یکشنبه 30 دی 1386   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از آيت الله خامنه ای و لغت نامه دهخدا تا شعبده بازی انتخابات مجلس

کشکول خبری هفته (۲۳)
اين شماره از کشکول را به پسرم تقديم می کنم


توضيح به مناسبت ايام عاشورا
امام حسين برای ايرانيان سمبل ِ مبارزه با ظلم است، همان طور که پيامبر سمبل رحمت است و علی سمبل عدالت. پيامبر برای ما انسانی ست رئوف که به ديدار دشمن بيمار خود می شتابد. علی برای ما انسانی ست مهربان که نان به در خانه ی يتيمان می بَرَد. حسين برای ما انسانی ست شجاع که با ياران اندک اش در مقابل دستگاه ظلم می ايستد. يزيد سمبل نامردمی و اختناق است و حسين سمبل مقاومت و پايداری. سمبلی که مبارز ِ مارکسيستی چون گلسرخی نيز از او با احترام بسيار ياد می کند.

شما به جماعتی که اين روزها به دنبال پلوی نذری می دوند کاری نداشته باشيد. به آنان که با نام حسين برای خود دکان باز کرده اند و به اميد خودنمايی در اداره و محل کار به پذيرايی از هيئت های عزاداری می پردازند کاری نداشته باشيد. به آنان که با شدت و حدت بر سر و صورت می کوبند ولی بر ظلمی که بر مردم ميهن شان می رود چشم می بندند کاری نداشته باشيد. به آنان که تظاهر به اشک ريختن برای مظلوميت حسين می کنند اما مظلوميت جوانان خودشان را نمی بينند کاری نداشته باشيد. مگر بچه های ما امروز با تعداد اندک در مقابل لشکر انبوه ولايت فقيه صف نکشيده اند و جانانه مبارزه نمی کنند؟ مگر آزار و شکنجه نمی بينند؟ مگر دختر جوانی که به دست مشتی رذل اسير می گردد و در زندان همدان به دار کشيده می شود مظلوم نيست؟ مگر ابراهيم لطف اللهی که در زندان سنندج ناجوانمردانه به قتل می رسد مظلوم نيست؟ مگر دانشجويانی که در خلوت اوين به بدترين وضع شکنجه می شوند مظلوم نيستند؟ اگر ياران امام حسين با شمشير و سلاح به جنگ لشکريان يزيد می رفتند، بچه های دلاور ما با دست خالی با هيولای ولايت فقيه در افتاده اند و اين گونه به خاک و خون می افتند.

امام حسين سمبل ظلم ستيزی برای همه ی ايرانيان است. مسلمان و غيرمسلمان فرقی نمی کند. تلويزيون های جهان اسلام را نگاه کنيد، خبری از عزاداری نيست. حسين برای ما آن کسی نيست که مداحان بی سواد، داستان های غيرقابل باور در باره اش می سازند. حسين برای ما مردی ست شجاع، مظهر آزادگی و مقاومت در برابر ظلم.

اما نکته ای در مورد نوشتن طنز در اين ايام که اکثريت مردم ايران سياه پوش اند. خوشبختانه طنز اين‌جانب از نوع طنز برادران رسولی و سيد کريم نيست که برای خنده و قهقهه باشد. اگر طنزی هست برای انبساط خاطر و تفکر است که آن هم فرقی نمی کند در چه زمان و موقعيتی نوشته شود. با اين حال در اين شماره از کشکول بيشتر سراغ مسائل جدی خواهيم رفت.

آيت الله خامنه ای و لغت نامه دهخدا
می خواستم چند کلمه در باره ی استاد بزرگ سيد جعفر شهيدی بنويسم اما در فضای محدود کشکول نمی توان حق مطلب را ادا کرد لذا نوشتن در مورد ايشان را می گذارم برای وقتی ديگر. از کارهای بزرگ ايشان، نظارت بر تدوين لغت نامه ی دهخدا بود. شايد برای جوانانی که اهل ادبيات فارسی نيستند مطالب لغت نامه، قديمی و غيرقابل استفاده به نظر آيد و فرهنگ های به روزتر مثل "معين" و "سخن" را ترجيح دهند. شايد بسياری از مواد لغت نامه استفاده ی امروزی نداشته باشد اما برای اهل قلم و ادبيات، اين کتاب، مرجعی ست يگانه و دارای ارزش بسيار. علامه دهخدا برای تدوين اين فرهنگ زحمت خيلی زياد کشيدند و وقت و عمر بسيار صرف کردند اما زحمتی که مرحوم معين و مرحوم شهيدی طی سال های طولانی برای اين فرهنگ کشيدند کم تر از دهخدا نبود.

اگر می گوييم سيد جعفر شهيدی استاد به معنای واقعی کلمه بود سخن به گزاف نگفته ايم. استادانی چون او که متاسفانه تعدادشان روز به روز کم می شود، علم را برای علم می خواستند نه برای هيچ چيز ديگر. برای آن ها زمان و مکان مطرح نبود. استاد شهيدی می فرمودند می توانيم روزها و ماه ها بر سر يک کلمه بحث کنيم. برای اين استادان نه زمان، که صحت معلومات شرط بود.

لابد در باره ی نحوه ی انتشار "جهانگشای جوينی" که مرحوم محمد قزوينی کار تصحيح آن را بر عهده داشتند شنيده ايد. کار نشر جلد سوم آن، چنان به درازا کشيد(*) که "امنای اوقاف گيب که تصحيح و طبع آن کتاب را به او محول نموده بودند و طبع آن را از وی انتظار داشتند از انتظار به ستوه آمده و از تکرار مراجعه به او و تاکيد در تسريع و ختم کار خسته و مايوس شده بودند. عاقبت بر آن شدند که اتمام حجتی به او بفرستند و بگويند اگر در ظرف دو يا سه سال ديگر کار تمام نشود طبع کتاب را به کسی ديگر واگذار خواهند کرد. اين اتمام حجت موثر شد و کتاب تمام شد ولی مرحوم سر دنيسن راس که خود به پاريس رفته با مرحوم قزوينی در اين باب مذاکره جدی نمود به اين جانب می گفت که آقای قزوينی برای يافتن اصل و متن کامل يک بيت عربی که قطعه ای از آن در جهانگشا آمده پنج سال تمام است که فحص و جستجو می کند" «سيد حسن تقی زاده؛ مقدمه يادداشت های قزوينی به کوشش ايرج افشار».

آری اين استادان می توانستند به دنبال يک قطعه شعر، پنج سال وقت صرف کنند؛ کاری که در جهان شتاب زده کنونی ناشدنی و نامطلوب است. جالب اينجاست که عده ای تازه به قدرت رسيده اين استادان را استاد نمی دانند و مثلا علامه ناميدن ِ دهخدا يا قزوينی را غلط می خوانند. چرا؟ چون دهخدا "ان‌شاءالله گربه است" را سروده يا قزوينی طرفدار نقد به شيوه غربی ها بوده است. در اين ميان آيت الله خامنه ای نيز با اظهار نگرانی از برخی مطالب مندرج در لغت نامه ی دهخدا، حکم به بررسی و تصحيح (بخوانيد حذف) برخی مطالب لغت نامه را می دهند از جمله ماده ی مربوط به حجةالاسلام شفتی.

در مقدمه ی چاپ ۱۳۷۷ لغت نامه -که يک جلد مجزا را به خود اختصاص داده- خلاصه ای از نامه های رسيده به موسسه لغت نامه درج شده از جمله نامه ی حوزه ی علميه ی قم. "مطالب اين نامه در بهار سال ۱۳۷۷ تحت عنوان بررسی لغت نامهء دهخدا در رساله ای به همت حضرت آيت الله استادی در دوازده بخش در قم به چاپ رسيده" که بعد از حذف يک بخش و چند سطر، در مقدمه ی لغت نامه نقل شده است. در بخشی از اين نامه آمده(صفحه ی ۵۳۹ تا ۵۴۱ مقدمه):
"رهبر معظّم انقلاب، حضرت آیةالله خامنه ای (دامت برکاته) در لغت نامهء دهخدا در شرح حال عالم بزرگوار، فقيه عاليقدر، حاج سيد محمد باقر رشتی معروف به حجةالاسلام شفتی (که قبر شريفش در اصفهان در کنار مسجدی که خود او بنا کرده است(مسجد سيد) مزار مومنان است) به مطالبی توهين آميز که حاکی از کج سليقگی و روحيهء غيرمذهبی و غرض ورزی نويسندهء آن است بر می خورند. بخشی از مطالبی که در شرح حال حجةالاسلام شفتی در لغت نامه آمده، به اين شرح است:
...«چنين طالب علمی که در تمام مدت عمر به عبادت و تقوی و زهد مشهور بوده و غالب اوقات او از خوف خدا به تضرع و ابتهال و نماز و دعا می گذشته، و شب ها از شدّت استغراق و گريه و زاری و عجز و الحاح به درگاه باری تعالی او را حال جنون دست می داده، به تدريج تا آنجا ثروتمند و مالک و تاجر شد که سالی هفتاد هزار تومان به ديوان ماليات می داده و عدد آبادی ها و خانه ها و ميزان نقدينهء او را هيچکس جز خود او نمی دانسته و ضياع و عقار او را نه آفتاب مساحت می توانسته است، نه باد شمال... در شهر اصفهان گويا چهارصد کاروانسرا از مال خود داشته؛ گويا زياده از دو هزار باب دکاکين داشته...»"

اما قسمتی از زندگی اين حجةالاسلام پولدار و ثروتمند که به مذاق آيت الله خامنه ای خوش نيامده از اين قرار است:
"«و چون سيد اقامهء حدود را در زمان غيبت امام واجب می دانسته، خود به امر به معروف و نهی از منکر و اجرای حدود قيام می نمود و مدعی بوده است که حکم من در اين قبيل مسائل، بعينه همان حکم حضرت صاحب الزمان است. عدد کسانی که سيد ايشان را در دورهء سلطهء خود در اصفهان به تازيانه حد زده، از حساب بيرون است. و شمارهء کسانی که او به دست خويش به عنوان اقامهء حدود کشته، تا يکصد و بيست نوشته اند. امر عجيب در کار وی اين است که او متّهمين را ابتدا به اصرار و ملايمت تمام و به تشويق اينکه خود در روز قيامت پيش جدّم شفيع گناهان شما خواهم شد به اقرار و اعتراف وا می داشته، سپس غالبا با حال گريه ايشان را گردن می زده و خود بر کشتهء آنان نماز می گذارده و گاهی هم در حين نماز غش می کرده است...»".

اين که چرا نَقل زندگی نامه ی اين سيد آدمکش در لغت نامه، خاطر آيت الله خامنه ای را آزرده و ايشان را نگران کرده به ما مربوط نيست اما اين که به خاطر اين نگرانی، همين سطور، از لغت نامه حذف شده البته به ما مربوط است.

در چاپ اخير –يعنی چاپ ۱۳۷۷-، در جلد ۶، صفحه ۸۷۸۱، بعد از عنوان "مجلس درس حجةالاسلام و شاگردان و تاليفات او" بلافاصله عنوان "وفات سيد و محل قبر و اولاد او" می آيد، حال آن که در چاپ قديمی تر، يعنی در چاپ سال ۱۳۳۰، جلد ۱۸، صفحه ی ۳۲۹، ميان اين دو عنوان، عنوانِ "حجةالاسلام و اقامهء حدود" آمده که شيوه سربريدن ِ مندرج در نامه ی حوزه از روی همان، نوشته شده است. اين بخش در چاپ جديد –لابد به اشاره رهبر معظم انقلاب- کلا حذف شده است.

اگر فردا مشاهده شد که به دستور رهبر، رخدادهای تاريخی ديگری در کتب مرجع ناپديد شده نبايد تعجب کرد. نه تنها در زمينه های سياسی، بل که در زمينه های تاريخی و علمی هم امر امرِ ايشان است. اما کاش دستور می دادند که نامه ی حوزه علميه نيز از مقدمه حذف شود تا مطلبی که در متن کتاب حذف شده، در اين مقدمه خوانده و احياناً باعث گمراهی نشود!
ياد ِ و خاطره ی استاد سيد جعفر شهيدی گرامی.

(*) حدود پانزده سال

پنجمين دوسالانه مجسمه سازان معاصر کشور
در مقابل مجسمه ی "سه وضعيت"ِ محمود محرومی ايستاده بودم و با تعجب به آن نگاه می کردم. چون عينک به همراه نداشتم به پسرم گفتم مشخصات مجسمه و مجسمه ساز را برايم بخواند. نام مجسمه را که شنيدم تعجب ام بيشتر شد:
۱- وضعيت چگونه ايستانيدن يک نيروی رونده
۲- وضعيت خفگی خود خواسته
۳- وضعيت تولد يک نوزاد نامعلوم.

همه چيز برايم تازگی داشت. سال هاست که موقع ديدن اثر هنری به دنبال معنی نيستم بل که احساس به وجود آمده در خودم را دنبال می کنم. لازم نيست از مجسمه سازی چيزی بدانم تا اين احساس در من به وجود آيد. نه تنها ساخته ی آقای محمود محرومی عجيب بود بل که نام آن هم عجيب بود.

در مقابل مجسمه ی سيد فاضل مصلی نژاد نيز احساس عجيبی به من دست می دهد. بر سينه ی مجسمه نوشته شده:
صلح با خويشتن
صلح با خداوند
صلح با جهانيان
مجسمه را می شود فهميد. می شود درک کرد. حجمی ساده و گويا.

سراغ کارهای ديگر می رويم و دقايقی به تماشای شان می ايستيم. کارهايی از آهن و چوب و پلکسی گلاس و شيشه و فلز و کاغذ و پارچه و نشاسته. موادی که مجسمه ساز روح خود را در آن ها دميده و زنده شان کرده است. دست های خلاق؛ دست های آفريننده...

"تنها دست می ماند"ِ عباس اکبری، دست های خلاق، دست های آفريننده را به ما نشان می دهد. دست ايران درودی، احمد اسفندياری، سيد محمد احصايی، فرشيد مثقالی، نيکول فريدنی، غلامحسين اميرخانی، آيدين آغداشلو و ديگران...

شايد کار محسن اسراريان به نام "عاشقانه های شاعر مازوخيست" احساسی در من نينگيزد اما در مقابل خلاقيت اش نمی توانم بی اعتنا بمانم.

بختی را که حميدرضا جديد و مونا رستم نژاد در مقابل آينه، مضاعف کرده اند با لذت تماشا می کنم. حتی "دگرديسی" فرزانه عبدلی که براده های آهن را در ميدان مغناطيس به حرکت در می آورد ما را برای دقايقی متوقف می کند.

پيش از ورود به اتاقک تاريکی که در آن ويدئو پخش می شود مشخصات اثر را بر روی ديوار می خوانيم:
"احمد نادعليان
مرگ الهه ها
ويدئو تعاملی
به دنبال بهشت گمشده ام بودم / آرزو داشتم زمان بگونه ای سپری شود که طبيعت مرا احاطه کرده و با طبيعت يکی شوم..."
و مرگ الهه ها را در اتاقک تاريک به تماشا می ايستيم.

"صلح برای همسايه"ی بهداد لاهوتی، کُره ای است بزرگ که تک تک ِ اجزای آن از سقف آويخته شده. اجزای کره، باندهای گچی است به شکل اعضای بدن. همان باندهايی که به دست و پای شکسته می بندند.

در ميانه ی سالن، به تماشای تصويری می ايستيم. در دو طرف تصوير، دو هدفون آويزان است. گوشی را که به گوش می گذاريم صدايی مدام تکرار می کند Peace. اگر به تابلو از راست نگاه کنی، تصوير پرستاری را می بينی. از چپ، تصوير سربازی.

از نمايشگاه خارج می شويم. هوا سرد است ولی خوشحاليم که با اين همه فکر و بينش نو آشنا شده ايم.

يادداشت های يک سرباز معلم جنوبی
وب لاگ، آدم را به کجاها که نمی بَرَد! با يک کليک وارد جهانی شدم که اگر اينترنت نبود، شايد هرگز آن را نمی شناختم. ممکن است فکر کنيد منظورم يکی از جهان های استفن هاکينگ است! نه! جهانی که من با لينک سيد رضا شکراللهی وارد آن شدم، نقطه ای ست در همين سرزمين. جهانی است که در آن کم جمعيت ترين مدرسه ايران قرار دارد. مدرسه ای با چهار دانش آموز، در روستای جمال آباد کالو، از توابع استان بوشهر. شما هم با يک کليک وارد اين جهان شويد. با عبدالمحمد شعرانی، حميده، حسين، مهدی، پريسا آشنا شويد. ترديد ندارم که شما هم مثل من تعجب خواهيد کرد!
http://dayyertashbad.blogfa.com/

پيش می آيد
شما هم مثل من اصطلاح "پيش می آيد" را زياد شنيده ايد. مثلا وقتی برف می بارد و گاز قطع می شود مسئولان شرکت گاز می گويند، از اين اتفاقات پيش می آيد. يا وقتی صف بنزين به خاطر جيره بندی به چند کيلومتر می رسد، مسئولان شرکت نفت می گويند پيش می آيد. يا وقتی هواپيمايی در اثر فرسودگی سقوط می کند، مسئولان شرکت هواپيمايی می گويند پيش می آيد. يا وقتی زمين لرزه ای به وقوع می پيوندد و شهری با خاک يک سان می شود، مسئولان شهرسازی می گويند پيش می آيد.

از اين مشکلات در زندگی روزمره هم زياد پيش می آيد. مثلا به خاطر دير حرکت کردن دير می رسيم، می گوييم پيش می آيد. به خاطر بی احتياطی تصادف می کنيم، می گوييم پيش می آيد. به خاطر بی دقتی در نوشتن مان اشتباه می کنيم، می گوييم پيش می آيد. جالب اينجاست که اين گونه مشکلات بيشتر برای ما ايرانيان پيش می آيد تا مردم کشورهای غربی. شايد بخت مردم آن جا بلند است؛ شايد در خاک غرب، خاصيتی هست که در خاک ايران نيست. ولی اين تئوری دوم صحيح به نظر نمی رسد چون در غرب هم اگر ايرانيان دست به کاری بزنند باز مشکل برای شان پيش می آيد.

مثلا تلويزيون صدای آمريکا را در نظر بگيريد. سازمانی عظيم با تشکيلاتی مدرن و منظم. بخش فارسی آن هم که الحمدلله از نظر بودجه کم و کسری ندارد و بخش عمده ای از دلارهای موجود در چمدان مشهور نصيب اش شده. می ماند اجرای عالی و حرفه ای با پيش زمينه ها و پس زمينه های زيبا و رنگارنگ. ولی در آن جا هم برای کارکنان ايرانی "پيش می آيد".

در برنامه "ميزگردی با شما"ی دوشنبه شب، که اختصاص به "سفر بوش به خاورميانه" دارد، آقای بهارلو می خواهد با ميهمان برنامه که يک ژورناليست اردنی ست سخن بگويد که ارتباط ميان مجری و ميهمان و مترجم به هم می خورد و چيزی دستگير بيننده و شنونده نمی شود. آقای بهارلو در پايان برنامه اظهار می دارد به رغم مدرن بودن دستگاه ها، از اين گونه مسائل پيش می آيد. البته وقوع چنين پيش آمدهايی چندان به دستگاه مدرن ربطی ندارد چرا که چند ماه قبل خانم فرح پهلوی برای حضور در همين برنامه ی ميز گردی با شما، مجبور شد نيم ساعت روی پله های استوديوی صدای آمريکا در پاريس بنشيند تا مسئول استوديو از خانه بيايد و در را برايش باز کند. آن روز هم آقای فرهودی گفت که از اين مسائل پيش می آيد.

پس به اين نتيجه می رسيم که فرقی نمی کند که ايرانی در ايران باشد يا در آمريکا، بودجه اش کم باشد يا زياد، امکانات اش قديمی باشد يا مدرن؛ برای او هميشه "پيش می آيد"...

بيماری قلبی بيژن صف سری
از طريق وب لاگ آقای محمد آقازاده مطلع شدم که نويسنده ارجمند، آقای بيژن صف سری دچار ناراحتی قلبی شده است. برای ايشان بهبود کامل آرزو می کنم.

روزنامه
برگی از دفتر يادداشت ِ يک نويسنده ی عاصی:
از شدت سرما دندان هايم به هم می خورَد. با احتياط بسيار قدم بر می دارم. می ترسم سُر بخورم و پای ام بشکند. آن وقت اگر از من بپرسند در اين زَمْهَرير برای چه کار مهمی بيرون رفته بودی، اگر بگويم رفته بودم روزنامه بخرم خنده دار خواهد بود!

برای رسيدن به دکه روزنامه فروشی مسافت زيادی را بايد طی کنم. در حالی که سر به زير دارم و قدم های کوتاه بر می دارم از کنار خيابان پر برف می گذرم. پياده رو را، در مملکت امام زمان، بايد فراموش کرد. ان‌شاءالله آفتاب که در بيايد برف های پياده رو خود به خود آب می شود. همين که شهرداری لطف کرده و خيابان های اصلی را تميز نگه داشته بايد شکرگزار باشيم. چرا سياه نمايی؟ چه اشکال دارد پياده روهای بدقواره و دودگرفته ی ما، چند روزی صاف و سفيد به نظر آيند؟

بين راه می ايستم و نفسی تازه می کنم. سرم را بالا می آورم و به اطراف نگاهی می اندازم. هيچ کس در خيابان نيست. شهر تعطيل. خيال ها آسوده. بالاخره ملت به تعطيلات زمستانی هم نياز دارند. مگر ما چه مان از خارجی ها کم تر است؟ بچه ها کِيف می کنند. کارمندها کِيف می کنند. ما هم کِيف می کنيم. خود را رها کن و کمی سُر بخور! چرا اين قدر خشک و بی احساس شده ای. برف است! لذت ببر!

دست هايم را از جيب بيرون می آورم. به دور و بر نگاه می کنم کسی نباشد. بعد شروع می کنم دويدن و سرعت گرفتن روی برف و خود را رها می کنم. اوووووووووووو. چقدر کيف دارد! يک بار ديگر. بار سوم تعادل ام را از دست می دهم و زمين می خورم. فکر می کنم اگر دست و پايم بشکند چقدر بايد صرف هزينه ی درمان ام بکنم؟ تازه به دکتر چه بگويم؟ بگويم درآمده بودم بيرون روزنامه بخرم شروع کردم به دويدن که زمين خوردم و دست و پايم شکست؟! به من نمی خندد؟ از جايم به سختی بلند می شوم. وزن زياد را بر روی يخ استوار کردن کار آسانی نيست! خوشبختانه دست و پايم سالم است.

به دکه ی روزنامه فروشی می رسم. روزنامه فروش، دور تا دور دکه را نايلون پيچيده و فقط سايه ای از او پيداست. روزنامه ها هم زير نايلون به سختی ديده می شود. "کارگزاران" را نمی بينم.
- کارگزاران نداری؟
- نه. نيومده.
- نيومده! چرا؟!
با نگاهش جواب سوالم را می دهد. برف سفيد، مشکلات اجتماعی و سياسی را هم پوشانده. احتياجی به روزنامه در اين روز سرد و برفی نيست. حق با اوست. کسی که جز اين فکر کند احمق است. تاکسی می گيرم و به خانه باز می گردم...

بر سر دوراهی زندگی
عزادار حسينی هستم. ماه محرم را دوست دارم. با بچه های محل دسته راه می اندازيم و زنجير می زنيم. امسال نيروی انتظامی نگذاشت که بعد از ساعت ۱۲ شب در خيابان ها سينه زنی شود والا بيشتر خوش می گذشت. بعد از مراسم با بچه ها می گوييم و می خنديم. دخترهای محل دنبال دسته راه می افتند و به ما نگاه می کنند. من خيلی از اين نگاه ها خوشم می آيد. دوست دارم برای اين که خودم را بيشتر نشان بدهم زير علم بروم و چرخ بزنم. بعد از سينه زنی شام نذری هم خيلی می چسبد. ولی يک مشکل دارم. می دانم اين سينه زنی ها برای امام حسين است و من هم برای مظلوميت او سينه می زنم. اما نمی دانم چرا حواس ام بيشتر از آن که به امام حسين باشد به مردم و اطرافيان است. بعضی وقت ها فکر می کنم دارم مردم را گول می زنم. بدتر از آن فکر می کنم خودم را گول می زنم. نکند کار من ايراد دارد؟ شما بگوييد چه کنم؟
پاسخ:
عزادار عزيز
اين مشکل فقط مشکل شما نيست؛ مشکل خيلی های ديگر نيز هست. شما با خودتان صادق هستيد ولی ديگران خودشان را گول می زنند. همين سينه ای که شما می زنيد، همين تعزيه گردانی و شبيه سازی نعش و علم و کتل و عماری و پرده داری و شمايل کشی و معرکه گيری و قفل بندی و زنجير زنی و تيغ زنی و موزيک و سنج زنی و تعزيه خوانی و مصيبت خوانی و نوحه سرائی جمعی می دانيد از کجا آمده است؟ لابد فکر می کنيد اين کارها مربوط به صدر اسلام است؟ خير. دکتر شريعتی می نويسد که همه ی اين کارها اقتباس از مسيحيت است؛ تقليد است. می نويسد "قفل زنی و سينه زنی، زنجيرزنی و تيغ زنی حتی هم اکنون، به همين شکل در لورد Lourdes ساليانه در سالروز شهادت مسيح برگزار می شود." (تشيع علوی و تشيع صفوی، مجموعه آثار دکتر علی شريعتی، جلد ۹، صفحه ی ۱۷۱). بد نيست کتاب های دکتر شريعتی را در اين باره بخوانيد. دست‌کم به خاطر حواس پرتی تان موقع سينه زنی، احساس گناه نخواهيد کرد.

وب لاگ هفته؛ وب لاگ آونگ خاطره های ما
وقتی می گوييم نويسنده ی وب لاگ سياسی، بلافاصله آدم خشک و عصاقورت داده ای پيش چشم می آيد که جز پرزيدنت بوش و رئيس جمهور احمدی نژاد و اوضاع خاورميانه و درگيری نوار غزه چيز ديگری در ذهن ندارد. وقتی می گوييم نويسنده ی وب لاگ اقتصادی، استاد عبوسی پيش چشم می آيد که جز عدد و رقم و آمار و تراز حرفی برای زدن ندارد. اما در يک وب لاگ می توان هم از سياست نوشت، هم از اقتصاد، هم از هنر، هم از زندگی روزمره. لازم نيست انسانِ سياسی بود، يا متخصص امور اقتصادی. می توان يک شهروند عادی بود و دريافت های خود را از سياست و اقتصاد و هنر، روی صفحات وب لاگ آورد.

وب لاگ "آونگ خاطره های ما" را خانم مينو صابری می نويسد. بانويی محترم که با ظرافتی خاص دريافت هايش را از مسائل مختلف منعکس می کند. وب لاگ ايشان نه سياسی ست، نه اقتصادی، نه اجتماعی، نه خانوادگی. هيچ کدام اين ها نيست و همه ی اين ها هست. دقيق تر بگويم، وب لاگ ايشان، وب لاگ به معنای واقعی کلمه است، يعنی جايی که وب لاگ نويس بايد از هر چيزی که ذهن اش را به خود مشغول کرده بدون رعايت نظم و ترتيب (آن طور که مثلا برای نوشتن يک مقاله لازم است) بنويسد. نويسنده ی آونگ هر آن چه را که می بيند و تجربه می کند با زبانی شيوا به خواننده انتقال می دهد. خوانندگان او از هر طيفی هستند. وب لاگ ايشان يک خاصيت منحصر به فرد ديگر نيز دارد و آن موسيقی های خوب قديمی ست. با هم يکی از مطالب ايشان را می خوانيم:
http://www.aavang.ir/weblog/2008/01/posts_327.html

تفسير خبر کشکولی
* احمدی نژاد در آستانه فرارسيدن ايام تاسوعا و عاشورای حسينی: وظيفه دستگاه های اجرايی کمک به حرکت مردم در اين ايام است نه مانع تراشی «کيهان»
** عزاداران عزيز می توانند برای تيز کردن قمه های خود در ساعات اداری به ستاد مربوطه مراجعه فرمايند. گِل رايگان جهت ماليدن به سر در محلات توزيع خواهد شد.

* بالاخره کِی "خودش" خواهد فهميد؟ «علی کشتگر، خبرنامه گويا»
** قربان سوال های سخت مطرح می کنيد! اين را آلبرت اينشتين هم نمی تواند جواب دهد!

* افزايش تلفات ناشی از مواد منفجره ايرانی «راديو فردا»
** و عزيز شدن دوباره ی دانشجويان و فعالان حقوق بشر.

* در ذات اصولگرايی من، اصلاح طلبی نهفته است «عماد افروغ»
** و در ذات اصلاح طلبی اصلاح طلبان، تماميت خواهی.

* افروغ: برخی قدرت را در سرکه خوابانده اند «کارگزاران»
** سرکه نيست، شراب است، چون آقايان را به شدت مست کرده.

* دفاع وزير کشور از واگذاری چاپ برگه های رای به بخش خصوصی: قيمت برای ما مهم است «کارگزاران»
** آسيب پذير(مستضعف سابق)- خدا حفظ تان کند که اين قدر به فکر جيب مردم هستيد. منتظريم پول صرفه جويی از اين کار را هم بياوريد سر سفره ما.

* ماراتن ثبت نام نمايندگان «کارگزاران»
** کانديدای بی تجربه- دُوِ ده هزار مترِ با مانع می نوشتيد دقيق تر بود.

* آمريکا مدعی سه نوبت برخورد قايق های ايرانی با ناوهای آمريکايی شد «اعتماد ملی»
** فضولباشی- ببخشيد يک سوال بی ربط داشتم: اسم وليعهد اتريش که پيش از شروع جنگ جهانی اول ترور شد چی بود؟!

گفت و شنود کشکولی (به سبک گفت و شنود کيهان)؛ نوشته درخشان
گفتم- يعنی می شه روزنامه ی مهمی مثل "کيهان"، مطلب آدم رو همين طوری چاپ کنه؟
گفت- معلومه که نه. نويسنده بايد خودی يا نوشته بايد درخشان باشه که چاپ بشه.
گفتم- ولی من يک مورد ديدم که نه نويسنده خودی بود، نه نوشته درخشان.
گفت- لابد تو معنی نويسنده ی خودی و نوشته ی درخشان رو بد فهميدی. نويسنده ی خودی کسی هست که مدير مسئول کيهان اونو قبول داشته باشه و نوشته ی درخشان هم نوشته ای هست که تو دهن آمريکا و اصلاح طلب ها بزنه.
گفتم- در مورد نوشته ی درخشان قبول. ولی من فکر می کردم نويسنده بايد شرايط خاصی داشته باشه که مدير مسئول کيهان اونو قبول کنه.
گفت- اين ديگه وارد معقولات شدنه و به تو نيومده. اين اسم اش تحول خدائيه و ممکنه هر جور آدمی رو شامل بشه. عطار می گه: "جوانی قلّاش می رفت و ربابی در دست داشت و سرمست. ناگاه اوعثمان را بديد. موی در زير کلاه پنهان کرد و رباب در آستين کشيد. پنداشت شيخ، احتساب خواهد کرد (يعنی او را به خاطر سازی که در دست داشت و دُمی که به خمره زده بود امر به معروف و نهی از منکر خواهد کرد). ابوعثمان از روی شفقت نزديک او شد و گفت: «مترس، که برادران همه يکی باشند». جوان چون آن بديد، توبه کرد و به خانقاه شد. شيخ غسل اش فرمود و خرقه در وی پوشيد". اين مسئله برای خود ابوعثمان هم خيلی زور داشت و می گفت: "هر چه ما به عمری طمع داشتيم، رايگان در کنار اين جوان نهادند که از شکم اش بوی خمر می آيد. تا بدانی که کار، خدای دارد نه خلق". اون وقت تو از چاپ يک مقاله در کيهان تعجب می کنی؛ عجبا عجب!

باغ تلو
۱۷۲ صفحه ی "باغ تلو" را با کنج کاوی می خوانم. می خواهم بدانم آخر عاقبت مرضيه چه می شود. از شيشکی های جلال خوش ام نمی آيد. کارش بی معنی است. غلط های چاپی کتاب، شايد زياد نباشد ولی آزارم می دهد. نکند نويسنده از قصد، غلتک را قلتک نوشته؟ (ص ۹۳) من اصولا به کتاب هايی که جايزه می بَرَند زياد خوش بين نيستم ولی کتاب هايی را که اخيرا جايزه برده اند با اشتياق می خوانم. آن چه تا کنون خوانده ام، نمی گويم عالی، ولی خوب بوده است. داستان باغ تلو پُر کشش است هر چند به نظر می رسد با عجله نوشته شده باشد. هنوز خام است. هنوز جا برای دستکاری دارد.

برای من ِ خواننده، مهم است بدانم سرنوشت مرضيه چه خواهد شد. من اين کاراکتر را نمی شناسم. تا به حال در مورد اسرای جنگی زن نخوانده ام. آيا نظر دوست و آشنا و همسايه نسبت به آن ها همين بوده است که در باغ تلو آمده؟ من نمی فهمم که مرضيه ی قرص و محکم، چرا آخرِ کار می شکند؟ اسارت او را می شکند يا جامعه يا اطرافيان؟

۱۷۲ صفحه ی باغ تلو را با کنج کاوی می خوانم. يادم نيست کدام مقام دولتی گفته داستان اين کتاب توهين به زن است. در کتاب توهينی نمی بينم ولی در هم شکستن چرا؛ خود باختن چرا. فکر نمی کنم برای دست يافتن به برخی سوالات بی پاسخ مانده بخواهم دوباره اين کتاب را بخوانم. ترجيح می دهم به جای آن کتاب ديگری بخوانم.

شکست مفتضحانه جرج بوش
به دستور شورای عالی امنيت ملی، جرج بوش در سفر اخيرش به خاورميانه شکست مفتضحانه ای را متحمل شد. به دستور شورای مزبور، قرار است آنفولانزای مرغی طی هفته های آينده شکست مفتضحانه ای متحمل شود. پيش تر دشمنان اتمی ايران شکست مفتضحانه ای متحمل شده بودند. هفته ی گذشته، جبهه ی هوای سردی که اشتباهاً وارد خاک ايران شده بود به طرز مفتضحانه ای از اين شورا شکست خورد و مردم گرم شدند. کارشناسان عقيده دارند اين شورا می تواند شکنجه در زندان های جمهوری اسلامی را نيز با يک پاکتِ دربسته -که به مطبوعات داخلی می فرستد- شکست دهد. تبديل "قتل"ِ زهرا بنی يعقوب و ابراهيم لطف اللهی به "خودکشی"، می تواند شکست مفتضحانه ی ديگری برای دشمنان کشور رقم زند.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




شعبده بازی انتخابات مجلس
شعبده بازی احزاب و گروه های سياسی برای انتخابات مجلس هشتم کم کم آغاز می شود. شعبده بازان سياسی، بايد بتوانند بحران اتمی، مزاحمت نيروی انتظامی برای مردم، گرانی لجام گسيخته، صف های طويل بنزين، کم بود گاز و مواد سوختی، شکنجه ی دانشجويان، سرکوب زنان، و مسائلی از اين قبيل را داخل کلاه شعبده بازی شان بيندازند و به جای آن ها، آرامش منطقه ای، قانونمند کردن رفتار نيروی انتظامی، ارزانی، بنزين آزاد، گاز کافی، آزادی عقيده و بيان، و رعايت حقوق زنان را بيرون بياورند. اين تغيير و تبديل برای نمايندگان حرفه ای مجلس کار مشکلی نيست، و تنها به زبان نرم و مقداری تراکت خوش آب و رنگ و دخترهای اسکيت سوار و شعارهايی از قبيل "دوباره می سازمت وطن" و "چو ايران نباشد تن من مباد" نياز دارد. مشکل کار، ريختن رد صلاحيت های شورای نگهبان به داخل کلاه و بيرون آوردن تائيد صلاحيت است. برای اين کار البته تخصص و رايزنی با مقامات "بالاتر" لازم است.

بر روی صحنه، فعلا شاهد هنرنمايی ديويد کاپرفيلد انتخابات، جناب کروبی هستيم. ايشان اخيرا توانستند با مهارت بسيار از ديوار چين عبور کنند. حتی با يک جابه جايی محيرالعقول به مردم نشان دادند که خط شان کلا از خط اصلاح طلبان جداست و ايشان را با آن ها کاری نيست. در انتخابات رياست جمهوری، ايشان می خواستند از جيب خالی مردم، بسته ی پنجاه هزار تومانی بيرون بکشند که به خاطر عدم هماهنگی با همکاران و روی هم افتادن پلک ها، اين شگرد با شکست مواجه شد.

از عملياتِ شعبده بازان انتخاباتی جالب تر، ابراز احساسات تماشاچيانی ست که ذوق زده به کار آن ها نگاه می کنند و چشم بندی را واقعيت می پندارند. اگرچه بسياری از اين تماشاچيان قبلا دوز و کلک شعبده بازان را به چشم ديده اند و خسارت بسياری نيز متحمل شده اند اما باز فريب آن ها را می خورند و احساساتی می شوند. يکی در حالی که به شدت کف می زند، منتظر وقوع معجزه است. مثلا گمان می کند مصوبه های مجلس اصلاح طلب حتما در شورای نگهبان تائيد و توسط دولت آقای احمدی نژاد اجرا خواهد شد. يا ديگری در حال کشيدن سوت و دعوت مردم برای حضور در اين نمايش مهيج، فکر می کند که مجلسِ متشکل از اين شعبده بازانِ اصلاح طلب، می تواند تندروی های نيروی انتظامی را محدود کند يا حتی جلوی بحران اتمی را بگيرد. ابراز احساسات اين تماشاچيان از عمليات خود شعبده بازان تماشائی تر است. ناگفته نماند عده ی معدودی نيز هستند که پنهانی برای شعبده بازان کار می کنند ولی خود را جزو تماشاچيان جا زده اند.

جالب اينجاست، عده ی زيادی از مردم که اين شعبده بازان در نمايش های قبلی جيب شان را خالی کرده و بعد از نمايش پی کار خود رفته اند، از دور شاهد اين وقايع هستند. بايد منتظر شويم ببينيم شعبده بازان اين بار چه ترفندهای جديدی برای فريب مردم به کار خواهند گرفت.

[وبلاگ ف. م. سخن]





















Copyright: gooya.com 2016