گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
7 آذر» مذهب شیعه، ریشه ازخود بیگانگی ایرانیان (بخش دوم)٬ جلال ایجادی
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! مذهب شيعه، ريشه از خود بيگانگی ايرانيان (بخش ششم)، جلال ايجادیاز نظر فلسفی ما نیازداریم بدانیم چگونه همسایه دیرین ما یونان از فلسفه سرشار بود، ولی فضای ایران زمین با باورهای دینی آمیخته بود. چگونه فلسفه فارابی و ابو علی سینا نمی توانند با مذهب تصفیه حساب کنند؟
در بخش های پیش به گفتگو در باره مفهوم ازخودبیگانگی پرداختیم و تلاش کردیم تا اسلام و مذهب شیعه را بمثابه یکی از عوامل مهم از خودبیگانگی ایرانیان نشان دهیم. گفتیم قصد تهاجم اسلام، غارت و برافکندن شوکت ایرانیان بوده است و بیان کردیم چگونه اسلام عرب ارزش های خود را بر ذهن ایرانی غلبه داد. در این بخش بطور عمده به جنبه روانی ازخودبیگانگی و ویرانگری در ناخودآگاه می پردازیم. "آنان که تاریخ و فرهنگ خود را از دست داده اند، مردم بد بختی هستند، بد بخت تر از آن ها کسانی هستند که در باز یافتن تاریخ و فرهنگ از دست رفته خود تلاش نمی کنند، اما بد بخت ترین مردم کسانی هستند که تاریخ و فرهنگ خود را به ریش خند می گیرند". احمد کسروی زمانی که مردمی به فرهنگ خود پشت می کنند و آنرا خوار و بی ارزش می انگارند، آنان دستخوش از خود بیگانگی شده اند. در جامعه ما رابطه با فرهنگ گذشته نه بر پایه بررسی انتقادی و تمایل به ارتقا فرهنگ خویش، بلکه جهت دوری و فراموشی آن و آنهم به خاطر گسست هویتی است. این بحران هویتی ناشی از هجوم انبوه ایدئولوژیکی دین اسلام و مذهب شیعه و بیانگر از خودباختگی و خود فراموشی روانی و فرهنگی و نوعی پاتولوژی روانپریشی می باشد. این از خود بیگانگی بصورت ایجاد نفرت نسبت به تاریخ و فرهنگ خود و شیفتگی در قبال دشمن، خود را نشان می دهد. در این ذهنیت آسیب دیده، حرف زدن از تاریخ شاهان و آئین زرتشت و مانی و تمدن ایران کهن، «بد» است، «طاغوتی» می باشد و «مزدوری» برای غرب است، حال آنکه صحبت از خاندان عرب و ستایش از امامان و پوشاندن تجاوزات آنها، بیانگر «صداقت معنوی" فرد و «ارتقای روحانی» انسان است. ذهنیت مسلط و رایج در جامعه آرامگاه کورش و تخت جمشید را نمی شناسد و یا آنرا به سخره می گیرد، ولی ایرانی مسخ شده برای گورهای موهوم امامان بنی هاشم که به ایران زمین تجاوز کردند، مویه می کند و می گرید و غش می کند. در برابر نابودی مجسمه آرش و فردوسی بزرگ در میدان های شهر سکوت می کنند و بی تفاوتی نشان می دهند، ولی به مراسم بت پرستی حرم حسین «تشنه لب» که بر ایرانیان شمشیر کشید می روند و بر کعبه و مراسم شیطانی اش نماز می گذارند. جابجائی حیرت انگیزی صورت می گیرد، ایرانی از تاریخ خود به تاریخ بنی هاشم پرتاب شده و تاریخ تجاوزکاری عرب، تاریخ خودی می گردد. علل این جابجائی کجاست و چگونه ایرانیان روند روانی از خودبیگانگی را طی می کنند؟ چه اتفاقی در ضمیرناخودآگاه صورت می گیرد و چرا هیجان ها و احساسات با قدرت شهوانی ایدئولوژیکی از بیگانه بی فرهنگ و خشن و دروغگو الهام می گیرد؟ علت ها متعدند و در برابر پویش های اجتماعی و فرهنگی، عوامل بازدارنده در نگهداری هویت بیشمار بوده اند. ما خود در پائین افتادن مسئول بوده ایم. فریدریش نیچه در باره سرشت آدمی می نویسد: «آنکه ژرف در جهان نگریسته باتشد، نیک می داند که در سطحی بودن آدمیان چه حکمتی نهفته است. غریزه نگه دارشان به آنان می آموزاند که شتابکار و سبکسار و دروغزن باشند.»(فراسوی نیک و بد). دین خوئی ما، دورنگی های ما، کوتاه آمدن های ما، سستی های ما، نادانی های ما و ضعف شخصیتی ما، ما را بطور جدی آسیب پذیر نمود. ولی فراموش نشود که در این تاریخ ایرانی تجاوزگری بنام قشون مسلمان عرب بوده است. برخی بدسرشت اسلام زده در پی آنند تا با طرح سستی ها ما، خود ما را مسئول اصلی ماجرا و خرابی بدانند. هجوم نظامی و دینی عرب مهلک و قطعی بود و هویت ما را یکسره بیمار ساخت. هویت ریشه در تاریخ و فرهنگ و دانائی هر ملت و هر گروه انسانی دارد و این هویت در پیوند با فرهنگ های دیگر می تواند خود را تقویت کند و از پویائی نیرومندتری برخوردار گردد. هنگامیکه هویت در معرض ارزشهای منفی و مخرب و رفتاری انحطاطی قرار گیرد، بار مثبت و پویائی خود را از دست می دهد. تعرض ویرانگر فرهنگ قرآنی و شیعه به شخصیت هویتی ایرانی، آسیب سخت و مهلک و ساختاری بدان وارد ساخت. ما نیازمند تاریخ، جامعه شناسی، فلسفه، علم سیاست، انسان شناسی، روانشناسی و روانکاوی هستیم تا معنای چرخش هویتی را درک کنیم. در ایران علم تاریخ در بررسی تهاجم عرب غایب بوده است. در جامعه ما پژوهش های تاریخی در باره تهاجم اسلام بطور عمده بر پایه علمی صورت نگرفت و اکثر تاریخ نگاران تاریخ تئولوژی اسلامی نوشتند و فصل های بیشماری به «دست آورد اسلام» اختصاص دادند. بنابراین باید تمامی نگرش تاریخی رسمی اسلامی یا نگرش دروغپرداز و سازشکارانه با این دین را مورد انتقاد قرار داد. تمامی درس های دینی و اسلامی در مدارس و دانشگاه ها را باید به بررسی علمی و انتقادی کشاند. جامعه شناسی تا کنون نتوانسته برخورد موشکافانه به جامعه ایران در زمان تجاوز بیاندازد و شکنندگی ها و آسیب پذیری های اجتماعی ناشی از آن را مشخص سازد. چگونه دورویی و تقیه در روحیه ایرانی رشد کرد؟ چگونه اعتقاد به رسوم عربی و سمبول های اسلامی در ذهن و رفتار ایرانی ژرف شد؟ جامعه شناسی رفتاری و تربیتی ریشه تغییر در اجتماع را باید نشان بدهد. از نظر فلسفی ما نیازداریم بدانیم چگونه همسایه دیرین ما یونان از فلسفه سرشار بود، ولی فضای ایران زمین با باورهای دینی آمیخته بود. چگونه فلسفه فارابی و ابو علی سینا نمی توانند با مذهب تصفیه حساب کنند؟ سیاست همیشه با دین درآمیخت و در درون آن نفس کشید. در طول هزار و چهار صد سال ما فاقد سیاستمدار برجسته و منقد اسلام سیاسی بوده ایم و همگی نخبگان سیاسی در برابر اسلام کرنش کردند. سیاست چپ های ایران در قبال مذهب جز یک سیاست عقب مانده و دین خو و تقیه کننده و ناهشیار و ترسو چیز دیگری نبود. انسان شناسی نه ویژه گی های دقیق مردم این سرزمین را در هفت هزار سال پیش مشخص کرده و نه توضیح برای چرخش انسان ایرانی به انسان اسلامی شیعه فراهم نموده است. بالاخره از نظر روانشناسی و روانکاوی ما نمی دانیم در شخصیت، در رفتار مردم، اعماق روان ایرانی و دهلیزهای ناخودآگاه انسان ایرانی چه روی داده است؟ تئوری روانکاوی در روانشناسی، آنچه که مورد تحلیل و بررسی است رفتار فرد می باشد. از دیدگاه روانشناسی رفتار متعادل و همسو با نرم ها و هنجارهای اجتماعی، «عادی» تلقی میشود. ولی رفتاری که با هنجارهای رسمی بسیار متفاوت می باشد را قابل «تصحیح» ارزیابی می کنند یا آنرا بیان عارضه ای پاتولوژیکی می دانند. در روانشناسی به هنگام ناسازگاری ها، رفتار شخص در خانواده، در محیط شغلی، در محیط آموزشی مانند مدرسه و دانشگاه، در جمع دوستان و آشنایان، مدام مورد بررسی قرار گرفته و رفتار «ناسازگار» با جامعه و گروه، به پرسش درآمده و با اتکا به روشهای بالینی و گفتگو و همراهی در کشف پدیده و بهبود رفتار فردی، تلاش می شود تا خوانائی رفتاری در گروه تقویت گردد. چرا یک فرد پرخاشگر است؟ چرافرد خودپرست است؟ چرا فرد جاه طلب است؟ چرا فرد اهل پز دادن است؟ چرا فرد قادر به همکاری نیست؟ چرا فرد تقیه کرده و حرفش را آشکارا بیان نمی کند؟ چرا فرد ترسو است؟ چرا فردی که مذهبی نیست پیش دیگران ادعای دینداری می کند و حتا نماز می خواند؟ چرا فرد چاپلوس است؟ آیا این رفتارها در ذات و ماهیت فرد است یا ناشی از بیماری ها و اغتشاش و بهمریختگی و آسیب های رفتاری است؟ روانشناسی بر روی رفتارهای فردی و ناسازگاری های فرد با اجتماع نورافکن می اندازد. روانشناسی باید نشان دهد که رفتار فرد در برابر دینی مانند اسلام که شخصیت فردی را تابع الله میداند، چگونه سرکوب می شود. رفتار دین خوئی ایرانیان پیش از اسلام و فقدان شخصیت فلسفی و رفتار منطقی محکم و فشار روحانیان زرتشتی، زمینه رشد رفتارغیر مسئول و ناپاکیزگی کردار در اجتماع بود. کرنش و فساد در بالای جامعه نمی ماند و باعتبار قدرت الگویی خود در کل جامعه و در رفتاری های افراد اثر بخش است. استبداد سیاسی و ناتوانی خرد روزمره و فضای غیر فلسفی جامعه، راحتتر رشد خرافات و رفتارهای ناخردمند و ضعف فرهنگی را تقویت می کند. شکست ایرانیت در برابر عربیت بطور مسلم با ریشه های روانی و ناخودآگاه ایرانیان نیز رابطه دارد.
کشف عرصه هائی از «ناخودآگاه»، بمعنای پایان شناخت اقیانوس روانی انسان و لایه های بیشمار و ساختار درونی نیست، ولی این کشف میدان عمل را گسترش می دهد و تاثیر بر فرد را تا حدودی هموار می سازد. «ناخودآگاه» انسان همیشه خارج از اراده ما باقی میماند و دشواری ها بر فهم «من»، همیشه پابرجاست. ذهن یا ضمیر اگاه با توجه به اندوخته ها و انباشت شناخت و خاطرات و احساس های ما با دنیای بیرونی ما مرتبط بوده و زمینه ساز عمل ما میگردد. نوزاد انسان از هنگام تولد به یاری حواس شانزده گانه با جهان بیرونی خویش پیوند و ارتباط بر قرار می کند و به حس و شناخت و برآورد پدیده های جهان مادی و فیزیکی و انسانی ادامه می دهد. ذهن، آگاهی ها و مشاهدات را در خود جای داده و بخشی از تجربه ها و احساسات کسب و لمس شده را به بخش دیگر ذهن یعنی نا خود آگاه که ضمیر اتوماتیک و خود کار ذهن است می فرستد و در آنجا انباشت می کند. از این رو ضمیر نا خود اگاه بر پایه شناخت ها و تجربه ها و بر آورد های پیشین با استفاده از کمترین مقدار انرژی، بدون توقف و بطور خود کار عمل می کند. بقول «ژاک لاکان» روانکاو فرانسوی، انسان در بسیاری از زمانها بر ناخودآگاه تسلط ندارد ولی ناخودآگاه ، خود عمل می کند. بنا براین، ضمیر آگاه، ما را در زمان حال و در درازای فضا زمان هستی به پیش می راند، حال آنکه ضمیر نا خود اگاه به یاری اندوخته های پیشین بطور خودکار و اتوماتیک و سر خود و بدون نیاز به اگاهی های لحظه به لحظه، کنش ها و واکنش ها و رفتار ما را رهنمون و کنترل می نماید. هوش انسانی قادر است روابط سریع بین پدیده ها را برقرار کند و در زمان و فضای حاضر راه حل در برابر ما قرار دهد، ولی ناخودگاه ما انگیزه و تمایل را جابجا می کند و راه هوش را تعقیب نمی کند زیرا خود با پولسیون و انرژی درونی منفی و مثبت عمل می کند و بقول زیگموند فروید ناخودآگاه سرشار از امیال جنسی و آرزوهای سرکوب شده است که فرصت و راهی برای ابراز و کارکرد جستجو می کند. ناخودآگاه جلو میراند ولی خود مانع نیز بشمار می آید. ناخودآگاه سرکش و مخرب است و تمایل سازگاری ندارد زیرا تحقق امیل و آرزو های درونی را، فرای قواعد و اخلاق اجتماعی، دنبال می کند. در این کشاکش ناخودآگاه از کارکرد نافذ و رازآلود فراتر رفته و در فضای تضادها و فشارها و ناتوانی ها به دشواری های شخصیتی در تعادل سوژه نزدیک شده و به روند سقوط کشیده شده و گاه بسوی «روانپریشی و پسیکوز» حرکت کرده و به ورطه «هیجان مانیاک» و دیوانگی درمی غلتد. بقول «کولت سولر» روانکاو، فیلسوف و روانشناس در اثرش «ناخودآگاه و روانپریشی»، پدیده «هیجان مانیاک» فقط یک آشفتگی در گفتار و به هم پاشیدگی تاریخیگرائی نیست بلکه بویژه یک «بهم ریختگی اوموستاز» یا تخریب ثبات ارگانیسم انسانی زنده است. در چنین حالتی ارگانیسم زنده تعادل خود را از دست داده و با تضادهای بسیار درگیر بوده و نیازهایش متلاشی و بسوی مرگ گام بر میدارد. سوژه خوشحال است ولی با ملانکولی و اندوه زندگی می کند. تراژدی آنجاست که خوشی ها و شادمانی ها از بدن بیرون رانده میشوند و فرد احساس پیشین را از دست می دهد و خانه درونی خود را گم میکند. روانکاوی به سوژه توجه دارد ولی ما میدانیم که ذهن و ناخودآگاه انسانی علیرغم فضای درونی خود با بدن و محیط فرافردی در ارتباط بوده و بده و بستان دارد. روانکاوی اقیانوسی از دهلیزها را می گشاید و حالت های پنهانی وعدم تعادل و روانپریشی های مهلک را نشانه می گیرد. حال پرسش اینجاست که روانکاوی چگونه به ما در کشف ازخودبیگانگی ایرانیان کمک می کند؟ بنظر می رسد روانکاوی الگو و روش جالبی در تحلیل گره های روانی بالینی فرد و حتا کل جامعه می باشد زیرا جامعه از افراد تشکیل شده و رفتار و روحیه افراد، خود را در یک گرایش گسترده اجتماعی منعکس می کند. در عرصه تحلیل ازخودبیگانگی ایرانیان، ما به تلفیق روانکاوی با جامعه شناسی دینی و علم تاریخ نیازمندیم تا اعماق ازخود بیگانگی را بهتر بشناسیم. بر ایرانیان چه گذشت؟ چه گسستی در تاریخ آنان بوقوع پیوست؟ هویت آنان دستخوش کدام آسیب بنیادی گردید؟ دینی از حجاز هجوم آورد و ایرانیان شکست خورده و بمرور استحاله شدند، تاریخ و فرهنگ خود را فراموش کردند. همه چیز نابود نشد ولی ضربه اسلام و شیعه مهلک بود. ایرانیان که خود را یکی از تمدنهای بزرگ میدانستند در یک روند از خودبیگانگی افت کردند و دشمنان خود و متجاوزان به خاک و فرهنگ را به دوستان و سروران خود تبدیل نمودند. این رویداد از خود بیگانه شدن شگفت انگیز است و این پرسش اساسی را مطرح می کند در چه شرایطی روح یک ملت تسخیر میشود؟ رابطه ایرانیان با خاک حجاز و خانواده بنی هاشم در شبه جزیره بیابانی عربستان چه بود؟ دین و فرهنگ و تمدن ایرانیان با اسلام همسوئی داشتند یا در زیر نظام قهر و خشونت مغلوبه شدند؟ چگونه ذهن فرهنگی و اساطیری ایرانیان عقب نشینی کرد تا بزرگان تاریخ و اساطیر سرزمین اش پس زده شود و نمادهای و افسانه های محمد و علی و فاطمه و حسین پیروز شوند؟ چگونه از اوج به ذلت امکان پذیر شد؟ ذهنیت ایرانی در باره شخصیت هائی مانند زرتشت، مانی، کورش، داریوش، آریوبرزن، اَردِشیر پاپَگان، رستم فرخزاد، ابومسلم خراسانی، بابک خرمدین، ابوالفضل بیهقی ، فردوسی، رازی، ابوریحان بیرونی، فارابی، خیام، مولوی، نظامی گنجوی، شاه عباس اول، نادرشاه، میرداماد، ستارخان، میرزاکوچک خان، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، امیرکبیر، مصدق، کسروی، صادق هدایت، و دیگران، یا هیچ نمیداند یا کم میداند و پراکنده می داند.
ضمیرناخودآگاه ما به فضا و ذهن جهانی دسترسی دارد و از این رو تمام منابع مورد نیاز برای عملکرد را در اختیار دارد. از دیدگاه فلسفه، آگاهی یگانه و برتری که در همه مکان ها و زمان ها حاضر بوده و سرچشمه تمام دانش ها، قدرتها، و خلاقیتها می باشد، ذهن جهانی نام دارد. همین ذهن جهانی بر ضمیرناخودآگاه و منابع آن، نقش می بندد و آن را جهت می دهد. خوبی ها و بدی ها ما را شکل می دهند. در دیدگاه ایدئولوژی نازیسم، اعتقاد به برتری نژادی و تربیت و تبلیغات وابسته به آن، در کنترل خودآگاه و عملکرد بر ناخودآگاه تاثیر قطعی داشته و منجر به بسیج میلیونها انسان برای کشتار و یا تائید کشتار یهودیان می گردد. تسلط یک ایدئولوژی مرگبار به صورت ناخودآگاه بر خودآگاه احاطه می کند و در این حالت، زندگی به صورت غریزی و روزمرگی انجام می شود و قتل انسان پدیده طبیعی جلوه می کند، زیرا ویرانگری خرد انسانی و نابودی ارزشهای برابری جویانه انسانی، انهدام فیزیکی دیگری را همچون یک «فرمان مقدس» بنمایش می گذارد. ذهنیت ایرانی منکوب یک روند تاریخی دینگرائی و استبدادی و نادانی و اسلامگرائی اجباری و آخوندیسم می گردد. در دیدگاه اسلامی تسلیم در برابر الله، تبعیض میان زن و مرد، پذیرش بردگی، قتل دیگر اندیش، جهاد علیه اقوام دیگر، تبلیغ برتری دین محمد بر ادیان دیگر، خاندان معصوم علی، تسلط شمشیر بر عقل و برادری، زمینه ساز ذهنیت متمایل به جنایت پیشگی و ناخودآگاه جرم گرا می باشد. همین دیدگاه خشونتگرا ما را آماده کرد، ما را ویران کرد. رفتار ایرانی با پریشانی و گنگی ناشی از یک ایدئولوژی بیگانه به ساختار روانی دیگری کشش می یابد. ذهن ایرانی دستخوش سقوط ارزشی گشته، از ارزشهای خود دور شده، از لذت و میل طبیعی و دیرینه اش دور شده، از کامیابی و ژوییسانس ویژه خود دور گشته، به فانتسم ها و هیجان های عرب نزدیک گشته، به ارتجاعی ترین عملکردها و روایات و خرافات شیعه تن داده، ایدئولوژی دشمنان خود را به «مقدسات» تبدیل نموده است. این ذهن آنچنان مسخ شده که عواطف اش و احساسات اش دگرگون شده و دیگر زشتی های یک مذهب مرگبار را حس نمی کند. سوژه ایرانی در بستر این تهاجم عمومی، دستخوش آشفتگی میگردد، از «هیجان مانیاک» پرمی شود، تاریخ خود را بفراموشی می سپارد و ارزش های هستی شناسانه خود را از یاد می برد. ماشین هنجار ساز مقوله «دستگاههای ایدئولوژیک دولتی» که توسط فیلسوف فرانسوی لوئی آلتوسر تعریف شده مفهوم جالبی برای دستگاه دولتی و بازتولید روابط اجتماعی و اقتصادی است. دستگاه ایدئولوژیک در برگیرند ماشین سرکوب نظامی و پلیسی و نیز تمام نظام ایدئولوژیک و نهادهای وابسته به آن است. بنظر میرسد که نهادهای سرکوب قدرت سیاسی و نیز نهادهای شبکه رسانه ای و دینی و ایدئولوژیکی و فرهنگی این دستگاهها ی ایدئولوژیک کارکرد مناسبی در رابطه با بررسی ما در باره نقش دین در تولید و باز تولید ساختار ذهنی دارد. بعلاوه دیدگاه میشل فوکو، فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی در اثرش «مراقبت و تنبیه» در باره هنجارسازی ها و ایدئولوژی قدرت همچون «تکنولوژی ظریف قدرت»، زاویه بسیار جالبی در تحلیل ارائه می کند. نهادهای سرکوب دولتی: قوای نظامی ارتش و پلیس و پاسداران، سازمانهای مخفی جاسوسی، سیستم کنترل الکترونیکی انترنت، نیروهای بسیج و گشت ارشاد و گروهای فشار و خواهران زینب، انجمن های اسلامی در اداره و کارخانه، اعدام های میدانی و اعدام در زندانها، شبکه قتل های زنجیره ای، شبکه های اسید پاشی و درگیری های خیابانی. این نهاد ها با کنترل و سرکوب و ایجاد رعب و وحشت بشکل عریان و خشونت بار تداوم ساختار سیاسی و دینی و مالی را تضمین می کنند. در بحث ما دستگاه هنجار ساز انبوه عبارت از ماشین بوروکراتیک دولتی و ماشین دین سازی است که وظیفه اصلی اش تولید و بازتولید مناسبات ایدئولوژیک و باورهای دینی شیعه در خودآگاه و ناخودآگاه افراد جامعه و به زیر سلطه کشاندن رفتار و کردار و فکر در میدان سیاسی اجتماعی است. به بیان دیگر ذهنیت شیعه گری محصول یک روند تاریخی پیچیده از تولید و بازتولید ایدئولوژی دینی با اتکا به سرکوب مستقیم و سرکوب سمبولیک می باشد. قدرت سیاسی و قدرت دینی در یک همسوئی و هم اندامی برای سلطه دین در اذهان، مواظبت و کنترل کرده اند، تنبیه و سرکوب کرده اند، تبلیغ و سازماندهی کرده اند، هنجار مند و قانون مند کرده اند، و تکرار و تکرار کرده اند تا ذهنیت شکل بگیرد، ذهنیتی که در خدمت قدرت مذهبی و سیاسی است. اسلام و شیعه بنابر ماهیت خود سیاسی و سلطه طلب بوده، با قدرت سیاسی امتزاج داشته و تمایل به قدرت داشته است. از زمان صفویه تمامی قدرتهای سیاسی استیلاگر مرکزی همخوانایی با شیعه داشته اند و اختلاف سیاستمدار و روحانیت در برخی دوره ها بر سر منافع گروهی بوده است. در ایران حوزه و دربار در همکاری بوده و در زمان شاه بخشی از حوزه خواهان تصرف قدرت سیاسی مرکزی بود. از زمان صفوی ما با روند بارز قدرت گیری اجتماعی و اقتصادی و ایدئولوژیک روحانیت شیعه مواجه بوده ایم. انقلاب 1357 لحظه تصرف قدرت سیاسی مرکزی توسط حوزه و طبقه روحانیون واپسگرای شیعه است. علیرغم تفاوتهای گروهی و سلیقه ای و مالی و سیاسی میان حوزه و دربار، هر دو خواهان حاکمیت شیعه گری در جامعه و اسارت عقل و خودآگاه و ناخودآگاه مردم توسط خرافات دوازده امامی بوده اند. تمام قدرتهای حکومتی دست روحانیون را آزاد گذاشتند و هر جریان مخالف را سرکوب کردند و آنچنان فضائی در جامعه برپاکردند که انتقاد فکری به نابودی گرائید، رسالات منحط آیت الله ها جای فلسفه و اندیشمندی را گرفت و خرافات در ذهن و اجتماع انبوه شد و ترور فکری همه جا جاری شد و کسی توان نداشت و یا جرات نکرد که به اسلام خاندان بنی هاشم انتقاد کند. جامعه فلج شد و بیماری سراسری فکر نکردن و سرسپردگی روانی نسبت به خاندان علی فراگیر شد. جلال ایجادی Copyright: gooya.com 2016
|