یکشنبه 8 اردیبهشت 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از تهديد وقيحانه هيلاری کلينتون تا فرو رفتن احمدی نژاد در باتلاق حکومت اسلامی

کشکول خبری هفته ۳۷

تهديد وقيحانه هيلاری کلينتون
"خانم کلينتون در يک گفتگوی تلويزيونی گفته است در صورتی که ايران به اسرائيل حمله هسته ای کند و او نيز رئيس جمهور آمريکا شده باشد، آماده است به ايران حمله کند. سناتور کلينتون افزود که آمريکا اين قدرت را دارد که ايران را "کاملا محو" کند." «بی.بی.سی»
وقتی تهديد هيلاری کلينتون در سايت های خبری منتشر شد گمان کردم انفجاری عظيم در وب لاگ ها و وب سايت های فارسی زبان به وقوع خواهد پيوست و تشعشع آن چشم واشينگتن نشينان را خيره خواهد کرد؛ اما پندارم خطا بود. جز وب لاگ ملکوت و يکی دو وب لاگ ديگر، هيچ کس واکنشی از خود نشان نداد. همه چنان درگير سخنرانی رئيس جمهور در قم و برکناری دانش جعفری بودند که فرصتی برای پرداختن به مسئله ی -لابد بی اهميتِ- محو ايران باقی نمانده بود. خدا پدر معاون وزير امور خارجه بريتانيا را بيامرزد که بيشتر از ايرانيان به فکر ايران بود و حرف های خانم کلينتون را نسنجيده خواند.

البته خبرگزاری های ديگر خارجی، با تعديل ترجمانی خود کمی از نگرانی و اندوه ما کاستند. مثلا دويچه وله سخنان خانم کلينتون را اين گونه مخابره کرد: "ما در ده سال آينده که آنها ممکن است به طور احمقانه‌ای حمله به اسراييل را مد نظر داشته باشند ، قادر خواهيم بود که کاملا آنها را از بين ببريم."

نمی دانم آلمان ها فعل ِ محو کردن در قاموس شان نيست يا اين که خانم کلينتون اصلا اين فعل را به کار نبرده است. باز جای شکرش باقی ست که محو نمی شويم و فقط "کاملا از بين می رويم"! اما اين ها چه اهميتی دارد وقتی ايرانيان فرهيخته ی داخل نشين و خارج نشين کک شان هم به خاطر اين تهديدات نمی گزد. آيا اين دور از مرام ِ روشنفکری نيست که قلم به دستی بلند شود و بگويد "خانم کلينتون وقتی از ايران و محو کردن آن می خواهيد حرف بزنيد لطفا حرف تان را سه مرتبه در دهان تان بگردانيد و بعد آن را بر زبان بياوريد. اگر شما با حکومت ايران –که با آن در طول سی سال اخير مدام دل داده ايد و قلوه ستانده ايد- مشکل داريد، چه کار به کار ايران و ايرانی داريد؟ شما هستی ايران و ايرانی را تهديد می کنيد که قيمت معاملات تان را با مقامات حکومت اسلامی بالا ببريد؟" نه! اين گونه حرف ها لابد دور از شان روشنفکران ايرانی ست و نبايد زده شود.

ولی من به عنوان يک نويسنده ی منتقد، همان طور که به آقايان جَو گرفته ی ايرانی که می خواهند آمريکا را فتح کنند و پرچم اسلام را بر فراز کاخ سفيد به اهتزاز در آوَرَند می گويم شما اگر يک بار با هواپيما از شرق تاغرب و از شمال تا جنوب آمريکا را طی کنيد ديگر سخن از چنين فتحی نخواهيد زد، خدمت خانم کلينتون -که لابد با سوادتر و جهان ديده تر از همتايان ايرانی خود است- عرض می کنم که شما ايران را چه فرض کرده ايد که فکر می کنيد می توانيد آن را محو کنيد؟! فکر کرده ايد ايران لوکزامبورگ يا واتيکان است که با دو تا موشک شما محو شود؟

اصلا به اين ۱۶۴۸۱۹۵ کيلومتر مربع مساحت هم کار ندارم که در هر گوشه اش هزاران ايرانی شجاع و دلاور هستند که در مقابل متجاوزان با دست خالی هم ايستادگی می کنند. به خانم کلينتون عرض می کنم شما ۱۴ جلد کتاب پروفسور آرتور اوپهام پوپ به نام A Survey of Persian Art را ديده ايد و اصلا خبر داريد که فرهنگ و هنر ايران يعنی چه؟ يعنی شما می خواهيد مجموعه ی اين فرهنگ را با نيروی اتمی تان محو و يا به گفته ی دويچه وله نابود کنيد؟ اصلا خبر داريد که همين پروفسور پوپِ هم‌ولايتی شما و همسر و همکارش خانم دکتر فيليس آکِرْمَن به خاطر عشقی که به ايران داشتند در حاشيه ی زاينده رود دفن هستند و آن دانشمند شيفته ی ايران، پروفسور ريچارد نلسون فرای نيز تقاضای دفن در حاشيه زاينده رود را کرده است؟

شما می خواهيد هر چه اثر باستانی در خاک فارس و هر چه اثر تاريخی در اصفهان و هر چه افتخار فرهنگ جهانی در چهارگوشه ی ايران هست محو کنيد؟ تهديدتان –با عرض پوزش- ابلهانه و حتی کودکانه است. شما با حکومت اسلامی ايران مشکل داريد و می توانيد مشکل خودتان را با آن ها هر طور که دوست داريد حل کنيد. حکومت ايران حکومتِ مردم نيست که بتوانند دخالتی در نحوه ی روابط بين المللش داشته باشند. اگر حکومت مردمی بود، مردم می دانستند که با کشورهای ديگر چگونه رفتار کنند. مسلم بدانيد جز دوستی و حُسن همجواری و روابط محترمانه چيزی از آن ها ديده نمی شد؛ مسلم بدانيد هيچ مقام دولتی و نظامی ايرانی، کشوری را تهديد به محو کردن نمی کرد. آن وقت شما می خواهيد چنين مردمی را محو کنيد؟! مسئله ی شما با حکومت اسلامی ست و ربطی به ملت ايران ندارد. شما خودتان با اين حکومت به موقع ساخت و پاخت خواهيد کرد(چنان که هم اکنون بر سر منافع تان در عراق با آن ها بده بستان مستقيم داريد) و حتی اگر منافع تان ايجاب کند دست در دست هم، خون ملت ايران را خواهيد ريخت.

به عنوان سخن آخر، شما که اين قدْر قدرتمند و گردن کُلُفتيد، به مردم خود وعده دهيد که اگر رئيس جمهور شويد ان شاءالله اسامه بن لادن و ملامحمد عمر –همان عروسک های خيمه شب بازی ساخته ی دست خودتان- را دستگير خواهيد کرد و جهانی را از شر اين دو موجود پليد آسوده خواهيد نمود. زشت است دولتی که قادر به محو کردن يک کشور يک ميليون و ششصد ميليون کيلومتر مربعی ست، نتواند با آن دستگاه عريض و طويل امنيتی و نظامی اش دو موجود مفلوک غارنشين را دستگير کند. لطفا پيش از محو کردن ايران، و برای آسايش خودتان و جهان، اين کار کوچک را انجام دهيد!

برنامه ميزگردی با شما بعد از محو شدن ايران
- شب بخير. از واشنگتن، صدای آمريکا، به شما ياران گرامی ميز گردی با شما خوش آمد می گويم. ميزگرد امشب را همراه با شما و همراه با کارشناس مسائل ايران برگزار خواهيم کرد با اين نيت که در اين فرصت يک ساعته بتوانيم مهم ترين وقايع روز را مورد بررسی قرار بديم که همون طور که می دونيد عبارت خواهند بود از محو شدن ايران از روی نقشه ی کره ی زمين و مسئله ی آلودگی اتمی در منطقه ی خاورميانه. اجازه بديد همراه با شما به کارشناس برنامه در لس آنجلس خوش آمد بگم. آقای کارشناس خوش آمديد.

- درود بر شما و همين طور بينندگان صدای آمريکا در هر جايی که هستند. البته متاسفم که ديگر ايرانی وجود ندارد که بتوانيم برای ايرانيان داخل کشور برنامه بفرستيم ولی خب به روح پاک ملت بدبخت ايران که به خاطر سياست های نابخردانه ی حکومت اسلامی "پول‌وِرايز" شدند درود می فرستيم. احتمالا بسياری بر اين عقيده اند که پرزيدنت هيلاری کلينتون مسئول ِ از ميان رفتن ايران است ولی بايد به اين عزيزان عرض کنم که خانم کلينتون هيچ گناهی نداشتند و چون ايرانی ها موشکی به طرف تل آويو شليک کردند -که البته با موشک پاتريوت در جو زمين نابود شد و خوشبختانه به هيچ کس در اسرائيل آسيب نرسيد- خانم پرزيدنت مجبور شدند بر خلاف ميل قلبی شون دستور حمله ی اتمی به ايران را صادر کنند و ملت شريف و نجيب و قهرمان ايران را از بين ببرند. من جداً متاسفم از اين رويداد و می دونم که خانم کلينتون هم به خاطر اين فاجعه از خواب و خوراک افتاده اند ولی چه کار می شد کرد؟ حکومت اسلامی را تنها با اين بمباران اتمی می شد سرجاش نشوند والا دنيا در خطر بود. من خوشحال ام که ريشه ی اين حکومت بالاخره کنده شد هر چند با اين ريشه خيلی چيزهای ديگه از ميون رفت. حالا ما تعداد بيننده هامون از ده ميليون به دويست هزار نفر کاهش پيدا کرده و بايد ببينيم که بعد از فرو نشستن غبار اتمی، آمريکا به همراهی روسيه و چين و اتحاديه اروپا کِی بازسازی کشور عزيزمون رو آغاز می کنند تا ما بتونيم به اون جا برگرديم و در سر بالايی دربند و دارآباد قدم بزنيم. خوشبختانه عکس های هوايی نشون می ده که چيزی از ارتفاعات شميران و پس قلعه کم نشده و می شه دوباره اون ها رو به وضعيت زمان شاه فقيد برگردوند. فعلا مهم ترين مسئله، حفظ سلامتی مردم کشورهای همجوار به خاطر تشعشعات اتمی هست اش. مردم ما که از بين رفتند و روح شون شاد، ولی اين امر نبايد باعث بشه که فکر مردم امارات و کويت و عربستان و عمان نباشيم. بالاخره نفت دنيا همچنان از معبر خليجِ هميشه فارس تامين می شه و ما بايد مردم اين سرزمين ها رو به هر نحو ممکن سالم نگه داريم. حکومت اسلامی خوشبختانه از بين رفت و ما اکنون می تونيم نفس راحتی بکشيم. دست خانم کلينتون درد نکنه. هيچ جور ديگه ای اين امر ممکن نبود و اين اتفاق دير يا زود می افتاد. خوشحاليم که حداقل موشک روی تل آويو فرود نيومد و زن و بچه ی مردم در اون جا سالم موندن...

بيست و يکمين نمايشگاه بين المللی کتاب
بيست و يکمين نمايشگاه بين المللی کتاب از ۱۲ تا ۲۲ اردی بهشت در محل مصلای تهران برگزار می شود. می توان گفت که برگزاری اين نمايشگاه يک رويداد بزرگ فرهنگی ست که خوشبختانه به صورت سنت هر ساله در آمده است. امسال ۱۶۷۰ ناشر ايرانی در اين نمايشگاه غرفه دارند. هر چند کيفيت آثار ارائه شده توسط ناشران متفاوت است ولی علاقمندان به کتاب می توانند به غرفه ی انتشارات مورد علاقه ی خود سر بزنند و از آخرين کتاب های منتشر شده با خبر شوند. ديدن موج جمعيت در راهروهای ميانِ غرفه ها شورانگيز است هر چند می توان مطمئن بود که اکثر اين اشخاص برای خريد کتاب نيامده اند! تيراژهای دوهزارتايی گواه اين موضوع ست که هيچ تناسبی با بازديدکنندگان ميليونی نمايشگاه ندارد.

اگرچه سال گذشته برگزاری نمايشگاه در مصلی مورد اعتراض برخی از ناشران و بازديد کنندگان قرار گرفت اما ضعف ها بيشتر از نمايشگاه های برگزار شده در دوره های قبلی و در محل دائمی نمايشگاه ها نبود و چه بسا از نظر غرفه بندی و سهولت دسترسی به وسائل حمل و نقل عمومی بهتر از دوره های پيش بود.

يک نمايشگاه و اين همه اهل قلم!
سيزده چهارده سالی ست که عطای خريدن کتاب سوبسيد دار خارجی را به لقايش بخشيده ام و مطلقا طرفِ غرفه کتاب های خارجی نمی روم. در آن سال ها می گفتند که سه روز اول نمايشگاه مخصوص خريد اهل قلم و نويسندگان و مترجمان است. در شعبه ی بانک رفاه کارگران هم تا آماده شدن کارت خريد با چای و شيرينی از مراجعان پذيرايی می کردند و رفتاری شايسته با اهل قلم داشتند. کارت هم با نهايت عزت و احترام صادر می شد و بيشترين سهميه خريد کتاب نيز نصيب نويسندگان و مترجمان می گشت.

اما در روز اول نمايشگاه و همين طور روزهای دوم و سوم، سالن اختصاص يافته برای خريد کتب خارجی درست مثل ورودی استاديوم آزادی در روز مسابقه پرسپوليس و استقلال بود! انسان باور نمی کرد مملکت اين همه نويسنده و مترجم و استاد دانشگاه داشته باشد! همه، جوانان بيست بيست و يک ساله! همه، با شيوه های برخورد و سخن گفتن عاميانه! همه، آماده ی کتک کاری و جلوی صف پيچيدن!

با هزار مصيبت که غرفه ی مورد نظرت را پيدا می کردی، و کتاب مورد نظرت را می يافتی، و کد آن را يادداشت می کردی، و از آن مخمصه می رهيدی، تازه به صف پرداخت پول و دريافت قبض انبار می رسيدی. سه تا چهار ساعت در صف ايستادن حداقل زمان انتظار به شمار می آمد و جای شکر و حمد به درگاه خداوند داشت. اما در وضعيت عادی، که کامپيوتر ها تقريبا هر روز از کار می افتاد و دستگاه ها هنگ می کرد، انتظار، تا شش ساعت نيز می توانست به طول انجامد. من خود شخصا اين انتظار طولانی –و درست تر بگويم شکنجه- را يک بار تجربه کردم که حاصل آن نَه کتاب که کمر درد و پا درد به مدت يک هفته بود! آن روز کتابی نصيب ِ ما نشد به اين علت که بعد از راه افتادن کامپيوترها و رسيدن به پای صندوق و ارائه ی کد و لبخند فاتحانه به مسئول مربوط، در حالی که پول را آماده نگه داشته بودم تا بلافاصله تقديم حضور نمايم، صندوق دار با خستگی و بی حوصلگی گفت: تمام شده است! -چی چی تمام شده است؟! -کتاب تمام شده است! نفر بعدی بيا جلو! -آقا چی چی نفر بعدی بيا جلو! امروز روز اول نمايشگاه است و من ساعت يازده، اسم کتاب رو نوشتم و بعد هم در اين صف ايستادم، چطور اين کتاب تمام شده است؟ -برويد از مسئول غرفه بپرسيد. اين جا کامپيوتر نشان می دهد که تمام شده است!

بيست سال پيش جوان تر بودم و نمی دانستم که همه چيز در اختيار مافياست(آن زمان آقای احمدی نژادی بر سرِ کار نبود که مافيا را به ما معرفی کند و بگويد اوست که همه چيز مملکت را اداره می کند). آن روز فهميدم که کتاب هم مافيا دارد و اين آدم هايی که دور و برم می بينم، هيچ يک نويسنده و اهل قلم نيستند بل که مزدوران مافيای کتاب هستند که آمده اند کتاب های خارجی سوبسيد دار را جمع کنند و ببرند در بازار آزاد به چند برابر قيمت بفروشند. خود واردکنندگان با اين مافيا در ارتباط بودند و تعداد کتاب از همان ثانيه ی اول در کامپيوترهای نمايشگاه صفر شده بود!

امروز ديگر نمی دانم وضع و اوضاع صف و پرداخت ها و تمام شدن کتاب ها چگونه است. بعد از بيست سال ديگر پايی برای ايستادن در صف های طويل نمانده است و اگر به کتابی نياز داشته باشم ترجيح می دهم مستقيما از همان مافيا به قيمت گران تر خريداری کنم. اين طوری هم مافيا به نان می رسد و هم ما به کتاب می رسيم!

نويسنده گروه الف و نويسنده گروه ب
وقتی در سايت نمايشگاه بين المللی کتاب خواندم که اهل قلم به سه گروه الف و ب و ج تقسيم شده اند کمی تعجب کردم. اين گروه بندی ديگر چه صيغه ای ست؟ هر چه در سايت گشتم ببينم فرق اهل قلم گروه الف با اهل قلم گروه ب چيست چيزی نيافتم. فقط نوشته است که به اهل قلم گروه الف ۱۰۰۰۰۰۰ ريال، اهل قلم گروه ب ۸۰۰۰۰۰ ريال، و اهل قلم گروه ج ۶۰۰۰۰۰ ريال سهميه خريد کتاب خارجی تعلق می گيرد. لابد کسانی که برای گرفتن کارت خريد کتاب خارجی به "ستاد تعيين سطح" مراجعه می کنند جواب شان را همان جا می گيرند.

اما نکته جالب توجه ديگر، الزام صاحبان قلم به داشتن اثری ست که چاپ اول آن ۱۳۸۱ به بعد باشد! يعنی اگر اثر شما در سال ۱۳۸۰ چاپ شده باشد، کارت خريد کتاب به شما تعلق نخواهد گرفت. بنابراين در نظام جمهوری اسلامی، اهل قلم کسی است که دست کم هر هفت سال يک کتاب چاپ کند والا از امکانات فوق العاده زياد دولتی محروم خواهد ماند! به خاطر همين يارانه هم که شده ان شاءالله سالی يک کتاب منتشر خواهم کرد!

کامران فانی و کتاب‌خوانی در ايران
"کامران فانی: عادت کتابخوانی در دوره کودکی در محيط خانواده و مدرسه نهادينه می شود. از آنجايی که خانواده های ايرانی کتابخوان نيستند، مدارس هم کتابخانه ندارند، بنابراين کودکان مراجعه به کتابخانه را در دوره کودکی ياد نمی گيرند. در نتيجه وقتی بزرگ می شوند می بينيم که بيشتر ايرانی ها اصلاً کتاب نمی خوانند." «راديو فردا»

کامران فانی که يکی از برجسته ترين کارشناسان کتاب در ايران است درست می گويد. خانواده، مدرسه و جامعه نقش بزرگی در کتاب‌خوان کردن فرد دارند. اما در اين مصاحبه با چند تناقض رو به رو هستيم که نمونه اش را در پاسخ به سوال مصاحبه‌گر مبنی بر معرفی پرفروش ترين و پرطرفدارترين کتاب ها می بينيم:
"کتابهای کودکان. اين درست است که خانواده های ما خودشان کتابخوان نيستند اما برای بچه هايشان کتاب می خرند..."

چرا خانواده های ايرانی که به قول فانی کتاب‌خوان نيستند برای بچه هايشان کتاب می خرند؟ و اگر کتاب می خرند چرا بچه ها در بزرگی کتاب‌خوان نمی شوند؟ پاسخ ايشان را بايد اين طور تکميل کرد که شايد بچه های اقشار متوسط و مرفه جامعه در دوران کودکی و نوجوانی تعداد زيادی کتاب غير درسی مطالعه کنند، اما چون خانواده ها بر اين باورند که مطالعه ی کتب غير درسی مثل تماشای تلويزيون و بازی با کامپيوتر به درس و مشق بچه ها آسيب می رساند و اصولا کتاب خواندن برای کسی نان و آب نمی شود و فرد وقتی وارد اجتماع شد با کتاب خواندن به جايی نمی رسد، لذا اين بينش و ديدگاه، علاقه به مطالعه را در ميان نوجوانان از ميان می بَرَد و ذهن آن ها را فقط به سمت ِ کتاب های درسی معطوف می کند. درس خواندن نيز چون با اکراه همراه است، لذا نفرت از کتاب و مطالعه به وجود می آيد.

اما ربط دادن بی علاقگی به مطالعه تنها به دوران کودکی و نقش والدين کافی نيست. علاقه به مطالعه می تواند در هر سنی به وجود آيد. اين که متوسط مطالعه ی هر ايرانی در شبانه روز دو دقيقه است در حالی که اروپاييان به طور متوسط سه ساعت در روز مطالعه می کنند به شرايط و امکانات مادی بر می گردد. از چاپ کتاب ها و نشريات مورد علاقه هر قشر و گروه در اروپا که بگذريم –که اصلا قابل مقايسه با ايران نيست- ساعاتی که ذهن، آزاد و بيکار است نيز نقش بسيار مهمی در مطالعه ی افراد بازی می کند:

فرض کنيد صبح ها با مترو از کرج به تهران می آييد و عصرها با همان مترو به کرج باز می گرديد. با احتساب ساعات انتظار دو ساعت برای رفت و برگشت در نظر می گيريم که ذهن در طول آن آزاد و بيکار است. اما مگر می شود صبح ها و عصرها که واگن های مترو مثل قوطی کنسرو پر از آدم های به هم فشرده است مطالعه کرد؟

در اروپا که متوسط زمان مطالعه سه ساعت است، کتاب‌خوان‌های غير حرفه ای، در طول مسير خانه تا کار و کار تا خانه، و بيشتر در مترو و کم تر در اتوبوس مطالعه می کنند (در مترو، تکان و ترمز و پيچ های تند و مناظر بيرونی وجود ندارد بنابراين مطالعه راحت تر است).

حال اگر فرض بگيريم که در متروی کرج به تهران، برای نشستن همه جا هست و در ورودی مترو، روزنامه و کتاب رايگان برای مطالعه گذاشته اند، فکر می کنيد چند درصد مسافران را روزنامه و کتاب به دست خواهيم ديد؟ پاسخ به اين سوال يکی از دلايل مهم کتاب نخواندن ِ ما ايرانيان را آشکار می کند.

فرهنگ آثار ايرانی-اسلامی
کم پيش می آيد که انسان يک فرهنگ پانصد صفحه ای را در دست بگيرد و با علاقه صفحه به صفحه ی آن را مطالعه کند! فرهنگ ها اصولا برای مراجعه اند نه مطالعه ولی فرهنگ آثار ايرانی-اسلامی يک استثناست. اين کتاب در واقع مکمل دوره ی شش جلدی "فرهنگ آثار" استاد رضا سيدحسينی ست که در آن آثار مکتوب ملل جهان از آغاز تا امروز معرفی شده است. فرهنگ آثار، مرجع ِ گران‌قدری ست که جلد اول آن در سال ۱۳۷۸ منتشر شده و جلد ششم آن در سال ۱۳۸۳؛ يعنی در طول پنج سال، شش جلد فرهنگ با ۴۷۱۸ صفحه (بدون احتساب مقدمه و فهرست مطالب و اندکس) توسط انتشارات دولتی سروش به سامان رسيده و اين در ايران يعنی يک موفقيت بزرگ! درست به خاطر ندارم، شايد فرهنگ آثار را در مطلبی ديگر معرفی کرده باشم لذا در اين جا به آن نمی پردازم فقط همين را می گويم که اين مرجعی ست که بايد در کتابخانه ی هر دوستدار کتابی موجود باشد.

اما فرهنگ آثار ايرانی-اسلامی چرا تاليف شده است؟ استاد احمد سميعی (گيلانی) در مقدمه ی فرهنگِ خود می نويسند:
"[فرهنگ آثار] که ترجمهء تقريباً همهء مدخلهای Dictionnaire des œuvres جز آثار موسيقی را در بر دارد، عمدتاً دستاورد معنوی ِ مکتوب ِ غرب طی قرون متمادی را به جامعهء فارسی زبان معرفی می کند. متاسفانه در اين معجم به آثار ايرانی-اسلامی کم اعتنايی، بهتر بگوييم، بی اعتنايی شده و، از هزاران اثر معتبر در حوزه های متعدد که طی قرنها در اين عرصهء پهناور علمی-فرهنگی پديد آمده و بسياری از آنها شهرت جهانگير يافته، تنها شمار اندکی آن هم نه به صورت و کيفيتی شايسته شناسانده شده است. برای جبران اين نقيصهء فاحش، که در ترجمهء فارسی طبعاً زنندگی ِ به مراتب بيشتری پيدا می کرده، تصميم گرفته شد، در جنب فرهنگ آثار ترجمه ای، فرهنگی به همان اسلوب و سياق به معرفی آثار مکتوب مهم ايرانی-اسلامی اختصاص داده شود." (فرهنگ آثار ايرانی-اسلامی، صفحات يازده و دوازده مقدمه).

چون اين روزها مقارن با برگزاری نمايشگاه کتاب است جا دارد که در اين شماره از کشکول بيشتر از کتاب و کتاب‌خوانی سخن بگوييم لذا معرفی اين فرهنگ را با تفصيل بيشتری انجام می دهم.

گفتم اين کتابی ست خواندنی چرا که بر خلاف ساير فرهنگ ها، پر از کدها و نشانه ها و شماره ی صفحات و فصل ها و ارجاعات و جج (جلدها) و ﺠﻤ (جاهای مختلف) و قس: (قياس کنيد با) و ﻛﻤ۳ (کيلومتر مکعب) و ﻤﻗ (مقتول) و ﻧﮐ (نگاه کنيد) و غيره نمی باشد. به قول فرهنگ نويسان فقط استخوان نيست، گوشت هم دارد. درست تر بگويم فرهنگ آثار ايرانی گوشت بدون استخوان است چرا که تقريبا فاقد ارجاعات متعدد فرهنگ ها و دائرةالمعارف های ديگر است.

يک مشخصه ی عمده ی فرهنگ آثار ايرانی-اسلامی که آن را خواندنی کرده است اين است که ابداً يک دست نيست! تهيه ی فهرست مداخل آن خود حکايتی داشته که استاد سميعی در مقدمه به گوشه هايی از آن اشاره کرده است. شما در اين کتاب معرفی هر جور کتابی را می بينيد: از کتاب های فارسی عصر جديد تا کتاب های عربی عهد قديم؛ از کتاب های انگليسی اسطوره شناسی تا کتاب های آلمانی زبان شناسی. به هر حال بخش عمده ی معرفی ها به کتاب های معاصر فارسی بر می گردد. در جلد اول ِ فرهنگ آثار ايرانی-اسلامی، که از "آ" تا "پ" را در بر می گيرد، معرفی ها از "آب زندگی" که داستانی ست از صادق هدايت آغاز می شود و با معرفی "پيوندهای دل" که مجموعه ای ست از يادداشت های استاد نظام وفا پايان می پذيرد. برخی از مدخل های معاصر را بدون شرح و تفسير می آورم:
آتش از آتش جمال ميرصادقی – آتش خاموش سيمين دانشور – آثار ايران آندره گُدار – آخِرِ شاهنامه مهدی اخوان ثالث – آداب زيارت تقی مدرسی – نشريه آرش – آرش کمانگير سياوش کسرايی - آزاده خانم و نويسنده اش رضا براهنی – آسمون ريسمون ايرج پزشک زاد – آيدا در آينه احمد شاملو – آيدا: درخت و خنجر و خاطره احمد شاملو – مجله آينده – ابراهيم در آتش احمد شاملو – روزنامه اختر – ادوار شعر فارسی: از مشروطيت تا سقوط سلطنت محمدرضا شفيعی کدکنی – اديان و مکتب های فلسفی هند داريوش شايگان – از آن سوی ديوار م.ا.به آذين – از پاريز تا پاريس محمد ابراهيم باستانی پاريزی – از چيزهای ديگر عبدالحسين زرين کوب – از هردری م.ا.به آذين – اسرار گنج درهء جنی ابراهيم گلستان – اسلام در ايران پتروشفسکی – اسلام شناسی دکتر شريعتی – اسلام و مالکيت آيت الله طالقانی – اسير فروغ فرخزاد – اسير زمان اسماعيل فصيح – اصفهان نصف جهان صادق هدايت – افسانه نيمايوشيج – اميرکبير و ايران فريدون آدميت – انديشهء ترقی و حکومت قانون عصر سپهسالار فريدون آدميت و ...

حال اين کتاب ها را مولفين فرهنگ آثار ايرانی-اسلامی در کنار کتاب هايی مانند "اسفار اربعه" ملاصدرا و "الاُسطُقُسّات علی رای بقراط" جالينوس و "اُسطُرلاب مُسَرْطَن" سجزی و "اَخبارُ عُقَلاءِ المَجانين" ابن ابی الازهر معرفی کرده اند خودْ آن را خواندنی و مطبوع کرده است!

از مقدمه ی مدير عامل انتشارات سروش، حجةالاسلام حسين محمديان که بگذريم (که در ميانه ی مقدمه اش ناگهان به صحرای کربلا می زند و در سه صفحه کتاب هايی را که خصلت دائرةالمعارفی دارند نام می بَرَد!) به شيوه علامت گذاری استاد احمد سميعی (گيلانی) می رسيم که نمونه ای ست از آن چه امروز در برخی وب لاگ ها (از جمله وب لاگ فل سفه محمد سعيد حنايی کاشانی) به عنوان بحث ويرگولی مطرح شده است. تعجب است از استاد سميعی که در اين فرهنگ برای هر مکثی از علامت ويرگول استفاده کرده اند که نمونه ی آن را چند بند بالاتر می بينيد.

معرفی کتاب ها در فرهنگ آثار ايرانی-اسلامی مفصل است (از دو تا هفت ستون) و خلاصه ی کتاب و نقد و گاه تحسين مولف را شامل می شود. نويسندگان مقالات بر خلاف عرف دائرةالمعارف نويسی پروايی از اظهار نظر و تعريف و بزرگداشت نويسنده ی کتاب ندارند. برای برخی از مدخل های اين فرهنگ، دو نفر به صورت جدا گانه مطلب نوشته اند که زير هم آمده است!

مشخصات کتاب به انگليسی در پشت جلد مثل بسياری ديگر از کتاب ها پُر ايراد است. آقايان نمی خواهند باور کنند که همين بی دقتی های کوچک در چند جمله و عبارت به زبان انگليسی می تواند اعتبار و ارزش کل اثر را در چشم محقق غربی خدشه دار کند. شايد گذاشتن ويرگول با دو فاصله از کلمه قبلی و چسباندن آن به کلمه ی بعدی و نوشتن نام گيلانی با رسم الخط و تلفظ فرانسوی (Guilani) در عباراتی که کل آن انگليسی ست به نظر ناشر ايرانی بی اهميت بيايد اما برای مُراجع غربی همين، شناسنامه کتاب و نمايان‌گر سواد و معلومات تاليف کنندگان آن خواهد بود.

در حاشيه ی صفحات متاسفانه مثل فرهنگ آثار شش جلدی هيچ فضای سفيدی گذاشته نشده تا خواننده بتواند کنار ستون ها حاشيه بنويسد. اميدواريم اين اشکالات در چاپ ها و مجلدات بعدی مرتفع شود.

جلد اول فرهنگ آثار ايرانی-اسلامی در سال ۱۳۸۵ منتشر شده و اميدواريم جلد دوم آن هر چه زودتر منتشر شود.

سکس و فلسفه
برگی از دفتر يادداشت ِ يک نويسنده ی عاصی:
فيلمی به اين لطافت را نمی بينم. رقص را نمی بينم. رنگ را نمی بينم. شمع های چيده شده در جلوی ماشين را نمی بينم. بطری شراب و دو گيلاس خالی را نمی بينم. دخترکان زيبای رقصنده را نمی بينم. صراحت لهجه را نمی بينم. عريانی عشق را نمی بينم...

ذهن ام پر از مخملباف است. او نمی گذارد فيلم را ببينم. مخملباف چريک. مخملباف تندرو. مخملباف منتقد. مخملباف دگرگون شده. مخملباف امروز. همه اش رديف می شود در مقابل چشمان من. مغزم پر و خالی می شود از ديروز و امروز او. فيلم هايی را که از بعد از انقلاب ساخته است يک به يک به خاطر می آورم. آيا آن ها را مخملباف ساخته است؟ مخملباف امروز، آن روز کجا بوده است؟ بوده است، يا نبوده است؟ آيا خود را به خاطر شرايط اجتماعی آن روزگار پنهان می کرده است؟ اين سوال يک لحظه مرا رها نمی کند که آيا مخملباف آن روزها نقش بازی می کرده است؟

هيچ چيز را باور نمی کنم. هيچ کس را باور نمی کنم. وقتی سرداری که می خواهد مردم را به زور به بهشت بفرستد در خلوت اش موجود ديگری ست و در حضور ديگران نقش بازی می کند، وقتی وزير نقش بازی می کند، وقتی وکيل نقش بازی می کند... ديگر که را بايد باور کرد؟

خوشحالم که مخملباف خودش شده است. خوشحالم که تغيير کرده است و اين تغيير را فرياد می کند. همان طور که همه ی ما تغيير کرده ايم و تغيير خود را فرياد می کنيم. بايد با آن چه امروز هستيم کنار بياييم. بايد تصاوير گذشته را از جلوی چشم مان دور کنيم. شايد بتوانيم لطافت فکر امروز را ببينيم. رقص را ببينيم. رنگ را ببينيم. انسان تغييريافته را ببينيم...

ساختن توالت ايرانی، برای ايرانی، به دست اسپانيايی
الحمدلله پيشرفت های عظيم ِ ما به مرحله ای رسيده است که ديگر فرصت ساختن توالت نداريم و اين کارهای بی اهميت را بايد به دست خارجی های عقب افتاده بسپاريم. کشوری که به انرژی هسته ای دست يافته و هر روز و هر هفته جشن هسته ای می گيرد، کشوری که موشک فضاپيما به مدار زمين می فرستد تا مسير استقرار ماهواره ی ساخت خودش را مشخص کند، کشوری که می تواند کشوری ديگر را از پهنه ی گيتی محو کند، آيا شايسته است توالت های بين راهی اش را خودش بسازد؟ آيا خجالت ندارد کشوری که پرزيدنت احمدی نژاد رئيس آن است، وقت اش را برای ساختن توالت های بين راهی تلف کند؟

به همين خاطر، سازمان جهانگردی با شرکت اسپانيايی قرارداد بسته تا در عرض هشت ماه، هزار دستگاه سرويس بهداشتی بين راهی برای ما بسازد. دست اش درد نکند. ملتی که به قله های بلند علم و سياست و ادب دست يافته، ديگر مجبور نخواهد بود با چشم و دهان و بينی بسته قضای حاجت کند. همه کار را که قرار نيست ما بکنيم. بعضی کارهای پَست را هم بايد بدهيم کشورهای خارجی برای مان بکنند!

ستون ثابت خشايار ديهيمی در شهروند امروز
"روزنامه ای را توقيف می کنند به استناد ماده ای از قانون که اصلا ربطی به روزنامه ندارد. کتابی را مجوز انتشار نمی دهند بی آنکه معلوم باشد مشکل کتاب در چيست و گاه برای طفره رفتن، بعد از چندين ماه، می گويند کتاب در اداره گم شده است. (البته بايد شاکر باشيم که خودمان در آن اداره گم نمی شويم!) کتابی مجوز می گيرد و همه مراحل قانونی اعلام شده را طی می کند، بعد نويسنده به دادگاه احضار و محکوم به حبس برای انتشار همان کتاب می شود (درست تر نبود مميز مثلا ب-۴۲۵ را زندانی می کردند؟) فيلمی باز همه مراحل قانونی اش را از تصويب فيلمنامه تا توليد می گيرد و اجازه اکران نمی دهند و من چقدر از اين مثال ها بياورم که همه شما خودتان بهتر می دانيد. افسوس! ما هم بايد صدايمان را به صدای هاينريش بل ها، هانا آرنت ها، و کليماها پيوند دهيم و بگوييم با اين زبان منحط شده و با اين فرهنگ «ارشادی» پل ارتباطی ميان ما برای ساختن جهانی انسانی، برای جرات بخشيدن به آدم ها برای آنکه بپرسند و برای آنکه فکر کنند خراب شده است. در اين ويرانه پر از الفاظ بی معنی و ميان تهی و پر از غبار دروغ نشسته بر حلق، مشکل بتوان نفس کشيد و انسان ماند، چه رسد به اين ادعای بزرگ همه آدم های کوچک که قرار است يک صفحه بزرگ را در تاريخ ورق بزنيم و مديريت جهان را عوض کنيم!" «شهروند امروز، شماره ۴۳»

آيا توضيحی بر اين چند خط لازم است؟ فقط همين را بگويم که خشايار ديهيمی قرار است در ستون ثابت اش ميان نويسندگانی که سال ها پيش صدای شان در کشورهای ديگر خفه شده بود با ما که امروز صدای مان در ايران خفه شده است پيوندی برقرار کند. ببينيم آيا قاضی مرتضوی اين پيوند را تاب می آورد؟



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




فرو رفتن احمدی نژاد در باتلاق حکومت اسلامی
وقتی خاتمی دست احمدی نژاد را در دست گرفت و او را مثل يک کودک بازيگوش و پُر رو، از اين طرف ساختمان رياست جمهوری به آن طرف بُرد و با لبخند مسئوليت سنگين قوه ی مجريه را بر دوش او نهاد، احمدی نژاد يک لحظه هم تصور نکرد که به باتلاق افتاده است. خاتمی با سَبُکی و لطافت از روی باتلاق حکومت اسلامی عبور کرد و به افتخار بازنشستگی نائل آمد اما احمدی نژاد با حرکات تند و حساب نشده اش، در همان قدم های اول فرو رفت.

سرعت فرو رفتن احمدی نژاد اکنون بيشتر و بيشتر شده است. راست و چپ، دوست و دشمن از او انتقاد می کنند. همراهان ديروز، امروز مقابل اش ايستاده اند.

راست می گويد احمدی نژاد. دور تا دور او را مافيا احاطه کرده است. اما اين مافيای سيگار نيست؛ مافيای نفت نيست؛ مافيای بانک نيست؛ مافيای مسکن نيست؛ مجموعه ی همه ی مافياهاست: مافيای حکومت اسلامی.

احمدی نژاد نمی خواهد بفهمد که مجموعه ای که در آن کار می کند، مافياست و روابط مافيايی بر آن حُکم می راند. احمدی نژاد باور داشت که چون می خواهد، می تواند با قدرت های مافيايی درون حکومت در افتد اما سخت اشتباه می کرد. روابط ميان حکومت سازان روابطی بود که يا بايد به نرمی از کنارشان می گذشتی يا آن ها تو را به درون می کشيدند و نابود می کردند.

خاتمی اين را بعد از افشای قتل های زنجيره ای فهميد و برای اين که فرو کشيده نشود، رفتار خود را سَبُک کرد تا به سلامت از منطقه ی وحشت عبور کند. احمدی نژاد نفهميد و فرو غلتيد. اکنون او برای نجات خود سعی می کند بيشتر دست و پا بزند. هر چه بيشتر دست وپا بزند بيشتر فرو خواهد رفت. دست و پا زدن های بعدی او کاهش بيشتر سود بانکی برای در هم شکستن مقاومت مافيای بانکی، واردات بيش از حد برای در هم شکستن مقاومت مافيای تجاری، فشار بر روی صاحبان واحدهای مسکونی خالی به منظور در هم شکستن مقاومت مافيای مسکن، کاهش دستوری قيمت ها، مبارزه با گران فروشی و مجازات گران فروشان، به سکوت کشاندن منتقدان... خواهد بود. احمدی نژاد اگر آرام نگيرد، در ورطه ی بحران ها غرق خواهد شد. کنار گذاشتن او برای پرستيژ حکومت خوب نيست. شايد در انتخابات بعدی کس ديگری به جای او انتخاب شود. تنها در صورت تغيير رفتار، چهار سال ديگر بر سر کار خواهد ماند. چهار سالی که بيشترين آسيب متوجه ملت ايران و مردم جهان خواهد شد.

[وبلاگ ف. م. سخن]





















Copyright: gooya.com 2016