یکشنبه 25 آذر 1386   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از يکی به نعل يکی به ميخ زدن خاتمی تا کابينه امام حسين اعلمی

کشکول خبری هفته (۱۸)


يکی به نعل يکی به ميخ زدن خاتمی
خاتمی استاد يکی به نعل يکی به ميخ زدن است. او در سخنرانی اخيرش در دانشگاه تهران اگر چه چند بار محکم به ميخ جنتی و مصباح کوبيد اما نعل را هم فراموش نکرد:
نعل: اصول قانون اساسی در عين منطبق بودن با موازين شرعی تضمين کننده دمکراسی در جامعه است.
ميخ: البته اين قانون مطلق نيست.
نعل: البته قانون اساسی کشورمان ظرف يک بار مصرف هم نيست.
ميخ: حيات جنبش دانشجويی به نقد است و نقد است و نقد است.
نعل: جنبش دانشجويی بايد در جهت قانون اساسی باشد.
ميخ: هر کس آزاد است از قانون اساسی برداشت خود را داشته باشد اما برداشت برخلاف ساير اصول و روح قانون اساسی حتی اگر از سوی شورای نگهبان باشد، پذيرفته شده نيست.
نعل: اما به هر حال بايد از نظر شورای نگهبان تبعيت کنيم.
ميخ: چه حقی داريم به جای مردم تصميم بگيريم و کسانی که مورد تأييد مردم هستند را از آن‌جا که صلاحيت‌شان برای شش يا ‌١٢ نفر احراز نشده رد صلاحيت کنيم.
نعل: اصلاحاتی که من می‌گويم آن چيزی است که حضرت امام (ره) نيز بيان کردند. هر کس بايدها و نبايدهای دينی را زير پا بگذارد از اسلام جداست.
البته در زبان فارسی جز به نعل و ميخ زدن، نعل وارونه و نعل واژگون زدن هم داريم که معنی آن فريب دادن و گمراه کردن مردم است. درگذشته، خلاف‌کاران، نعل را وارونه به پای اسب می زدند تا رد پا در جهت عکس بر زمين نقش بندد و مردم گمراه شوند. امروز هم بعضی از سياست‌پيشگان عمل شان در جهت ارباب قدرت است و کلام شان در جهت مردم. اميدواريم خاتمی از اين سياست‌پيشگان نباشد.

حل مسئله اسرائيل توسط احمدی نژاد
"دکتر محمود احمدی‌نژاد طی سخنانی در هشتمين نشست خبری با خبرنگاران همچنين در پاسخ به سوال خبرنگار روزنامه‌ فايننشنال‌تايمز مبنی بر چگونگی برداشتن گام‌های آمريکايی‌ها جهت فرصتی برای حل مسائل اساسی منطقه با توجه به اين‌که بزرگ‌ترين مساله‌ با آمريکا در منطقه اسرائيل است، اظهار کرد: عجله نکنيد. بگذاريد همين يک گام که برداشته شده تثبيت شود. مخاطب ما به خوبی متوجه‌ی بيان ما می‌شود. اگر بخواهيم اجمالا در اين مورد توضيح دهم بايد بگويم که بايد در منطقه يک تغيير موضع جدی به وجود آيد. ملت‌های منطقه حقوق و کرامت دارند و می‌خواهند از حقوق خود به طور کامل استفاده کنند. اين گام اگر برداشته شود مساله اسرائيل هم قابل حل است. راه‌حل‌هايی وجود دارد که می‌تواند موضع ۶۰ ساله‌ ما را نسبت به اسرائيل حل کند." «ايسنا، ۲۰ آذر ۱۳۸۶»

به ميمنت و مبارکی مسئله ی "رژيم اشغالگر قدس" هم به دست معجزه ی هزاره حل خواهد شد و بايد منتظر باشيم ورزشکاران ما در ميادين ورزشی در کنار ورزشکاران اسرائيلی بايستند و به پرچم و سرود اسرائيل ادای احترام کنند. ديگر لازم نيست اسرائيلی ها برای تشکيل کشوری جديد به آلاسکا بروند و ضرورتی هم ندارد بخواهند هولوکاست را اثبات کنند. همه چيز رو به راه خواهد شد به يک شرط: آمريکا و اسرائيل قصد سرنگون کردن حکومت ايران را نداشته باشند. آمريکا يک قدم کوچک برداشت و سازمان اطلاعاتی‌اش گزارش داد که ايران به دنبال سلاح هسته ای نيست. احمدی نژاد هم يک لبخند مليح با يک پيشنهاد نان و آب دار روانه ی آن سوی آب ها کرد که ما فقط لبخند مليح اش را ديديم و از پيشنهادش خبر نداريم. اکنون احمدی نژاد يک گام کوچک ديگر با بيان جمله ی "مسئله ی اسرائيل قابل حل است" برداشته، که بايد ببينيم قدم طرف آمريکايی چه خواهد بود. اگر همه چيز خوب پيش برود گفتارْ پيرامون گروه های موسيقی و فيلم های سينمايی و رويدادهای تئاتر در تلويزيون صدای آمريکا بيشتر از گفتار پيرامون حقوق بشر و آزادی های سياسی و مسائل اجتماعی خواهد شد و اين نشانه ی گام آمريکايی ها در اين زمينه خواهد بود.

فعالان سياسی و حقوق بشر به خاطر همين معاملات و بده بستان های پشت پرده است که نبايد انتظار کمک از کشورهای خارجی داشته باشند. نگرانی آمريکايی ها فقط از توليد سلاح هسته ای و عمليات تروريستی است. آن ها به درستی به فکر منافع ملی خودشان هستند. اگر اطمينان حاصل کنند که ايران امنيت شان را به خطر نخواهد انداخت آن ها هم با آن چه در ايران می گذرد کاری نخواهند داشت، چنان که با آن چه در عربستان می گذرد کاری ندارند. حکومت ايران هم برای دو روز عمر بيشتر دست به هر معامله ای می زند. ممکن است قيمت اش بالا و رفتارش نامتعارف باشد اما با او هم می توان معامله کرد. "مسئله ی اسرائيل قابل حل است" پيش فاکتور ِ يکی از همين معامله های کلان است. فايده ی اين معامله ها برای ما جلوگيری از وقوع جنگ است؛ جنگی که تا قطعی شدن معاملات هم چنان امکان وقوع اش هست. رعايت حقوق بشر اما در هيچ يک از مفاد قراردادها قيد نخواهد شد. برای به دست آوردن اين حقوق خودمان بايد تلاش کنيم.

حقوق بشر اسلامی
محمد جواد لاريجانی، سه روز پس از ۱۰ دسامبر "روز جهانی حقوق بشر" اعلام کرد: "مسئولان ‏بايد در کنوانسيون حقوق بشر بازنگری کنند و مواردی را که با فکر اسلامی تعارض دارد، روشن ‏ساخته و در مواردی همچون حقوق زنان و حقوق کودکان، مقررات اسلامی را مبنای تدوين حقوق در ‏نظر بگيرند". «راديو زمانه»
محمد جواد لاريجانی - الو، ژنو؟ عليک سلام. پيغام ام رسيد بهت؟ خب. اين ها رو که می گم يادداشت کن. ببين. کوتاه نيای ها. چی؟ سنگسار؟ گفتند سنگسار شکنجه است؟! اينا يک مشت سوسيال دمکرات سوسول هستند و فکر می کنند اين چيزها برای مردم ما شکنجه است. بگو نه جانم. حقوق بشر ما با حقوق بشر شما فرق می کنه. مال ما خيلی پيشرفته تر از مال شماست. شماها يک مشت بچه ننه ايد که اگه سنگ به سرتون بخوره دردتون می آد و فرياد واحقوق بشرتون به آسمون می ره. ايرانی ها که مثل شما بچه ننه و ترسو نيستند. خيلی هم از اين جور مجازات ها خوشحال اند. بهشون با قاطعيت می گی که اين موارد با فکر اسلامی ما تعارض داره و بايد تصحيح شه. يادداشت کن:
۱- وقتی مردی زنی رو می کشه، خانواده ی زن بايد نصف ديه مرد رو بده و تا نداده حقوق بشر به ما می گه که مَرده نبايد مجازات شه.
۲- بابای بچه و پدر بزرگ بچه می تونند بچه رو بکشند و کسی حق نداره اون ها رو مجازات کنه.
۳- پدر، اگر بچه رو به قصد کشت بزنه، حق پدره و مجازاتی متوجه اش نمی شه.
چی؟ صدات قطع و وصل ميشه؟ يک بار ديگه بگو؟ خب به ما چه که اون ها زن و مرد رو يک سان مجازات می کنند و برای مجازات مرد از خانواده ی زن پول نمی گيرن؟ به ما چه که اگه پدره دست رو بچه اش بلند کنه، يک لشکر پليس می ريزه تو خونه ی يارو و بچه رو از دست باباهه نجات می ده؟ معلومه به زن و بچه ی خارجی ها ظلم ميشه. آخه اينم حقوق بشره اينا دارند؟!

تجمع اعتراضی قهوه خانه داران سنتی
صدای اعتراض روشنفکران، دانشجويان، زنان، کارگران، رانندگان، روزنامه نگاران، ناشران، کم بود، صدای قهوه خانه داران هم به اين صداها اضافه شد. دير نيست در مقابل مجلس پيرمردهايی را ببينيم که پلاکاردهايی با اين مضمون بالای سر گرفته اند و خواهان ملاقات با حداد عادل هستند:
-چای بدون قليان معنا ندارد.
-يا مرگ يا قليان.
-مرگ بر قليان ستيزان.
-دانشجو، قهوه چی پيوندتان مبارک.
-زندگی بدون قليان؟ هرگز! «علامه مجلسی»
-اگر قليان نبود، شاهنامه هم نبود (اشاره به سنت نقالی در قهوه خانه هاست)
-عاشيق های آذربايجان همبستگی خود را با قهوه خانه داران تهران اعلام می نمايند.
-ياشاسين قليان.
-مرگ بر سفره خانه دار رانت خوار.

اجرای جديد فتنه چکمه پوش
آخه فتنه چکمه پوش
اسير درد و غمه
رو پيشونيش سرنوشت
مُهر بدبختی زده.
***
ارشاد اونو می بينه
مچ اونو می گيره
چکمه اش روی شلواره
روپوشش هم کوتاهه
آخه فتنه چکمه پوش
اسير دست بَده
رو پيشونيش سرنوشت
مهر بدبختی زده
***
اونو زندان می بَرَن
توی سرش می زنن
تعْهُد ازش می گيرن
اشک تو چشاش می بينن
آخه فتنه چکمه پوش
اسير ديو و دده
رو پيشونيش سرنوشت
مهر بدبختی زده

آزادی رضا ولی زاده؛ آزادی ديگران
رضا ولی زاده چند روز پيش به خانه برگشت. به اميد روزی که تمام دانشجويان و نويسندگان و فعالان زنِ زندانی به خانه هايشان برگردند.

کابوس
برگی از دفتر يادداشت ِ يک نويسنده ی عاصی:
نور چراغ قوه را روی صورت اش می اندازم. رنگ اش سفيد سفيد است. چشم هايش بسته. از ده ها سوراخ ريزی که روی صورت اش به وجود آمده، شيارهای خون به سمت پايين جاری ست. دست اش را می گيرم تا او را همراه خود بِکِشم. دست اش کنده می شود. نور چراغ قوه را روی صورت اش می اندازم. شيارهای خون پايين و پايين تر می آيد. به ناگهان چشم هايش را باز می کند. چشم هايش سبز است؛ پوست اش سفيد؛ خون اش سرخ؛ سرش عين پرچم ايران شده است. پلک نمی زند. می خندد. می خندم. دندان هايش شکسته است. دست به چشم هايش می کشم. می بندم.

بوته ها به ما نزديک می شوند. بيابان است و تا چشم کار می کند تاريکی. زير هر بوته يک عراقی ست. اسلحه را بر می دارم به سمت يکی از بوته ها نشانه می روم. تنها صدای خشک برخورد قطعات ِ داخل اسلحه به گوش می رسد. خشاب خالی ست.

بوته ها همين طور به ما نزديک می شوند. نور چراغ قوه را روی صورت اش می اندازم. شيارهای خون ديگر پايين نمی آيند. يک مار کلفت و کوتاه از روی سينه ی او بالا می رود. سرش را کمی بالا می برد و به صورت او نگاه می کند. گلوله ای شليک می شود. سر او از هم می پاشد. ديگر از شيار خون خبری نيست. سرِ متلاشی شده، روی مار می پاشد اما مار تکان نمی خورَد.

بوته ها به ما نزديک می شوند. بلند می شوم و اسلحه ام را به سمت بوته ها می گيرم، بل‌که مرا بزنند؛ بل‌که مرا بِکُشند. نمی خواهم سال ها اسير شوم. زمين می خورم. ديگر چراغ قوه را روشن نمی کنم. نور در اين‌جا همه چيز را از هم می پاشد. همه چيز را نابود می کند. تاريکی؛ تاريکی مطلق خوب است. به پايم دست می کشم؛ سر جايش است. به آن يکی؛ سرجايش است. پس چرا زمين خوردم؟ زير پايم سوراخ است. دستم را داخل سوراخ می کنم. دستم به موهای خشک و زبر می خورد. چراغ قوه را روشن نمی کنم. نمی خواهم چيز ترسناک ِ ديگری ببينم. دستم را پايين تر می بَرَم. يک دماغ است. پايين تر يک دهان است. پايين تر يک گردن است. پايين تر ديگر چيزی نيست؛ مايعی لزج است. بوته ها به ما نزديک و نزديک تر می شوند. نارنجک را از فانوسقه ام جدا می کنم. دسته اش را فشار می دهم. ضامن اش را می کشم. چشم هايم را آهسته از چپ به راست می گردانم. بعد سرم را آهسته از چپ به راست می گردانم. سرم يک دور کامل می گردد.

بوته ها از هر طرف به من نزديک می شوند. نارنجک را تنها روی يکی شان می توانم بيندازم. کدام يک؟ کدام يک از اينها بايد با من بميرد؟ کدام يک از اين ها زن بچه مادر پدر خواهر برادر ندارد. کدام يک از اين ها درخت را دوست ندارد؛ پرنده را دوست ندارد؛ انار را دوست ندارد. کدام يک از اين ها از کوه های سر سبز، از رودهای جاری، از درياهای خروشان، از مردمان شاد، از بچه های خندان بدش می آيد؟ ضامن را رها می کنم و نارنجک را در دست خودم نگه می دارم. منفجر می شوم...

از خواب می پَرَم. به سر و صورتم آب می زنم. از نور چراغ قوه و شيارهای خون و گردن بريده و خون لزج خبری نيست. اين جا زير نور چراغ همه چيز تميز است. از خواب می ترسم. بهتر است بيدار بمانم. شايد يک فنجان قهوه به بيدار ماندنم کمک کند. کيهان چند روز پيش دم دستم است. ورق می زنم. وزير کشور: "حمله آمريکا به ايران به منزله پايان امپراتوری واشنگتن است. ايران قدرت رويارويی با هرگونه حمله نظامی را دارد و هم‌چنان به برنامه هسته ای اش ادامه می دهد". کيهان را می بندم و کنار می اندازم. سراغ اينترنت می روم. سارکوزی: "خطر جنگ با ايران وجود دارد". کامپيوتر را خاموش می کنم. چشم هايم را می بندم. صورت سوراخ سوراخ شده، دست کنده، گردن بريده... چشم ها را باز می کنم. چه بايد بکنم که اين کلمات، اين جملات، اين تصاوير به سراغم نيايد؟ چه بايد بکنم؟...

بر سر دوراهی زندگی
دانشجو هستم. روز و شب درس خوانده ام تا بتوانم وارد دانشگاه شوم. انواع و اقسام کلاس ها رفته ام. انواع و اقسام تست ها زده ام. نگرانی هايی که خودم و پدر و مادرم تحمل کرده ايم قابل وصف نيست. اکنون به لقب دانشجو مفتخر شده ام، ولی نمی دانم چرا علاقه به درس ندارم. کتاب ها و جزوه ها را فقط برای امتحان دادن می خوانم. درس خواندن برای من تنها روزهای نزديک به امتحان معنی پيدا می کند. اما دوست دارم با بچه ها کارهای سياسی بکنم. دوست دارم به خاطر حقوق بشر فعاليت بکنم. دوست دارم در مقابل ظلم و استبداد بايستم و مبارزه بکنم. اما می بينم پدر و مادرم نگران اند. می بينم آن هايی که سنی ازشان گذشته کار مرا بی فايده می خوانند. آيا واقعا کار من بی فايده است؟ شما بگوييد چه کنم؟
پاسخ:
دوست دانشجوی من
کار شما بی فايده نيست و نگرانی پدر و مادر شما هم بی مورد نيست. بهتر است بگويم کار شما بی فايده نخواهد بود اگر.... اين اگر، اگری ست بر اساس تجربه. همان تجربه ای که افراد پا به سن گذاشته را معتقد به بی فايده بودن کار سياسی کرده است. اگر کسی بود که در زمان جوانی ما، "اگر"های راه‌گشا و منطقی را بيان می کرد، اگر خود ما گوش شنوا داشتيم و به خاطر شور و هيجان جوانی بی گدار به آب نمی زديم، آن وقت سرنوشت ما و کشور ما چنين نمی بود. خوشبختانه شما نسل جوان امروز بسيار آگاه تر وهوشيارتر و متعادل تر از ما پا به صحنه ی مبارزات اجتماعی و سياسی گذاشته ايد و اين قابل تقدير است. اما اين اگر ها چيست: اگر ميانه رو باشيد؛ اگر منصف باشيد؛ اگر صبر داشته باشيد؛ اگر دنباله روی کور و کر ِ گروه های سياسی نباشيد؛ اگر دلبسته ی کشورهای بيگانه نباشيد؛ اگر در حال نقد دائم خود و تفکرات مختلف سياسی و اجتماعی باشيد؛ اگر خود را سفيد و بقيه را سياه نبينيد؛ اگر هوشيار باشيد؛ و اگر در کنار همه ی کارهای سياسی به کاری که برای آن به دانشگاه رفته ايد يعنی درس خواندن بپردازيد آن وقت کار شما بی فايده نخواهد بود. نگرانی پدر و مادر شما هم با ديدن قدرت تشخيص و منطق تان کاسته خواهد شد. با اين روش به سن ما که برسيد از گذشته تان پشيمان نخواهيد شد و کسی را از کار سياسی نهی نخواهيد کرد.

وب لاگ هفته؛ وب لاگ بِيلی و من
اسدالله عليمحمدی و سگ اش بِيلی، صاحبان وب لاگ "بيلی و من" هستند. در اين وب لاگ که حکومت اسلامی آن را خطرناک تشخيص داده و فيلتر کرده، نوشته های اين دو را در زمينه های مختلف می خوانيم. مثلا بيلی از اين که جمهوری اسلامی باعث شهرت جانورانی مثل مارمولک و تمساح و سگ و بزغاله شده اظهار خوشحالی کرده و اين موفقيت را به موجودات مذکور تبريک گفته است. يا اسد از بی سوادی برخی ژورناليست های وب نويس به جوش و خروش آمده و اعتراض اش را با نهايت ادب و صراحت به گوش آن ها رسانده است. اما وب لاگ بيلی و من از جهت ديگری نيز شاخص است و آن مصاحبه هايی ست که با وب لاگ نويسان انجام داده است. نويسنده ی وبلاگ "آشپزباشی" به اسد، لقب "لاری کينگ" وب لاگستان داده که تا امروز موفق شده با ۱۶ بلاگر گفت و گو کند. آخرين گفت و گوی اسد با آقای محمد افراسيابی نويسنده ی وب لاگ "عمو اروند" است که در اين جا می خوانيد:
http://mebaily.com/2007/12/post_232.html

تفسير خبر
* "رئيس جمهوری در کنفرانس خبری هفته گذشته خود اعلام کرد که علل گرانی از سوی دولت شناسايی شده و برنامه هايی برای مقابله با مسائل اقتصادی مردم نيز از سوی دستگاه اجرايی کشور تدوين شده است." «مهر»
** يا ابوالفضل! باز اين حرف زد همه چيز بيست درصد گرون ميشه. تو انرژی هسته ايت رو توليد کن، چکار داری به گرونی؟!

* "مشارکت به مرخصی مطالعاتی برود" «بابک داد»
** تحليل گر سياسی- آن وقت ما کاسه کوزه ها را سر کی بشکنيم؟

* "فرض کنيد که در کافه‌ای نشسته‌ايد و چند ميز آن‌طرف‌تر زنی زيبا را می‌بينيد که می‌خواهيد به سمتش برويد و او را به گفت‌وگو دعوت کنيد. در کجا بيشتر از هر موقع احساس ترس می‌کنيد؟" «راديو زمانه»
** مرد کز کرده در گوشه ی کافه- وقتی آن طرف پنجره چشم‌مان به ماموران گشت ارشاد می افتد.

* "درحالی که جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب که نزديک‌ترين ارتباطات و ديدگاه‌ها را با اين جبهه دارد در ماه‌های باقی مانده تا انتخابات بر لزوم "آزاد و عادلانه بودن" انتخابات مجلس هشتم تاکيد کرده‌اند، اما هنوز هيچ مسير مشخصی برای رسيدن به اين هدف اعلام نکرده‌اند." «راديو زمانه»
** مسير پسير می خواهيم چه کار! فوق اش يک عده را رد صلاحيت می کنند، ما اعتراض می کنيم، رهبر حکم حکومتی می دهد و عدالت رعايت می شود. به همين سادگی.

* خسارت ۳۰۰ ميليارد تومانی برق دزدی «اعتماد»
** فرمانده نيروی انتظامی- فعلا پرسنل وقت ندارند به اين دزدی های بی اهميت بپردازند. بگذاريد معضل چکمه ی روی شلوار و تبرج حل شود، چشم! به اين يکی هم می رسيم.

* درمان ناتوانی های جنسی با ضمانت نامه کتبی «تبليغ در روزنامه اعتماد»
** ضمانت نامه: بدين وسيله تائيد می شود آقای... فرزند... بر اساس استاندارد ايزو ۹۰۰۲، توانايی های ذيل را دارا می باشند:
[...]، [...]، [...]
مدت ضمانت نامه يک سال از تاريخ صدور، و در طول اين مدت هر آسيبی که منشاء خارجی نداشته باشد و در اثر استفاده ی نادرست پديد نيامده باشد، مجانا درمان خواهد شد.
تست شد. امضای درمان کننده:...
عضو مربوطه سالم تحويل گرفته شد. امضای درمان شونده:...

* درمان ناتوانی های جنسی، ارسال به تمام نقاط کشور «تبليغ در روزنامه اعتماد مورخ ۱۸ آذر ۱۳۸۶»
** ناتوان جنسی [پای تلفن]- ... بله بله. چی؟! من بفرستم شما درست می کنی بر می گردونی؟! مگه ميشه؟!

گفت و شنود کشکولی (به سبک گفت و شنود کيهان)؛ تشعشع
گفتم- تشعشع از کلاه هم رد می شود؟
گفت- بستگی به حساسيت گيرنده دارد.
گفتم- يعنی چه؟
گفت- يعنی هر تشعشعی را گيرنده ای بايد تشخيص دهد. اگر گيرنده حساس باشد، و آنتن اش قوی، تشعشع را از هر جايی که باشد می گيرد، حتی از پشت چکمه.
گفتم- ما شنيده بوديم که فقط موی زن تشعشع توليد می کند.
گفت- نه جانم اشتباه شنيده بودی. از مکانيک کوانتوم سر رشته نداری. نه تنها موی زن، بل که برجستگی بدن و بوی عطر و حتی صدايش هم تشعشع توليد می کند. لابد آنتن تو قوی نيست که نمی گيرد.
گفتم- يعنی آنتن سردار رادان قوی است؟
گفت- والله چه عرض کنم؟! مال بعضی ها دکل است و از تصوير ِ زن هم تشعشع حالی به حالی کننده می گيرد. دکل را که نمی توان نابود کرد، پس منشاء تشعشع را بايد از بين بُرد:
در سَرْ در ِ کاروانسرايی / تصوير زنی به گچ کشيدند
ارباب ِ عمايم اين خبر را / از مخبرِ صادقی شنيدند
گفتند که واشريعتا، خَلْق / روی زنِ بی نقابْ ديدند
آسيمه سر از درونِ مسجد / تا سر در ِ آن سرا دويدند
ايمان و امان به سرعتِ برق / می رفت، که مومنين رسيدند
اين آب آورد، آن يکی خاک / يک پيچه ز گِل بر او بُريدند
ناموسِ به باد رفته يی را / با يک دو سه مُشتِ گِل خريدند
چون شرعِ نبی از اين خطر جَست / رفتند و به خانه آرميدند (*)

*قطعه ی "تصوير ِ زن" از ايرج ميرزا

کتاب فرهنگ گفته های طنزآميز
ممکن است برخی خوانندگان با خواندن اين مطلب به من بگويند عقب مانده ای! بايد حق بدهم و بگويم درست می گوييد: من عقب مانده ام! يک کم هم نه، خيلی! بعد من و آن خوانندگان می خنديم و به خواندن و نوشتن مان ادامه می دهيم. در اين جا ممکن است خوانندگان ديگر بپرسند عقب مانده بودن کجايش خنده دار است که شما می خنديد؟ ما هم می گوييم عقب مانده بودن خنده دار نيست بل که اين کژتابی زبان (*) است که آدم را به اشتباه می اندازد و خنده می آفريند. وقتی من کتابی را که سال ۱۳۸۱ منتشر شده، در سال ۱۳۸۶ معرفی می کنم، معلوم است که به اندازه ی پنج سال عقب مانده ام و بايد به اين حقيقت اعتراف کنم!

البته کتابی که می خواهم معرفی کنم، پنج سال که هيچ، ده سال و حتی بيست سال بعد هم خواندنی ست و به قول معروف کتاب خوب را هر وقت از کتاب فروشی بگيری خواندنی ست. البته من اين کتاب را از کتاب فروشی نگرفته ام، بل که هديه گرفته ام و چه فرق می کند؛ بالاخره يکی اين کتاب را از کتاب فروشی گرفته است. مهم خوب بودن کتاب است، خواه پول آن از جيب من داده شده باشد خواه از جيب ديگری.

ممکن است سوال کنيد چرا اين قدر مقدمه می چينی و موضوع را کِش می دهی. خب در اين کش دادن لابد حکمتی هست که شمای خواننده بايد متوجه بشويد نه من نويسنده. شايد می خواهم بگويم در بعضی جمله ها، به رغم ساده بودن شان، نکاتی هست که توجه آدم را به خودش جلب می کند. مثلا ببينيد اسکار وايلد چگونه از نويسندگی جرج مِرِديت تعريف می کند:
"سبک او سبکی است آشفته که گهگاه با صاعقه ای روشن می شود. او در مقام نويسنده بر همه چيز احاطه دارد جز زبان؛ در مقام رمان نويس همه کاری از او ساخته است جز قصه گويی و به عنوان هنرمند همهء صفات در او جمع است الّا قدرت بيان." (ص ۴۳۳)

به اين می گويند طنز. کار طنزپرداز بيرون کشيدن جوهر طنز از دل کلمات و جملات عادی ست. بعضی وقت ها طنزی بزرگ در يک جمله ی کوچک پنهان است:
"چيزی که زن هيچ نويسنده ای نمی تواند بفهمد اين است که وقتی شوهرش از پنجره به بيرون خيره شده مشغول کار است." (ص ۴۲۸)

ممکن است بگويند اين ها همه کلماتِ قصار است. بله. ولی کلماتِ قصاری که تنها پند و اندرز و مَثَل نيست؛ طنز هم هست:
"وراثت چيزی است که وقتی فرزند باهوشی داريد به آن اعتقاد پيدا می کنيد." (ص ۳۱۸)

اين گفته های طنز آميز و ظريف را رضی هيرمندی در فرهنگی دو زبانه جمع آوری و منتشر کرده است. چاپ سوم کتاب که همين امسال –برای آيندگان: سال ۱۳۸۶- منتشر شده ۴۷۲ مطلب و ۱۶ صفحه مُخَلَفات دارد. ۱۳۷۱ گفته ی طنز آميز به فارسی و انگليسی تحت عناوينی مانند "آدمها و شخصيتها"، "آزادی"، "آمريکا و آمريکائيان"، به صورت الفبايی دسته بندی شده. مولف، کتاب را به "طنزآوران نامدار و گمنام ايران" تقديم کرده و مقدمه ی طنزآميزی هم در شروع آن آورده است. و نکته ی آخر اين که گفته هايی که از زبان افراد ناشناس نقل شده، از گفته های افراد مشهور هم خواندنی تر است:
"او وقتی از تمام راه های ديگر مايوس می شد، هرگز از جستجوی راه حل مسالمت آميز سر باز نمی زد." (ص ۱۷۵)

* اصطلاح از بهاءالدين خرمشاهی

ماموران انتظامی و رفتار با گاو و گوسفند
"پيامبران، بخشی از عمر خود را پيش از رسيدن به مقام نبوت، در چوپانی و شبانی می گذراندند. مدتی در بيابان ها به تربيت حيوانات اشتغال می ورزيدند تا در طريق تربيت انسان ها شکيبا و بردبار باشند و تمام مصائب و سختی ها را آسان بشمارند. زيرا اگر شخصی توانست دشواری های تربيت حيوان را که از نظر هوش و فهم با انسان قابل مقايسه نيست، بپذيرد؛ قطعاً خواهد توانست هدايت گمراهان را که شالوده فطرت آنها را ايمان به خدا تشکيل می دهد، بر عهده بگيرد. از اين جهت در حديثی می خوانيم: «ما بعث الله نبيا قط حتی يسترعيه الغنم ليعلمه بذلک رعیة الناس؛ خدا هيچ پيامبری را بر نيانگيخت مگر اينکه او را بر شبانی گمارد تا از اين طريق تربيت مردم را به او بياموزد»." «ايران دوستی پيامبر، ذکرالله محمدی، خبرنامه گويا»

البته قياس پيامبران با ماموران نيروی انتظامی جمهوری اسلامی قياسی مع الفارق است و شايد عده ای ايراد بگيرند که چرا اين دو را با هم مقايسه کرده ای ولی وقتی موضوع ارشاد گمراهان مطرح می شود، به نوعی کار ماموران انتظامی به کار پيامبران شبيه می گردد و مگر نه اين که بايد از رفتار ها و خصائل پيامبران درس بگيريم؟ چه کسی بهتر از نيروهای انتظامی که از سيره ی پيامبران درس بگيرند. ابتدا به اين عکس نگاه کنيد:

آيا پيامبران، بشر گمراه را اين طور به راه راست هدايت می کردند؟ مسلما نه، چرا که به قول آقای ذکرالله محمدی، پيامبران در بيابان ابتدا به تربيت حيوانات اشتغال ورزيده بودند. آن ها می دانستند که اگر آدم که هيچ، حيوان را هم اين طور بزنند، آن حيوان، حتی اگر اهلی باشد، وحشی می شود و هر که را سر راهش ببيند می دَرَد. احتمال می دهم به ماموران نيروی انتظامی ما، به خصوص به فرماندهان عالی رتبه شان اين چيزها را ياد نداده اند که با انسانی که حتی جرم اش اثبات نشده اين گونه رفتار می کنند. لذا پيشنهاد من اين است، پرسنلی را که قرار است با اراذل و اوباش مبارزه کنند، ابتدا برای ديدن يک دوره ی چوپانی به بيابان های اطراف تهران بفرستند تا رفتار با حيوانات را بياموزند. قدر مسلم رفتارشان با انسان بهتر خواهد شد. اگر فرمانده اصلی هم کار ِ چوپانی را کسر شان نداند بهتر است در اين دوره شرکت کند.

غلط نامه کشکول های پيشين
در "سال‌نامه گل آقا" بخشی بود به نام "غلط نامه" که در آن فهرست غلط های چاپی و غير چاپی سال‌نامه ی قبلی درج و تفسير می شد. ما هم تصميم گرفتيم از اين به بعد، غلط های شماره های قبلی کشکول را درج و تفسير نماييم. البته شرط اين کار پيدا کردن غلط در کشکول است که ناياب است و برای پيدا کردن اش بايد هر متن را ده بار از نظر بگذرانيم. شيوه ی پاسخ گويی ما هم شيوه ی پاسخ گويی احمدی نژادی-شريعتمداری است. درست تر بگويم شيوه ی پاسخ گويی روابط عمومی صدا و سيما در دوران رياست جمهوری خاتمی. اين نوع روابط عمومی را می توان روابط عمومی بچه پُر روها ناميد چون شخص پاسخ‌گو به هيچ وجه کم نمی آورد و در مقابل خطايی که کرده، با زبان فلسفی-لاتی يک چيز هم طلبکار می شود. اين شما و اين غلط نامه ی کشکولی:

"مگه يادتون نيست رفسنجانی و خاتمی چقدر اين آش رو خوشمزه درست کرده بودن؟ آروم آروم به خُورد دنيا می دادند طوری که کسی نفهمه چه آش شور و بدمزه ای يه. يک هو چشم باز می کردند می ديدند خوردند تموم شده." «کشکول خبری ۱۶»
غلط: در جمله ی اول گفته ايد رفسنجانی و خاتمی آش را خوشمزه درست کرده اند. در جمله ی دوم گفته ايد آن آش را طوری به خورد دنيا داده اند که کسی نفهمد چه آش بدمزه ای ست. بالاخره آش اتمی آن ها خوشمزه بوده است يا بدمزه؟
پاسخ: اين نه تنها غلط نيست بل که خيلی هم درست است. من به خاطر همين شيوه ی ديالکتيکی نوشتن می توانم بگويم که سقراط زمانه ام. ببينم! اگر کسی يک روز بگويد اسرائيل را بايد از روی نقشه جهان حذف کنيم آن وقت چند هفته بعد بگويد موضع ۶۰ ساله ی ما نسبت به اسرائيل قابل حل است به نظرتان کارش مشکلی دارد؟ معلوم است که ندارد. به اين می گويند شيوه ی سقراطی. خوشمزه در جمله ی اول يک گزاره ی سمبليک است و بدمزه در جمله ی دوم يک معرفی نفی. من در دستگاه استنتاجی خودم اصل موضوعه را، داخل ديگ آش، تهی کردم و سيستم بدمزگی، فاقد اصل موضوع شده است. واقعيت خوشمزه بودن آش، به خصوص آش اتمی، در ذهن شما يک واقعيت مستقل است در حالی که اين واقعيت می تواند منشاء انتزاع دو مفهوم وجود و ماهيت باشد که ماهيت آن البته بدمزه است. پس جمله ی دوم، بيان اين ماهيت است در رابطه با آن وجود. شما به جای نظريه بايد به فرانظريه سيستم صوری بچسبی و اوصاف و ويژگی های آن سيستم را مطالعه کنی. شما به جای باطن چسبيده ای به ظاهر. اميدوارم جواب ات را گرفته باشی و از اين پس وقت ارزشمند ما را با انتقادات مخرب تلف نکنی.

"سياست، انسان را به کجاها که نمی کشاند؛ برخی را به اوج، برخی را به حضيض؛ و برخی نيز در همان جايی که هستند می مانند..." «کشکول خبری ۱۷»
غلط: شما که هر سه تا را گفتيد! يا اوجه، يا حضيض، يا وسط اين دوتا! حالا اين "کجاها"ی مد نظر شما، کجا هست؟
پاسخ: به شما چه که کجا هست؟ از اين جمله رساتر و شيواتر و علمی تر کجا سراغ داری که ايراد بيخودی می گيری؟ اصلا شما منطق مشکک می دانی يعنی چه؟ منطق سايه ها می دانی يعنی چه؟ اصلا ظرايف اين جمله را می توانی درک کنی؟ اين يک قياس استثنايی اتصالی منفی است. همان که فرنگی ها بهش modus tollendo tollens می گويند. در اين قاعده اوج و حضيض و سکون يکی هستند و بعد سه تا می شوند. مثل آمريکا و اسرائيل و ايران که اول يکی بودند بعد سه تا شدند و حالا دوباره می خواهند يکی شوند. ما آنجا که يکی می شوند می گوييم "کجاها"، و بعد آن ها را سه تا می کنيم تا خوانندگان ساده لوحی مثل شما بفهمند جريان از چه قرار است. اميدوارم سطح سوادت اجازه بدهد که بفهمی چه گفتم.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




کابينه امام حسين اعلمی
اکبر اعلمی: "حتی اگر امام حسين(ع) هم کابينه تشکيل دهد، بر اساس معيارهايی که دارم، چون قسم خورده‌ام که از حقوق ملت، قانون اساسی، منافع ملی و اسلام دفاع کنم، اگر اين کابينه هم از معيارهای تدوين شده در قانون اساسی که مبتنی بر معيارهای اسلامی است، عدول کند، کابينه ی امام حسين را هم به مجلس می آورم و انتقاد می‌کنم." «نوانديش، ۱۰ آذر ۱۳۸۶»

قربانت گردم. اين چه طرز انتقاد کردن است؟ دستت به کابينه ی احمدی نژاد نمی رسد رفته ای سراغ امام حسين (ع). مثلا با اين مثال زدن خواسته ای کابينه ی احمدی نژاد را بترسانی؟ کجای کاری برادر! اين ها خودشان را خدا می دانند آن وقت شما از امام حسين سخن می گويی. حتی خود حضرتعالی هم آقای خامنه ای را بالاتر از جايگاه امام حسين می نشانی آن جا که می گويی " فقط مقام رهبری نظام جمهوری اسلامی است که می‌تواند در مواردی که به مصلحت کشور می‌داند با اعلام حکم حکومتی و بيان اين‌که اين امر به مصلحت کشور و منافع ملی است، خواستار امری شود و ما هم خود را ملزم به اطاعت می‌دانيم، ولی در غير اين مورد ما هيچ‌کس را فوق انتقاد نمی‌دانيم." يعنی شما که حاضری کابينه ی امام حسين را به مجلس بياوری، حاضر نيستی روی حرف آقا حرف بزنی.

جنابعالی بهتر است به جای کشيدن پای امامان و معصومين به اين بحث ها، همان انتقادات زمينی را مطرح کنی. شما که در اين حکومت جرئت می کنی بگويی کابينه ی امام حسين (ع) را به مجلس می کشی، ببين آيا جرئت آن را هم داری که با همين صراحت بگويی کابينه ی مورد حمايت آقای خامنه ای را به مجلس می کشی؟ معلوم است که جرئت نمی کنی. پس در اين مملکت آقای خامنه ای بالاتر از امام حسين (ع) جای دارد و ريشه ی مشکلات هم دقيقا همين جاست. در سخنرانی بعدی تان بهتر است به اين ريشه بپردازيد. والسلام.


[وبلاگ ف. م. سخن]





















Copyright: gooya.com 2016