پنجشنبه 28 آذر 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نلسون ماندلا و ياد علی‌های سرزمين ما، عفت ماهباز

عفت ماهباز
گل‌های افتاده بر بستر خيابان ترافالگار گوشه سفارت آفريقای جنوبی، بی‌آن‌که بخواهم مرا به گلزار خاوران برد همان جايی که نخستين بار همراه خانواده‌ام، به آن‌جا رفتم. ۲۸ آذرماه با تلفنی از اوين، آدرس خانه تازه علی برادرم را به ما اعلام کردند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


لحظه اولی که خبر مرگ ماندلا را شنیدم در بهتی گنگ و غمی نامفهوم از خود پرسیدم چرا غمگین باشم؟ او انسانی بود که در ستیز با زندگی برای آزادی دستاورهای بسیار برای مردم جهان باقی گذاشت او اکنون در جهان اندیشه، پیروز میدان صلح است و آموزش هایش برای نسل آتی همیشگی و ماندگار است. با این اعتقاد خواستم همپای همه همرنگان و مردم سرزمینش، جلوی سفارت افریقای جنوبی در لندن، با شادی برقصم، به قول آنها، ماندلای ما، کسی است که در ماراتن زندگی پیروز میدان است و باید زندگی او را جشن گرفت
اما زمانی که جلوی انبوه مردمی با رنگ های مختلف در طیفی از رنگین کمان جلوی سفارت آفریقای جنوبی، ایستاده برای امضا، رسیدم به احترام کلاه از سر برداشتم و گلی در کنار انبوه گل های دیگر گذاشتم، ناگهان بغضم ترکید . با دستهایی فشرده در بغل، با اندوه فراوان مقابل عکس ماندلا و بستری از گل ها، گویی که برایم خود او بود زار گریستم. دیگران با تعجب مرا می نگریستند. به خود آمدم، پرسیدم این اشک این همه اندوه از چه روست؟ برای از دست دادن ماندلای ماست که جهانی با اوست و یا برای...؟!


ميدان ترافالگار لندن ـ يابود نلسون ماندلا

واقعیت آن بود که گل‌های افتاده بر بستر خيابان ترافالگار گوشه سفارت آفريقای جنوبی، بی‌آن‌که بخواهم مرا به گلزار خاوران برد همان جايی که نخستين بار همراه خانواده‌ام، به آن‌جا رفتم. ۲۸ آذرماه با تلفنی از اوين، آدرس خانه تازه علی برادرم را به ما اعلام کردند.

در سوز و سرمای دی ماه به خاوران رفتيم. همه جا خاک و خاک بود بی هیچ نشانی از قبرستان. در آستانه در، همانجایی که پشت دیوارش با خط درشت و کج و معوجی نوشته بودند"لعنت آباد". در آستانه در قدمی حلوتر رديف چهار قبر شماره ٥٨ . بر سر مزار خاکی بی سنگ قبرش‌اش رفتیم و گل گذاشتیم. تلخ بود و همچنان تلخ است . بوی نم خاک تازه کنده شده می امد دوسه ردیف دور برش برجستگی خاک های بر امده، نمای انسانی بود از جنس ماندلا همانند او شریف. بعد ها حتی اجازه رفتن بر سر ان خاک و گل گذاشتن و گريه کردن بر روی ان مزار را از همه منع کردند.

در مرگ ماندلای شريف، گل های گوشه خيابان ترافالگار مرا ياد صدها جوانی انداخت که در سنين حداکثر ۳۰ -۳۵ ساله در گودال هايی که برايشان کندند دفن شدند، ياد اثار چرخ بولدوزرهايی که بارها در سال ۱۳۶۸ از روی اجسادشان گذر دادند تا حتی نمودی از استخوان تنشان در خاک بر جای نماند. جوانانی که با روش های مختلف خواستار آزادی و عدالت اجتماعی بودند بی شک بسياری شان حداقل در صلح و عدالت خواهی به گونه ماندلا می انديشيدند.

در مرگ ماندلای شريف، به ياد صفرخان قهرمانی از زندانيان سياسی مشهور در زمان پهلوی افتادم. وی در زمان آزادی‌اش طولانی‌ترين زندان سياسی را در تاريخ ايران - به مدت ۳۲ سال - تحمل کرده بود.

و به ياد محمدعلی عمويی زندان سياسی که با تحمل ۳۷ سال زندان دو رژيم پهلوی و جمهوری اسلامی، هنوز از آزادی کامل برخوردار نيست، افتادم. ماندلا در سال ۱۳۷۰ زمانی برای سخنرانی به دانشگاه تهران رفت، شنيد آقای عمويی ۳۳ سال است زندان کشيده و هنوز در زندان است ماندلا آزادی عمويی را از حکومت درخواست نمود.

به ياد علی و شاپور و خليل و مجتبی و منصور و حسن و سيمين و سهيلا و پروين و ديگر زندانيان جوانی با سر پرشور در خاک شدند افتادم اگر آنها زنده بودند شايد هر يک می توانستند ماندلايی باشند برای سرزمين ما، و يا حداقل ماندلايی در حيطه زندگی دور و بر خود.

در مرگ ماندلای شريف، به ياد انسان های سرزمينم افتادم به ياد انهايی که جان فرزندانشان را، همچون برادرم علی ستاندند و فاجعه اعدام را بر سر شان آوار کردند همان گونه که ما گرفتارش شديم. به ندا و سهراب و شبنم ... و آن جوانی ناب شان، به خواهر و مادر ستار بهشتی فکر کردم که او را در هر زمان سی و اندی ساله به خاطر خواهند داشت. همان گونه که من و مادر و... همه هنگام شاپور را سی و اندی ساله می بينم.

امروز در آذرماه ۱۳۹۲ در اين سوی دنيا در مرگ انسانی بزرگ، به ياد برادرم علی و همه علی هايی هستم که چون او در خط مشترک با ماندلا برای صلح عدالت خواهی آزادی جان ستانده شدند. امروز سی و دو سال آز ان تاريخ می گذرد. خون ها ی به نا حق ريخته انسان های آگاهی که زندگی را تنها برای خود نمی خواستند، فراموش نخواهند شد؟ ياد آنان در هر آذری در هر سرخ برگی و يا برای آن ديگری هر ماه مهر و آبان، خرداد و مردادی و يا در هر گوشه خيابانی در اين سوی دنيا آنان را به ياد می آورد که عزيزان شان چگونه زيستند و چگونه جان ستانده شدند.

همانگونه که ياد علی با من است خواب او بر چشمان روياهايم! علی که عاشق زندگی بود عاشق بچه ها و همسرش، با اين حال به همبندانش در سال شصت به جدی و شوخی گفته بود: کهکشان به اين بزرگی و عظمت که کره زمين بخش کوچکی از آن است و ميليارها انسان در آن زندگی می کنند در مقابل عظمت و بزرگی زندگی يک انسان چه ارزشی می تواند داشته باشد اگر که جان ستانده شود...!؟

سی و دو سال ست که بياد می آوريم علی ماهباز را که عقربه زمان برای او در شامگاه روز ۲۸ آذر متوقف مانده است.

سال ها رفته هنور
سرخ برگهای گذر
همچو عطر گل سرخ خانه ما
پيوند ياد تو اند
- " آخرين برگ درخت
در آذر سرد
خوانده و رقصيده,
بر سر دار بلند

عفت ماهباز
آذر ۱۳۹۲ لندن

http://efatmahbaz.com/
efatmahbas@hotmail.com

مظالب دیگری در مورد علی ماهباز
http://www.iran-emrooz.net/social/index.php/social/more/5892/
http://news.gooya.com/politics/archives/2008/12/080997print.php
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/12/152275print.php
http://mail.gooya.eu/politics/archives/2009/07/090750.php
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=25797
http://efatmahbaz.com/index.php?limitstart=10
ــــــــــــــــ
زيرنويس
سفارت افریقای جنوبی جنوبی ،در لندن در میدان ترافالگار لندن قرار دارد
علی ماهباز که در روز ٢٨ آذر ١٣٦٠ در خاوران به خاک سپرده شد و تنها به خانواده اش نشانه رديف چهارشماره شصت و هشت را دادند که در سال ۶۸ زمانی که گاليندوپل به ايران برای گزارش حقوق بشر سفر کرد. حکومت بطور کلی وجود چنين قبرستانی را منکر شد. و بولدوزرها بارها و بارها آنجا را زيرو رو کردند
بنا به گفته کسانی که در سال ۶۰ اورا ديدند :علی ماهباز (از فداييان اکثريت) در دادگاه سه چهار دقيقه ايياز او تنها دو سوال پرسيده شد:۱- آيا هواداری از سازمان فدائيان خلق اکثريت را قبول داری؟ ۲ - آيا کمک داروئی در سال ۱۳۵۸ به اين سازمان را در خلال درگيری کردستان قبول داری؟
که هر دو جواب ايشان مثبت بود. به همين سادگی!!! و بقيه اش را که ميدانيد. همان شب دادگاه، ايشان را برای اجرای حکم بردند.
ستّار بهشتی (۱۳۵۶-۱۳۹۱) کارگر و وبلاگ‌نويس ايرانی بود که در تاريخ ۹ آبان ماه ۱۳۹۱ توسط پليس فتا دستگير شد. او به اتّهام "اقدام عليه امنیّت ملی از طريق فعاليت در شبکهٔ اجتماعی و فيس بوک" بازداشت و به مکانی نامعلوم منتقل شده بود.[۱] در مدّت بازجويی به شدت از سوی پليس فتا شکنجه شد[۲] و در همين جريان درگذشت و در گورستان رباط کريم (محل زندگی‌اش) به خاک سپرده شد.
نلسون ماندلا در سال ۱۳۷۰ برای سخنرانی به دانشگاه تهران رفت. در آن‌ زمان محمدعلی عمويی، از رهبران حزب توده، در زندان بود. آقای عمويی در زمان شاه ۲۵ سال (از ۳۲ تا ۵۷) و بعد از انقلاب و تا آن زمان ۸ سال (از ۶۲ تا ۷۰) در زندان بود. يعنی مجموعا تا آن زمان می‌شد ۳۳ سال. وقتی ماندلا به دانشگاه تهران رفت همسر آقای عمويی در آخرين لحظه که او داشت سوار ماشين ميشد به سمتش رفت و نامه‌ای به او داد که در آن وضعيت آقای عمويی تشريح شده بود. گويا همان روز يا فردايش در يکی از جلسه‌ها هاشمی می‌گويد مفتخريم ميزبان کسی هستيم که بيشترين زندان سياسی را در جهان کشيده. ماندلا هم گفته نه، يک نفر در زندان‌های شما هست که بيش‌تر از من زندان کشيده خواسته من اين است که او را آزاد کنيد. سعيد حجاريان اخيرا در مصاحبه‌ای اين ماجرا را روايت کرد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016