در همين زمينه
9 دی» از فرود اضطراری بابانوئل در تهران تا مرحوم شدن گل آقا برای بار دوم3 دی» از ابتذال پرتاب لنگِ کفش به سوی رئيس جمهور آمريکا تا دفاع از آزادی بيان در سايت ايرانيان 26 آذر» از چرا بايد از حقوق حسين درخشان دفاع کرد تا کشتار ۱۴ سرباز توسط جندالله 18 آذر» از ما و روز مبارزه با سانسور تا حل معمای رضا پهلوی 11 آذر» از گفتوگوی فِرسْتليدی ايران با فرستليدی لبنان تا اعتراض بیجا به داوری نيکی کريمی در جايزه ادبی والس
بخوانید!
4 اسفند » دولت و پلیس بر سر طرح امنیت اجتماعی اختلاف ندارند، مهر
4 اسفند » شیطان به روایت امیر تاجیک، خبر آنلاین 2 اسفند » قفل شدگی در گذشته، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا 2 اسفند » ديدگاه هنرمندان براي رفع كمبود تالارها، جام جم 2 اسفند » آذر نفیسی نویسنده و استاد دانشگاه جانز هاپکینز در مورد تازه ترین اثر خود صحبت می کند (ویدئو)، صدای آمریکا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از آقای زيدآبادی و مسئله بغرنج بهائيان تا چگونه يک روشنفکر موفق شويمکشکول خبری هفته (۴۱) آقای زيدآبادی و مسئله بغرنج بهائيان ۱- در نظام های پليسی و ديکتاتوری، اهل انديشه ای که با نام و نشان می نويسند، به دلايل مختلف قادر به بيان صريح و روشن افکار خود نيستند. اهل انديشه، در چنين نظام هايی مجبورند حرف خود را در لفاف بپيچند و آن را پيچ و تاب دهند. اين لفاف و پيچ و تاب می تواند حقيقت را مخدوش کند. حقيقت که مخدوش شد، حق هم تباه می شود. ۲- مقاله ی آقای زيدآبادی در روز آنلاين زير عنوان "مساله بهائيان" حقيقت دردناک و تلخ سرکوب بهائيان و دفاع از حقوق شهروندی آن ها را در لفاف "احتمال ارتباط های خارجی آن ها" و "احتمال ارتکاب جرايم امنيتی توسط آن ها" و "احتمال مرتد بودن آن ها" می پيچد به گونه ای که اصل مطلب، يعنی پايمال شدن حقوق بشری و شهروندی آن ها، از پشت اين لفاف به سختی قابل رويت است. ۳- در ايران نوشتن، آن هم با نام و نشان نوشتن، آن هم از حقايق و واقعيت های تلخ نوشتن، آن هم از بدکاری ها و تبه کاری های حکومت نوشتن، آن هم از تغيير در رفتارها و رويه های کشورداری نوشتن، سخت است؛ آن قدر سخت که يا بايد لب فرو بست و به کنجی خزيد، يا بی نام و نشان نوشت، يا به همين شيوه ی آقای زيدآبادی تلخی حقيقت را به شيوه های مختلف گرفت آن قدر که از جوهر حقيقت اثری نماند و حمايت از حق تبديل به ضد حمايت شود. ۴- مسئله حقوق بشر، در هيچ حالتی بغرنج نيست. اين بغرنجی را حکومت های ديکتاتوری به وجود می آورند و نويسنده ی انديشمند را در دام آن می اندازند. بشر، بشر است و حقی دارد. اين حق در اعلاميه جهانی حقوق بشر به وضوح مشخص شده است. اين حق برای "تمام"ِ انسان هاست. فرقی نمی کند که آن انسان مسلمان باشد يا بهايی، خداپرست باشد يا کافر، بی گناه باشد يا مجرم. از حق "تمام"ِ انسان ها بايد بدون ذره ای ترديد دفاع کرد. حقوق بشر و حقوق شهروندی مربوط به موجودی ست که انسان نام دارد، بدون در نظر گرفتن هيچ يک از مشخصات ظاهری و باطنی متصل به او. از اين حقوق بايد به صراحت دفاع کرد. با اين تفسير ديگر فرقی نمی کند که بشرِ موردِ حمايت، دين اش چيست، مذهب اش چيست، فکر اش چيست، انديشه اش چيست. با اين تفسير ديگر دفاع از حقوق او "بغرنج" نمی شود و نيازی به "تفسير روحانيان بلند پايه" و "دستگاه دولتی" نمی ماند. ۵- يکی دو جمله هم در مورد مرگ به جرم "ارتداد". آقای زيدآبادی مرقوم داشته اند: "ارتداد گرچه در کتب فقهی همچنان موجود است، اما میدانيم که در قانون اساسی جمهوری اسلامی اشارهای به آن نشده و در عمل هم به اجرا در نمیآيد. اگر قرار باشد حکم ارتداد در ايران به صورتی که در فقه آمده است، اجرا شود، بسياری از ايرانيان از جمله همه کمونيستها که در خانوادههای مسلمان به دنيا آمدهاند، مهدورالدم خواهند بود! به هر حال جمهوری اسلامی با همه تاکيدی که بر اجرای شريعت دارد، به دلخواه يا به اجبار از پيگيری بحث ارتداد و مجازات مرتدان عبور کرده و در اين ميان اگر هم نامسلمانی را به علت عقايدش مجازات کرده، اصرار داشته است که بحث عقيده در ميان نبوده و طرف مرتکب جرائم ديگر از جمله جرائم امنيتی شده است. در سالهای اخير متاسفانه اتهام ارتداد تنها دامن يک مسلمان آن هم از نوع معتقد و عامل به احکام اسلامی يعنی دکتر آقاجری را گرفته و خوشبختانه ختم به خير شده است." ۶- نيازی به توضيح نمی بينم که اينجانب به قلم و شخصيت آقای زيدآبادی احترام فراوان قائلم و محدوديت های ايشان را به خوبی درک می کنم. قضيه تاريخی حسادت می گويند علم روانشناسی پيشرفت بسيار کرده، ما باور نمی کنيم. تصور کنيد آقای روانشناسی در اتاق اش نشسته و از طريق تله پاتی به دويست سيصد هزار روشنفکر و آدم فرهنگی که در چهارگوشه ی جهان پخش و پلا هستند وصل می شود و تشخيص می دهد که شما همه دچار حسادت و کج انديشی هستيد! آن هم نه يک نفر و دو نفر و ده نفر و صد نفرتان، بلکه همه تان! تازه وضع تان روز به روز وخيم تر هم می شود. اگر اين اسم اش پيشرفت نيست پس چيست؟! می دانيم هر بيماری علائمی دارد و هر پزشکی بر اساس اين علائم بيماری را تشخيص می دهد. اما علامت تشخيص بيماری جامعه ی هنری / فرهنگی / روشنفکری / رسانه ای کشور چيست؟ انتقاد به حافظ و سعدی کيارستمی! خب درد را دانستيم، بايد دنبال درمان باشيم. من که متخصص روانشناسی نيستم اما با خواندن آثار استاد بزرگ روانشناسی دکتر "ﻫ.گ." فکر می کنم درمان اين درد را پيدا کرده باشم که فشرده اش می شود: خفه خون گرفتن و سر جای خود تمرگيدن! ممکن است اين درمان – بخصوص شيوه ی بيان آن - کمی خشن و زننده به نظر برسد اما مگر با آدم بيمار و حسود جور ديگری هم می توان صحبت کرد؟ اين خودش شيوه ای ست در روانشناسی که شما نمی دانيد و استاد می داند. به اعتقاد دکتر "گ" شما آدم های معمولی و حتی "معمولی زير متوسط" هستيد که دائم می گوييد "اِ...! اين که کاری نداره... چرا به فکر من نرسيد؟" و يادتان می رود که "فرق آدم مبتکر و آدم خرفت و کودن" در همين چيزهاست. نتيجه اين می شود که شما حسودان "بابت اين که چيزی که «کاری نداره» به ذهن تان نرسيده به صاحبان ذوق حسادت می کنيد". از نظر دکتر "گ" شما از آن دسته بيماران بد حالی هستيد که اگر ببينيد کيارستمی "روی در ِ غبار گرفتهء صندوق عقب ماشينی که کنار خيابان پارک شده، با گذاشتن اثر مشت بسته و بعد هم انگشت هايش، مثلا جای پای حيوان چهارپايی را نقش می زند و چند نفر هم دور و برش، با ذوق زدگی از اين «آثار خلاقهء» استاد مدام فيلم و عکس می گيرند... خيلی حرص می خوريد و فوری مضمون کوک می کنيد که حالا اين آقای کارگردان سرفه هم بکنه می شه اثر هنری!" "خب بله، همين جوری است". دکتر برای درمان بيماری شما روشنفکران حسود اين نسخه را می نويسد که "بهتر است به جای صرف وقت در امور خاله زنکی، روح و هنر و فن تان را صيقل بدهيد و کارهای خلاقه بکنيد تا لااقل –زبانم لال – ديگران به شما حسادت کنند". چه درمانِ خوبی! فقط شنيدم يکی از منتقدانِ حسود اعتراض می کرد که اگر ما دنبال صيقل زدن برويم و انتقاد نکنيم، آثار استاد کيارستمی ديگر اين قدر فروش نمی کند. لابد دکتر "گ" به اين سوال هم پاسخ در خور خواهد داد! توضيح: نقل قول های داخل " " همه از شهروند امروز، شماره ی ۴۷، صفحه ی ۱۰۴ می باشد. اعتراف تلويزيونی بهائيان - در محافل بين المللی شايع شده که شما و همکاران تون زير ِ فشار مصاحبه کرديد. آيا اين صحت دارد؟ برخورد تند امام زمان با آيت الله مشکينی وب لاگ های هفته؛ آيا فردوسی پيشنهاد را روی ميز می گذاشت؟ آقا هم با اندکی خشونت می گفت که "چه اشکال دارد که تن فردوسی در قبر بلرزد؟ مگر ما متولی نلرزيدن فردوسی هستيم؟ من زبانم را قفل بزنم که فردوسی در گورش نلرزد؟ خب بلرزد" و به اين سخنان اضافه می کرد که "زبان متحول میشود و هيچ کس هم نمیتواند جلوی مردم را بگيرد و بگويد تغيير حق ندارد از مجرای ترجمه وارد شود و فقط فلان تغييرها مجاز است. در واقع بگويد يا نگويد کسی گوش نمیکند و زبان متحول میشود" و معتقد بود که گذاشتن پيشنهاد روی ميز هيچ اشکالی ندارد. يک جمله هم گفت که خيلی روی من اثر گذاشت و آن اين که: "زبان مورد نظر شما [يعنی زبان مورد نظر آن خانم] زبان نيست، ابزار ارتباط انسانی بر محملی خطی با تجزيهی دوگانه يا چيزی شبيه آن نيست. تکهای از آثار باستانی است که به درد لوور میخورد." در آن لحظه که آقا داشت راجع به بی اهميت بودن لرزيدن فردوسی در قبر سخن می گفت، من همين طور اطراف را می پاييدم تا خدای نکرده آقای جلال خالقی مطلق يا آقای ابوالحسن نجفی از راه نرسند و اتفاق بدی نيفتد. اما آن ها کجا و وب لاگ شهر کجا؟ راست اش چون بحث بيش از حد تند بود و طرفين بحث هم کمی –با عرض معذرت- احساس قدرت و دانايی بيش از حد می کردند، ترجيح دادم راهم را بکشم و بروم. موضع من که مشخص بود: من نه تنها موافق بر روی ميز گذاشتن و از روی ميز برداشتن پيشنهاد هستم، بل که خيلی از موضوعاتی که در کتاب "غلط ننويسيم" استاد نجفی و کتاب "زبان شناسی و زبان فارسی" استاد بزرگ ناتل خانلری و ديگران مطرح شده را نمی توانم بپذيرم. نمی توانم بپذيرم زبان تا ابد در کانال فردوسی و حافظ و سعدی بماند و هيچ تشبيه جديدی، به نام جلوگيری از فساد زبان وارد عرصه تخيل انسان نشود، حتی از راه ترجمه کلمه به کلمه و لفظ به لفظ زبان بيگانه. اما يک موضوع فکر مرا مشغول کرد و آن اين که به ياد نمی آوردم جناب فردوسی در شاهنامه اش کلمه ی "پيشنهاد" را به کار برده باشد. در شاهنامه، چيزی "پيش" کسی "نهاده" می شده، اما کلمه ی پيشنهاد به معنايی که ما آن را می شناسيم و دولت ها روی ميز هم می گذارند وجود ندارد. گفتم به حافظه که نمی شود اطمينان کرد، به فرهنگ ها مراجعه کنم. ابتدا رفتم سراغ "برهان قاطع" محمد حسين بن خلف تبريزی ديدم آن مرحوم مغفور اصلا چنين کلمه ای را در فرهنگ اش نگنجانده و دکتر معين مجبور شده در قسمت يادداشت ها، آن را با علامت ستاره بياورد. قديمی ترين مثالی که زده مربوط است به فيه ما فيه که کلمه ی پيشنهاد در آن آمده ولی نه در مفهوم جديد آن بل که به معنای "مقصود" و "منظور": "او را پيشنهاد اين است و مقصود حق تعالی چيزی ديگر." يعنی مقصود او اين است و مقصود خدا چيز ديگر. بعد پيشنهاد را به شکل امروزی تعريف کرده: "عمل يکتن بازرگان يا هنرپيشه يا فروشنده يا خريدار که انجام کاری را با شرايط معين آگاهی ميدهد، عرضه." خب پس معنای جديد کلمه ی پيشنهاد، واقعا جديد است. بحث را کش نمی دهم. عين همين مثال در "لغت نامه ی دهخدا" و "فرهنگ بزرگ سخن" نيز آمده. در لغت نامه، معنای جديد در مقابل کلمه ی فرانسه ی Offre نشانده شده. اما آن "پيش نهادن"ی که مقابل پس نهادن و به معنی جلو گذاردن و فراپيش آوردن و حرکت دادن به سوی مقابل است در شاهنامه بدين صورت آمده است: چو برداشت خسرو پی از جای خويش / نهاد آن زمان زاد فرخ به پيش. و آنی که به معنای مقابل و برابر قرار دادن و پيش روی گذاردن است بدين صورت: بشد مرد دانا به آرام خويش / يکی تخت و پرگار بنهاد پيش... يکی تخت زرين نهادند پيش / همه پايه ها چون سر گاوميش. پس فردوسی مظلوم نقشی در اين کلمه و بر روی ميز گذاشتن آن نداشته و طرفين جدل بيهوده باعث لرزيدن او در گور شده اند! به هر حال اين کلمه ی جديد –يعنی پيشنهاد- را چه روی ميز قرار دهيم –که مدرن تر است- چه در ميان نهيم –که اگر ميز نباشد و روی زمين بنشينيم چاره ای هم جز اين کار نخواهيم داشت- نبايد موجب آزار روح بزرگان ادب و فرهنگ سرزمين مان شود. پيرامون اين مسئله و ترجمه های مبتنی بر متون قديمی و "گرته برداری نشده" هفته ی بعد سخن خواهيم گفت. مناظره بر سر کلمه ی پيشنهاد را در اين دو نشانی می توانيد مطالعه کنيد: تونل زمان (نخستين نشريات زنان و کاريکاتور) زنان با چادر و چاقچور و روبنده در حال تردد در پياده روی خاکی هستند. درشکه ای در حال عبور است. جلوی او را می گيريم و آدرسی را که در اختيار داريم به درشکه چی می دهيم: خيابان علاءالدوله نمره ی ۲۴. آن جا دفتر نخستين نشريه زنان ايران است به مديريت سرکار خانم دکتر کحال. دختر يعقوب جديدالاسلام همدانی. با کوبه در می زنيم. داخل می شويم و با خانم دکتر کحال احوالپرسی می کنيم. از او راجع به کيفيت نشريه اش می پرسيم. می گويد در قطع رحلی به صورت سربی چاپ می شود و هر شماره ۶ صفحه دارد و قيمت اش يک عباسی يا ۴ شاهی ست. اين نشريه حتی اشتراک برای خارج از کشور هم دارد و به قيمت يک سال ۷ فرانک خواهندگان را آبونه می کند. می پرسم سياست نشريه چيست؟ می گويد روی جلد را بخوانيد. خوشبختانه چاپ سربی است و خوانا: "روزنامه ای است اخلاقی. علم خانه داری. بچه داری. شوهرداری. مفيد بحال دختران و نسوان و بکلی از پلتيک و سياست مملکتی سخن نمی راند". خانم های آن دوره ظاهرا عقل شان بيشتر از مديران نشريات امروزی می رسيده و برای اين که درِ نشريه تخته نشود به طور کلی دور سياست را قلم گرفته اند. می پرسم آيا نشريه شما کاريکاتور هم دارد؟ می گويد خير. چون چاپ سربی است کاريکاتور ندارد. اگر چاپ سنگی بود می شد کاريکاتور هم چاپ کرد. از ايشان شماره ی اول نشريه را می گيرم که تصوير روی جلدش را اينجا ملاحظه می کنيد. شنيده ام در سال ۱۳۳۰ هجری قمری نشريه ای چاپ می شده به نام "شکوفه" که چند شماره از آن به صورت چاپ سنگی بوده و کاريکاتور هم داشته است. ماشين زمان را روی سال ۱۳۳۰ قمری يعنی ۹۹ سال پيش تنظيم می کنم. می دانم محل توزيع آن کتابخانه ترقی در خيابان ناصريه است. به آن جا می رويم. شماره ۲ شکوفه آماده ی توزيع است. به خاطر خط دستنويس، خواندن اش برايم دشوار است. برنامه اش را چنين نوشته: چون قطع تصوير کوچک است خلاصه ای از آن چه در داخل تصوير نوشته شده است را می آورم. کاريکاتور، يک مکتبخانه سنتی و يک مدرسه به سبک جديد را نشان می دهد و مقايسه می کند. آميرزای مکتب خانه در حال فلک کردن شاگرد بخت برگشته می گويد: پدر سوخته کره خر هر چی ميگم پول ماهونه پول هفتگی پول حصير پول يخدون پول لوله هنگ پول عيدی پول فلکه پول ترکه هيچی به خرج تو نميره. شاگرد که کاظم نام دارد می گويد: آميرزا گه خوردم غلط کردم. دوست کاظم -ابراهيم- که يک سرِ فلک را گرفته می گويد: آميرزا گه خورد بسِّشِ پاهاش خون افتاد. رضا که سرِ ديگرِ فلک را گرفته به او می گويد: ابراهيم به تو چه سرفلکه را داشته باش فضولی نکن. اما در آن سو معلم متجددِ مدرسه به شاگردان اش می گويد: اولا بايد دانست که آنچه باعث ترقی و آسايش و راحتی و نيک نامی ما می باشد علم است مَثَلِ بی علم نسبت به عالم مَثَل کور است نسبت به بينا چطور بينا همه جا را می بيند و به صفات پروردگار خلاق نظر می نمايد و کور از همه آن ها محروم است عالم نسبت به بی علم عينا همان مثل است و هر کس هر چند علمی را که بداند به عدد هر کدام يک نفر آدم است مثلا اگر شماها زبان فرانسه و انگليسی و آلمانی را خوب بدانيد هر يک نفر از شما ها سه نفر آدم خواهد بود و هم چنين بيشتر يا کمتر پس ای فرزندان من اينک از خداوند متعال مسئلت نمائيد که به شما توفيق تحصيل کرامت بفرمايد. تا چوب آميرزا به کف پای ما نخورده و به روزگار سياه کاظم دچار نشده ايم به زمان خود بازگرديم، هر چند در همين سال ۱۳۸۷ هجری شمسی مقارن با ۱۴۲۹ هجری قمری معلمِ مدرسه، شاگردی را چنان با کابل برق زد که بدن اش فلج شد! مقاله دختر آيت الله خلخالی در باره حجاب بر آن نيستم تا نقد و تفسيری بر اين مطلب بنويسم. فقط به يک نکته می خواهم اشاره کنم و آن اين که در جاهايی ديدم برخی اشخاص، نوشته و نويسنده و پدر نويسنده را با هم مخلوط کرده اند و نتايج عجيب گرفته اند. اين کار درستی نيست. همان طور که عنوان مطلب ما هم درست نيست. دختر آيت الله خلخالی برای خود نام دارد؛ برای خود عقيده دارد؛ برای خود نظر دارد. هيچ يک از ما شبيه به والدين مان نبوده ايم و نيستيم. همان طور که "فضل" پدر الزاما باعث فضل فرزند نمی شود، جُرمِ پدر هم به پای فرزند نوشته نمی شود. موقع خواندن مطلب خانم صادقی در سايت ميدان زنان، ذهن را از نام ها و خاطره های دردناک پاک کنيم: تفسير خبر کشکولی * ويژگیهای نظام دستمزد زمان هخامنشيان شامل برابری مزد کارگر خدمتکار و آزاد، برابری دستمزد زن و مرد، کارآموزی برای کودکان به همراه والدين، پرداخت جنسی حقوق و حسابرسی مکرر در پرداخت حقوق است و يکی از ويژگیهای اين دوران مربوط به دستمزد حيوانات است. «آفتاب» * دکتر نمازی در بخش پايانی سخنان خود تصريح کرد: توازن ميان جبران خدمات ثابت و متغير، نظير جبران دستمزد کارگران ساده، پاداش و کمکهای شاهانه، استفاده از پرداختهای غيرنقدی، در مقايسه با پرداخت مبتنی بر مزد و ترکيب مناسب جبران خدمات مادی و غيرمادی همچون مهدکودک و پرستار برای نوزاد مادر شاغل، اهميت دادن به نمادهای منزلت و مقام همچون مادر و پيشکسوتان و امکان استفاده از موقعيت کاری نيمهوقت، نشان از دستمزد عادلانه و منصفانه کارمندان و کارگزاران تختجمشيد دارد. «آفتاب» * موج تازه برخورد با سايت های اينترنتی آغاز شد «اعتماد ملی» * دولت در تزريق وحشت ناکام مانده «روز آنلاين» * ممنوعيت پرواز ايران ار در پرواز اروپا «روز آنلاين» چگونه يک روشنفکر موفق شويم تصور کنيد از داخل هليکوپتر به انبوه جمعيت که در خيابان جمع شده اند می نگريد. مردم را چه می بينيد؟ نقطه! مخاطب برای روشنفکر نقطه ای ست کوچک که می تواند هر طور خواست با آن رفتار کند... بخش چهارم: مشخصات يک روشنفکر موفق - برای روشنفکرانِ جوان، عينکِ گرد يا عينک صادق هدايتی، و برای روشنفکران ميانسال عينک نزديکبين مستطيلی توصيه می شود(اگر چشم تان نياز به عينک ندارد به عينک ساز بگوييد عينک با شيشه ی معمولی به شما بدهد). به عينک مستطيلی حتما بند عينک بزنيد و آن را درست روی نوک بينی قرار دهيد (گيره ی بند را برای هرچه بهتر ديده شدن تا نزديکی محل اتصال دسته به قاب شيشه، جلو بکشيد). هنگام بحث و گفت و گو و حضور در برنامه های تلويزيونی عينک را به فواصل معين ده دقيقه ای از/به روی بينی برداشته/بگذاريد تا مخاطب متوجه وجود آن گردد... - شما اول به کسی سلام نکنيد. منتظر شويد ديگران به شما سلام کنند. جواب سلام را با تکان دادن سر بدهيد. - با هيچکس صميمی و خودمانی نشويد. - به زبانی سخن نگوييد که همه بفهمند. - نگران اين نباشيد که مخاطب حرف شما را نمی فهمد. اين کليد طلائی روشنفکری ست: چنان سخن بگو که هيچ کس هيچ چيز نفهمد و مخاطب بعد از پايان سخن تو بگويد: "از سخنان آگاهیبخش شما بسيار لذت بردم و بسيار آموختم!" و وقتی دور شدی به دوست اش بگويد: "اوه اوه. چه آدم باسوادی بود. چقدر سطح بالا حرف زد. من که يک کلمه اش رو هم نفهميدم!" - همان طور که کلمات الحمدلله، لااله الاالله، ان شاءالله، ماشاءالله، استغفرالله به طور مداوم از افراد مذهبی شنيده می شود، يک روشنفکر موفق بايد نام ها و کلماتی از قبيل [برای روشنفکران دينی]:هرمنوتيک، ويتگنشتاين، نوانديشی دينی، سکيولاريسم، کارکِرد، آکادميک، نهادين، ماکس وبر، ژرف نگر، اسکولاستيک، معناگرايی، ديويد هيوم، درک متکثر، اقلی، اکثری، دوصدايی، تک صدايی، تعامل، ديالکتيکی، راهبرد، سيستماتيک، پلوراليسم [و برای روشنفکران سکولار] ان.جی.او، پست کلنياليسم (توضيح اين که در جاهايی که احتمال مرعوب شدن روشنفکر توسط مخاطب با سواد می رود به کار بردن پيشوند پُست، پسا يا پيشا بر سر هر کلمه ای می تواند گريزگاه خوبی ايجاد نمايد)، استراکچريسم، انتلکچوال، فوکو، پرفورمنس، رولان بارت، جنبش ۶۸، سيمون دوبووار، پير بورديو، پساهگليستی و امثال اين ها را دائم بر زبان داشته باشد. - نگران معنا يا تلفظ کلمات فوق نباشيد. هميشه به ياد داشته باشيد که مخاطب هيچ چيز نمی فهمد و فقط شما می فهميد. اگر کسی گفت تلفظ "دوبووار" اين نيست و آن است، چنان توی شکم طرف برويد و قيافه ی حق به جانب بگيريد که طرف مطمئن شود اشتباه کرده است و از شما معذرت بخواهد. با قاطعيت بگوييد اين تلفظ صحيح کلمه در پای کوه های پيرنه ی فرانسه است که دوبووار عاشق آن جا بوده. فراموش نکنيد، کلمات و تلفظ ها شما را تعريف نمی کنند؛ شما کلمات و تلفظ ها را تعريف می کنيد. آن چه شما اراده می کنيد درست است و مخاطب بايد به حرف شما تن در دهد. - تا می توانيد به دکتر عليرضا نوری زاده بد و بيراه بگوييد. مبادا تحت تاثير معلومات فراواناش قرار بگيريد و از او تعريف کنيد. - لبخند، نيشخند، پوزخند، زهرخند، به ترتيب عصای دست روشنفکر در مواقع بحرانی ست. بحثی در می گيرد که شما از آن سر در نمی آوريد. بسته به موقعيت، يک لبخند نمکين، يک نيشخند تلخ، يا يک پوزخند گزنده، همراه با سکوتی که اعصاب طرف مقابل را در هم می ريزد، عجيب به داد آدم می رسد. طوری رفتار کنيد که انگار زيپ شلوار گوينده باز است و شما داريد با نگاه و لبخند او را متوجه اين افتضاح می کنيد. شما لازم نيست چيزی بگوييد. لبخند شما طرف را نابود می کند. فراموش نکنيد در اين حالت مستقيما به چشم طرف مقابل خيره شويد و حتی پلک نزنيد. کم ترين انحراف سر شما به سمت پايين يا اطراف، باعث شکست شما و از ميان رفتن منزلت ِ روشنفکری تان می شود. - سوالی را که نمی دانيد با سوال جواب دهيد. مثلا نظر شما را در مورد فراساختارگرايی ادبی دوران پيشا مدرن می پرسند. شما چيزی نمی دانيد (همان طور که من هم نمی دانم). ابتدا به چشم گوينده خيره شويد. بعد يک لبخند ملايم بزنيد. سپس در حالی که از بالای عينک نگاه می کنيد بگوييد: شما می خواهيد بحث در مورد مسئله به اين مهمی را در ده دقيقه انجام دهيم؟ به نظر می رسد شما از فراساختارگرايی ادبی دوران پيشا مدرن چيزی نمی دانيد که چنين خواسته ای داريد. البته خيلی ها با اين مسئله آشنا نيستند. شما تايم اند فری ويل هانری برگسون را خوانده ايد؟ نخوانده ايد؟ وقتی از فنومنولوژی پسا ساختارگرايی بحث می کنيم بايد اين مسائل را بشکافيم و به انکشاف در کتاب برگسون بپردازيم که متاسفانه فرصت نيست و بايد در موقع مناسب اين کار صورت گيرد... بقيه ی مطالب را در کتاب من دنبال کنيد تا روشنفکری موفق و خوشبخت شويد. Copyright: gooya.com 2016
|