سه شنبه 8 بهمن 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ميناچی، نماد و حامی نهاد، علی کلائی

سايت ملی مذهبی ـ بارها نقدش کرديم. شايد گاهی تند. اما صبر کرد. پاسخ نداد. صبر کرد و تحمل و شايد برای نسل منی که صبر و تحمل برايش سخت است و تا سخنی می شنود تا جواب ندهد، نمی گذرد؛ اين درس اخلاقی و منشی باشد. صبر و سکوت و گذر کردن از تندی جوانانه.

غربت نشينی پديده سختی است. دراين جهان نزديکی اطلاعات و دوری آدم ها گاه خبری دل می شکند و بعد دوری دردش را دوچندان می کند. بالاخص آنکه مجبور باشی جغد شوی و خبر بد را به عزيزان دلتنگ همراه در برون مرز هم برسانی و آه و گوشه چشمهای خيس را يا ببينی و يا از صدای خسته آدمها تصور کنی. غربت نشينی دردی است عجيب و غريب.

خبر يک جمله است: دکتر ناصر ميناچی پس از يک دوره بيماری در تهران درگذشت. اما يک دنيا حرف و سخن و ياد و بازگشت به روزهای وطن و ياد و نگاه با خود دارد. چه که نسل سومی هم باشی و ميناچی نه برايت يک دوست مانند بسياری از بزرگان که يک يادگار باشد.يادگاری از روزهای درخشان انديشه و بيان و قلم و اوج و غريو و پرواز و نهاد سازی و آرمان داری. يادگاری از شريعتی با آن عکسی که هميشه از خود و معلم شهيد شريعتی بر پشت سر در دفترش داشت. يادگاری از زنده ياد حاج محمد همايون که کمتر از او سخن گفته شده ولی همينقدر بس که جهاد کرد با مال و جان خود و حسينيه ارشادی را بنيان نهاد که به تعبير معلم شريعتی نه يک محل يا مکان که يک مکتب شد. مکتبی که از سال تاسيس تا امروز همچنان نورافشان است. مراسم داشته باشد يا نداشته باشد. حتی اگر غير در آن سکنی گزيند و جماعت بی ربط به نوانديشی مذهبی در آن بيايند و بروند؛ باز ارشاد يک نماد و يک مکتب است.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


زاده ۱۳۱۰ در تهران. جوانی و تحصيلش مقارن می شود با نهضت ملی ايرانيان و به ((جبهه ملی)) می پيوندد. و تا سال ۴۳ در تهران به عنوان جوانی در کنار بزرگانی چون زنده يادان حاج محمد همايون و دکتر عبدالحسين علی آبادی (اين چهره برجسته حقوق و قضای ايران) حسينيه ارشاد را تاسيس ميکنند. و از اين به بعد نام ناصر ميناچی با نام حسينيه ارشاد تهران همراه می شود. حسينيه ای که در ابتدا به روحانيين ميانه رو ميدان می دهد و بعد با ظهور شريعتی و حضورش هم رفاقت پايدار دکتر ميناچی و دکتر شريعتی رقم می خورد و هم ارشاد، ارشاد می شود.

تا سال ۱۳۵۱٫ حسينيه ارشاد و شريعتی تحمل نمی شوند و يکی از بزرگترين حاميان معلم شهيد علی رغم بدگويی بدخواهان و کسانی که بعدها فحاشی های بسيار از سر حقد و حسد و خشک انديشی به شريعتی کردند، دکتر ناصر ميناچی است.

و همراه با شريعتی و ديگر ياران روانه سلولهای کميته ضد خرابکاری می شود. همان بازداشت گاه توحيد پس از انقلاب. مکانی که خانه آزاديخواهان بوده از زمان جلادان ساواک تا روزهای اول انقلاب و کميته چی های خمينی و بعد خانه آزادی خواهان تا سالهای پايانی دهه ۷۰ که شد موزه ((عبرت)).

آستانه انقلاب است. دکتر ناصر ميناچی حقوق دان به همران ديگرانی چون ناصر کاتوزيان، عبدالکريم لاهيجی، حسن حبيبی، محمد جعفر جعفری لنگرودی و احمد صدر حاج سيد جوادی جمع می شوند و می شوند نويسندگان قانون اساسی مصوب شورای انقلاب. قانون اساسی ای که در ان ولايت فقيه نيست. ولايت در ان با جمهور مردم است. همان قانون اساسی ای که بعدها با ضرب و زور حزب جمهوری و حاميان خمينی در خبرگان قانون اساسی کنار گذاشته می شود و می شود آنچه شد و ولايت فقيه را بر سر مردم آوار کردند.

مهندس بازرگان نخست وزير است و رئيس دولت و ناصر ميناچی وزير تبليغات و جهانگردی او که به دليل علاقه اش به ارشاد به پيشنهاد او می شود وزير ارشاد ملی. دقت کنيد وزير ارشاد ملی. تنش عصر بازرگان به او هم سرايت می کند و تلاش برای حذف بازرگان از سوی باند حزب جمهوری شامل او هم می شود. تا جايی که در تيرماه ۵۸ و قبل از استعفای دولت موقت می گويد : ((من نيامدم که وزير شوم، هروقت بگويند بروم می‌روم.))

سفارت امريکا تسخير می شود و می شود شانس بزرگی که به تعبير مهندس بازرگان در کتاب ((انقلاب ايران در دو حرکت)) به آمريکايی ها داده شد که مشکلات بسياری از جمله شکاف بين دولت ملت خودشان را پس از جنگ ويتنام ترميم کنند (برداشت نگارنده از مطالب مهندس بازرگان در آن کتاب). و ميناچی نيز از اين افشاگری های بی منطق و بی دليل و بی ربط بی نصيب نمی ماند. افشاگری هايی که اميرانتظام را از آن سالها تا امروز به زندان کشاند و همه می دانند که او بی گناه است. ميناچی در برابر اين تهديد ها و افشاگری ها می گويد : ((خيلی حرف‌ها دارم که بزنم. آن زمان که من جانم را کف دستم گرفتم در مبارزات اجتماعی سياسی فعاليت می‌کردم اينها کجا بودند؟ من نگران خودم نيستم، نگران شخصيت‌های تاثير‌گذار و مديری هستم که می‌توانند خدمت کنند و به اين ترتيب از ميدان خارج می‌شوند.))

ميناچی يک روزی هم بازداشت می شود و بعد در سال ۶۳ پروانه وکالتش را لغو می کنند که دادستانی انقلاب حکم را لغو می کند. اما ميناچی بابت آن افشاگری ها و يک روز بازداشت از دانشجويان پيرو خط خمينی شکايت می کند. شکايتی که هيچ گاه به ثمر نمی رسد و به مانند بقيه شکايات انجام شده از مقامات و مسئولين و حاميان حکومت بی نتيجه می ماند.

و می ماند ميناچی حامی حقوق مطبوعات و آزادی بيان و انديشه و قلم و باز مديريت ارشاد و هست تا رحلتش.

اما ميناچی تنها اين تاريخچه نبود. اصولا آدمها تنها تاريخچه شان نيستند. آدمها مجموعه ای اند از گذشته های شان به علاوه منش شان و يادگارهای شان . ميناچی منشی خاص داشت. منشی انسانی با نوعی ايستادگی بر نظر خود. برای او ارشاد و حسينيه ارشاد و ماندنش و تعطيل نشدنش از همه چيز مهم تر بود. تمام تلاشش بر گسترش کار حسينيه و ماندگاری اين نهاد بود. اين منش می تواند از سويی مورد نقد باشد و از سويی مورد تائيد. مورد نقد از آن سو که به تعبير شريعتی ارشاد نه يک مکان و محل که يک مکتب بود و در صورت تعطيلی يادگار ارشاد و تاثيرش بُعد عظيمی خواهد داشت. اما مورد تائيد می تواند باشد از آن سو که ماندن نهاد ارشاد و همان جلسات اندک اما موثرش را مدرسه ای می دانست برای نسل فردا. نسلی که با تربيت در ارشاد و تحت تدريس معلمانی چون شهيد هدی صابر و يا در کلاسهای مذهبی و علمی و نظری و فکری ای چون قرآن و انسان معاصر دکتر کديور، زن در متون مقدس رضا عليجانی و بسياری ديگر، آموزش می يابد و بالنده می شود.

نگارنده خود زمانی منتقد نوع نگرش نگاه داشتن محل و مکان و نهاد از سوی زنده ياد دکتر ميناچی بود و بارها چه محضرشان با کلام و چه در آنجا که می شد با قلم بحث هايی را مطرح کرده بود. اما شايد جنبش سال ۸۸ و نگاهی بر فعاليت های نيروهای جوان مذهبی پس از آن و مشترک بودن گذر از کريدور ارشاد و از کلاسهای روشنفکران دينی در آن را بتوان نقطه مشترکی دانست. ايضا اضافه کنيم شبهای قدر و مراسم های محرم ارشاد را. جايی که ميعادگاه جوانان مشتاق روشنفکران مذهبی و دينی بود. شايد هنوز می بايست صبر کرد تا بعد زمان بگذرد و مشخص شود که ميناچی نيت پاکِ خيرخواهِ آرمان دارِ دلسوزِ حامی نهاد، چقدر در مشی و روش حرکت کننده به سوی خير بود. اين که کار ميناچی و رويکردش درست بود يا نبود بحث ديگری است. اما خير نيت بود و دلسوز و اين برای نسل سومی های تازه به جوانی رسيده خوش منشی را آموزش می داد.

بارها نقدش کرديم. شايد گاهی تند. اما صبر کرد. پاسخ نداد. صبر کرد و تحمل و شايد برای نسل منی که صبر و تحمل برايش سخت است و تا سخنی می شنود تا جواب ندهد، نمی گذرد؛ اين درس اخلاقی و منشی باشد. صبر و سکوت و گذر کردن از تندی جوانانه. زمانی (سال ۸۹) و در اوج فشارها برای مراسمی در رابطه با امام موسی صدر (حفظه الله) خدمتشان رسيديم. ساعتی بحث کرديم و سخن، و در آخر غير مستقيم برای داشتن سالن کتابخانه و داشتن مراسمی از ايشان «نه» شنيديم. آن روز دلگير شديم. اما امروز و با اين بعد زمان و تجربه و بالاخص همان نگاه از بيرون و از برون مرزی که در بالا از دردهايش گفته شد، شايد با اطلاعاتی که او داشت کارش درست بود و اصرار ما نادرست. اين شايد شايدی است با شک. او که همه تلاش هايش را کرد تا نهاد بماند و در دستان معتمدين نيروهای نوانديش هم بماند و اختاپوسی مانند اوقاف غصبش نکند.

راستی ميناچی در برابر اوقاف ايستاد و نگذاشت ارشاد نيز به مانند دهها مسجد و مکان مذهبی ای که سابقه فعاليت نو انديشانه داشتند، توسط اختاپوس اوقاف بلعيده شود. اين ايستادگی و نهاد سازی و پاسداری از نهاد ميناچی می تواند درسی برای نسل ما باشد. نسل سومی که اگر بازرگان نهاد ساز را نديد و اگر در باب نهاد سازی بزرگان ديگر پژوهش نکرد، اما نهاد سازی و ارشاد بلند بالای يادگار ميناچی و همايون و علی آبادی در تهران در جلوی چشمانش است.

بايد فکر کرد و باز فکر کرد و باز و ياد گرفت و تجربه اندوخت از تجربه بزرگان عاشق و صادق و انسانی چون ميناچی فقيد و بعد بر مبنای نياز زمان و مکان تصميم و جغرافيای حرف جمع بندی کرد و از دل جمع بندی تصميم برون ساخت. کار خيلی است و ميناچی اهل کار بود.

زمان رحلت مهندس سحابی فقيد و روزی که از تهران به سمت لواسان در حرکت بوديم (آن صبح گاه دردناک که به روزی منتهی شد که عاشورای تشييع مهندس راداشت و مدينه تدفين شبانه بانوی شهيد هاله را) فکر می کردم که عزت الله سحابی با آن همه سابقه مبارزه و ايستادن بر آرمان در صبحگاهی در لواسان در جمع گروه معدودی از دوستداران دفن می شود و خلاص؟ اما شد ماجرايی که پاکی و حقانيت سحابی و خانواده و يارانش و سبعيت دژخيمان استبدادی بر تارک تاريخ نقش بست. پس از شنيدن خبر رحلت دکتر ميناچی نيز باز ذهن به همين سو رفت.

و حَدَثَ ما حَدَث. با اينکه در زمان شهرداری احمدی نژاد، دکتر ميناچی در نامه ای مجوز دفن خود در ارشاد را طبق وصيت و در همانجايی که قرار بود شريعتی شهيد دفن شود (که با ذکاوت ياران معلم شهيد مکر استبداديان شاهی به خودشان برگشت) گرفته بود؛ اما استبداديان از دفن ميناچی و تبديل شدن مزارش به محلی برای تجمع عاشقان روشنفکری دينی و مذهبی و ياران و شاگردان معلم شريعتی هراس داشتند و نگذاشتند وصيت نامه ای که شرعا لازم الاجرا بود، اجرا شود تا باز رژيم استبدادی ايران ثابت کند که نه به شرع پايبند است و نه به اخلاق و نه به هيچ اصل و پرنسيب انسانی ديگر. بيان حکومت گران ايران بيان قدرت و حفظ نظام از اوجب واجبات است که خمينی گفته بود. خلاصه اين عدم دفن و حادثه شب رحلت (همين اجبار به دفن تا شب و در واقع ترس از جمع شدن مردم تا صبح هم خود دليل ديگری بر اين ترس و خباثت حاکمان است)؛ هم شد سند حقانيت ارشاديان ميراث ميناچی و همايون و علی آبادی و شاگردان معلم شهيد شريعتی.

ميناچی مطلق نبود. هيچ انسانی مطلق نيست. حتی پيامبرش هم بارها در کتاب خدا و از سوی حضرت حق عتاب و خطاب می شنود و مولای متقيان علی نيز می گويد که بالاتر از اين نيست که خطا نکند (خطبه ۲۱۶ نهج ابلاغه) و همه اينهاست که من انسان ممکن الخطا می توانم بگويم پيامبر و علی اسوه حسنه ای هستند که می توان از ايشان ياد گرفت و با آموزه هايشان پرورش يافت. ميناچی نيز انسان بود و ذکر ياد و نکوکاری های او و ديگر بزرگان سيری به سوی مطلق کردن شان و نقدناپذير کردن شان ندارد. اما ميناچی خيرخواه راه رفته ای است و کتاب موجودی که بايد از او و از راه او آموخت و صد البته کتابی است که در صداقت و عشق و انسانيت و برابری خواهی و آزادی طلبی نگارنده اش ترديدی نيست. بايد ياد گرفت از بزرگان و با علم به گذشته و فهم حال روبه سوی آينده ای بهتر داشت.

هنوز و تا زمان نگارش اين مقال هيچ خبر دقيقی از تشييع و تدفين زنده ياد ميناچی نيست. ميناچی هر جا دفن شود، اما نام و يادش با ارشاد گره خورده و ارشاد هر چه بايد ارشاد است و يادگار بهترين بندگان خدا و فرزندان خلق.

يادش گرامی و نامش هميشه جاويد!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016