سه شنبه 21 اسفند 1386   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از آی مردم در انتخابات شرکت کنيد تا آتشی که بهاءالدين خرمشاهی افروخت

کشکول خبری هفته (۳۰)

آی مردم در انتخابات شرکت کنيد!
خواب ديدم طنزنويس بزرگ و مشهوری شده ام طوری که مردم نوشته های مرا مثل ورق زر می بَرَند و هر کلامی که از دهان ام بيرون می آيد مَثَل ِ سائر می شود. اگر نوشته ای از من در نشريه ای چاپ می شد، آن نشريه در عرض چند ساعت ناياب می شد، و اگر مطلبی از من در سايتی منتشر می شد، سِروِر آن سايت به خاطر تعداد زياد کليک ها از کار می افتاد. به درجه ای از شهرت و محبوبيت رسيده بودم که تمام رسانه ها برای حضور من در برنامه های شان سر و دست می شکستند و حاضر بودند بالاترين دستمزدها را به من بپردازند. کافی بود يک کلمه از دهان من خارج شود تا مردم از خنده ريسه بروند و دل درد بگيرند.

از ديدن خنده ی مردم به وجد آمدم و خنديدم. با صدای خنده ی خودم از خواب بيدار شدم. در رختخواب غلت زدم. همه جا ساکت بود و تاريک. يک ليوان آب نوشيدم. پلک ها را که روی هم گذاشتم بلافاصله خوابم بُرد.

اين بار خودم را در وسط معرکه ی انتخابات مجلس هشتم ديدم. ديدم مردم دورتادور من ايستاده اند و من دارم برای شان سخنرانی می کنم. مردمی که عاشق طنز من بودند، اين بار آمده بودند ببينند نظر من در باره ی انتخابات چيست و آن ها چه بايد بکنند. آيا بايد انتخابات را تحريم کنند؟ يا در آن حضور يابند؟ بايد به چه کسی رای دهند؟ شروع کردم به بحث منطقی. مردمی که از من انتظار طنز داشتند ديدند در اين زمينه هم تبحر دارم. راست اش خودم زياد ميل به شرکت در انتخابات نداشتم اما به خاطر دوستان ام و آينده ی شغلی آن ها -و در نتيجه آينده ی شغلی خودم- مردم را دعوت می کردم به شرکت کردن و حضور فعال در انتخابات. برای اين کار هم چنان استدلال هايی می آوردم که فازی لاجيک پروفسور لطفی زاده در مقابل من کم می آورد چون روشن نشان دادن تاريکی مطلق جداً هنر می خواست و من سعی می کردم با مهارت طنزپردازانه اين استدلال ها را جا بيندازم. مردم کرور کرور صف کشيده بودند و من برای آن ها سخنرانی می کردم. من بودم و ده ها ميليون ايرانی از دهات تنکابن گرفته تا ساحل نشينان بوشهر. همه به دهان من چشم دوخته بودند. من می گفتم و بالا می رفتم؛ بالا؛ بالاتر. هر چه بالاتر می رفتم، مردم بيشتری می ديدم. بر چهره های شان لبخند نشسته بود؛ لبخندی مليح و نمکين که به نظر می آمد پيامی در خود مستتر دارد. هر چه بالاتر می رفتم، سرعت بيشتری می گرفتم. اما يک جا، صندلی که بر روی آن ايستاده بودم شروع به لرزيدن کرد. لرزيد و لرزيد و من پايين افتادم. ديدم پسرم مرا تکان می دهد: بابا، بابا! داری خواب می بينی! داری با خودت حرف می زنی! بيدار شو!

چند ساعت بعد در خيابان بودم. مردم سر در کار ِ خودشان داشتند. انگار نه انگار که چند روز ديگر انتخابات مجلس هشتم است. انگار نه انگار که روز ۲۴ اسفند بايد کانديداهای اصلاح طلبان را –هر چند خودم هم درست نمی دانم که چه کسانی هستند و چه کارهايی در طول فعاليت های سياسی شان کرده اند- انتخاب کنند. با هر کس در اين باره سخن می گويم لبخندی مليح و نمکين بر لبانش می نشيند؛ شبيه به همان لبخندی که در خواب بر لب مردمان ديدم. به خانه برگشتم و به رختخواب رفتم. سعی کردم بخوابم و دوباره خواب ببينم. خوابی که از بيداری به مراتب شيرين تر بود...

شورت نماينده مجلس و تعطيلی مجله زنان
بالاخره ذهن انسان برای هر رويدادی علتی می طلبد. مثلا اگر ببينيد که امروز کسی رئيس نيروی انتظامی ست و فردا نيست، خب لابد علتی دارد و شما در ذهن تان دنبال آن علت می گرديد. يا اگر ببينيد بنزين امروز جيره بندی ست و فردا نيست، اين يکی هم حتما علتی دارد که شما با ذهن کنج‌کاوتان به جست و جوی آن می رويد. اين که مجله زنان تعطيل شود هم، نمی تواند بی علت باشد و شما نمی توانيد به عنوان يک انسان متفکر به آن چه در حکم کلی تعطيلی نشريه آمده بسنده کنيد. پس شروع می کنيد به ورق زدن آخرين شماره ی نشريه و به دنبال علت می گرديد.

من هم همين کار را کردم و هر چه پيش رفتم در مطالب اصلی آن چيزی نيافتم. آيا تيتر "بی نظير، زنی از پولاد و پرنيان" باعث تعطيلی مجله شده؟ يا مقاله ی "بانک پارسيان و تبعيض جنسيتی"؟ يا مطلب حقوقی "سرنوشت زنان بی پناه"؟ در هيچ يک از اين ها و مقالات ديگر چيز دندان‌گيری که بتوان با آن نشريه ی شانزده ساله ای را تعطيل کرد وجود نداشت. زمانی که داشتم نا اميد می شدم، گفتم نگاهی به "يک ماه با زنان در مجلس" بيندازم شايد در آن جا چيزی درج شده که اين رويداد را رقم زده. اما مگر زنان در مجلس کار خاصی انجام می دهند که انعکاس آن بتواند مجله ای را تعطيل کند؟ با کمال ناباوری چشم ام به مطلبی خورد که متعجبم چطور زودتر آن را نديده بودم:
"آبروداری نمايندهء زن مجلس
سايت عصر ايران ۱۰ دی به نقل از خبرنگار خود در مجلس نوشت: «وساطت يک نمايندهء زن مجلس شورای اسلامی باعث شد گزارش تصويری از لباس زير يکی از نمايندگان مجلس در رسانه ها منتشر نشود.» گويا ماجرا از آنجا آغاز شده که چند عکاس و خبرنگار پارلمانی مجلس، در قسمت کمدهای نمايندگان که نزديک ورودی صحن علنی مجلس قرار دارد، متوجه می شوند يکی از نمايندگان که نامش فاش نشد، مايوی خود را روی در کمدش آويزان کرده است. اين سوژه که برای خبرنگاران و عکاسان هم جالب بوده و هم خنده دار، آنها را ترغيب به عکاسی از اين صحنه می کند که در اين ميان يکی از نمايندگان زن متوجه موضوع می شود و از خبرنگاران خواهش می کند که عکس های اين ماجرا را منتشر نکنند. وی همچنين به آنها قول می دهد که با نمايندهء بی مبالات مذکور صحبت کند و در اين باره به وی تذکر دهد. متعاقب اين ماجرا به ميز روابط عمومی مجلس خبر داده می شود که نيروهای خود را برای برداشتن مايوی آن نماينده به محل بفرستند که آنها هم با يک کيسهء نايلونی می روند و آن را بر می دارند و می برند. اما بخش جالب ماجرا اين بوده که ساعتی بعد، آقای نماينده از راه می رسد و ملاحظه می کند که لباسش نيست و با نگرانی دنبالش می گردد. وقتی اين نماينده سراغ مايوی خود را از ميز روابط عمومی که در آن نزديکی است می گيرد، با تذکر نمايندهء زن مجلس رو به رو می شود و قول می دهد که ديگر مرتکب اين بی مبالاتی ها نشود. بعد از اين ماجرا عکاسان رسانه های خبری هر از گاهی به کمد اين نماينده سر می زنند تا سوژه های احتمالی را از دست نداده باشند" (زنان شماره ی ۱۵۲، صفحه ی ۳۷).

اولا ما ايرانيان چون مبادی آداب هستيم و حرف زشت بر زبان مان جاری نمی شود، معمولا به جای کلمه ی شورت از مايو استفاده می کنيم. البته از نظر زبان شناسی اين کلمه به ما کمک می کند تا ميان شورت های کوتاه و چسبان (که کفار آن ها را می پوشند) با شورت هايی که به مامان‌دوز و مانتوی مردانه معروف است تفاوت قائل شويم.

ثانيا با خواندن چند جمله ی اول و اين که يکی از نمايندگان زن از خبرنگاران می خواهد تا عکس ها را منتشر نکنند، ما گمان کرديم مايوی مربوطه متعلق به يکی از خانم های نمايندگان است که الحمدلله چند خط پايين تر مشخص شد که صاحب آن، مرد بوده است. فقط بر ما معلوم نشد که نماينده ی زن، در رختکن مردانه چه می کرده است؟ مگر تفکيک جنسيتی در رختکن مجلس اعمال نمی شود؟

ثالثا گسيل نيروهای روابط عمومی مجلس آن هم با يک کيسه ی نايلونی برای برداشتن مايوی مزبور سوالات جديدی برای ما به وجود آورد که برداشتن يک مايو چرا اين قدر دردسر داشته است؟ چرا فرستادن نيرو؟ چرا کيسه ی نايلون؟ مگر نمی شد همان نماينده ی خانم به کمک يک نماينده ی آقا "مايو" را بردارند، تا کنند، و آن را بالای کمد قرار دهند تا صاحب بخت برگشته و فراموش‌کارش بيايد آن را داخل کمد بگذارد؟ مگر اين مايو چه وضعی داشته که بايد در نايلون حمل می شده و در اختيار روابط عمومی مجلس قرار می گرفته است؟

رابعا نماينده ی مجلس در صحن مجلس چرا بايد شورت خود را در آوَرَد و آن را به دَرِ کمد آويزان کند؟

خامسا علت نگرانی نماينده ی فراموش‌کار چه بوده است؟

سادسا آيا خبرنگاران ما در مجلس، اين قدر بی کار مانده اند که برای پيدا کردن سوژه به کمد نمايندگان سر می زنند؟

سابعا با خواندن اين خبر بر ما معلوم شد که چرا مجلس در موضوعاتی مانند انرژی هسته ای و تقسيم دريای مازندران و غيره اظهار نظر نمی کند. مسائل مهم تری هست که بايد به حل و فصل آن ها بپردازد.

خدا می داند خبر به اين مهمی را چطور زودتر نديده بودم. اين قدر سرگرم تفسير خبر شدم که اصل مطلب که تعطيلی مجله ی زنان بود از يادم رفت. تازه به خاطر آوردم که "زنان"، پيش از توزيع اين شماره توقيف شده است پس علت را بايد در شماره قبلی آن جست و جو کنم. حتما در آن جا سوژه ی داغ تری خواهم يافت...

کشکول و خوانندگان (به سبک کيهان و خوانندگان)
¤ صدور قطعنامه سوم شورای امنيت سازمان ملل را به مقام معظم رهبری و ملت مسلمان ايران تبريک و تهنيت عرض می نمايم. صدور اين قطعنامه شکست سخت دشمن را در عرصه ی سياست جهانی نشان داد و ما را يک گام ديگر به پيروزی نهايی نزديک کرد. از کشور دوست و برادر اندونزی نيز به خاطر مقاومت قهرمانانه اش در مقابل استکبار جهانی تشکر و قدردانی می کنم.
پروفسور مولايی از آمريکا

¤ دشمنان به ما سرکوفت خواهند زد که چرا روسيه و چين به قطعنامه هسته ای رای مثبت دادند. اين دشمنان نادان، استراتژی دوستان ما يعنی روسيه و چين را نمی دانند و گول تصميم گيری های خلاف انتظار آن ها را می خورند. به آن ها بگوييد دست در دست اين دو قدرت جهانی همراه با کشورهای دوست و برادر ونزوئلا و بوليوی کمر آمريکای جهانخوار را خواهيم شکست.

¤ با حمايت کشورهای جنبش عدم تعهد و چين و روسيه، آمريکا و اروپا در شورای حکام آژانس اتمی شکست خوردند؛
باز آن‌وقت صدای آمريکا می‌گويد تمام دنيا عليه ايران اجماع کرده است.
ح.د. سردبير نشريه اينترنتی چلغوز از لندن

¤ هم‌زمان با سفر رياست محترم جمهور به عراق عده ای از منافقان، خواهان دريافت هزار ميليارد دلار خسارت ناشی از جنگ شدند. می خواستم به آن ها بگويم آن خسارت را صدام به ما زد نه برادران عراقی. ما نه تنها از کشور دوست و برادرمان عراق چيزی نمی خواهيم بل که آماده ايم خرابی هايی را که در زمان جنگ در آن جا به وجود آورده ايم بازسازی کنيم.

¤ بنياد اولاف پالمه وابسته به سازمان امنيت سوئد که اخيرا بودجه ای ۵۰ ميليون دلاری برای تقويت ضدانقلاب از وزارت امور خارجه ی آمريکا و رابط ايرانی اش ب.ف. مجری صدای آمريکا دريافت کرده، اقدام به اعطای جايزه، به شخصی موسوم به پروين اردلان نموده است. ظاهرا قرار است دلارهای اين جايزه، ميان زنان ايرانی تقسيم شود تا آن ها بتوانند قلم و کاغذ بيشتری برای جمع آوری يک ميليون امضا خريداری نمايند.
فاضل نيامی

¤ دولت آقای احمدی نژاد با آزاد کردن قليان عادی هوشمندی و موقع شناسی خود را به جهانيان ثابت کرد.

¤ فصل گرما کم کم از راه می رسد و مسئله تبرج به وسيله ی چکمه جای خود را به تبرج با وسايل ديگر مانند صندل و لاک ناخن و زنجير دور مچ پا می دهد. از نيروی انتظامی می خواهيم موارد تبرج تابستانی را مانند تبرج زمستانی دقيقا اعلام کنند تا ما تبرج کنندگان را به راه راست هدايت کنيم.
کفن پوش

خريد شب عيد
برگی از دفتر يادداشت ِ يک نويسنده ی عاصی:
مردم به خيابان ها ريخته اند. پياده رو ها پر از آدم است؛ خيابان ها پر از ماشين. ماهی های قرمز. سنبل؛ سنجد؛ سبزه. بساط هفت سين. پا به پای جمعيت خروشان می روم. همه به دنبال تازگی اند. کهنه را دور بايد ريخت. نو بايد شد؛ هر چند زحمت داشته باشد؛ هر چند هزينه داشته باشد. ما زنده ايم. نو شدن نشانه ی زندگی ست. مقابل ويترين مغازه ای می ايستم. انعکاسِ جمعيتِ در حالِ حرکت بر روی شيشه ی مغازه ديدنی ست. رنگ ها –هر چند بيشتر تيره است- در هم می پيچند. چشم ها را می بندم. روی صداها تمرکز می کنم:
ساعت شش... گرون بود... به مهری بگو... بدو اتوبوس رفت... خفن... ايناهاشش... مُردم از تشنگی... اون پيرهنه خيلی قشنگ بود... واسه امير بخرش... چرا چونه نزدی...
چشم ها را باز می کنم. پسرکی ژنده پوش به من خيره شده. در دست اش جعبه ای آدامس دارد. منتظر مانده است که من چشم باز کنم و او را ببينم. دست به هر کاری می زند تا مردم او را ببينند. آستين می گيرد؛ حرف می زند؛ مقابل ات می ايستد؛ دنبال ات راه می افتد. می خواهد به هر طريق شده خود را به تو نشان دهد و چند صد تومانی کاسب شود. اما کم تر کسی او را می بيند. بيشتر مزاحمی ست که بايد از شرش خلاص شد. از دست اش رهايی يافت. فوق اش دلی سوزاند و بسته ای آدامس از او خريد. اما او ديده نمی شود. او را فقط رئيس اش می بيند که شب بايد هر چه پول درآورده به او بدهد. از ميان اين همه رنگ، نصيب او، رنگ اسکناس های کهنه و مچاله شده است.
-آقا آدامس؟
بسته ای از او می خرم. راهش را می کشد و می رود. آدامسی در دهان می گذارم. چشم ها را می بندم. تصوير پسرک ژنده پوش با طعم نعناع جلوی چشم ام نقش می بندد. لحظه ای طول نمی کشد که از ذهن ام محو می شود. رنگ ها در هم می آميزند. صداها. خنده ها. ماهی های قرمز. سنبل؛ سنجد؛ سبزه؛ بساط هفت سين. زندگی با تمام توان جريان دارد...

بر سر دوراهی زندگی
من پيش از اين نقاش بودم. رنگ روی رنگ می نشاندم و قلم بر روی بوم می گرداندم. عشق من سه پايه و قلم موهايم بود. با بوی رنگ می خوابيدم. بيدار که می شدم ده ها طرح رنگارنگ در ذهن داشتم. عاشق سپهری بودم. با او می خواندم:
تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی
پيشه ام نقاشی ست؛
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ، می فروشم به شما
تا به آواز شقايق که در آن زندانی ست
دل تنهايی تان تازه شود...
از ديدن شقايق های زندانی رنج می بردم. زجر می کشيدم. به خودم می گفتم:
قايقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد ازاين خاک غريب
که در آن هيچکسی نيست که در بيشه ی عشق
قهرمانان را بيدار کند.
دل من مثل يک پرنده ی کوچک می تپيد. حساس بودم. آب را گل آلود می ديدم و فرياد می زدم:
آب را گل نکنيم!
اما صدای مرا کسی نمی شنيد. روزی مشکل ام را با دوستی مطرح کردم. پيش او درد ِ دل کردم. گفت فشارت بالاست. يک چيز بهت می دهم که فشارت را پايين بياورد. آن وقت درست می شوی. تا آن روز وافور نديده بودم. آن را به دستم داد با يک تکه ماده ی چسبنده ی قهوه ای رنگ و گفت بکش! کشيدم و از آن روز به بعد ديگر نقاش نبودم. معتاد بودم. عشق من ديگر قلم مو نبود؛ وافور بود. مراحل پيشرفت در اين رشته را خيلی سريع طی کردم و هروئينی شدم.

هفته ی پيش فيلم سنتوری را ديدم. ديدم شما از آن انتقاد کرده ای. اين فيلم را اما خيلی پسنديدم. موسيقی اش را خيلی دوست داشتم. اصلا اين فيلم را برای امثال من ساخته بودند که دنبال اعتياد نرويم و اگر رفته ايم دنبال ترک آن باشيم. اما چگونه؟ من که مثل علی، پدری پولدار ندارم تا دست و پای ام را بگيرد و بستری ام کند. تازه اگر ترک کنم اول بيکاری و بدبختی و مصيبت است. آيا می توانيد ساقه معنی را تکان دهيد و بهت مرا پرپر کنيد؟
پاسخ:
دوست هنرمندم
اول از همه جواب آخر را بدهم که نه! نمی توانم! هيچ کس جز خودتان نمی تواند. پدر پولدار داشتن لازم است اما کافی نيست. فيلمساز نشان نمی دهد که وقتی علی سنتوری از آسايشگاه بيرون می آيد چه می کند و چه می شود؟ با زنی که او را رها کرده، با مادری متعصب، با پدری بی توجه، با محيطی آلوده، با شکست های پی در پی، با موانع پايان ناپذير، با نااميدی انتظار داريم چه کند و چه شود؟ برای تکان دادن ساقه ی معنی بايد اميد داشت. بايد دنبال فردای بهتر بود. بايد ايستاد و ايجاد انگيزه کرد. اين ها را هم که بکنيد ممکن است سرتان را از دست بدهيد! ممکن است قايقی که ساخته ايد بر ساحل اوين و بند ۲۰۹ به خاک بنشيند! آن وقت شايد مرا نفرين کنيد که نشسته بوديم حال مان را می کرديم، اين بابا ما را توی چه مخمصه ای انداخت! خب، انتخاب با شماست! کسی مجبورتان نکرده است! به قول هانيه، حالا يه نخ سيگار داری بِدی ما بکشيم؟!

تفسير خبر کشکولی
* فرمانده سپاه: امنيت امروز کشور در طول تاريخ بی نظير است «مهر»
** تاريخ نگار- همچين بی نظير ِ بی نظير هم نيست. سال های ۵۵ و ۵۶ هم همين طور بود.

* نامه عيسی کلانتری به جنتی: بايد پاسخگوی بی عدالتی های خويش در دو جهان باشيد «امروز»
** امضا محفوظ- اين آقايی که من می بينم در اون جهان هم خداوند را –نعوذبالله- رد صلاحيت می کنه.

* مصطفی تاج زاده: تصميم گرفتيم نگذاريم اين مجلس يکدست شود «نوروز»
** ساده لوح سياسی- اِ، چه خوب! پس بی خود می گن ترکيب مجلس از همين الان مشخصه!

* چرا در انتخابات ناعادلانه مجلس هشتم شرکت کنيم؟ «جبهه مشارکت»
** عقب افتاده سياسی- هووووم........ آهان به خاطر اين که ناعادلانه است!

* اطلاعيه سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت) به مناسبت روز جهانی زن.
** تحليل گر ريزبين- دِ! چطور شد اين دفعه اطلاعيه شون علامت تعجب نداره؟!

* ادوار تحکيم: مجلسی که ترکيب آن پيشاپيش تعيين شده است، فاقد اهميت لازم برای موضع گيری است «ادوار نيوز»
** - منظور از "فاقد اهميت لازم برای موضع گيری است" يعنی "بايد تحريم شود" ديگه نه؟!

گفت و شنود کشکولی (به سبک گفت و شنود کيهان)؛ انتخابات
گفتم- بالاخره نگفتی، شرکت کنيم يا نکنيم؟
- [سکوت]
گفتم- خب چرا حرف نمی زنی؟
- [سکوت]
گفتم- اين استراتژی جديده؟
گفت- بعله.
گفتم- که چی بشه؟ مردم منتظر يک آره يا نه هستند!
گفت- نه عزيزم، نيستند! نيستند! اونايی که بخوان رای بدن می دن چه ما بگيم چه نگيم. اونايی هم که نخوان رای بدن نمی دن باز ما چه بگيم چه نگيم. تا روزنامه نباشه صدای ما به گوش کسی نمی رسه. به اينترنت دل‌خوش نباش. تنها ضررِ گفتنِ: "در انتخابات شرکت نکنيد" اين می شه که فردا اصلاح طلب ها يقه مون رو می گيرند که شما ها نگذاشتيد مردم شرکت کنند و به ما رای بدن؛ شماها نگذاشتيد که ما ايران رو بهشت برين کنيم. خب چه مرضی‌‌يه ما حرف بزنيم؟ اعداد و ارقام شرکت کننده ها که قبلا تعيين شده. بذار لااقل ثابت بشه که تحريم عامل شکست اصلاح طلب ها نيست.
گفتم- پس...
گفت- پس نداره. به قول سعدی: ازين به نصيحت نگويد کَس ات / اگر عاقلی يک اشارت بَس ات. والسلام.

سعدی به روايت کيارستمی
در خبرها آمده بود که سعدی به روايت عباس کيارستمی و تحت عنوان "از دست خويشتن فرياد" به تازگی توسط انتشارات نيلوفر منتشر شده است. به گزارش ِ خبرگزاری فارس، کيارستمی نه تنها ابيات منتشر شده در اين مجموعه را به سبک شعر نو تقطيع کرده، بل که برخی از آن ها را سر و ته نوشته است. اين‌جانب قصد دارم با انجام ريسکی بزرگ اين کتاب را طی هفته ی آينده نقد نمايم، لذا در صورتی که کشکول شماره ی بعدی منتشر نشود، خوانندگان مطمئن باشند که به خاطر هيجان ناشی از مطالعه ابيات ِ سر و ته شده سکته ای چيزی کرده ام. برای اين که تصورمان از اين کتاب کامل شود، بيتی "مسئله دار" از سعدی را به شيوه ی نوين تقطيع می کنم:
به هرزه
عُمرِ من
اندر سر
هوای تو شد.
جفا
ز حد بگذشت
ای پسر
چه می خواهی؟
حالا اگر امکان اش بود مانيتور کامپيوتر تان را سر و ته کنيد و ببينيد پسر دختر می شود يا نه؟ برای درک شعرای قديم چه کارها که نبايد کرد!

مقاله مجاز هسته ای بر اساسِ نامه سری دولت به رسانه ها
ديديم بی انصافی در مرام ما نيست. اين همه مقاله ی غيرمجاز نوشته ايم، بياييم يک بار هم مقاله ای مجاز بنويسيم. اين شما و اين هم مقاله ی مجاز هسته ای ما:
بر ملت مسلمان ايران پوشيده نيست که بعد از همکاری صميمانه و برادرانه دولت آقای احمدی نژاد با آژانس انرژی اتمی، صدور قطعنامه سوم دخالت در امور داخلی ما تلقی می شود. دشمنان اطمينان داشته باشند که صدور قطعنامه جديد تاثيری بر استمرار حمايت مردم مسلمان ما از سياست های هسته ای نظام جمهوری اسلامی ندارد. صدور اين قطعنامه وحدت و مشارکت مردم در حمايت از ارزش های نظام را قوی تر خواهد کرد. آژانس انرژی اتمی البته گزارش های خوبی هم در باره ی ماهيت صلح آميز فعاليت های ما داشته است که ما به خاطر آن جشن گرفتيم. اگر فعاليت ما صلح آميز نبود، چرا روسيه برای نيروگاه بوشهر سوخت هسته ای می فرستاد؟ چرا جامعه اطلاعاتی آمريکا به صلح آميز بودن فعاليت های هسته ای ما اعتراف می کرد؟ ما اعلام می کنيم که صدور قطعنامه حربه ای قديمی و غير کاربردی است و هيچکس نمی تواند مردم ايران را از مزايای دستاوردهای هسته ای محروم کند. جهان اسلام از مزايای هسته ای محروم است. مسلمانان از پيشرفت های هسته ای ايران بسيار شادمان اند و شادمانی خود را با حرکات موزون نشان می دهند. برخی از کشورهای اروپايی با سياست آمريکا در باره برنامه هسته ای ايران خيلی –يعنی صد برابر، بل که هزار برابر بيش تر از آن چه ما فکر می کنيم- اختلاف دارند. آمريکا با روسيه و چين نيز به شدت در اين زمينه اختلاف دارد. در کشورهای غرب و اسلامی مردم از آمريکا متنفرند. اروپا مطمئن باشد که بازنده اصلی سياست های آمريکا در باره ايران است. اروپا نبايد آلت دست آمريکا قرار گيرد و بايد با ما همراه شود. والسلام علی من اتبع الهدی.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




آتشی که بهاءالدين خرمشاهی افروخت
"اين گروه اندک‌شمار تجددگرايان قرآن‌نشناس و خارق اجماع، حتی به قيمت آلوده شدن به ارتداد (برگشت/خارج شدن از اسلام) اين تأويلات بنيان کن را که مشکل افزاست نه مشکل گشا، بر هم بافته‌اند. به اميد حل کدام مشکل، اين همه مشکل در ميان آورده اند؟ مسلمان نبودن ابتدايی برای کسی گناه نيست. اما ادعای مسلمانی، به قاعده «اخذ به شئ اخذ به لوازم آن است»، با اين پراکنده‌گويی‌های ضد اصول و ضروريات اسلام، جمع نمی شود. اين تأويلات غيرقانونی، بلکه قانون شکن، از مقوله تأويل «بما لايرضی صاحبه» (مخالف نظر صاحب قرآن) است. اينان به وفق گفته ای از اونامونو، فيلسوف و متکلم بزرگ معاصر اسپانيايی: برای قطع تب، ريشه حيات انسان را قطع می‌کنند." «بهاءالدين خرمشاهی، پاسخ هايی به قرآن ستيزان»

چه بايد گفت در مقابل محقق ِ قرآن پژوهی که اين چنين سخن می گويد؟ "تجددگرايان قرآن نشناس"، "آلوده شدن به ارتداد"، "تاويلات بنيان کن"، "تاويلات غيرقانونی و قانون شکن" نه از دهان متعصبی جاهل و بی سواد که از دهان مترجمی صاحب ده ها اثر شنيده می شود. وقتی سرويراستار دائرةالمعارف ارزشمند تشيع، مولف دانشنامه ی قرآن، نويسنده ی قرآن پژوهی، مترجم قرآن کريم، گردآورنده ی فرهنگ موضوعی قرآن مجيد، تدوين گر و مترجم پيام پيامبر، در رد ادعای محققی مسلمان از چنين عباراتی بهره گيرد، از عوام بی سواد چه انتظاری هست؟

قصد من نه تبرئه ی دکتر سروش و نه تخطئه ی بهاءالدين خرمشاهی ست، چه صلاحيت ورود به بحث آن ها را ندارم و از دانشی که لازمه ی پرداختن به چنين مباحث تخصصی ست بی بهره ام. اما سواد ِ زيادی لازم نيست تا بفهميم وقتی کسی از لفظ تجددگر قرآن نشناس يا آلودگی به ارتداد سخن می گويد، قصدش محدود کردن علم و دانش است؛ محدود کردن تفکر و بيان است.

دانشمندی اسلام شناس و مسلمان در چارچوبی مشخص و علمی، بحثی را آغاز می کند که پيش از اين نيز ده ها نفر در باره ی آن سخن گفته اند. دانشمندی ديگر می تواند پاسخ او را در همان چارچوب بدهد و صحيح و ناصحيح را نشان دهد. ديگر چه حاجت به پيش کشيدن بحث ارتداد؟

اين گونه سخن گفتن آن هم در موضوعی تخصصی و علمی، مجوزی خواهد بود برای به ميدان آمدن کفن پوشانی که از دين فقط از ميان برداشتن و از ميان بردن می دانند. به راستی اگر آقای خرمشاهی با چنين روشی وارد بحث نمی شد، امثال مجيد مجيدیِ فيلمساز –همان که خرمشاهی او را "استاد" می خوانَد(*)؛ همان که از نام خدا، نان در می آورد و مردم را دستبوس خود می خواهد-، جرئت می کرد خود را آيت الله بپندارد و حکم تکفير ِ متفکری که تمام وجودش عشق به خدا و پيامبر است را صادر نمايد؟

آيا مترجم ۹۷۴ صفحه "پيام پيامبر"، پيام اش برای محققان اسلام شناس و اسلام پژوه اين است که اگر سخنی جز سخنان پذيرفته شده بگوييد، با ذکر تعبيراتی از قبيل ِ "تاويلات بنيان کن و غيرقانونی و قانون شکن" دهان تان را خواهيم بست و اگر قدمی بيش برداريد حکم ارتدادتان را نيز صادر خواهيم کرد؟

خدا می داند که چقدر ساده می گرفتم اين سخنان زنده ياد هوشنگ گلشيری را و امروز چقدر خجالت زده ام از اين ساده نگری. آن‌جا که می گفت:
"عصبانی شده اند استاد خرمشاهی. متاسفم من. و برای حمله ور شدن به من با فوجی از بزرگان و استادان همراه شده اند و از همهء مخاطبان و خريداران لشکری سهم فراهم آورده اند. سياههء آثار خود را همچون تير و خشت و زوبين به رخ کشيده اند، و از سوی ديگر خط بطلان کشيده اند بر يکی دو کارکی که در عرصهء داستان منتسب به من هست، از خرمشاهی آدمی که همنفسی با حافظ داشته است و به حرفی از پوپر استناد می کند اين مايه عصبيت، اين قوم و قبيله بازی، بعيد بود... گفته اند: «بعضی از منتقدان ستيهنده، هنرمندان شکست خوردهء سابق اند.» من کجا گفته ام که هنرمند پيروز منم؟ با اين گردن باريک و اين يکی دو کارک که من دارم (که وزنی ندارند در برابر آن همه کتاب استاد خرمشاهی که يکی اش را اگر بر سر من بزنند، جان به جان آفرين خواهم داد)؛ و با اين مقام امن که فرزندان من حتی از تهديدهای تلفنی مستفيض می شوند؛ و با اين مايه اعتبار که می توانند در مطبوعات روزانه و هفتگی موجود، و حتی تلويزيون مملکت اتهام بارانمان کنند و به سازمانهای جاسوسی ببندند – با اين استدلال که يکی دو کارک در سوئد از من چاپ شده- و از اين همه طالب علمان يکی نباشد که بگويد اين فضاحت چرا، چه جای پيروزی است؟ وقتی بر زنده بودنمان تا همين فردا شک هست که عالمی چون ايشان تکفيرمان کرده که يک صفحه قرآن نمی تواند خواند و بی دين هم هست، ديگر شکسته تر از ما کيست؟..." (باغ در باغ، جلد دوم، هوشنگ گلشيری، چاپ اول، ۱۳۷۸، صفحات ۶۴۲ تا ۶۴۴).

اميدوارم آقای خرمشاهی، همان طور که با نوشتن مطلبی ديرهنگام درصدد کاستن از تلخی عبارات به کار برده شده درباره گلشيری برآمدند، در اين مورد نيز با نوشتن مطلبی، تندگويی خود را تعديل نمايند. هر چند منزلت از دست رفته ی علم و عالمان در جمهوری اسلامی با چنين نوشته هايی دوباره به دست نمی آيد ولی لااقل تکه ی گِل از دست امثال خرمشاهی به زمين می افتد و آبروی علم و عالمان حفظ می شود. چنين باد.
(*) فرصت سبز حيات؛ صفحه ی ۸۷۰





















Copyright: gooya.com 2016