريه» و يا نسل برخی از پيامبران، پيامبرانی بعثت کرده اند. اما اين پيامبران نيز طبق قاعده و يا سنت خدا، با «وحی» و «امر» خدا به مقام نبوت رسيده اند. بر خلاف تفسيرهای جهت دار از اين گونه آيات، طبق آيات قرآن پيامبری آن ها ناشی از پيامبر بودن اجدادشان نبوده است. با صلاحيت فردی بعثت کرده اند و به مقام نبوت نائل شده اند. به آن ها نيز چون ساير پيامبران، پس از هدايت شدن خودشان، مجوز انذار به ديگران و «کتاب» و «حکم» و «نبوت» داده شده است. می دانيم که پيامبران خود بشری هستند مثل ديگران. تنها چيزی که در آن ها متفاوت است اين است که به آن ها در چارچوب «امر» نبوت، «وحی» می شود. امر و وحی خدا از طريق ژن هيچ پيامبری قابل انتقال نيست. امر و وحی خدا حتی در زمان حيات يک پيامبر به فرد ديگری قابل واگذاری و انتقال نيست.

برای مثال در فهرست ۱۸ پيامبر آيات انعام: ۸۳ تا ۹۰ نام پيامبرانی ديده می شود که از «ذريه» يا نسل پيامبران پيشين بوده اند. طبق اين آيات به تک تک پيامبران اين فهرست، با «وحی» و «امر» خدا، «کتاب» و «حکم» و «نبوت» داده شده است. مثلا همانطور که به نوح و ابراهيم و موسی و عيسی مقام نبوت شده است، به داوود و سليمان و ايوب و يوسف نيز مقام نبوت داده شده است. بنابراين از «ذريه» و يا نسل پيامبران پيشين بودن، هيچ امتيازی برای يک فرد نمی آورد. نمی توان از طريق ژنتيک و از نسل پيامبر بودن ادعايی کرد و امتيازی کسب نمود.

در آيات قرآن بارها تکرار و تاکيد شده است که در ذريه پيامبران افراد فاسق و ستمکار زياد بوده اند. در آيات مريم:۵۸ و مريم:۵۹ گفته می شود که از «ذريه» آدم و از کسانی که با نوح نجات يافتند و از «ذريه» ابراهيم و اسرائيل جانشينانی به جا ماندند (فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ) که نماز را تباه کردند و از شهوات پيروی کردند و راه «غی» در پيش گرفتند. نمونه ديگر، آيات حديد:۲۶ و ۲۷ و همچنين صافات:۱۱۳ می باشد. در اين آيات به روشنی بيان شده است که در ذريه يا دودمان نوح و ابراهيم و اسحاق برخی هدايت شده اند و نيکوکار بوده اند، همچنان که کثيری «فاسق» و «ظالم» بوده اند. مثال ديگر آيه بقره:۱۲۴ درباره ادامه «امامت» در ذريه ابراهيم است. آن جا که ابراهيم از خدا می پرسد آيا «امامت» در «ذريه» من ادامه خواهد يافت و خدا پاسخ می دهد: لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِينَ. يعنی عهد خدا شامل ظالمين نمی شود. در بقره:۱۲۴ بيان شده است که ابراهيم پس از موفقيت در آزمون هايی چند توسط خدا، به مقام امامت يا رهبری مردم خودش می رسد: وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا.

برای مثال در حديد:۲۶ می بينيم در ذريه نوح و ابرهيم نبوت قرار داده شده است. در اين ذريه بعضی هدايت يافته اند، اما اکثرا فاسق بوده اند:

حديد:۲۶
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْکِتَابَ فَمِنْهُم مُّهْتَدٍ وَکَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ.
و به راستی نوح و ابراهيم را به رسالت فرستاديم، و در ذريه آن دو، پيامبری و کتاب آسمانی قرار داديم، آنگاه بعضی از آنان رهيافته و بسياری از آنان فاسقند.

پنجم- «سنت پيامبر» و گزاره «هر چه پيامبر می دهد بگيريد»! (حشر:۷)

ادعايی که با گزاره «وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ» آيه حشر:۷ درباره «سنت» پيامبر، به مفهوم حجيت الهی گفتار و کردار پيامبر می شود؛ يکی از ناجورترين و عجيب ترين ادعاهاست. در قرآن هيچ آيه ای نيست که در آن حتی با اشاره، از «سنت» هيچ پيامبری سخن رفته باشد. تا چه رسد به اين که به آن اعتبار الهی داده شده باشد. گزاره ««وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ» به معنی هر چه پيامبر به شما می دهد آن را بگيريد، تنها استناد يا دست آويز قرآنی در راستای قدسی سازی «احاديث» منصوب به پيامبر می باشد. اين دسته از مفسرين بر اين باورند که سخنان پيامبر و يا احاديث به جا مانده، همان چيزی است که در حشر:۷ گفته شده است آن را از پيامبر بگيرد! به بيان ديگر خدا با اين گزاره مشروعيت الهی سنت پيامبر را اعلام کرده است. مشروعيتی که پيامبر را تا حد «شارع» و وضع احکام شرعی بالا می برد! به بيان ديگر خدا قول و کردار پيامبر را با اين گزاره هموزن آيات قرآن قرار می دهد. برای مثال حکم زانی و زانيه در قرآن صد ضربه شلاق است، اما چون احاديث می گويد که پيامبر زناکار را سنگسار کرده است پس حکم زناکار سنگسار می باشد!

در قرآن فقط از «سنت» خدا سخن رفته است که در آن هيچ تبديل و تحويلی نيست: فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا (فاطر:۴۳). مثلا فرستادن پيامبران در زمان های مختلف يک سنت خداست که در اين سنت هيچ تحويلی نيست: سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلًا (اسراء:۷۷). با استناد به اين گونه آيات می توان گفت که در سنت خدا «تحولی» رخ نمی دهد و برای سنت خدا «بديل» يا جايگزينی وجود ندارد. در حالی که بر اساس آيات قرآن می دانيم پيامبر دائم در حال رشد و دانستن بشتر و تغيير بوده است. پيامبر قبل از هدايت و وحی از «غافلين» بوده است (يوسف:۳)، و نمی دانسته است که کتاب و ايمان چيست: وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَکِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِی بِهِ مَنْ نَّشَاء مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (شوری:۵۱) با وحی و هدايت خدا در صراط مستقيم قرار گرفته و صلاحيت هدايت ديگران را نيز به دست آورده است. پس از اعطای مقام نبوت نيز چون ساير پيامبران به طور دائم توسط وحی هدايت و راهنمايی می شده است.

بنابراين پيامبر خود همواره در حال دانستن چيزهای نو و در حال تغيير و تحول بوده است. پس نه محمد و نه محمد رسول الله، فرد يا پديده ثابتی نبوده است. به بيان ديگر پيامبر «سنت» بدون تبديل و تحولی نداشته است که بتواند مرجع قرار گيرد. تمام دانش و اعتبار پيامبران، منجمله حضرت محمد، به تبعيت آن ها از آموزه های وحی برمی گردد. پيامبران بشری هستند مانند سايرين و بدون «اذن» خدا نمی توانند هيچ آيه ای بياورند. پيامبران بايد خود از آن چه به آن ها وحی می شود پيروی کنند و همان آموزه های وحی را به مردم نيز ابلاغ کنند. دعوت و هدايت همه پيامبران با کتاب و آموزه های وحی و با «اذن» خداست. پيروی و اطاعت پيروان پيامبران از آن ها نيز با «اذن» خداست. رساندن پيام با پيامبران است اما حساب با خداست. پيامبران حتی توسط خدا «رصد» می شوند تا خدا مطمئن شود پيام های خدا را به مخاطب خود ابلاغ می کنند. بنا بر آيات متعدد قرآن پيامبران «مالک نفع و ضرر» خود نيستند. جالب است که در قرآن برای بت ها و گوساله سامری نيز، از همين مفهوم «مالک نفع و ضرر» خود نبودن استفاده گرديده است. در آيات قرآن بارها به پيامبر تذکر داده شده است و حتی در مواری از او انتقاد شده است [۱] و [۲]. با اين همه شواهد قرآنی در رد قائل شدن «سنت» برای پيامبر، تنها استناد قرآنی مدعيان گزاره «وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ» است که به طور ناجور و بلکه مسخره ای به آن استناد می شود!

حال به موضوع «انفال» و آيه حشر:۷ که گزاره «وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ» در رابطه با آن است بر می گرديم. با دقت در آيات انفال:۱ و حشر:۷ و با توجه به آيات مربوطه ديگر می توان گمانه زنی کرد که هنگام تقسيم غنائم يا انفال، بين مومنين اختلافات و درگيری هايی پيش می آمده است. يا اين که بعضی ها از نحوه اختصاص غنائم شاکی بوده اند. مثلا چون شامل حال آن ها نمی شده است يا از چيزی که به آن ها داده شده بوده است خشنود نبوده اند. در آيه انفال:۱ در رابطه با انفال به آشتی و صلح با هم (وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بِیْنِکُمْ) و اطاعت از خدا و پيامبرش سفارش می شوند: یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأَنفَالِ قُلِ الأَنفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُواْ اللّهَ وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بِیْنِکُمْ وَأَطِيعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِينَ! آيه حشر:۷ نيز اين گمانه زنی را تقويت می کند. ممکن است افرادی از نحوه اختصاص اين اموال راضی نبوده اند. در حشر:۷ به مومنان توصيه می شود: «وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا». يعنی هر چه پيامبر به شما می دهد ان را بگيريد و هر چه را پيامبر از آن منع می کند از آن اجتناب کنيد. به آن ها گفته است هر مقدار و هر چيزی که پيامبر از غنائم به شما داد قانع باشيد. به زبان خودمانی در کم و کيف آن چه به شما کمک می شود با پيامبر چانه نزنيد! مثلا در همين آيه حشر:۷ تاکيد شده است که از اموال موضوع اين آيه به اغنيا سهم داده نشود. دليل آن نيز جلوگيری از چرخش آن اموال بين اغنيا بيان شده است. با اين حساب اگر کسی که وضع مالی او خوب است برای دريافت سهم به پيامبر مراجعه کند، قطعا پيامبر از دادن سهم به او خوداری می کند. او بايد بپذيرد و از چيزی که پيامبر منع می کند از پيامبر سهم خواهی نکند.

همانطور که گفته شد تقسيم اموال عمومی يا انفال ضابطه مند است. اين اموال به نيازمندان تعلق می گيرد که فرمول کلی « وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ» می باشد. اينجا در دنباله حشر:۷، در آيات حشر:۸ تا ۹ مشخصا برای «فقرای» مهاجر و انصار اوليه اولويت قائل شده است. پس هم مشخص است انفال مورد نظر چيست و هم سهم بران اين اموال چه کسانی هستند. مشروح آن نيز در چند آيه پی در پی آمده است. حال اين وسط چطور خدا يادش آمده است که ناگهان بخواهد مشروعيت الهی «سنت پيامبر» را لابلای اين چند آيه و در حاشيه تقسيم غنائم و آن هم با يک گزاره اعلام کند، از عجايب روزگار است! برای تقسيم غنائم اين همه آيه و بلکه يک سوره آمده است. اما مشروعيت الهی دادن به «سنت» پيامبر که مثلا قرار است طبق آن تا قيام قيامت انسان ها تا حد مرگ سنگباران شوند، ارزش يک آيه مستقل و و روشن را نداشته است؟! جالب است از آيه حشر:۷ استفاده دوگانه در دو موضوع کاملا متفاوت شده است. ماهيت يکی سخت افزاری (باغ/سهم امام) و ماهيت ديگری نرم افرازی (احاديث) است. لابد برای کارکردن سخت افزار به نرم افزار نياز بوده است! رمز و راز معما را بايد در سخت افزار پيگيری کرد. همان سخت افزار خونين دين-کارتل ها! نرم افزار بهانه است!

در پايان بد نيست برای اجتناب از ابهام به واژه و مفهموم «اسوه» نيز اشاره ای داشته باشيم. چرا که در احزاب:۲۱ پيامبر «اسوه» ای برای مومنين معرفی شده است. شايد «سنت» ادعايی از «اسوه» الهام گرفته شده باشد. «اسوه» در سه آيه قرآن آمده است. در آيات ممتحنه:۴ و ممتحنه:۶ از «اسوه» يا سرمشق بودن ابراهيم و پيروانش برای قوم حضرت محمد سخن رفته است. به مخاطبين حضرت محمد گفته شده است که برائت حضرت ابراهيم و پيروانش از مشرکين برای شما سرمشق خوبی است: قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَءاؤا مِنکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ (ممتحنه:۴). در آيه احزاب:۲۱ خطاب به پيروان حضرت محمد تاکيد شده است که در رسول خدا مطمئنا سرمشق خوبی برای شماست. لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِيرًا). با همين نگاه کوتاه به کاربرد «اسوه» می توان به راحتی مشاهده کرد که «سنت» ادعايی فرسخ ها با سرمشق بودن پيامبر برای ديگران فاصله دارد!

منابع
[۱] «جانشينی» در نبوت ابهامی ساده اما خونين و ويرانگر- نقدی بر گمانه زنی با آيه مائده:۶۷ ، آرش سليم، آبان ۱۳۹۲، سايت گويانيوز

[۲] پيامبر در آيات قرآن − سخنان و کردار پيامبر حجت وحيانی ندارد ، آرش سليم، دی ماه ۱۳۹۰، سايت عبدالحميد معصومی تهرانی


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016