پنجشنبه 5 آذر 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

از اين ديــدگاه (بخش هفتم)، ابراهیم هرندی

ابراهیم هرندی
حکومت اسلامی، توليد انبوه درهررشته را، پايه تغيير در کاربرد آن رشته می داند و گستره هر رشته را با خودهای بی مايه، آنچنان پر می کند که کاردانان راستين چاره ای جز کنار کشيدن نداشته باشند. اين چگونگی با پايين آوردن استانداردها و گذراندن شيوه آموزشی از فيلترهای وحدانی و ولايی رخ می دهد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 



۳۲. روزگـار ســـیاه

دوران میانی تاریخ اروپا را که با فروپاشی امپراطوری روم باستان در اوان سده پنجم ترسايی آغاز شد وهزار سالی دنباله داشت، قرون وسطا و یا "روزگار سیاه"۱ خوانده اند. سیاه خواندن این دوران از آنروست که در آن روزگاران، خرافه و خامی آنچنان فراگیر شده بود که، اندیشیدن، بزه کاری بزرگی پنداشته می شد و پادافره ای گران داشت. روزگار سیاه، روزگاری بود که بيشتر مردم را بهره ای از پرتو چراغ خرد نمی توانست باشد و نادانی و ناتوانی همگانی در سایه آموزه ها و اداره جامعه بدست کشیشان و کارمندان کلیسا آنگونه بود که توانایی تمیز نیک و بد برای کسی آسان نبود. این شیوه زیستی که انسان را از اندیشیدن می رماند و اندیشمندان را گوشمالی می داد، ذهنیت ویژه ای پدید آورده بود که می توان آن را "ذهنیت قرون وسطایی"۲، خواند. این یادداشت کوششی برای شناساندن این ذهنیت و برآیه های رفتاری و کرداری آن است.

گفتیم که دروان میانی تاریخ، یعنی روزگاری که اروپاییان کنونی آن را روزگار سیاه تاریخ خود می دانند از سده پنجم آغاز شد و هزار سال دنباله پیدا کرد و با درخشش خورشید روشنگری از سده پانزدهم میلادی به زباله دان تاریخ اندر شد. این دوره هزار ساله در تاریخ اروپا، درازترین دوره تاریخی این بخش از جهان است. دوره ای که تا چند سال پیش تاریخ نگاران اروپایی از آن به آسانی می گذشتند و آن را روزگار سیاه خود می خواندند و ویژگی کانونی آن را، حکومت کلیسا برجامعه می دانستند. در چند سال گذشته برخی از اندیشمندان و تاریخ نگاران اروپایی این دوران را بیش از پیش در دیدرس و دسترس خود نهاده اند و اندک، اندک به این باورمی گروند که ریشه های اندیشه های مدرن را باید در گمای هزاره توی آن روزگار سیاه، پی جست. این چگونگی هم اکنون چراغ اندیشه برخی از اندیشمندان غربی را در گستره ‏های آکادمیک بر روی شناسای ذهنیت قرون وسطایی تابانده است.۳

به گمان من دنبال کردن روزگارِ سياه اروپايی، برای ما ایرانیان نیز می تواند سودمند باشد. سیاهی در فرهنگ های هند و اروپایی، اشاره به ناتوانی در گزینش دارد. بینایی انسان که برترین حس از حس های پنجگانه است، تنها در پرتو نور کار می کند. چشم انسان درتاریکی کارایی ندارد زیرا که انسان، جانوری روز- بیدار و شب- خواب است. این گونه جانوران، دایره ‏های طبیعی خیز و خواب ویژه ای دارند که با خورشید کار می کند. این دایره را ساعت زیستی (بیولوژیک) نیز می گویند.۴

یکی از برآیندهای این ساعت این است که انسان هر پگاه، با رویش خورشید می روید و با سرزدن آن سرزنده می شود و موج هستی و کار و کوشش در تن و جانش در نیمروز به اوج می رسد و سپس اندک، اندک با غروب خورشید، کارایی او نیز فروکش می کند و سپس‏ تر با تاریک شدن هوا، خواهش خواب در او در می گیرد. چنین است که برآیش شناسان، بهترین زمان برای پرداختن به کارهای دشوار و اندیشه - خواه را اندی به نیمروز مانده می دانند. پرت نشویم. ه

آنجا که نور نیست و چشم نمی بیند، توانایی گزینش با کاربرد بینایی از انسان گرفته می شود. روزگار سیاه، اشاره به روزگاری ست که انسان نمی توانست در پرتو چراغ خِرَد خود، نیک را از بد بازشناسد. روزگاری آنچنان تیره و تار که اندیشیدن ناممکن می نمود. در آن دوران، رد پای آموزه‏های کلیسا در همه سویه‏‏ های زندگی مردم دیده می ‏شد و گریزی از آن نمی‏ توانست باشد. این شیوه فرمانروایی، اندیشیدن را برنمی تافت و تکروی و آزاداندیشی را به بدترین شیوه مجازات می کرد. این چگونگی، ذهنیتی هراسیده و خالی از خویش پدید می آورد. ذهنیتی که خانه همه کس و خانه هیچ کس نبود. ذهن انسان، نهانخانه اندیشه ها و خیال های خصوصی اوست؛ جایی که همه کمبودها و ناداری ها را درآن می توان جبران کرد؛ جایی که ندار می تواند خود را دارا بپندارد و زشت خویشتن را زیبا. جایی که زایشگاه همه پدیدارهای جهان و رویشگاه همه اندیشه های ممکن بوده است. پس اگر دین و آئین و مرام و مسلکی بخواهد که خود را در دل و جان مردم جا دهد، ناگزیر از دستبرد به ذهن آنان و جاخوش کردن در آن است. این چگونگی با خالی کردن ذهن، از دارنده آن آغاز می شود. ذهنیت قرون وسطایی، ذهنیتی "دیگر گزین" بود. این ویژگی ریشه در فرمانروایی کلیسا بر کشورهای اروپایی در آن روزگار داشت که همگان را بره وار، پیرو آئین عیسوی می خواست و رستگاری را در دلسپاری و سرسپاری به فرمان های آن آئین می دانست.

آئین عیسوی مانند همه آئين های ابراهیمی، رستگاری را در تهی شدن انسان از خویش و سرسپاری به سود همگانی تعریف می کنند. از چشم انداز این آئين ها، سود و زیان هر جامعه، بسی بزرگتر و برتر از جمع سود و زیان يکايک ِ افراد آن جامعه است و خوشبختی فرد، تنها در پرتو خوشبختی جامعه معنا پذیر می باشد. پايه اين گزاره ارزشی، اين پنداره است که اگر همگان دست از خویشتنخواهی و خودپسندی و خودمداری بردارند و در پی خوشبختی همگانی باشند، آنگاه، جامعه از زشتی و پلشتی تهی می شود و همگان هماره درآبادی و آزادی با شادی خواهند زیست.

گرفتاری این چشم اندازها این است که در آن ها، گروه حاکم، سود و زیان خود را سود و زیان جامعه می خواند و می داند. البته در جامعه ای که رده ها و گروه ها و دسته ها و رسته های گوناگون مردم با نیازهای ناهمانند زندگی می کنند، "سود همگانی:، سخنی بی معناست.

هیچ آئین نامه ای دربرگیرنده نیازهای همگانی نمی تواند باشد.۵ با این همه، آئین‏ ها و ایدئولوژی‏ ها برآن اند تا با دست یابی و جاخوش کردن در ذهن هر فرد در جامعه، او را ابزار کارخود کنند و از او کارورزی تهی از خویش بسازند. چنین است که فرد با پای خود از سوريه به فرانسه می رود و با دست خود، جلیقه انفجاری را می پوشد و با آغوش ِ باز به پیشواز آتش و مرگ می رود. ه

روزگار روشنگری که در پی روزگار سیاه پدید آمد، ذهن انسان را خانه خواهش‏ های او کرد و خویشتنخواهی را ارج نهاد و تن انسان را زیبا و ستودنی و درخور عشقباری ِعشق ِرومانتیک دانست. این گونه بود که فرد در جهان، نگین هستی پنداشته شد و خواهش‏ های فردانی و نفسانی، از زنجیرِ باید‏ها و نباید‏ها و ارزشداوری های قرون وسطايی رهیدند و از زیر زمین و پستوهای بسته ِ خانه به بیرون آمدند و سوژه های پسندیده و پذیرفتنی ادبیات شدند.

یکی دیگر از ویژگی های ذهنیت قرون وسطایی، جزمی اندیشی و قطعی نگری آن بود. در آن دوران هر قوم و قبیله ای درلاک بومی خود پیچیده بود و نبودن پیوندها و رسانه ‏های همگانی سبب می ‏شد که هرگز کسی فرصت مقایسه و برابر گذاری اندیشه‏ ها و رفتارها و کردارهای دو گروه را نداشته باشد. از سویی نیز ادبیات مذهبی، هرگونه اندیشه خود جوش و نوآورانه را نکوهش می کرد و راه ها و رسم ‏های اجتماعی را هماره همسان و پایا می خواست.

انسان گوهری ذات کاو دارد و هماره در پی یافتن چند و چون و چرای پدیدارهای جهان است. این چگونگی از آنروست که زیستبوم دگرگون شونده انسان نیازمند به فرهنگی هماره دگرگون شونده و دگرگون کننده است. اگر قرار باشد که زیستبوم انسان در سرزمینی دگرگون شود و راه‏ ها و رسم‏ ها و شیوه ‏های بهره‏ وری از آن همسان بماند، مردم آن سرزمین به ناگزیر به پرتگاه نابودی خواهند افتاد. چنین است که ستیز مردم با فرهنگ های تغییر ستیز، ستیزی هماره و بی پایان است و این کشمکش همیشه بسود مردم پاپيان خواهد يافت. با این همه، آئین ها و ایدئولوژی ها در پی ساختن ذهنیتی هستند که در آن همه افراد در جامعه راه ها و روش های موجود را درست و دائمی بدانند و هرگز دست از آن ‏ها برندارند. چنین است که در درازنای تاریخ، حاکمان و زورمندان همیشه از دانایان و افسونگران و زبان بازان و معرکه گیران می خواسته اند که ترفندی هايی بدانان بیاموزند که با آن ها، خود را در دل مردم جای دهند. بسیاری از متون تاریخی و ادبی هر جامعه، کوشش هایی این چنینی ست. نمونه های فارسی این چگونگی سیاست نامه، گلستان سعدی و اندرزنامه های بی شماری ست که در راستای استوارتر کردن حکومت ها نوشته شده است.

یکی دیگر از ویژگی های ذهنیت قرون وسطایی، تعریف انسان با آن که او نیست، است. در آن روزگاران مردم خود را نه با آنچه که بودند، بلکه با آنچه نبودند تعریف می کردند. این چگونگی با پنداره ها و انگاره های ذهنی درباره مردم سرزمین های دیگر شکل می گرفت. برای نمونه، نخست مسلمانان را در ذهن خود مردمی جنگلی خو و خونخوار و ستیزه جو می پنداشتند و سپس خود را تهی از آن خُلق و خوی می انگاشتند. یا یهودیان را قومی دیوگون و سیاه کار و دندان گِرد و تنگ چشم می دانستند و خود را خالی از هریک از این ویژگی ها می خواندند. پس، "ما که هستیم"، از دیدگاه ذهنیت قرون وسطایی با، "ما که نیستیم"، تعریف می شد. این چگونگی را امروز نیز در میان شیوه اندیشیدن مردم برخی از سرزمین ها می توان یافت. در این شیوه اندیشگی، نخست به همه اقوام و ملت‏ های دور و نزدیک، مُهرِ منشی منفی زده می شود. این مُهر، زمینه ساز ادبیات کنایه آمیزی می گردد که شکل دهنده هویت خیالی قومی دیگر می شود. برای نمونه، ترکان چنین اند و کردان چنان و لرها فلان و عرب ها بهمان. مجموعه این ویژگی ها فهرستی از آنچه ما نیستیم را فراهم می آورد که بدرستی نشان نمی دهد که ما که هستیم. در چنین فرهنگی، هر فرد با ایما و اشاره به ویژگی های اقوام و ملیت های دیگر، باید هویت قومی و یا ملی خود را بیابد.

ویژگی دیگر ذهنیت قرون وسطایی، خود شیفتگی دارنده آن است. این ذهنیت خود را در مرکز هستی می گذارد و همیشه ارج گذار خود و فرهنگ خویش است. این ذهنیت هماره دارنده خود را بطور طبیعی در بالای هرم ارزشی جهان جا می دهد و می انگارد. در جنگ های صلیبی در روزگار سیاه اروپائیان، مردم با دل و جان به جبهه های جنگ می پیوستند و با تمام وجود می جنگیدند و کشته می‏ شدند زیرا که راه و روش خود را بهترین و برترین می پنداشتند و دشمن را دیوگون و دون مایه می دانستند و ریشه کن کردن او را بزرگترین خدمت به جهان می شمردند. از اینرو، ذهنیت قرون وسطایی بهترین ذهنیت سربازی پنداشته می شود و همه ارتش های جهان خواستار سربازانی آن گونه اند که با قاطعیت و سرسختی، مبارزه با دشمن را راست و برحق و ارجمند و پربها بدانند.

خود شیفتگی و برترپنداری ریشه در خودکامگی انسان دارد که برآیندی از ساختار ژنتیک اوست. این خوی جانوری، دیدگاهی رویاروی انسانمداری و برابر پنداری مدرن است که حقوق بشر برآيندی از آن است. در ذهنیت قرون وسطایی، جایگاه انسان در هرم ارزشی آن زمان را، پایگاه مذهبی وی و میزان نزدیکی ‏اش به قله آن هرم نشان می داد. اما از دیدگاه انسانمداری مدرن، همگان بی چشمداشت به پایگاه اجتماعی و فرهنگی و جنسی و خانوادگی، دارای حقوق همانندی هستند که " حقوق بشر" خوانده می شود.

ــــــــــــــــــــــــــ
۱. Dark Ages، "روزگار سیاه"، را من در برابر این گفتمان آورده ام. اگر بخواهیم برگردانی زبانی از این گفتمان به فارسی داشته باشیم، باید بگوییم، "دوران تیره"، که برگردان دقیق تری است، اما " من – در- آوردی" و ناروان و زُمخت می نماید و معنای آنچه از این گفتمان در زبان انگلیسی مراد می شود را نیز نمی رساند. اما "روزگار سیاه"، هم معنای سیاهی روزگار مردم در آن دوران را می رساند و هم گفتمانی آشناتر و جا افتاده تر در زبان فارسی ست.
البته اگر از دیدگاه سیاسی- نژادی به آن نگاه کنیم، کاربرد آن نارواست، زیرا که از چشم انداز سیاه پوستان، هموندی سیاهی با زشتی و زبونی، ناخوشایند و نادرست است. از گوگل که پرسیدم، در ۶۳۶۰۰۰ نوشته داده درباره "دوران تیره"، آورد و هیچ کدام از نویسندگان این نوشته ها را فارسی نویس چيره دست نیافتم اما "روزگار سیاه" را در ۵۴۶۰۰۰ جا آورد، از جمله این شعر که؛
زیر چشـمی به من نــگاه نـکن
روزگـــار مــــرا سیــاه نـکــن.
۲. Medieval Mind
٣. برای نمونه پروفسور ریچال گیبون، پژوهش دامنه داری در این زمینه کرده است که شمه ای از آن را تا کنون منتشر کرده است. نگاه کنيد به اين لينک:
http://www.open.edu/openlearn/history-the-arts/history/puritan-made
۴. Biological Clock
۵. شاید آئین نامه رانندگی تنها آئین نامه ای در جهان است که پذیرش و کاربرد آن می تواند بسود همگان باشد، اما نیک اگر بنگری آن آئین نامه نیز برای گروه ویژه ای تدوین شده است و هیچ سودی برای پیاده روندگان ندارد.

***

۳۳. سياست فرهنگیِ ِ تغيير با توليد انبوه.

در بيست سالِ نخستِ حکومت اسلامی ايران، موسيقی کوچه بازاری از لوس آنجلس به ايران وارد می شد. در دهه سوم، استراتژی فرهنگی حکومت توانسته است خوانندگانی همتا و همپای خوانندگان لس انجلسی بپرورد و موسيقی آن ها را به بيرون از ايران صادر کند. اگر گرفتاری ويزا وجود نمی داشت، بی ترديد خوانندگانی مانند؛ احسان خواجه اميری، محسن چاووشی، بنيامين بهادری، رضا صادقی، شهرام شکوهی و ديگران، تور آمريکا نيز داير می کردند و بازار موسيقی پاپ را از دست خوانندگان لوس آنجلسی، که همگی "ضدانقلاب" پنداشته می شوند، می گرفتند و ايرانيان آن ديار را با موسيقی رَپ ايرانی نیز آشنا می کردند. (تهاجم فرهنگی؟)

حضور چند هزارنفری جوانان ايرانی در مراسم خاکسپاری مرتضی پاشايی را، بسيارانی نشانه شکست رژيم اسلامی در ريشه کن کردن موسيقی مدرن دانستند و درباره اش سخن ها گفتند و انشاها نوشتند. به گمان من اين حضورِ گسترده، نمادی از پيروزی سياست فرهنگی حکومت اسلامی در چهره پروری و چيرگی بر گستره ذهنی جوانان بود. حکومتيان با ديدن سونامی جمعيت جوان در آن مراسم، پيروزی ديگری را جشن گرفتند و در ميدان دادن بدان و رسانه ای کردن اش، از هيچ کوششی فروگذار نکردند.

اين چگونگی را در گستره های ديگر نيز می توان ديد. حکومت در هر رشته ای، شمار زيادی کارورزِ حکومتی پرورده و ببازار فرستاده است تا با آميختن دوغ و دوشاب با يکديگر، بازار هر گروهی را که حاکميت را به چالش می کشد، آشفته کنند. چنين است که اکنون ما، سياستمدار، فيلسوف، ايدئولوگ، لابیگر، نويسنده، خواننده، شاعر، روشنفکر، منتقد، روانشناس و حتی معترض ولايی در بيرون از ايران، بويژه در کشورهای اروپايی و امريکای شمالی داريم، تا ديگرهيچ کس، هرگز از ميان اين گروه ها نتواند برنما شود و کاری کارستانی کند. اکنون هربار که کسی يا گروهی، فريادی دادخواهانه از دست حکومت اسلامی سرمی دهد، کسی يا گروهی ديگر، آن را با ترفندهای سفسطه آميز، يا بقول آخوندها، با لطايف الحيل پاسخ می دهد. اين کار را برای آن می کنند که ديگر هيچ گفتگويی درباره گفتمان های سياسی، هرگز بپايان نرسد و هيچ گردهم آيی و نشست و کنفرانسی، بيانيه براندازی صادر نکند. روزی گروهی نويسنده و يا آکادميسين، در نامه ای سرگشاده به فلان فيلسوف پيشنهاد می کنند که دعوت حکومت ايران را برای سفر به آن کشور نپذيرد. روز ديگر، گروه ديگری با نام نويسنده و آکادميسين نامه ديگری می نويسند و از او می خواهند که رشته خود را به سياست نيالايد و به ايران برود و از نزديک با لشکرِ جوانانی که تشنه دانش و بينش اویند، آشنا شود.

حکومت اسلامی، توليد انبوه درهررشته را، پايه تغيير در کاربرد آن رشته می داند و گستره هر رشته را با خودهای بی مايه، آنچنان پر می کند که کاردانان راستين چاره ای جز کنار کشيدن نداشته باشند. اين چگونگی با پايين آوردن استانداردها و گذراندن شيوه آموزشی از فيلترهای وحدانی و ولايی رخ می دهد. اين کار، کاردانان راستين را در سيل جمعيت شبه کاردان غرق می کند و آنان را فلج می سازد تا انديشمندان و نويسندگان و هنرمندانی را که در نيمه ديگرِ دايره قدرت در برابر حکومت ايستاده اند، ناتوان و زبون کند. هدف کانونی اين سياست، پيشگيری از پيدايش شخصيت های نامور در گستره های دانش و فرهنگ و هنر است. اين حکومت بخوبی می داند که اهل انديشه و فرهنگ و هنر، هميشه و در همه جا، خودبخود دشمنان خرافه و خامی و زور هستند و هرگز با هيچ يک از شيوه ها و سياست های حکومت زور، کنار نخواهند آمد. تجربه چهار دهه گذشته نيز نشان داده است که هيچ انديشمند و بيشمندی که سرش به تن اش بيارزد، با اين رژيم کنار نيامده است. پس چاره کار را در خشکاندن چشمه زايش و آلودن آب ديده است تا در دروان اين حکومت، ز آب خُرد، ماهی خرد خيزد.

استراتژی تغيير با توليد، پديده تازه ای نيست. در طبيعت نيز دگرگونی های زيستی با اين شيوه شکل می گيرد. برای نمونه، در سبزه زاری که پروانه ای با جهشی ژنتيک، پرهای سبز برمی آورد و زنگ خود را با پسزمينه زيستی خود همگون می کند، کمتر شکار می شود. اين چگونگی سبب می شود که پس چند نسل، پروانه سبزپر که سازگاری بشتری با زيستبوم خود دارد و کمتر شکار می شود، برديگر پروانه گان در ماندگاری در آن زيستبوم، پيشی بگيرد و اندک، اندک، جای همه ی گونه های ديگر پروانه را بگيرد. براين اساس، اگر شيوه اداره ايران در آينده، به گونه ای که هست، باشد، تا چند دهه ديگر، نگرش وحدانی- ولايی، هرگونه چشم انداز ديگری را در گستره های اجتماعی ايران نابود خواهد کرد.

***

۳۴. از دیر رسیدن و زود گزیدن

دستگاه چاپ سُربی در سال ۱۴٣۹ میلادی ساخته شد و ده سال پس از آن در سراسرِ اروپا درکار بود. این صنعت در سال ۱٨۱۶ به ایران آمد اما هشتاد سال پس از آن در ایران بکار گرفته شد. اگر چه چاپ سنگی در ایران در چند دهه ‏ای پیش از بکار افتادن دستگاه چاپ سُربی دایر بود اما چاپ مکانیزه سربی ۴۵٨ سال پس از پدید آمدن در غرب، در کشور ما بکار گرفته شد. این دیرآمد را باید یکی از شومترین بدآوردهای تاريخی ایران در سده گذشته دانست.

پیدایش پدیده چاپ را باید یکی از بزرگ ترین رویدادهای تاریخ دانست. برخی از پی ‏آیندهای آن این ‏هاست:

• آموزش و پرورش همگانی در پرتو تیراژ فزاینده کتاب ‏های درسی و آموزشی
• همگانی کردن خواندن و نوشتن و پدید آوردن توانایی اندیشیدن و آموزاندن به دیگران.
• افزایش ذهنیت نوشتاری و روشمند و کاهش ذهنیت شفاهی و دگرگون شونده.
• نوشتاری کردن فرهنگ شفاهی و پایدار کردن داده ‏های فرهنگی و ادبی با انباردن آنها درکتاب و برگ ‏های چاپ شده.
• استاندارد کردن شیوه نوشتاری.
• گسترش دانش و هنر با آسانیاب نمودن اندیشه ‏ها و آثار دانشمندان وهنرمندان و سخنوران و نویسندگان و اهل قلم.
• توانایی بیشتر ویرایش و پیرایش و آرایش اندیشه و متن.
• امکان ترجمه روشمند و ترابری اندیشه از فرهنگ و یا سرزمینی به سرزمین دیگر.
• پیدایش رسانه‏ های نوشتاری چون روزنامه، شبنامه، مجله، دستور کار، شیوه کارکرد، و تدوین قانون و اساسنامه و مرامنامه.
• پیدایش کتابفروشی، کتابسرا، کتابخانه همگانی و بازار کتاب و روزنامه و نشریه.

چنین بود که پیدایش صنعت چاپ، در کشورهای غربی زمینه ساز ِفوران دانش و دانستنی درباره پدیدارهای جهان گردید و در پی آن، گستره دانش و آگاهی همگانی به گونه ژرف و شگفت‏ انگیزی دگرگون شد. اما در ایران دست‏ هایی که هماره در بزنگاه‏ های ‏ تاریخی برای مردم دیوار می ‏کشند و ‏شکوفایی آنان را برنمی ‏تابند، بسی بیش از چهارسده از آمدن صنعت چاپ به ایران و بازتاب ‏آن جلوگیری کردند.

اولین چاپخانه در ایران در سال ۱۲٣٣هجری در شهر تبریز برپا شد۱. این کار با نکوهش ملایان همراه بود که چاپ کتاب را "امری الحادی" می دانستند و آن را مایه برباد رفتن دین ِ مردم می ‏پنداشتند. از اینرو این چاپخانه دیری نپایید و تا سال ۱٣۱۴، چاپ سربی در ایران پا نگرفت. احمد کسروی در این بارنوشته است که؛ " مستبدین حروف سربی چاپخانه امید ترقی را ذوب کرده و به صورت گلوله در آورده و به روی این ملت بیچاره انداختند.۲

دیر آمدن صنعت چاپ سربی به ایران، سبب دیرآمدن آموزش و پرورش مدرن به آن کشور شد و دیر آمدن آموزش و پرورش، سبب ناآشنایی بهنگام ما با ارزش ‏ها و اندیشه ‏های مدرن و عقب ماندن از جهانیان در کتابخوانی شد.

البته جنگ کهنه پرستان و کژاندیشان با نمادهای زندگی مدرن، تنها برسر ِچاپ سربی نبود. آنان هماره در گذر تاریخ با هر پدید نو سرِ ستیز دارند و از دبستان و دوش و ساعت مچی گرفته تا تویتر را در آغاز حرام می ‏دانستند. سیاستی که امروز در ایران در پیوند با اینترنت دنبال می‏شود، همانی ‏ست که در سده گذشته درباره چاپ دنبال می ‏شد. پیدایش گستره مجازی اینترنت، جهان را دستخوش دگرگونی‏ های شگرفی کرده است که بازتاب ‏های آن، ای بسا که در آینده ‏ای نزدیک، گفتمان پیشرفت را شتابی نوری دهد. اما شوربختانه حکومت ایران اینترنت را هووی صدا و سیمای خود می ‏داند و با آن که از نقش روزافزون آن در جهان کنونی باخبر است، از آن می ‏هراسد و از فراگیر شدن آن جلوگیری می‏ کند.

بله، انگار که ما باید همیشه دیرتر از دیگران برسیم و زمانی هم که می ‏رسیم، ترن رفته است. گفتمان نوشداروی پس از مرگ سهراب، نماد روشنی از این گرفتاری تاریخی ماست که ای بسا ریشه در ناخودآگاه قومی ما دارد. شاید همین دیر رسیدن ‏ها ما را زودباور و زودرنج و زودگزین کرده‏ است.

ـــــــــــــــــــــــــــــ
۱و۲. احمد کسروی در کتاب "تاریخ هیجده ساله آذربایجان" آورده است که، در سال ۱۲۳۳ هجری قمری اسباب و آلات چاپ حروفی را به تبریز آورده و تحت حمایت عباس میرزا نایب السلطنه که در آن زمان حکمران آذربایجان بود مطبعه کوچکی برقرار نمود. البته پیش از آن در زمان صفویه، سفیر «پاپ» یک دستگاه ماشین چاپ ، برای شاه عباس هدیه آورد و «کتاب مقدس» چاپی را به شاه داد؛ شاه دستگاه چاپ را به کلیسای جلفا بخشید.


[از اين ديــــدگاه:(بخش ششم)]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016