در همين زمينه
9 دی» از فرود اضطراری بابانوئل در تهران تا مرحوم شدن گل آقا برای بار دوم3 دی» از ابتذال پرتاب لنگِ کفش به سوی رئيس جمهور آمريکا تا دفاع از آزادی بيان در سايت ايرانيان 26 آذر» از چرا بايد از حقوق حسين درخشان دفاع کرد تا کشتار ۱۴ سرباز توسط جندالله 18 آذر» از ما و روز مبارزه با سانسور تا حل معمای رضا پهلوی 11 آذر» از گفتوگوی فِرسْتليدی ايران با فرستليدی لبنان تا اعتراض بیجا به داوری نيکی کريمی در جايزه ادبی والس
بخوانید!
4 اسفند » دولت و پلیس بر سر طرح امنیت اجتماعی اختلاف ندارند، مهر
4 اسفند » شیطان به روایت امیر تاجیک، خبر آنلاین 2 اسفند » قفل شدگی در گذشته، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا 2 اسفند » ديدگاه هنرمندان براي رفع كمبود تالارها، جام جم 2 اسفند » آذر نفیسی نویسنده و استاد دانشگاه جانز هاپکینز در مورد تازه ترین اثر خود صحبت می کند (ویدئو)، صدای آمریکا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از چند نکته به بهانه درگذشت فريدون آدميت تا فاطمه طباطبايی در اشعار آيت الله خمينیکشکول خبری هفته (۳۴) چند نکته به بهانه درگذشت فريدون آدميت نکته دوم: سنت جشن نامه و ارج نامه نويسی سنت نيکويی ست. دست امثال دهباشی درد نکند که برای بزرگان علم و ادب مقاله جمع می کنند و تا زنده اند مجموعه ای به نام شان در می آوَرَند. چه زيباست "ارج نامه ايرج" که با تلاش آقای محسن باقرزاده مدير انتشارات توس بيرون آمده است و از ايرج افشار قدردانی کرده است. چه خوب است "نامه ی شهيدی" که به همت آقای محمدخانی دوازده سال پيش از درگذشت سيد جعفر شهيدی منتشر شده است. چه لطيف است "يکی قطره باران" که به کوشش زنده ياد احمد تفضلی در سال ۱۳۷۰ و مدتی پيش از فوت عباس زرياب خوئی در بزرگداشت کارهای علمی و فرهنگی ايشان چاپ شده است. اين کارها مختص بعد از انقلاب نيست. پيش از انقلاب نيز سنت قدردانی از بزرگان علم و ادب با انتشار جشن نامه وجود داشته چنان که در سال ۱۳۵۳ باز به همت آقای باقرزاده و انتشارات توس جشن نامه ی محمد پروين گنابادی بيرون آمد که ارمغانی بود برای هفتادمين سال تولد و پنجاهمين سال نويسندگی او. کاش تعداد اين گونه جشن نامه ها و ارج نامه ها بيشتر شود. کاش به جای يادنامه و کارنامه و سوگنامه چنين دفاتری منتشر شود. نکته سوم: فريدون آدميت دو مقام دارد: يکی به عنوان سياستمدار و ديپلمات، و ديگری به عنوان عالِم و اهل قلم. اين دو مقام را نه تنها برای ايشان، بل که برای سايرين نيز بايد تفکيک کرد. ترديدی نيست که هر يک از اين دو، بر ديگری تاثير می گذارد ولی نفی مقام علمی به خاطر مقام سياسی خطايی ست بس بزرگ که متاسفانه از حکومت گرفته تا روشنفکر مخالف حکومت مرتکب آن می شويم. چون فريدون آدميت سفير مورد اعتماد شاه بوده است پس کتاب او در باره ی اميرکبير و سپهسالار را بايد دور انداخت! چون احسان طبری مورد اعتماد روس ها بوده است پس کتاب برخی بررسی ها در باره جهان بينی ها را بايد دور انداخت. بر ايرانيکا بايد چشم بست به خاطر احسان يارشاطر، و بر دائرةالمعارف بزرگ اسلامی بايد چشم بست به خاطر کاظم موسوی بجنوردی. چه ابلهانه است اين ديدگاه، خواه از سوی افراد حکومت، خواه از سوی افراد مخالف حکومت. نکته چهارم: فکر می کنيد دويست سال بعد، کسانی که تاريخ امروز ايران را می خوانند، با اسم فريدون آدميت ناآشنا خواهند بود؟ قطعا خير. در آن سال، شايد بيشتر از امروز، راجع به اين نويسنده و کتاب هايش و خدمتی که با معرفی اميرکبير و سپهسالار به تاريخ ايرانيان کرده است سخن گفته شود. فکر می کنيد اسمی از کسانی که او و کتاب هايش را در حکومت اسلامی ممنوع کردند برده خواهد شد؟ امروز بعد از سی سال اثری از اين نام ها نيست. راستی وزير ارشاد در ابتدای انقلاب چه کسی بود؟ بعد از او که آمد؟ بعد از او؟ و بعد از او؟ می بينيد؟ اسم و اثری نيست. اگر هم هست نام نيک نيست. ميرسليم ها از ياد می روند –و درست تر بگويم، از يادها رفته اند- ولی آدميت ها و طبری ها و يارشاطرها خواهند ماند. نکته پنجم: نويسنده تاريخ فقط تاريخ نمی نويسد. روش هم به وجود می آورد. اين روش، اين سبک، به اندازه محتوای نوشته ارزش دارد. بيشتر هم ارزش دارد. روش امثال آدميت، روش امثال راوندی، روش امثال اتحاد، به خواننده درس می دهد. خدمت اين نويسنده ها فقط به خاطر آفريده های نوشتاری شان نيست؛ به خاطر سبک و روش نوينی هم هست که به کار می گيرند. نکته ششم: آدميت، يک بخش از تاريخ فکر ايران را که زمينه ساز نهضت مشروطيت بود به روش علمی به ما شناساند. آدميت ميرزا فتحعلی آخوندزاده را به روش علمی به ما شناساند. آدميت اميرکبير را به روش علمی به ما شناساند. آدميت روش علمی تاريخ نگاری را به ما شناساند. آدميت روش استناد به منابع درجه ی اول و کنار گذاشتن حدسيات و مآخذ غيرقابل اطمينان را به ما شناساند. اين ها را به ما شناساند تا امروز در آغاز قرن بيست و يکم بدانيم چه کسی را با چه کسی و چه چيز را با چه چيز مقايسه کنيم. مثلا بدانيم آيا می توان رفسنجانی و کرباسچی را با اميرکبير مقايسه کرد و به آن ها لقب اميرکبير داد؟ يا اين که چنين قياسی لطيفه ای بيش نيست. آيا می توان دوران هشت ساله رياست جمهوری خاتمی و قانونگذاری مجلس ششم اصلاح طلب اش را در دوران "مدرن" کنونی حتی با "عصر ميرزا تقی خانی و يا عصر سپهسالاری" در دوران قاجار مقايسه کرد يا اين قياس هم نتايج دردناکی به دنبال خواهد داشت؟ نکته هفتم: بعد از سی سال دو جلد کتاب "اميرکبير و ايران"، و "انديشه ترقی و حکومت قانون عصر سپهسالار" اجازه ی انتشار گرفته است. نمی دانم "حذف و تعديلی" در اين کتاب ها صورت گرفته يا خير (مگر می شود حقايق عينی و تاريخی را حذف و تعديل کرد؟) مهم هم نيست. از تک تک کلمات اين کتاب ها بوی دلپذير ترقی و تعقل می آيد. گلزاری ست برای طرفداران پيشرفت و دشمنان سکون که در آن قدم بزنند و از تماشای گل هايی که پدرانِ آينده نگرشان برای آن ها کاشته اند لذت ببرند. ممکن است اهل تاريخ نباشيد. ممکن است اهل کتاب های خشک و غيرداستانی نباشيد. ولی توصيه من اين است که اين کتاب ها را تهيه کنيد و در کتاب خانه تان داشته باشيد. مطمئن هستم يک روز، آن ها را در دست خواهيد گرفت و بر زمين نخواهيد گذاشت. آن روز به ارزش کار فريدون آدميت پی خواهيد بُرد و کوشش او را قدر خواهيد شناخت. فيتيله فردا و پس فردا و پسون فردا هم تعطيله! کند و کاوی در مسائل تربيتی و زن امروز صدای آمريکا از محبوبيت تان مايه گذاشتيد که چه؟ اما روی سخن من با هنرمندانی ست که برای انتخاب کانديدای اصلاح طلبان از شهرت و محبوبيت شان مايه گذاشتند؛ آن هم با چه وضع اسف باری! يکی گفت من بيانيه را امضا نکرده ام؛ ديگری گفت من اصلا از اين جريان خبر نداشتم؛ سومی گفت من امضای خود را پس می گيرم. به راستی پشتيبانی هنرمندان از که و برای چه؟ برای ورود فلان نامزد به مجلس در حالی که اظهرمن الشمس است که قادر به انجام هيچ کاری نخواهد بود؟ خانم و آقای هنرمند! واقعا ارزش داشت که به خاطر هيچ و پوچ از شهرت و محبوبيت تان مايه بگذاريد و در بازی يی که معلوم بود خواهيد باخت شرکت کنيد؟ سيزده به در اين ها را به خودم می گفتم و آماده می شدم کتابی به دست بگيرم و شروع به ورق زدن کنم که چشم ام به تابلوی نيلوفرهای آبی کلود مونه افتاد. آفتاب بر آن می تابيد و به رنگ آبی آب جلا می داد. وه چه صحنه ی زيبايی. تابلو را که ديدم گفتم بايد هر طور شده به کوه و دشت و صحرا بزنم. به ساحل درياچه و رودخانه بروم. صحنه ی نيلوفرهای آبی مونه را در واقعيت لمس کنم. زيبايی آب و گل های روی آن را ببينم. چه روزی بهتر از سيزده به در (ببخشيد روز طبيعت). آخرين باری را که کنار رودخانه نشسته بودم به ياد آوردم. پاهايم را داخل آب کرده بودم و لذت می بردم. چشم ها را بسته بودم و خودم را به خنکای آب زلال –همان که سهراب در باره اش نوشته بود آن را گل نکنيم، همان که گفته بود می رود پای سپيداری تا فرو شويد اندوه دلی، همان که حدس زده بود دست درويشی شايد نان خشکيده در آن فرو برده باشد- سپرده بودم. چه احساس دل انگيزی! اين آبی بود که گل های کشورم را، درخت های کشورم را، مزارع کشورم را آبياری می کرد و آن ها را بارور می ساخت. لذتی بی همانند در جانم می پيچيد... به ناگهان به پايم چيزی خورد. يک بطری خالی نوشابه بود. نه! خودت را ناراحت نکن. ديدن يک بطری پلاستيکی که نبايد آدم را عصبانی کند. چشم ها را بستم. به پايم چيز ديگری خورد. چشم باز کردم. کهنه ی بچه بود. در آب ورم کرده بود و ماده ای قهوه ای از بغل آن بيرون می زد. ديگر چشم ام را نبستم. اين آبی نبود که سهراب از آن سخن می گفت. بايد مراقب می بودم. شی بعدی يک تکه پلاستيک نازک و شيشه ای ِ دراز بود. کمی دقت لازم بود که بفهمی چيست و وقتی فهميدم پايم را از آب بيرون آوردم. شی بعدی نوار بهداشتی بود. سوار بر موج به سمت ساحل آن سوی رودخانه می رفت. تازه چشم ام به ساحل آن سوی رودخانه افتاد. نه! آن رنگ های قرمز و سبز و آبی، نيلوفرهای آبی نبودند. بطری های پلاستيکی به همراه "چيز"های ديگر بودند. عکسی از آن ها گرفتم و به خانه بازگشتم. عکس را که جلوی چشم ام گذاشتم، از کنار رودخانه رفتن پشيمان شدم. مرا همين تابلوی مونه که روی ديوار است بس. بگذار بگويند تو منزوی هستی. تو مردم گريزی. آری. من ترجيح می دهم با مونه در باغچه اش واقع در ژيورنی تنها باشم. ترجيح می دهم رئاليسم خودم را رها کنم و به امپرسيونيسم و اکسپرسيونيسم تجريدی او بچسبم. من ترجيح می دهم واقعيت عينی را استحاله شده ببينم. با اين ترفندها لااقل بطری خالی و کهنه ی بچه و کاندوم و نوار بهداشتی از سطح آب محو خواهد شد و جای آن را نيلوفرهای آبی خواهد گرفت. با اين ترفندها آب همان آبی خواهد شد که دست درويش می تواند نان خشکيده اش را در آن فرو بَرَد و کفتر، بدون مسموم شدن آن را بخورد. پس روز سيزده را –يعنی همان روز طبيعت را- در مقابل تابلوی مونه در کردم. اين طور خيلی بهتر بود! نشريه اينترنتی و تعطيلات نوروز اما سوال اينجاست که تعطيلات ايران به کسانی که در خارج از کشور زندگی می کنند چه ربطی دارد؟ يعنی واقعا با تعطيل شدن ايران، موضوعی در خارج از کشور برای نوشتن باقی نمی ماند؟ يعنی نمی توان نشريه ای با نصف مطالب هر روزه منتشر کرد؟ جداً که همه چيزمان به همه چيز می آيد! فراخوان برای حضور در مقابل سفارت هلند شاهنامه ی مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی دوره ی هشت جلدی شاهنامه که ۴۰۵۸ صفحه و ۹۵ هزار تومان قيمت خواهد داشت، هنوز به بازار نيامده ولی به يقين می توان گفت که حاصل ۳۵ سال تحقيق دکتر خالقی مطلق ارزشی فراتر از يک تصحيح عادی خواهد داشت. سال ها، شاهنامه را از روی نسخه ی ۹ جلدی چاپ مسکو، خوانده ايم. نسخه ای ارزنده و معتبر که به همت گروهی از دانشمندان به سرپرستی عبدالحسين نوشين با امکانات شوروی ها منتشر شد. آن چه انستيتوی خاورشناسی آکادمی علوم اتحاد شوروی انجام داد نخستين گام در جهت ارائه متن انتقادی و علمی از سند هويت ايرانيان بود. شايد ديدن عبارات ِ "ادارهء انتشارات «دانش»؛ شعبهء ادبيات خاور؛ مسکو ۱۹۷۱"، بر صفحات اول شاهنامه به دل ننشيند، اما خواندن يک متن ويراسته و پيراسته، حتی با حروف چاپی جدا از هم و چشم آزار لذتی دارد که از خواندن متون پر اشتباه ولی زيبا و رنگارنگ حاصل نمی شود. به نظر می رسد شاهنامه دکتر جلال خالقی مطلق، زيبايی باطن و ظاهر را هر دو در يک جا گرد آورده باشد. بی صبرانه در انتظار توزيع اين اثر ماندگار هستيم. کی ميگه مرد هزار چهره سانسور شده؟ يا اگر در تيتراژ غير از نام شهرياری و رشيد پور نام حسينيان آمده، بايد حتما حسينيان در سريال ايفای نقش کند؟ آخر اين چه مرضی ست که به جان شما افتاده که فکر می کنيد هر کس اسم اش در تيتراژ هست، خودش هم بايد در سريال باشد؟! چه کسی چنين فتوايی داده؟ در کدام کتاب چنين چيزی آمده؟ شما چه می دانيد؟ شايد حسينيان پشت پرده کاری انجام داده و به خاطر تشکر از او نام اش به عنوان هنرپيشه آمده. لابد می خواهيد به قسمت هايی که در تبليغ اين سريال پخش شد و صحنه هايی در آن آمد که اصلا در خود سريال نبود اشاره کنيد؟ خب بکنيد! که چه؟! مثلا مچ می گيريد؟! شما به فيلم های بزرگ سينمای جهان هم که نگاه کنيد کلی صحنه ی حذف شده دارند که آن ها را بعد از سال ها در دی.وی.دی ها می آورند. يعنی مسئولان تلويزيون ما حق ندارند صحنه هايی از سريال را کوتاه کنند؟ از همه ی اين ها گذشته، شما که اين قدر از راندمان کم ايرانيان سخن می گوييد، چرا فکر نمی کنيد که اگر قرار بود سريال ۱۵ قسمت باشد، آن وقت کارمندان دولت دو روز ديگر هم به خاطر تماشای اين سريال آخر شب می خوابيدند و دير به سر کارشان می رسيدند و مسئولان تلويزيون برای اين که در سال شکوفائی و نوآوری راندمان مردم را بالا ببرند لطف کردند دو قسمت از سريال را حذف کردند. آن وقت شما به جای اين که از مسئولان تشکر و قدردانی کنيد، آن ها را سانسورچی می ناميد؟! خيلی بی انصافيد به خدا! رضازاده و بنگاه معاملات ملکی امروز می بينيم حسين رضا زاده که جانشين ايرانی الکسيف است برای يک بنگاه معاملات ملکی در دوبی تبليغ می کند. نمی دانم کاری که رضا زاده می کند خوب است يا بد. وقتی سرنوشت نامجو را به چشم ديديم که در آخر عمر حتی يک سقف بالای سرش نداشت، آيا رضا زاده حق ندارد برای تامين آينده ی خود و خانواده اش در فيلم تبليغاتی بازی کند؟ رضا زاده ای که اگر اراده می کرد می توانست با تغيير تابعيت و وزنه زدن برای کشور بيگانه صاحب ده ها ميليون دلار پول نقد شود، اکنون به قيمتی خيلی ارزان تر حاضر شده است برای يک بنگاه معاملات ملکی تبليغ کند. ايرادی اگر هست، از رضا زاده و رضا زاده ها نيست. از مسئولان ورزش کشور است که تا وقتی که ورزشکار مدال می آورد به او "تبريک و تهنيت" می گويند و وقتی پير و از کار افتاده شد او را به دست فراموشی می سپارند. رضا زاده ظاهرا فهميده است که با تبريک خشک و خالی نمی توان آينده را تامين کرد. نمی توان با گفتن ابالفضل به رفاه رسيد. نمی توان برای هميشه قهرمان ماند. رضا زاده خيلی زود متوجه شده است که زور پول، و صاحب بنگاه معاملات ملکی از او خيلی بيشتر است. متوجه شده است که برای ايرانی بودن و ايرانی ماندن بايد تن به خيلی کارها بدهد. تبليغ برای بنگاه معاملات ملکی کم ترين کار است. تفسير خبر کشکولی * مرد هزار چهره سانسور شده بود؟ «فردا» * همسر کره ای افشين قطبی در ورزشگاه آزادی «فارس» * استفن هاوکينگ به ايران می آيد. * احمدی نژاد: ايران مشوق ها را نمی پذيرد. * ثبت جهانی دماوند تکذيب شد. * زبان فارسی تا سال ۲۰۱۵ رتبه سوم زبان ها در اينترنت را از آن خود می کند. فاطمه طباطبايی در اشعار آيت الله خمينی ما به جای مصاحبه گرِ شهروند امروز به ديوان اشعار امام مراجعه کرديم تا مشخص کنيم ابتدای کدام ابيات نام فاطمه طباطبايی –همسر سيد احمد خمينی- را به دست می دهد: فقر فخر است اگر فارغ از عالم باشد / آنکه از خويش گذر کرد، چه اش غم باشد؟ // طالع بخت در آن روز برآيد، که شبش / يار تا صبح ورا مونس و همدم باشد // طرب ساغر درويش نفهمد صوفی / باده از دست بُتی گير که محرم باشد // طوطی باغ محبّت نرود کلبه جُغد / بازِ فرودس، کجا کَلبِ معلَّم باشد؟! // اين دل گُم شده را يا به پناهت بپذير / يا رها ساز که سرگشته عالم باشد (ديوان امام، چاپ ۱۳۷۸، غزل ۴۸، صفحه ۲۴۶) فراق آمد و از ديدگاه فروغ ربود / اگر جفا نکند يار، دوستيش چه سود؟ // طلوع صبح سعادت فرا رسد که شبش / يگانه يار به خلوت بداد اذان ِ ورود // طبيب درد من آن گلرخ جفا پيشه / به روی من دری از خانقاه خود نگشود // از آن دمی که دل از خويشتن فرو بستم / طريق عشق، به بتخانه ام روانه نمود // به روز حشر که خوبان روند در جنّت / زعاشقان طريقت کسی نخواهد بود // اگر ز عارف سالک سخن بود روزی / يقين بدان که نخواهد رسيد بر مقصود (همان،غزل ۶۷، صفحه ۲۵۲). در مجموع ِ ۱۱۷ رباعی آيت الله، ۱۳ بار نام فاطی به طور کامل آمده و در ۱۶ رباعی ديگر اگر اول حروف مصاريع را -به ترتيب يا بدون ترتيب- به هم پيوند زنيم، نام فاطی به دست می آيد. به نمونه ای ازاين رباعيات توجه کنيد: Copyright: gooya.com 2016
|