در همين زمينه
9 دی» از فرود اضطراری بابانوئل در تهران تا مرحوم شدن گل آقا برای بار دوم3 دی» از ابتذال پرتاب لنگِ کفش به سوی رئيس جمهور آمريکا تا دفاع از آزادی بيان در سايت ايرانيان 26 آذر» از چرا بايد از حقوق حسين درخشان دفاع کرد تا کشتار ۱۴ سرباز توسط جندالله 18 آذر» از ما و روز مبارزه با سانسور تا حل معمای رضا پهلوی 11 آذر» از گفتوگوی فِرسْتليدی ايران با فرستليدی لبنان تا اعتراض بیجا به داوری نيکی کريمی در جايزه ادبی والس
بخوانید!
4 اسفند » دولت و پلیس بر سر طرح امنیت اجتماعی اختلاف ندارند، مهر
4 اسفند » شیطان به روایت امیر تاجیک، خبر آنلاین 2 اسفند » قفل شدگی در گذشته، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا 2 اسفند » ديدگاه هنرمندان براي رفع كمبود تالارها، جام جم 2 اسفند » آذر نفیسی نویسنده و استاد دانشگاه جانز هاپکینز در مورد تازه ترین اثر خود صحبت می کند (ویدئو)، صدای آمریکا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از تحريف سخنان آقای رئيس جمهور تا مسئول فاجعه هوايی بعدی خداوند نيستکشکول خبری هفته (۴۴) تحريف سخنان آقای رئيس جمهور من بسيار متاثر شدم از خواندن شکوائيه ی جناب رئيس جمهور و يک هفته تمام خودم را می خوردم که اين چه جفايی ست که گروه های چپ و راست در حق اين مَرد می کنند. آخر بی انصاف ها، آقای رئيس جمهور کی گفته اند که برای حضرت امام زمان يک ظرف غذا روی ميز چيده اند؟ آن چه ما در افواه شنيده ايم اين بوده است که در جلسات دولت برای آن حضرت ظرف ميوه گذاشته اند. يا ايشان کی گفته اند که مسير حرکت کاروان حضرت را از مکه به تهران پيشاپيش آسفالت کرده اند؟ مگر اداره ی راهسازی عربستان، به شهرداری تهران مربوط است که شهردار بخواهد راه های آن جا را آسفالت کند؟ مگر آسفالت برای سُم اسب خوب است که کسی بخواهد دست به چنين کاری بزند؟ آن چه از زبان مردم شنيده ايم اين بوده است که شهرداری تهران در زمان آقای احمدی نژاد قصد داشته نقشه ی مسير ِ حرکت آن حضرت را تهيه کند که به خاطر برخی اعتراض ها اين طرح متوقف مانده است. يا ايشان کی گفته اند گران شدن برنج، محصول مديريت حضرت و تصميم ايشان بوده است؟ آن چه مردم در مترو و اتوبوس و تاکسی، از طريق اس.ام.اس و بلوتوث بيان کرده اند اين بوده است که آقای احمدی نژاد گفته است آن حضرت ايران را مديريت می کند. آخر چقدر تحريف و دروغ گويی؟! ببينيد چقدر فرق هست ميان آن چه مردم از قول رئيس جمهور می گويند با آن چه شما آدم های بددل و بدطينت می گوييد. اصلا تازه چه معلوم آن چيزی که مردم می گويند درست باشد؟ می گويند اين ها را جايی خوانده اند يا شنيده اند؟ شايد غلط خوانده اند؛ شايد غلط شنيده اند. پس ما منتظر می مانيم که آقای رئيس جمهور مثل ساير توضيحاتی که برای روزنامه ها می فرستند و دستور می دهند که در صفحه ی اول چاپ شود، يک توضيح مفصل ارسال کنند و دستور دهند که در صفحه ی اول چاپ شود به اين مضمون: برای راحت شدن خيال مردم، اين توضيحات را هم می توانند اضافه کنند: اما هر چه فکر می کنم و به مغز کوچک ام فشار می آورم يک مورد همچنان لاينحل باقی می ماند و آن فيلم ملاقات رئيس جمهور با حضرت آيت الله جوادی آملی ست که در آن موضوع هاله ی نور صريحاً ذکر شده. درست است که رئيس جمهور در اظهارات اخيرش سعی دارد اين هاله ی خاص را تبديل به هاله ی عام نمايد که همه ی مسلمانان بايد آن را ببينند، اما گفتار ِ پيشينِ ايشان آن قدر صريح و روشن است که هيچ جور نمی توان آن را به تحريف و تقلب گروه های چپ و راست يا کج فهمی مردم نسبت داد. بايد منتظر بمانيم خودِ رئيس جمهور با توضيحی ميخکوب کننده اين يک فقره "تحريف" را هم "تصحيح" کنند. ان شاءالله. تخفيف، تخفيف! ميهمانان محترم هتل با رعايت موارد زير می توانند از تخفيف ويژه برخوردار شوند: - در صورتی که خواهران و برادران متاهل، به جای تخت دونفره از تخت های جداگانه استفاده نمايند، ۱۰ در صد تخفيف ويژه به آن ها تعلق خواهد گرفت. در صورت استفاده از تخت دو نفره، ۱۰ درصد به بهای اتاق اضافه خواهد شد. - در صورتی که خواهران و برادران متاهل بر سر ميز غذای هتل با يک ديگر سخن نگويند و از مزاح و تبسم خودداری ورزند، ۱۰ درصد تخفيف ويژه همراه با يک وعده شام مجانی به آن ها تعلق خواهد گرفت. خنده با صدای بلند به گونه ای که شش دندان (از نيش تا نيش) توسط سرگارسون ديده شود، باعث افزايش ۲۰ درصدی قيمت غذا خواهد شد. - مديريت هتل جلفا بابت خواندن هر رکعت نماز در نماز خانه ی اصلی هتل ۱ درصد تخفيف برای مهمانان عزيز قائل می شود(جمعا ۱۷ درصد). برای آگاهی از تخفيف های بيشتر به رسپشن هتل مراجعه فرماييد. آقا مرا نجات دهيد ف.ميم.سخنا، جانا، عزيزا، علی ای حال می بينم که تصوير من، در ميان دو کَس جای گرفته که هيچ نسبتی با هم نداريم. از تو می خواهم کاری کنی بل که روحم از عذاب همنشينی و مجالست با اينان رهايی يابد. تحريراً ۶ جمادی الثانی ۱۴۲۹. والسلام. بيچاره حلاج کاش استاد حميد رضا مقدم فر دست از سياست و خبرگزاری بازی بر می داشتند و يکسره به کار تدريس ادبيات می پرداختند. به به! چه "ورژنی" از داستان حلاج ارائه کرده اند ايشان. اين شيخ فريدالدين عطار نيشابوری چه حرف های بيخودی زده است در کتاب تذکرةالاولياء اش و اين آقای دکتر محمد استعلامی چه وقت بيهوده ای تلف کرده است برای تصحيح اين کتاب. ببينيد چقدر مسخره نوشته است عطار: اکنون با ارائه ی برداشت جديد از استاد مقدم فر، مديرعامل خبرگزاری محترم فارس به اين نتيجه می رسيم که: ۲- آقای مريد چون از سفر می آمده از سر راه يک شاخه گُل به عنوان هديه برای جناب مراد تهيه کرده است. ۳- مريد يک دفعه در اثر شنيدن ادعاهای مردم عليه حلاج خر می شود و گل را محکم به طرف حلاج پرت می کند. (مريد به حلاج: احمق بی شعور. من ِ الاغ رو بگو که دنبال تو راه افتاده بودم. خاک بر سرت. کاش يک سنگ دَم ِ دستم بود می کوبيدم تو مُخت. حالا فعلا اين رو بگير[گل را به شدت پرتاب می کند]. حلاج: آخ. اوهوم اوهوم اوهوم اوهوم.) آقايان عطار و استعلامی کاملا اشتباه نوشته اند که شبلی بدون اين که شاخه گلی بخرد يا شاخه گلی در دست داشته باشد، فِرتی "موافقت را گلی انداخت". حالا ما مانده ايم که در آن حيص و بيص و وسط سنگ پرانی مردم، شبلی چرا مثل ِ سوسول ها گُل دست اش گرفته و گُل پرتاب کرده و مردم، پوست او را به عنوان مريد ِ حلاج نکنده اند؟ تازه اين کلمه ی "موافقت" هم بی خودی اينجاست. چه معنی دارد که شبلی در موافقت با مردمِ عصبانی گُل پرتاب کند؟ موافقت آن است که مثلا تکه سنگی، کلوخی، گِلی چيزی پرتاب کند که لااقل مردم فکر کنند که او هم سنگ يا چيزی مشابه سنگ پرتاب کرده است. خب. استاد مقدم فر که اشتباه نمی کند؛ پس لابد اين ما هستيم که اشتباه می کنيم. ۴- حلاج به گريه افتاد. بدتر از آن اشک اش سرازير شد. اين عطار، بی خودی زور زده که بگويد حلاج شجاع بود و از هيچ چيز غصه به دل راه نمی داد. بیخود نوشته که "پس دستش جدا کردند، خنده يی بزد!"؛ "پس پايهايش ببريدند، تبسمی بکرد!". آخر مگر آدم ديوانه است دست اش را ببرند بخندد، يا پايش را ببرند تبسم کند؟! آقای مديرعامل خبرگزاری فارس بر اين خنده و تبسم و شجاعت يکسره قلم بطلان کشيدند و او را گريان کردند به طوری که "اشکش سرازير شد". بميرم برای حلاج! ۵- ما فهميديم که حلاج گفته است آن کس که به او شاخه ی گل زده، دوست بوده است. يعنی آن چيزی که عطار و آقای استعلامی نوشته اند که "از او سختم می آيد که می داند که نمی بايد انداخت" و حرفی از دوست و دشمن نمی زند کشک است. اين ها را نوشتيم که مراتب ارادت خود را به مديرعامل خبرگزاری فارس اعلام کنيم، تا خدای نکرده مدارک وام ۳ ميليارد تومانی ما را مثل آقای پاليزدار روی تلکس خبرگزاری نفرستد! بر سر دوراهی زندگی؛ وام ده ميليون تومانی از خوانندگان عزيز تقاضا می شود برای حل مشکلات مالی به اينجانب نامه ننويسند. ارائه راه حل برای رفتن به کره ی ماه، به مراتب راحت تر از حل مسائل مالی در ايران است. لطفاً مزاحم نشويد! تفسير خبر کشکولی* يک مقام اطلاعاتی: دستگاه قضايی گاف داده «روز آنلاين» * سخنگوی شورای نگهبان: لايحه ای مبنی بر مساوات ديه زن و مرد در شورای نگهبان مطرح نيست «خبرگزاری فارس» * سولانا: اميدواريم پاسخ ايران مثبت باشد «راديو فردا» * سهم ما از برنج و برابری «مهستی شاهرخی، چشمان بيدار» * عرضه دوربين فيلمبرداری جديد سونی با قابليت زوم صدا «ايتنا» تونل زمان (شماره اول هفته نامه گل آقا) فونداسيون طنزِ بعد از انقلاب با "دو کلمه حرف حساب" گل آقا در روزنامه ی اطلاعات ريخته شد و در روز سه شنبه اول آبان ۱۳۶۹، اولين آجرِ رو بنای طنز با انتشار شماره ی اول هفته نامه ی گل آقا بر زمينِ سُستِ آن روزهای ايران گذاشته شد. هيچ کس انتظار نداشت که ساختمان طنز اصلا به طبقه ی اول برسد چه به اين که تعداد طبقات اش هفده هجده سال بعد، از ساختمان هتل آزادی هم بيشتر شود! امروز طنز در همه جا موج می زند. درست است که در مطبوعات ما آزادی بيان در حد کشورهای پيشرفته وجود ندارد اما آن چه که امروز به عنوان طنز در داخل کشور نوشته می شود محتوای انتقادی اش کم نيست. طنزنويسان، مرزها و خط قرمزهای وسيع تری برای تاخت و تاز طنزپردازانه شان لازم دارند و هر گامی که در اين راه برداشته می شود موجب بازتر شدن مرزها و منعطف شدن خط قرمزها می گردد. امروز ماشين زمان را روی اول آبان ۱۳۶۹ تنظيم می کنيم و به حدود هفده سال پيش باز می گرديم. روی پياده روی کنار دکه ی روزنامه فروشی، چشم مان به جلد رنگين نخستين شماره ی مجله ی گل آقا می افتد با قيمت ۱۵۰ ريال. گل آقا در سرمقاله اش چنين می نويسد: بله، واقعا اين سوال مهمی بود در کشوری که زدن دو کلمه حرف حساب و طنز پردازی می توانست سر آدم را بر باد دهد! عده ای گفتند گل آقا "سوفاف" است؛ عده ای ديگر مهربانانه تر با او برخورد کردند. آن زمان اينترنت و ماهواره نبود که مردم بتوانند حرف شان را آزادانه بزنند، و وجود همين شانزده صفحه طنز در هفته، اعصاب مردم را مثل خوردنِ لورازپام به مقدار زيادی آرام می کرد. گل آقا را همان کنار دکه ورق می زنم و از خواندن اش لذت می برم: نمايشنامه بحران خليج فارس – خدا همه رفتگان را بيامرزدِ خروس لاری – شوخی با همکاران – شايعات! – شعر نو: ديده ها مشک آلود! / سينه ها کشک آلود! / ماهی کوچک جيبم ديگر / پولکی بر تن پر دردش نيست! / شکم غمناکم / می زند سخت صدا / جيب مسکين مرا / گوش من می بويد... – برنامهء هفتگی درگيريهای امل و حزب الله! – در محضر گل آقا و بسياری مطالب ديگر. گل آقا يک ديوار، يک سد، يک مانع بزرگ را شکست و راه پيشروی طنز را باز کرد. کار ارزشمند او را نمی توان در هفهشده خط شرح داد. دوست داريم در تهران دود زده و خفقان گرفته ی سال ۶۹ قدمی بزنيم اما فرصت چندانی نداريم. بايد برگرديم و راه گل آقا را در سال ۱۳۸۷ ادامه دهيم... گفت و گو با خلبان زندانی کاپيتان سابق بويينگ ۷۴۷ [در لباس زندانی پشت ميله ها غزل می خواند. به تخت اش عکس خود را که پای هواپيما با کرو پرواز گرفته، چسبانده است. نمی توان باور کرد که اين زندانی، همان کاپيتان خوش تيپ داخل عکس است با آن کلاه زيبا و چهار خط طلايی که بر آستين دارد]- غم مخور دنيا دو روزه / اين دو روزم روز به روزه... زندانی تازه وارد- نبينم رئيس مون غمگين باشه. داش، ابد خورده بهت؟ کاپيتان [با تُن صدای خلبانانی که ورود مسافران را به هواپيما خوش آمد می گويند]- نه عزيز، هفت سال بهم دادن. زندانی تازه وارد- همه اش هفت سال؟! با اين سوزی که تو می خوندی ما فکر کرديم دست کم ابد رو شاخته. هفت سال که چيزی نيست. چيکار کردی؟ قمه کشيدی؟ اراذل و اوباش بودی؟ کاپيتان- نه والله. موقع لندينگ ويزيبيليتی کم بود. از بدشانسی نزديک باند گرفتار ويندشير هم شديم. فرودگاه هشدار دهنده نداشت. هواپيما يکهو ارتفاع کم کرد و خورد کفِ باند. چرخ به خاطر فرسودگی سازه شکست و هواپيما از باند خارج شد. بال کج شد و موتور خورد به مانع و آتش گرفت. ماشين های آتش نشانی فرودگاه به موقع نرسيدن و آتش به همه جا سرايت کرد. درهای خروج اضطراری هم اشکال فنی داشت چند تاش باز نشد. يک عده موندن زير دست و پا زخمی شدن. سه نفر هم در اثر دود ناشی از آتش سوزی فوت کردن. ما رو به جرم "بی احتياطی و عدم مهارت و عدم رعايت نظامات" به هفت سال زندان محکوم کردن. زندانی تازه وارد- خب کاپيتان جون. می خواستی با اين لگن که درش باز نمی شد نپری. کاپيتان- نمی شد. نمی ذاشتن. فشار می آوردن. در شرايط عادی همه دستور می دن برو. دستور می دن خلاف مقررات عمل کن و عيب و ايرادها رو نديده بگير. ولی وای به وقتی که حادثه ای اتفاق بيفته. همين آدم ها همه شون می گن، ما گفتيم؟ می خواستی گوش نکنی و طبق مقررات عمل کنی. [کاپيتان به نقطه ای خيره می شود. انگار خودش را در آسمان و در حال پرواز می بيند.] زندانی تازه وارد- خدا رو شکر که ما خلبان نيستيم و يه خلافکار ساده ايم. زديم يکی رو خط خطی کرديم دو سال برامون بريدن. ايشالله از اين جا که خلاص شدی، ديگه دور و بر هواپيما و کارهای خطری نگرد. برو دنبال يک کار و کسب درست. برو دنبال يک زندگی سالم و شرافتمندانه. ايشالله ديگه هيچ وقت پات به زندون نرسه... کافه پيانو و مافيای نشر از نشانه های بازدارنده، در کافه پيانو خبری نيست. گاه گداری يک نقطه ويرگول در وسط جمله باعث ترمز چشم خواننده می شود اما اذيت کننده نيست. کتاب را می خوانم، يک نفس، تا انتها. و لذت می بَرَم. نمی دانم چرا. قرار هم نيست که بدانم. داستان را بايد خواند و لذت بُرد. شايد اگر اسم ها ديگر بود، با کتاب راحت تر بودم. ولی اين مسئله ی نويسنده نيست. او آن چيزی را نوشته که بايد می نوشته، و من چيزی را می خوانم که او نوشته، نه آن که اگر خود من می نوشتم اين گونه يا آن گونه می نوشتم. به برخی از کلمات که به صورت بُلد چاپ شده نگاه کنيم: ژيلت، جودی آبوت، بقراط، پرادو، اقليدس، غريزه ی اصلی، شارون استون، رابرت ردفورد، شان پن، کافه کنج، منچستر يونايتد، اريک کانتونا، اسحاق نيوتون، ورتيگوی هيچکاک، پاچينو، دنيرو، چخوف، بولگاکف و کلمات مشابه ديگر در اين کتاب می آيند و می روند. می روند و اثری در ذهن بر جای می گذارند. ذهن بايد پذيرای اين جريان خروشان باشد که گاه به راست می رود و گاه به چپ ولی مسير نهايی مشخصی دارد والا لابه لای کلمات گم می شود؛ گم می شود و به جايی که می بايد نمی رسد. قصد من در اينجا نقد کافه پيانو نيست و می خواهم به نکته ی ديگری اشاره کنم. اين روزها سخن از دست داشتن مافيا در همه ی زمينه هاست. يک مافيای خطرناک در عالم نشر وجود دارد که آن کس را که بخواهد بالا می کشد و آن کس را که نخواهد پايين نگه می دارد (و گاه بر زمين می زند). اين مافيا فقط دولتی نيست؛ مافيای "حلقه ها" نيز هست. چه فرق است ميان آن نويسنده ای که به ناگهان، و به ضرب و زور خبر منتشر شده در خبرگزاری ها، "بزرگ" و "مشهور" و "توانا" و "استثنايی" می شود و عکس اش بر صفحات نشريات و سايت ها نقش می بندد و حتی به دستور جناب وزير، يک شبه مجوز نشر می گيرد، با آن نويسنده ی غيردولتی که توسط ياران اش در حلقه های مختلف ادبی "بزرگ" و "مشهور" و "توانا" و "استثنايی" می شود و افسوس بر آثار او خورده می شود که نتوانسته است مجوز نشر بگيرد، و در عوض تا دل تان بخواهد مصاحبه و و گفت و گو با او صورت می پذيرد. در اين ميان کافه پيانو و کافه پيانوها حتی از يک نقد مخالف و تند و تيز در مطبوعات بی بهره می مانند چرا که دليلی برای شناساندن شان وجود ندارد. مافياهای ديگر چهره ی زشت و کريهی دارند، اما چهره ی هيچ کدام شان به زشتی و کراهت و مافيای نشر نيست. برای آقای فرهاد جعفری آرزوی موفقيت می کنم. مسئول فاجعه هوايی بعدی خداوند نيست به اين عکس نگاه کنيد:
به اين عکس نگاه کنيد:
به اين عکس نگاه کنيد:
اين تصويرِ داخلِ "بهترين و سالم ترين" ارباس ِ ايران اِر است. روی بهترين و سالم ترين تاکيد می کنم تا وضعِ هواپيماهای بدتر و خراب تر را بتوانيد مجسم کنيد. اما اين ها همه ی واقعيت اين هواپيما نيست. واقعيت اين هواپيما در جايی ست که چشم من و شما آن را نمی بيند: داخل موتور؛ داخل بدنه؛ داخل پانل کاکپيت؛ داخل تک تک دستگاه های پروازی. مثلا ما نمی دانيم که بدنه ی اين "بهترين و سالم ترين" هواپيما، چند تَرَک غير قابل رويت با چشم غيرمسلح دارد –که بايد با روش های پرهزينه ی غيرمخرب مشخص شود. نمی دانيم قطعات و اجزای داخل موتور، چند اشکال "جزئی" ناشی از خستگی و فرسودگی " دارد که "گو" را به "نو گو" تبديل نمی کند ولی بالقوه خطرناک است. بدنه، موتور، سيستم های اويونيک و هزاران قطعه ی ريز و درشت، هيچ کدام جلوی چشم ما نيستند و اگر هم باشند دانستن سالم بودن يا خرابی آن ها کارِ ما نيست. آن چه ما می بينيم، همين دسته ی صندلی ست و سقفی که در حال فرو افتادن است و جعبه ای که با چسب در جای خود محکم شده است. می پرسيد دسته ی شکسته چه خطری می تواند برای مسافر داشته باشد؟ يا سقف در حال فرو افتادن؟ يا جعبه ی در حال کنده شدن؟ يک لحظه تصور کنيد که هواپيما دچار سانحه شده و عده ای از مسافران موقع خروج، زمين خورده اند. اين دسته که مثل تيغه ی کارد، تيز و برنده است در وقت خود می تواند فاجعه بيافريند. اگر بدانيد طراحان همين دسته ی ناقابل و بی اهميت، به چه نکات ريزی درخصوص شکل و جنس و غيره ی آن فکر کرده اند و اين نکات را در حين ساخت هواپيما لحاظ داشته اند از اين همه دقت و باريک بينی تعجب خواهيد کرد. تصور کنيد خلبان در يک پرواز عادی، چرخ های هواپيما را محکم بر زمين بزند. می توان حدس زد آن سقف در حال فرو افتادن يا آن جعبه در حال کنده شدن چه خطری برای مسافر بخت برگشته نشسته در زير آن ايجاد خواهد کرد. آيا خلبان از اين خرابی ها اطلاع ندارد و نمی تواند تا درست شدن کامل هواپيما آن را پرواز ندهد؟ خلبان اطلاع دارد. خلبان وظيفه دارد تک تک اجزای هواپيما را بازديد و تائيد کند. اين هواپيما طبق مقررات بين المللی مجاز به پرواز نيست. اما خلبانِ تحت فشارِ ايرانی پرواز می کند چون چاره ای ندارد؛ چون همه ی هواپيماها همين طور است. او می تواند پرواز نکند اما اگر تعداد پروازهای لغو شده اش زياد شود، ممکن است به کارشکنی متهم شود و کارش را –البته به بهانه های ديگری غير از پرواز نکردن- از دست بدهد. او اگر پرواز نکند، خلبان ديگری –که اتفاقا بی صبرانه منتظر است جای خلبان قديمی را بگيرد و از "مزايای" دلاری پرواز به خارج از کشور برخوردار شود- جای او پرواز خواهد کرد. خلبانان نورچشمی آن قدر زياد هستند که هواپيما بال هم نداشته باشد آن را به پرواز در می آورند! مثل همان خلبانی که هواپيمای فوکر اصفهان را پيش از باند در بيابان فرود آورد و چيزی نمانده بود به جای توبيخ تشويق شود! البته پرواز با چنين هواپيماهايی هميشه ختم به خير نمی شود. مثل هواپيمای سی ۱۳۰ خبرنگاران؛ مثل هواپيمای آسمان که در پرواز "رفت" اش موتورهايش به شدت لرزش و وايبرشن داشت و هواپيما به خاطر اين نقص از سر باند به محل توقفگاه بازگشت ولی خلبان "مجبور" شد پرواز کند و به جای اين که يک فروند هواپيما بر باند فرودگاه اصفهان فرود آيد، يک ميليون قطعه از هواپيما و مسافرانِ بی خبر بر روی کوه های کرکس فرود آمد. افشاگری آقای پاليزدار انگيزه ای شد تا دوباره با صدای بلند به آقايان بگوييم: مسئول فاجعه هوايی بعدی خداوند نيست؛ خود شما هستيد. Copyright: gooya.com 2016
|