یکشنبه 12 خرداد 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از فتوای مهم آيت الله منتظری در رابطه با بهائيان تا نمايشگاه نور و رنگ ايران درودی

کشکول خبری هفته (۴۲)


فتوای مهم آيت الله منتظری در رابطه با بهائيان
"آيت الله منتظری: فرقه بهائيت چون دارای کتاب آسمانی هم‌چون يهود، مسيحيان و زرتشتيان نيستند در قانون اساسی جزو اقليت های مذهبی شمرده نشده اند، ولی از آن جهت که اهل اين کشور هستند حق آب و گِل دارند و از حقوق شهروندی برخوردار می باشند، هم‌چنين بايد از رافت اسلامی که مورد تاکيد قرآن و اوليا دين است بهره مند باشند." «راديو فردا»

الحمدلله که آيت الله منتظری در رابطه با بهائيان چنين فتوايی صادر کردند و ديگر بهانه ای برای دفاع از حقوق شهروندی اين اقليت ستم‌ديده باقی نمی ماند. لابد از فردا در روزنامه ها خواهيم خواند که مثلا هزاران تن از مقلدان آيت الله منتظری موقع خراب کردن قبرستان بهائيان گرداگرد قبرستان حلقه ی انسانی تشکيل دادند و جلوی ورود لودرها را گرفتند. يا يکی از مقلدان آيت الله، موقعی که عده ای از مذهبيان تندرو يک بهايی را به درخت بسته بودند و می خواستند او را آتش بزنند، با يک عدد آتش خاموش کن به مهاجمان يورش بُرد و جلوی آتش زدن او را گرفت. يا صدها تن از مقلدان آيت الله موقع تحويل سال نو، در مقابل زندان اوين سفره ی هفت سين گستردند و با گذاشتن عکس بهائيان زندانی در وسط سفره خواهان رافت اسلامی در مورد آن ها شدند. اگر چنين فتوايی صادر نمی شد، البته ما شک داشتيم که جلوی خراب کردن قبرستان بهائيان يا آتش زدن فرد بهايی را بگيريم و خواهان رافت اسلامی برای آن ها شويم.

فقط نمی دانم چرا وقتی اين فتوا را خواندم ياد مصاحبه ای افتادم در ارتباط با رفتار ماموران راهنمايی و رانندگی در زمان شاه. مصاحبه گر از يک افسر راهنمايی و رانندگی پرسيد رفتار شما با مردم چگونه است؟ آيا افسران راهنمايی و رانندگی با مردم بد رفتاری هم می کنند؟ افسر پاسخ داد: جناب تيمسار دستور داده اند که با مردم محترمانه رفتار کنيم و برخورد خشن نداشته باشيم. مصاحبه گر با تعجب سوال کرد: يعنی رفتار شما به دستور جناب تيمسار بستگی دارد؟! اگر چنين دستوری داده نمی شد، شما با مردم چطور رفتار می کرديد؟

آيا برای به رسميت شناختن حقوق شهروندی بهائيان، بايد حضرت آيت الله فتوا صادر نمايند؟! اگر فتوا صادر نشود رفتار ما چگونه خواهد بود؟

حکايت وام ۱۸۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ تومانی
"با خبر شديم که دولت محترم اخيرا، در راستای تحولات بانکی، نرم افزاری را طراحی کرده که بر اساس آن مشخص می شود چه کسی بيشترين وام را از بانک ها دريافت کرده است. گويا قرار بوده از اين نرم افزار به صورت آزمايشی استفاده شود تا مشخص شود کسانی که وام های کلان و ميلياردی گرفته اند چه افرادی هستند و وابسته به چه جناحی. نرم افزار روی کامپيوتر نصب می شود و در اولين آزمايش مشخص می شود که خانمی از بانک تجارت بيش از ۱۸۰ ميليارد تومان وام گرفته است. برای اين که مشخص شود اين خانم کيست، مشخصات او را از بانک های ديگر نيز استعلام می کنند و نتيجه آن که می بينند او جز در بانک های تجارت، در بانک ملی نيز حساب دارد، اما مبلغ حساب او فقط ۳۰۰ هزار تومان است. با اين حال از نگاه برخی اين کشف بزرگی بود. پس رئيس جمهور در يکی از سخنرانی های خود که از مافيا سخن می گفت، اعلام می کند که يک نفر را پيدا کرده ايم که ۱۸۰ ميليارد تومان وام بانکی گرفته است. اعلام اين خبر با واکنش مظاهری، رئيس کل بانک مرکزی، رو به رو می شود. در تحقيقات بيشتر، رئيس بانک تجارت را احضار می کنند و از او توضيح می خواهند که چرا اين وام را به اين خانم پرداخت کرده ايد، او اين امر را رد می کند و می گويد که در بانک تجارت کسی تاکنون وام ۱۸۰ ميلياردی نگرفته است. در بررسی های بعدی، معلوم می شود فرمولی که داده بودند تا نرم افزار بر آن اساس عمل کند اشتباه بوده و ۹۰۰۰۰ برابر ارقام وام آن خانم را اعلام کرده است." «شهروند امروز، شماره ۴۸»

بعد از انتشار اين مطلب در شهروند امروز، کشکول خبری هفته، سندی مهم و محرمانه دريافت کرد که بخشی از برنامه ی کامپيوتری نوشته شده برای محاسبات دولت آقای احمدی نژاد را افشا می کند. به نظر می رسد برنامه نويس، ضريب ۹۰۰۰۰ را به جای ۹۰ در خط آخر برنامه (يعنی جايی که کامپيوتر، ارقام نهايی را برای رئيس جمهور چاپ می کند) وارد کرده و عدد نجومی ۱۸۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ ميليارد تومان حاصل اين اشتباه است (پيش‌تر نيز در اثر خطای برنامه نويسی، مبلغ ۵۰۰۰۰۰۰۰۰۰ تومان رشوه برای واردات سيگار، به ۵۰۰۰۰۰۰۰۰۰ دلار تبديل شده بود که بعدا تصحيح گرديد). در زير چند خط از برنامه ی کامپيوتری محاسبه وام بانکی دريافت شده توسط اصلاح طلبان را منتشر می کنيم:


(*Besmellaahe Rahmaane Rahim, In the name of Allah, the Beneficent, the Merciful*)
PROGRAM Moghaayeseye Dolate Ra'is-Jomhour AhmadiNejaad baa Khaatami (input, output);
(*In Barnaame Khadamaate Dolate Aaghaaye AhmadiNejaad raa Nesbat be Khiyaanat-haaye Dolate Khaatami Mohaasebe Mikonad*)

Type AhmadiNejaad = Khoub
Khatami = Bad
BEGIN
IF AhmadiNejaad THEN Roshde Eghtesaadi*9, Kaaheshe Fesaad*120, Rezaayate Mardom*23, Afzaayeshe Nashre Ketaab*13, Aazaadi Bayaan=∞
IF Khaatami THEN Rikht-o-Paashe Eghtesaadi*15, Afzaayeshe Fesaad*25, Faribe Mardom*28, Nashre Ketaabhaaye MafsadeAngiz*46, Tote'e aleyhe Eslaam*58
REPEAT
REPEAT
REPEAT…
IF Khaatami Kaandidaaye Riyaasate Jomhouriye Dahom THEN Ekhtelaase EslaahTalabaan*100, Hazineye Arousiye EslaahTalabaan*200, Vaame Baanki EslaahTalabaan*90
Write 'Aaghaaye Ra'is Jomhour, khadamaate dolate shomaa'( Roshde Eghtesaadi*9) + (Kaaheshe Fesaad*120) + (Rezaayate Mardom*23) + (Afzaayeshe Nashre Ketaab*13)+ (Aazaadi Bayaan=∞) 'mibaashad. Khiyaanate dolate Khaatami'(Ekhtelaase Eslaah Talabaan*100) + ( Hazineye Arousiye Eslaah Talabaan*200) + ( Vaame Baanki Eslaah Talabaan*90000) 'mibaashad'
END.

شاهنامه های بساز بفروشی
"جلال خالقی مطلق با اشاره به شاهنامه هايی که در اين سالها يکی پس از ديگری در ايران منتشر شده اند، به طنز می گويد: اين شاهنامه ها به خانه های بساز بفروش می مانند. ناشر با توجه به وضعيت بازار سفارش می دهد، و "پژوهشگر" در مدت کوتاهی کار را آماده می کند." «بی.بی.سی»

شاهنامه ای که استاد جلال خالقی مطلق در ۸ جلد تصحيح و منتشر کرده اند کاخی ست رفيع و با شکوه شايسته ی نام ايران و ايرانی. انتشار اين شاهنامه در جمهوری اسلامی، آن هم توسط بنياد دائرةالمعارف بزرگ اسلامی خود از عجايب است؛ شاهنامه همان کتابی ست که در اوايل انقلاب، مايه ی ننگ امت به شمار می رفت و نابودی اش آرزو می شد. به هر حال تاريخ، يک بار ديگر نشان داد که دشمنان فرهنگ کهن‌سال و غنی ايران، در طول زمان جذب همين فرهنگ می شوند و يارای مقابله ی درازمدت با آن را ندارند.

اما در اين سی سال، و پيش از انتشار شاهنامه ی آقای خالقی مطلق، عاشقان فرهنگ ايران، بی کار ننشستند و تا جايی که توانستند در تصحيح و تدوين و انتشار شاهنامه کوشيدند. آری درست است که برخی از اين شاهنامه ها، شايسته ی لقبِ بساز بفروشی هستند، اما برخی ديگر عشق مولفان به گسترش فرهنگ ايرانی را منعکس می کنند. ممکن است در مقابل کاخ رفيع آقای خالقی مطلق، خانه ی ساده ی اين مولفان به چشم نيايد اما کوشش همين هاست که شاهنامه را در طول سی سال گذشته زنده نگه داشته و به خانه های ما آورده است.

بر کار آقای خالقی مطلق نمی توان قيمت گذاشت، اما پرداخت ۹۵ هزار تومان بهای کتاب ايشان، برای اکثريت جامعه ی کتاب خوان مقدور و ميسر نيست. تا زمانی که دوره ی ۸ جلدی، با حذف نسخه بدل ها و توضيحات در يکی دو جلد عرضه و قيمت اش معتدل شود، باز همين شاهنامه های ساده و بی تکلف، کار اهل مطالعه را پيش خواهند بُرد. کاش آقای خالقی تفکيکی ميان شاهنامه های بساز بفروشی و شاهنامه های ساده و کم اشتباه قائل می شدند.

شاهنامه به فارسی سره
صحبت از شاهنامه شد، مناسب ديدم مجددا از سه جلد کتاب ارزشمند و فوق العاده خواندنی سرکار خانم دکتر ميترا مهرآبادی يادی کنم. اين کتاب را قبلا در يکی از مقالاتم معرفی کرده ام ولی بد نيست که به ظرايف آن دوباره اشارتی کنم.

وقتی می گوييم پارسی سره، فورا به ياد نوشته های احمد کسروی می افتيم، و اين که فهميدن کلمات سره برای ما فارسی زبانان سخت و دشوار است و احتياج به ترجمه ی مجدد دارد! اما پارسی سره خانم مهرآبادی چنان شيرين و دلنشين است که خواننده را تا آخر کتاب به خود جذب می کند و آن يکی دو کلمه ای هم که در هر صفحه برای خواننده ناآشناست بلافاصله و در همان صفحه معنی اش به دست داده می شود. به اين بند نگاه کنيد:
"آنگاه رستم از لب رود بگذشت و به سوی بالا رفت و خروشيد که: ای اسفنديار فرّخ، همآوردت بيآمد؛ پس آماده شو. چون اسفنديار اين سخن را از آن شير پرخاشجوی کهن بشنيد، بخنديد و گفت: بدان هنگام که از خواب برخاستم، آماده گشتم. اسفنديار بفرمود تا جوشن و کلاهخود و گرز و نيزهء او را ببردند. پس جوشن بر تن روشن خود کرد و آن کلاه کيانی را بر سر نهاد. سپس فرمود تا بر آن اسپ سياه زين بنهند و آن را به نزد او آورند... چنان هر دو به رزم رفتند که گويی هيچ بزمی در گيتی نيست. چون آن دو شير سر افراز و دو پهلوان پير و جوان به يکديگر نزديک گشتند، چنان خروشی از هر دو اسپ برآمد، که گويی دشت نبرد را بدريد..." (شاهنامه فردوسی به نثر پارسی سره، بازنويسی ميترا مهرآبادی، نشر روزگار، ۱۳۷۹، جلد دوم، صفحه ۵۴۶).

لذت خواندن اين کتاب برای خواننده ی ناآشنا با شاهنامه آن گاه بيشتر خواهد شد که بعد از مطالعه ی هر بخش از اين کتاب، بلافاصله همان بخش را در خود شاهنامه با صدای بلند بخواند. شاهنامه ی آسان‌خوانی که آقای پرويز اتابکی بر پايه نسخه ی ژول مول تدوين کرده اند و شرکت انتشارات علمی و فرهنگی به قيمت دانشجويی و مناسب آن را منتشر کرده است برای چنين مطالعه ای مناسب است. در اين شاهنامه، بر روی کلمات، زير و زبر گذاشته شده که خواندنِ آن را فوق العاده راحت می کند. ضمنا لغت های مشکل و نام ها و جای ها در جلد آخر اين شاهنامه به طور کامل شرح داده شده اند.

چاپ دوم شاهنامه ی نثر خانم مهرآبادی اخيرا منتشر شده است.

باراک حسين اوباما در راه تهران
"منابع موثق خبری می گويند سناتور باراک اوبامای آمريکايی، ايرانی الاصل از آب در آمده است. باراک حسين اوباما اصلا اهل جنوب ايران و شيعه است. اصل و نسب اش همان خانواده معروف اوبامای بوشهر است که در دوران قاجاريه جلای وطن کرده و طی چند نسل سر از آمريکا در آورده است." «کيهان»

بعد از مشخص شدن ايرانی الاصل بودن اوباما توسط آسوشيتد نيوز و انتشار اين خبر مهم و استثنايی در روزنامه ی وزين کيهان، احتمال ملاقات آقای اوباما با احمدی نژاد بيشتر شده و گُمان می رود رئيس جمهور ايران بر اساس بولتنی که مشاوران دانشمندش تدوين می کنند تصميم نهايی خود را برای اين ملاقات مهم بگيرد. ديدار با رئيس جمهوری که اجدادش اهل بوشهر و شيعه بوده اند، مسلما اشکال شرعی و ملی نخواهد داشت. "آقا" هم که هر روز روزنامه ی کيهان مطالعه می کنند –تا از آخرين شاهکارهای نماينده ی خودشان در آن موسسه باخبر شوند- يقينا با چنين ملاقاتی مخالفت نخواهند کرد. می ماند آقای اوباما که اين روزها ناز کردن شان گرفته است. ما از ايشان می خواهيم ناز کم‌تر کنند و بگذارند اين ملاقات صورت پذيرد تا در تاريخ مطبوعات جهان، اين حکايت غريب ثبت شود که خبر آسوشيتد نيوز به نقل آی طنز نيوز، موجب برقراری رابطه و آشتی ميان دو کشور متخاصم شد!

حديث سست و حرف نامعقول و مومنين مخلص
"رهبر انقلاب در ديدار آذرماه ۸۳ با مسئولان صداوسيما تأکيد کرده بودند: برنامه‏ی دينی بايد نسبت به دين شبهه‏زُدا باشد، نه شبهه‏زا. من گاهی بعضی از بيانات دينی را از تلويزيون يا از راديو گوش می‏کنم و می‏بينم شبهه ايجاد می‏کند! حديث سستی، حرف نامعقولی، مطلبی که در جمع مثلاً بيست نفری يا پنجاه نفره‏ی يک عده مؤمنِ مخلص، گفتنش خوب است و ايمان آنها را زياد می‏کند، در سطح ميليونی مردم به زبان آوردن، جز اين‏که ايمان عده‏يی را سست و در ذهنشان ترديد ايجاد کند، هيچ فايده‏ی ديگری ندارد." «رجانيوز»

اعتراف تلخی ست اين سخنان. ياد دکتر شريعتی و کلمه ی استحمارش بخير. دليلی واضح تر از اين برای استحمار؟ حديث سست و حرف نامعقولی که ايمان يک عده مومن مخلص را زياد می کند! کدام ايمان؟ کدام مومن؟ کدام مخلص؟ اين مومن و ايمان اش به چه درد می خورند جز نعره زدن و گلو دريدن؟ جز عربده کشيدن و چماق کوبيدن؟ کاش شريعتی زنده بود و می ديد که قيام ضداستبدادی و ضد استثماری و ضد استحماری مورد نظرش چگونه به استحمار مضاعف انقلابی منجر شده است. شايد راه حلی هم برای مقابله با اين نوع استحمار نشان می داد!

تونل زمان (نخستين شماره مجله آدينه)
ماشين زمان را روی ۱۵ آذر ۱۳۶۴ تنظيم می کنيم؛ سالی که نخستين شماره ی مجله ی آدينه منتشر شد. البته آدينه تا ۱۰ شماره به شکل روزنامه بيرون آمد و بعد از آن تبديل به مجله شد؛ مجله ای که همراه با "دنيای سخن" تاثير به سزايی بر روشنفکران دهه ی شصت و هفتاد باقی گذاشت. وارد تونل زمان می شويم و به سال ۱۳۶۴ بازمی گرديم.

هنوز آقای خامنه ای رئيس جمهور است و دوران سازندگی آقای رفسنجانی آغاز نشده. چهار سال از تهاجم مسلحانه ی مجاهدين خلق و سه سال از يورش به حزب توده و سازمان اکثريت گذشته و حکومت به همه فعالان سياسی با ديده ی شک و دشمنی می نگرد. فضايی ست که در آن حتی نمی توان کتاب های قديمی را در خانه نگه داشت. هنوز سه سال تا پايان جنگ مانده و مردم با کمبودهای معيشتی دست و پنجه نرم می کنند. بر شهر انگار گرد مرگ پاشيده اند. همه چيز کهنه و مندرس است. ماشين ها اکثرا قراضه اند. فقر پنهان خود را زير کوپن هايی که دولت توزيع می کند پنهان کرده است. دو نفر در کنار دکه در حال پچ پچ کردن هستند:
- می گن مال کمونيست هاست!
- ای بابا، کمونيست کجا بود! همه رو گرفتن انداختن زندون.

روی پيشخوان روزنامه فروش را نگاه می کنم. "آدينه" را می بينم. آن را ورق می زنم.

سرمقاله از غلامحسين ذاکری زير عنوان "برای جامعه ای آگاهتر". نوشته است:
"بنام خدا. جای يک نشريهء اجتماعی-فرهنگی در تصوير مطبوعات ايران خالی است. در اين سالها صنعت نشر در زمينهء کتاب و هم در زمينهء نشريات تخصصی و علمی از رشدی قابل توجه برخوردار بوده اند، اما مطبوعات فرهنگی-اجتماعی رشد چندانی نداشته اند... در مطالب علمی اگر اشتباهی رخ دهد کسی يا دستگاهی را عليه نويسنده يا نشريه بر نمی انگيزد... اما مطالب اجتماعی، فرهنگی (و بويژه سياسی که از محدودهء کار ما بيرون است) چنين نيست. به همين جهت هر چه سازمانهای دولتی حساسيت بيشتری نشان دهند و هر چه روزنامه نگار بی پناه تر باشد، نشريات کمتری به مطالب فرهنگی-اجتماعی خواهند پرداخت. چنين است که سعهء صدر دستگاههای مسئول در هر چه کمتر کردن امر و نهی ها، زمينه ساز پيدائی ميدانهای تازه ای برای تجربهء مطبوعات می شود..."

همين يک بند نشان می دهد که مديرمسئول کار خودش را با "ترس" آغاز می کند و البته با "اميد". می گويد سياست از محدوده ی کار نشريه ی او بيرون است، در حالی که بيرون نيست. در آن سال همه از سياست می ترسند و سعی در دوری از آن دارند. فرقی هم نمی کند که خاتمی وزير ارشاد باشد يا کس ديگر.

مقالات شماره ی اول اين هاست: تحقيقی در احوال شمس تبريزی از سيدابوالقاسم انجوی شيرازی (آقای انجوی از پشتيبانان مجله آدينه بود)، گزارشی از آفريقای جنوبی و گفت و گويی با اسقف توتو. کسی که حکومت نژادپرست آفريقای جنوبی او را به دليل شهرت جهانيش نکشته است. خبرهايی از هنرمندان که مثلا در يکی از آن ها نوشته شده غلامعلی بنان در بستر بيماری افتاده است. يک گزارش بسيار بلند در دو صفحه ی کامل با تيتر چهره هنری، اصالت سنتی و بی هويتی تهران. چرتکه، پدر بزرگ سرزنده کامپيوتر، از صبا تا آرين پور و...

شماره ی اول آدينه، خط معينی را دنبال نمی کند. زمان را دو هفته جلو می کشيم و به ۲۹ آذر ۱۳۶۴ می رويم. طرحی که در صفحه ی اول شماره ی دوم آدينه نقش بسته هر چند مربوط به مقاله ی "اطلاعات و اخبار، زير تسلط صهيونيسم و امپرياليسم" است اما دو کلمه ی فرانسوی به معنای "اطلاعات آزاد" گويای بسياری چيزهاست.

يک صفحه و نيم راجع به راز سر به مهر حافظ، و نيم صفحه راجع به کلود سيمون و آتشفشان کلمبيا در صفحات ۲ و ۳ نشان دهنده ی بلاتکليفی نشريه است؛ بلاتکليفی يی که بعد از تبديل شدن به مجله، آرام آرام از ميان خواهد رفت. باقی صفحات از بحث امام محمد غزالی در باره ی حس ششم تا قُطر شکم و درمان جديد نازايی را در بر گرفته است.

بهتر است برگرديم به سال ۱۳۸۷. دوران غمزده ای ست اين دوران. شور و نشاطی که در شهرهای امروز هست، جنب و جوشی که در بچه های امروز هست در آن سال مشاهده نمی شود.

ما کتاب‌خوان ترين ملت روی زمينيم
"معاون امور فرهنگی وزير فرهنگ و ارشاد اسلامی: آمار موجود مطالعه در کشور بی اساس است. به گزارش خبرگزاری فارس، محسن پرويز گفت ايران با پيشينه غنی فرهنگی و وجود ۱۰۰ هزار نسخه کتاب خطی قطعا در امر مطالعه و کتابخوانی نيز وضعيت خوبی دارد." «خبرگزاری فارس»

مرحوم جمالزاده کتابی دارد به نام "خلقيات ما ايرانيان" که بخشی از آن را اختصاص داده است به "آن چه فرنگيها در اين قرنهای اخير در حق ما ايرانيان گفته اند". مثلا جيمس موريه ی دزد نامرد که کتاب "حاجی بابای اصفهانی" را به نام خود ثبت کرده در مورد ما گفته است: "در تمام دنيا مردمی به لاف زنی ايرانيان وجود ندارد. لاف و گزاف اساس وجود ايرانيان است". يا شازده ی روسی الکسی سولتيکوف که صد و خرده ای سال پيش به کشور ما مسافرت کرده، نمک مهمان‌دارش را خورده و نمکدان شکسته است که "درستی، صفتی است که در ايران وجود ندارد". يا از همه بدتر اين گوبينو -که هر وقت صحبت از ايران قديم می شود اسم اين بابا هم در آن صحبت می آيد- نسبت به ما ايرانيان اظهار نظر خائنانه کرده است که: "آن چيزی که بيشتر از همه چيز ايرانيان فاقد آن هستند وجدان است". می فرماييد اين ها چه ربطی به سخنان آقای محسن پرويز و آمار کتاب خوانی دارد؟ در پاسخ عرض می کنم روزی هزار مرتبه خدا را شکر می گويم که اين ياروها، يعنی موريه و سولتيکوف و گوبينو در زمان ما زندگی نمی کنند و سخنان جناب محسن پرويز را نمی شنوند والا خدا می دانست صد سال بعد مردم در مورد ما ايرانيان امروز چه فکری می کردند!

کتاب‌فروشی
برگی از دفتر يادداشت ِ يک نويسنده ی عاصی:
چه تيتر با مزه ای شد. اگر آقای خرمشاهی اين را می ديد، لابد يک مقاله راجع به کژتابی لغت کتاب‌فروشی می نوشت. ممکن است کسی که اين مطلب را می خواند فکر کند می خواهم راجع به يک کتاب‌فروشی بنويسم. مثلا اين که چگونه وارد کتاب‌فروشی شدم، چگونه کتاب انتخاب کردم، و چگونه کتاب خريدم. ولی اين داستان ها مال گذشته است. آن موقع ها که يک جلد کتاب را می شد به قيمت ۱۰ – ۲۰ تومان (۱۰- ۲۰ تا يک تومانی) خريد. ولی امروز ديگر نوبت کتاب‌فروشی ست، يعنی نوبت فروختن همان کتاب هايی که زمانی به ۱۰-۲۰ تومان خريده بودی تا بتوانی از پس هزينه ها و مخارج زندگی بر آيی. اما کتاب فروختن مثل فروختن ميز و صندلی و تير و تخته نيست. وقتی کتاب می فروشی انگار داری بچه ات را می فروشی. مگر آدم می تواند بچه اش را بفروشد؟! چطور قهرمان داستان فيلم "شب های روشن" توانست کتاب هايش را يک جا بفروشد؟ چون عاشق شده بود؟ چون به سرش زده بود؟ چون فيلم بود؟ مگر آدم می تواند کتاب اش، بچه اش را بفروشد؟ تازه يارو می آيد کلی روی بچه ات عيب می گذارد:
"اين تازگی ها تجديد چاپ شده، اين خريدار نداره، اين سياسيه، اين به درد نمی خوره، اين خواننده نداره، اين فروش نمی ره..." احمق نمی فهمد که تک تک اين کتاب ها ساليان دراز با من زندگی کرده اند و احترام شان بايد حفظ شود؛ نمی فهمد که هر کدام شان خاطرات بسياری را در ذهن من زنده می کنند؛ نمی فهمد که صاحب اين کتاب ها، چه روزها و شب ها تک تک صفحات شان را ورق زده، با کلمات و جملات شان کلنجار رفته، با نويسنده ی آن ها ارتباط فکری برقرار کرده، جملات مهم را بار ها و بارها خوانده، از آن ها يادداشت برداشته، و هر گاه سوالی پيش آمده از آن ها جواب خواسته است. او اين ها را نمی فهمد. فقط کاغذ می بيند و قيمت پشت جلد و قيمت روز. برای او کتاب يک جلد نرم يا سخت است با مقداری کاغذ چاپ شده در وسط آن.
"خب با هم کنار ميآيم. چی؟ بِرَم؟ چرا ناراحت شديد؟ سر قيمت به توافق می رسيم. نمی خوايد بفروشيد؟ پشيمون شديد؟ دوباره تماس..."
در را روی او می بندم.

حکايت قبض برق و برق گرفتگی ما
قبض برق را که با شکل و شمايل جديد ديدم انگار برق مرا گرفت! چشم ام که به عدد ۵۰۰۰۰۰ ريال افتاد مثل اين بود که برق ۲۲۰ ولت به طور مستقيم از من عبور کرده باشد. روی صندلی که نشستم تا ببينم چند کيلووات برق مصرف کرده ام که هزينه ی آن اين قدر شده، ديدم چشم ام به عدد اشتباهی افتاده و مبلغ کل برق مصرفی من اين مقدار است! لابد می پرسيد مبلغ کل برق مصرفی ديگر چه صيغه ای ست؟ مبلغ کل برق مصرفی يعنی جمع آن چيزی که من از جيب مبارک خودم بايد بپردازم و آن چيزی که دولت به صورت يارانه می پردازد! در قبض جديد برق، دولت خدمتگزار و وزارت نيرو زحمت کشيده اند اعداد را به تفکيک نوشته اند تا مردم متوجه باشند اين پولی که می پردازند، تنها کسری از هزينه ی واقعی برق شان است و بقيه، با پول نفت پرداخت می شود. قبض جديد به من نشان می دهد که دولت زحمتکش، مبلغ ۴۰۰۰۰۰ ريال از پول نفت را روی سفره ی من قرار داده و من فقط بايد ۱۰۰۰۰۰ ريال از کل مصرف ۵۰۰۰۰۰ ريالی ام بپردازم و از اين بابت لابد بايد قدردان و سپاسگزار او باشم.

اما نمی دانم چرا به جای احساس خوشحالی از آمدن پول نفت بر روی سفره ام، کمی احساس نگرانی می کنم. مَثَلی داريم در فارسی که می گويد طرف "قُرُم قُرُم می کند تا به ساقش برسد" و اين نتيجه گيری از حکايت زنی ست که از شوهرش می ترسيد و نمی توانست يک باره به او قرمساق بگويد. پس از قرم قرم آغاز کرد تا يواش يواش به ساقش رسيد! به بيان ادبی، از اين ضرب المثل وقتی استفاده می شود که گوينده بخواهد حرف ناجوری بزند، ولی برای آن که از عوارض يک باره گفتن اش بِرَهَد، آن را با مقدمه چينی بيان می کند!

شمشيرهای تهديدآميزی که بالای سرمان آويخته اند خيلی کم بود، اين يکی هم به اسم يارانه پرداختی بالای سرمان آويزان شد. تا کی اين يکی هم مثل بنزين ۴۰۰ تومانی رها شود و ما از جيب شخصی (و نه نفتی) مابقی هزينه را بپردازيم!

پيشنهاد به وزارت نيرو
از هزينه برق و طراحی قبض جديد صحبت شد، پيشنهادی به ذهن من رسيد که فکر می کنم اگر وزارت نيرو به آن عمل کند، ملت ايران شکرگزارتر و قدردان تر خواهد شد. پيشنهاد می کنم در قبض برق جديد، اين مواد نيز اضافه شود:
مقداری خاموشی واقعی شما به خاطر خشکسالی و کمبود آب در پشت سدها و خرابی ژنراتورها: ۱۴۰ ساعت
از مقدار خاموشی واقعی شما، دولت با زحمات شبانه روزی و قطع برقِ روستاهای کوچک کاسته است: ۱۰۰ ساعت
مقدار خاموشی شما در طول دوره ی دوماهه: ۴۰ ساعت (*)

(*) مدت زمان خاموشی واقعی ست و شخصا اين مقدار خاموشی را در طول دو ماه گذشته داشته ام.

سکته
"خبرگزاری فارس: بر اساس ابلاغيه معاون اول رئيس جمهوری، حداقل حقوق بازنشستگان، وظيفه‌بگيران يا مستمری‌بگيران در سال ۸۷ با ده درصد افزايش به ۱۶۵ هزار تومان می رسد."

خدايا شکرت! خدايا صدهزار مرتبه شکرت! با اين ده درصد افزايش حقوق ديگه مشکلاتم حل شد. ۳۰هزار تومن می دم به صاحب خونه بابت اجاره ی منزل؛ ۲۰هزار تومن هم که ميشه خرج آب و برق و تلفن و گاز و تعميرات منزل. ۳۰هزار تومن هم ميشه خرج خريد گوشت و برنج و سيب زمينی و ميوه خورد و خوراک يک ماهه مون. ۱۰هزار تومن می دم واسه ی شهريه دانشگاه آزاد و کرايه رفت و آمد دخترم. آهان روپوش و کيف و کفش برای خانم و دخترم يادم نره. اين هم ۱۰ هزار تومن خرج لباس و کيف و کفش خانم بچه ها. انگار پول اضافه موند؟! چطور شد؟! نه. اين يادم رفته: خرج سينما و رستوران سرجمع ۵۰۰۰ تومن. ۱۰۰۰۰ تومن هم بذاريم برای خرج های پيش بينی نشده و دوا درمون احتمالی. پولی که باقی می مونه می شه، درست ۵۰۰۰۰ تومن. اين رو هم می ذارم بانک مسکن با وام اش خونه می خريم. چقدر خوشحالم. چقدر شادم. چقدر شنگولم...
[در اين لحظه فرد بازنشسته با خنده ی بلند از خواب بيدار می شود و در اثر شادی مفرط سکته می کند و می ميرد. هزينه ی تشييع و تکفين و تغسيل و تدفين و ختم و هفته و چله کمر خانواده ی آن خُلد آشيان را می شکند. با اين حال همه خوشحال اند که آن مرحوم در خواب و با خنده مُرد. البته کسی متوجه نشد که علت خنده و شادی مفرط او که منجر به مرگ اش شد چه بود!]

تفسير خبر کشکولی
* لاريجانی رقيب احمدی نژاد است «خبرگزاری های خارجی»
** فضولباشی- حالا يکی دو سال هم منتظر می شن ببينند از امام‌زاده ی لاريجانی چه معجزی بر ميآد.

* بيانيه تحليلی جبهه مشارکت: روزهای سختی در انتظار اقتصاد ايران است «نوروز»
** عقب مانده سياسی- الهی باعث و بانی اش به خاک سياه بنشينه. الهی اونی که باعث اومدن احمدی نژاد شد روز خوش نبينه.

* نقد امام، حق نسل جديد «علی اصغر شفيعيان، گذار»
** قاضی مرتضوی- نشنيدِم. کسی چيزی گفت؟!

* کريس دی برگ تهران را ترک کرد «ايسنا»
** اظهارنامه ی گمرکی کريس دی برگ موقع ورود به خاک کشور خود: محتويات چمدان شامل، سی.دیِ دی جِی مريم، رضا صادقی، گلچين روضه ی حاج منصور ارضی، عليرضا عصار، نوحه کويتی پور، يک عدد آفتابه، مهر و جانماز، تسبيح شاه مقصود، انگشتر عقيق، گز لقمه ی اصفهان، سوهان معجون قم...

پاپ بنديکت شانزدهم در جست و جوی بهانه
[پاپ بنديکت شانزدهم و منشی او در سالن بزرگ واتيکان در حال قدم زدن و دعا و تفکر]
پاپ- ای پدر مقدس، خودت ما رو نجات بده. يه راهی پيش پای منِ پيرِمرد بگذار. ما که اين همه مدت خدمت تو رو کرديم، تو هم مردونگی کن و ما رو از اين مخمصه بيرون بيار. بيته، بيته! (به آلمانی يعنی خواهش می کنم، خواهش می کنم)
منشی[با خوشحالی]- عاليجناب پاپ. يه راهی به ذهن ام رسيد!
پاپ- بگو ببينم. وقت داره می گذره و اين داره ميآد. می فهمی؟! داره ميآد!
منشی- چطوره بگيم شما سرما خوردين؟
پاپ- ای بابا! انگار تو اين يارو رو نمی شناسی. بچه پر روئه. ما ايدز هم بگيريم اين برای کم کردن روی خاتمی باز به ديدن ما ميآد. هه! چه بهانه ی ابلهانه ای!
منشی- پس بگيم شما... نه. اين هم راه خوبی نيست.
پاپ- چطوره برامون يک سفر ترتيب بدی. سفر آمريکا خيلی خوش گذشت. تو حياط کاخ سفيد اين موزيکانچی ها خيلی قشنگ می زدند و سربازها خيلی با مزه رژه می رفتند. پيش جورج و زن اش بهم خوش گذشت.
منشی- قربان فرصت نيست. سفر شما هزار دنگ و فنگ داره. همين ماشين مخصوصِ شما، فرستادن اش چند روز طول می کشه.
پاپ- پس می گی چه خاکی بر سرم کنم. خدابيامرز ژان پل دوم می گفت اگرچه خاتمی آدم معقولی بود ولی يک چيزهايی راجع به پدر مقدس ما گفت که حيرت انگيز بود. می گفت نشستم از روی ادب گوش دادم ولی بعدش سر درد شدم. خاتمی به عنوان کادو بهش شش تا نوار وی.اچ. اس داده بود! تصورش رو بکن، کادو به آدم نوار ويدئو بدن. انگار جشن تولد همکلاسی‌شون رفتن. اين يکی اگه بياد، لابد برامون کتاب مقدس شون رو می آره!
منشی- حالا نوارها چی بود؟
پاپ- نوار ِ سريال مردان آنجلس. می گفت روی نوارها نوشته شده بود رسانه های تصويری. گذاشتم تو دستگاه، نوار گير کرد، دستگاه خراب شد. گفتم اسقف مارچلو يک دستگاه وی.اچ.اس ديگه برامون آورد. می گفت نفهميدم چرا اصحاب کهف اون ريختی بودن و قضيه از چه قرار بود. مترجم هر چی ترجمه می کنه، پاپ خدابيامرز سر در نميآره که نميآره. حالا اون خاتمی بود. اين يکی که می گن آيتی‌يه. ژان پل دوم برای اين که به خاتمی انرژی بده و اون رو پيش تندروهای کشورش بزرگ کنه، پنج دقيقه به وقت ملاقاتش اضافه کرد ولی می گن اين يکی پنج دقيقه ديدنش هم کفاره داره. می گن خيلی احساس بذله گويی می کنه و ممکنه يک دفعه با ما شوخی ناجوری بکنه يا يه چاخانی بکنه که سقف واتيکان پايين بياد. تو چه جور منشی يی هستی که نمی تونی يک راه حال منطقی برای ما پيدا کنی؟
منشی- قربان يافتم! می گيم در پروتکل های بازديد واتيکان، رئيس جمهورِ ميهمان بايد برای تبرک از خون مسيح و شراب مقدس بنوشه. همين که بگيم شراب، طرف جا می زنه.
پاپ- مطمئنی؟
منشی- مطمئنم! شما خيال تون راحت راحت باشه.
پاپ- اگه موفق بشی اين شرّ رو از سرمون وا کنی، يه تيکه از مرغوب ترين جای بهشت رو برات در نظر می گيرم. ببينم چه کار می کنی!

آرزو
می گويند چون قيمت مواد غذايی در جهان افزايش يافته، قيمت برنج و گوشت در ايران گران شده است. آيا روزی خواهد رسيد که مسئولان ما بگويند چون قيمت خانه در آمريکا کاهش يافته، قيمت خانه در ايران روز به روز ارزان می شود؟

تبرج و تخطط
"مانتوی خط نستعليق به بازار می آيد" «مردمک»
[مامور گشت ارشاد دختر خانمی را که مانتوی خط نستعليق به تن دارد بازداشت کرده و او را کشان کشان به سمت وَن نيروی انتظامی می بَرَد. دختر اعتراض می کند]
دختر- با من چکار داری. نمی آم.
مامور نيروی انتظامی- غلط می کنی نمی آی. تا با باتوم نزدم تو سرت راه بيفت.
- خب لااقل بگين چه کار کردم.
- چه کار کردی؟!!! تبرج و تخطط و اشاعه ی فساد و چاپ متون مستهجن و نوشتن شعار عليه روحانيت. بازم بگم؟ دختره ی وقيح.
- تبرج و تخطط چيه آقاجون. فارسی حرف بزن ما هم بفهميم.
- بگو ببينم اين‌جا، روی سينه ات با خط درشت چی نوشته؟
- نوشته: عيشم مدام است از لعلِ دلخواه / کارم به کام است الحمدُلله
- اين‌جا روی شکمت چی نوشته؟
- ناگهان پرده برانداخته ای يعنی چه؟ / مست از خانه برون تاخته ای يعنی چه؟
- اين‌جا روی پر و پات چی نوشته؟
- دلم جز مهر ِ مه رويان طريقی بر نمی گيرد / ز هر در می دهم پندش وليکن در نمی گيرد
- اين‌جا پشت سرت چی نوشته؟
- نمی تونم ببينم!
- نوشته: واعظان کاين جلوه در محراب و منبر می کنند / چون به خلوت می روند آن کار ديگر می کنند. باز بگو تبرج و تخطط چيه!
- خب چيه؟! اين ها رو حافظ گفته، من که نگفتم. چطور وقتی استاد مطهری تماشاگه راز رو در باره ی حافظ می نويسه همه بَه بَه می گين، همين ها وقتی روی مانتوی ما می آد اَه اَه می شه؟
- خفه شو دختره ی پر رو! ببرينش وزرا. به جرم شعار نويسی عليه واعظان محترم. ياالله. راه بيفت.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




نمايشگاه نور و رنگ ايران درودی
پا به داخل موزه هنرهای معاصر که می گذاری، موجی از نور و رنگ تو را احاطه می کند. احساس می کنی از فضای سياه و دودگرفته ی تهران، وارد بهشتی رويايی شده ای پر از رنگ های ملايم و نورهای محو شونده. گم می شوی در اين فضا. تو ديگر يک ايرانی نيستی که در تهرانِ سياه شده از دود ماشين ها زندگی می کنی. تو يک انسان به کمال رسيده هستی که در رنگ های آسمانی غرق می شوی. نور خورشيد می شکند و با زمين و اجزايش در هم می آميزد. ديوارهای شکسته و مناره ها و گنبدها، در يک ترکيب منسجم و خاص –خاصِ خانم دَرّودی- تو را به سمت خود می کشند. پرسپکتيو تصاوير و نزديک شدن خطوط موازی به هم، مقصد تو را مشخص می کند. بارش گُل و قطرات آب يا اشک يا مرواريد يا هر چه که هست تکليف تو را با جهان خلق شده توسط ايران خانم روشن می کند. جهانی آرام و ساکت. به دور از اجتماع خشمگين.


اما خانم درودی مثل هر نقاش صاحب سبکی دوره های مختلف را پشت سر گذاشته. در سالن پايين، کارهای دوره دانشجويی ايشان به نمايش گذاشته شده است. از گلدان مانه که در سال ۱۹۵۶ در موزه ی لوور کپی کرده تا سياه قلم بتهوون که در سال ۱۹۵۷ کشيده است. نقاش با ترسيم تصاويری از امام‌زاده عبدالله و شهر ری (۱۹۵۹) گام در راهی گذاشته که به امروز او ختم شده. او از لوله های نفتی سياه و سرخ گذر کرده و از آسمان پر دود و تيره ی جنوب ايران به بلور طلوع رسيده است. ايرادی هم بر او نيست اگر اثری ضعيف مانند نقاشی ستون های تخت جمشيد در کارنامه ی خود داشته باشد.

در برخی کارها تکرار نقش می بينيم و تفاوت نام. ديوار، شهر، آسمان، قطره، نور، در تابلوهای مختلف به يک شکل –با اندکی تفاوت در رنگ غالب- تکرار می شود، تکرار می شود، تکرار می شود. نقاش تکرار می کند، تکرار می کند، تکرار می کند. آن قدر که پوست بشکند و ايران درودی ديگری متولد شود. ايران درودیِ هنرمند تر. کسی که از نقش های ساده ی دانشجويی امام‌زاده عبدالله به سوررئاليسمی خاص و ايرانی می رسد و از آن جا دری به روی جهان نور و رنگ باز می کند. اين همه گفتيم ولی هيچ کدام اين جمله ی آندره مالرو نمی شود:
کوشش برای آگاه کردن انسان ها از عظمتی که در آن‌هاست و از آن بی خبرند.


[وبلاگ ف. م. سخن]





















Copyright: gooya.com 2016