در همين زمينه
9 دی» از فرود اضطراری بابانوئل در تهران تا مرحوم شدن گل آقا برای بار دوم3 دی» از ابتذال پرتاب لنگِ کفش به سوی رئيس جمهور آمريکا تا دفاع از آزادی بيان در سايت ايرانيان 26 آذر» از چرا بايد از حقوق حسين درخشان دفاع کرد تا کشتار ۱۴ سرباز توسط جندالله 18 آذر» از ما و روز مبارزه با سانسور تا حل معمای رضا پهلوی 11 آذر» از گفتوگوی فِرسْتليدی ايران با فرستليدی لبنان تا اعتراض بیجا به داوری نيکی کريمی در جايزه ادبی والس
بخوانید!
4 اسفند » دولت و پلیس بر سر طرح امنیت اجتماعی اختلاف ندارند، مهر
4 اسفند » شیطان به روایت امیر تاجیک، خبر آنلاین 2 اسفند » قفل شدگی در گذشته، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا 2 اسفند » ديدگاه هنرمندان براي رفع كمبود تالارها، جام جم 2 اسفند » آذر نفیسی نویسنده و استاد دانشگاه جانز هاپکینز در مورد تازه ترین اثر خود صحبت می کند (ویدئو)، صدای آمریکا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از تفسير شعر مقام معظم رهبری تا شش سالگی وبلاگستان فارسیکشکول خبری هفته (۵) تفسير شعر مقام معظم رهبری لابد اطلاع داريد که مقام معظم رهبری پيش از آن که مقام معظم رهبری شوند و مثل هر رهبر معظم ديگری پدر ملت را درآورند طبعی لطيف داشته اند و شعر می سروده اند(به عنوان معترضه عرض شود که هيتلر هم پيش از آن که "پيشوا" شود و دنيا را به آتش بکشد نقاشی می کرد). اخيرا در اينترنت شعری از ايشان منتشر شده که اگر امنيت ملی به خطر نيفتد و ارکان نظام متزلزل نگردد اقدام به تفسير آن می نماييم. اين شعر که غزلی ست در بحر مجبور ِ محذوف ِ مکذوب(*) هفت بيت دارد و بيشتر از پريشانی و حيرانی و پشيمانی و گرانجانی و زندانی و امثال اينها سخن می گويد. البته پشت تمام اين کلمات ايهام و استعاره و تشبيه و انواع و اقسام صنايع بديع پنهان است که متخصصان بايد سال ها وقت صرف تفسير و تشريح آن نمايند. ما هم با ديد خودمان به تفسير شعر ايشان می پردازيم. اميدواريم مورد قبول اهل فن قرار گيرد. می فرمايند: سرخوش ز سبوی غم پنهانی خويشم در مورد محتويات ِ سبو نظر مفسرين متفاوت است. بهترين تفسير را استاد ارجمند دکتر عليرضا نوری زاده ارائه کرده اند که ما نيز به همان استناد می کنيم. ايشان از شربتی نام می برند که تمام دردها را زايل کرده، به انسان احساس سرخوشی شديد می دهد. به گمان ما سبوی غم پنهانی همان سبوی مورد اشاره ی آقای نوری زاده باشد که به خاطر حفظ وزن، از غم به جای ماده ی چسبناک ِ قهوه ای رنگ استفاده شده است. در مورد مصرع دوم، به دليل منکراتی بودن زلف پريشان از تفسير خودداری می کنيم. در بزم وصال تو نگويم ز کم و بيش شاعر در اين بيت از صنعت ِ شکسته نفسی استفاده می کند. ايشان استاد ِ گفتن از "کم و بيش" و "بيش و کم" و هر چيز ديگرند. در بزم ِ وصال هم معلوم است که از هر چه بلدند سخن خواهند گفت چرا که از محتويات سبو سرخوش شده اند. در مورد مصرع بعدی، صحت ِ اين شايعه که شاعر بيشتر ِ وقت خود را در مقابل آينه می گذراند و مرتب قربان صدقه خودش می رود تائيد می شود. ظاهرا اين قدر به آينه نگاه کرده اند و خودشان را ستوده اند که آينه ی بيچاره هم حيران شده است. لب باز نکردم به خروشی و فغانی در اين بيت، شاعر از صنعت اغراق معکوس بهره می گيرد بدين نحو که ايشان که دائم در حال خروش و فغان است، می گويد که "لب باز نکردم به خروش و فغان". مفسران می گويند اگر باز می کردی چه می کردی؟ چند سال پيش خروش و فغان ات باعث پرتاب شدن عده ای دانشجو از پنجره ی خوابگاه دانشگاه به پايين و تعطيل شدن ده ها نشريه شد. تازه می فرمايی که خروش و فغان نکردی؟ در مورد طوفانی بودن ِ دل ِ ايشان هيچ ترديدی نيست و همين طوفان است که تمام دنيا را از کشورهای خاورميانه تا قلب آمريکا به هم ريخته است. يک چند پشيمان شدم از رندی و مستی قرار است هيئتی متشکل از پانصد دانشگاهی و روزنامه نگار و نويسنده ی بيکار شده و روشنفکر وحشت زده (که فعلا کاری جز امضای نامه های اعتراضی به محضر رئيس قوه ی قضائيه و رياست محترم جمهور ندارند) خدمت ايشان برسند و به دست و پای شان بيفتند که شما که اين قدر پشيمانی چرا بر نمی گردی به همان رندی و مستی؟ ما شما را کمک می کنيم که به همان رندی و مستی و سه تار و شعر شهريار بپردازی و اين رهبری پر دردسر را ول کنی برود پی کارش. آخه اين هم شد کار؟! از شوق شکرخند لبش جان نسپردم دشمنت شرمنده باشد! خاک بر سر کسی که دستت را به اين روز انداخت و شما را از هر چه دشمن است ترساند. الهی ذليل شود. الهی به خاک سياه بنشيند. بشکسته تر از خويش نديدم به همه عمر مفسران بر اين نظرند که اگر شما "بشکسته" هستی پس ما چی هستيم؟ کمی بيا بيرون به اطرافت نگاهی بينداز تا بشکسته تر از خودت را نشانت دهيم. افسردگی را هم بفرماييد محتوای سبو را غليظ تر کنند قطعا دفع ِ غم خواهد شد. هرچند امين بسته ی دنيا نِـیَم اما بله. درست می فرماييد. يکی شما بسته ی دنيا نيستيد يکی هم ما. اصلا مردهشور دنيا را ببرد. می آييم دنبال تان با هم می رويم خدمت ياران خراسانی. به قرآن حال اش از سخنرانی برای آدم های بادمجان دور ِ قاب چين ِ هزاررنگی که هی شعار می دهند مرگ بر اين و مرگ بر آن بيشتر است. (*) "مجبور" يعنی شاعر احساس می کند مجبور است شعری بسرايد تا آيندگان فکر نکنند دنيا برای او فقط حمله ی دشمن و نابودی دشمن و توطئه ی دشمن و بدطينتی دشمن و خباثت دشمن و رذالت دشمن و دنائت دشمن و نادانی دشمن بوده است و شعر و شاعری هم بخشی از زندگی او را تشکيل می داده است. "محذوف" يعنی در شعر او هر چيزی که صورت واقعيت دارد "حذف" می شود و شاعر از درگيری های فکری مانند حمله ی دشمن و نابودی دشمن و توطئه ی دشمن و بدطينتی دشمن و خباثت دشمن و رذالت دشمن و دنائت دشمن و نادانی دشمن فراغت می يابد. "مکذوب" هم يعنی همه ی چيزهايی که می سرايد کذب است و اصلا با واقعيت های جهان امروز که عبارتند از حمله ی دشمن و نابودی دشمن و توطئه ی دشمن و بدطينتی دشمن و خباثت دشمن و رذالت دشمن و دنائت دشمن و نادانی دشمن همخوانی ندارد.
اينجانب چريک فدائی اسبق، فدائی خلق سابق، و بيزنسمن حاضر، مقداری از اسناد و نشريات سازمان فدائيان خلق ايران را موقع بيرون ريختن مبلمان قديم و آوردن مبلمان جديد، در لابه لای تشک های مبل پيدا کرده ام که حاضرم به بالاترين قيمت به مرکز تازه تاسيس اسناد فدائيان خلق ايران بفروشم. از چريک بودن و نارنجک ترکاندن که خيری به ما نرسيد شايد از اين اسناد چيزی بماسد. فدائی پشيمان ِ ساکن ِ خارج از کشور. مرگ بر کمونيسم. زنده باد ليبراليسم.
دير زمانی زود به بستر میرفتم. گاهی، هنوز شمع را خاموش نکرده چشمانم چنان زود بسته میشد که فرصت نمیکردم با خود بگويم:"ديگر میخوابم." و نيم ساعت بعد، از فکر اين که زمانِ خوابيدن است بيدار میشدم. دوستان يک جور خاصی به من نگاه می کردند. زنم نان بربری و پنير و چايی شيرين را پشت در می گذاشت و می رفت و من صدای پای او را که از پشت ديوارهای نازک آپارتمان بساز بفروشی ام به گوش می رسيد، که امکان داشت هر آن با زلزله ای خفيف فرو بريزد و ما را در زير خروارها آجر و تيرآهن و گچ و ماسه دفن کند می شنيدم و سعی می کردم با به ياد آوردن طعم نان بربری و چايی شيرين، دفن شدن افکارم را زير آوار ترس و وحشت و اختناق فراموش کنم اما چهره ی مرتضوی و شريعتمداری مرا يک لحظه رها نمی کرد و من خود را مدام در ساحل درياکنار می ديدم که پابرهنه چون اسبی در حال دويدنم و هيچ کس دست اش به من نمی رسد و من می توانم آن طور که می خواهم فکر کنم و هرگز آن چه را که فکر می کنم در ذهنم حذف نکنم و آن ها را فاکتور نگيرم و خيلی راحت – آن طور که در کودکی آب نبات چوبی می ليسيدم و يا نوشابه ی يخ زده را با تلاش بسيار از داخل بطری سرد می مکيدم و هيچ کس به من نمی گفت اين کارها را نکن چون برای سلامتی ات خوب نيست چه اگر هم می گفت من کار خودم را می کردم – فکرم را روی کاغذ بياورم و آن ها را هر طور دلم می خواهد بنويسم و اصلا به فکر قايم کردن شان نباشم و اصلا آن ها را پاره نکنم و در آتشی که در حياط خلوت خانه مان برپا کرده ام، که مرا ياد منظره ی درست کردن بلال در جاده ی آمل می اندازد که بچه های کوچک بر روی آتشی بزرگ که با هيزم درست کرده بودند بلال کباب می کردند آن ها را نسوزانم و خاکستر سياه و سنگين شان را با بدبختی و فلاکت در کيسه های زباله نچپانم و آن ها را به دست باد يا آب نسپارم...
به موزه هنرهای معاصر رفتم. هوا گرم بود و شـُر شـُر عرق می ريختم. پرچم های رنگارنگ ِ بالای سر در موزه در اثر تابش آفتاب رنگ شان پريده بود. داخل شدم. کله ی سه چهار نگهبان و فروشنده ی بليط ورودی به سمت من چرخيد: -دوربين داری؟ -با من هستيد؟ -پس با کی هستم؟ -ببخشيد فکر کردم با کس ديگری هستيد. چی فرموديد؟ -گفتم دوربين داری؟ -بله. -بذارش اينجا، شماره بگير. -بله. چشم. ببخشيد بدون فلاش هم نميشه عکس گرفت؟ -نخير. نميشه. -چرا نميشه. دليلی داره؟ ما در موزه لوور می توانستيم بدون فلاش... -اينجا لوور نيست اخوی. ما دوربين ها رو می گيريم. دليل مليل رو هم از پايين بپرس. -چشم. متشکرم. در راهروی تو در توی موزه صدای همهمه به گوش می رسد. نگهبان موزه مچ دخترخانمی را موقع عکس برداشتن با موبايل گرفته است: -خانم نگير ديگه. مگه بالا بهت نگفتن که عکس گرفتن ممنوعه. دخترخانم- نه. نگفتن. حالا ايرادش چيه؟ نگهبان- من نمی دونم ايرادش چيه. واسه ما مسئوليت داره. دختر و نگهبان در حال بحث و جدل اند. موبايل ام را آهسته از جيبم بيرون می آورم و پنهانی عکسی از تابلوهای موزه می گيرم. از شانس بدم تابلوی نقاشی مهندس ميرحسين موسوی روی ديوار است. من بايد به خودم ثابت کنم که وجود دارم و وجودم را با عکس گرفتن پنهانی نشان دهم. با افتخار به خودم می گويم: من عکس می گيرم، پس هستم...
مردی هستم شصت و دو ساله، دارای سه همسر دائم و سيزده فرزند، مجری عدالت کامل (عدالت تا چهار همسر و پانزده صيغه به طور کامل گارانتی می شود)، خواهان ازدواج موقت با دختر خانمی کم سن و سال، کم توقع، کم حرف، خوش هيکل، با مهريه متعارف (در صورت متعارف نبودن مهريه، پرداخت ماليات تصاعدی مندرج در ماده ۲۵ لايحه دولت بعد از تصويب به عهده زوجه خواهد بود و زوج هيچ گونه مسئوليتی در قبال آن نخواهد داشت)، مدت ازدواج سه ماه قمری و در صورت پسند اينجانب، تمديد تا شش ماه. مهريه پيشنهادی يک جلد کلام الله مجيد همراه با سيصدهزار تومان وجه رايج مملکت(مهريه جيرينگی پرداخت می شود). از داوطلبان تقاضا می شود با کد ۳۲۱ سايت همسريابی، به نام حسن آقا سالامبورفروش تماس حاصل فرمايند. مرگ بر آمريکا، مرگ بر شوروی، مرگ بر انگليس دعوا بر سر مخالفت آقای خمينی با شعار مرگ بر آمريکاست. به همين سبب، کتاب خاطرات آيت الله رفسنجانی "مثلا" در پيچ و خم ارشاد افتاده است. در مورد اين مخالفت، نيازی به استدلال های پيچيده نيست. کافی ست نگاهی به تصميمات ناگهانی آقای خمينی بيندازيم. مثلا تصميم به اعزام هيئتی برای حضور در مراسم تشييع جنازه لئونيد برژنف صدر هيئت رئيسه ی اتحاد جماهير شوروی سابق؛ همان شوروی يی که حکومت مرگ او را خواستار بود؛ همان شوروی يی که به خاطر کمونيست بودن حتی از آمريکا هم بدتر بود. هيئت اعزامی، با احترام بسيار در مراسم حضور يافت و وقتی عده ای از همين راست های امروزی به خيال خودشان زبان به اعتراض گشودند، امام با چشم غره ای آن ها را بر سر جای شان نشاند. حالا کجای اين مسئله عجيب است که کسی که هيئت ِ عالی رتبه برای تشييع جنازه برژنف می فرستد، تصميم بگيرد که شعار مرگ بر آمريکا حذف شود؟
وضع بيمار در هفته ی گذشته: «طبق گزارش سرپرستار، رئيس جمهور هرروز روی چهارپايه ای می ايستد و برای ساير بيماران سخنرانی می کند. او گاه با لبخند، و گاه با خشم اظهار می دارد مگر شهر هرت است که دشمن بخواهد به ما حمله کند. او با تشنجی خفيف مدام تکرار می کند: من مهندسم و حساب و کتاب بلدم. روی همين حساب و کتاب می گويم که به ما حمله نمی کنند. علائم حاد بيماری چرتوپرتفرنيک و تيليتيزاسيون ِ مغزی در بيمار مشاهده می شود. بيماران ديگر که او را تشويق می کنند و برايش دست تکان می دهند، به بيماری نامبرده دامن می زنند. توصيه می شود بيمار مدتی به طور کامل ايزوله شود و با تزريق آرامبخش های قوی به تدريج وضعيت عادی اش را بازيابد»... تشريف بياوريد از اين طرف، آقای رئيس جمهور. خودتان را خسته نکنيد. همه چيز درست می شود. چی؟ دشمن؟ دشمن غلط بکند بخواهد موقع خواب به شما حمله کند. مگر شما مهندس نيستيد؟ دشمن که به مهندس حمله نمی کند. دهان تان را باز کنيد. اين يک قاشق شربت را بخوريد. بارک الله. کجا؟ دستبوس آقا هم می برمتان. اين قرص ها را بخوری سر چاه جمکران هم می برمتان. زنده باد. خب. چشم های تان را ببنديد. سعی کنيد به پرنده های کوچک و درخت های گيلاس فکر کنيد. آفرين آقای رئيس جمهور...
پوپک صابری از تعطيلی احتمالی ماهنامه گل آقا سخن گفته است. مطالبی در اين زمينه نوشته شده که خواندنی ترين آن ها نوشته ی خانم رويا صدر در وب لاگ بی بی گل است. تعطيلی نشريات گل آقا به هر دليل که باشد تاثرانگيز است. اميدواريم چنين نشود.
...هفتاد و يک بار به بازپرسی رفت. هفتاد و دو بار به بازپرسی رفت. هفتاد و سه بار به بازپرسی رفت. هفتاد و چهار بار به بازپرسی رفت... اما همچنان به همکارانش می گفت: "اعتراض؟! چه غلط ها! آدم که به جمهوری اسلامی اعتراض نمی کند"...
درباره سهيل آصفی و بچه های اميرکبير و ديگر زندانيان سياسی بايد بنويسيم. تجربه ثابت کرده است که سکوت وضع آن ها را بهتر نمی کند. روش ناجوانمردانه ی بازجوها همواره چنين بوده است که آزادی زندانيان سياسی را به سکوت خانواده شان مشروط می کنند و با دادن وعد و وعيد آن ها را فريب می دهند. در نهايت نه تنها زندانی آزاد نمی شود، بل که در سکوت ِ رسانه ای، ماه ها تحت فشار و شکنجه قرار می گيرد و تن به اعتراف های ساختگی می دهد. نويسندگان بايد در اين باره بنويسند و نام سهيل و ديگر زندانيان سياسی را مرتب در رسانه هايشان تکرار کنند. سکوت در باره ی اين عزيزان، دست شکنجه گران را برای آزارشان باز خواهد گذاشت. سهميه بندی بنزين، کاسبی، صنار سه شاهی در آمد -چرا می گی سهميه بندی بنزين به نفع ما نيست. خيلی هم به نفع ماست! -چه جوری به نفع شماست؟ -يک ماشين قراضه داريم که هيچ وقت باهاش بيرون نمی ريم. همين طوری افتاده گوشه حياط. از روزی که بنزين سهميه بندی شده، بنزين اينو می گيريم، می بريم می فروشيم، صنار سه شاهی در آمد داريم. تازه آقام با ماشين اش بعضی وقت ها بيرون می ره. باقی بنزين اونو هم می فروشيم و اين طوری کاسبی می کنيم. شما می خوای ما رو از نون خوردن بندازی؟! -مطمئن باش تا احمدی نژاد هست نون تو هم تو بنزينه. نوش جونت! فرمودند ننويسيد! فرمودند:
از ارسال اولين پست وب لاگی به خط و زبان فارسی شش سال گذشت. اين رويداد به نام سلمان جريری ثبت شده است. به فاصله ی چند روز بعد از او، حسين درخشان، وبلاگ فارسی خود را به راه انداخت و راهنمايی برای درست کردن وب لاگ به زبان فارسی نوشت. اقدام او باعث رشد و گسترش وب لاگ نويسی به زبان فارسی شد. در شروع هفتمين سال وب لاگ نويسی فارسی، هنوز بسياری از ايرانيان، نمی دانند که وب لاگ چيست. وب لاگ نويسان در کنار وب لاگ نويسی و حضور در فضای مجازی، بايد به طور شفاهی يا از طريق ِ نوشتن در جرايد و نشريات کاغذی، وب لاگ را به مردم بشناسانند. اين تنها وسيله ای ست که فعلا زور سانسور به آن نرسيده و می تواند در آگاهی بخشی به اهل فرهنگ کشورمان نقش موثری ايفا کند. بدون ترديد از ۱۶ شهريور ۱۳۸۰ در تاريخ فرهنگ ايران به نيکی ياد خواهد شد. Copyright: gooya.com 2016
|