یکشنبه 19 خرداد 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از نقد حضرت آيت الله العظمی امام خمينی تا سخنرانی احمدی نژاد پس از بازگشت از ايتاليا

کشکول خبری هفته (۴۳)


نقد حضرت آيت الله العظمی امام خمينی
"ماهنامه رويش که از سوی يکی از مجريان مشهور صداوسيما منتشر می شود در شماره اين ماه خود با محمدرضا خاتمی-دبيرکل سابق حزب افراطی مشارکت- و همسرش زهرا اشراقی گفت وگو کرده است. در اين گفت وگو خاتمی به ضرورت انتقاد از مواضع امام راحل(ره)(!) اشاره کرد و اظهار داشت: وقتی مطالب امام(ره) را بررسی می کنيم، چيزهايی به سود و چيزهايی هم به ضرر ما است. متاسفانه ما امام(ره) را به يک شخصيت دست نيافتنی تبديل کرديم که حتی بحث در مورد ايده ها و افکارشان، امروز مجاز شمرده نمی شود. ممکن است چند سال ديگر خيلی دير شده باشد. بحث نقادی امام(ره) بايد طرح شود تا ديدگاه های اصلی ايشان مشخص شود. ما که امام(ره) را معصوم نمی دانيم. امکان دارد که ايشان هم در دوره ای کمی و کاستی داشته باشند. افکار امام(ره) از قبل از انقلاب تا بعد از انقلاب خيلی تغيير کرد." «کيهان»

خبرنگار با تجربه- واسه چی اين همه خودکار و کاغذ چيدی روی ميز؟ می خوای رمان بنويسی؟
خبرنگار تازه کار- مگه کيهان رو نخوندی؟ از قول رضا خاتمی نوشته بايد بحث نقادی امام مطرح بشه چون ما امام را معصوم نمی دانيم و امکان داره که ايشان هم در دوره ای کمی و کاستی داشته باشند. حالا من می خوام شروع کنم به نقد امام...
- بچه، تو مگه از جونت سير شدی؟ اصلا می فهمی چی می گی؟
- بله که می فهمم چی می گم. می گم مگه امام، معصومه که نتونيم نقدش کنيم؟ به قول رضا خاتمی کمی و کاستی داشته ديگه. مگه ايشون پيش از انقلاب مخالف رای دادن زن ها نبود و بعد نظرش عوض شد. مگه معتقد نبود که روحانيون نبايد تو سياست دخالت کنند و بعد از اين نظر برگشت. مگه نمی گفت جنگ اگه سی سال هم طول بکشه ما ايستاده ايم بعد قطعنامه رو پذيرفت. مگه نمی گفت اگه از صدام بگذريم از فهد نمی گذريم و گذشت. مگه اول بازرگان رو سر کار نياورد بعد برش داشت. مگه اول بنی صدر رو رئيس جمهور نکرد بعد برش داشت. مگه اول آيت الله منتظری رو جانشين خودش نکرد بعد برش داشت. مگه اول نگفت مارکسيست‌ها آزادند بعد اون ها رو نابود کرد. خب وقتی امام اين قدر اشتباه کرد، پس ما هم می تونيم اشتباهاتش رو نقد کنيم...
- [در حال نگاه انداختن به چهار گوشه ی اتاق] استغفرالله. زبونت رو گاز بگير. می خوای با طناب پوسيده ی رضا خاتمی بری تو چاه؟ چقدر تو ساده ای! اين قدر هم بلند بلند حرف نزن فردا کارِت رو از دست می دی. تو واقعا فکر می کنی طرفدارهای امام معتقدند که امام اشتباه کرد؟ مگه نشنيدی بادامچيان موتلفه ای در باره ی تاکتيک های امام تو تلويزيون چی گفت؟
- نه. چی گفت؟
- گفت زن و بچه ی بنی صدر بی حجاب بودند و ما می دونستيم که او مسلمان انقلابی نيست. وقتی به امام اعتراض کرديم، ديديم ايشان چيزی نمی گويند و می خندند. از اون خنده ها فهميديم امام بهتر از ما همه چی رو می دونند. فرمودند مردم بايد خودشون ببينند و بفهمند. يعنی انتخاب بنی صدر و رای يازده ميليونی و تائيد امام و فرمانده جنگ شدن و از دست رفتن خرمشهر و رسيدن ارتش عراق به نزديکی های اهواز همه ی اين ها تاکتيک امام بود برای اين که مردم متوجه بشوند که بنی صدر چه جور آدمی ست و اصلا هم اشتباه نبود. برای بقيه ی تغيير نظرها هم دلايلی شبيه به اين هست که نشون ميده امام اصلا مرتکب اشتباه نشده و همه ی اون کارها، از روی مصلحت بوده.
خبرنگار دومی- ولی من فکر می کنم...
خبرنگار اولی- تو بی‌خود فکر می کنی. عاقل باش عزيزم. اصلا می دونی برای چی به آقای خمينی می گيم، حضرت آيت الله العظمی امام خمينی و بعد از آوردن نام شون می نويسيم (ره)؟ می دونی واسه چی به مرقد ايشون می گيم مطهر؟ می دونی چرا آرامگاه ايشون اون قدر گنبد و مناره داره و چيزی از امام های معصوم کم نداره؟
خبرنگار دومی- نه. اينها اين قدر واسم عادی شده که اصلا بهشون فکر نمی کنم. راستی چرا؟
خبرنگار اولی- واسه اين که تو، اين کاغذ و قلم هات رو جمع کنی و به جای وارد شدن به معقولات، از سيستم حمل و نقل شهری و مونو ريل و گرونی پوشک بچه و چاله چوله خيابون ها انتقاد کنی. اين طوری هم روزنامه پا برجا می مونه، هم سرمون رو از دست نمی ديم. شايد يکی از همين کسانی که ازش انتقاد می کنيم يک رپرتاژ آگهی هم بده که کم تر ازش انتقاد کنيم و نون مون بيفته تو روغن. آره عزيزم. انتقاد اين جوريش خوبه!

نفرين بر دشمنان نقد
"يادداشتم در باره بازتاب های انتشار «حافظ» و «سعدی» عباس کيارستمی در هفته نامه «شهروند امروز» (شماره ۴۷، يکشنبه ۲۹ ارديبهشت) با تکيه بر نقش حسادت، در اين بازتاب ها، البته با روحيه محافظه کار نگارنده در تضاد بود و واکنش هايی که نشان داده شد، بار ديگر معلومم کرد که چرا در زندگی محافظه کاری پيش گرفته ام (بدون اين که قصدم دفاع از چنين روحيه ای باشد). البته واکنش های از سر تائيد هم زياد بود، اما نوع و شدت چند واکنش منفی باعث شد که اين يادداشت تکميلی را بنويسم و در ابتدا از همه کسانی که بدون انگيزه حسادت و فقط به دلايل فنی با کار کيارستمی مخالفند عذرخواهی کنم..." «نفرين بر منِ سياه دل، هوشنگ گلمکانی، شهروند امروز، شماره ی ۴۹»

مطلب تکميلی آقای گلمکانی البته مايه ای از طنز دارد، به همين خاطر نفرينی که خودشان را کرده اند نبايد جدی گرفت. قرار هم نيست که يک نويسنده و منتقد حرفه ای -که هر جمله و هر رای اش، بعد از سال ها تفکر و مشاهده و مطالعه صادر شده- با شنيدن چند انتقاد، تغيير رای دهد و نظرش عوض شود. اگر منتقدی چنين انتظاری از نقد داشته باشد، لابد نقد را چماق فرض کرده است!

برخی از اهل قلم ما، به طور کامل دور ِ هر چه نقد است قلم قرمز کشيده اند. برای من سخت است باور کنم شاعر خوب معاصرمان می گويد: "هيچ وقت نقدها را نمی خوانم، چون جز گمراهی برايم چيزی ندارند." اين طور به نظر می رسد که او نقد را تنها خطاب به خود می داند و خواننده را اصلا به حساب نمی آورد. اين اشتباه محض است. روی سخن منتقد تنها به آفريننده ی اثر نيست، به خواننده ی اثر نيز هست. ممکن است منتقدْ بدخواه، کينه ورز، حسود باشد، آن وقت کارش ديگر نقد نيست، بدخواهی و کينه ورزی و حسادت است. ما چيزی به نام نقد سازنده يا نقد مخرب نداريم. نقد، نقد است و سازنده و مخرب ندارد. آن چيزی که به اشتباه نقد مخرب خوانده می شود، نقد نيست که بخواهيم از کيفيت اش سخن بگوييم. نقد تند، نقد گزنده، نقد کوبنده، اما با تخريب فرق دارد. اهل قلم و انديشه و سياست بايد عادت کنند که با اين نوع نقد رو به رو شوند. ما عادت کرده ايم هميشه حکومت را به زير تازيانه ی نقد بگيريم ولی خودمان از چنين نقدهايی گريزانيم. اين درست نيست. بايد عادت کنيم با انتقاد تندِ ديگران رو به رو شويم. اين شرط اول آزادی ست. قرار نيست آزادی بيان فقط برای ما باشد و برای ديگران نباشد.

اين ها را نوشتم تا بگويم برای رسيدن به آزادی نقد، بايد از خودمان، از روشنفکران، از نويسندگان، از شاعران، از مولفان، از مترجمان شروع کنيم. انتقاد صِرف از حکومت، دل ها را خنک می کند ولی کسی را به آزادی نمی رساند. سعه ی صدر را بايد از عباس کيارستمی ها و احمدرضا احمدی ها و هوشنگ گلمکانی ها و امثال اين ها بياموزيم و اگر می خواهيم کسی را نفرين کنيم، دشمنان پنهان نقد را که در درون خود داريم نفرين کنيم...

بر سر دوراهی زندگی؛ روزنامه نگار اصلاح طلب
روزنامه نگار حزبی ام. برای نوشتن اين دو کلمه، دو ساعت تمام با خودم کلنجار رفتم. واقعا نمی دانستم که روزنامه نگاری در درجه ی اول برای من اهميت دارد يا حزبی بودن. يعنی ميان روزنامه نگار حزبی بودن يا حزبی روزنامه نگار بودن دو به شک بودم. هنوز هم هستم و کاملا گيج شده ام. اصلا در تعريف مفاهيم وا مانده ام. روزنامه نگار يعنی چه؟ حزبی يعنی چه؟ مثلا يک خبر می آيد که بايد کار کنم ولی می دانم اين خبر برای مردم گمراه کننده است. من به اين خبر بايد جنبه ی مثبت بدهم. بايد آن را زيبا جلوه گر سازم. اصلا بگذاريد راست اش را بگويم؛ من يک روزنامه نگار اصلاح طلب ام که خيلی از کارهای اصلاح طلب ها را قبول ندارم ولی مجبورم برای باقی ماندن در کادر روزنامه، و از دست ندادن يک لقمه نان (اگر حقوق مان را ببينيد، حق می دهيد که بگويم يک لقمه نان) زشت را زيبا و زيبا را زشت نشان بدهم. ای بابا! سعی می کنم عين همان چيزی را که در دل ام می گذرد برای تان بنويسم اما نمی توانم. اين قدر خودم را سانسور کرده ام و اين قدر از سر و ته افکارم زده ام که حالا دو کلمه حرف خودم را هم نمی توانم بر زبان بياورم. شما بگوييد چه کنم؟
پاسخ:
روزنامه نگار حزبی يا حزبی روزنامه نگار
فدايت شوم، چرا اين قدر ناراحتی؟ حالا مگر چه شده؟ فوق اش مجبوری يکی دو تا خبر کار کنی به خاطر رئيس ات و يکی دو تا خبر هم کار نکنی باز به خاطر رئيس ات. مجبوری يکی دو تا مقاله بنويسی به خاطر رئيس ات و يکی دو تا مقاله هم ننويسی باز به خاطر رئيس ات. مجبوری يکی دو تا آگهی چاپ کنی به خاطر رئيس ات و يکی دو تا آگهی هم چاپ نکنی باز به خاطر رئيس ات. اين که عيبی ندارد. همه ی ما در زندگی واقعی (و نه زندگی ايده آلی که در نوشته های مان تصوير می کنيم) هر روز يکی دو تا کار می کنيم به خاطر رئيس مان و يکی دو تا کار هم نمی کنيم باز به خاطر رئيس مان. حالا اين رئيس، رئيس اداره است، رئيس شرکت است، رئيس روزنامه است، رئيس بيمارستان است، رئيس مدرسه است، رئيس دانشگاه است، رئيس جمهور است، يا هر رئيس ديگر. اين که غصه ندارد. همه ی ما که در ايران زندگی می کنيم، زير نظر رئيسيم. ماها فقط شغل هايمان با هم فرق دارد والا همه عين هميم. هيچ کدام‌مان آنی که هستيم نيستيم، عوضش همه‌مان آنی که نيستيم هستيم. می بينی که من هم مثل شما نمی توانم آن چه را که در ذهن دارم درست بر زبان بياورم. اين ها همه از عوارض خودسانسوری و نقش بازی کردن است. پس هيچ نگران نباش و مثل ديگران، مثل همه ی اهالی ايران، نقش خودت را در قالب يک مرئوس خوب و حرف گوش کن بازی کن. راز موفقيت در اين است!

آيت الله خمينی و بهاييان
"بهاييان جزو کفار محسوب می شوند، اما کافر حربی نيستند و کافر ذمی هم نيستند. چون کتاب آسمانی شان نه تورات است، نه انجيل است و نه زبور. اما کافر معاهد و يا مستامن اند، به اين معنی که در امان و عهد حاکميت اسلامی اند و مادامی که فعاليتی عليه حاکميت اسلامی انجام ندهند، از حقوق شهروندی برخوردارند..." «آيت الله منتظری»

بحث بهاييان و حقوق انسانی و شهروندی آن ها هم‌چنان در رسانه های آزاد ادامه دارد. بسياری از روشنفکران مسلمان از ورود به اين بحث و موضع گيری صريح پرهيز می کنند مبادا به بهايی گری يا بهايی گرايی متهم شوند. برخی هم پيش از پرداختن به بحث اصلی يعنی دفاع از حقوق انسانی و شهروندی بهاييان، وابستگی اين جريان فکری به قدرت های بيگانه و سياسی بودن آن را مورد انتقاد قرار می دهند تا ظن وابستگی به اين مکتب يا مسلک يا آيين يا مذهب يا هر نامی که بر آن می توان گذاشت را از ذهن خواننده بزدايند. اين که صد و خرده ای سال پيش اين جريان فکری در اثر حوادث سياسی و شرايط اجتماعی و نفوذ دولت های خارجی به وجود آمده است، نه تنها مورد ترديد نيست بل که به طور علمی قابل اثبات است ولی پرداختن به ريشه ها، نبايد موجب چشم بستن بر حق آن کودک يا نوجوانی شود که با اين آيين به دنيا آمده و آن را بدون اين که خود نقشی در آن داشته باشد از پدر و مادر به ارث برده و اکنون در جامعه زير فشار است.

از نظر آقايان علما در مورد بهاييان تا حدودی با خبريم. با نظر آقای منتظری هم که در همين هفته ی گذشته آشنا شده ايم. ولی مهم ترين نظر در زمان حاضر، نظر آيت الله خمينی ست. در جلد ۲۲ صحيفه ی امام، که در اصل نمايه ی ۲۱ جلد قبلی ست، دو کلمه ی "بهاييان" و "بهاييت" را در فهرست می بينيم. کلمه ی بهاييان در جلد اول، ۵ بار آمده که آخرين آن به تاريخ ۱۳۴۲ بر می گردد. بعد از آن يک بار در جلد ۱۷ و يک بار در جلد ۱۸ به اين کلمه بر می خوريم.

اما کلمه ی بهاييت، ۱۵ بار در جلد اول و ۲ بار در جلد دوم آمده که آخرين آن به تاريخ ۱۵ مهر ۱۳۴۹ مربوط می شود و بعد از آن ديگر به اين کلمه بر نمی خوريم. اين آخرين بار هم در واقع به موضوع ِ "انجمن حجتيه، اجازه استفاده از وجوهات جهت مبارزه با بهائيت" مربوط می شود که در توضيح آن آمده: "اين اجازه نامه بعداً از سوی امام خمينی لغو گرديد" (صحيفه امام، جلد دوم، چاپ اول، پاييز ۱۳۷۸، صفحه ی ۲۹۹).

اما مهم اين است که بدانيم آيت الله خمينی در دو باری که بعد از استقرار نظام جمهوری اسلامی راجع به بهاييان سخن گفته اند چه نظری ابراز داشته اند.

در ۷ خرداد ۱۳۶۲، ايشان در حسينيه جماران، در حضور سيد علی خامنه ای رئيس جمهور و هاشمی رفسنجانی رئيس مجلس و ديگران اظهار داشته اند:
"...لکن ما به شما بگوييم نه حزب توده را به واسطهء حزب توده بودنش و نه بهايی را به واسطهء بهايی بودنش اين محاکم ما محاکمه کردند و حکم به حبس دادند. اينها مسائل دارند، حزب توده را خودشان آمدند همهء حرفهايشان را زدند و سابقه دارند اينها. بهايی ها يک مذهب نيستند، يک حزب هستند، يک حزبی که در سابق، انگلستان پشتيبانی آنها را می کرد و حالا هم امريکا دارد پشتيبانی می کند، اينها هم جاسوس اند مثل آنها. اگر جاسوس نباشند، خوب بسياری از مردم ديگر هم هستند که اينها انحرافات عقيدتی دارند، کمونيست هستند، چيزهای ديگر هستند، لکن محاکم ما به واسطهء کمونيست بودن آنها يا انحراف عقيده داشتن آنها، آنها را نگرفتند و حبس بکنند. حزب توده هم مادامی که توطئه نکرده بود، مادامی که اشتغال به توطئه اش زياد نشد –البته تحت نظر بودند اينها که اينها چه می کنند چون سابقه داشتند اينها- ولی مادامی که نزديک نشد اين توطئه شان به خيال خودشان، به خيال فاسد خودشان به ثمر برسد، آن وقت بود که پاسدارهای عزيز ما آنها را گرفتند و ان شاءالله به موقع خودش به جزای خودشان هم می رسند." (همان، جلد ۱۷، صفحات ۴۶۰ و ۴۶۱).

در جلد ۱۸، صفحه ۳۸۹ هم که مربوط به سخنرانی آيت الله خمينی در ۲۰ اسفند ۱۳۶۲ در حضور سيد محمد خاتمی وزير فرهنگ و ارشاد اسلامی و ديگران است می خوانيم:
"اميدوارم شما بتوانيد چهره اسلام را آن گونه که هست نشان دهيد. امروز دولتها می خواهند ايران را به صورت زننده ای به دنيا معرفی کنند. رسانه های گروهی و سازمانهای آنچنانی وقتی پيروزی ايران و اسلام را می بينند و يا وقتی می فهمند که عراق آن همه ظلم به ما کرده است، به دروغ مسئلهء نقض حقوق بشر در ايران را عنوان می کنند و ادعا می کنند که بهاييها در ايران هيچ آزادی ندارند و آنها به خاطر بهاييگری زندان اند. حتی می گويند زنان آبستن را در خيابانها می کشند. آنها هر چه می خواهند بگويند، ولی شما بدانيد مردم محروم دنيا يعنی آنهايی که وابسته به دولتها نيستند با ما هستند، و بالاخره اسلام راه خودش را باز نموده و چهره اش را به همه نشان می دهد..."

باری ما هم اميدواريم که خواست آيت الله اجرا شود و معلوم گردد که نقض حقوق بشر و آزادی نداشتن بهايی ها دروغ است. ان شاءالله آقايان چهره اسلام را آن گونه که هست نشان خواهند داد و دولتها نخواهند توانست ايران را به صورت زننده معرفی کنند.

رضايت به حداقل ها
"پارک مخصوص زنان افتتاح شد" «خبرگزاری ها»

به راستی در مقابل اين خبر چه واکنشی بايد نشان داد؟ بايد خوشحال شد يا غمگين؟ بايد راضی بود يا ناراضی؟ با ديد حداکثری بايد از اين خبر غمگين شويم و ابراز نارضايتی کنيم. بايد بگوييم ما جامعه ای آزاد می خواهيم که زنان در آن با مردان برابرند و حق دارند مانند مردان، در هر پارکی آزادانه ورزش کنند و از قيد روپوش و روسری آزاد باشند. اما تا دست يافتن به اين جامعه ی آزاد، آيا بايد زنان ما از نعمت ورزش در فضای آزاد و بهره مندی از هوای تازه و آفتاب محروم بمانند؟ اين جاست که بايد از ديد حداکثری دست برداريم و به حداقل بسنده کنيم. در اين صورت از خبر افتتاح پارک مخصوص زنان خوشحال می شويم و به اين امر رضايت می دهيم. بعد هم از اين که حکومت لطف کرده، به شرکت های بيمه دستور داده است تا در تصادفات ديه مساوی به مرد و زن بپردازند، خوشحال می شويم. آيا با وجود اين گونه خوشحالی های جزئی و حداقلی، جايی برای اعتراض ها و خواست های اساسی و حداکثری خواهد ماند؟

تونل زمان (نخستين شماره مجله دانشکده)
اسم مجله ی دانشکده، بارها و بارها به گوش مان خورده است. هر جا سخن از نوگرايی و تجدد ادبی می شود، حتما اشاره ای به اين مجله و ديدگاه های مدير آن –ملک الشعرا بهار- می شود. می گويند بهار، تجدد را نفی نمی کرد، ولی بيشتر به سنت تمايل داشت. تجددی را که بر پايه های سنت ساخته شده بود قبول داشت. اين ها را شنيده ايم و اکنون می خواهيم نخستين شماره ی اين مجله را ببينيم.

بايد به زمانی بازگرديم که ايران دوران پر آشوبی را می گذراند. از يک سو حکومت قاجار به سال های پايانی عمرش نزديک می شود. انقلاب بلشويکی تازه در همسايگی ما به پيروزی رسيده است و خبرهای داغ آن مرتب به داخل می رسد. تا خاتمه ی جنگ جهانی اول هم هنوز شش ماهی وقت باقی ست. ماشين زمان را روی اردی بهشت سال ۱۲۹۷ شمسی تنظيم می کنيم.

شنيده ايم که مجله ی دانشکده با مجلات ادبی کهنه گرا تفاوت دارد. شنيده ايم که اين مجله آثار نو ادبی منتشر می کند. شنيده ايم که در اين مجله نويسندگانی چون سعيد نفيسی و عباس آشتيانی قلم می زنند. هر يک از اين ها استادانی بزرگ هستند و گوشه ای از تاريخ ادبی ما را رقم زده اند. يک نسخه از دانشکده را به قيمت دو قران خريداری می کنيم.

مطلب اول آن تيتر "مرام ما" بر پيشانی دارد. ببينيم مرام دانشکده ای ها چه بوده است:
"مجلهء دانشکده برای ترويج روح ادبی و تعيين خط مشی جديدی در ادبيات ايران ايجاد ميشود. اين مجله را دانشکده اداره ميکند، حالا چه ضرر دارد که شما دانشکده را هم بشناسيد؟"

قديمی های ساده نويس، که تازه از قيد نثرهای پيچيده و غريب رسته اند، به واقع ساده و نمکين می نويسند.
"دنيا دستخوش انقلابات است. از درياها تا کوه ها و بيابانها از ممالک عظيمه تا فاميل های کوچک. و همچنين از فورم لباس ها تا فورم لغات و اصطلاحات. همه چيز شيرين در اين عرصهء منقلب و محيط متغير دستخوش تقلب و تغييرند پس شگفت نيست اگر در ادبيات ما و حتی در لغات و اصطلاحات ما و طرز ادای مقاصد ما تغييراتی حاصل شود. در عين حال ما نميخواهيم پيش از آنکه سير تکامل بما امری دهد ما خود مرتکب امری شويم..."

آفرين به شما پدران عزيز که به امر تکامل گوش می دهيد. ۹۰ سال بعد از شما، تازه به نقطه ای رسيده ايم که حکومت ما نه تنها به امر تکامل گوش نمی دهد، بل که مايل است بر خلاف جهت تکامل حرکت کند!
"ما پيش از آنکه خط فارسی بهمين حالت ناقص باقی و دامنه لغات عجم باين تنگی برقرار، و اصول فنی و علمی تا اين درجه در کشور ما مفقود است تا وقتيکه احساسات عموميه و اخلاق مليه و افکار هيئت اجتماعيه ما بحال حاضر مستقر و باران ترقی و تجدد بقدر يک قطره در زمين دماغهای اکثريت افراد اين آب و خاک نباريده است بی فايده می بينيم که مثلا مجلهء خود را با خطوط مقطعه بطبع رسانيده، و اشعار خود را با سيلابهای ناموزون اروپايی وفق داده و مقاصد خودمان را در لباس های خيلی تازه که هنوز مفهوم آن ها در کشور ما نامعين است بجلوه در آوريم. ما تا وقتی که استعداد و احتياج عمومی کتابی بهتر و طرف توجه تر از بوستان سعدی و ديوان حافظ از اثر فکر فرزندان عصر حاضر در کشور ما منتشر نشده است قدری زود می بينيم که ديوان سعدی و حافظ را در آب بی قدری و انتقاد شسته و يک جريان معينی را مسدود نموده و آب را بطرف بالا بدون ضرورت جريان دهيم. و بالاخره کسانی را که در تجدد ادبی بحد افراط قدم زده و يا فقط خيالات پراکنده غيرعملی را برای تفنن انتشار می دهند ملامت و يا تخطئه نکرده و هر عقيده ای را مقدس ميدانيم –و عقيده ما نيز بهمين دستور مقدس است- ولی فقط اين را می گوئيم که عقايدی مقدس تر خواهند بود که بلافاصله پس از گفتن بموقع عمل در آمده و در محيط خود عامل يک نوع تاثيرات نوينی واقع گردند..."

در شماره ی اول دانشکده غير از "مرام ما"، تاريخ ادبی (زبان و خط و ادبيات ايرانی) نوشته ی عباس آشتيانی منتشر شده اما در شماره ی ۲ شاهد مطالب بيشتری هستيم:
ادامه تاريخ ادبی – خواطر و آراء (که دو جمله از ويکتور هوگو و يک جمله از آلفونس دوده است) – انقلاب ادبی (تياتر فرانسه از قرون وسطی تا آخر قرن هفدهم) – ما در نظر ديگران – بزرگان (معرفی نيکلا بوالو دپرئو، شاعر قرن هفدهم) – بزرگان ما – ادبيات (صنعت شعری هراس) – سرود بالشويک (که ابياتی اين چنين دارد: ما شعلهء حريق عالم هستيم / ما تيشه ای هستيم که زنجير پای بندگان را می شکند / اتحاد بيرق سرخ ماست و سرود مقدس ما... / هر که نجيب و شجاع است اسلحه بردارد / معبوديت جهانخواران را مقهور سازد / ما را يا مرگ منتظر است يا فتح / پيش رو، پيش رو، پيش رو...) – سرباز مقتول (از اشعار زيدل شاعر آلمانی) / رباعی غرش توپ / آثار اساتيد (شعری از اديب الممالک) – اقتراح در قطعات ادبی فرانسه – رنگارنگ (دفع مگس و مضرات آن) – يک بحث صحی (ضرر تنباکو) – حب مفيد (بر ضد سوء هضم) – غلط نامه – اخطار به مشترکين

می بينيم که مشابهت زيادی هست در درهم ريختگی مطالب و موضوعات اولين شماره ی نشريات منتشر شده در ايران! فرقی نمی کند که "دانشکده" باشد در اواخر قرن پيش يا "آدينه" در همين سال های اخير.

به زمان خودمان باز می گرديم و آرزو می کنيم که دانش و وسعت ديد و تحمل اساتيد امروزی مان، به اندازه ی اعضای انجمن دانشکده در ۹۰ سال پيش باشد!

تفسير خبر کشکولی
* حجةالاسلام والمسلمين حسن روحانی، رئيس مرکز تحقيقات استراتژيک مجمع تشخيص مصلحت نظام سپس به لزوم تکيه بر خويشتن و تلاش برای علم و پيشرفت پرداخت و گفت: ما می‌توانيم روی پای خودمان بايستيم و راه علم و دانش و پيشرفت سخت است، نمی‌شود دست روی دست گذاشت و گفت که کشور،‌کشور امام زمان (عج) است. يعنی چه؟! اگر کار کرديم و لطف خدا و فيض و رحمت الهی و لطف ولی‌عصر هم هست چرا بايد بار مسئوليت خودمان را به دوش اين و آن بياندازيم و چرا بار مسئوليت را روی دوش امام زمان(عج) می‌اندازيم. «انتخاب»
** فضولباشی- چرا به ما می گی؟ اگه جرئت داری به خودش بگو!

* اوباما: برای جلوگيری از دستيابی ايران به سلاح اتمی هر کاری می کنم. «بی.بی.سی»
** عقب افتاده سياسی- جانمی جان! فردا اگه بگيم رئيس جمهور آمريکا برامون عربی هم برقصه، می رقصه!

* مهاجم تيم فوتبال امارات: گرما و استرس مشکلات اصلی ايران در العين است «فارس»
** سرمربی تيم ملی- بچه ها نگران نباشيد. يک دعايی گرفتم که اثرات گرما و استرس را کلا از بين می بره.

* جهانبگلو: ايرانی ها دچار سندروم امپراتوری هستند «راديو زمانه»
** يک ايرانی به نام کورش، مبتلا به سندروم امپراتوری در حال مسافرکشی- [زير لب] منم کورش، شاه شاهان! [با صدای بلند] امام حسين يه نفر!



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




سخنرانی احمدی نژاد پس از بازگشت از ايتاليا
البته پاپ خيلی مايل بود که ما را ببيند و نظر ما را راجع به مسيحيت بشنود ولی ديديم اگر به او وقت بدهيم نمی توانيم با رئيس جمهور سنگال ملاقات کنيم و لپ های او را بچلانيم، لذا به پاپ زنگ زديم گفتيم نمی توانيم به واتيکان بياييم.

او خيلی تلفن زد. خيلی التماس کرد. پيرمرد به گريه افتاده بود. گفت همه ی اسقف ها جلوی ورودی کاخ صف کشيده اند منتظرند با ما دست بدهند و نظر ما را برای اداره کردن جهان بشنوند. گفتيم معذوريم. ان شاءالله دفعه بعد خدمت می رسيم و راهنمايی تان می کنيم.

در اين سفر امام زمان خيلی به ما کمک کرد. حالا فردا روشنفکرنماها خواهند گفت فلانی دروغ می گويد؛ بگذاريد هر چه دل‌شان می خواهد بگويند. ما همين طور که در اجلاس بين المللی غذا سخنرانی می کرديم، يک دفعه يک هاله ی نور آمد تمام تن و بدن مان را فرا گرفت. بار پيش در سازمان ملل تنها سرمان در هاله ی نور بود، اين دفعه تمام بدن مان. باور کنيد مستمعين وقتی ما حرف می زديم و راه حل برای رفع گرسنگی جهان ارائه می داديم پلک نمی زدند. وقتی هم از تريبون پايين آمديم باز کسی از جايش جُم نخورد و همه مات و مبهوت ما بودند. اين اگر مديريت امام زمان نيست پس چيست؟

به ما گفتند برای شام در ضيافت نخست وزير و دبيرکل سازمان ملل شرکت کنيم. اولين نفر هم ما را دعوت کردند. ما قبول نکرديم چون به ما اطلاع داده بودند که اين ها در غذاهای شان روغن خوک ريخته اند و ماکارونی شان را با شراب پخته اند. تازه می خواستند سر ميزِ ما شراب قرمز هم بگذارند. بعد هم تبليغ کنند که اين ها برای حل مسئله ی گرسنگان جمع شده اند ولی خودشان سور و سات راه انداخته اند. گفتيم کور خوانده ايد. به ياری آقا امام زمان به نخست وزير ايتاليا مثل رئيس دانشگاه کلمبيا يک جواب دندان شکن داديم که همه ی عالم فهميدند. چطور فهميدند؟ اين طور فهميدند که نخصت وزير ايتاليا روی بچگی اعلام کرد که ما را به خاطر اين که گفته ايم اسرائيل به زودی محو خواهد شد به صرف شام دعوت نکرده. همين طوری -بدون اين که ما زحمتی بکشيم يا هزينه ای متقبل شويم- تمام دنيا از ماجرای شام نخوردن ما و آقای موگابه با خبر شدند. اين آقای موگابه هم چون جديداً به مذهب شيعه ی اثناعشری گرايش پيدا کرده مورد غضب آقايان واقع شده است.

از دست آوردهای سفر پربار ما به ايتاليا يکی همان چلاندن لپ های رئيس جمهور سنگال بود؛ بعد راه ندادن خبرنگار راديو فردا که می خواست با سوالاتی که سيا طراحی کرده بود عليه ما توطئه کند. اين بار هم توانستيم پوزه ی دشمنان را به خاک بماليم. والسلام عليکم و رحمةالله و برکاته.

[وبلاگ ف. م. سخن]





















Copyright: gooya.com 2016