پنجشنبه 30 آبان 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

راستی آقایان ملی مذهبی، هاله سحابی و هدی صابر برای چه کشته شدند؟ فواد تابان

فواد تابان
مقاله محمدرضا نیکفر تحت عنوان "حقیقت و مرگ، به یاد اعدام‌شدگان دهه ۶۰" نیشتر به دمل چرکینی بود که بسیاری از ما را از خوش‌خیالی بیرون آورد و این واقعیت تلخ را یادآوری‌مان کرد، که اشتباه می‌کردیم، در مبارزه‌ی علیه جنایت‌های دهه‌ی شصت، از کسانی انتظار حمایت داشته‌ایم، که کم یا زیاد از جنس همان‌ها بوده‌اند که ما را کشتار کردند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


۱
مقاله ی محمدرضا نیکفر تحت عنوان «حقیقت و مرگ، به یاد اعدام شدگان دهه ی ۶۰» نیشتر به دمل چرکینی بود که بسیاری از ما را از خوش خیالی بیرون آورد و این واقعیت تلخ را یادآوری مان کرد، که اشتباه می کردیم، در مبارزه ی علیه جنایت های دهه ی شصت، از آنان که آن روز سکوت کردند، امروز هم کسان زیادی به ما نپیوسته اند. آن سکوت، که تا به امروز ادامه یافته، از سر ندانستن و حتی ترس نبوده است، از کسانی انتظار حمایت داشته ایم، که کم یا زیاد از جنس همان ها بوده اند که رفقای ما را کشتار کرده اند، اگر هم امروز در محکومیت آن جنایت ها سخنی می گویند، فراموش نمی کنند اضافه کنند: «از سر ناچاری بوده است...»، «برای دفاع از خود بوده است»...
موضوع از این قرار است که عده ای از فعالین ملی – مذهبی در پشت سر اکبر گنجی صف کشیده و مقاله ای از محمدرضا نیکفر در مورد «رژیم کشتار» را بهانه کرده اند تا ثابت کنند حکومت اسلامی رژیم کشتار نیست، آغاز گر کشتار و خشونت در ایران نبوده است، دگراندیشان را تحمل می کند. آن ها به صراحت می گویند و می نویسند: مخالفین حکومت بوده اند که کشتار و خشونت را در ایران شروع کرده اند. من فقط امیدوارم بر لیست کسانی که در این موضوع در پشت سر اکبر گنجی قرار می گیرند، بیش از این اضافه نشود.
در این یادداشت قصد پاسخگویی به کسی و افشاگری علیه کسی ندارم. می خواهم به پس زمینه ی این ماجرا بپردازم و این پرسش را مطرح کنم که چرا بازی «ببخشید اما فراموش نکنید» که حق را به قربانیان اعدام ها می داد و از بازماندگان ان ها می خواست برای جلوگیری از «چرخه ی خشونت» فراموش نکنند، اما ببخشند، حالا جای خود را به بدهکار شدن ما قربانیان اعدام های سیاسی سال های شصت داده است. چرا در این شط خونی که در دهه ی شصت به راه افتاد، گناهکاری ما حکومت شدگان، ما سرکوب شدگان دارد بیشتر و بیشتر می شود؟ چرا ما بی حقوقان داریم مسئول این شط خون معرفی می شویم؟
اصلاح طلبان نشان داده اند که به دموکراسی و حقوق بشر یک نگاه ابزاری دارند. یک نمونه اش خود اکبر گنجی است که در زمان احمدی نژاد می خواست حکومت اسلامی را به جرم «جنایت علیه بشریت» به سازمان ملل بکشاند و امروز همه ی استعدادش را به کار گرفته است تا نشان دهد که در این رژیم دگراندیشان تحمل می شوند.
گروهی از ملی – مذهبی هایی که به رفت و آمد بین رژیم و اپوزیسیون عادت دارند، نیز در پشت سر او صف بسته اند. منتها این جا – کشتارهای دهه ی شصت و قله ی آن یعنی اعدام های سال ۶۷ – جایی است که نمی شود میانه گرفت، هم با قاتلین ابراز همبستگی کرد و هم برای مظلومین اشک ریخت. اینجا «پل صراط است» یا رد می شوی و یا می افتی.

۲
تابستان امسال، بیست و پنجمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی از سوی برخی ها بی سر و صدا و به طور غیرمستقیم تحریم شد. آن ها نه تنها آستینی برای برگزاری حتی یک مراسم بزرگداشت به این مناسبت بالا نزدند، بلکه از شرکت در مراسمی که توسط دیگران برپا شد و سخنرانی در آن ها نیز با دلایل مختلف امتناع کردند. این ها، همان ها بودند که در مورد انتخاب مصطفی پورمحمدی – یکی از سه عضو «هیات های مرگ» در کشتار شصت و هفت، به وزارت دادگستری دولت روحانی هم سکوت کردند. اصلاح طلبان، ملی – مذهبی ها و بیشتر چپ طرفدار حکومت و اصلاحات، که در هر انتخابی با همه ی قوا وارد میدان می شوند که «باید سیاست کرد»، در تابستان امسال ترجیح دادند سیاست کردن را تعطیل کنند و یا به دیگران بسپارند. دلایل این سکوت، دلایل ننوشتن مقاله، دلایل خودداری از شرکت در مراسمی که در جاهای مختلف دنیا برگزار شد و دلایل خود را به «فراموشی» زدن، وضعیت تازه ی سیاسی در ایران بود. احمدی نژاد رفته و روحانی آمده بود.
به این ترتیب عده ای مساله ی دفاع از حقوق بشر در ایران و مساله ی کشتارهای دهه ی شصت را به وسیله ای برای معامله تبدیل کردند.
اکنون با روی کار آمدن دولت روحانی، جنبش دادخواهی در ایران به جای آن که یک قدم به جلو گذاشته باشد، چند قدم به عقب رفته است! با موجی که این روزها علیه محکومیت بی قید و شرط کشتارهای دهه ی شصت به راه افتاده است، این گمان که در اعدام های سیاسی سال ۶۰، موضوع بر سر «بخشیدن و فراموش نکردن» یا «نبخشیدن و فراموش نکردن» است را باید به کناری گذاشت. ما را یک گام و شاید چند گام به عقب برگردانده اند و این دعوا را زنده کرده اند که در کشتارهای دهه ی شصت و نقطه ی اوج آن یعنی قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۱٣۶۷ اصلا چه کسی مقصر بوده است؟ آیا اسیرکشی ها در زندان بی قید و شرط باید محکوم شود و یا باید دنبال شریک جرمی گشت و گناه عوامل این کشتار را تقسیم و دیگران را نیز در این جنایت شریک و سهیم کرد؟ مثل همه ی موارد دیگر، در اینجا نیز گروهی از اصلاح طلبان با پیشینه حکومتی به شمول ملی – مذهبی های هم سنخشان هستند که شستن دستان خونین حکومت اسلامی را بر عهده گرفته اند.
این گروه از اصلاح طلبان و ملی – مذهبی ها که این روزها استعدادهای خود را به کار گرفته اند تا ثابت کنند جمهوری اسلامی «رژیم کشتار» نیست. دارند این «نظریه» را طرح می کنند که خشونت ها را گروه های سیاسی شروع کردند، و حکومت قربانی خشونت ها بوده است. آن ها چه صریح بگویند و چه نگویند نتیجه ی این ادعای آن ها می شود این که: اقدام حکومت اسلامی در کشتار زندانیان بی گناه، اقدامی دفاعی محسوب می شده است و این در یک حالت خوشبینانه به معنی رقیق کردن مسئولیت و یک تا چند درجه تخفیف برای عاملان کشتارهای دهه ی شصت است.
حتی در بیرحمانه ترین جنگ ها هم «اسیرکشی» پذیرفته نیست. کشتن اسیر در جنگ مغایر موازین اخلاقی و «جنایت» تلقی می شود. بلند کردن علم و کتل که گروه های مخالف خشونت را آغاز کردند، اسیر کشی، اعدام ها و خشونت های سیاسی را توجیه نمی کند.
جالب این است همان ها که دارند کشتارهای حکومت را توجیه می کنند به ما می گویند که: آزادی خواه نبوده اید و نیستید!
ما آن قدر آزادی خواه هستیم که به صدای بلند بگوییم اسیر کشی در هر حالت و به هر بهانه محکوم است، اعدام چه از نوع سیاسی چه از نوع غیرسیاسی اش در هر حالت محکوم است. شکنجه به هر بهانه ضد حقوق بشر و آزادی است. اما و اگری در این منطق وجود ندارد.
ما با همین منطق است که با قدرت تمام به قتل هدی صابر و هاله سحابی اعتراض می کنیم. نسبت به قتل دکتر سامی به عنوان نخستین قربانی «قتل های زنجیره ای» ابراز نفرت می کنیم. کشتن سامی و صابر و سحابی را ادامه ی جنایتی می دانیم که از سینما رکس آبادان شروع شد و به پشت بام مدرسه ی رفاه رسید، سال های سیاه شصت را رقم زد و بعدتر یاران ما را در خون غرق کرد. منطق ما قربانیان را خودی و غیرخودی نمی کند! وقتی رژیم اسلامی می گوید کشته شدگان جنبش سبز حاصل خشونت خود مردم بودند، او را دروغگو می دانیم و با نهایت خشم محکومش می کنیم. وقتی امروز در کردستان به بهانه ی «خشونت گروه ها» زندانیان سیاسی را اعدام می کند، بی ذره ای تردید به او اعتراض می کنیم.
پس آقایان، به یاد داشته باشید، رفقای ما در سال ۶۷ اسیر بوده اند. حتی آگر آن ها را «اسیر جنگی» در یک جنگ صددرصد بیرحمانه هم به حساب بیاورید، حکومت اسلامی حق نداشته است آن ها را به جرم گناهی که ما کرده ایم و خشونتی که ما انجام داده ایم، دسته جمعی بکشد و زیر خاک کند. لطفا در این فاجعه ی دردناک «میانه گیری» نکنید و اگر قصد نزدیکی به حکومت دارید، خون یاران ما را دستمایه نسازید.

٣.
همه ی منتقدان به نیکفر یک موضوع را تکرار کرده اند که چرا او حکومت اسلامی را رژیم کشتار نامیده. همه ی آن ها استدلال کرده اند: آیا بازرگان و سحابی و خاتمی و منتظری و موسوی و... رژیم کشتار بوده اند؟
بزرگترین جعل در این استدلال صورت گرفته است. می خواهند ما باور کنیم که جمهوری اسلامی حکومت بازرگان و سحابی و خاتمی و منتظری بوده است! شاید بر این عده از ملی – مذهبی ها امر مشتبه شده باشد، شاید آن ها توصیف «رژیم کشتار» را به خود گرفته اند که آقای سهیمی با جدیت تلاش می کند مفهوم آن را در دوران حکومت چند ماهه ی بازرگان به سخره بگیرد و رد کند.
«رژیم بازرگان» یک اتفاق در حکومت اسلامی بود، چند ماه بیشتر دوام نیاورد و توسط خود حکومت اسلامی سرنگون شد. «بازرگان» خود قربانی «خشونت» حکومت اسلامی بود. تلاش برای آن که با استناد به «رژیم بازرگان» - که حتی در همان چند ماهی که سر کار بود، هیچ کاره بود، جمهوری اسلامی از «اتهام» کشتار تبرئه شود، تنها یک شوخی آزار دهنده است. اما یک واقعیت را نشان می دهد. دلبستگی آن ها که در این میانه ایستاده اند، به قاتلین بیش از مقتولین است. این وابستگی آن قدر است که آن ها را در بزرگترین فاجعه ی سیاسی کشور ما متاسفانه در کنار قربانیان قرار نمی دهد. وقتی ما در برابر این کشتار بزرگ همدرد نیستیم، در کجا می توانیم همدرد باشیم؟
این یک درس سیاسی مبرم و فوری برای همین امروز جامعه ی ماست. جبهه ها را باید درست شناخت، هم جنس ها در کنار هم قرار می گیرند. «محکومیت» کشتارهای دهه ی شصت از آن گونه که امروز در میان عده ای اصلاح طلب و ملی – مذهبی شاهد آن هستیم، از آن جنس محکومیت های سیدمحمد خاتمی در مورد خشونت ها و «بداخلاقی»های حاکمان است. از روی دلسوزی برای حاکمان و «نظام» است. ما این دلسوزی را نداریم. به دنبال اجرای عدالت هستیم.

۴.
همه ی این استدلال ها در خدمت دو هدف و یک استراتژی واحد است:
یک. به حکومت بگویند: ما از «آن ها» نیستیم. ما به «شما» نزدیکتریم!
دو. به مردم بگویند، خشونت های حکومت را واکنشی به خشونت های گروه هایی بدانید که نه آزادی خواه بوده اند و نه دموکرات و سرنوشت بدتری برای شما رقم خواهند زد. باور کنید که این حکومت ذات بدی ندارد. حکومت اسلامی را با خاتمی و منتظری و بازرگان بشناسید و خود را با تصور اصلاح آن سرگرم کنید...
و اتفاقا همه حرف بر همین ذات این حکومت است که با کشت و کشتار و حذف و سرکوب عجین است، حتی اگر طرفش آدم های نیک طبع و سلیم النفس و مهربان و خشونت گریزی چون ملی مذهبی ها باشند.
راستی آقایان ملی مذهبی، هاله ی سحابی و هدی صابر برای چه کشته شدند؟

به نقل از [سايت اخبار روز]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016