از سخنرانی محمود شصت چی در قم تا تحريف نام خليج فارس در نقشه گوگل
کشکول خبری هفته (۳۶)
سخنرانی محمود شصت چی در قم
سکانس اول
[روز. داخلی. محمود شصت چی از دست خودش عصبانی ست. تصميم گرفته به مردم بگويد که رئيس جمهور خوبی نبوده و خودش به اين موضوع پی برده است و اکنون می خواهد استعفا دهد؛ می خواهد برود به عنوان يک مهندس در شرکتی، اداره ای، نهادی، جايی، کاری بگيرد و لقمه به اندازه ی دهان اش بردارد. لقمه ی رياست جمهوری که آقای مصباح و مهندسان انتخاباتی برايش گرفته اند خيلی بزرگ است و دارد خفه اش می کند. تازه متوجه شده است که ميز و صندلی و ديوارهای اطراف اش همه دکور است. تازه متوجه شده است که آدم هايی که دور و برش ايستاده اند و هی دولا و راست می شوند هنرپيشه اند و دارند نقش بازی می کنند. متوجه شده است که فردا اگر به همين آدم ها نقش ديگری بدهند، مثلا چاکران حکومت سلطنتی يا رفقای حکومت کمونيستی آن جا هم همين نقش را بازی خواهند کرد و به فرمان کارگردان دولا و راست خواهند شد. عزم اش را جزم می کند و به طرف تريبون سخنرانی به راه می افتد. در راهرو آينه ای به ديوار است. چشم اش به خودش می افتد و از کنار آينه می گذرد. لحظه ای درنگ می کند. بر می گردد. در آينه تصوير خودش را می بيند، اما جور ديگر. اين نيمه ی ديگر اوست. نيمه ی بی وجدان و قدرت طلب او].
محمود شصت چی قدرت طلب- کجا داری می ری؟
محمود شصت چی پشيمان- ديگه بَسَّمِه. دارم می رم برای مردم سخنرانی کنم. بگم رئيس جمهور بی عرضه ای بودم و کارها را خراب کردم. بگم اشتباهی بودم. بگم غلط کردم. بگم مرا حلال کنيد و از خطاهايم بگذريد.
محمود شصت چی قدرت طلب- پس مديريت جهان چی؟ محو کردن اسرائيل چی؟ پيروزی هسته ای چی؟ تو به مردم قول داده بودی!
محمود شصت چی پشيمان- مَن، مَن، مَن، فکر کنم آدم خوبی نبودم. مدير خوبی نبودم. فکر کنم خاتمی از من بهتر بود. مديرتر بود. مدبّرتر بود. خدا منو به خاطر متلک هايی که به او گفتم مجازات کرد.
- تو تازه به قدرت رسيدی. تازه شده سه سال. يه يک سال، يه چهار سال ديگه در پيشه. سفرهای استانی می ری؛ برای بچه ها تو گونی واکمن و اسباب بازی می بری. به هر کی دست ات رو بوسيد و از نداری و فقر گله کرد سی هزار تومن پول می دی. به ونزوئلا می ری و با چاوز عکس می اندازی. به نيگاراگوئه می ری و سد می سازی. برای مردم فقير بوليوی خونه درست می کنی. تو نمی تونی همين جوری بذاری بری. تو نمی تونی شخصيت خودت رو پيش مردم با معذرت خواهی از بين ببری.
- آخه مردم شان و شخصيتی برای من باقی نگذاشتند. تو روم می خندن، پشت سر مسخره ام می کنند. مگه اين همه جوک رو که در باره ی من ساخته اند و با اس.ام.اس برای همديگه می فرستند نمی بينی؟
- بچه نشو! تو هيچ خرابکاری نکردی. تو بهترين رئيس کشوری هستی که ايران به خودش ديده. توی تاريخ دوهزار و پانصد ساله ايران کدوم رئيس کشوری بوده که شب ها فقط سه ساعت بخوابه؟ کدوم رئيس کشوری بوده که به جای چلوخورش، نون و ماست بخوره؟ کدوم رئيس کشوری بوده که به جای کت و شلوار گرون قيمت، کاپشن پنج هزار تومنی بپوشه؟ پس تو بهترينی. اگه خرابکاری هست، کار دور و بری هاته. هيچ وقت اين کلمه ی طلايی رو فراموش نکن: دور و بری ها! هر جا ديدی گندی بالا اومد، اين کلمه ی طلايی رو به کار بگير: دور و بری ها! هر جا خرابی به بار اومد: دور و بری ها! هر جا به کسی ظلمی شد: دور و بری ها!
***
سکانس دوم
[روز. خارجی. محمود شصت چی پشت تريبون سخنرانی قرار می گيرد. ذهن اش در اشغال يک کلمه است: دور و بری ها. جماعتی که ۹۰ درصدشان اعضای بسيج، خانواده ی پرسنل سپاه، کارمندان ادارات و نهادهای دولتی هستند يک صدا فرياد می زنند: "به به! به به!" محمود برای آن ها دست تکان می دهد. به مردانی که پشت سر او ايستاده اند نگاه می کند. آن ها هم لبخند بر لب دارند و زير لب می گويند: "به به! به به!" محمود فراموش می کند که آن ها هنرپيشه هستند. فراموش می کند که هزاران نفری که به او به به می گويند، سياهی لشکر هستند. فراموش می کند که آن تريبون و آن هليکوپتر و آن ماشين همه اش دکور است].
محمود شصت چی- ... مردم انقلابی و مسلمان ما می دانند که من دو ماموريت دارم: اول ساختن ايران، بعد اصلاح وضعيت جهان... (جماعت حاضر: به به! به به!)
محمود شصت چی [خوشحال از تشويق مردم]- برای اصلاح وضعيت جهان، انرژی هسته ای توليد می کنيم... اسرائيل را از روی نقشه حذف می کنيم (جماعت حاضر: به به! به به!) [محمود دُور بر می دارد] تمام کشورهای بزرگ جهان به ما چشم دوخته اند... خيلی هايشان از ما راهنمايی می خواهند... ما بالاتر از تمام ابرقدرت های جهان ايستاده ايم (جماعت حاضر: به به! به به!) بگو کی خسته است؟ (جماعت حاضر: دشمن!) به به! به به! ولی اشکالاتی هم در کار هست. مردم انقلابی و مسلمان ما خوب می دانند که ريشه اشکالات کجاست. خوب می دانند که راجع به چه کسی صحبت می کنم. مردم دقيقا سردسته ی مافيا را می شناسند... در جلسه ای نشسته اند و گفته اند که فلانی (يعنی احمدی نژاد) را زمين خواهيم زد، او هر کاری کند يکی نفت و ديگری بانک ها در دست ماست... [صدای محمود قدرت طلب در ذهن اش می پيچد: دور و بری ها... دور و بری ها...] وقتی مشکل را شناختيم به بانک مرکزی و وزرات اقتصاد دستورات داده شد، فکر می کرديم آن ها وظيفه خود را انجام خواهند داد و جلوی فساد را خواهند گرفت اما در سال گذشته برخی دستگاه ها وظيفه خود را به درستی انجام نداده اند (جماعت حاضر: به به! به به!) مردم بدانند گرانی های امروز تقصير گمرکات و اداره ی ثبت است؛ تقصير بانک هاست. (جماعت حاضر: به به! به به!) به دليل کوتاهی برخی بخش ها در نظارت، سال گذشته بر خلاف سياست دولت بيشترين مقدار پول وارد بخش مسکن شد و در اختيار افراد خاص برای بورس بازی در بخش مسکن قرار گرفت... مردم ما مطمئن باشند دست های فساد وابسته به بيگانه از اقتصاد ملی قطع خواهد شد... گفتم دست، اگه موافق باشين بريم يک بار ديگه دست هامون رو بشوريم! (جماعت حاضر: به به! به به!)
[در اين لحظه احمدی نژاد به اتفاق اعضای هيئت دولت به دستشويی می روند و برای هفتمين بار از لحظه ی ورود به قم، دست هايشان را می شويند...]
بُدوييد! آمده اند ديش ها را جمع کنند!
زنگ در به صدا در می آيد. کيست اين وقت روز؟ در را باز می کنم. سرايدار است.
- سلام. مامورها اومدن ديش های ساختمون بغلی رو جمع کنند. ممکنه اين جا هم بيان. خواستين ديش تون رو جمع کنيد.
زنگ آپارتمان های ديگر را هم می زند و به ساکنان آن ها خبر می دهد. پنج دقيقه بعد همه در حال رفتن به سمت پشت بام اند.
- آچار فرانسه برای باز کردن ال.ان.بی؛ قيچی برای بريدن بست سيم ها؛ چکشی برای خرد کردن گچ پايه ی ديش.
روی پشت بام غلغله است. همه ی همسايه ها جمع اند. خيلی هايشان را برای اولين بار می بينم. يکی ال.ان.بی را در می آوَرَد؛ يکی سه شاخه ی ديش را باز می کند؛ يکی کل آنتن را بر می دارد. همه ضمن سلام و احوال پرسی مشغول کارشان هستند. سرايدار مثل ديده بان کشتی های بادبانی دوربين کشيده و از مرتفع ترين نقطه ی ساختمان به پشت بام ساختمان های مجاور چشم دوخته تا بل که رد و اثری از ماموران نيروی انتظامی بيابد.
همسايه به همسايه- شما ديشات رو بر نمی داری؟
- نه بابا! همين ال.ان.بی کافيه. بذار ديش رو هم اون ها ببرن. دست ام کثيف می شه! (می خندد)
همسايه به سرايدار (به شوخی)- اکبر آقا! اگه ال.ان.بی می خواستی می گفتی بهت می داديم! اين هياهو چيه راه انداختی؟!
سرايدار (با لبخند)- نه به خدا قسم! خودم ديدم دارند جمع می کنند. گفتند بعد از اون جا ميآن اينجا.
همسايه ديگر- لابد مدل جديد ال.ان.بی اومده می خوان اونو بفروشند! (همه می خندند)
خانم ها دور هم جمع می شوند. پچ پچ می کنند و می خندند. يکی از آن ها به همسرش زنگ می زند.
- اسی بدو بيا که دارند ماهواره ها رو می بَرَند. من ناخن ام خراب می شه بخوام باز کنم. زودی بيا!
يک ساعت بعد، ماموران يورش می آورند. صدای تق و توق برخورد ديش ها به در و ديوار راهرو به گوش می رسد. در همان اثنا همسايه ای که ديش اش را برنداشته شماره ای می گيرد:
- سلام جاويد خان... منم... حسينی، ساکن آپارتمان شماره ۲ مجتمع[...]... احوال شما؟... می خواستم يه ديش واسم نصب کنی... آره... ال.ان.بی دارم، فقط ديش... فکر نمی کردم بيان، بر نداشتم. الان دارن می بَرَن. آره قربونت... امشب!... نمی تونی؟... چرا؟... خيلی جاها ريختن ديش ها رو بردن؟... پس عزيز جان ما رو هم بذار تو نوبت... دستت درد نکنه!
خداحافظی و اعتذار
نظر به اين که ماموران نيروی انتظامی برای حفظ کيان اسلام و راهنمايی شهروندان به سوی بهشت، طی تهاجمی متمدنانه ديش ماهواره ی ما را از جا کندند و با خود بردند لذا از صاحبان تلويزيون های سياسی و غيرسياسی ماهواره ای، تا نصب آنتن جديد، به مدت يکی دو روز خداحافظی می کنيم. پوزش ما را به خاطر اين که نمی توانيم در اين يکی دو روز اشک ها، بغض ها، ناله ها، نفرين ها، تهديدها، جيغ ها، دادها، انگشت تکان دادن ها، و به هم پريدن های شما را ببينيم بپذيريد. از شبان های محترمی که با ايراد نطق و سخنرانی قصد به راه آوردن و تغيير مذهب ما گوسفندها را دارند به خاطر اين که نمی توانيم زحمات شان را در شناساندن دين واقعی و معجزات شان را در درمان معلولان آفريقايی و هندی ببينيم پوزش می خواهيم. از صاحبان تلويزيون هايی که زحمت می کشند فيلم های توليد شده توسط "رسانه های تصويری" را هشت قسمت می کنند و وسط هر قسمت يک تبليغ نيم ساعته می گذارند به خاطر اين که نمی توانيم تبليغات پخش شده را ببينيم عذرخواهی می کنيم. ضمن تشکر از خانواده هايی که خرج و مخارج بعضی از اين تلويزيون ها را با پرداخت سی دلار در ماه می پردازند، قول می دهيم ما هم به سهم خود هر چه سريع تر يک ديش نو بخريم و زحمات اين عزيزان را با نگاه کردن به برنامه های شان ارج نهيم.
ضمنا از عزيزان سيمای جمهوری اسلامی ايران به طور موقت خداحافظی می کنيم. متاسفانه برنامه های سيما را از طريق ماهواره می ديديم که به خاطر يورش ماموران انتظامی اين سعادت بزرگ را برای چند روز از دست داديم. دلمان به شدت برای اخبار مربوط به قدس شريف، تصاوير کشتار فلسطينيان مظلوم، وحشی گری های سربازان صهيونيست، ميزگرد کارشناسان اقتصادی، سخنرانی های آقای رحيم پورازغدی، خلاصه ی فيلم های سينمايی خارجی، و برنامه های متنوع و رنگارنگ سيما تنگ خواهد شد. خوشبختانه اين جدايی يکی دو روز بيشتر طول نمی کشد والا خيلی غصه می خورديم... همين الان نصاب ديش تلفن زد و برای دو روز بعد قرار گذاشت:
رسيد مژده که ايام غم نخواهد ماند / چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند
«ساکن آپارتمان شماره ۳ مجتمع [...] که خبر هجوم نيروی انتظامی کمی دير به او رسيد»
نازنين بنيادی، شاهنامه و زبان فارسی
شايد فکر کنيد نازنين بنيادی هنرپيشه سريال های آمريکايی، به شاهنامه و زبان فارسی چه ربطی دارد! اگر شما هم مثل من، گفت و گوی ايشان را با آقای احمدرضا بهارلو در صدای آمريکا می شنيديد به اين ربط پی می برديد. بسيار لذت بردم از فارسی سخن گفتن خانم بنيادی. لابد ديده ايد و شنيده ايد کسانی که چند ماهی ست به فرنگ مُشَرَّف شده اند، بلافاصله لهجه شان عوض شده و کلمات فارسی را از ياد برده اند! از آن ها جالب تر، کسانی هستند که اصلا پای شان به فرنگ نرسيده و در همين ايران خودمان لهجه ی فرنگی پيدا کرده اند! خوشمزه اينجاست که زبان خارجی هم بلد نيستند و اگر بخواهند با يک خارجی حرف بزنند پای شان در گِل می ماند! با ديدن چنين اشخاصی ست که شيوه ی سخن گفتن خانم بنيادی -که از کودکی در خارج بزرگ شده- تحسين انگيز می شود.
وقتی از خانم بنيادی سوال شد که چطور فارسی را اين قدر خوب و روان صحبت می کند پاسخ داد که در کودکی پدرش برای او شاهنامه می خوانده است. کاش پدر و مادرهای ايرانی، چه در خارج و چه در ايران، فرزندان شان را با کتاب های ادب فارسی آشنا کنند. ممکن است گفته شود چه فايده؟ برای کسی که در خارج زندگی می کند، دانستن فارسی چه حُسنی دارد؟ فايده و حُسن اش همين که فرزندشان کشور آبا و اجدادی اش را می شناسد و با فرهنگ آن آشنا می شود. شايد هم مثل نازنين خانم وارد فعاليت های حقوق بشری بشود و تلاش کند مردم ايران را به مانند مردم ساير نقاط جهان با مفاد حقوق بشر آشنا کند.
جعبه عکاسی بزرگ علوی
از زبان فارسی و لهجه گرفتن تازه به دوران رسيده ها سخن گفتم، ياد آقابزرگ علوی افتادم. او که ساليان سال در آلمان شرقی زندگی می کرد و به زبان آلمانی می گفت و می نوشت و درس می داد ذره ای در رفتار و گفتارش خودنمايی و فرنگی مآبی نبود. چند باری که ايشان را در آلمان شرقی و آلمان غربی ملاقات کردم، جز تواضع فرهنگی چيزی نديدم. آپارتمان ايشان در برلن شرقی پر بود از کتاب های فارسی که دوستان و دوستداران شان از ايران برای شان می فرستادند. با ادبيات روز ايران آشنا بود. از تواضع فرهنگی اش همين قدر بگويم که در باره هر چه نمی دانست سوال می کرد. دفترچه ای داشت که کلمات ناآشنا را در آن يادداشت می کرد تا بعدا معنی شان را پيدا کند. زبان اش در همان سال های مهاجرت مانده بود. به دوربين عکاسی، جعبه می گفت. دل اش با ايران بود. شايد در جای ديگر نوشته باشم، که روزی با هم به رستوران رفتيم و بعد از ناهار برای مان چای و باسلق آوردند. ديدم در چشمان اش اشک جمع شد. علت را جويا شدم. گفت به ياد دوران کودکی ام افتادم. به همه ی نامه ها پاسخ می داد و با وجود کهولت سن، ارتباط اش را با افراد دور و نزديک حفظ می کرد. خط و شيوه ی نگارش شان را در کارتی که برايم فرستاده اند می بينيد.
روشنفکر
برگی از دفتر يادداشت ِ يک نويسنده ی عاصی:
من روشنفکرم؟ روشنفکر نيستم؟ چيستم؟ بابک احمدی يک کتاب ۲۳۲ صفحه ای نوشته راجع به کار روشنفکری. دو بار اين کتاب را خوانده ام و هاج و واج مانده ام که من در کجای اين ۲۳۲ صفحه قرار دارم. مرا گرفتار کرده است اين آقای احمدی در "نابسندگی تعريف های ذات باورانه از روشنفکر"! مرا سوق داده است به سوی "تعريف تازه از کار روشن فکری بر اساس تحليل گفتمان". اين قدر گفته است که کار روشنفکری اين هست و آن نيست و آن نيست و اين هست که پاک مرا در هم ريخته است. به خودم می گويم: "اين همه تعريف از فرهنگ ها و دائرةالمعارف ها بيرون کشيده و ترجمه اش را در اينجا آورده. خود تو هم برو سری بزن به فرهنگ ها و دائرةالمعارف ها ببين در کجای جهان ايستاده ای! نکند فردا به جرم روشنفکر بودن فقط فحش و فضيحت نصيب ات شود. يکی مثل آقا جلال پيدا شود و در خدمت و خيانت ات (و بيشتر در خيانت ات) بنويسد".
نه که اين روزها هر چه يک پيشوند "پسا" به او می چسبد مدرن تر می شود، چه بسا من هم جزو دار و دسته ی پسا روشنفکران هستم و خودم نمی دانم؟! خاصيت "پسا" در اين است که "پيشا" را نقد و نفی می کند و يک پله از آن بالاتر می ايستد. حالا من در همين روشنفکری خشک و خالی اش مانده ام می بينم يک عده به آن صفت دينی و مذهبی و غيره هم می دهند! اين ها ديگر کی هستند؟ شما بيا يک تعريف از همين روشنفکر بدون پيش و پس بده، تعريف روشنفکر دينی و مذهبی و غيره پيشکش ات!
شاه می گفت که روشنفکران ان تلکتوئل هستند! چقدر هم قسمت اول کلمه را غليظ ادا می کرد. خدا بيامرزد صادق هدايت را که اين کلمه را در دهان شاه انداخت. برای اولين بار او انتلکتوئل را دو قسمت کرد و گفت در مورد روشنفکران وطنی، جزء اول برجای مانده و جزء دوم تِلنگش در رفته است! (نقل از نوشته ی هما ناطق در باره ی فريدون آدميت). به گفته خانم هما ناطق زنده ياد فريدون آدميت هم نظر خوبی نسبت به روشنفکران ايرانی نداشت و می گفت ما از روشنفکری نصيبی نداريم؛ آنچه هست "پُف نَم ِ روشنفکری"ست.
عجبا عجب! با اين وصف، چه اصراری ست که به خودمان بگوييم روشنفکر؟! که فحش بشنويم و توهين تحمل کنيم؟ ولی در انتلکتوئل –چه خوب اش چه بدش- يک چيز هست که منِ عاصی را به خود می کشد. بگذار به جای نصف کردن اين کلمه به تمام آن نگاه کنيم. بگذار دنبال ريشه اش در فرهنگ ها بگرديم. اين يک کلمه ی فرانسوی ست. ريشه اش لاتين است. ببينيم در فرهنگ های فرانسویزبان چه چيز در باره اش نوشته اند: جلد ۸ ديکسيونر آنسيکلوپديک بزرگ لاروس صفحه ی ۵۶۲۳: صفت. از لاتين دوران پيش از قرون وسطا intellectualis؛ از لاتين کلاسيک intelligere؛ به معنای فهميدن! آری فهميدن!
شايد جاذبه ی اين کلمه از همين معناست. ديگر چه کار داريم که در دورانی، انتلکتوئل کسی بوده که کار فکری می کرده (در مقابل کسانی که کار يدی می کرده اند). چه کار داريم که در ۱۴ ژانويه ۱۸۹۸ مقاله ی اميل زولا به اين کلمه معنايی جديد –نزديک به معنای امروزی اش- بخشيده. همين که روشنفکر با فهم سر و کار دارد، با نقد سر و کار دارد، و مثل جماعت عادی فکر و زندگی نمی کند ما را بس!
کارآگاه شمسی و بازندگان اصلی انتخابات
کارآگاه شمسی (و به قول هادی خرسندی ستوان کلمبوی اسلامی) بعد از شکست در معلوم کردن عاملان انفجار حسينيه شيراز، اين بار به کشف بازندگان واقعی انتخابات مجلس هشتم اقدام کرده است. رمزگشايی ايشان نشان می دهد که بازندگان واقعی انتخابات مجلس هشتم، زنان هستند. من که مدت ها به خاطر رد صلاحيت ها و تقلب ها و وضعيت رقت بار ياران خاتمی و اصلاح طلبان از خواب و خوراک افتاده بودم، با خواندن تحليل ايشان نوعی شکفتگی خلاقانه در خودم حس کردم. گمان می کنم تلاش ما بعد از اين بايد بر اين نقطه متمرکز شود که نه نمايندگان واقعی مردم، بل که زنان بيشتری وارد مجلس شوند. اهميتی هم ندارد که زنان منتخب، تفکری مثل عشرت شايق داشته باشند. همين که زنان بيشتری وارد مجلس شوند خودش پيروزی ست. راستی کارآگاه شمسی در نوشته اش يک اشتباه جزئی نيز مرتکب شده است. آن هايی که شمِّ کارآگاهی دارند خودشان در ويژه نامه اعتماد بگردند و پيدا کنند!
پنج هزارمين پُست نيک آهنگ کوثر
نيک آهنگ کوثر کم کم به پنج هزارمين پست وب لاگی اش نزديک می شود. مطمئن هستم که نيک آهنگ عجله ای برای رکورد شکنی و رسيدن به عدد پنج هزار نداشته و هر آن چه را که فکر می کرده بايد بنويسد نوشته است. در مورد کاريکاتورها چون به صورت حرفه ای کار می کند قطعا مجبور به رعايت برخی حداقل هاست ولی در مورد نوشته هايش چنين حداقلی وجود ندارد و می تواند به دلخواه خود بنويسد. نوشته های نيک آهنگ، نوشته های وب لاگی به معنای اخصِّ کلمه است. بخشی از زندگی و افکار نويسنده در اين نوشته ها انعکاس می يابد. فرقی نمی کند که نوشته يک خط باشد يا ده خط. فرقی نمی کند که در باره ی مسائل شخصی باشد يا موضوعات اجتماعی و سياسی. نوشته ی وب لاگی، عکسی ست که نويسنده در يک لحظه از ذهن خود بر می دارد و آن را در قالب کلمات روی اينترنت می فرستد. خواننده، اين عکس را می بيند و با نويسنده ارتباط برقرار می کند. اين ارتباط، ارتباط وب لاگی ست. ارتباطی سوای ارتباط مستقيم ميان آدم ها؛ سوای ارتباط ميان نويسنده ی کتاب و خواننده ی کتاب؛ سوای ارتباط ميان روزنامه نگار و خواننده ی روزنامه؛ سوای ارتباط معلم و شاگرد؛ سوای ارتباط استاد و دانشجو؛ سوای ارتباط از طريق چت يا ای ميل. ارتباط وب لاگی، ارتباطی ست که از هر کدام اين روابط چيزی می گيرد ولی با تک تک شان فرق دارد.
مهم ترين شرط برقراری ارتباط ميان نويسنده و خواننده ی وب لاگ، داشتن علائق مشترک است. ممکن است وبلاگنويسی در باره ی موضوعات مختلف بنويسد و خواننده های مختلفی را جذب کند. در وب لاگ نيک آهنگ، تنوع موضوعات ديده می شود. مثلا برای من خاطرات او از زمان کار در مطبوعات يا ديدگاه هايش در مورد اصلاح طلبان جالب است. شايد برای خواننده ی ديگر، اين مسائل جالب نباشد و صرفا برای ديدن کاريکاتور به وب لاگ او بيايد. اما جدا از علائق مشترک نويسنده و خواننده، استمرار در نوشتن باعث استمرار در مراجعه می شود. خواننده می داند که هر وقت به وب لاگ مورد علاقه اش مراجعه کند، چيزی برای خواندن يا ديدن و شنيدن خواهد يافت. وب لاگ نيک آهنگ از اين نظر نيز چيزی کم و کسر ندارد.
نکته ی آخر اين که نويسندگان وب لاگ های پر خواننده بايد همپای کميت به کيفيت نيز بينديشند. به هر حال نوشته های آن ها بر روی تعداد بيشتری خواننده اثر می گذارد و به همان نسبت از نويسندگان شان دقت بيشتری انتظار می رود. اين امری ست که سقفی برای آن نمی توان در نظر گرفت و حدی برای آن نمی توان معين کرد. از نيک آهنگ انتظار می رود به نسبت افزايش خوانندگان اش اين سقف و حد را بالاتر ببرد و به کيفيت کار امروزش قانع نباشد. در مورد کاريکاتورها و طنزنوشته های نيک آهنگ همان طور که قبلا قول داده بودم جداگانه خواهم نوشت. برای ديدن وب لاگ نيک آهنگ به آدرس زير مراجعه کنيد:
http://nikahang.blogspot.com/
خودکار منافق و رابطه آن با عروسی پسر رئيس جمهور
"مراسم ازدواج [پسر رئيس جمهور و دختر مشائی] نزديک به ۴ ساعت طول کشيد که پذيرايی با ميوه و شيرينی بود و نماز جماعت مغرب و عشا هم به امامت احمدی نژاد برگزار شد. از شام هم خبری نبود. به همين سادگی..." «جهان نيوز»
حسين شريعتمداری مدير مسئول روزنامه ی کيهان چندی پيش مطلبی نوشته بود در باره ی يکی از بمبگذاران سازمان مجاهدين خلق و شيوه ی نفوذ او. نوشته بود که شخص مذکور هميشه دو خودکار در جيب داشت. وقتی می خواست مطلبی شخصی بنويسد از خودکار شخصی اش استفاده می کرد و اگر می خواست مطلبی کاری بنويسد از خودکار بيت المال استفاده می کرد. حسين شريعتمداری نوشته بود که اگر من اين صحنه را می ديدم حتما به او شک می کردم و فکر می کردم آن شخص قصد فريب اطرافيان اش را دارد چرا که می توانست خيلی راحت با پول خودش يک خودکار بخرد و هر دو مطلب شخصی و کاری اش را با آن بنويسد (نقل به مضمون).
حسين شريعتمداری راست می گويد. تظاهر که از حد بگذرد به متظاهر بايد شک کرد. به اين عکس نگاه کنيد:
مراسم عروسی پسر احمدی نژاد با دختر رحيم مشائی ست. اشکالی در اين عروسی نيست. رئيس جمهور ساده زندگی می کند و دوست دارد عروسی ی پسرش هم ساده برگزار شود. اما در فقيرترين مناطق ايران هم وقتی کسی عروسی می کند، از ميهمانان با ناهار يا شام پذيرايی می شود. اين که رئيس جمهور يک کشور که بايد به اندازه يک مدير عالیرتبه حقوق داشته باشد، به ميهمانان اش ناهار يا شام نمی دهد، جز تظاهر چيز ديگر نيست. مردم آرزو می کنند -و حاضرند هزينه ی آن را هم از جيب خودشان بپردازند- که رئيس جمهور هر روز به جای نان و ماست، چلوکباب سلطانی بخورد، هر روز به جای آبِ شير، دوغ و نوشابه بخورد، به جای کاپشن پنج هزار تومانی، کت و شلوار سيصد هزار تومانی بپوشد، به جای کفش تعاونی، کفش شيک به پا کند، به جای خوابيدن روی فرش لخت، روی تشک خوشخواب بخوابد، به جای زمين، روی صندلی بنشيند (که هزينه ی کل اينها در سال شايد بشود شش ميليون تومان، حدود شش هزار دلار). حتی حاضرند هزينه ی يک شب عروسی آقازاده را در يک تالار عروسی بپردازند و به مهمانان شام هم بدهند ولی ميلياردها دلار ثروت مملکت با مديريت غلط ايشان به باد داده نشود. ميلياردها دلار ثروت مملکت به جيب افراد پشت پرده ريخته نشود. آيا با اين ريخت و پاش های ده ها ميلياردی نبايد به چنين عروسی های فقيرانه ای شک کرد؟ بايد ببينيم نظر تخصصی آقای شريعتمداری در اين باره چيست!
تفسير خبر کشکولی
* مجله راه آينده توقيف شد «خبرنامه گويا»
** صفار هرندی- هياهو نکنيد! به زودی مجله "بازگشت به گذشته" به جاش در ميآد.
* چرا روشنفکران با سرمايه داری مخالفت می ورزند؟ «چراغ آزادی»
** زبان دراز- برای اين که سرمايه ندارند! صاحب سرمايه شون کن، ببين چه جوری موافق می شن!
* يک سال پس از يک بی خردی بزرگ؛ بيانيه بنياد ميراث پاسارگاد به مناسبت سالگرد آبگيری سد سيوند.
** فضولباشی- من نمی دونم چرا عده ای همه اش ساز مخالف می زنند. اين که کنار مقبره ی کورش درخت در بياد و سر سبز شه، کجاش بی خرديه؟!
* تلاش عجيب چين برای جلوگيری از بارش باران در روز افتتاحيه المپيک «مهر»
** فضولباشی- می گن مرغ همسايه غازه همينه ديگه! تلاش عجيب مردم ما رو نمی بينه که با خوندن نماز، سعی در ريزش باران دارند، اون وقت فرستادن موشک برای خنثی کردن ابرها به نظرش عجيب می آد. هيهات! هيهات!
* هولوکاست مانند انکارکنندگانش واقعی است «الهه بقراط»
** عقب افتاده سياسی- خانم بقراط مگه کابوس هم واقعی می شه؟!
* دولت ۹۶۶۲ ميليارد تومان از صندوق ذخيره ارزی برداشت کرد «آفتاب»
** زبان دراز- کاش ۳۳۸ ميليارد ديگه بر می داشت روند می شد ۱۰۰۰۰ ميليارد تومان. اين طوری می شد لايحه ی بودجه رو تو ده صفحه نوشت و تقديم مجلس کرد.
* کسری ۷۰۰۰ ميليارد تومان در بودجه سال ۸۶ «آفتاب»
** زبان دراز- ای بابا! اين خبرگزاری آفتاب هم کليد کرده است روی مسائل بی اهميت مالی. آقاجان خدا بزرگ است. ان شاءالله قيمت نفت می شود بشکه ای ۲۰۰ دلار، به جای کسری يک چيز هم ته کاسه ی دولت باقی می ماند. اگر هم نشد دست به دعا بر می داريم و از خدا می خواهيم بر سرمان دلار بباراند! شما نااميد نباش!
* اسماعيل کوثری: اول سپاهی ام بعد نماينده مجلس «کارگزاران»
** فضولباشی- نفرماييد نماينده ی مجلس؛ بفرماييد نماينده ی سپاه در مجلس!
برژيت باروت يا بريژيت باردو؟
«به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از خبرگزاری رويترز، «برژيت باروت» روز گذشته برای پنجمين بار طی سالهای گذشته به خاطر توهين به دين اسلام و پيروان اين دين تحت پيگرد قانونی قرار گرفته است.»
حدود سی سال پيش، بريژيت باردو، جداً بريژيت باروت بود! او می توانست به تنهايی سينمايی را منفجر کند! برای ديدن فيلم های اين هنرپيشه ی فرانسوی، مردم سر و دست می شکستند. فرقی نمی کرد فيلم اين خانم در سينما ب.ب ی شاهرضا (که هم نام خودش بود) نمايش داده شود يا سينما رويال. مردمِ دنبالِ تفريح، برای شان سينما تاج و ديانا و پلازا و کاپری و اونيورسال و سانترال در خيابان شاهرضا، يا ريولی و مولن روژ در جاده قديم، يا آسيا و نياگارا در خيابان شاه فرقی نمی کرد. البته برخی سينماها تخصصی بودند و فيلم های خاص نشان می دادند. مثلا ريولی در سه راه تخت جمشيد فيلم های ايتاليايی نشان می داد و همای در چهار راه استانبول فيلم های هندی. سينما سينه موند فيلم های کودکان نشان می داد و سينما کسری فيلم های کاراته ای و سينما ونک فيلم های بالاتر از هجده سال. سينما دياموند فيلم های هفتاد ميلی متری با صدای استريو نشان می داد و سينما البرز در خيابان شاه آباد دو فيلم با يک بليط! سينما مراد و تيسفون و ايران و ميهن و کريستال و ادئون و ديگر سينماها هم هر کدام برای خودشان عالمی داشتند. البته هنرپيشه ها و فيلم ها برای مردم مهم بودند و هر کدام گروهی خاص را به سينما می کشيدند. از هنرپيشه هايی که در مقابل گيشه، صف به وجود می آورد يکی هم همين خانم ب. ب يا بريژيت باردو بود.
امروز از اين هنرپيشه، چيزی جز يک زن کريه المنظرِ نژادپرست که مدام به پر و پای اقليت های ساکن فرانسه به خصوص مسلمانان می پيچد باقی نمانده. اگر خبرنگار خبرگزاری فارس ۳۰ سال پيش او را باروت می ناميد مصداق داشت ولی امروز به چنين موجود زشت رو و زشت خويی نمی توان صفتی اطلاق کرد که شايسته اش باشد.
خانم صدراعظم آلمان و لباس شب
از بريژيت باردو و کريه المنظر بودن او سخن گفتيم، عکس جنجالی آنگلا مرکل صدراعظم آلمان جلوی چشم مان آمد!
البته به کسی مربوط نيست که ايشان چه جور لباس می پوشد. خطر شکايت، نويسندگانی را که وارد حوزه ی خصوصی سياستمداران آلمانی می شوند تهديد می کند. چند سال پيش گرهارد شرودر -صدراعظم پيشين آلمان- به خاطر اين که مطبوعات راجع به رنگ کردن موهايش می نوشتند به دادگاه شکايت بُرد و آن طور که شنيدم مطبوعات از نوشتن در مورد رنگ موی او که امری خصوصی بود منع شدند. باری آنگلا خانم اين بار کمی بيش از حد باز پوشيده و سوژه دست مطبوعات اروپا داده است. شايد سی سال پيش در آلمان شرقی امکان پوشيدن چنين لباسی برای ايشان وجود نداشته و امروز –کمی دير- عوض آن سال ها را در می آوَرَد! بايد ببينيم کار او هم با مطبوعات به دادگاه می کشد يا نه! ضمنا بايد منتظر عکس العمل دومين زن قدرتمند جهان يعنی خانم رايس شويم. آرزو می کنيم که خانم های قدرتمند جهان با هم چشم و همچشمی نداشته باشند!
تحريف نام خليج فارس در نقشه گوگل
بعد از مجله ی نشنال جئوگرافيک، گوگل نيز خليج فارس را خليج عربی کرد. يک چيز مسلم است: تا زمانی که کشور ما احترام و جايگاه والای خودش را در ميان ساير کشورها، بخصوص کشورهای بزرگ و قدرتمند به دست نياورد ما همچنان شاهد اين گونه تغيير نام ها و تحريف هويت ها خواهيم بود.
اما احترام و جايگاه والا چگونه به دست می آيد؟ آيا کافی ست تاريخ هفت هزار ساله داشته باشيم؟ يا کورش و منشور حقوق بشر داشته باشيم؟ يا تخت جمشيد و آثار باستانی داشته باشيم؟ يا سعدی و شعر بنی آدم اعضای يکديگرند داشته باشيم؟ يا حتی امروز، تعداد زيادی دانشمند و مدير موفق در چهار گوشه ی جهان داشته باشيم؟ خير! کافی نيست! همه ی اين ها را هم که داشته باشيم، اگر حکومت مان شايسته احترام نباشد، جايگاهی در خور، ميان ساير کشورها نخواهيم يافت. متاسفانه ما به ذلتِ حکومت خود گرفتار آمده ايم و چوب ندانم کاری های او را می خوريم. حکام ما گردن بر می افرازند که چنينيم و چنانيم و خود را فريب می دهند. آن هايی که در خارج از کشور و به خصوص در کشورهای پيشرفته زندگی می کنند می دانند که جايگاه واقعی کشور ما کجاست. با چنين جايگاهی نمی توانيم انتظار عزت و احترام و رعايت حقوق داشته باشيم.
عرب ها، با پول و سياست، با زبان خوش و رابطه ی درست، اين احترام را برای خود "خريده اند". از قدرت پول و سياست و زبان خوش و رابطه ی درست نبايد غافل بود. با اين قدرت می توان هر گونه ادعايی کرد و دنيا را پشت سر خود داشت. امارات با کدام پشتوانه سه جزيره را متعلق به خود می داند؟ عراق با کدام پشتوانه قرارداد الجزاير را باطل می خواند؟ همسايه های شمالی با کدام پشتوانه سهم تاريخی ما از دريای مازندران را متعلق به خود می دانند؟ ده ها مورد تجاوز اين چنين به حقوق مادی و معنوی ما صورت می گيرد و اعتراض ها در حد حرف باقی می ماند. حکومت اگر هم اعتراض کند، چون پشتيبانی مجامع بين المللی را به همراه ندارد، با بی اعتنايی رو به رو می شود؛ چون پشتيبانی ملت خودش را به همراه ندارد، با سردی و شک روبه رو می شود.
اکنون شاهديم که بعد از نشنال جئوگرافيک، گوگل نيز خليج فارس را خليج عربی می نامد. ده ها نقشه جغرافيايی و سند تاريخی هم که بر روی ميز مديران گوگل باز کنی، باز قدرت پول و اعتبار سياسی عرب ها اين مدارک انکارناپذير را به داخل سطل زباله می افکند. جهان امروز ميدان بازی های سياسی ست. بايد قواعد بازی را بلد بود والا ذلتِ باخت تحميل می شود. ما مدت هاست باخته ايم ولی حکام ما خواب خوش پيروزی می بينند.
بايد با اين ذلت تحميل شده مبارزه کرد. امضای يک طومار، کم ترين کاری ست که همه ی ما می توانيم انجام دهيم. ايرانيان ساکن آمريکا، می بايست به صورت حضوری اعتراض شان را به مديران گوگل اعلام کنند. ايرانيان صاحب نام مقيم آمريکا، می توانند نقش موثری ايفا کنند.
شايد اين گونه تلاش ها، درمان قطعی برای درد ما نباشد، اما بايد انجام شود. بايد پيروز از اين ميدان ها بيرون آييم. چنين پيروزی هايی را لازم داريم. با اين پيروزی ها می توانيم نشان دهيم که هنوز وجود داريم؛ که در عين مخالفت با حکومت، از حق کشورمان دفاع می کنيم؛ که سه جزيره را متعلق به خودمان می دانيم؛ که سهم مان از دريای مازندران را از دست نمی دهيم؛ که تغيير در قرارداد الجزاير را نمی پذيريم؛ که تغيير نام خليج فارس را توسط هر کس که باشد بر نمی تابيم.
با مراجعه به سايت زير می توانيد مخالفت خود را با تغيير نام خليج فارس به مسئولان گوگل اعلام کنيد:
http://www.petitiononline.com/sos02082/petition.html
[وبلاگ ف. م. سخن]