یکشنبه 5 اسفند 1386   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از نقد علی سنتوری تا تشديد محکوميت يعقوب يادعلی

کشکول خبری هفته (۲۸)

نقد علی سنتوری
فرض کنيم فيلم سنتوری را داريوش مهرجويی نساخته است، و باز فرض کنيم که محدوديتی برای پخش اين فيلم وجود ندارد؛ آن گاه ارزش اين فيلم در چه خواهد بود؟ اگر مرعوب نام ها باشيم، اگر مخالف سياست سانسور و منع وزارت ارشاد باشيم چاره ای جز تعريف و تمجيد نداريم اما اگر واقع نگر باشيم، بايد از اين فيلم انتقاد کنيم؛ سخت هم انتقاد کنيم. بدون تعارف بگوييم که اگر در جمهوری اسلامی زندگی نمی کرديم، اين فيلم می توانست يک فيلمفارسی متوسط باشد. اگر در سکانس آخر فيلم، هانيه با يک دسته گل گلايل، در ميان تماشاچيان حاضر می شد، حتی می توانست يک فيلم هندی متوسط باشد. اما چون در جمهوری اسلامی زندگی می کنيم، و در اين کشور سانسور و منع، امتياز مثبت برای اثر هنری محسوب می شود ما هم بايد انتقاد خود را تعديل کنيم.

من شخصا از آقای مهرجويی انتظار معجزه ندارم. از خيلی از نام های ديگر نيز انتظار معجزه ندارم. بالاخره هر اوجی، ايستايی و افول در پی دارد. اما وضعی که سياست گذاران فرهنگی کشور به وجود آورده اند و سطح توقع مخاطب را به اين حد نازل رسانده اند جای تاسف بسيار دارد.

شايد پرداخت سه هزار تومان به حساب آقای مهرجويی اندکی از ناراحتی وجدان مان به خاطر تماشای سی دی قاچاق اين فيلم بکاهد و اعتراضی صحيح و مدنی نسبت به سياست های غلط فرهنگی کشورمان باشد اما نقد اين فيلم و فيلم های مشابه نبايد تحت تاثير چنين احساساتی قرار گيرد. سينمای آينده ی ايران تنها با چنين نقدهايی می تواند پيشرفت کند.

توضيح: بعد از نوشتن اين مطلب مطلع شدم آقای شکراللهی در وب لاگ خوابگرد با مطلبی زير عنوان "سنتوری؛ از نوع کدام مهرجويی؟" در باره ی اين فيلم نظرسنجی کرده اند. ايشان پرسيده اند که "اگر ترانه‌ها و صدای چاووشی را از فيلم حذف کنيد، از فيلم «سنتوری» جز يک فيلم آشفته و دمِ‌دستی چه می‌ماند؟" انعکاس نظرهای مثبت و منفی در وب لاگ ايشان، می تواند سطح توقع ما را از سينماگران بزرگ ايران نشان دهد.

ستاره بخت شما چه می گويد؟
متولدين فروردين: اگر نامزد انتخابات شده ايد و صلاحيت شما تائيد شده است ماه خوبی در پيش خواهيد داشت. پول خوبی کسب خواهيد کرد. از همين الان برای خريد اتومبيل و خانه ی جديد برنامه ريزی کنيد. ۲۴ اسفند روز سرنوشت سازی برای شما خواهد بود. اسامی شما برای امضا به دست امام زمان (عج) رسيده است.
متولدين اردی بهشت: اگر تائيد صلاحيت نشده ايد زور زيادی نزنيد. خودتان را بکشيد، تائيد صلاحيت نخواهيد شد. پس برويد دنبال زندگی تان. اعتراض نکنيد بهتر است. اگر می خواهيد سرتان سلامت بماند سکوت اختيار کنيد.
متولدين خرداد: اوضاع تان قمر در عقرب است. کسانی که روز تولدشان دوم خرداد است شديدا مراقب خود باشند. بعضی چشم های خون آلود، متولدين دوم خرداد را مانند مار می بينند که بايد سرشان را به سنگ کوبيد. شما با ساده نگری کودکانه ای سعی می کنيد موضوع را شوخی بگيريد اما طرف مقابل تان اصلا با شما شوخی ندارد. پيش بينی می شود متولدين اين ماه، چند روزی غر بزنند و شکايت کنند، بعد در لاک سکوت فرو روند.
متولدين تير: مراقب فرزندان تان باشيد. ممکن است تير از هفت تيری در برود و به آن ها بخورد. اگر زن هستيد و می خواهيد مانتو بخريد به ميدان هفت ِ تير نرويد. اگر جمعيت معترضی ديديد از آن ها دور شويد چون ممکن است سرتان با باتون بشکند.
متولدين مرداد: به گذشته فکر نکنيد. عدد ۲۸ اگر چه شوم است ولی به آن فکر نکنيد. به جای آن به روزی که فرمان مشروطيت صادر شد فکر کنيد.
متولدين شهريور: به ياد درس هايی که در آن تجديد آورده بوديد می افتيد. به ياد تک ماده کردن. به ياد ميدان ژاله. به ياد نزديک شدن اول مهر و شروع سال تحصيلی. غمگين نباشيد. اين روزها ديگر تکرار نخواهد شد.
متولدين مهر: برای رای دادن عجله نکنيد. شيوه های مختلفی برای انتخاب نمايندگان وجود دارد. می توانيد نوشتن اسامی را از اول ليستی که به دَرِ حوزه ی رای گيری چسبانده شده آغاز کنيد. اگر از آخر ليست هم آغاز کنيد فرقی نمی کند. تمام نمايندگان را قبلا شورای نگهبان انتخاب کرده است.
متولدين آبان: اگر سلطنت طلب باشيد و روز تولدتان چهارم يا نهم آبان باشد، خوشحاليد. اگر حزب اللهی باشيد و تاريخ تولدتان در اين روزها باشد، غمگينيد.
متولدين آذر: دانشجويان متولد اين ماه احساس خوبی نسبت به روسای جمهور آمريکا ندارند. احساس می کنيد اگر اعتراض کنيد گلوله خواهيد خورد. سينه چاکان حيدر و الهام علی اف احساس دلشوره و ناراحتی خواهند کرد.
متولدين دی: دختران متولد اين ماه احساس دوگانه ای نسبت به حجاب خواهند داشت. آن ها که دوست دارند چادر سر کنند، احساس ناراحتی خواهند کرد. آن ها که دوست دارند بی حجاب باشند، احساس خوشحالی خواهند کرد.
متولدين بهمن: شما به هر حال انقلابی هستيد. اگر پيش از سال ۵۷ به دنيا آمده باشيد، دچار انقلاب سفيد شده ايد. اگر بعد از سال ۵۷ به دنيا آمده باشيد، دچار انقلاب اسلامی شده ايد. در هر دو صورت احساس می کنيد بايد در راهپيمايی شرکت کنيد و مشت محکم به اين و آن بزنيد.
متولدين اسفند: متولدين ۲۴ اسفند احساسی مرکب از قدرت رضاخانی و بدبينی نسبت به صندوق های رای خواهند داشت. سوم اسفندی ها بی هيچ دليل خاصی تصوير ايران پيما و ميهن تور در ذهن شان نقش خواهد بست.

کشکول و خوانندگان (به سبک کيهان و خوانندگان)
¤ از نيروی انتظامی به خاطر شکستن سر دختر بدحجاب در فلکه صادقيه کمال تشکر را داريم. باشد که با چنين اقداماتی ريشه ی بدحجابی در کشور اسلامی ما خشکانده شود.
رجبی
¤ هاآرتز نوشته است حزب الله با ترور مغنيه قوی تر خواهد شد. پس امام خمينی الکی نگفته بود «بکشيد ما را ملت بيدارتر می شود». يک معنی خيلی ظريف در اين حرف هست.
ح.د. سردبير نشريه اينترنتی چلغوز از پاريس، لندن، تورنتو
¤ از مدير مسئول کيهان تقاضا می کنيم در هر شماره از کيهان به جای يک "گفت و شنود"، دو "گفت و شنود" منتشر کنند. من و زن و بچه ام هر شب اين طنز را می خوانيم و يک ساعتی از خنده غش می کنيم.
غلامی
¤ اشتباه دردناک و عذرخواهی از ته ِ دل برآمده ی جناب آقای حسين شريعتمداری به خاطر نزديک خواندن احتمالی –تاکيد می کنم، احتمالی-، -باز هم تاکيد می کنم، احتمالی- سايت نوسازی به هواداران رئيس جمهور محبوب، اشک بر چشمان من نشانْد. اين مسئوليت شناسی و اين عذرخواهی مرا به ياد روزنامه نگاران صدر اسلام انداخت که کوچک ترين اشتباهی را بر خود نمی بخشيدند و حتی ممکن بود به خاطر يک خطای لفظی يا چاپی سکته کنند. خواهش ديگرم اين است که کيهان مطالب مربوط به نيمه ی پنهان و اخبار ويژه را بيشتر و دشمنان اسلام را با نام و نام خانوادگی کامل رسوا کند.
اکبری
¤ من از دولت محترم و بخصوص رئيس جمهور عزيز تقاضا می کنم، اشتباه مدير مسئول کيهان را به خاطر اين که امکان داده بود مسئولان سايت نوسازی با احتمال ِ يک در يک ميليون به آقای احمدی نژاد علاقمند باشند ببخشايند. من البته آقای شريعتمداری را از نزديک نمی شناسم و همکار ايشان نيز نيستم و اصلا در عسلويه زندگی می کنم، ولی گمان می کنم ايشان به خاطر اين اشتباه از خواب و خوراک افتاده است. علت اين اشتباه را هم گمان می کنم نوشتن دو مقاله در يک روز باشد که چون ايشان عادت نداشته، باعث اين خطای هولناک ِ باورنکردنی شده است.
اصغری از عسلويه
¤ نادم فاضل نژاد هستم از تهران. هر روز از ساعت چهار در کنار دکه ی روزنامه فروشی می ايستم تا کيهان را به خاطر مطلب ناتوی فرهنگی خريداری کنم. پيشنهاد می کنم جايزه ی صلح نوبل در دوره ی بعد به نويسنده ی دانشمند ِ اين پاورقی داده شود.
¤ لطفا از وابستگی عامل انتشار جوک مستهجن در شبکه تله تکست سيمای جمهوری اسلامی به موساد و سيا و اينتليجنت سرويس بنويسيد.
¤ کوتاه آمدن ما در مقابل دانمارکی ها و استحاله ی تدريجی ِ نام شيرينی محمدی به شيرينی دانمارکی باعث شد تا دانمارکی ها مجددا وقيح شوند و به حضرت پيامبر توهين نمايند. تقاضا می کنم با حضور مجدد در مقابل سفارت دانمارک و شکستن شيشه های مغازه ی بغلی آن يک بار ديگر به مقامات بی دين اين کشورِ لائيکِ سکولارِ ليبرالِ هوادارِ اصلاح طلبان داخلی هشدار دهيم.
کفن پوش
¤ جهت اطلاع عرض می کنم که سايت صهيونيستی ويکی پديا که اخيرا اقدام به انتشار تصاوير موهن ضداسلامی نموده است، بر روی سروری که محل آن در شهر واشينگتن ِ آمريکاست منتشر می شود. اين سايت که نام دومين آن در لندن به ثبت رسيده و از طريق فيبر نوری، اطلاعات خود را به اسرائيل نيز ارسال می کند، منبع اطلاعاتی ست که ماموران ورزيده ی سيا و موساد دائم به آن مراجعه می کنند. کارشناسان امنيتی، ثبت نام اين موسسه ی صهيونيستی از طريق nic (نام مستعار نت ورک اينفورميشن سنتر) را بعيد نمی دانند. شايان ذکر است که بنيانگذار ِ ويکی پديا قبلا کارمند راديو فردا بوده است.
فاضل نژاد پيامی
¤ توضيح روابط عمومی وزارت نيرو: در پاسخ به پيام تلفنی مندرج در ستون کشکول و خوانندگان اعلام می دارد که قيمت برق در دولت جناب آقای احمدی نژاد نه تنها گران نشده بل که کاهش هم يافته است. اگر مشترک گرامی در قبض برقی که اين ماه دريافت کرده اند افزايش قيمتی مشاهده می کنند، به دولت اصلاحات و شخص آقای خاتمی مربوط می شود. مشترک محترم می توانند با تهيه فرم مخصوص، برای جناب رئيس جمهور نامه بنويسند و در آن تقاضای مساعدت برای جبران خسارت وارده از طرف دولت اصلاحات نمايند و مطمئن باشند که آقای احمدی نژاد در سفر بعدی استانی خود به اين تقاضا ترتيب اثر داده و با پرداخت وجه نقد، مشکل اين هم وطن را مرتفع خواهند نمود.

بنزين آزاد
برگی از دفتر يادداشت ِ يک نويسنده ی عاصی:
به به! بهار در راه است! نوروز باستانی! عيد سعيد! و من در اين انديشه ام که از پشت اين ميز کذايی بلند شوم و به دشت و مرغزار بروم. به کوه و صحرا بروم. لب دريا و کنار رودخانه بروم. باز شدن شکوفه های صورتی رنگ را در بستری از علف های سبز نظاره کنم. لطافت برگ های تازه رسته، جيک جيک پرندگان، ابرهای در حال دَوَران را به تماشا بنشينم. بگذارم باران به سر و صورتم بخورد و حالم جا بيايد. سرم را کمی باد بدهم و زشتی ها و سياهی ها را دور بريزم.

من در اين انديشه ام که از جاده ی فيروز کوه به سمت فريدون کنار برانم و از لب دريا تا نوشهر و چالوس بروم. از هزار چم پيچ بخورم و بالا بيايم. داخل ابرها فرو روم. کنار آبشار بايستم و يک سيگار برگ آتش کنم. به بچه هايی که در حال جيغ زدن اند و پدر و مادرشان را کلافه کرده اند نگاه کنم؛ به مادری که کهنه ی بچه اش را داخل رودخانه ی کهنسال پرتاب می کند؛ به پدری که با دقت به موتور ماشين لکنته ی خود ور می رود و هر پنج دقيقه يک بار خلط بزرگی از دهان به زمين می افکند يا با انگشت شست يک سوراخ بينی را می گيرد و بعد از دولا شدن آب دماغش را با فشار بر سبزه های تازه روييده می پاشد. آه! من چقدر بهار را دوست دارم؛ من چقدر مسافرت اين طوری را دوست دارم...

ولی چطور بايد اين کار را بکنم؟ بالاخره بنزين می دهند يا نمی دهند؟ اگر می دهند، چند می دهند؟ دويست؟ سيصد؟ پانصد؟ هفتصد؟ هر چه اين رقم بالا برود، کيلومتر سفر من کم می شود. با دويست، همان مسير فيروزکوه، فريدون کنار، چالوس را می روم. اگر هفتصد شود چالوسِ خالی کافی ست. اصلا چرا اين همه فکر و خيال و محاسبه؟ من که زن و بچه ندارم به خاطر تعطيلات "بچه" مجبور به مسافرت باشم. می نشينم فيلم های جالبی را که تلويزيون برای ايام عيد خريده و تکه پاره کرده است تماشا می کنم. چمن و شکوفه و پرواز پرندگان را هم در خلال همين فيلم ها می بينم. می ماند پرتاب کهنه ی بچه و پاشيدن آب دماغ بر سبزه های تازه روييده، که لذت بردن از آن را می گذارم وقتی که بنزين ارزان شد. اين طوری معقول تر و به صرفه تر است!

بر سر دوراهی زندگی
مردی روشنفکر و امروزی هستم. هزاران جلد کتاب مطالعه کرده ام. کانت و هگل را مثل پسر خاله هايم می شناسم. مارکس را بلعيده ام و با سهراب زندگی کرده ام. من فروغ را نفس می کشم. رنگ ارغوانی اخوان، افق صبحگاه من است. جهان برای من به اندازه ی يک توپ تنيس است؛ آن را در مشت دارم؛ آن را بالا و پايين می اندازم؛ با آن بازی می کنم. من از آنارشيسم به سوسياليسم رسيدم و از بستر سوسيال دمکراسی، به ليبراليسم ناب دست يافتم. برای من آن چه در ايران می گذرد انترسان نيست؛ انترسان برای من جهان است. مسير زندگی من از گورستان پرلاشز می گذرد. کتاب های هدايت را خورده ام. از نهيليسم و پوچی به راز خوشبختی که همان کسب اسکناس است رسيده ام. البته اين مسير را آسان نپيموده ام. موانع بسياری را پشت سر گذاشته ام. بزرگ ترين مانع، همان افکار ايده آليستی گذشته ام بود که موفق شدم آن ها را به زباله دان بريزم.

اما اکنون مانع ديگری در مقابلم سر برکشيده که برای از ميان برداشتن اش از شما راهنمايی می خواهم. من همسری داشتم سبز تر از برگ درخت. او به اندازه ی پر های صداقت آبی بود. وقتی که من تفکر می کردم، او در آشپزخانه به فکر شکم من بود. وقتی که من انديشه می ورزيدم، او در حال حمل ِ کيسه های سنگين خريد از بقالی به منزل بود. من خِرَد محض را تنها وقتی او در سکوت اتاقش، مجله ی خانواده ی سبز ورق می زد و سعی می کرد پاورچين پاورچين راه برود تا سکوت پروانه ای محيط زندگی من نشکند به دست می آوردم. من در جست و جوی انديشه های والای ساعدی گاه گداری پيکی می زدم؛ گاه گداری به ياد شانه های خسته ی بامداد که خلق بی شماری را بر روی خود حمل کرده بود دودی می گرفتم. اما روزی که آمدم پا در جای پای ابراهيم گلستان بگذارم، زن احمق ام شوريد. مرا نفهميد. بزرگی انديشه ی مرا درک نکرد. الاغ، ديگر سکوت نکرد؛ ديگر مجله ی خانواده ی سبز ورق نزد. واقعا قرآن راست گفته است که زن ها نصف مردها هستند. من بودم می گفتم يک چهارم. اصلا آن فيلسوف بزرگ اسلامی راست گفته است که زن ها از جنس انسان نيستند، بل که حيوان اند. من به فرموده ی سوره ی نساء اين زن ابله را گرفتم سير زدم. گفتم هوی! يابو علفی! چته اين طور عَر می زنی؟ اکبيری از فداکاری هايش می گفت. از زحماتی که برای رفاه من کشيده بود. به او گفتم من کلفت نمی خواستم. من زنی می خواستم که شعر نوين را ببلعد. با شعر بخوابد و با شعر بيدار شود. برای اين که حرف خودم را به او بفهمانم، توی سرش زدم بل که از خواب غفلت و جهل بيدار شود؛ اما نشد. خاک بر سر از من طلاق می خواهد ولی من برای اين که او مهريه اش را ببخشد حاضر به طلاق دادن اش نمی شوم. اکنون من مانده ام و اين زن سليطه. گفتم از شما راهنمايی بخواهم. می فرماييد چه کنم؟
پاسخ:
آقای روشنفکر عزيز
قبول کنيد که اشتباه کرده ايد. قبول کنيد که تند رفته ايد. رفيق عزيز! می گذاشتيد زن تان آشپزی اش را می کرد و مجله اش را می خواند. شما هم می رفتيد بيرون –مثلا پهلوی رفقا- آن کار ديگر می کرديد. اصلا يک آپارتمان مجردی برای برافراشتن پرچم انديشگی تان اجاره می کرديد. حالا فکر کرده ايد که با اين وضع، آن بانويی که شعر را می خورَد و با شاعر می خوابد از شما چه توقعات مالی خواهد داشت؟ اگر مُتْعه شود چه ميزان مهريه خواهد خواست؟ اگر به عقد دائم تان در آيد، پا به آشپزخانه خواهد گذاشت؟ آخر اين همه کانت و هگل خواندن به چه درد می خورَد اگر با چاشنی سياست ماکياولی همراه نباشد؟ از شما که اهل کتاب و انديشگی هستيد بعيد است اين قدر خام و نپخته عمل کنيد. من جای شما باشم، اين آتشفشان را به لطايف الحيل آرام می کنم و او را مجددا به آشپزخانه برمی گردانم. زندگی بايد کرد برادر! زندگی!

وب لاگ هفته؛ وب لاگ عکس سام جوانروح
وب لاگ فقط برای خواندن نيست؛ برای ديدن هم هست؛ و وب لاگ عکس سام جوانروح از ديدنی ترين وب لاگ هاست. برای لذت بردن از عکس های اين وب لاگ لازم نيست که عکاس باشی و ريزه کاری های هنری را بشناسی ولی داشتن شناخت و ديدِ هنری، لذت مشاهده ی عکس ها را دو چندان خواهد کرد. حُسن عکس به اين است که هر کسی با هر مليت و زبانی آن را می فهمد و نياز به ترجمه ندارد. البته در اين جا معنای کلی فهميدن مد نظر است و نه عمق و ابعاد آن. به همين لحاظ فرقی نمی کند که عکاس و بيننده ی عکس چه مليت يا زبانی داشته باشد. نکات هنری و فنی عکس های جوانروح را نمی توان در اين چند سطر تشريح کرد؛ شايد در فرصتی ديگر اين کار را بکنيم. عجالتا با هم پا به دنيای رنگ و نور او می گذاريم و برای دقايقی جهان را از چشم او می بينيم:
http://wvs.topleftpixel.com/

تفسير خبر کشکولی
* ۲۹ سال پس از انقلاب، مردان جمهوری اسلامی چگونه تکنوکرات شدند؟ «خبرنامه گويا»
** ابتدا دم پايی ها را در آوردند و کفش پوشيدند، بعد موهای بالای گونه تا زير چشم، و زير گلو تا بالای سينه را تراشيدند، بعد کت و شلوارهای دوخت باب همايون و ناصرخسرو را با کت و شلوارهای هاکوپيان و ماکسيم جايگزين نمودند، بعد از موتورهای هوندا ۱۲۵ پياده شدند و سوار اتوموبيل های پژو و تويوتا -و در سطوح بالا، ب.ام.و و بنز- گرديدند، بعد يک خط موبايل را به چند خط تبديل کردند، بعد از ميدان شاهپور و دروازه غار به زعفرانيه و الهيه نقل مکان کردند، بعد دفتر کارشان را از توپخانه و سپه، به جردن و آرژانتين منتقل کردند، بعد در دوبی چند دستگاه آپارتمان خريدند، بعد با شهرام جزايری رفاقت ورزيدند، بعد وام های کلان از بانک های داخلی اخذ نمودند، بعد وارد معاملات پر سود خارجی شدند... و اين بود حکايت تکنوکرات شدن مردان جمهوری اسلامی.

* تاييد صلاحيت ۴۵۰۰ نامزد انتخاباتی در ايران «راديو زمانه»
** نويسنده ی پست استراکچريست آنتی گلوباليست- دم شورای نگهبان گرم. حالا نئوکان های کلونياليست بگويند در ايران انتخابات آزاد نيست.

* رئيس بانک مرکزی ايران: رشد تورم نگران کننده است «راديو فردا»
** خودم (در حال احساس بامزگی شديد)- خوب شد گفتيد. همين فردا يک فکری برايش می کنم.

* ايرانی ها- خيال نکنيد ما از مريخ آمده ايم!
** آمريکايی ها- نه، ما همچين خيالی نمی کنيم چون شما عجيب تر از مريخی ها هستيد!

* هشدار احمدی نژاد در باره مخالفت با برنامه اتمی ايران «راديو فردا»
** احمدی نژاد- هر کی با برنامه اتمی ما مخالفت کنه جيزش می کنيم [-خيله خب. جيزش کن، ولی اول اين قرص ها رو بخور...]



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




تشديد محکوميت يعقوب يادعلی
فرض کنيد يک نفر به حبس ابد محکوم شده، می رود به اين حکم اعتراض می کند، او را به اعدام محکوم می کنند! چقدر حيرت انگيز خواهد بود؟ آقای يعقوب يادعلی، که به جرم نوشتنِ داستانِ مهندسی که در منطقه ای از کهگيلويه و بوير احمد دست از پا خطا می کند، بايد سه ماه حبس را تحمل می کرد، اکنون بعد از اعتراض به حکم خود بايد يک سال حبس را تحمل کند! اين ديگر فرض نيست، واقعيت است، و حيرت انگيز هم نيست بل که خيلی حيرت انگيز است!

اصولا در ايران اسلامیِ ما چون محال است مردی زن دار يا زنی شوهردار دست از پا خطا کند، لذا نويسندگان خيال پرداز بايد زنان و مردان خطاکار را از آمريکا و اروپا وارد کنند. مثلا اگر مهندسی در کهگيلويه و بوير احمد خواست خاک بر سری کند، بايد وارد کلبه ای شود که در آن زنی آمريکايی با شوهر اروپايی اش زندگی می کند که البته هر دو مسيحی اند. بدن زن بوی شير می دهد و با لهجه ی انگليسی سخن می گويد و قهرمان ِ مسلمان ِ داستان را با بدن ِ امپرياليستی اش فريب می دهد. نويسنده بايد چنين تمهيدی بينديشد چون اگر زنْ مسلمان باشد اسلام بر باد خواهد رفت و اگر لهجه اش تهرانی يا ترکی يا کردی يا اصفهانی يا لری باشد به مقام مقدس زن ايرانی توهين خواهد شد، که توهين کننده –يعنی نويسنده ی بدبخت ِ فلک زده- بايد به خاطر آن يک بار، يک ماه و نه روز و يک بار ديگر ده ماه و بيست و يک روز به زندان بيفتد تا ديگر از اين غلط ها نکند. خدايا خودت ما را از شر هر چه جهل است نجات بده!

[وبلاگ ف. م. سخن]





















Copyright: gooya.com 2016