یکشنبه 26 اسفند 1386   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از عيد شما مبارک تا يازده دقيقه پائولو کوئليو

کشکول خبری هفته (۳۱)

عيد شما مبارک

ز راه دور
از آن سوی کوه های کبود
ز دشت باز افق
از کرانه ی دريا
از آن ستاره ی دنباله دار رازآلود
ز باغ های گل سرخ شهر افسانه
ز کوی عشق،
نمی دانم از کجا،
ز بهشت،
چه پرشکوه و شکوفان
بهار می آيد.
سپيده دم، لب جو، بيد مشک زرد ِ لطيف
شود چو باز چو منقار بلبل نوزاد
به بال ِ باد ِ گل افشان
بهار می آيد.
بهار افسونگر
پُر از جوانه کند پيکر درختان را
به رقص آورد آن چشمه های جوشان را
شکوفه دار کند آرزوی انسان را.
بهار پيک اميد است و مژده ی ديدار
چه روزها گذراندم در انتظار بهار
که بشنويم ز سعدی به بزم آزادان:
«درخت غنچه برآورد و بلبلان مست اند»
«جهان جوان شد و ياران به عيش بنشست اند».
(ژاله اصفهانی)

فرارسيدن بهار را، نوروز باستانی را، رويش برگ درختان و شکفتن غنچه ی گل ها را، زنده شدن طبيعت و گرمی دل ها را، بردميدن اميد زندگی را، تباهی ياس و نااميدی را، به شما خوانندگان عزيز تبريک می گويم. با اين همه غم و اندوه و گرفتاری های گوناگون، شادی به اکسيری ناياب و دست نيافتنی می مانَد، ولی با نگاه به سبزه ی هفت سين، با تماشای ماهی قرمز داخل ظرف بلور، با تاباندن رنگ های شاد به دل های شکسته و افکار خسته، می توان تاثير اين اکسير جاودانه را –گيرم برای چند روز- بر جسم و جان مشاهده کرد. اين روزهای سبز بر شما مبارک باد.

توضيح: در اين شماره از کشکول به مسائل سياسی کم تر پرداختيم تا اگر نمی توانيم لبخند بر لب خواننده بنشانيم لااقل باعث ناراحتی و عصبانيت اش نشويم. همين که چشم انسان به گفت و شنود کيهانی و پيام های مردمی (به سبک پيام های کيهانی) نيفتد خودش مايه شادی و آرامش خاطر است! ضمنا در اين يکی دو هفته، سياست کشور مثل ساير کارها تعطيل خواهد شد و اهل قلم مثل ساير صنوف به استراحت خواهند پرداخت. کرکره ی کشکول در اين دو هفته البته بالاست منتهی کالاهای عرضه شده بيشتر فرهنگی خواهد بود تا سياسی. انشاءالله از هفته ی دوم فروردين، روال هميشگی را پيش خواهيم گرفت.

ويژه نامه شهروند امروز
بچه های "شهروند امروز"، کتاب سالی تدارک ديده اند که در نوع خود بی نظير است. به جرئت می توانم بگويم در طول سال های بعد از انقلاب، چنين مجله ی پر و پيمانی نديده ام. مطمئن هستم مطالعه ی آن در ايام تعطيل بسيار لذت بخش خواهد بود. صفحات اول اين شماره از شهروند امروز به "آلبوم ۸۶" اختصاص دارد با عکس هايی جالب و ديدنی. تصوير آقای احمدی نژاد در حالی که هاله ی نورِ صورتی رنگی او را احاطه کرده جداً ديدنی ست. دو عکس ورزشی بسيار زيبا و ماهرانه، يکی مربوط به شنا، و ديگری مربوط به سوارکاری در همين آلبوم آمده است. گفت و گوی اختصاصی با علی فلاحيان خواننده را برای دقايقی مجذوب خود خواهد کرد. وقتی می گويد: "جاده و پاسگاه درست کرديم. CIA هم اين کارها را نمی کند. کار ما بالاتر از CIA هم بود." يا "آقای گلشيری می گفت که می خواسته اند ما را در دره بيندازند. اين دروغ و داستان سازی است." يا "در سال ۶۸ سايت کامپيوتری ما ۴۵۰ ترمينال را جواب می داد و نرم افزار آن با زبان نسل چهارم روی آداباس نوشته شده بود. هم سيستم کنترل پروژه داشتيم و هم سيستم MIS که هنوز نيامده بود. داشتيم می رفتيم روی سيستم DIS که زمان نشد. کشورهای اروپايی تعجب می کردند و در روابط اطلاعاتی می گفتند که شما را به خدا، اينها را به روسای ما نگوييد، چون آنها می گويند که يک کشور جهان سومی تا اين حد با نرم افزار کار می کند و شما هنوز به صورت ابتدايی کار می کنيد." خواننده می تواند مطمئن باشد که يک گفت و گوی پر از نکته های شگفت انگيز را مطالعه خواهد کرد. بخش پايانی مجله اختصاص دارد به کارنامه و خاطرات منتشر نشده ی آقای هاشمی رفسنجانی در بهار ۱۳۶۴. شماره ی ۴۱ شهروند امروز، ويژه ی نوروز ۱۳۸۷، در ۲۹۲ صفحه به قيمت دو هزار تومان در اختيار علاقمندان قرار می گيرد. توصيه می کنم پيش از ناياب شدن، آن را تهيه کنيد.

درگذشت بانو مريم فيروز
تاريخ حزب توده ی ايران، بخش مهمی از تاريخ معاصر سرزمين ماست. درست آن است که بگوييم، بدون بررسی تاريخ حزب توده، بررسی تاريخ معاصر ايران مقدور و ميسر نمی باشد. اما تاريخ "واقعی" حزب توده، هرگز مجالی برای طرح و نگارش نيافت. رهبری حزب، که می توانست بر اساس اسناد و مدارک و شواهد و خاطرات، ماده ی خام برای نگارش چنين تاريخی فراهم آورد، همواره دچار محدوديت بود. مسائل درونی حزب چنان اعضای رهبری را به خود مشغول کرده بود که مجالی برای عرضه ی حقيقت باقی نمی ماند. فشار حکومت ها نيز، جمع آوری اسناد و مدارک را ناممکن می ساخت و حتی در مواردی باعث نابودی و از ميان رفتن آن ها می شد. فی المثل، اعلاميه حزب توده بر ضد کودتا که فردای روز ۲۸ مرداد منتشر شده بود، بعد از پيروزی انقلاب ۵۷، توسط يکی از هواداران حزب که سال ها آن را پنهان کرده بود در اختيار حزب قرار گرفت.

خاطرات رهبران حزب می توانست در نگارش تاريخ حزب مورد استفاده قرار گيرد. در اين زمينه متاسفانه آميختن راست و دروغ، و دخالت دادن دوستی ها و دشمنی ها باعث شد که حقايق چنان که بايد ثبت نگردد. خاطره نويسیِ زيرِ شکنجه، اعتبار اظهارات رهبران را به شدت مخدوش کرد. به همين دليل نمی توان به خاطرات ايرج اسکندری، نورالدين کيانوری، و مريم فيروز اتکای علمی کرد.

حال، با گذر زمان و مرگ رهبران حزب، بسياری از ناگفته ها و حقايق زير خروارها خاک دفن می شود و دست‌رسی به آنها نامقدور می گردد. خاطرات مريم فيروز از ارزش بسيار زيادی برخوردار بود چرا که او از نزديک شاهد وقايع و تصميم گيری هايی بود که سرنوشت حزب و بل که کشور را رقم می زد.

از آثار به جا مانده از شاهزاده خانم سرخ، جز مقالات مختلف در نشريات حزبی، دو کتاب "چهره های درخشان" و "مارکس، انگلس، لنين، در زندگی خصوصی" ست. اولی در شهريور ۱۳۵۹ به چاپ پنجم رسيد و دومی در سال ۱۳۶۰ به چاپ سوم.

مريم فيروز در پيش گفتار "مارکس، انگلس، لنين، در زندگی خصوصی" چنين می نويسد:
"روزی رفيق جوان ارجمندی به ديدارم آمد. بی اندازه دلشاد شدم. ديدن جوانان و صحبت با آن ها برای من موجب دلگرمی ست. گرمايی که اميد را شکوفان تر می سازد، جوانی و افق آينده را روشن تر و نزديک تر می آورد. از هر دری سخن گفتيم. او از کتاب «چهره های درخشان» می گفت و از اينکه چنان پايانی دارد، اظهار شادمانی می کرد. ناگهان چهره بر افروخت گره در پيشانی انداخت و با صدايی پر از سرزنش گفت: راستی ما نفهميديم چرا تو تنها از دخترانت سخن رانده يی؛ مگر ما پسران در دل تو جايی نداريم و يا اينکه «ما مداديم»؟" (مارکس، انگلس، لنين، در زندگی خصوصی، صفحه ۷) و بر مبنای همين گفت و گو، مريم فيروز به دوستان جوان اش توصيه می کند که زندگی مردان بزرگ تاريخ، سه رهبر بشريت مترقی را مطالعه کنند.

قلم مريم خانم چندان قوی نبود، اما خاطرات او چنان پرماجرا و هيجان انگيز بود که خواننده را تا انتها با خود می کشيد. در چهره های درخشان، ايشان چنان برخورد با صادق هدايت را زنده تصوير کرده که خواننده خود را در ميانه ی صحنه می بيند:
"پس از پيش آمد بهمن ۱۳۲۷، چند ماهی گذشت تا من دوباره صادق را ديدم، اما شنيده بودم که همان دو روز اول به سراغ ما رفته بوده و سراسر کوچه را پر از سرباز ديده و دلتنگ از آنجا دور شده و ميدانستم که با مهربانی هميشگی اش جويای من است... آن شب از ديدار او بسيار شاد شدم. با هم نشستيم و از هر دری سخن گفتيم. از زندانيان جويا شد و ميپرسيد که چه کار ميتواند بکند و ميخواست که کاری برای آنها انجام دهد... آن شب آرام با من گفتگو ميکرد. به چادرم نخنديد، تنها نگاه او روی چادر من يکی دو بار لغزيد. هنگاميکه از آن خانه ميخواستم بيرون بيايم دوان دوان با من آمد و گفت بگذار من برايت تاکسی بگيرم و در کوچه ايستاد تا تاکسی پيدا شد و من سوار شدم. از شيشه ی پشت که نگاه کردم ديدم او همانطور ايستاده و با چشم تاکسی را دنبال ميکند." (چهره های درخشان، صفحات ۹۹ و ۱۰۰).

مريم فيروز در زمان شاه غيابا به اعدام محکوم شد. او سال ها در کنار همسرش نورالدين کيانوری در خارج از کشور زندگی کرد. جدال های فرساينده ی درون حزبی در آن جا نيز ادامه داشت. توده ای ها فقط با تفنگ سربازان شاه تيرباران نمی شدند بل که در درون نيز رهبران حزب به طرف يکديگر تير تهمت و افترا پرتاب می کردند:
"نامهء نخست، به امضای مشترک بهرامی، يزدی و جودت گناه ناکامی های حزب را به گردن کيانوری و جناح او می اندازد و کيانوری و قاسمی را متهم می کند که می خواهند تشکيلات حزب را به «تيول» خود در آورند... نامه سپس به جنبه های شخصی مناسبات رهبری می پردازد و خبر می دهد که هيئت اجراييه فساد اخلاق مريم فيروز، قريشی و لنکرانی را مشاهده کرده و مدارک کتبی آن را در اختيار کيانوری گذاشته، اما هيچ اثر نبخشيده. اصطلاح فساد اخلاق در اين متن به معنای ضمنی فساد جنسی است و از خيانت مريم فيروز و دو تن از معاونان کيانوری حکايت می کند. در فرهنگ سياسی ايران سخن گفتن آشکار از مسائل جنسی و زناشويی متداول نيست و طرح چنين مسائلی در مکاتبات مخفی يک حزب کمونيست از تيرگی شديد مناسبات شخصی حکايت دارد..." (شورشيان آرمانخواه؛ ناکامی چپ در ايران؛ مازيار بهروز؛ صفحه ی ۲۴۰). در درون رهبری حزب، فحاشی و بد و بيراه گفتن به اعضای خانواده متداول است: "[نامه، کيانوری را متهم می کند] که علناً رفقايش را «دزد بی شرف و جاسوس امپرياليسم» می نامد و خطاب به يزدی می گويد: «اگر خودت جاسوس نباشی برادرت جاسوس است» و در اشاره به جودت: «زنت جاسوس است» و در اشاره به شرمينی: «مادرت جاسوس است»." (همان جا).

همين شيوه های برخورد، در زندان جمهوری اسلامی توسط بازجويان کيانوری و مريم فيروز نيز به کار گرفته شد. بازجويان مريم فيروز سالخورده را با وقاحت و بی شرمی، فاحشه و رئيس فاحشه ها خطاب کردند و او را آن قدر شکنجه دادند که جسم اش به سختی آسيب ديد.

اما زندگی مريم فيروز درس ديگری نيز به فعالان و تحول خواهان سياسی می دهد. او توانست به خاطر افکار و عقايدش از زندگی اشرافی دست بردارد. او با اراده، سال های زيادی را در خارج از کشور گذراند و بعد از آن نيز بی هيچ ترديدی به کشورش بازگشت و به مبارزه ادامه داد. او به پيشرفت و ترقی مردم سرزمين اش باور داشت و در اين راه با تمام وجود مبارزه می کرد. از همين رو تا دقايق آخر زندگی اش زير نظر ماموران امنيتی بود و حتی تشييع جنازه ای برای او برگزار نشد. با درگذشت او صفحه ی ديگری از تاريخ حزب توده ايران بسته شد.

تشکر اداره مهندسی انتخابات وزارت کشور از شرکت کنندگان در انتخابات هشتم
بدين وسيله از رجال سياسی کشور، که در عين مخالفت با قانون اساسی، ولايت فقيه، مقام رهبری، سياست های داخلی و خارجی، و همه کاره دانستن رهبر و هيچ کاره دانستن مجلس در انتخابات هشتم شرکت کردند و مردم را به شرکت در آن دعوت نمودند تشکر و قدردانی می کنيم. حضور بيش از ۶۰ در صد از واجدين شرايط و انتخاب بيش از ۷۰ درصد از اصول گرايان، ارقامی بود که با عدم شرکت اين رجال نيز به دست می آمد اما شرکت آن ها باعث شد تا جهانيان مطمئن شوند که اين تعداد از آرا توسط مردم به صندوق های رای ريخته شده و ادعاهای دشمن مبنی بر تقلب در شمارش آرا همگی ساختگی ست. ضمن تشکر از مردم هميشه در صحنه به خاطر زحمتی که برای ريختن آرا کشيدند به استحضار می رساند که شوی انتخابات ديگر تمام شده است و مردم می توانند به سر کار و زندگی شان باز گردند. باقی کارها را خود ما انجام می دهيم و هيچ نيازی به حضور مردم نيست. انشاءالله چند روز مانده به انتخابات رياست جمهوری مجدداً از مردم دعوت خواهيم کرد که به رئيس جمهور اصول گرا رای بدهند. «اداره مهندسی انتخابات وزارت کشور»

اميرانی در آيينه خواندنی ها
اخيراً کتابی در ايران منتشر شده که در واقع تاريخ مجله "خواندنيها"ست. اين کتاب را خانم زبيده جهانگيری –که آخرين عضو باقيمانده از هيئت تحريريه خواندنيهاست- به رشته تحرير درآورده؛ کتابی خواندنی در ۸۸۶ صفحه که به گفته ی نويسنده اش "چکيدهء حدود چهار هزار شماره –يعنی سی و نه سال- مجلهء خواندنيهاست".

محمود طلوعی در کتاب بازيگران عصر پهلوی می نويسد:
"از روزنامه نگاران ايرانی در دوران سلطنت پهلوی ها، فقط يکنفر –علی اصغر اميرانی مدير خواندنيها- به جرم روزنامه نگاری و نوشته هايش اعدام شده است" (صفحه ۸۶۶).
اما تاريخ ايران به ياد ندارد که هيچ حکومتی کسی را صرفاً به جرم نوشتن، زندانی يا محکوم به مرگ کند. اعلاميهء دادسرای انقلاب اسلامی اتهامات اميرانی را نه نوشتن، که موارد زير نام می بَرَد:
۱- وابستگی و همکاری نزديک و همه جانبه با خانوادهء سلطنتی و تقويت رژيم منفور پهلوی.
۲- همکاری نزديک با رژيم اشغالگر قدس و اعلام پشتيبانی از آن و همکاری با ساواک.
۳- اختفای بی سيم و دستگاههای گيرنده و فرستندهء حساس و نگهداری چند دستگاه بی سيم با طول موج اختصاصی. (ص ۸۶۵).

خود اميرانی در سال های انقلاب علت اصلی گرفتاری اش را چيز ديگری می داند. او به نويسنده ی کتاب می گويد:
"خانم جهانگيری! اگر روزی برای من اتفاقی افتاد، مثلا دستگير و زندانی شدم... با محاکمه يا بی محاکمه اعدام يا سر به نيستم کردند يادت باشد و به همه بگو: کار کار کمونيستهاست... نه همهء کمونيستهايی مثل چريکهای فدايی خلق و ديگران که کاره ای نيستند، بلکه توده ای ها که من يک عمر با آنها جنگيده ام." (ص ۸۷۳).

حال ببينيم خانم جهانگيری در باره ی حزب توده و نظر اين حزب در باره خواندنيها چه می نويسد:
"... قبل از آن اجازه بدهيد از نظر يک منبع معتبر و موثق که در آن سالها به علت دشمنی با رژيم شاه و دولتهای دست نشانده اش، هر چه می گفت در حکم آيه ای بود که از جانب يکی از اوليا يا انبيا، بيان شده و مخالفان رژيم شاه –با هر عقيده و روش سياسی که داشتند- بی ترديد گفته هايش را باور می کردند ياد کنيم و آن راديوی معروف «پيک ايران» سخنگوی رسمی حزب منحلهء تودهء ايران بود که من خود از شنوندگانش بودم؛ زيرا هر چند با حزب از راس خائن توده (سران حزب اکثراً خائن و وابسته به اتحاد جماهير شوروی بودند، يا عضو کا.گ.ب يا وابسته به وزارت خارجهء شوروی اما کادرها، که بسياری از آنها به خاطر عقيده و ايمان شان و به قصد خدمت به وطن که ايران عزيز ما باشد به آن حزب پيوسته بودند تيرباران يا اعدام شدند يا به تبعيدی ناخواسته تن در دادند، يا سالها در کنج زندانها با انواع مصايب و بدبختی ها دست به گريبان بودند و سرانجام انقلاب اسلامی بقايای آنان را نجات داد، جزء خدمتگزارترين و وطن دوست ترين مردم اين کشور بودند، بنابراين ما حساب اين انسانهای شريف را از آن خائنان و وطن فروشان جدا می کنيم) مخالف بودم، اما چون «پيک ايران» برای جلب توجه شنوندگان و افزودن بر تعداد آنان، اخبار و اطلاعات مربوط به گروههای مخالف ديگر را هم پخش می کرد، با راديويی که آقای اميرانی به من هديه کرده بود، سر ساعت ۷ بعد از ظهر به سراغ آن می رفتم... باری راديو «پيک ايران» ما را وابسته به دربار، وابسته به سازمان امنيت و جنايتکاران امريکايی يعنی «سی.آی.ا» می دانست..." (صفحه ی ۳۲۵).

در اين کتاب يادی شده است از همکاران ثابت و غيرثابت خواندنيها. مثلا اعضای تحريريه ی ثابت مجله ذبيح الله منصوری، خسرو شاهانی، حبيب الله شاملويی و خود خانم جهانگيری بوده اند. از خصوصيات اخلاقی اميرانی و عشق او به قمار نيز در چندجا سخن رفته است:
"همهء آنانکه اميرانی را می شناسند می دانند اين مرد از مشروبات الکلی –کلاً- و از مواد مخدر و سيگار به شدت متنفر بود و می کوشيد همکارانی انتخاب کند که از اين آلودگی ها مبرا باشند... اما به قول خودش يک «نقطه ضعف» بزرگ داشت که به آن «عشق» می ورزيد: «قمار».

سرگذشت مجله ی خواندنيها و آقای اميرانی بخشی از تاريخ مطبوعات معاصر ماست. خانم جهانگيری به خوبی اين سرگذشت را بازگو کرده اند. اميرانی در آيينهء خواندنيها در ۱۵۰۰ نسخه و به قيمت ۱۴۰۰۰ تومان توسط انتشارات نگارستان کتاب منتشر شده است.

يک پيروزی بزرگ ديگر
اخبار پيروزی ها پی در پی می رسد و ما نمی دانيم شادی و نشاط حاصله را چگونه بروز دهيم. آخرين خبر خوش اين است که کشور عراق با امضای بيانيه ۱۷ کشور عرب برای بازپس گيری جزاير سه گانه ی ايران، به جمع کشورهايی که ايران را اشغالگر می دانند پيوست. دست آقای احمدی نژاد درد نکند. اگر سفر ايشان نبود، اگر پرداخت يک ميليارد دلار وام برای بازسازی عراق نبود، اگر کمک های شهرداری تهران به شهرداری بغداد نبود، بعيد نيست عراق، خوزستان را هم مال خود می دانست و خرمشهر را محمره می خواند. خدا را شکر که عقل احمدی نژاد و مشاوران اش رسيد و با پرداخت مبلغ ناچيزی سر و ته مسئله را هم آوردند و موضوع را به يک بيانيه خشک و خالی –که لابد کاغذپاره ای بيش نيست- ختم کردند.

فقط پانصد روز مانده
يادش به خير مدرسه که باز می شد روی تخته سياه می نوشتيم ۱۸۰ روز تا تعطيلات نوروز مانده! اکنون بعد از انتخابات شکوهمند مجلس هشتم می توانيم بگوييم که فقط پانصد روز تا انتخابات رياست جمهوری مانده و شما مردم هميشه در صحنه بدون اين که تحت تاثير مسائل کم اهميتی مانند رد صلاحيت شورای نگهبان، مهندسی آرا، بداخلاقی مسئولان انتخاباتی، طراحی های پيچيده (که مثلا رای بالای ۷۰ درصد اصول گرايان را گارانتی می کند)، کمک های امام زمان و مسائلی از اين دست قرار بگيريد، از هم اکنون آماده باشيد، تا در انتخابات رياست جمهوری آتی، احمدی نژاد را به جايی که شايسته ی آن است روانه کنيد. گروه های اصلاح طلب، لطف کنند بعد از پايان تعطيلات و بازگشت از مسافرت دوبی و کيش و رامسر، فورا چند وب لاگ و وب سايت راه بيندازند. برگزاری چند جلسه با حضور وب لاگ نويسان می تواند تعدادی از آرای تهران را نصيب اصلاح طلبان کند. درست است که تا انتخابات رياست جمهوری، يک سال و صد وسی چهل روز ديگر مانده و ممکن است برای مردم تا آن موقع هزار کار پيش بيايد (مثلا کارگران بخواهند زندگی شان را بر مبنای حقوق ماهی دويست و خرده ای هزار تومان مهندسی کنند) و سيب لکه دار ِ احمدی نژاد نيز هزار چرخ بخورد، اما ما بالاخره بايد با اين کابوس مبارزه کنيم و از هم اکنون برنامه ريزی نماييم. پس پيش به سوی انتخابات رياست جمهوری! (از طرف جمعی از سياست پيشگان عجول)

سعدی از دست خويشتن فرياد
با مطالعه ی "سعدی از دست خويشتن فرياد" که روايت جديد کيارستمی از سعدی ست می خواستم مطلبی بنويسم با عنوان "سعدی از دست کيارستمی فرياد" که با خواندن نوشته ی متين حسين جاويد -که در وب لاگ کتابلاگ و نيز روزنامه "تهران امروز" منتشر شده- از نوشتن آن مطلب صرف نظر کردم. به نظر می رسد که افکار ما قديمی و دِمُده شده است و خواست و انتظار جوانان از آثار ادبی چيز ديگری ست. آقای جاويد از آشتی دادن جوانان با ادب کلاسيک سخن می گويد و اين موضوعِ کم اهميتی نيست. شايد از ديد جوانان امروز سر و ته کردن ابيات هم برای آشتی دادن جوانان با ادبيات کلاسيک جايز باشد و پسند نکردن امثال ما به خاطر فقدان نوگرايی و سکون زيبايی شناسانه است. پس چرا با انتقاد حتی به جا، باعث شويم غباری بر نگاه تازه جوی جوانان بنشيند و آنان را از سعدی و حافظ دور سازد؟ در دوران جوانی ما آثار کلاسيک تنها خوانده می شد؛ امروز جوانان می خواهند اين آثار را در کوتاه ترين شکل برای يک ديگر ای ميل يا اس.ام.اس کنند. آيا بايد به مرجع اين کار ايراد گرفت؟ نمی دانم. به هر حال ترجيح دادم، چيزی در اين باره ننويسم و به جای نوشتن، يک بار ِ ديگر نوشته ی خوب حسين جاويد را بخوانم. شما هم می توانيد نقد و نظر او را در اين‌جا بخوانيد:
http://www.ketablog.com/archives/001701.php

حذف نوشته دهخدا در باره صادق هدايت
علامه دهخدا، علاقه بسيار زيادی به صادق هدايت و نوشته های او داشت. ايشان در اواخر عمر پس از خواندن چند مجموعه ی داستان از هدايت، به محمد معين گفته بود: "هدايت در نثر از من هم بهتر می نويسد." (پژوهشگران معاصر ايران؛ صادق هدايت؛ هوشنگ اتحاد؛ صفحه ی ۶). دهخدا به خاطر همين علاقه، به سيد جعفر شهيدی دستور می دهد زير حرف «ص» شرح زندگی صادق هدايت را بنويسد، هر چند صادق هدايت در آن تاريخ زنده بود و دهخدا در لغت نامه اش شرح زندگی مشاهير ِ در قيد حيات را نمی آوَرْد. دهخدا به سيد جعفر شهيدی پيشنهاد می کند از خودِ هدايت بخواهند که شرح حال اش را بنويسد. شرح اين جريان ماجرايی جالب و خواندنی ست که در کتاب پژوهشگران معاصر آقای اتحاد آمده است و علاقمندان می توانند موضوع را در اين کتاب دنبال کنند. بعد از آن که تلاش دهخدا برای راضی کردن صادق هدايت به جايی نمی رسد، و با واکنش طنزآميز ِ او رو به رو می شود، خود دهخدا آستين بالا می زند و شرح حال او را می نويسد. در قسمت پايانی اين شرح حال که در چاپ ۱۳۳۰ صفحه ی ۶۳ زير حرف «ص» منتشر شده، دهخدا چنين می نويسد:
"صادق نابغهء از نوابغ جهانی است و بتازگی فرانسويان بعظمت مقام وی پی برده و ميتوان گفت که در آن مملکت کمتر کسی از اهل ادب هست که با نظر تحسين و اعجاب در اين داهيهء ايرانی بيند و ببزرگی فکر و روح او اعتراف نکند."

ظاهرا دهخدا می دانست که در چه ملک و مملکتی زندگی می کند و چه بلايايی بر سر آثار نويسندگان بعد از مرگ شان می آيد که وصيت کرده بود:
"استدعای من از آقايان دکتر معين و آقای دبيرسياقی و آقا سيد جعفر شهيدی (که پس از من مامور به چاپ رسانيدن بقيهء لغات حاضره حاصلهء چهل و چند سال کار شبانه روزی من است می شوند) اين است که بر مسوده های من نه يک يک کلمه بيفزايند و نه يک کلمه بکاهند، برای اينک بعضی چيزها بنظر ايشان خطا می آيد و خطا نيست، و کلمهء ديگر صواب تصور می شود و صواب نيست. تخطئهء اين و تصويب آن را به نسل آينده بگذارند..." (تکملهء مقدمه لغتنامه دهخدا، صفحه ی ۴۶۸) [رسم الخط و تکرار کلمه "يک" و کلمه ی "اينک" عينا آمده است].

اما در چاپ جديد لغت نامه (سال ۱۳۷۷، جلد ۱۰، صفحه ی ۱۴۷۸۶) چه می بينيم؟ می بينيم جملاتی که شخص دهخدا درباره ی نبوغ صادق هدايت نوشته، -لابد به دستور "بالا"- بی هيچ توضيحی حذف شده است. اين جملات، جملات عادی نيست، بل که برای اهل علم و ادب، ارزش تاريخی دارد. حذف آن مسلماً خيانت است به فرهنگ و ادب اين سرزمين. اين خيانت تنها به همين يک مورد خلاصه نمی شود. به تدريج اين تحريف و حذف ها را در آينده معلوم خواهيم کرد.

تپق
در فرهنگ سُخَن زير واژه تپق آمده است: "حالت گرفتگی زبان به شکلی که گوينده در ادای کلمه ها و جمله ها دچار اشکال شود يا کلمه ها را بد يا غلط ادا کند". البته هر انسانی جايزالتپق است و محال است کسی موقع صحبت کردن تپق نزند. گويندگان اخبار و مجريان تلويزيونی که دائم در حال حرف زدن هستند بيشتر در معرض تپق زدن قرار می گيرند. رسم الخط فارسی هم در تپق زدن فارسی زبانان بی تاثير نيست. مثلا ممکن است خواننده ی غزل حافظ، ز کويت (ze kouyat) را (ze koveyt) بخواند و کلی هم تعجب کند که حافظ را با کويت چه کار بوده است؟ يا کِلک را کَلَک بخواند و علت خنده ی حاضران را نفهمد. در مورد واژگان علمی و اجتماعی که ماشاءالله هر روز يکی دو تا از آن ها به زبان فارسی اضافه می شود، وضع از کُوِيت حافظ نيز وخيم تر است. مثلا کلمه ی لائيسيته، چقدر شبيه است به لائيتيسه. اصلا شما فرقی ميان اين دو می بينيد؟ خب طبيعی ست که زبان نچرخد و آن را اين بگويد. مثل بعضی کلمات انگليسی، مثلا دم سلفز (themselves) به معنای خودشان، که زبان آدم نمی چرخد درست تلفظ کند و حتی ممکن است موقع مصاحبه، همکاران برای ادای تلفظ صحيح اش به داد ِ آدم برسند. اين اشکال ندارد. اشکال جايی ست که آدم از شنوندگان عذر بخواهد و کلمه ی نهايی را لائيتيسه بخواند. آن وقت اين حالت ديگر تپق نام نمی گيرد. طبق معمول يادمان رفت اين بحث را برای چه پيش کشيديم...

خرمشاهی و سروش
هفته ی گذشته مطلبی در باره ی خرمشاهی و نظر او راجع به اظهارات اخير سروش در باره ی وحی و پيامبر نوشتم. می خواستم آن مطلب را کامل کنم که با انتشار نامه ی دوم آيت الله سبحانی، اين بحث وارد مرحله ی جديدی شد. اميدوارم انديشمندان –چه روحانی و چه غيرروحانی- هميشه نظر را با نظر پاسخ گويند و راه را بر آتش افروزی فتنه جويان ببندند. صاحب نظران در اين دوران که همه چيز به سياست و باندبازی آلوده است، بايد مراقب سوءاستفاده های عناصر فرصت طلب باشند و تيغ ِ تيز به دست آنان ندهند.

بهاءالدين خرمشاهی محققی سنت گراست. اين را هرگز پنهان نکرده است و پنهان نمی کند. حتی نظر او در باره ی مثلا زنان محل مناقشه ی بسيار است اما در جايی که صراحت هست، می توان با امثال او وارد گفت و گو شد. بر همين پايه، زمانی که سخن از تحليل وحی می رود، انتظار نظری خارج از چارچوب سنت از ايشان نمی توان داشت. اما می توان انتظار داشت، به جای پيش کشيدن بحث ارتداد، به همان گونه ای بحث کنند که در مقاله ی "تحليل ناپذيری وحی" کردند. مگر چنين سخن گفتن چه عيب و ايرادی دارد:
"بيشتر از يک دهه است که بعضی از اسلام شناسان مسلمان و نوانديش در جهان اسلام (از جمله ارکون، نصر حامد ابوزيد، حسن حنفی) و در ايران (از جمله دين پژوهان صاحب نظری چون دکتر عبدالکريم سروش، دکتر حبيب الله پيمان، دکتر محمد مجتهد شبستری و آقای مقصود فراستخواه) در کوششهای دين پژوهی و قرآن پژوهی خويش، تلاشی نيز در زمينهء تحليل ماهيت وحی به عمل آورده اند. اين نوانديشيها کمابيش با مقاومت و گاه مخالفت سنت گرايان مواجه شده است، زيرا اين نوانديشان در مجموع به کندو کاو و حتی چون و چند در ماهيت الهی کلام الله پرداخته اند و سنت گرايان همچنان معتقد و متمسّک به اين اعتقادند که قرآن کريم به عين الفاظ کلام الله است و ذهن و قلب حضرت رسول (ص) فقط گيرندهء محض وحی بوده است..." (فرصت سبز حيات، صفحه ی ۴۸). به راستی از سال ۱۳۷۹ به اين سو چه اتفاقی افتاده است که کلام دانشمندی چون خرمشاهی رنگ و بويی تند که در آن مايه هايی از "تفسيق و تخطئه" ديده می شود گرفته است؟ آيا آقای خرمشاهی ديگر بر اين نظر نيست که: "تجدد و نوانديشی چه در عرصهء علم و چه فرهنگ و نيز دين پژوهی امری مهار ناپذير و ناگزير است، نه يک فرد آن را به راه می اندازد، نه يک فرد می تواند جلوی آن را بگيرد... با احساس اين ضروتهاست که نوانديشان، در عالم انديشه که دنباله اش به اجتماع و عمل منتهی می شود، جسورانه و با احساس مسووليت، نه پيروی از مدهای فکری، از امن و آسايش خويش مايه می گذارند، و ناگزيرند که از ملامت ملامتگران هم نهراسند. آنان نيک می دانند که «اگر خواهی سلامت بر کنار است» اما اخلاق و شرافت علمی آنان را به پيش می راند. اينان نمايندگان قهری و طبيعی جامعه اند که برای طرح و حل معضلات ناشی از برخورد سنت و تجدد کمر بسته اند و اگر نياز و ضرورت اجتماعی و الزام اخلاقی و وجدانی نبود، هيچ دليلی نداشت که جانب سلامت و عافيت طلبی را فروگذارند و به اصطلاح زر بدهند و دردسر بخرند، در عين آن که اغلب آنان مسلمانان راسخ در علم و عقيده و نيک اعتقاد و عالم و عامل به واجبات و مستحبات شرع اند، تهمت ِ ناحق کژدينی و بددينی را به جان بخرند. حاصل آن که اين تلاشهای خطير از سر بی دردی يا بی اعتقادی نيست، بلکه از درد و دغدغه، يعنی درد دين و دغدغهء علم و اجتماع بر می خيزد. " (همان، صفحه ی ۴۹).
آيا بر اساس اين نوشته می توان انتظار داشت که مثلا فردا آقای خرمشاهی قلم به دست گيرد و مثلا مشابه همين سخنان را در دفاع از سروش برای آيت الله نوری همدانی بنويسد؟ آيا بر اساس اين نوشته می توان انتظار داشت که مثلا فردا آقای خرمشاهی قلم به دست گيرد و مثلا به مجيد مجيدی و دخالت بی جای او پاسخی در خور دهد؟ اين سوالی ست که جواب آن فردا مشخص خواهد شد...



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




يازده دقيقه پائولو کوئليو
لابد فکر می کنيد يازده دقيقه به چه معناست؟ من هم با همين فکر کتاب را در دست گرفتم و راست اش را بخواهيد به شدت تعجب کردم. شما هم اگر اين کتاب را بخوانيد قطعا مثل من تعجب خواهيد کرد. کتاب، داستان زندگی دختر جوانی است به نام ماريا، که به خواست و اراده ی خود روسپی می شود. برای ما که در ايران زندگی کرده ايم و فيلم های فارسی پيش از انقلاب را ديده ايم، و برسر دوراهی زندگی منوچهر مطيعی و کتاب های ر.اعتمادی را مطالعه کرده ايم، روسپی شدن الگويی دارد که خاص خود ماست. مثلا دختر با پدرش دعوا می کند، بعد به قصد رفتن به تهران و منزل عمه جان سوار اتوبوس می شود؛ در داخل اتوبوس با زنی مهربان به نام اشرف يا اختر برخورد می کند و او دست دختر را می گيرد و به خانه ی خود می بَرَد. در آن خانه، اشرف يا اختر روی واقعی خود را نشان می دهد و دستِ دخترک را در دست مردی سبيل کلفت می گذارد. دختر ابتدا گريه می کند و قصد خودکشی دارد، اما بعد به قضا و قدر تن در می دهد و رسما روسپی می شود. در انتهای داستان هم پدر يا نامزد دختر به طور اتفاقی به خانه اشرف يا اختر پا می گذارند و دختر را که اکنون دلبرکی کامل شده می بينند؛ بعد يا او را می کشند يا دست اش را می گيرند و برای ريختن آب توبه بر سرش به شابدالعظيم می بَرَند. دختران در ايران معمولا به اين صورت روسپی می شوند. امروز هم که وضع کمی مدرن تر شده، دختران فراری در پارک به تور ِ دختران هم سن خودشان می افتند و پای شان به خانه های فساد باز می شود.

اما حکايت روسپی شدن ماريا از نوع ديگری ست. او دختری ست که با آگاهی و اراده روسپی می شود و داستانی خواندنی را رقم می زند. اما يازده دقيقه از کجا می آيد:
"ماريا کاری نمی کرد که موجب شرمندگی مردان شود. معتقد بود کسانی که صبح تا شب پيوسته با کارمندان، مشتريان، ماموران تدارکات، اعمال دروغين، دوروييها، ترسها و ظلمها در حال مبارزه هستند و در طول شب می خواهند خودشان باشند و استراحت کنند، بايد آرامش داشته باشند؛ به ويژه اينکه به هر حال سيصد و پنجاه فرانک می پردازند.
«ماريا! در طول شب؟ چرا اغراق می کنی؟... در طول چهل و پنج دقيقه!... اگر زمان در آوردن لباس، نوازشهای دروغين، گفتگوهای بيهوده و دوباره پوشيدن لباس را از اين مدت کم کنيم، تنها يازده دقيقه باقی می ماند.»
يازده دقيقه! دنيا بر اساس پديده ای می گردد که تنها يازده دقيقه طول می کشد..." (صفحه ی ۱۱۸). "[ماريا] هر بار که در کتابخانه کتابی را می گرفت، بيشتر متقاعد می شد که کسی اهميت آن يازده دقيقه را به خوبی نمی داند و چيزی در اين مورد ننوشته است. شايد سرنوشت ماريا اين بود که بتواند کتابی در مورد اين موضوع به رشته تحرير در آورد.
اين ماجرا حتی اگر کسی جرات بر زبان راندن کلمه ای در مورد آن نداشته باشد، بايد نوشته شود. بايد به دشتها و بيابانها برود، به مکانهای ناشناخته سفر کند، فيلمهای سينمايی ببيند، به قبايل سرخپوستان نفوذ کند و حتی سری به آفريقا بزند. به عنوان کتاب نيز اهميت زيادی بايد داد... نام آن را يازده دقيقه خواهد گذاشت..." (صفحه ی ۱۲۰)

يازده دقيقه کتابی ست خواندنی که در ايام تعطيلات می تواند وقت خالی شما را پر کند. اين کتاب به ترجمه کيومرث پارسای در سال ۱۳۸۵ توسط نشر نی نگار منتشر شده و اين که در آينده به سرنوشت دلبرکان مارکز دچار شود چندان دور از ذهن نيست.

[وبلاگ ف. م. سخن]





















Copyright: gooya.com 2016