یکشنبه 18 آذر 1386   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از پيام خفت بار مسعود رجوی تا نغمه های اميد ژاله اصفهانی

کشکول خبری هفته (۱۷)

پيام خفت بار مسعود رجوی
"سلام و تبريک و آفرين بر آنها که در مجاهدتی بی همتا، در مبارزه ای بغرنج و جانفرسا، در برابر تسليحات کشتار جمعی و تروريسم افسار گسيخته فاشيسم مذهبی و در برابر اشغالگری خزنده و درنده آن در عراق، سينه سپر کردند و سدّ بستند... اگر رئيس جمهور برگزيده اين شورا از ۴سال پيش، در شرايطی که احدی را يارای آن نبود، بر خطر دخالتها و جنايتهای رژيم آخوندی در عراق، فراتر از خطر اتمی انگشت نمی گذاشت، اگر حدود ۳۷۰۰ فقره دخالتها و جنايتهای اين رژيم در عراق طی ۴سال گذشته برملا نميشد (از ليست ۳۲هزار مزدور گرفته تا ۵۳ موسسه خيريه پوششی رژيم و از ليست ۸۳۳۱ عراقی که توسط نيروی قدس برای ترور شناسايی شدند تا ۶۹۲ نفراز اعضای شبکه های ترور نيروی قدس و وزارت اطلاعات رژيم و ليست ۴۹۷ نمايندگی ولی فقيه در عراق و ۵۳ مقام ارشدی که رژيم ايران در دولت عراق کاشته است)، براستی وضعيت چگونه بود؟ " «پيام مسعود رجوی، ۷ آبان ۱۳۸۶»

سياست، انسان را به کجاها که نمی کشاند؛ برخی را به اوج، برخی را به حضيض؛ و برخی نيز در همان جايی که هستند می مانند. برای انسان بايد آرزوی اوج کرد، ولی گاه فروافتادن به لجن‌زار، چنان دردناک است که همان درجا زدن و درجا ماندن حکم آرزوی بزرگ را پيدا می کند.

آن چه از کمدی تکرار تاريخ نقل می کنند عين حقيقت است و همان چيزی است که اين روزها به چشم می بينيم. حقيقتی دردناک و در عين حال خنده دار. باز در آن سوی مرزها، کسی می خواهد امام شود، رهبر شود، پيشوا شود؛ آن هم نه به کمک مردم کشور خودش، بل که به کمک نيروی خارجی: اول صدام، بعد آمريکا. به سادگی رنگ عوض می کند، به سادگی دروغ می گويد، به سادگی وعده ی کشتار و سرکوب می دهد. اين ها کم نيست، می خواهد همسر ايدئولوژيک اش را بر سر ملت بنشاند:
"می خواهيم رژيم هر چه سريعتر پس بنشيند... از اين رو با قطع و يقين می گوييم: بفرماييد عقب بنشينيد، خواهش می کنيم عقب بنشينيد و واپس بتمرگيد! در اين صورت مردم ايران و جوانان مبارز و مجاهد اين ميهن، خوب می دانند شما را با ارتش قيام چگونه جارو کنند و به زباله دان تاريخ بريزند... وعده نهايی ارتش آزادی با شما، در تهران... نتيجه در هر حال و با همه فراز و نشيب ها يکی است: راه حل مريم در پايتخت شير و خورشيد پيروز می شود..."

ايشان که در اوج جنگ و تجاوز عراق به ايران، اطلاعات به صدام می رسانْد و اکنون "با مجاهدت بی همتا و مبارزه بغرنج و جانفرسا در برابر اشغالگری خزنده و درنده جمهوری اسلامی در عراق سينه سپر کرده و سد بسته" و به آمريکا اطلاعات می رسانَد، همان کسی است که در بهمن ۱۳۵۸ می گويد:
"اکنون محرم است، بکوشيم کربلايی به پا کنيم، بکوشيم تا از ميهن مان "ويتنامی" ديگر بسازيم و ضربه ای ديگر بر پيکر امپرياليسم بزنيم. اکنون مردم، دشمن واقعی خود را شناخته اند. شور ضدامپرياليستی خلق گسترش می يابد. مردم، جهانخوار را می شناسند، مردم اين واقعيت را لمس می کنند که ميان "خلق و امپرياليسم هيچ رابطه ی مسالمت آميزی وجود ندارد هر چه هست يا نبرد است يا اسارت" (صفحات ۵ و ۶ تبيين جهان جلد ۱، بهمن ۱۳۵۸).

رجوی می خواهد به هر قيمت شده بر ايران حاکم شود. برای دست يافتن به اين هدف از هيچ کاری دريغ ندارد. روی سخن من با او نيست که آرزوی انقلابی مانند انقلاب سال ۵۷ و کشتار مخالفان را در سر می پروراند؛ روی سخن من با کسانی است که به او اعتماد می کنند و به تصميمات اش گردن می نهند. آيا با مشاهده ی اعمال و رفتار مجاهدين در دوران بعد از انقلاب، می توان به رجوی کم ترين اعتمادی داشت؟ و يک سوال: مجازات طرح چنين سوالی در حکومت مجاهدين چه خواهد بود؟


لطفا ما را هم تبعيد کنيد!
حجت الاسلام والمسلمين عبدالرحيم بيرالوند به همراه آقايان علی کشوری و حسين بلبل زاده از طلاب شهرستان بروجرد که در برخورد با غائله دراويش فرقه گنابادی در اين شهر نقش داشتند و شنبه شب گذشته، در ارتباط با ناآرامی های اخير بروجرد بازداشت گرديدند و مورد بازجويی قرار گرفته بودند پس از انتقال به اهواز و محاکمه در دادگاه ويژه روحانيت، به تبعيد به شهر قم محکوم شدند. اين سه تن ظهر پنجشنبه بلافاصله پس از آزادی، به شرط عدم خروج از شهر قم، به اين شهر منتقل شدند و طبق حکم دادگاه ويژه روحانيت اهواز، بايد تا ماه محرم در اين شهر بمانند. «اعتماد ملی، ۱۱ آذر ۱۳۸۶»
اين مجازات واقعا غير انسانی ست! من پيشنهاد می کنم، سازمان گزارشگران بدون مرز و عفو بين الملل يک بيانيه ای چيزی صادر کنند، خدای نکرده اين آقايان در قم آسيب نبينند. از شوخی گذشته اين تنبيه است يا تشويق؟ آرزوی هر آدم مذهبی ست که به زيارت حضرت معصومه (س) برود خاصه اين که هتل و شام و ناهارش هم مجانی باشد. تازه مگر قم جای تبعيد روحانيان است؟ مثل اين است که يک روشنفکر را به پاريس تبعيد کنند و به او بگويند حق نداری پايت را از اين شهر بيرون بگذاری. اگر جمهوری اسلامی اين گونه خطاکاران را تنبيه می کند، ما هم حاضريم به عنوان يک روشنفکر تنبيه شويم!


يعنی امکان پذير است؟
ما نمی گوييم جمهوری اسلامی حقوق بشر را رعايت کند يا به مخالفان فکری و سياسی اش آزادی عمل دهد. ما می دانيم چنين کاری از جمهوری اسلامی ساخته نيست و حرف مان زمين می افتد. برای اين که حرف مان زمين نيفتد، خواسته هايمان را محدود می سازيم آن قدر که جمهوری اسلامی هم بتواند آن را برآورده کند (و می دانيم اين يعنی "خيلی"، چون جمهوری اسلامی اصولا کاری را که مردم بخواهند –هرچند آن کار کوچک باشد- انجام نمی دهد چون می ترسد اگر انجام دهد، مردم چيز ديگری بخواهند و اين با مرام جمهوری اسلامی سازگار نيست). پس در گام نخست، دو درخواست کوچک را مطرح می کنيم و قول می دهيم در صورت اجرا، تا پايان سال آينده چيز ديگری نخواهيم:
۱- برادران لطف کنند، وقتی اهل قلمی را دستگير می کنند، به نام مامور مبارزه با مواد مخدر به خانه ی آن سياه بخت نريزند و آبروی او را جلوی در و همسايه نبرند. بيان اين که طرف برانداز يا مخالف حکومت است به خود برادران هم پرستيژ و اعتبار می دهد و آن ها را از يک مامور ساده ی انتظامی به مقام امنيتی تبديل می کند.
۲- برادران لطف کنند، اهل قلم را به زندان قزل حصار، که محل حبس اشرار و قاچاقچيان است نفرستند و در همان سوئيت های بند ۲۰۹ از او پذيرايی کنند.
با تشکر بسيار
کميته دفاع از حيثيت نويسندگان و روزنامه نگاران


از سبزه تا ستاره
نوشته های استاد بهاءالدين خرمشاهی را دوست دارم به چند دليل؛ مهم ترين دليل، ساده نويسی ايشان است. معلومات ايشان آن قدر عميق و وسيع است که انسان در شگفت می ماند اما اين معلومات عميق و وسيع باعث نمی شود که بخواهد خود را ميان جملات سنگين گم کند و از خوانندگان عادی دور بماند. اصولا کسانی که معلومات عميق و وسيع دارند، ساده هم می نويسند چون آن قدر حرف برای گفتن دارند که فرصت پرداختن به صنايع پيچيده و مُغْلق برای شان نمی ماند. کسانی که بی هيچ دليل موجهی پيچيده و تصنعی می نويسند اشکالی در کارشان هست: يا چيزی را که در باره اش سخن می گويند درست نفهميده اند، يا اگر فهميده اند قادر به انتقال آن نيستند. ببينيد نوشته های استاد شفيعی کدکنی چه اندازه شيواست؛ ببينيد نوشته های زنده ياد دکتر محمدجعفر محجوب چه اندازه دل نشين است. و مقايسه کنيد کار اينان را با کار نويسنده هايی که سطحی بودن شان را لا به لای جملات سنگين پنهان می کنند.

بهاءالدين خرمشاهی شيرين و به قول خودش خوشخوان می نويسد و خواننده با لذت نوشته هايش را دنبال می کند. شايد با برخی از عقايد و شيوه های برخورد ايشان موافق نباشم، اما هر کتابی از ايشان به دستم برسد بی معطلی می خوانم.

اخيرا سه کتاب از ايشان را مطالعه کردم يکی به نام "نبض شعر"، که مجموعه ی نقدهايی ست بر شعر هجده شاعر؛ ديگری به نام "زنده-ميری"، که گزينه ی شعرهای چهار دهه ی ايشان است و بالاخره کتاب "از سبزه تا ستاره" که مجموعه مقالاتی ست در زمينه ی قرآن پژوهی، حافظ پژوهی، فلسفه، عرفان، دين پژوهی، ادبيات قديم و جديد و نقد کتاب و طنز.

البته مطلب طنز در اين آخری زياد نيست (پنج مطلب)، چنان که در "فرصت سبز حيات" و "در خاطره شط" هم زياد نبود (فرصت سبز حيات پنج مطلب؛ خاطره شط شش مطلب)، اما تعداد زياد مقالات در زمينه های ديگر جبران آن را می کند. اين ها مقالاتی ست که در نشريات گوناگون در زمان های مختلف به چاپ رسيده است.

برای استاد سلامتی و طول عمر آرزو می کنيم.


با زندانيان اهل قلم
اهل قلم زندانی را نبايد از ياد ببريم، اما برای از ياد نبردن شان چه بايد بکنيم؟ پيشنهاد کردم و باز هم پيشنهادم را تکرار می کنم که در سايت های خبری، ستونی اختصاص داده شود به آثار زندانيان اهل قلم. هر هفته، نوشته ای از نوشته های پيشين آن ها منتشر شود. اگر فعال اجتماعی اند زندگی نامه شان منتشر شود. با اين کار هم خوانندگان آثار اين زندانيان را می شناسند و هم زندان‌بانان به هدف شان که خفه کردن صدای زندانيان است نمی رسند. جالب اين جاست که در مورد بعضی از زندانيان –مثل عدنان حسن پور- اطلاعات ما در حد صفر است و از آثار قلمی آن ها کلا ً بی خبريم. بدين نحو با افکار آن ها نيز آشنا خواهيم شد. عمادالدين باقی، دلارام علی، مريم حسين خواه و ديگران به خاطر ابراز عقيده به زندان افتاده اند. انتشار عقايد آن ها کم ترين کاری ست که می توانيم برای شان انجام دهيم.


دلارهای نجات بخش علی کشتگر
نوشته ی آقای کشتگر زير عنوان "از مرگ بر آمريکا تا دلارهای نجات بخش" نوشته ای ست دردناک و در عين حال آموزنده. کاری ندارم که آقای نقره کار، نقدی بر اين مقاله نوشته اند و آقای کشتگر را واعظ غير متعظ خوانده اند. اصل برای من نشان دادن زشتی و کراهت وابستگی به دولت های خارجی ست که اين مقاله آن را به خوبی نشان می دهد.

مردم به گروه های سياسی اعتماد ندارند چرا که مار گزيده هايی هستند که از ريسمان سياه و سفيد هم می ترسند. گروه های سياسی اگر می خواهند مردم را حول محور مشترکی گرد آورند و کاری از پيش ببرند بايد اين عدم اعتماد را به اعتماد تبديل کنند. اين کاری ست به‌غايت دشوار چون بارها از اعتماد مردم سوءاستفاده شده است. به سال های بعد از کودتای ۳۲ نگاه کنيد:
حزب توده به منافع شوروی می انديشد و از مردم ايران دور می ماند. اين دور ماندن باعث نفوذ ساواک در رهبری حزب می شود. آن هايی که به حزب توده علاقه دارند، اعتمادشان را نسبت به حزب از دست می دهند.
بخش بزرگی از اعضای سازمان مجاهدين خلق به ناگهان تغيير ايدئولوژی می دهند و مارکسيست می شوند. مردمی که مجاهدين را به عنوان يک گروه مسلمان می شناسند و اصطلاح مارکسيست اسلامی را دروغی بی شرمانه می خوانند، خود را در برابر مسلمان های مارکسيست شده می بينند و اعتمادشان را نسبت به گروه های سياسی مسلمان از دست می دهند.
سال ۱۳۵۷، اکثريت مردم به اميد کسب آزادی های سياسی سکان حکومت را به دست روحانيت می سپارند اما روحانيت نه تنها آزادی سياسی به آن ها نمی دهد بل که آزادی اجتماعی را هم از ايشان می گيرد. مردم اعتمادشان را نسبت به روحانيت از دست می دهند.
سازمان مجاهدين خلقی که پشتيبان حضرت آيت الله خمينی و خواهان حضور در جبهه ها برای جنگ با عراق است، به ناگهان دشمن خونی آيت الله می شود و سر از بغداد و استخبارات در می آورد. مردم اعتمادشان را نسبت به سازمان های مخالف حکومت از دست می دهند.

امروز هم که برخی گروه های ميانه رو از کمک های مالی و امکانات رسانه ای غرب استفاده می کنند، باز اهل انديشه و تاريخ با ترس و احتياط به عمل‌کرد آن ها می نگرند مبادا بنای اعتمادشان دوباره فرو ريزد. برای به دست آوردن اعتماد مردم بايد نخست مستقل بود و اين استقلال را در حرف و عمل نشان داد. در صورت بهره گيری از امکانات رسانه ای کشورهای بيگانه بايد شفاف بود. مطالبی مانند مطلب آقای کشتگر راه هايی را به ما نشان می دهد که به دره منتهی می شود. تنها با شناخت اين راه هاست که می توان از سقوط احتراز کرد.


قليان
برگی از دفتر يادداشت ِ يک نويسنده ی عاصی:
روی تخت می نشينم. کفش هايم را در می آورم و پاهايم را دراز می کنم. رو به رويم آب با فشار از ديواره ای فرو می ريزد. دور تا دور حوض‌، گلدان چيده اند.
- چی ميل دارين؟
- چای بيار با قليون.
لبخندی بر لبان پيش‌خدمت جوان می نشيند.
- قليون رو ممنوع کردند.
- دوباره؟
- از دو بار بيشتره.
لامپ های فلورسنت ِ سبز و آبی و صورتی چشم را می زند. مرد معتادی آرام آرام از پله های باغچه بالا می رود.
- چايی که ان‌شاءالله ممنوع نشده؟
- نه. چايی، ترياک، حشيش، شيشه، الحمدلله به وفور يافت می شه!
خوشحال از متلکی که پرانده دندان های زردش را بيرون می اندازد.
رو به رويم مردی مسن دود سيگار را با آرامش فرو می دهد. به نقطه ای خيره شده و در افکارش غوطه ور است.
- فقط چايی؟ چيز ديگه ميل ندارين؟
- مثلا چی؟ ترياک؟ حشيش؟ شيشه؟
لبخند می زنم. لبخند می زند. پيرمرد آرام آرام دود سيگار را بيرون می دهد. هنوز به همان نقطه خيره است.
- فعلا همون چايی رو بيار. منتظر می شيم دوباره قليون رو آزاد کنند. اين طوری بهتره.
مرد معتاد به بالای پله ها رسيده است. ايستاده تا نفسی تازه کند. به پايين نگاه می کند. لامپ های فلورسنت سبز و آبی و صورتی چشم را می زند. آب با فشار از ديواره ی حوض پايين می ريزد. زندگی بدون قليان ادامه دارد.


بر سر دو راهی زندگی
شاعرم. شعر می گويم. درک زندگی امکان نشاندن ايماژ بر پس زمينه های انديشگی را به من نمی دهد. نمونه ای از شعر من: هستی / می زايد / در امتزاج سرد / با چسبندگی غريب / در خلاء کاذب / من آن خرد شدن بزرگم... «سروده ای برای کهکشان فورناکس». ويتگنشتاين می گويد کلمه خود به خود سخن نمی گويد. من تعلق مبهم به لگام گسيختگی رادامانثوسی و اصولا سخن آگاثون دارم که می گويد "يگانه امری که از اختيار خدايان بيرون است اين است که اموری را که روی داده اند چنان کنند که روی نداده باشد". من نمی دانم روی داده ام يا نداده ام يا دچار شرارتی شده ام که احمقانه مانند سخن آناکساندريدس "قصد و نيت ام خوب است ولی اعتنا به قانون ندارم". من چارچوب شکنم و در شکنج ناپرهيزکارانه ی اشيا، برنهاده هايم به پادنهاده تبديل شده و شيوه های آروينی ام ترافرازنده شده است. من وجودم مشکوک است. و اين شک عقل ام را معکوس نموده لذا از شما کمک می خواهم. به من بگوييد چه کنم؟
پاسخ:
شاعر عزيز. به قول قدما شما آب روغن قاطی کرده ای. حالتی که شما دچارش هستی، گريپاژ مغزی ست و آن به خاطر فشار زيادی ست که به مغز خودت آورده ای. احتمالا کتاب زياد می خوانی و دنبال کشف پيچيدگی های زندگی هستی. اين خوب نيست. زندگی وجه ساده ای هم دارد که از آن غافل مانده ای. برو از کتابخانه ات بيرون، قدم بزن، سر به سر مردم بگذار، آب انار بخور، روی چمن ها ولو شو، نان سنگک بخر، به بازی بچه ها نگاه کن، می بينی چسبندگی غريب ات وا می رود و خلاء کاذب ات پر می شود. فورناکس را رها کن و چاله چوله ی خيابان ها را بچسب. در کنار ويتگنشتاين به حرف های پيرمرد واکسی هم گوش کن. کفش هايت را بکن بده برايت واکس بزند و کنار خيابان کمی با دم پايی پاره بايست. نترس. نمی ميری. آن وقت خواهی ديد که شيوه های آروينی ترافرازنده ات تعديل و قابل فهم می شود.


وب لاگ هفته؛ وب لاگ کسوف
وب لاگ خوب وب لاگی ست که نويسنده اش را تمام و کمال در خود جای دهد. اگر وب لاگ نويس، اهل حالی ست که زير فشار ِ روزمرگی ها مجال نشان دادن خود را در زندگی واقعی نمی يابد، بايد آن را در وب لاگ اش نشان دهد. وب لاگ بايد محلی باشد برای نشان دادن آن چه که در زندگی واقعی قابل نشان دادن نيست. می گويند من ِ وب لاگی، من ِ واقعی نيست. از کجا معلوم، آن منی که جلوی چشم همه است -آن من ِ مبتذل- من ِ واقعی‌ست؟ شايد من ِ واقعی، همان من ِ وب لاگی ست که از قيد فشارها خود را رها کرده و بر صفحات اينترنت جاری گشته است.

وب لاگ "کسوف"، وب لاگ عکس يا فتوبلاگ است. بر زمينه ی سياهْ‌رنگ ِ کسوف، تصاويری نقش می بندد که بخشی از آن، تاريخ امروز ماست. آرش عاشوری نيا، انگار همه جا حضور دارد. دوربين اش به جای چشم همه ی ما می بيند؛ به جای ذهن همه ی ما ثبت می کند. با دوربين آرش، به منزل منصور اسانلو می رويم و در جشن آزادی او شرکت می کنيم. با دوربين آرش، به سر خاک زهرا بنی يعقوب می رويم، و بر مرگ غريبانه اش می گرييم. تصاوير کسوف از صدها کلمه رساتر است:
http://www.kosoof.com/archive/403.php


تفسير خبر
* دکتر ولايتی: از البرادعی مجسمه قداست نسازيم «ايسنا»
** ما غلط بکنيم از ايشان مجسمه قداست بسازيم. يک مجسمه قداست از احمدی نژاد ساخته ايم برای هفت پشت مان بس است.

* انجمن اسلامی اميرکبير: در جمهوری اسلامی قرار بود مارکسيست ها هم بتوانند حرف خود را بزنند «خبرنامه اميرکبير»
** بله ولی کسی نگفته بود بعد از حرف زدن زندان نمی افتند.

* مصباح به وزير علوم: کُند پيش می رويد «روز آنلاين»
** قربان تند کنند ممکن است ماشين ِ بدون فرمان بيفتد ته دره. دير رسيدن بهتر از هرگز نرسيدن است.

* مدافعان حقوق بشر: جلوه جواهری را آزاد کنيد «روز آنلاين»
** خدا پدرتان را بيامرزد. رئيس قوه ی قضائيه می گويد ماکوان مولودزاده را اعدام نکنيد، اعدام می کنند. می گويد زن تاکستانی را سنگسار نکنيد، سنگسار می کنند. آن وقت شما انتظار داريد به حرف شما گوش بدهند و جلوه جواهری را آزاد کنند؟!

* رقص در ايران اسلامی «راديو زمانه»
** رقصندگان: ملت ايران. کورئوگراف: حکومت اسلامی ايران.

* شانزدهم آذر در نظام نشانه ها «راديو زمانه»
** کروشه باز؛ سه نقطه؛ کروشه بسته.

* دانشجو، روزت مبارک «راديو زمانه»
** دانشجو- آخ...

* ناتو و اتحاديه اروپا برای ادامه فشار بر ايران توافق کردند «راديو زمانه»
** آسيب پذير ايرانی- قربان اجازه بديد استخون هامون که زير فشار احمدی نژاد خورد شده جوش بخوره بعد شما شروع کنيد. نامردا، چند نفر به يک نفر؟!


گفت و شنود کشکولی (به سبک گفت و شنود کيهان)؛ همه اش ۲ درصد؟
گفتم- شنيدی چاوز با دو درصد اختلاف، همه پرسی را باخت؟
گفت- تو مطمئنی اين يارو مسلمون انقلابی نيست؟ برای يه مارکسيست خيليه اين قدر درستکار باشه.
گفتم- اگه مسلمون انقلابی بود که با دو تا اتوبوس بسيج، دو درصد منفی را پانزده درصد مثبت می کرد.
گفت- پس اين احمدی نژاد چه رفيقيه؟ چرا روش های پيچيده رو بهش ياد نداد؟
گفتم- خيلی مونده اينا اين چيزها رو ياد بگيرند. طرف تو تهرون يه چرت زد، انتخابات رو باخت. کجا چنين چيزی رو سراغ داری؟
گفت- والله چه عرض کنم؟! سابق بر اين اگه می خواستن کسی رو به راستگويی و درستکاری دعوت کنند می گفتند برو مسلمون شو. حالا که آدم احمدی نژاد مسلمون و چاوز مارکسيست رو با هم مقايسه می کنه بايد جمله رو بر عکس بگه که اگه می خوای راستگو و درستکار بشی برو مارکسيست شو! حالا اين يارو پيش ِ مردم ِ خودش اعتبار کسب می کنه و همه روش حساب می کنند درست بر عکس ِ مال ِ ما! دروغ آدمی را کند شرم سار / دروغ آدمی را کند بی وقار / ز کذاب گيرد خردمند عار / که او را نيارد کسی در شمار / دروغ ای برادر مگو زينهار / که کاذب بود خوار و بی اعتبار.


ما رفتيم مرخصی
با کمال تاسف و تاثر دولت آمريکا به ايران حمله موشکی نکرد و ما به شدت خيط شديم. آخر اين چه گزارش بی جا و بی موقعی بود که سازمان اطلاعاتی آمريکا منتشر کرد؟ اگر دو تا موشک می خورْد تو فرق ِ سر آخوندهای آدم‌خوار، ما می شديم همه کاره ی مملکت. ما مطمئنيم که توطئه ای در کار است. ما مطمئنيم که سربازان گمنام امام زمان در سازمان های اطلاعاتی آمريکا رخنه کرده و خودشان متن اين گزارش را نوشته اند. ما مطمئنيم که دمکرات های آمريکايی با جمهوری اسلامی دل داده اند و قلوه ستانده اند. اصلا همه اش تقصير هيلاری کلينتون است.

نظر به اين که حکومت ايران بايد به دست پر توان ِ جمهوری خواهان ِ آمريکايی سرنگون می شد و کار ما فقط ايفای نقش رهبری بود، لذا بعد از اين افتضاح ديگر کاری نمانده است که انجام دهيم و می رويم گلف مان را بازی می کنيم. اگر مردم قهرمان ايران يا هر يک از دول خارجی خواستند حکومت را سرنگون کنند، لطفا پيشاپيش به ما خبر بدهند تا بياييم رهبری شان را بر عهده بگيريم.
با تشکر
جمعی از هواداران سلطنت مقيم لس آنجلس.


عباس عبدی و مزاحمت خيابانی برای زنان
عباس عبدی می نويسد:
"اگر زنان ما مکلف هستند که نحوه خاصی از پوشش را‎ ‎رعايت کنند، آيا نبايد حق امنيت اجتماعی آنان در برابر ‏مردان نيز تامين‎ ‎شود؟ اگر مردان جامعه ما با چنين ناهنجاری‌ای مواجه شوند که ۸۵ درصدشان به‏‎ ‎صورت خيلی ‏زياد با مشکل بوق زدن جلوی پای آنان مواجه شوند، چه خواهند کرد؟ آيا اين ۸۵ درصد از بانوان همه بدحجاب و بی‌حجاب‎ ‎هستند که چنين مورد تعرض قرار می‌گيرند؟ بايد اقرار کرد ‏که پليس و نيروی‎ ‎انتظامی برای مواجهه با همه اين موارد توانايی ندارد، اما مشکل بوق زدن‎ ‎جلوی پای زنان و ‏مزاحم شدن عليه آنان چيزی نيست که به چشم نيايد، کافی است‏‎ ‎که در اين زمينه اندکی حساسيت داشت و قانون ‏مناسب را نيز نوشت و به‌طور‎ ‎جدی اجرا کرد، کاری که در برخی کشورهای غربی تا دو سال مجازات دارد. به‎ ‎نظر من اين فعل، حتی جرم خصوصی نيست که رسيدگی به آن مستلزم شکايت شاکی‎ ‎خصوصی باشد. بارها شده ‏است ديده‌ايم خانمی که برای سوار شدن تاکسی کنار‎ ‎خيابان ايستاده و حتی حجاب وی هم معمولی و حتی مناسب ‏است، اما برای خلا‌ص‎ ‎شدن از راننده مزاحم مجبور شده است مسير خود را موقتا تغيير دهد."

به نظر اين‌جانب مسئله ی بالا کلا غلط طرح شده، لذا راه حل آن نيز غلط است. پوشش خاص، برای زنان امنيت اجتماعی نمی آورد و اصولا مسئله ی مزاحمت های خيابانی به پوشش زنان مربوط نيست. در کشورهای اروپای شمالی، در فصل تابستان که زنان نيمه عريان در خيابان ها رفت و آمد می کنند، هرگز نمی بينيم که کسی به زنان تعرض کند. هرگز اتومبيلی نمی بينيم که جلوی پای زنان ترمز کند و برای سوار کردن شان سماجت ورزد. هرگز مردی را نمی بينيم که متلک زشت بپراند و کسی را با کلمات زننده آزار دهد.

در عوض، در ايران اسلامی که سر تا پای زن، با چادر و روسری و مقنعه و روپوش پوشيده است چه می بينيم؟ می بينيم مردان وسط پياده رو به زنان تنه می زنند و به بدن شان دست می مالند. در تاکسی پای شان را به پای زنان می چسبانند. چشم شان دائم به دو سانتی متر مچ پای زنان است. جلوی زنانی با سن مادرشان ترمز می کنند و بر سوار کردن شان اصرار می ورزند. کثيف ترين متلک ها را می گويند و ابدا به زشتی اين کار فکر نمی کنند. به نظر می رسد اگر زنان اروپايی را برای ساعتی با همان لباس های تابستانی در پايتخت ايران اسلامی رها کنيم، يک نفرشان هم سالم نماند! به راستی چرا؟ پاسخ هر چه باشد، به زنان و پوشش آن ها مربوط نيست، بل که به مردان و محدوديت های جنسی شان بر می گردد. نيروی انتظامی می تواند فرافکنی کند؛ می تواند هر مزاحمتی را به پوشش زنان ربط دهد. اما واقعيت اين است که تا عقده های جنسی مردان را درمان نکنيم، زنان، داخل گونی هم امنيت نخواهند داشت. دير نيست که واقعيت های تلخ اجتماعی اين مسئله را ثابت کند.


تبعيت نکردن صفت از موصوف در العربيه و الخليج
البته دانستن زبان عربی مثل دانستن زبان فارسی بر همه ی ما واجب و لازم است بخصوص اين که برای شاپينگ يا حضور در کنسرت خوانندگان ايرانی يا استراحت ِ لب ِ بيچ يا خريد آپارتمان يا برقراری روابط تجاری مجبوريم به امارات سفر کنيم و گليم خود را از آب بيرون بکشيم. البته دانستن زبان انگليسی هم کافی ست منتها چون ياد گرفتن انگليسی به خاطر الفبايش مشکل تر از زبان عربی ست لذا توصيه می کنيم زبان عربی را بهتر بياموزيم. وقتی هم بر می گرديم، با قرائت صحيح قرآن و متون دينی، سطح کاری و تجاری مان بخصوص در رابطه با شرکت های وابسته به سپاه و بنياد و جهاد و شهرام جزايری و غيره بالا می رود و از اين نظر نيز متمتع می گرديم (اگر فيلم "نقاب" و لباس عربی محمدرضا شريفی نيا و دختر خانم ارجمندشان را ديده باشيد بهتر متوجه منظورم می شويد). ضمنا با ياد گرفتن زبان عربی می توانيد زير نويس فيلم های درجه ی يک آمريکايی را که از شبکه تلويزيونی "ام.بی.سی اکشن" و "ام.بی.سی.۲" پخش می شود بخوانيد و معنی فيلم ها را بفهميد. خيلی بد است آدم از فيلم فقط حرکات هنرپيشه ها را بفهمد و به خاطر همين فقط فيلم های اکشن و بزن بزن تماشا کند.

اما ياد گرفتن زبان عربی خاصيت ديگری هم دارد که البته به اهميت موارد بالا نيست و شايد هم اصلا به ما مربوط نباشد، و آن مسئله ی حراست از نام خليج فارس است که در امارات و کشورهای دوست و همسايه آن را با صراحت کامل خليج عربی می نامند. البته به ما چه که خليج، فارس است يا عربی. همين قدر که ما از املاک فور يو، يا نيلی به کمک ميری و ميناوند و مرتضی عقيلی آپارتمانی با اقساط بلند مدت خريداری نماييم و به آينده ی فرزندان خود فکر کنيم کافی ست و به دَرَک که آپارتمان ما بغل خليج فارس باشد يا خليج عربی. ولی خب گاهی خون ايرانی در رگ های آدم به جوش می آيد و آن وقت که ابی فرياد می کشد خليج تا ابد فارس، ممکن است انگيزه پيدا کنيم بدانيم در اجلاسی که سران کشورهای خليج (فارس) در آن شرکت کردند و رئيس جمهور ما هم خودش را به آن دعوت کرد، آيا بر روی تابلويش خليج عربی نوشته بود يا دولت های عربی خليج.

الحمدلله يک نفر زبان‌دان مثل دکتر عليرضا نوری زاده پيدا می شود که ما را از اشتباه بيرون بياورد و مانع از آن شود که برويم کاسه کوزه ی عرب ها را به هم بريزيم، ولی اين که خودمان هم فرق خليج عربی را با دولت های عربی خليج بفهميم بد نخواهد بود. خصوصا اگر برای مان افت داشته باشد که بخواهيم بگوييم دکتر نوری زاده ما را از اشتباه درآورد، آن وقت می توانيم ادعا کنيم که خودمان نشستيم روی اين عبارت "مجلس التعاون لدول الخليج العربيه" فکر کرديم ديديم که کلمه ی "الخليج" مذکر است و صفت "العربيه" مونث، و چون طبق دستور زبان عربی صفت از موصوف بايد تبعيت کند، لذا العربيه به الخليج مربوط نمی شود بلکه به دول مربوط می شود. حالا اين ها را گفتيم برای چه؟ طبق معمول يادمان رفت...


نغمه های اميد ژاله اصفهانی
"آزاده ايم و صلح و صفا آرزوی ماست
هر جا اثر زنام و نشان نيست کوی ماست" (آرزوی ما، ۲۱)
از اين بيت که در سال ۱۳۲۳ منتشر شده تا اين شعر، ۶۰ سال فاصله است:
"من هستم
که می انديش ام.
انديشه ام
گاهی ساده، گهی ژرف
من هستم
که فرمانده ی اراده ی خويش ام
می کوشم، می نويسم
و می خوانم
سنگ نوشته های توان مندی را
واژه به واژه، حرف به حرف...
من هستم
کز زيبايی رنگ ها و آهنگ های جهان
سرمستم" (من هستم، ۶۸۰ – ۶۸۱).
وجه مشترک تمام اشعار او، سادگی ست و اميد و زيبايی. حتی در اوج اندوه، آن گاه که می گويد:
"ژاله تويی اين قدر اندوهگين
اين همه آزرده و دردآفرين
روی تو چون برگ خزان گشته زرد
چيست بگو اين همه اندوه و درد؟" (من و دل، ۶۴۲)
باز به خود پاسخ می دهد:
"ژاله از اين بيش شکايت مکن
اين همه از رنج حکايت مکن
چشم اميد تو به آينده است
روح تو آيينه ی رخشنده است
آينه را پاک کن از گَردها
خيز و بجو چاره ی دردها" (من و دل، ۶۴۳)
آيا ژاله اصفهانی، شاعری مردمی ست؟ همان که روشنفکران مدرن امروز به تحقير بر او پوزخند می زنند؟ آری! شعر او از مردم جدا نيست:
"خبر کشته شدن دو پسر بچه توسط خان مالک مزرعه در رسانه ها (خواندنی، ۱۶ بهمن ۱۳۴۱) انگيزه ی اين منظومه قرار گرفت." (۸۱)
"اين چهار زن مانند همه ی زن های ديگر نام های معينی دارند. اما در زندان آن ها را «روسپی»، «دزد»، «آدم کش» و «مجرم سياسی» می ناميدند. من هم اين کار را کردم." (۸۱)
"به ياد ۹۳ نفر کارگر هم ميهن ام که در جست و جوی کار قربانی فريب شيادان شدند." (۸۹)
"تقديم به مادران شهيد داده" (۳۱۵)
"به ياد شاعران جان باخته مان" (۵۵۳)
اگر اين ها نشانه ی «مردمی» بودن است، پس شعر ژاله نيز شعر «مردمی» ست.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




"در اين دوران ِ شاعرکُش
که از آن لاله های واژگون
پرونده های خون
پديد آرند،
چرا فرياد از نای گلويم بر نمی آيد؟
نه می گريم
نه می خندم
چرا خاموش و خون سَردم؟
من آتش پاره بودم
شعله ور از شور و شيدايی
رهايی جوی و جان بر کف.
هنوز آن آتش ام در سينه می سوزد
اگر خاموشی ام
از خشم بسيار است
نپنداريد بی دردم."
اما برای مردم سرودن، و به آنان عشق و اميد بخشيدن، معنايش نفی شعر شاعران ديگر نيست:
"به شاعر بزرگ روزگار ما: نيمايوشيج
توشاعری-
پيمبر اميدها و رنج ها.
ستيغ ِ سرکشيده سوی آسمان
غريو موج بحر بی کرانه ای.
تويی کليد گنج ها-
زبان باز مردمی.
تو ناله ای،
تو نغمه ای،
ترانه و تَرَنمی.
تو شاعر نوآوری
تو پيشتاز پُر غرور روز و روزگار نو
جوانه ای به باغ هر بهار نو،
نهيب خشم آتشين بردگان،
حماسه ساز سنگری.
سرود عصر تازه ای.
تو يادگار نسل های رفته ای.
تو افتخار نسل های ديگری-
پيام پرشکوه ما به قرن های بهتری.
تو شاعری-پيمبری
تو پيک جاودانه ای." (تو شاعری ۲۴۴ و ۲۴۵)
و چه خوب، قدر شناختند و بزرگ داشتند اهل قلم او را بعد از درگذشت اش. شاعری که گمان می شد از يادها رفته است، بی هيچ تظاهری در دل ها جای داشت؛ و اين همه چيز ِ يک شاعر است. چه اهميتی دارد که به گفته ی مصطفی شفافی شعر او وابسته به مکتب سخن باشد، و فاصله ای با شعر نيمايی داشته باشد؟ چه اهميتی دارد که شعر او ساده و همه فهم و خالی از تعقيدات لفظی و معنايی باشد؟ (۶۸۳ – ۶۸۴) آن چه مهم است اين است که شعر ژاله دوستدارانی دارد که آن را می خوانند و می فهمند و لذت می برند. همان ها که از مرگ او متاثر می شوند و بر شعرهای ننوشته اش افسوس می خورند. شاعر بايد در دل خوانندگان اش جای داشته باشد، و خوشا به حال او که در دل خوانندگان اش جای داشت (تمام شعرها و نقل قول ها از "مجموعه اشعار ژاله اصفهانی"، موسسه انتشارات نگاه، چاپ اول، ۱۳۸۴).


[وبلاگ ف. م. سخن]





















Copyright: gooya.com 2016