پنجشنبه 24 بهمن 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

انقــلاب، شعری از م. سحر


انقلابی اگر بود
نطفه ای بی پدر بود

مادری روسپی داشت
ماده ای نيمه نر بود

خفته ای زير ابليس
نشمه ای پشت ِ در بود

روز ميلاد نوزاد
روز ميلادِ شر بود

پا که بر خاک بنهاد
از هيولا بَتر بود

خونش از پنجه جاری
نعره اش در جگر بود

پا به نعلينش ، اما
دست او بر تبر بود

گُرز اللهُ اکبرش
صيتِ خوف و خطر بود

سيل هستی رُبا بود
آتشِ خشگ و تر بود

چشم و گوشی اگر داشت
هردوان کور و کر بود

قلبش از سنگِ اَسود
گوی سُربش به سر بود

بسته ، دستار سنگين
جنگلی جانور بود

با دَمَش مِهر، معدوم
نار ِ تونِ سَقر بود

باورِ مردم او را
اُشتری باربر بود

وعده ی بود و بادش
دامِ بوک و مگر بود

توده ی ابرِ اوهام
غلظتی مُستمَر بود

وحشتی در فريبی
خنجری در کمر بود

هم به نهج علی بود
هم به کامِ عمر بود

انتَ عبدی به طبلش
بانگ فتح و ظفر بود

رايتش نصر بِالّرُعب
خاتمَش سُمبِ خر بود

نزد او اهلِ ايران
بَرده ای بی مَفّر بود

ملّتی با تمدّن
اُمّتی مُحتضر بود

عزّت و آبرويش
ضجه ای مختصر بود

سکه ای بی بها بود
ناله ای بی اثر بود

شوکتش در لجن بود
هستی اش در شرر بود

روزگارش سيه پوش
پويه اش بی ثمر بود

طالعش بی سرانجام
عقربش در قمر بود

کشتی ی آرمانش
طعمه ی بحر و بر بود

فکرِ آزادگانش
مرغِ بی بال و پر بود

بسته ای درحضر، يا
رَسته ای در سفر بود

درحريقِ پدر سوخت
آنچه سهمِ پسر بود

جانِ مردم هَبا بود
خون مردم هدَر بود

مرگِ عصرِ تجدّد
حشرِ عصرِ حجَر بود

هم بشر را زيان بود
هم خدا را ضرر بود

چشمه ی اشک اين شعر
چشم ِ ميمِ سحر بود


م.سحر
۱۱/۲/۲۰۱۴



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 



ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016