در همين زمينه
9 دی» از فرود اضطراری بابانوئل در تهران تا مرحوم شدن گل آقا برای بار دوم3 دی» از ابتذال پرتاب لنگِ کفش به سوی رئيس جمهور آمريکا تا دفاع از آزادی بيان در سايت ايرانيان 26 آذر» از چرا بايد از حقوق حسين درخشان دفاع کرد تا کشتار ۱۴ سرباز توسط جندالله 18 آذر» از ما و روز مبارزه با سانسور تا حل معمای رضا پهلوی 11 آذر» از گفتوگوی فِرسْتليدی ايران با فرستليدی لبنان تا اعتراض بیجا به داوری نيکی کريمی در جايزه ادبی والس
بخوانید!
4 اسفند » دولت و پلیس بر سر طرح امنیت اجتماعی اختلاف ندارند، مهر
4 اسفند » شیطان به روایت امیر تاجیک، خبر آنلاین 2 اسفند » قفل شدگی در گذشته، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا 2 اسفند » ديدگاه هنرمندان براي رفع كمبود تالارها، جام جم 2 اسفند » آذر نفیسی نویسنده و استاد دانشگاه جانز هاپکینز در مورد تازه ترین اثر خود صحبت می کند (ویدئو)، صدای آمریکا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از کشف دی. وی. دی رهبر در سال ۵۰۰۰ شمسی تا چگونگی سانسور يک طنزنوشته در روزنامه اعتمادکشکول خبری هفته (۳۹) کشف دی. وی. دی رهبر در سال ۵۰۰۰ شمسی سال ۵۰۰۰ هجری شمسی؛ خبر می رسد باستان شناسان در زير خرابه های شهر باستانی طهران، واقع در '۴۶°۳۵ شمال وَ '۱۸ °۵۱ شرق جغرافيايی، يک شیء گرد و نقره ای رنگ پيدا کرده اند که بر روی آن نوشته هايی به خط لاتين باستان به چشم می خورد: BASF – DVD – RW – DVD – Rewritable – 4.70 GB – 240 Min – Single sided – High Quality بر روی اين شیء گِرد، عباراتی با ماژيک، به خط کج و معوج فارسی باستان نوشته شده است: با باز کردن فايل آخر، صدا و تصوير رهبر انقلاب اسلامی در آخرين سخنرانی خود در سال ۱۳۸۹ شمسی پخش می شود. متن سخنرانی از اين قرار است: آنگاه که به کمک يار و برادرم هاشمی رفسنجانی رهبر شدم، همه ی مردم مرا پذيرفتند چون بايد می پذيرفتند. پيش از من و پيش از امام راحل، جباران بر اين سرزمين حکم می راندند. آن ها کاری نداشتند جز ساختن کاخ و خوشگذرانی و عيش و نوش. من به اين جباريت پايان دادم. به جای کاخ تخت جمشيد، در ميدان بهشت زهرا حوض خون ساختم. به جای حجاری های ابلهانه از کله ی شير و هُما، بر سنگ قبر شهدا خطوط زيبا نويساندم. به جای نقش رستم، گرزی به نام برج ميلاد سازاندم تا آن را بر فرق سر دشمنان بکوبم. چون غذای من نان و ماست و گاه نيمرو بود، به جای ظروف کنده کاری شده ی نقره و طلا، سفره ی پلاستيکی يک بار مصرف پلاسکو و ظرف ملامين از خود به جا گذاشتم تا آيندگان قناعت بياموزند. به جای لباس های زربفت و تاج های با شکوه، عبا بر تن و عمامه بر سر کردم تا آيندگان گرد تجمل نگردند و جبار نشوند. من نسل روزنامه های دشمن را بر انداختم. فرمان دادم کاتبانِ دشمنْدوست را چنان در راهروهای ارشاد بدوانند که فکر کتابت را برای هميشه از سر به در کنند. فرمان دادم تا عوامل دشمن را در بند ۲۰۹ به راه راست هدايت نمايند و آن ها را خودی گردانند [بر باستان شناسان معلوم نشد که بند ِ ۲۰۹ چيست و در کجا واقع است. به نظر می رسد عددِ رمزی مانند ۶۶۶ برای ايجاد رعب و هراس باشد]. شادمانم آن چه از من به جای می مانَد، از سفره ی پلاستيکی تا عبای نائينی، هيچ يک نشانه ی جباريت من نيست و هيچ کس با ديدن آن ها سخن از ظلم و جور نخواهد راند." رسيدن ِ موش مُرده به پايان راه با خواندن اين عبارت، دو دورْ دورِ خودم چرخيدم، يک ليوان چای نوشيدم، يک سيگار کشيدم، جلوی پنجره چند بار نفس ام را تو و بيرون دادم، به آسمان نگاه کردم و يکی دو آيه که بلد بودم خواندم، دوباره پشت ميز نشستم، به نمايشگر کامپيوتر چشم دوختم، عبارت را يک بار ديگر از نظر گذراندم، کلمات آن را روی کاغذ آوردم، تک به تک داخل جدول نهادم، پيش و پس کردم، زير و رو کردم، عقل ام قد نداد که نداد. ممکن است بگوييد دليلی ندارد که يک ايرانی بخواهد از کار اسرئيل و لبنان و فلسطين سر در بياورد چرا که آن ها از ما فاصله بسيار دارند و رئيس جمهور هم اگر چيزی می گويد برای آن ها می گويد نه برای تو. اصلا به تو چه که رئيس جمهور در مورد اسرائيل چه می گويد؟ مگر فضولی؟! يک مقدار پول قرار است به سيد حسن نصرالله و حزب الله لبنان از خزانه ی ايران داده شود و اين مسئله ی تو نيست. نفتی ست از چاه بيرون می زند و رئيس جمهور عشقاش کشيده مثل آدم های لارژ، پول آن را صرف مبارزات مردم فلسطين کند. تو چه کاره ای؟ مگر تو از داخل چاهْ نفت می کِشی که اين قدر حرص و جوش می خوری؟ اگر اجازه بدهيد به عرض می رسانم که مسئله ی من اصلا سياسی نيست. درست می فرماييد مرا با اسرائيل و لبنان و فلسطين کاری نيست. ما نه سر پيازيم نه ته پياز. اصلا فکر می کنيم ده حلقه از چاه های نفت به برادران فلسطينی و لبنانی ما اختصاص دارد. مگر ما بخيل ايم؟ مسئله ی من جمله ی استاد احمدی نژاد از نظر ادبی ست. لطفا به اجزای آن توجه کنيد: رژيم اسرائيل پس از سيلی خوردن از ملت لبنان مانند موشی مرده به پايان راه رسيده است. من يک ساعت است دارم فکر می کنم که موش مرده چگونه به پايان راه می رسد و اين چگونه تشبيهی ست. مثلا استاد اگر می فرمودند مانند موش به پايان راه رسيده است، باز يک چيزی. حتی اگر به جای موش از بزغاله استفاده می کردند کاملا قابل قبول بود. بله، جمله ای زيبا می شد اگر می گفتند رژيم اسرائيل مانند بزغاله به پايان راه رسيده است. ولی تمام معلومات ادبی خودم را هم که به ذهن آوردم، ندانستم که چگونه يک موش مرده، به پايان راه می رسد. بالاخره استاد احمدی نژاد که دکتر مهندس تشريف دارند، حتما صنعتی در کار اين جمله کرده اند والا لغو سخن گفتن ايشان را نمی برازَد: به به! به به! خدا استاد همايی را رحمت کند که مشکل مرا حل کرد. من مطمئن بودم که استاد احمدی نژاد از صنعتی خاص در اين جمله استفاده کرده اند. حال که دانستم از صنعت تنافر استفاده کرده خيالم آسوده گشت و می توانم سرم را راحت زمين بگذارم. والحمدلله رب العالمين. تنقيه قانون! هنوز از مکافات جمله ی بالا نَرَسْته بودم که در همان گزارش چشم ام به اين جمله خورد: "قوانين موجود...بايد تنقيه شود". درست است که سی سال از آخرين ديکته هايی که در مدرسه نوشتيم گذشته است ولی اين کلمه ی "تنقيه" به نظرم خيلی آشنا می آيد. بگذار در فرهنگ سخن معنی اين کلمه را ببينم: بهتر است به شوخی هم وارد اين مبحث پزشکی نشويم چون حوصله دردسر نداريم. اين که قوانين موجود بايد تنقيه شوند البته سخن صحيحی ست چه بسا گير مريض باز شود و حال اش رو به بهبود گذارد اما اين که خبرگزاری انتخاب، سخن رئيس جمهور فرهيخته ی ما را با غلط املايی بنويسد و در آخر کلمه به جای "ح"، "ه" بگذارد اگر از سر بی احتياطی باشد، می تواند به قيمت بيکار شدن عده ای از بچه های خبرنگار و تعطيلی خبرگزاری تمام شود که بهايی ست گزاف، پس بهتر است پيش از راه افتادن دسته های کفن پوش و آويختن پرده ی "مرگ بر فلان" از در و ديوار خبرگزاری و دستگيری خبرنگار بخت برگشته هر چه سريعتر اقدام به تصحيح نمايند. چپاولگری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای تهيه ی اين مجلد از دانشنامه به غرفه ی وزارت ارشاد مراجعه کردم. طبق معمول کتاب را ورقی زدم و بالا و پايين آن را نگاه کردم. به قيمت آن بی توجه بودم چون قيمت جلد ششم آن را که ۱۲۵۰۰ تومان بود به ياد داشتم و گمان نمی کردم قيمت اين يکی از ۱۵۰۰۰ تومان بيشتر شود. ولی چشم ام به قيمت کتاب که افتاد، به اشتباه بزرگ خود پی بردم. ۳۲۰۰۰ تومان، قيمت جلد هفتم دانشنامه بود، يعنی ۱۹۵۰۰ تومان گران تر از جلد قبلی. شايد تصور کنيد تعداد صفحات جلد هفتم دو سه برابر جلد ششم است اما فقط ۹۲ صفحه بيشتر دارد. به بيان دقيق تر جلد ششم ۹۶۶ صفحه است و جلد هفتم ۱۰۵۸ صفحه و اين ۱۹۵۰۰ تومان اضافی لابد برای اين ۹۲ صفحه و تورم ۲۰ درصدی سال گذشته است (که به گفته ی مسئولان محترم، ۲۰ درصد نيست و خيلی کم تر است!). ۲۰ درصد ۱۲۵۰۰ تومان البته ۱۹۵۰۰ تومان نمی شود، بل که ۲۵۰۰ تومان می شود، پس قيمت اين کتاب طبق محاسبات منطقی نبايد از پانزده شانزده هزار تومان بيشتر شود (کتاب های مشابه، با تعداد صفحات برابر، که توسط انتشاراتی های دولتی چاپ می شوند و از يارانه و کمک های وزارت ارشاد برخوردارند همين امروز مابين ۱۲ تا ۱۸ هزار تومان قيمت دارند). ضرب عدد ۳۲ هزار تومان در تيراژ کتاب يعنی ۴۴۰۰ نسخه ما را به عدد ۱۴۰ ميليون و ۸۰۰ هزار تومان می رساند که بايد ديد بعد از کسر ِ بودجه ی سالانه ی ۱۲ ميليون تومانیِ پروژه دانشنامه و هزينه های توليد، باقی مانده ی آن به کجا می رود. ناگفته نماند که ارزش کار حسن انوشه و گروه کوچک او که با ۱۲ ميليون تومان بودجه ی ساليانه کاری چنين عظيم را سامان می دهند، به مراتب از اين ارقام بالاتر است ولی آن جا که وزارت ارشاد به عنوان يک کاسب و کتابفروش پا به ميدان می گذارد و اين چنين گران فروشی می کند بعيد نيست ناشران ديگر درخت را از بيخ در آوَرَند! اين اثر ارزشمند را تا جلد ششم اش، در فرصت ِ مناسب معرفی خواهيم کرد. تونل زمان (برنامه های تلويزيون و سينماهای تهران در سال ۱۳۶۰) خبرهای راست و دروغ به هم آميخته است. هيچ کس نمی داند حقيقت چيست. در همين صفحه از قول مجاهدين عراقی نوشته شده است: همين مجاهدين عراقی خبر می دهند: اگر در جهانِ واقع پيروزی نيست لااقل می توان در افکار عمومی خود را پيروز نشان داد. عمليات بزرگ قهرمانان نيروی هوايی ارتش در ميان اين دروغ ها رنگ می بازد. مثلا عمليات فوق العاده مهم و پيچيده ی حمله به اچ ۳، ابعادش تا سال ها معلوم نمی گردد. اما در پايتخت خبری از جنگ نيست. زندگی به روال هميشگی ادامه دارد و مردم گاه فراموش می کنند که در مرزهای کشورشان، جنگی مهيب فرزندان ايران را به کام مرگ می کشد. در چنين اوضاع پر تب و تابی، امکانات اندکی برای تفريح وجود دارد. سينما ها هنوز تغيير نام نداده اند. در تبليغ فيلم ها هنوز نام قديمی سينماها به کار برده می شود: "از فردا صبح در سينماهای کاپری – ريولی – ملت – ايفل – اروپا – پيوند- ونوس؛ ۱۲ مرد با ۱۲ گيوتين پرنده بخاطر اجرای عدالت و حمايت از محرومان بپا ميخيزند...، چن کوانتا – فرانکی يو، در فيلم گيوتين" در تئاترها و تماشاخانه های لاله زار، هنرپيشگان قديمی هم چنان در حال اجرای نقش اند: اما جنگ بر همه جا سايه ی خود را گسترده است. عده ای دل نگران فرزندان شان در جبهه های جنگ اند. عده ای ديگر نگران فرزندانی که بی هيچ تجربه و دانشی به گروه های سياسی مخالف حکومت پيوسته اند. تنها دو شبکه ی تلويزيونی، تهران را پوشش می دهد و تنها امواج يک شبکه به کل ايران می رسد. برنامه های تلويزيون از ساعت ۵ بعد از ظهر شروع می شود و تا ساعت ۱۰ شب ادامه دارد. پنج ساعت برنامه، آن هم چه برنامه هايی! به برنامه های تلويزيون در دوم اردی بهشت ۱۳۶۰ توجه کنيد: شبکه دوم: ۴۵/۵ - شروع برنامه ۴۸/۵ - تلاوت قرآن ۵۹/۵ - اخبار فرهنگی، هنری، اقتصادی ۱۵/۶ - شکست سکوت ۳۲/۶ - آموزش حسابداری ۰۱/۷ - اذان مغرب ۰۹/۷ - آموزش پيش از دانشگاه ۳۶/۷ - بازگشت به قرآن ۳۰/۸ - اخبار ۳۰/۹ - شهروند، شهر، شهرداری همين! اگر می بينيد ميانسالان امروز که جوانان آن دوره بوده اند اغلب دلمُرده و مايوس اند، به خاطر زندگی در چنين فضايی ست. دو سه ماه ديگر، کشتارهای خيابانی آغاز خواهد شد. پس بهتر است فوراً به زمان حال باز گرديم و آرزو کنيم که آن دوره ی پر از درد و رنج هرگز تکرار نشود. گياهخواری ممنوع! البته که فوايد گياهخواری بايد از نمايشگاه کتاب جمع آوری شود. مگر می خواهيد جوانان ما به ضلالت بيفتند؟ مباد چنين روزی، که در ام القراء اسلام، کتابی از نويسنده ای کافر و بی دين که انتحار هم کرده است نشر و پخش شود. ببينيد در فوايد گياهخواری اش چه چيزها نوشته است! وامصيبتا! کتاب اش را چنين آغاز می کند: "همهء اعضای بدن غلام شکم ميباشند..." "فصل اول: فدائيان شکم" "قصابها تا بازوی خودشان را در روده و خون حيوان فرو ميبرند پس از آن پوست او را جدا ميکنند و بعد آن لاشه های لرزان حيوانات را با سرهای بريده و شقيقه های کبود و شکم های پاره شده و جگرهای سرخ که اغلب داغ چوب و تازيانه ای که پيش از کشتن بحيوان زده اند روی گوشت او نمودار است در گاری به چنگک آويخته و يا روی اسب انداخته به دکانهای قصابی ميفرستند" "مردم شکم خودشان را پر از اين گوشت مردار کرده..." "ستمگری و کشتار نسبت بحيوانات دشنام و ناسزا به شرافت و مقام انسانيت است..." "معدهء انسان خيلی نازک و کم زورتر از معدهء حيوانات گوشتخوار ميباشد..." "ناخونهای ما را نبايد با پنجهء شير اشتباه کرد" "حضرت امير که زندگانی رياضت مندانه مينموده راجع به گوشت خواری ميفرمايد: لاتجعلوا بطونکم مقابر الحيوانات" "فيثاغورث حکيم از کشتار حيوانات اظهار تنفر ميکرده و طاقت ديدن آنرا نمی آورده است؛ او ميدانسته است کسيکه کشتار حيوانات را کار طبيعی می پندارد بآسانی کشتار انسان را جايز خواهد دانست" (*) فوايد گياهخواری؛ انتشارات اميرکبير؛ سال ۱۳۴۲ بالاخره ف. ف. مشهور شد اين گونه مشهور شدن ها نه تنها عيبی ندارد بلکه باعث شادی و تفريح مردم هم می شود. مثلا وقتی در يک مهمانی، خانم های پنجاه شصت ساله بلند شده اند و با آهنگ خوشگلا بايد برقصن اندی قر می دهند و آقايان گيلاس الکل طبی شان را به سلامتی هم بلند می کنند، می توان راجع به اين گونه مبارزات حرف زد و اظهار نظر کرد و دقايق کسالت بار را با بحث های پر حرارت پشت سر گذاشت. مثلا بحث کرد که پيراهن سفيد، موقع قدم زدن در ميدان بهارستان بهتر است يا پيراهن صورتی (چون ممکن است آدم های فلان "جناح"ِ -ببخشيد فارسی سره اش می شود "بال"ِ- سلطنت طلبان بخواهند از پيراهن سفيد استفاده کنند واين اصلا خوب نيست چون ممکن است مردم، ما را با آن ها اشتباه بگيرند). اما وقتی کار به پذيرش مسئوليت بمب گذاری برای مشهور شدن می کشد، ممکن است يکهو شوخی شوخی آدم گرفتار شود و کسب ِ شهرت، کار دست اش بدهد. اين ديگر پوشيدن پيراهن سفيد و سياه کردن اسکناس نيست که بشود به آن خنديد. در اين ميان نه تنها عده ای در اثر بمب گذاری کشته می شوند، بل که عده ای ديگر –که روح شان از اين بمب گذاری خبر ندارد و اصلا مخالف خشونت و خونريزی هستند- به عنوان همدستان بمب گذار يا تحريک کنندگان به بمب گذاری زندگی شان به خطر می افتد و بايد دائما نگران سلامت خود و فرزندان شان باشند. بمب گذاری شيراز بهانه ی خوبی ست برای آزار و اذيت بيشتر خانواده های بهايی. عوامل اين بمب گذاری چه بسا خواهان اين آزار و اذيت برای تشديد درگيری ها و ايجاد تشنج باشند. اعمال تروريستی و روش های غير انسانی جز دشوار کردن کار کسانی که به شيوه ی مسالمت آميز خواهان تغيير در ساختار حکومت اند حاصل ديگری نخواهد داشت. تفسير خبر کشکولی * بودجه شهر تهران چرا در لبنان بايد مصرف شود «وب نوشت» * برنج هر ساعت گران تر می شود «روز» * چ مثل چرند؛ ق مثل قلاده! «نادره افشاری» * تورم اصلی در راه است «راديو زمانه» * اژدهای ايرانی در المپيک چين «راديو زمانه» * سلطنت طلب ها به طراحی انفجار شيراز متهم شدند «راديو زمانه» زير خط فقر بوديم و خبر نداشتيم؟ ای بابا! می بينم لحاف را می کشم سرم، پای ام بيرون می ماند، می کشم روی پای ام، سرم بيرون می ماند! نگو زير خط فقر شديد کشوری و شهری هستم! همه اش تقصير اين وزير رفاه است که خط فقر را مشخص نمی کند و ما را وسط بقال و قصاب و نانوا و راننده تاکسی سفيل و سرگردان می گذارد. حالا خيال ام راحت شد که اشکال از من نيست که اسکناس ها به طرز شگفت انگيزی از جيب ام محو می شوند و من اصلا محو شدنشان را حس نمی کنم. مرا باش که فکر می کردم من بلد نيستم از اسکناس هايم نگه داری کنم. نگو زير خط فقر بودم و خبر نداشتم. ديدم هر چه به دستورالعمل های چگونه يک شبه ثروتمند شويد و زندگی آسوده ای داشته باشيد عمل می کنم اثر نمی کند. نگو کارم از بيخ خراب بود. همين شد که نتوانستم با تزريق انرژی مثبت به خودم و سرمايه گذاری در بورس و مشارکت با افراد همطراز کاری از پيش ببرم چون چيزی برای خريدن اوراق بهادار در جيب نداشتم و سرمايه ای برای مشارکت با افراد همطراز در کاسه ام نبود. خب. حالا ما اگر اين عدد کوچيکه يعنی ۷۷۰ هزار تومان را به عنوان خط فقر در نظر بگيريم. چقدر پايين تريم؟! اوئـــــَـــــــــه! اين همه؟! پس بفرماييد ما مُرده ايم و خبر نداريم! چگونگی سانسور يک طنزنوشته در روزنامه اعتماد باری در روزنامه اعتماد مورخ ۱۸ اردی بهشت ۸۷، طنزی از ايشان زير عنوان "کتاب ها و آدم ها" درج شده بود که مثل هميشه خواندنی و جالب بود و نظر انتقادی نويسنده اش را با ظرافت منعکس می کرد. اما در وب لاگ بی بی گل زير همين طنز، جمله ای نوشته شده بود که توجه مرا به خود جلب کرد: جرح و تعديل؟! معنای جرح و تعديل در جمهوری اسلامی يعنی سانسور. درست تر بگويم اگر جرح و تعديل توسط خود نويسنده صورت بگيرد می شود خودسانسوری، واگر توسط دبير تحريريه يا کس ديگر صورت بگيرد می شود سانسور. به هر حال فرق چندانی نمی کند. در جرح و تعديل، کلمات و جملاتی برای حفظ دين و دنيای خواننده حذف می شود. اما در نوشته ی خانم صدر، کدام کلمات و جملات برای حفظ دين و دنيای خواننده -والبته بقای روزنامه- حذف شده است؟ در سايت اعتماد، در صفحه ويژه نمايشگاه کتاب، مطلب رويا صدر را می خوانيم. در بند اول آمده است: همين بند را در وب لاگ بی بی گل می خوانيم: کلمه ی جرح و تعديل شده را ديديد؟ بله؛ کلمه ی "الهی" در روزنامه ی "اعتماد" جرح و تعديل شده است! واقعا چرا؟ آيا آوردن کلمه ی "الهی" در يک طنز گناه است؟ يا اشکال سياسی دارد؟ اگر طنزنويسی بنويسد "الهی ذليل شی" يا "الهی به خاک سياه بشينی" يا "الهی موش بخوردت" يا "الهی درد و بلات بخوره تو سرِ من" بايد کلمه ی "الهی" در نوشته ی او حذف شود؟ اگر اسم يک سخنران با کلمه ی "الهی" شروع شود و يک طنزنويس بخواهد به صورت غير مستقيم به او اشاره کند، چه کار بايد بکند؟ آيا استفاده از کلمه ی "الهی" در جمهوری اسلامی مثل "گلسرخ" در حکومت شاهنشاهی ممنوع است؟ برويم سراغ بند دوم. در سايت اعتماد می خوانيم: همين بند در وب لاگ بی بی گل به اين صورت آمده است: عجبا عجب! "بأی نحو کان" حذف شده؛ کلمه ی "حرام" تبديل به "گناه" شده؛ "محاربه" تبديل به "نزاع" شده؛ "واجب" تبديل به "ملزم" شده. به راستی چه می توان گفت؟ آيا به کار بردن کلمات "بأی نحو کان"، "حرام"، "محاربه"، "واجب" برای طنزنويس ممنوع است؟ آيا سانسورچی روزنامه ی اعتماد (حالا هر کس می خواهد باشد) با اين حذف به اسلام اعتبار بخشيده است؟ اما می رسيم به يک بند که در وب لاگ بی بی گل آمده ولی در روزنامه ی اعتماد کلا حذف شده است: خب در اينجا مميز روزنامه ی اعتماد حق داشته است! کلمات "تبرج" و "تنگ و چسبان" و "رنگ های تحريک کننده" آن قدر مسخره و خنده دار شده است که حتی اگر خود نيروی انتظامی هر روز آن را به کار ببرد، به خاطر حفظ آبروی اين نيرو هم که شده بهتر است حذف شود! و اين هم يک حذف بسيار به جا که ارکان مملکت را قطعاً حفظ خواهد کرد: بی بی گل: "يک مقام خيلی مسئول نمايشگاه: به همت دانشمندان و مخترعان جوان، ما نمايشگاه کتاب را افتتاح کرديم و بر اساس تحقيقاتی که انجام داده ايم، سرانۀ مطالعۀ جامعۀ ما، مرتباً ثانيه به ثانيه دارد بالا می رود و ما، برای مطالعۀ کتاب همۀ مردم دنيا برنامه داريم و نمايشگاه امسال، قابل قياس با نمايشگاه های قبلی و ساير نمايشگاه های کهکشان راه شيری نيست و هيچ مويی نمی تواند در درز آن داخل شود و از منجلابهای لوله های تهاجم فرهنگی به داخل بيايد. بنا بر خواست واراده و همت همين جوانان، مکان فرهنگی، جای چسباندن پوستر و فروش بعضی کتابها نيست، بلکه جای کندن پوستر و جمع کردن کتابهای مذکور است..." به راستی در کشوری که روزنامه ای از ترس ِ نمی دانم کی، جرئت چاپِ "...و از منجلابهای لوله های تهاجم فرهنگی به داخل بيايد. بنا بر خواست واراده و همت همين جوانان، مکان فرهنگی، جای چسباندن پوستر و فروش بعضی کتابها نيست، بلکه جای کندن پوستر و جمع کردن کتابهای مذکور است" را ندارد، از کدام خبط و خطای اجتماعی و سياسی می توان با زبان طنز انتقاد کرد؟ واقعا صاحبان جرايد ما چه فکر می کنند؟ Copyright: gooya.com 2016
|