گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
6 آبان» از اين ديدگاه (بخش پنجم)، ابراهیم هرندی4 شهریور» در گستره فرهنگ، بخش پايانی: از صدای سخنِ عشق، ابراهيم هرندی
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از اين ديــدگاه (بخش هفتم)، ابراهیم هرندیحکومت اسلامی، توليد انبوه درهررشته را، پايه تغيير در کاربرد آن رشته می داند و گستره هر رشته را با خودهای بی مايه، آنچنان پر می کند که کاردانان راستين چاره ای جز کنار کشيدن نداشته باشند. اين چگونگی با پايين آوردن استانداردها و گذراندن شيوه آموزشی از فيلترهای وحدانی و ولايی رخ می دهد
دوران میانی تاریخ اروپا را که با فروپاشی امپراطوری روم باستان در اوان سده پنجم ترسايی آغاز شد وهزار سالی دنباله داشت، قرون وسطا و یا "روزگار سیاه"۱ خوانده اند. سیاه خواندن این دوران از آنروست که در آن روزگاران، خرافه و خامی آنچنان فراگیر شده بود که، اندیشیدن، بزه کاری بزرگی پنداشته می شد و پادافره ای گران داشت. روزگار سیاه، روزگاری بود که بيشتر مردم را بهره ای از پرتو چراغ خرد نمی توانست باشد و نادانی و ناتوانی همگانی در سایه آموزه ها و اداره جامعه بدست کشیشان و کارمندان کلیسا آنگونه بود که توانایی تمیز نیک و بد برای کسی آسان نبود. این شیوه زیستی که انسان را از اندیشیدن می رماند و اندیشمندان را گوشمالی می داد، ذهنیت ویژه ای پدید آورده بود که می توان آن را "ذهنیت قرون وسطایی"۲، خواند. این یادداشت کوششی برای شناساندن این ذهنیت و برآیه های رفتاری و کرداری آن است. گفتیم که دروان میانی تاریخ، یعنی روزگاری که اروپاییان کنونی آن را روزگار سیاه تاریخ خود می دانند از سده پنجم آغاز شد و هزار سال دنباله پیدا کرد و با درخشش خورشید روشنگری از سده پانزدهم میلادی به زباله دان تاریخ اندر شد. این دوره هزار ساله در تاریخ اروپا، درازترین دوره تاریخی این بخش از جهان است. دوره ای که تا چند سال پیش تاریخ نگاران اروپایی از آن به آسانی می گذشتند و آن را روزگار سیاه خود می خواندند و ویژگی کانونی آن را، حکومت کلیسا برجامعه می دانستند. در چند سال گذشته برخی از اندیشمندان و تاریخ نگاران اروپایی این دوران را بیش از پیش در دیدرس و دسترس خود نهاده اند و اندک، اندک به این باورمی گروند که ریشه های اندیشه های مدرن را باید در گمای هزاره توی آن روزگار سیاه، پی جست. این چگونگی هم اکنون چراغ اندیشه برخی از اندیشمندان غربی را در گستره های آکادمیک بر روی شناسای ذهنیت قرون وسطایی تابانده است.۳ به گمان من دنبال کردن روزگارِ سياه اروپايی، برای ما ایرانیان نیز می تواند سودمند باشد. سیاهی در فرهنگ های هند و اروپایی، اشاره به ناتوانی در گزینش دارد. بینایی انسان که برترین حس از حس های پنجگانه است، تنها در پرتو نور کار می کند. چشم انسان درتاریکی کارایی ندارد زیرا که انسان، جانوری روز- بیدار و شب- خواب است. این گونه جانوران، دایره های طبیعی خیز و خواب ویژه ای دارند که با خورشید کار می کند. این دایره را ساعت زیستی (بیولوژیک) نیز می گویند.۴ یکی از برآیندهای این ساعت این است که انسان هر پگاه، با رویش خورشید می روید و با سرزدن آن سرزنده می شود و موج هستی و کار و کوشش در تن و جانش در نیمروز به اوج می رسد و سپس اندک، اندک با غروب خورشید، کارایی او نیز فروکش می کند و سپس تر با تاریک شدن هوا، خواهش خواب در او در می گیرد. چنین است که برآیش شناسان، بهترین زمان برای پرداختن به کارهای دشوار و اندیشه - خواه را اندی به نیمروز مانده می دانند. پرت نشویم. ه آنجا که نور نیست و چشم نمی بیند، توانایی گزینش با کاربرد بینایی از انسان گرفته می شود. روزگار سیاه، اشاره به روزگاری ست که انسان نمی توانست در پرتو چراغ خِرَد خود، نیک را از بد بازشناسد. روزگاری آنچنان تیره و تار که اندیشیدن ناممکن می نمود. در آن دوران، رد پای آموزههای کلیسا در همه سویه های زندگی مردم دیده می شد و گریزی از آن نمی توانست باشد. این شیوه فرمانروایی، اندیشیدن را برنمی تافت و تکروی و آزاداندیشی را به بدترین شیوه مجازات می کرد. این چگونگی، ذهنیتی هراسیده و خالی از خویش پدید می آورد. ذهنیتی که خانه همه کس و خانه هیچ کس نبود. ذهن انسان، نهانخانه اندیشه ها و خیال های خصوصی اوست؛ جایی که همه کمبودها و ناداری ها را درآن می توان جبران کرد؛ جایی که ندار می تواند خود را دارا بپندارد و زشت خویشتن را زیبا. جایی که زایشگاه همه پدیدارهای جهان و رویشگاه همه اندیشه های ممکن بوده است. پس اگر دین و آئین و مرام و مسلکی بخواهد که خود را در دل و جان مردم جا دهد، ناگزیر از دستبرد به ذهن آنان و جاخوش کردن در آن است. این چگونگی با خالی کردن ذهن، از دارنده آن آغاز می شود. ذهنیت قرون وسطایی، ذهنیتی "دیگر گزین" بود. این ویژگی ریشه در فرمانروایی کلیسا بر کشورهای اروپایی در آن روزگار داشت که همگان را بره وار، پیرو آئین عیسوی می خواست و رستگاری را در دلسپاری و سرسپاری به فرمان های آن آئین می دانست. گرفتاری این چشم اندازها این است که در آن ها، گروه حاکم، سود و زیان خود را سود و زیان جامعه می خواند و می داند. البته در جامعه ای که رده ها و گروه ها و دسته ها و رسته های گوناگون مردم با نیازهای ناهمانند زندگی می کنند، "سود همگانی:، سخنی بی معناست. هیچ آئین نامه ای دربرگیرنده نیازهای همگانی نمی تواند باشد.۵ با این همه، آئین ها و ایدئولوژی ها برآن اند تا با دست یابی و جاخوش کردن در ذهن هر فرد در جامعه، او را ابزار کارخود کنند و از او کارورزی تهی از خویش بسازند. چنین است که فرد با پای خود از سوريه به فرانسه می رود و با دست خود، جلیقه انفجاری را می پوشد و با آغوش ِ باز به پیشواز آتش و مرگ می رود. ه روزگار روشنگری که در پی روزگار سیاه پدید آمد، ذهن انسان را خانه خواهش های او کرد و خویشتنخواهی را ارج نهاد و تن انسان را زیبا و ستودنی و درخور عشقباری ِعشق ِرومانتیک دانست. این گونه بود که فرد در جهان، نگین هستی پنداشته شد و خواهش های فردانی و نفسانی، از زنجیرِ بایدها و نبایدها و ارزشداوری های قرون وسطايی رهیدند و از زیر زمین و پستوهای بسته ِ خانه به بیرون آمدند و سوژه های پسندیده و پذیرفتنی ادبیات شدند. یکی دیگر از ویژگی های ذهنیت قرون وسطایی، جزمی اندیشی و قطعی نگری آن بود. در آن دوران هر قوم و قبیله ای درلاک بومی خود پیچیده بود و نبودن پیوندها و رسانه های همگانی سبب می شد که هرگز کسی فرصت مقایسه و برابر گذاری اندیشه ها و رفتارها و کردارهای دو گروه را نداشته باشد. از سویی نیز ادبیات مذهبی، هرگونه اندیشه خود جوش و نوآورانه را نکوهش می کرد و راه ها و رسم های اجتماعی را هماره همسان و پایا می خواست. یکی دیگر از ویژگی های ذهنیت قرون وسطایی، تعریف انسان با آن که او نیست، است. در آن روزگاران مردم خود را نه با آنچه که بودند، بلکه با آنچه نبودند تعریف می کردند. این چگونگی با پنداره ها و انگاره های ذهنی درباره مردم سرزمین های دیگر شکل می گرفت. برای نمونه، نخست مسلمانان را در ذهن خود مردمی جنگلی خو و خونخوار و ستیزه جو می پنداشتند و سپس خود را تهی از آن خُلق و خوی می انگاشتند. یا یهودیان را قومی دیوگون و سیاه کار و دندان گِرد و تنگ چشم می دانستند و خود را خالی از هریک از این ویژگی ها می خواندند. پس، "ما که هستیم"، از دیدگاه ذهنیت قرون وسطایی با، "ما که نیستیم"، تعریف می شد. این چگونگی را امروز نیز در میان شیوه اندیشیدن مردم برخی از سرزمین ها می توان یافت. در این شیوه اندیشگی، نخست به همه اقوام و ملت های دور و نزدیک، مُهرِ منشی منفی زده می شود. این مُهر، زمینه ساز ادبیات کنایه آمیزی می گردد که شکل دهنده هویت خیالی قومی دیگر می شود. برای نمونه، ترکان چنین اند و کردان چنان و لرها فلان و عرب ها بهمان. مجموعه این ویژگی ها فهرستی از آنچه ما نیستیم را فراهم می آورد که بدرستی نشان نمی دهد که ما که هستیم. در چنین فرهنگی، هر فرد با ایما و اشاره به ویژگی های اقوام و ملیت های دیگر، باید هویت قومی و یا ملی خود را بیابد. خود شیفتگی و برترپنداری ریشه در خودکامگی انسان دارد که برآیندی از ساختار ژنتیک اوست. این خوی جانوری، دیدگاهی رویاروی انسانمداری و برابر پنداری مدرن است که حقوق بشر برآيندی از آن است. در ذهنیت قرون وسطایی، جایگاه انسان در هرم ارزشی آن زمان را، پایگاه مذهبی وی و میزان نزدیکی اش به قله آن هرم نشان می داد. اما از دیدگاه انسانمداری مدرن، همگان بی چشمداشت به پایگاه اجتماعی و فرهنگی و جنسی و خانوادگی، دارای حقوق همانندی هستند که " حقوق بشر" خوانده می شود. *** ۳۳. سياست فرهنگیِ ِ تغيير با توليد انبوه. در بيست سالِ نخستِ حکومت اسلامی ايران، موسيقی کوچه بازاری از لوس آنجلس به ايران وارد می شد. در دهه سوم، استراتژی فرهنگی حکومت توانسته است خوانندگانی همتا و همپای خوانندگان لس انجلسی بپرورد و موسيقی آن ها را به بيرون از ايران صادر کند. اگر گرفتاری ويزا وجود نمی داشت، بی ترديد خوانندگانی مانند؛ احسان خواجه اميری، محسن چاووشی، بنيامين بهادری، رضا صادقی، شهرام شکوهی و ديگران، تور آمريکا نيز داير می کردند و بازار موسيقی پاپ را از دست خوانندگان لوس آنجلسی، که همگی "ضدانقلاب" پنداشته می شوند، می گرفتند و ايرانيان آن ديار را با موسيقی رَپ ايرانی نیز آشنا می کردند. (تهاجم فرهنگی؟) حضور چند هزارنفری جوانان ايرانی در مراسم خاکسپاری مرتضی پاشايی را، بسيارانی نشانه شکست رژيم اسلامی در ريشه کن کردن موسيقی مدرن دانستند و درباره اش سخن ها گفتند و انشاها نوشتند. به گمان من اين حضورِ گسترده، نمادی از پيروزی سياست فرهنگی حکومت اسلامی در چهره پروری و چيرگی بر گستره ذهنی جوانان بود. حکومتيان با ديدن سونامی جمعيت جوان در آن مراسم، پيروزی ديگری را جشن گرفتند و در ميدان دادن بدان و رسانه ای کردن اش، از هيچ کوششی فروگذار نکردند. اين چگونگی را در گستره های ديگر نيز می توان ديد. حکومت در هر رشته ای، شمار زيادی کارورزِ حکومتی پرورده و ببازار فرستاده است تا با آميختن دوغ و دوشاب با يکديگر، بازار هر گروهی را که حاکميت را به چالش می کشد، آشفته کنند. چنين است که اکنون ما، سياستمدار، فيلسوف، ايدئولوگ، لابیگر، نويسنده، خواننده، شاعر، روشنفکر، منتقد، روانشناس و حتی معترض ولايی در بيرون از ايران، بويژه در کشورهای اروپايی و امريکای شمالی داريم، تا ديگرهيچ کس، هرگز از ميان اين گروه ها نتواند برنما شود و کاری کارستانی کند. اکنون هربار که کسی يا گروهی، فريادی دادخواهانه از دست حکومت اسلامی سرمی دهد، کسی يا گروهی ديگر، آن را با ترفندهای سفسطه آميز، يا بقول آخوندها، با لطايف الحيل پاسخ می دهد. اين کار را برای آن می کنند که ديگر هيچ گفتگويی درباره گفتمان های سياسی، هرگز بپايان نرسد و هيچ گردهم آيی و نشست و کنفرانسی، بيانيه براندازی صادر نکند. روزی گروهی نويسنده و يا آکادميسين، در نامه ای سرگشاده به فلان فيلسوف پيشنهاد می کنند که دعوت حکومت ايران را برای سفر به آن کشور نپذيرد. روز ديگر، گروه ديگری با نام نويسنده و آکادميسين نامه ديگری می نويسند و از او می خواهند که رشته خود را به سياست نيالايد و به ايران برود و از نزديک با لشکرِ جوانانی که تشنه دانش و بينش اویند، آشنا شود. حکومت اسلامی، توليد انبوه درهررشته را، پايه تغيير در کاربرد آن رشته می داند و گستره هر رشته را با خودهای بی مايه، آنچنان پر می کند که کاردانان راستين چاره ای جز کنار کشيدن نداشته باشند. اين چگونگی با پايين آوردن استانداردها و گذراندن شيوه آموزشی از فيلترهای وحدانی و ولايی رخ می دهد. اين کار، کاردانان راستين را در سيل جمعيت شبه کاردان غرق می کند و آنان را فلج می سازد تا انديشمندان و نويسندگان و هنرمندانی را که در نيمه ديگرِ دايره قدرت در برابر حکومت ايستاده اند، ناتوان و زبون کند. هدف کانونی اين سياست، پيشگيری از پيدايش شخصيت های نامور در گستره های دانش و فرهنگ و هنر است. اين حکومت بخوبی می داند که اهل انديشه و فرهنگ و هنر، هميشه و در همه جا، خودبخود دشمنان خرافه و خامی و زور هستند و هرگز با هيچ يک از شيوه ها و سياست های حکومت زور، کنار نخواهند آمد. تجربه چهار دهه گذشته نيز نشان داده است که هيچ انديشمند و بيشمندی که سرش به تن اش بيارزد، با اين رژيم کنار نيامده است. پس چاره کار را در خشکاندن چشمه زايش و آلودن آب ديده است تا در دروان اين حکومت، ز آب خُرد، ماهی خرد خيزد. استراتژی تغيير با توليد، پديده تازه ای نيست. در طبيعت نيز دگرگونی های زيستی با اين شيوه شکل می گيرد. برای نمونه، در سبزه زاری که پروانه ای با جهشی ژنتيک، پرهای سبز برمی آورد و زنگ خود را با پسزمينه زيستی خود همگون می کند، کمتر شکار می شود. اين چگونگی سبب می شود که پس چند نسل، پروانه سبزپر که سازگاری بشتری با زيستبوم خود دارد و کمتر شکار می شود، برديگر پروانه گان در ماندگاری در آن زيستبوم، پيشی بگيرد و اندک، اندک، جای همه ی گونه های ديگر پروانه را بگيرد. براين اساس، اگر شيوه اداره ايران در آينده، به گونه ای که هست، باشد، تا چند دهه ديگر، نگرش وحدانی- ولايی، هرگونه چشم انداز ديگری را در گستره های اجتماعی ايران نابود خواهد کرد. *** ۳۴. از دیر رسیدن و زود گزیدن دستگاه چاپ سُربی در سال ۱۴٣۹ میلادی ساخته شد و ده سال پس از آن در سراسرِ اروپا درکار بود. این صنعت در سال ۱٨۱۶ به ایران آمد اما هشتاد سال پس از آن در ایران بکار گرفته شد. اگر چه چاپ سنگی در ایران در چند دهه ای پیش از بکار افتادن دستگاه چاپ سُربی دایر بود اما چاپ مکانیزه سربی ۴۵٨ سال پس از پدید آمدن در غرب، در کشور ما بکار گرفته شد. این دیرآمد را باید یکی از شومترین بدآوردهای تاريخی ایران در سده گذشته دانست. پیدایش پدیده چاپ را باید یکی از بزرگ ترین رویدادهای تاریخ دانست. برخی از پی آیندهای آن این هاست: • آموزش و پرورش همگانی در پرتو تیراژ فزاینده کتاب های درسی و آموزشی چنین بود که پیدایش صنعت چاپ، در کشورهای غربی زمینه ساز ِفوران دانش و دانستنی درباره پدیدارهای جهان گردید و در پی آن، گستره دانش و آگاهی همگانی به گونه ژرف و شگفت انگیزی دگرگون شد. اما در ایران دست هایی که هماره در بزنگاه های تاریخی برای مردم دیوار می کشند و شکوفایی آنان را برنمی تابند، بسی بیش از چهارسده از آمدن صنعت چاپ به ایران و بازتاب آن جلوگیری کردند. اولین چاپخانه در ایران در سال ۱۲٣٣هجری در شهر تبریز برپا شد۱. این کار با نکوهش ملایان همراه بود که چاپ کتاب را "امری الحادی" می دانستند و آن را مایه برباد رفتن دین ِ مردم می پنداشتند. از اینرو این چاپخانه دیری نپایید و تا سال ۱٣۱۴، چاپ سربی در ایران پا نگرفت. احمد کسروی در این بارنوشته است که؛ " مستبدین حروف سربی چاپخانه امید ترقی را ذوب کرده و به صورت گلوله در آورده و به روی این ملت بیچاره انداختند.۲ دیر آمدن صنعت چاپ سربی به ایران، سبب دیرآمدن آموزش و پرورش مدرن به آن کشور شد و دیر آمدن آموزش و پرورش، سبب ناآشنایی بهنگام ما با ارزش ها و اندیشه های مدرن و عقب ماندن از جهانیان در کتابخوانی شد. البته جنگ کهنه پرستان و کژاندیشان با نمادهای زندگی مدرن، تنها برسر ِچاپ سربی نبود. آنان هماره در گذر تاریخ با هر پدید نو سرِ ستیز دارند و از دبستان و دوش و ساعت مچی گرفته تا تویتر را در آغاز حرام می دانستند. سیاستی که امروز در ایران در پیوند با اینترنت دنبال میشود، همانی ست که در سده گذشته درباره چاپ دنبال می شد. پیدایش گستره مجازی اینترنت، جهان را دستخوش دگرگونی های شگرفی کرده است که بازتاب های آن، ای بسا که در آینده ای نزدیک، گفتمان پیشرفت را شتابی نوری دهد. اما شوربختانه حکومت ایران اینترنت را هووی صدا و سیمای خود می داند و با آن که از نقش روزافزون آن در جهان کنونی باخبر است، از آن می هراسد و از فراگیر شدن آن جلوگیری می کند. بله، انگار که ما باید همیشه دیرتر از دیگران برسیم و زمانی هم که می رسیم، ترن رفته است. گفتمان نوشداروی پس از مرگ سهراب، نماد روشنی از این گرفتاری تاریخی ماست که ای بسا ریشه در ناخودآگاه قومی ما دارد. شاید همین دیر رسیدن ها ما را زودباور و زودرنج و زودگزین کرده است. ـــــــــــــــــــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|