یکشنبه 22 اردیبهشت 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از کشف دی. وی. دی رهبر در سال ۵۰۰۰ شمسی تا چگونگی سانسور يک طنزنوشته در روزنامه اعتماد

کشکول خبری هفته (۳۹)

کشف دی. وی. دی رهبر در سال ۵۰۰۰ شمسی
"رهبر انقلاب اسلامی با اشاره به دو نگاه متفاوت به آثار تاريخی قبل از اسلام از جمله تخت جمشيد افزودند: از يک منظر، اين آثار متعلق به جباران تاريخ ايران است و نفرت از استبداد و جباريت، اينگونه آثار را در چشم و دل انسانها از جمله متدينين، بی جاذبه می کند اما از جنبه مثبت، نبايد فراموش کرد که اين آثار، به هرحال محصول سرپنجه هنرمند، ذهن خلاق، روحيه بلند نظر و ذوق و ابتکار ايرانی است و اين واقعيات، تخت جمشيد و ديگر آثار تاريخی را در سراسر کشور، مايه افتخار ملت ايران و جزو مفاخر تاريخی اين کشور قرار می دهد." «انتخاب»

سال ۵۰۰۰ هجری شمسی؛ خبر می رسد باستان شناسان در زير خرابه های شهر باستانی طهران، واقع در '۴۶°۳۵ شمال وَ '۱۸ °۵۱ شرق جغرافيايی، يک شیء گرد و نقره ای رنگ پيدا کرده اند که بر روی آن نوشته هايی به خط لاتين باستان به چشم می خورد:

BASF – DVD – RW – DVD – Rewritable – 4.70 GB – 240 Min – Single sided – High Quality

بر روی اين شیء گِرد، عباراتی با ماژيک، به خط کج و معوج فارسی باستان نوشته شده است:
"عکس های لختی هنرپيشه های زن ايرانی – نرگس ۲ – ده فيلم فارسی قديمی (گنج قارون – سلطان قلبها – پشت و خنجر – کوچه مردها...) – ترانه های جواد يساری – نوحه آهنگران - سخنرانی رهبر انقلاب بعد از تهديد آمريکا به موشک باران ايران". دانشمندان موفق شدند داده های موجود در اين لوح را شناسايی کنند:
AkseSexy.jpg – Narges2.mov – JavaadYasaariBaaHaal .mp3 – DahFilmeFarsi.zip – JaanamFadaayeRahbar.avi

با باز کردن فايل آخر، صدا و تصوير رهبر انقلاب اسلامی در آخرين سخنرانی خود در سال ۱۳۸۹ شمسی پخش می شود. متن سخنرانی از اين قرار است:
"منم خامنه ای؛ رهبر مسلمانان جهان؛ رهبر بزرگ؛ رهبر توانمند؛ رهبر حکومت اسلامی [ايران]؛ رهبر سيد حسن نصرالله در لبنان؛ رهبر مقتدا صدر در عراق؛ رهبر چهارگوشه ی جهان اسلام. فرزند سيد جواد حسينی خامنه ای، حجتِ اسلام.

آنگاه که به کمک يار و برادرم هاشمی رفسنجانی رهبر شدم، همه ی مردم مرا پذيرفتند چون بايد می پذيرفتند. پيش از من و پيش از امام راحل، جباران بر اين سرزمين حکم می راندند. آن ها کاری نداشتند جز ساختن کاخ و خوشگذرانی و عيش و نوش. من به اين جباريت پايان دادم. به جای کاخ تخت جمشيد، در ميدان بهشت زهرا حوض خون ساختم. به جای حجاری های ابلهانه از کله ی شير و هُما، بر سنگ قبر شهدا خطوط زيبا نويساندم. به جای نقش رستم، گرزی به نام برج ميلاد سازاندم تا آن را بر فرق سر دشمنان بکوبم. چون غذای من نان و ماست و گاه نيمرو بود، به جای ظروف کنده کاری شده ی نقره و طلا، سفره ی پلاستيکی يک بار مصرف پلاسکو و ظرف ملامين از خود به جا گذاشتم تا آيندگان قناعت بياموزند. به جای لباس های زربفت و تاج های با شکوه، عبا بر تن و عمامه بر سر کردم تا آيندگان گرد تجمل نگردند و جبار نشوند.

من نسل روزنامه های دشمن را بر انداختم. فرمان دادم کاتبانِ دشمنْ‌دوست را چنان در راهروهای ارشاد بدوانند که فکر کتابت را برای هميشه از سر به در کنند. فرمان دادم تا عوامل دشمن را در بند ۲۰۹ به راه راست هدايت نمايند و آن ها را خودی گردانند [بر باستان شناسان معلوم نشد که بند ِ ۲۰۹ چيست و در کجا واقع است. به نظر می رسد عددِ رمزی مانند ۶۶۶ برای ايجاد رعب و هراس باشد]. شادمانم آن چه از من به جای می مانَد، از سفره ی پلاستيکی تا عبای نائينی، هيچ يک نشانه ی جباريت من نيست و هيچ کس با ديدن آن ها سخن از ظلم و جور نخواهد راند."

رسيدن ِ موش مُرده به پايان راه
" احمدی نژاد: استکبار ۶۰ سال است که در ادامه درگيری تاريخی خود با دنيای اسلام و ملت ها مقدمه چينی کرده و با هجوم به فلسطين اين رژيم جعلی صهيونيستی را برقرار کرده است اما اين رژيم پس از سيلی خوردن از ملت لبنان مانند موشی مرده به پايان راه رسيده است." «انتخاب»

با خواندن اين عبارت، دو دورْ دورِ خودم چرخيدم، يک ليوان چای نوشيدم، يک سيگار کشيدم، جلوی پنجره چند بار نفس ام را تو و بيرون دادم، به آسمان نگاه کردم و يکی دو آيه که بلد بودم خواندم، دوباره پشت ميز نشستم، به نمايشگر کامپيوتر چشم دوختم، عبارت را يک بار ديگر از نظر گذراندم، کلمات آن را روی کاغذ آوردم، تک به تک داخل جدول نهادم، پيش و پس کردم، زير و رو کردم، عقل ام قد نداد که نداد.

ممکن است بگوييد دليلی ندارد که يک ايرانی بخواهد از کار اسرئيل و لبنان و فلسطين سر در بياورد چرا که آن ها از ما فاصله بسيار دارند و رئيس جمهور هم اگر چيزی می گويد برای آن ها می گويد نه برای تو. اصلا به تو چه که رئيس جمهور در مورد اسرائيل چه می گويد؟ مگر فضولی؟! يک مقدار پول قرار است به سيد حسن نصرالله و حزب الله لبنان از خزانه ی ايران داده شود و اين مسئله ی تو نيست. نفتی ست از چاه بيرون می زند و رئيس جمهور عشق‌اش کشيده مثل آدم های لارژ، پول آن را صرف مبارزات مردم فلسطين کند. تو چه کاره ای؟ مگر تو از داخل چاهْ نفت می کِشی که اين قدر حرص و جوش می خوری؟

اگر اجازه بدهيد به عرض می رسانم که مسئله ی من اصلا سياسی نيست. درست می فرماييد مرا با اسرائيل و لبنان و فلسطين کاری نيست. ما نه سر پيازيم نه ته پياز. اصلا فکر می کنيم ده حلقه از چاه های نفت به برادران فلسطينی و لبنانی ما اختصاص دارد. مگر ما بخيل ايم؟ مسئله ی من جمله ی استاد احمدی نژاد از نظر ادبی ست. لطفا به اجزای آن توجه کنيد:
" اين رژيم پس از سيلی خوردن از ملت لبنان مانند موشی مرده به پايان راه رسيده است."

رژيم اسرائيل پس از سيلی خوردن از ملت لبنان مانند موشی مرده به پايان راه رسيده است. من يک ساعت است دارم فکر می کنم که موش مرده چگونه به پايان راه می رسد و اين چگونه تشبيهی ست. مثلا استاد اگر می فرمودند مانند موش به پايان راه رسيده است، باز يک چيزی. حتی اگر به جای موش از بزغاله استفاده می کردند کاملا قابل قبول بود. بله، جمله ای زيبا می شد اگر می گفتند رژيم اسرائيل مانند بزغاله به پايان راه رسيده است. ولی تمام معلومات ادبی خودم را هم که به ذهن آوردم، ندانستم که چگونه يک موش مرده، به پايان راه می رسد.

بالاخره استاد احمدی نژاد که دکتر مهندس تشريف دارند، حتما صنعتی در کار اين جمله کرده اند والا لغو سخن گفتن ايشان را نمی برازَد:
بلبل عرش اند سخن پروران / باز چه مانند به آن ديگران
سخن پروری چون احمدی نژاد بی دليل موش مرده را دَوان نمی گرداند. گفتم شايد از روی سجع چنين سخنی بر زبان رانده اند. ديدم "مانند موشِ مرده به پايان راه رسيده است" هيچ جايش به سجع نمی خورَد. گفتم شايد خواسته است با تنافر کلمات، تنفر از اسرائيل را نشان دهد، اما ندانستم که راه رفتن موش مرده چگونه تنافری ست. تنافر حروف که نيست. تنافر کلمات هم که نيست. شايد تنافر معنوی ست. به قول استاد بزرگ جلال الدين همايی جمله ی احمدی نژاد چيزی شبيه به اين بيت است که مصرع های آن به تنهايی معنی دارد اما ميان آن ها در معنی، سازگاری و مناسبت نيست:
خانه ی مُلک و دين شود آباد / باده پيش آر هر چه باداباد!

به به! به به! خدا استاد همايی را رحمت کند که مشکل مرا حل کرد. من مطمئن بودم که استاد احمدی نژاد از صنعتی خاص در اين جمله استفاده کرده اند. حال که دانستم از صنعت تنافر استفاده کرده خيالم آسوده گشت و می توانم سرم را راحت زمين بگذارم. والحمدلله رب العالمين.

تنقيه قانون!
" احمدی نژاد با بيان اينکه قانون بدون کار کارشناسی شده راه را برای سوءاستفاده ها فراهم می کند، خاطر نشان کرد: قوانين موجود در کشور بايد تنقيه و دسته بندی شود." «انتخاب»

هنوز از مکافات جمله ی بالا نَرَسْته بودم که در همان گزارش چشم ام به اين جمله خورد: "قوانين موجود...بايد تنقيه شود". درست است که سی سال از آخرين ديکته هايی که در مدرسه نوشتيم گذشته است ولی اين کلمه ی "تنقيه" به نظرم خيلی آشنا می آيد. بگذار در فرهنگ سخن معنی اين کلمه را ببينم:
تنقيه: tanqiye [عر.: تنقیة] (اِمص.) ۱- (پزشکی) وارد کردن مايع مخصوص از طريق يک لوله به مقعد يا راست روده برای کمک به دفع مدفوع، يا آماده کردن راست روده برای راديوگرافی، يا رساندن آب و مايعات به بدن؛ اماله...

بهتر است به شوخی هم وارد اين مبحث پزشکی نشويم چون حوصله دردسر نداريم. اين که قوانين موجود بايد تنقيه شوند البته سخن صحيحی ست چه بسا گير مريض باز شود و حال اش رو به بهبود گذارد اما اين که خبرگزاری انتخاب، سخن رئيس جمهور فرهيخته ی ما را با غلط املايی بنويسد و در آخر کلمه به جای "ح"، "ه" بگذارد اگر از سر بی احتياطی باشد، می تواند به قيمت بيکار شدن عده ای از بچه های خبرنگار و تعطيلی خبرگزاری تمام شود که بهايی ست گزاف، پس بهتر است پيش از راه افتادن دسته های کفن پوش و آويختن پرده ی "مرگ بر فلان" از در و ديوار خبرگزاری و دستگيری خبرنگار بخت برگشته هر چه سريع‌تر اقدام به تصحيح نمايند.

چپاولگری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
با خوشحالی بسيار مطلع شدم که جلد هفتم دانشنامه ادب فارسی حسن انوشه که به "ادب فارسی در جهان عرب" اختصاص دارد توسط سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است و در نمايشگاه بين المللی کتاب توزيع می گردد.

برای تهيه ی اين مجلد از دانشنامه به غرفه ی وزارت ارشاد مراجعه کردم. طبق معمول کتاب را ورقی زدم و بالا و پايين آن را نگاه کردم. به قيمت آن بی توجه بودم چون قيمت جلد ششم آن را که ۱۲۵۰۰ تومان بود به ياد داشتم و گمان نمی کردم قيمت اين يکی از ۱۵۰۰۰ تومان بيشتر شود. ولی چشم ام به قيمت کتاب که افتاد، به اشتباه بزرگ خود پی بردم. ۳۲۰۰۰ تومان، قيمت جلد هفتم دانشنامه بود، يعنی ۱۹۵۰۰ تومان گران تر از جلد قبلی.

شايد تصور کنيد تعداد صفحات جلد هفتم دو سه برابر جلد ششم است اما فقط ۹۲ صفحه بيشتر دارد. به بيان دقيق تر جلد ششم ۹۶۶ صفحه است و جلد هفتم ۱۰۵۸ صفحه و اين ۱۹۵۰۰ تومان اضافی لابد برای اين ۹۲ صفحه و تورم ۲۰ درصدی سال گذشته است (که به گفته ی مسئولان محترم، ۲۰ درصد نيست و خيلی کم تر است!). ۲۰ درصد ۱۲۵۰۰ تومان البته ۱۹۵۰۰ تومان نمی شود، بل که ۲۵۰۰ تومان می شود، پس قيمت اين کتاب طبق محاسبات منطقی نبايد از پانزده شانزده هزار تومان بيشتر شود (کتاب های مشابه، با تعداد صفحات برابر، که توسط انتشاراتی های دولتی چاپ می شوند و از يارانه و کمک های وزارت ارشاد برخوردارند همين امروز مابين ۱۲ تا ۱۸ هزار تومان قيمت دارند).

ضرب عدد ۳۲ هزار تومان در تيراژ کتاب يعنی ۴۴۰۰ نسخه ما را به عدد ۱۴۰ ميليون و ۸۰۰ هزار تومان می رساند که بايد ديد بعد از کسر ِ بودجه ی سالانه ی ۱۲ ميليون تومانیِ پروژه دانشنامه و هزينه های توليد، باقی مانده ی آن به کجا می رود.

ناگفته نماند که ارزش کار حسن انوشه و گروه کوچک او که با ۱۲ ميليون تومان بودجه ی ساليانه کاری چنين عظيم را سامان می دهند، به مراتب از اين ارقام بالاتر است ولی آن جا که وزارت ارشاد به عنوان يک کاسب و کتاب‌فروش پا به ميدان می گذارد و اين چنين گران فروشی می کند بعيد نيست ناشران ديگر درخت را از بيخ در آوَرَند!

اين اثر ارزشمند را تا جلد ششم اش، در فرصت ِ مناسب معرفی خواهيم کرد.

تونل زمان (برنامه های تلويزيون و سينماهای تهران در سال ۱۳۶۰)
وارد تونل زمان می شويم و به اردی بهشت سال ۱۳۶۰ باز می گرديم. درست ۲۷ سال پيش. هنوز مجاهدين خلق، با صدام خونخوار به توافق نرسيده اند و تهاجم مسلحانه شان را آغاز نکرده اند. آرامش قبل از طوفان است. کيهان مدام خبر از پيروزی های ارتش ايران می دهد. تيتر يک کيهانِ اول اردی بهشت ۱۳۶۰، چنين است:
"بلنديهای مسلط بر عراق در مرز مريوان بتصرف ايران در آمد"

خبرهای راست و دروغ به هم آميخته است. هيچ کس نمی داند حقيقت چيست. در همين صفحه از قول مجاهدين عراقی نوشته شده است:
"در حمله جنگنده های ايران ۶۰ هواپيمای عراق منهدم شد"

همين مجاهدين عراقی خبر می دهند:
"در اثر حمله جنگنده های ايران به پايگاههای عراق، صدام دچار بيماری هيستريک شده و گفته ميشود که وی در بيمارستان بستری است."

اگر در جهانِ واقع پيروزی نيست لااقل می توان در افکار عمومی خود را پيروز نشان داد. عمليات بزرگ قهرمانان نيروی هوايی ارتش در ميان اين دروغ ها رنگ می بازد. مثلا عمليات فوق العاده مهم و پيچيده ی حمله به اچ ۳، ابعادش تا سال ها معلوم نمی گردد.

اما در پايتخت خبری از جنگ نيست. زندگی به روال هميشگی ادامه دارد و مردم گاه فراموش می کنند که در مرزهای کشورشان، جنگی مهيب فرزندان ايران را به کام مرگ می کشد.

در چنين اوضاع پر تب و تابی، امکانات اندکی برای تفريح وجود دارد. سينما ها هنوز تغيير نام نداده اند. در تبليغ فيلم ها هنوز نام قديمی سينماها به کار برده می شود:
"از امروز برنامه سينماهای سينه موند – همای؛ فيلمی منتخب و برگزيده شده از تمامی فستيوالهای دنيا که سالهای سال در خاطره ها جاودانی ميماند: شاخ طلائی"

"از فردا صبح در سينماهای کاپری – ريولی – ملت – ايفل – اروپا – پيوند- ونوس؛ ۱۲ مرد با ۱۲ گيوتين پرنده بخاطر اجرای عدالت و حمايت از محرومان بپا ميخيزند...، چن کوانتا – فرانکی يو، در فيلم گيوتين"

در تئاترها و تماشاخانه های لاله زار، هنرپيشگان قديمی هم چنان در حال اجرای نقش اند:
"تئاتر نصر: مشکل آقای شريف با شرکت وحدت – يداله شيراندامی – مينو ابريشمی – و نمايش فرجام با شرکت ميری و شهروز رامتين سئانسها ۱۰ صبح و ۲ بعد از ظهر.
تئاتر دهقان: غريب با شرکت منوچهر وثوق .
تئاتر پارس: نمايش سنتی سياه بازی عروسکها با شرکت مرتضی عقيلی – بهروز به نژاد – فرزانه تائيدی."

اما جنگ بر همه جا سايه ی خود را گسترده است. عده ای دل نگران فرزندان شان در جبهه های جنگ اند. عده ای ديگر نگران فرزندانی که بی هيچ تجربه و دانشی به گروه های سياسی مخالف حکومت پيوسته اند.

تنها دو شبکه ی تلويزيونی، تهران را پوشش می دهد و تنها امواج يک شبکه به کل ايران می رسد. برنامه های تلويزيون از ساعت ۵ بعد از ظهر شروع می شود و تا ساعت ۱۰ شب ادامه دارد. پنج ساعت برنامه، آن هم چه برنامه هايی! به برنامه های تلويزيون در دوم اردی بهشت ۱۳۶۰ توجه کنيد:
شبکه اول: ۵۰/۴ - سرود ۵۵/۴ - تلاوت قرآن ۰۵/۵ - برنامه کودک ۰۰/۶ - اخبار استان و شهرستان ۴۰/۶ - فيلم مستند کوتاه ۰۱/۷ - اذان مغرب ۱۰/۷ - فيلم مستند ۰۰/۸ - برنامه ارتش ۳۰/۸ - اخبار ۳۰/۹ - تئاتر

شبکه دوم: ۴۵/۵ - شروع برنامه ۴۸/۵ - تلاوت قرآن ۵۹/۵ - اخبار فرهنگی، هنری، اقتصادی ۱۵/۶ - شکست سکوت ۳۲/۶ - آموزش حسابداری ۰۱/۷ - اذان مغرب ۰۹/۷ - آموزش پيش از دانشگاه ۳۶/۷ - بازگشت به قرآن ۳۰/۸ - اخبار ۳۰/۹ - شهروند، شهر، شهرداری

همين! اگر می بينيد ميان‌سالان امروز که جوانان آن دوره بوده اند اغلب دل‌مُرده و مايوس اند، به خاطر زندگی در چنين فضايی ست. دو سه ماه ديگر، کشتارهای خيابانی آغاز خواهد شد. پس بهتر است فوراً به زمان حال باز گرديم و آرزو کنيم که آن دوره ی پر از درد و رنج هرگز تکرار نشود.

گياه‌خواری ممنوع!
"در پنجمين روز از برگزاری نمايشگاه بين المللی کتاب تهران، دو کتاب ديگر از صادق هدايت و سه کتاب ديگر از صادق چوبک جمع آوری شد. به گزارش مهر «فوايد گياهخواری» و «نوشته های پراکنده» عنوان دو کتاب هدايت و «تنگسير»، «مهواره» و «روز اول قبر» عنوان سه کتاب چوبک را تشکيل می دهند که بعدازظهر روز دوشنبه از غرفه نشر جامه دران در نمايشگاه جمع آوری شد." «اعتماد»

البته که فوايد گياهخواری بايد از نمايشگاه کتاب جمع آوری شود. مگر می خواهيد جوانان ما به ضلالت بيفتند؟ مباد چنين روزی، که در ام القراء اسلام، کتابی از نويسنده ای کافر و بی دين که انتحار هم کرده است نشر و پخش شود. ببينيد در فوايد گياهخواری اش چه چيزها نوشته است! وامصيبتا! کتاب اش را چنين آغاز می کند:
"بنام يزدان جهان آفرين" (*)
نامسلمان نخواسته بگويد بسم الله الرحمن الرحيم. زورش آمده مردک!

"همهء اعضای بدن غلام شکم ميباشند..."
اعضای تو غلام شکم اند نه اعضای ما! اعضای ما غلام يک جای ديگرند.

"فصل اول: فدائيان شکم"
اين آقا خواسته به خيال خود فدائيان اسلام را دست بيندازد. فکر کرده است ما خريم نمی فهميم.

"قصابها تا بازوی خودشان را در روده و خون حيوان فرو ميبرند پس از آن پوست او را جدا ميکنند و بعد آن لاشه های لرزان حيوانات را با سرهای بريده و شقيقه های کبود و شکم های پاره شده و جگرهای سرخ که اغلب داغ چوب و تازيانه ای که پيش از کشتن بحيوان زده اند روی گوشت او نمودار است در گاری به چنگک آويخته و يا روی اسب انداخته به دکانهای قصابی ميفرستند"
لابد می خواهی به جای اين کارها حيوانات را مثل سرزمين کفر با برق و چکش بکشند و گوشت اش را حرام کنند؟! تازه، تو که اين همه برای حيوانات دل می سوزانی، آيا يک کلمه هم راجع به آن فلسطينیِ مظلوم و آن زندانیِ بيچاره ی گوانتانامو چيزی نوشته ای؟ [توضيح: ظاهرا منتقد محترم فراموش کرده است که در زمان صادق خان زندانی به نام گوانتانامو نبوده است]

"مردم شکم خودشان را پر از اين گوشت مردار کرده..."
نه! پس بيايند مثل تو با کاه و يونجه پُر کنند؟!

"ستمگری و کشتار نسبت بحيوانات دشنام و ناسزا به شرافت و مقام انسانيت است..."
برو آقـــــا! بگو گوشت نخوريد و حيوان نکشيد که عيد قربان را زبان ام لال تخطئه کنيد. شما می خواهيد ماها ضعيف و سوسول شويم تا نتوانيم به جنگ رژيم صهيونيستی برويم. بگوييد به هيکل مردانه عماد مغنيه و سردار فيروزآبادی حسودی تان می شود.

"معدهء انسان خيلی نازک و کم زورتر از معدهء حيوانات گوشتخوار ميباشد..."
شايد مال تو اينجوريه. مال ما که خيلی هم کلفت و پُر زوره. کله پاچه می زنيم تو رگ آ!

"ناخونهای ما را نبايد با پنجهء شير اشتباه کرد"
وای چه سوسول. ما با همين ناخن ها چشم دشمن صهيونيستی رو از کاسه در می آريم.

"حضرت امير که زندگانی رياضت مندانه مينموده راجع به گوشت خواری ميفرمايد: لاتجعلوا بطونکم مقابر الحيوانات"
يک بار ديگه اسم علی رو به زبون آوردی نياوردی. مرتيکه ی بودايی، واسه ما حديث می خونه.

"فيثاغورث حکيم از کشتار حيوانات اظهار تنفر ميکرده و طاقت ديدن آنرا نمی آورده است؛ او ميدانسته است کسيکه کشتار حيوانات را کار طبيعی می پندارد بآسانی کشتار انسان را جايز خواهد دانست"
بفرما. گفتم اين می خواد ما دشمن هامون رو نابود نکنيم. اين قر و قميش ها همه اش واسه اينه که جلوی صهيونيست ها کم بياريم. جمع کنيد اين کتاب فاسد گياهخواری رو. فوری به حراست خبر بده هر چی کتاب به اين نام تو غرفه ی ناشر هست جمع کنند...

(*) فوايد گياهخواری؛ انتشارات اميرکبير؛ سال ۱۳۴۲

بالاخره ف. ف. مشهور شد
يک مبارز سلطنت طلب می تواند به مردم بگويد شب پنج شنبه چراغ های ماشين شان را روشن کنند و در خيابان پهلوی بالا و پايين بروند؛ و مشهور شود. می تواند به مردم بگويد روز جمعه به پارک شاهنشاهی بروند و دور درياچه ی پارک قدم بزنند؛ و مشهور شود. می تواند به مردم بگويد روز ۱۴ مرداد با پيراهن سفيد دور ميدان بهارستان راه بروند؛ و مشهور شود. می تواند به مردم بگويد روی اسکناس ها را با شعار مرگ بر فلان سياه کنند؛ و مشهور شود. می تواند در تلويزيون اش به هر کس که دم دست اش آمد فحش بدهد و بد و بيراه بگويد؛ و مشهور شود.

اين گونه مشهور شدن ها نه تنها عيبی ندارد بلکه باعث شادی و تفريح مردم هم می شود. مثلا وقتی در يک مهمانی، خانم های پنجاه شصت ساله بلند شده اند و با آهنگ خوشگلا بايد برقصن اندی قر می دهند و آقايان گيلاس الکل طبی شان را به سلامتی هم بلند می کنند، می توان راجع به اين گونه مبارزات حرف زد و اظهار نظر کرد و دقايق کسالت بار را با بحث های پر حرارت پشت سر گذاشت. مثلا بحث کرد که پيراهن سفيد، موقع قدم زدن در ميدان بهارستان بهتر است يا پيراهن صورتی (چون ممکن است آدم های فلان "جناح"ِ -ببخشيد فارسی سره اش می شود "بال"ِ- سلطنت طلبان بخواهند از پيراهن سفيد استفاده کنند واين اصلا خوب نيست چون ممکن است مردم، ما را با آن ها اشتباه بگيرند).

اما وقتی کار به پذيرش مسئوليت بمب گذاری برای مشهور شدن می کشد، ممکن است يکهو شوخی شوخی آدم گرفتار شود و کسب ِ شهرت، کار دست اش بدهد. اين ديگر پوشيدن پيراهن سفيد و سياه کردن اسکناس نيست که بشود به آن خنديد. در اين ميان نه تنها عده ای در اثر بمب گذاری کشته می شوند، بل که عده ای ديگر –که روح شان از اين بمب گذاری خبر ندارد و اصلا مخالف خشونت و خونريزی هستند- به عنوان هم‌دستان بمب گذار يا تحريک کنندگان به بمب گذاری زندگی شان به خطر می افتد و بايد دائما نگران سلامت خود و فرزندان شان باشند.

بمب گذاری شيراز بهانه ی خوبی ست برای آزار و اذيت بيشتر خانواده های بهايی. عوامل اين بمب گذاری چه بسا خواهان اين آزار و اذيت برای تشديد درگيری ها و ايجاد تشنج باشند. اعمال تروريستی و روش های غير انسانی جز دشوار کردن کار کسانی که به شيوه ی مسالمت آميز خواهان تغيير در ساختار حکومت اند حاصل ديگری نخواهد داشت.

تفسير خبر کشکولی
* تحليل سازمان مجاهدين انقلاب از انتخابات اخير «امروز»
** عقب افتاده سياسی- وای چقدر هيجان انگيز! بُدُوم بخونم!

* بودجه شهر تهران چرا در لبنان بايد مصرف شود «وب نوشت»
** رئيس شورای شهر- برای اين که دل‌مون می خواد؛ حرفی هست؟!

* برنج هر ساعت گران تر می شود «روز»
** معلم آشپزی در تلويزيون، ماه گذشته- برای چهار نفر، دو پيمانه برنج داخل قابلمه می ريزيم...
امروز- برای چهار نفر، يک پيمانه برنج داخل قابلمه می ريزيم...
ماه آينده- برای چهار نفر، چون خوردن برنج باعث ناراحتی اعصاب می شود، از دو عدد سيب زمينی استفاده می کنيم... چی؟! آن هم باعث ناراحتی اعصاب می شود؟ خب پس از دو تکه نان لواش استفاده می کنيم.

* چ مثل چرند؛ ق مثل قلاده! «نادره افشاری»
** مصرف کننده شربت ترياک [در حسرت روزهايی که به جای شربت ترياک خود ترياک را مصرف می کرد]- چ مثل چايی، ق مثل قند! آی می چشبه!

* تورم اصلی در راه است «راديو زمانه»
** بی زبان- لطفا يه خورده ملايم تر خبر بدين. اين جوری که شما خبرهای بد رو می آرين يهو پس می افتيم.

* اژدهای ايرانی در المپيک چين «راديو زمانه»
** عقب افتاده ی سياسی- کدوم يکی شون؟ پس کشور رو تو اين فاصله کی اداره می کنه؟!

* سلطنت طلب ها به طراحی انفجار شيراز متهم شدند «راديو زمانه»
** سلطنت طلب- من بمب رو منفجر کردم.
وزارت اطلاعات- تو نکردی. مهمات خودش ترکيد.
سلطنت طلب- من کردم.
وزارت اطلاعات- تو نکردی.
سلطنت طلب- می گم من کردم.
وزارت اطلاعات- می گم تو نکردی.
سلطنت طلب- عجب سازمان امنيت زبون نفهمی هستی! می گم من کردم، می گی نکردی؟!
وزارت اطلاعات- خب تو کردی. حالا دم مسجد اعدامت می کنيم.
سلطنت طلب- ای بابا شوخی کردم؛ به خدا من نکردم!
وزارت اطلاعات- به خدا تو کردی!
سلطنت طلب- اِ می گم من نکردم. آخه من و بمب ترکوندن؟! اصلا به ريخت و قيافه ام ميآد بمب دست ام بگيرم؟! يه خالی بستيم پيش رفقا افه بيايم و پول جمع کنيم.
وزارت اطلاعات- حالا ما تو رو اعدام ات می کنيم تا افه ات کامل بشه. می خواستی نگی من کردم. کسی که خربزه می خوره پای اعدام اش هم می شينه.
سلطنت طلب- ای خداااا. اينها شوخی هم حالی شون نيست. ما يه چيزی گفتيم. شما چرا باور کردی؟!

زير خط فقر بوديم و خبر نداشتيم؟
"۴۰۰ هزار تومان خط فقر شديد کشوری و ۷۷۰هزار تا ۷۸۰ هزار تومان، خط فقر شديد شهر تهران" «ايسنا»

ای بابا! می بينم لحاف را می کشم سرم، پای ام بيرون می ماند، می کشم روی پای ام، سرم بيرون می ماند! نگو زير خط فقر شديد کشوری و شهری هستم! همه اش تقصير اين وزير رفاه است که خط فقر را مشخص نمی کند و ما را وسط بقال و قصاب و نانوا و راننده تاکسی سفيل و سرگردان می گذارد. حالا خيال ام راحت شد که اشکال از من نيست که اسکناس ها به طرز شگفت انگيزی از جيب ام محو می شوند و من اصلا محو شدن‌شان را حس نمی کنم. مرا باش که فکر می کردم من بلد نيستم از اسکناس هايم نگه داری کنم. نگو زير خط فقر بودم و خبر نداشتم. ديدم هر چه به دستورالعمل های چگونه يک شبه ثروتمند شويد و زندگی آسوده ای داشته باشيد عمل می کنم اثر نمی کند. نگو کارم از بيخ خراب بود. همين شد که نتوانستم با تزريق انرژی مثبت به خودم و سرمايه گذاری در بورس و مشارکت با افراد هم‌طراز کاری از پيش ببرم چون چيزی برای خريدن اوراق بهادار در جيب نداشتم و سرمايه ای برای مشارکت با افراد هم‌طراز در کاسه ام نبود. خب. حالا ما اگر اين عدد کوچيکه يعنی ۷۷۰ هزار تومان را به عنوان خط فقر در نظر بگيريم. چقدر پايين تريم؟! اوئـــــَـــــــــه! اين همه؟! پس بفرماييد ما مُرده ايم و خبر نداريم!
«حرف زدن سوررئاليستی-تراژيک-کمدی-جانسوز يک شهروند تهرانی با خودش که فکر می کند دارد زندگی می کند و به آينده اش سخت اميدوار است»



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




چگونگی سانسور يک طنزنوشته در روزنامه اعتماد
از طنزنويسانی که کارشان را بسيار دوست دارم يکی هم خانم رويا صدر است که طنزنوشته هايش در برخی روزنامه ها و نيز وب لاگ بی بی گل منتشر می شود. طنزنوشته های ايشان سرسری نيست و پشت آن فکر و انديشه ای ژرف وجود دارد.

باری در روزنامه اعتماد مورخ ۱۸ اردی بهشت ۸۷، طنزی از ايشان زير عنوان "کتاب ها و آدم ها" درج شده بود که مثل هميشه خواندنی و جالب بود و نظر انتقادی نويسنده اش را با ظرافت منعکس می کرد. اما در وب لاگ بی بی گل زير همين طنز، جمله ای نوشته شده بود که توجه مرا به خود جلب کرد:
" اين مطلب، با جرح و تعديل هايی، در روزنامۀ اعتماد چهارشنبه ۱۸ ارديبهشت، چاپ شده است".

جرح و تعديل؟! معنای جرح و تعديل در جمهوری اسلامی يعنی سانسور. درست تر بگويم اگر جرح و تعديل توسط خود نويسنده صورت بگيرد می شود خودسانسوری، واگر توسط دبير تحريريه يا کس ديگر صورت بگيرد می شود سانسور. به هر حال فرق چندانی نمی کند. در جرح و تعديل، کلمات و جملاتی برای حفظ دين و دنيای خواننده حذف می شود. اما در نوشته ی خانم صدر، کدام کلمات و جملات برای حفظ دين و دنيای خواننده -والبته بقای روزنامه- حذف شده است؟

در سايت اعتماد، در صفحه ويژه نمايشگاه کتاب، مطلب رويا صدر را می خوانيم. در بند اول آمده است:
" يک سخنران عرفانی؛ بله. کتاب، انصافاً چيز خوبی است و حافظ در باره کتاب يک شعری دارد که می دانيم در اشعار گوته، شاعر آلمانی هم رد پای آثار او به چشم می خورد و در همين انگلستان که نزديک آلمان است، يک شاعری به نام شکسپير می گويد؛ «.to be or not to be? this is the question» و اين، يعنی به قول فرنگی ها کريتيک و ما در اينجا ترجمه اش کرده ايم؛ برخورد انتقادی در عرفان ناب سرچشمه هستی."

همين بند را در وب لاگ بی بی گل می خوانيم:
"يک سخنران الهی-عرفانی: بله. کتاب، انصافاً چيز خوبی است و حافظ در بارۀ کتاب يک شعری دارد که می دانيم در اشعار گوته، شاعر آلمانی هم رد پای آثار او به چشم می خورد و در همين انگلستان که نزديک آلمان است، يک شاعری به نام شکسپير می گويد: "بودن يا نبودن؟ مساله اين است." و اين، يعنی به قول فرنگی ها کريتيک و ما، در اينجا ترجمه اش کرده ايم: برخورد انتقادی در عرفان ناب سرچشمۀ هستی."

کلمه ی جرح و تعديل شده را ديديد؟ بله؛ کلمه ی "الهی" در روزنامه ی "اعتماد" جرح و تعديل شده است! واقعا چرا؟ آيا آوردن کلمه ی "الهی" در يک طنز گناه است؟ يا اشکال سياسی دارد؟ اگر طنزنويسی بنويسد "الهی ذليل شی" يا "الهی به خاک سياه بشينی" يا "الهی موش بخوردت" يا "الهی درد و بلات بخوره تو سرِ من" بايد کلمه ی "الهی" در نوشته ی او حذف شود؟ اگر اسم يک سخنران با کلمه ی "الهی" شروع شود و يک طنزنويس بخواهد به صورت غير مستقيم به او اشاره کند، چه کار بايد بکند؟ آيا استفاده از کلمه ی "الهی" در جمهوری اسلامی مثل "گل‌سرخ" در حکومت شاهنشاهی ممنوع است؟

برويم سراغ بند دوم. در سايت اعتماد می خوانيم:
"يک فيلمساز معترض؛ استعمال و تکثير و چاپ و خريد و فروش هرگونه کتاب بدون اجازه نويسنده و مترجم و ناشر و حروفچين و موزع و بدون اجرای قانون کپی رايت، گناه بوده، حکم نزاع با تاريخ حيات انديشه بشری را داشته، نويسنده ملزم است شماره حسابی برای امور خيريه داير کند تا علاقه مندان، در صورت استفاده از کتاب مذکور، بتوانند به نيازمندان کمک کنند."

همين بند در وب لاگ بی بی گل به اين صورت آمده است:
" يک فيلمساز معترض : اليوم استعمال و تکثير و چاپ و خريد و فروش هر گونه کتاب بدون اجازۀ نويسنده و مترجم و ناشر و حروفچين و موزع و بدون اجرای قانون کپی رايت، بأی نحو کان حرام بوده، حکم محاربه با تاريخ حيات انديشۀ بشری را داشته، بر نويسنده واجب است شماره حسابی برای امور خيريه دائر نمايد تا علاقمندان، در صورت استفاده از کتاب مذکور، بتوانند به نيازمندان کمک کنند."

عجبا عجب! "بأی نحو کان" حذف شده؛ کلمه ی "حرام" تبديل به "گناه" شده؛ "محاربه" تبديل به "نزاع" شده؛ "واجب" تبديل به "ملزم" شده. به راستی چه می توان گفت؟ آيا به کار بردن کلمات "بأی نحو کان"، "حرام"، "محاربه"، "واجب" برای طنزنويس ممنوع است؟ آيا سانسورچی روزنامه ی اعتماد (حالا هر کس می خواهد باشد) با اين حذف به اسلام اعتبار بخشيده است؟

اما می رسيم به يک بند که در وب لاگ بی بی گل آمده ولی در روزنامه ی اعتماد کلا حذف شده است:
"يک نيروی انتظامی: ما، با کتابهای متبرّج که جلدهای تنگ و چسبان داشته باشند يا از رنگهای تحريک کننده برای روی جلدشان استفاده کنند، حتماً برخورد می کنيم."

خب در اينجا مميز روزنامه ی اعتماد حق داشته است! کلمات "تبرج" و "تنگ و چسبان" و "رنگ های تحريک کننده" آن قدر مسخره و خنده دار شده است که حتی اگر خود نيروی انتظامی هر روز آن را به کار ببرد، به خاطر حفظ آبروی اين نيرو هم که شده بهتر است حذف شود!

و اين هم يک حذف بسيار به جا که ارکان مملکت را قطعاً حفظ خواهد کرد:
اعتماد: "يک مقام خيلی مسوول نمايشگاه؛ به همت دانشمندان و مخترعان جوان، ما نمايشگاه کتاب را افتتاح کرديم و بر اساس تحقيقاتی که انجام داده ايم، سرانه مطالعه جامعه ما، مرتباً ثانيه به ثانيه دارد بالا می رود و ما برای مطالعه کتاب همه مردم دنيا برنامه داريم و نمايشگاه امسال قابل قياس با نمايشگاه های قبلی و ساير نمايشگاه های کهکشان راه شيری نيست و هيچ مويی نمی تواند در درز آن داخل شود."

بی بی گل: "يک مقام خيلی مسئول نمايشگاه: به همت دانشمندان و مخترعان جوان، ما نمايشگاه کتاب را افتتاح کرديم و بر اساس تحقيقاتی که انجام داده ايم، سرانۀ مطالعۀ جامعۀ ما، مرتباً ثانيه به ثانيه دارد بالا می رود و ما، برای مطالعۀ کتاب همۀ مردم دنيا برنامه داريم و نمايشگاه امسال، قابل قياس با نمايشگاه های قبلی و ساير نمايشگاه های کهکشان راه شيری نيست و هيچ مويی نمی تواند در درز آن داخل شود و از منجلابهای لوله های تهاجم فرهنگی به داخل بيايد. بنا بر خواست واراده و همت همين جوانان، مکان فرهنگی، جای چسباندن پوستر و فروش بعضی کتابها نيست، بلکه جای کندن پوستر و جمع کردن کتابهای مذکور است..."

به راستی در کشوری که روزنامه ای از ترس ِ نمی دانم کی، جرئت چاپِ "...و از منجلابهای لوله های تهاجم فرهنگی به داخل بيايد. بنا بر خواست واراده و همت همين جوانان، مکان فرهنگی، جای چسباندن پوستر و فروش بعضی کتابها نيست، بلکه جای کندن پوستر و جمع کردن کتابهای مذکور است" را ندارد، از کدام خبط و خطای اجتماعی و سياسی می توان با زبان طنز انتقاد کرد؟ واقعا صاحبان جرايد ما چه فکر می کنند؟


[وبلاگ ف. م. سخن]





















Copyright: gooya.com 2016