پنجشنبه 10 بهمن 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

۲۰ سال در زندان هستم؛ مثل اصحاب کهف شدم، گفت‌وگوی مسيح علی‌نژاد با محمد نظری

محمد نظری
برخی از روزنامه‌نگاران و سايت‌ها حول يک محور می‌چرخند و فقط در باره يک حزب و يک گروه خاص تبليغ می‌کنند. من از همه آن‌ها خواهش می‌کنم که محدوده اطلاع‌رسانی خود را گسترده‌تر کنند و صدای کسانی مثل مرا هم بشنوند که نزديک به ۲۰ سال در زندان مانده‌ام و صدايم به گوش کسی نمی‌رسد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


«مثل اين است که شما از يکی از اصحاب کهف که ازغار بيرون آمده در مورد ماشين بپرسيد... من حتی موبايل هم نديده بودم و تمام دانسته‌های من از اينترنت فقط چيزهايی است که از ديگران شنيده‌ام… اولين بار اسم اينترنت را از يک مهندس در داخل زندان شنيدم.»

اين پاسخ «محمد نظری»، زندانی سياسی محبوس در بند ۴ سالن ۱۲ «رجايی شهر» کرج است به سوالی که از او در مورد آشنايی با دنيای اينترنت و شبکه‌های اجتماعی مانند فيس‌بوک پرسيدم. او نزديک به ۲۰ سال پايش را از زندان بيرون نگذاشته است.

محمد نظری به گفته خودش اگر چه در سن جوانی به حزب دموکرات کردستان پيوست اما درهيچ تروری نقش نداشت. به همين دليل طی نامه‌های متعددی به «محمد يزدی»، «هاشمی شاهرودی» و «صادق لاريجانی»، سه رييس قوه قضاييه ايران در طول ۲۰ سال دوران حبس، خواهان اعاده دادرسی شد اما هيچ پاسخی نگرفت.

زندانيان سياسی در اوين و رجايی‌شهر کرج بارها نامه‌هايی را خطاب به اعضای خانواده خود نوشته‌اند که متن اين نامه‌ها از زندان خارج و در رسانه‌ها منتشر شده است. اين بار محمدنظری به پرسش‌های «مسيح علی‌نژاد»، روزنامه‌نگار ايرانی مقيم لندن پاسخ گفته است:

* شما در چه سالی و در زمان رياست چه کسی بر قوه قضاييه ايران بازداشت شديد؟
- زمانی که من بازداشت شدم آقای محمد يزدی رييس قوه قضاييه بود. دقيقا بايد بگويم نهم خرداد ۱۳۷۳، وقتی که تازه وارد ۲۳ سالگی شده بودم، بازداشتم کردند و الان ۴۲ سال دارم. يعنی خرداد که برسد، نزديک به ۲۰ سال در زندان هستم.

* به چه اتهامی بازداشت شديد و يادتان می‌آيد روز دستگيری کجا بوديد؟
- روز دستگيری در خانه خواهرم در شهر بوکان بودم که به اتهام همکاری با حزب دموکرات کردستان بازداشت شدم. قاضی دادگاه من آقای «جليلی زاده» بود که در يک دادگاه نمايشی و بدون اين که به من اجازه بدهند تا وکيل داشته باشم، برايم حکم اعدام صادر کرد.

* در اين ۱۹ سال و هشت ماه در کدام زندان‌ها بوده‌ايد؟
- مدت ۹ ماه اول دستگيری را در اطلاعات بودم و بعد به زندان رجايی‌شهر کرج منتقل شدم.

* بستگان شما در اين مدت به ملاقات‌تان آمده‌اند؟
- مادرم به ملاقاتم می‌آمد اما سال ۱۳۹۰ مادرم فوت کرد که متاسفانه من بعد از يک سال از مرگ او با خبر شدم. آخرين باری که مادرم را ملاقات کردم از بيماری فشار خون بالا اظهار ناراحتی می‌کرد و با توجه به وضعيت جسمی و سن بالا، من بسيار نگرانش بودم که بلاخره به همين دليل فوت کرد. خواهر و برادرم هم به ملاقاتم می‌آمدند ولی از چند ماه پيش که رفتار برخی از مسوولان ملاقات در زندان به خاطر اعتصاب غذای من با خانواده‌ام بد شد، ديگر به آن‌ها اجازه ندادند به ملاقاتم بيايند.

* شنيده‌ام به خاطر اين که مسوولان صدای شما را بشنوند، دست به اعتصاب غذا زده‌ و لب‌هايتان را دوخته‌ايد. ممکن است توضيح دهيد دليل آن چه بود و چه خواسته‌ای را پی‌گيری می‌کرديد؟
- در اين مدت تنها کسانی که پرونده مرا پی‌گيری می‌کردند، مادر و خواهرم بودند. آن‌ها هر وقت که به مراجع قضايی می‌رفتند، مسوولان می‌گفتند برای پسر شما تقاضای عفو کرديم و منتظر باشيد اما در آخرين مرحله به خانواده‌ام گفته بودند که پسر شما بايد اعدام شود و شما هم ديگر دنبال عفو و آزادی او نباشيد. برای يک انسان هيچ چيز بدتر از نااميدی نيست و مسوولان با اين حرف، تمام اميد و آرزوهای مادرم را بر باد دادند و باعث فوت او شدند که من هيچ وقت آن‌ها را نمی‌بخشم.
دومين موضوعی که باعث اعتصاب غذای من شد، فوت دو تن ازهم‌بندی‌های من پس از ۲۰ و ۲۲ سال حبس در زندان بود و اين امر بر من مسجل شد که مسوولان هيچ قصدی برای آزادی من ندارند. بنابراين، من در تاريخ هفتم شهريور ماه سال ۹۱ اولين اعتصاب غذای خودم را شروع کردم و در بيست و پنجم مهرهمان سال اعتصابم را پايان دادم. بار ديگر هم در حمايت از زندانيان محکوم به اعدام، به همراه جمعی ديگر از هم‌بندی‎هايم دست به اعتصاب غذا زدم.

* ما شنيديم که شما در اعتراض به وضعيت بلاتکليف خود در زندان رجايی شهر کرج، لب‌های خود را دوختيد. ممکن است خودتان در اين مورد توضيح دهيد؟
- بله. بعد از اين که تصميم قطعی خود را برای اين اعتراض گرفتم، به توصيه يکی از دوستانم، برای اين که هنگام دوختن لب‎هايم درد زيادی احساس نکنم، با قرص‌های بی‌حس کننده اطراف لبم را بی‌حس کردم و سپس آن‌ها را به هم دوختم. اما با توجه به اين که نخ نايلونی بود و پاره نمی‌شد، بعضی وقت‌ها با عطسه کردن و يا خميازه کشيدن، گوشه‌های لبم پاره می‌شدند که مجبور می‌شدم دوختن لب‌هايم را از نو شروع کنم.

* چند روز لب‌هايتان دوخته باقی ماندند؟
- ۴۹ روز.

* واکنش مسوولان به اين کار شما چه بود؟
- مسوولان قضايی به نمايندگی آقای «خدابخش»، فقط قول‌های سرخرمن دادند.


زندانی سياسی، محمد نظری

* واکنش هم‌بندی‌هايتان چه بود؟ وقتی شما را می‌ديدند چه می‌گفتند؟
- هم‌بندی‌های من در مدت اعتصاب غذا و دوختن لب‌هايم با تمام وجود از من حمايت کردند و من هميشه مديون آن‌ها هستم. حمايت‌‌های آن‌ها به من دلگرمی می‌داد.

* روزهای خود را در اين ۲۰ سالی که در زندان گذشت، چگونه سپری کرديد؟
- روزهای زندان تقريبا يکسان هستند و به ندرت اتفاق می‌افتد که با هم فرق داشته باشند. در زندان اغلب يا به مطالعه مشغول هستيم و يا تلويزيون تماشا می‌کنيم.

* در زندان چيزهايی وجود دارد که شادتان کند؟
- برای کسی که سال‌های زيادی از عمرش را در زندان سپری کرده، هيچ چيزی بهتر از اين نيست که آزادی ديگر زندانيان را ببيند. من نيز از اين قاعده مستثنی نيستم و از آزادی هم‌بندی‌هايم خوشحال می‌شوم. اما خبری که مرا بسيار خوشحال کرد، خبر مرگ بازجويم، «محمد مينايی» بود.

* تلخ‌ترين روزهای شما در زندان، چه روزهايی بودند؟
- تلخ‌ترين روزهای من در زندان شنيدن خبر اعدام ده‌ها نفر از هم‌بندی‌هايم و هم‌چنين خبر درگذشت مادرم بود.

* در اين مدت با چند نفر در زندان آشنا شديد که بعد آن‌ها را اعدام کردند؟
- شايد در مدت زمان حبس طولانی، بيش‌تر از ۵۰ نفر را شناختم که همه آن‌ها بعدها اعدام شدند. فقط به نام بردن از چند دوستم اکتفا می‌کنم: «خالد شوقی»، «حمزه قادری»، «انور جوانمردی»، «سليم صابرنيا»، «جليل زيوه‌ای» و ديگر دوستانی که يادشان هميشه با من باقی خواهد ماند.

* زندانی محکوم به اعدام چه حال و هوايی در زندان دارد؟
- اعدام شدن در راه عقيده بزرگ‌ترين افتخار برای يک زندانی سياسی است اما در عين حال هيچ گاه هيچ انسانی نمی‌تواند ادعا کند که از مرگ نمی‌ترسد.

* خود شما نسبت به اعدام چه حسی داشتيد؟
- من خودم نزديک به پنج سال حکم اعدام داشتم و تا سال ۷۶ هم هرهفته شاهد اعدام دوستانم بودم. برای همين هر بار فکر می‌کردم که اين هفته نوبت من است و اين مرا اذيت می‌کرد.

* نسبت به صدای بلندگو در زندان چه حسی داريد؟ هيچ وقت منتظر هستيد نام شما را برای آزادی صدا کنند؟
- با توجه به اين که در اين سال‌ها دروغ‌های زيادی از مسوولان در مورد عفو و آزادی خودم شنيده‌ام، شايد حتی بعد از شنيدن نام خودم از بلندگو برای آزادی، بازهم باور نکنم که می‌خواهند آزادم کنند. برای همين به قول زندانيان، حبسِ بلندگو نمی‌کشم.

* دلتان برای چه چيزی و يا چه کسی در بيرون زندان بيش‌تر از همه تنگ می‌شود؟
- وقتی که بيرون از زندان بودم هيچ چيزی برای از دست دادن نداشتم که حالا دلتنگ آن‌ها بشوم. در مورد دلتنگی برای يک شخص هم بايد بگويم يک زمانی دل‌خوشی من مادرم بود که بعد از فوت ايشان ديگر نسبت به هيچ کسی احساس دلتنگی نمی‌کنم زيرا در اين مدت تمام فاميلم، مرا به خاطر اتهاماتم طرد کردند.

* شما چند بهار را در زندان بوديد؛ می‌توانم بپرسم بدترين فصل در زندان چه فصلی است؟
- بهار۱۳۹۳ که بيايد، می‌شود ۲۰ بهار که در زندان بوده‌ام. اما برای يک زندانی که حبس طولانی مدت دارد، هيچ فصلی خوب نيست چون وقتی من درهيچ بهاری آزاد نيستم که رويش گياهان و برگ‌ها و جوانه زدن درختان را ببينم، وقتی در تابستان و پاييز زيبايی طبيعت را نمی‌بينم، برای من همه فصل‌ها بد هستند.

* چطور اميدتان را در زندان نگه می‌داريد؟ آيا فکر می‌کنيد در بيرون از زندان کاری از دست مردم برمی‌آيد؟
- آن‌چه که بر احساس ترس من از شرايط وحشتناک حاکم بر زندان غلبه و مرا به آينده اميدوار می‌کند، احساس تنفر و انزجار از سران حکومت است. من هيچ‌گاه فکر اين را نمی‌کردم که آزاد نخواهم شد و با توجه به داشتن حبس ابد، پشت ميله‌های زندان خواهم مرد اما حتی فکر کردن به آن هم مرا اذيت می‌کند. من هميشه مديون محبت‌های مادرم بودم و خواهم بود. هنگامی که ملاقات داشتم، از مادرم می‌شنيدم که بعضی از همسايه‌ها با آن‌که مرا نديده بودند، برايم آرزوی موفقيت و آزادی می‌کردند. با شنيدن اين حرف‌ها احساس شعف و خوشحالی می‌کردم.

* بزرگ‌ترين آرزوی شما چيست؟
- هميشه آرزو داشتم که زندگی به من فرصتی دهد تا به مردم خدمت کنم و اين تنها انگيزه من برای پيوستن به حزب دموکرات کردستان ايران بود. حالا تنها آرزويی که دارم، داشتن حکومتی در ايران است که برای مردم ايران، اعم از مسيحی، يهودی، زرتشتی، سنی و بهايی احترام قايل شود، حقوق آن‎ها را به رسميت بشناسد و نام ايران و ايرانی را در جهان بلند آوازه کند.

* آيا در طول مدت حبس در انتخابات هم شرکت کرديد؟
- با توجه به اين که من در خانواده‌ای انقلابی بزرگ شدم و جزو خانواده شهيد هم هستم، درسال‌های قبل از زندان به عنوان يک تکليف شرعی، هر بار در انتخابات شرکت می‌کردم ولی بعد از سال ۷۳ که به زندان افتادم، با اين که دراين‌جا نيز انتخابات برگزار می‌شود، با وجود داشتن شناسنامه، درهيچ انتخاباتی شرکت نکرده‌ام.

* هيچ وقت آرزو داشتيد که يک نماينده مجلس يا يک رييس جمهور را از نزديک می‌ديديد؟
- با توجه به شنيده‌هايی که پيش از زندان داشتم، آرزو می‌کردم کاش می‌توانستم آقای «طالقانی» و آقای «رجايی» را ببينم.

* شما بيش از ۲۰ سال است که در زندان هستيد؟ چه تصوری در مورد اينترنت و فيس‌بوک داريد؟ وقتی وارد زندان شديد، اصلا اين شبکه‌های اينترنتی در ايران وجود نداشتند و حالا شما در اين باره چه اطلاعاتی داريد؟
- پاسخ دادن به اين سوال شما خيلی سخت‌ است. مثل اين که شما از يکی از اصحاب کهف که از غار بيرون آمده است در مورد ماشين بپرسيد در حالی که من حتی موبايل هم نديده بودم و تمام دانسته‌های من از اينترنت فقط چيزهايی است که از ديگران شنيده‌ام.

* اولين بار در مورد اينترنت از چه کسی شنيديد؟
- اولين بار اسم اينترنت را ازريک مهندس در داخل زندان شنيدم.

* الان چه حرفی و سخنی داريد برای کسانی که در شبکه‌های اينترنتی، حرف‌های شما را می‌خوانند و ممکن است صدای شما را بشنوند؟
- متاسفانه با وجود سايت‌ها و رسانه‌ها و اطلاع رسانی گسترده‌ای که در جهان وجود دارد، برخی از روزنامه‌نگاران و سايت‌ها حول يک محور می‌چرخند و فقط در باره يک حزب و يک گروه خاص تبليغ می‌کنند. من از همه آن‌ها خواهش می‌کنم که محدوده اطلاع‌رسانی خود را گسترده‌تر کنند و صدای کسانی مثل مرا هم بشنوند که نزديک به ۲۰ سال در زندان مانده‌ام و صدايم به گوش کسی نمی‌رسد.


اين گفت‌وگو پيش از اين در [سايت ايران واير] منتشر شده است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016