یکشنبه 16 تیر 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از مقاله اکبر گنجی و بچه بازی حافظ شيرازی تا مقاله منتجب نيا و تضرع اعتماد ملی

کشکول خبری هفته (۴۷)


مقاله اکبر گنجی و بچه بازی حافظ شيرازی
"دل سپردن به عشق‌های خاکی و شاهدان زمينی يکی از اجزای زندگی رندانه‌ای است که حافظ برگزيده است... رفته رفته صراحت بيشتر حافظ به ما می‌فهماند که منظور چيست... می دوساله شرابی است که دو سال از انداختن آن گذشته است. محبوب چارده ساله، نازنينی کم سن و سال است... در موارد زيادی اشاره‌ی وی به پسران کاملاً آهنگ جنسی دارد. مغ‌بچه پسرکی است که در ميکده خدمت می‌کند. ساقی هم همين وضع را داراست... زمانه، زمانه غيبت زنان از عرصه عمومی بود. وقتی جای زنان فقط در خانه باشد، امکان و فرصت بيشتری برای آن‌چه در فرهنگ ما «بچه‌بازی» خوانده شده فراهم می‌گردد. آنان غروب‌ها در معابر عمومی حضور نداشتند؛ چه رسد به اين‌که نيمه شب آواز خوان و صراحی در دست و مست به خانه‌ی عاشق بيايند. در آن دوره فقط مردان (جوان‌ها) می‌توانستند چنان تجربه‌ای را برای حافظ مهيا سازند..." «اکبر گنجی، مقاله اجازه و تاييد همجنس‌گرايی»

در ره عشق نشد کس به يقين محرم راز / هر کسی بر حسب فهم گمانی دارد
با خرابات نشينان ز کرامات ملاف / هر سخن جايی و هر نکته مکانی دارد
فکر نمی کنم اکبر گنجی می توانست زمانی نامناسب تر از اين برای طرح مسئله همجنس‌گرايی، آن هم با چهارميخ کشيدن جناب حافظ انتخاب کند. در حالی که ده ها فروند هواپيمای جنگی با موتور روشن منتظر پرواز به سمت کشور ما و بمباران نقاط حساس هستند، در حالی که ده ها موشک اتمی آماده شليک به سمت مواضع از پيش تعيين شده در درون مرزهای ما هستند، در حالی که مسئولان نظام اسلامی با قلدری و گردن‌کشی، جهان را عليه ما تحريک می کنند، در حالی که جوانان ما در حال مبارزه برای به دست آوردن ساده ترين حقوق انسانی خود هستند، در حالی که حکومت هر صدای مخالفی را خفه می کند و هر معترضی را به زندان می افکند، آن وقت مبارز شجاعی که عده ی زيادی چشم به فعاليت های او دوخته اند به چه مسئله ای می پردازد؟ مسئله همجنس‌گرايی و بچه باز بودن حافظ!

نمی دانم برای اکبر گنجی درک اين مسئله چقدر مشکل است که اگر امروز در غرب سخن از حقوق همجنس‌گرايان در ميان است به خاطر آن است که مردم قبلا به حقوق های اساسی تر دست يافته اند و اکنون فرصت بحث در اين خصوص را دارند. اما در ايران ما که حقوق اوليه ی "تمام انسان ها" زير پا گذارده می شود، سخن گفتن از اين مقوله جز انحراف از مسير اصلی مبارزه و اتلاف وقت حاصل ديگری نخواهد داشت.

مسير اصلی حقوق بشر انشعاباتی مانند حقوق زنان، کارگران، کودکان، اقليت های مذهبی، هنرمندان، معلولان، بيماران درمان ناپذير، اشخاص مبتلا به بيماری های مسری خطرناک، همجنس‌گرايان و امثال اين ها دارد که می توان بعد از به دست آوردن حقوق عام، به اين موارد خاص نيز پرداخت. کسی مثل اکبر گنجی که در نبود فعالان سياسی مورد قبول مردم می تواند در اشل جهانی برای به دست آوردن حقوق عمومی انسان ايرانی موثر باشد نبايد به فرعيات بپردازد. به ذهنيت مردم از موضوع همجنس‌گرايی و مدافعان آن کاری ندارم که طرح همين مسئله توسط نقض کنندگان حقوق بشر کافی ست تا خيلی ها باور کنند تلاش امثال گنجی در جهت همجنس‌گرا کردن بچه های آن هاست!

اما چند کلمه در باره شاهدبازی حضرت حافظ. به نظر می رسد گنجی می خواهد انتقام خود را از گذشته ای که بدان اعتقاد راسخ داشته به شديدترين وجه ممکن بگيرد. البته در جهان آزاد اين حق اوست و می تواند هر نظر و عقيده ای که دارد ابراز نمايد. با اين حال گنجی می تواند مطمئن باشد که هزار سخن و استدلال از اين قبيل –که بارها توسط اشخاصی زبده تر و کارشناس تر از گنجی تکرار شده(به عنوان مثال به طلا در مس رضا براهنی، چاپ ۱۳۵۸، صفحات ۱۴۱ تا ۱۶۶ مراجعه کنيد) و ابدا چيز تازه و درخور توجهی ندارد- ذره ای از ارزش و جايگاه حافظ در نزد مردم ايران کم نخواهد کرد. ديوان حافظ، در کنار قرآن، در رف هر خانه ای جای خواهد داشت و مردم در گرفتاری ها از او ياری خواهند جست. با اشعارش فال خواهند گرفت و هرچند، کلمه ای از آن نفهمند، از خواندنش لذت خواهند برد. گيرم حافظ همجنس‌گراترين همجنس‌گراها؛ گيرم استدلال اشخاصی چون کسروی و براهنی و گنجی قوی ترين استدلال ها. آن گاه می توان گفت که حافظ و شعرای امثال او، مثل يک غلط مصطلح، در ذهن اکثر مردم جا افتاده اند که به هيچ وجه قابل تصحيح نيست. مردمی که با اين غلط ها بزرگ شده اند و دائما از آن ها استفاده می کنند، به گونه ای که تبديل به بخشی از تفکر و زندگی آنان شده است. در چنين حالتی، در افتادن با حافظ، فقط عِرض خود بردن است.

گمان می کنم در اين زمانه ی نا اميدی و بی هدفی، گنجی به مسائل روز ايران بپردازد به صلاح همه ی ماست. ما از گنجی انتظار ماندلا شدن داريم نه تبديل شدن به فلان منتقد پر سر و صدای ادبی. با پرداختن به مسائل روز ايران نيز می توان به فکر دريافت جايزه ی صلح نوبل بود و نيازی به ورود به مسائلی مانند همجنس‌گرايی – جز در شرايطی که حکومت به طور مشخص به جان اين عده بيفتد- نيست. آن چه را که گفتنی بود گفتيم، و ديگر تصميم با آقای گنجی ست که چه شيوه ای در پيش گيرد.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




پيشنهاد اعدام وب لاگ نويسان مروج الحاد در مجلس لاريجانی
"گزارشگران بدون مرز نگرانی خود را از بررسی پيشنهاد قانونی در مجلس شورای اسلامی که مجازات اعدام را برای تخلفات اينترنتی در نظر گرفته است اعلام می کند. اين طرح که يک فوريت آن در جلسه علنی ١٢ تير ماه به تصويب رسيد برای "تاسيس و داير کردن وبلاگ و سايت های مروج فساد و فحشا و الحاد" مجازات اعدام را پيشنهاد کرده است. گزارشگران بدون مرز در اين باره اعلام می کند: "اين طرح نگران کننده و ترسناک است. در ايران کاربران اينترنت و وبلاگ‌نويسان پيش از اين قانون نيز با سياست های به شدت سرکوبگر دولت مسدود سازی گسترده سايت‌ها و وبلاگ‌ها رودررو بودند. تصويب قانونی بر پايه تعاريف و مفاهيمی مبهم، دادن اختيارات به قضات برای تفسير "جرائم" عواقبی فاجعه‌بار برای آزادی بيان بر روی اينترنت دارد. ما از نمايندگان مجلس ايران می‌خواهيم اين قانون را کنار نهاده و به جای آن طرحی برای تعليق قانونی مجازات اعدام به تصويب رسانند." «خبرنامه اميرکبير»

چرا در اين قانون پيشنهادی از کلمه ی "وب لاگ" به طور مشخص استفاده شده است؟ چرا پيشنهاد دهنده از کلمه ی عام تر "سايت" يا "صفحات اينترنتی" يا امثال اين ها استفاده نکرده است؟ مشخص است که "وب لاگ"ها حکومت را درمانده کرده اند. رشد باورنکردنی صفحاتی که در انتقاد از حکومت نوشته می شود، اهل جور را دست‌پاچه کرده است. وب لاگ نويسان در مقابل کارهای حکومت چنان سريع واکنش نشان می دهند و از چنان استدلال های نابی بهره می گيرند که حکومت يا بايد تسليم شود يا بساط هر چه وب لاگ نويسی و اظهار نظر است جمع کند. ترويج فساد و فحشا بهانه است. آن چه مهم است، تفسيری ست که در محکمه ها از "الحاد" خواهد شد. مثلا کافی ست در وب لاگی به خرافه هايی که احمدی نژاد دامن می زند اعتراض شود، آن گاه نويسنده به الحاد محکوم خواهد شد. حال نويسنده به توحيد و نبوت و معاد و عدل و امامت هزار بار اقرار کند، مخالفت با خرافه های رئيس جمهور از اين اقرار مهم تر خواهد بود.

زنده ياد خسرو گلسرخی معتقد بود اگر عده ی زيادی در مخالفت با حکومت شاه سخن بگويند هيچ نيرويی قادر به سرکوب و زندانی کردن آن ها نخواهد بود. تا لحظه ی فوران خشم عمومی، اين اتفاق در آن دوران نيفتاد. ولی امروز اين اتفاق در حال رخ دادن است و جوانان حرف خود را به شيوه ی مسالمت آميز در وب لاگ ها می زنند و آن را به گوش مسئولان می رسانند. نه مجلس آقای لاريجانی، نه شخص آقای لاريجانی که حامی مستقيم اين پيشنهاد "قانونی"ست، و نه هيچ کس ديگر با تصويب چنين قوانينی قادر به ساکت کردن جوانان ما نخواهد بود. بهتر است آقايان به جای تصويب مجازات های سنگين، به فکر تصحيح عمل‌کردها و تن دادن به خواست مردم باشند.

نطق آقای لاريجانی در مجلس پيرامون بسته پيشنهادی ۵+۱
"کسانی که دستشان به آقای لاريجانی می‌رسد خوبست از ايشان بخواهند که در اين جايگاه بيشتر فارسی حرف بزنند. مردم می‌دانند که ايشان رشته فلسفه خوانده‌اند و لغات قلمبه سلمبه بلدند؛ نياز به اثبات نيست. وظيفه رياست مجلس پاسداشت زبان فارسی است. النهايه حالا همين جوری يادم آمد که رؤسای دو قوه‌ی قضائيه و مقننه ما در نجف متولد شده‌اند." «محمدعلی ابطحی، وب نوشت»

متن نطق آقای لاريجانی پيرامون بسته پيشنهادی ۵+۱ که در مجلس هيچکاره ی اسلامی ايراد شده است:
بسم الله الرحمن الرحيم
... پس سفرای حضرت آيت الله خامنه ای برای ابلاغ اين خبر، به جانب بغداد اِهذاب يافتند [شتافتند]. انما يجزی الفتی ليس الجمل [همانا پاداش می دهد جوانمرد، نه شتر، که در وی خوی آدمی نيست]. اگر چه عزيمت ساخت بمب اتم و انداختن آن بر سر کفار در ضمير منير رسوخ داشت ليکن به حکم ذرهم ياکلوا و يتمتعوا و يلههم الامل فسوف يعلمون [رهايشان کن تا بخورند و بهره مند شوند؛ و آرزوها سرگرم‌شان بدارد، زودا که بدانند]، انجام آن کار را رهينه [گروی] الامور مرهونه باوقاتها [کارها در گرو وقت انجام آن است] ساختند، و به مشاور خود جناب ولايتی نيز مفهوم انک من المنظرين الی يوم الوقت المعلوم [همانا تو هستی از مهلت دادگان تا روز آن هنگامِ معين] اعلام و اشارت، و در نامه مفاد شحمتی فی قلعی [پاره پيه من در توشه دان من است، يعنی آن چه بخواهم می توانم کرد] رقين ِ عبارت شد [نوشته شد]، و چون ضامر[اسب باريکْ‌ميان و باريک اندام که در اينجا هواپيمای بويينگ جناب سفير باشد] قصد سفر عراق در مضمار ضمير سعادت مُضمر جلوه گر می بود به مفاد شوال عين يغلب الضمار [اندکی نقد بهتر از نسيه است]، در آخرين روز مهلت بسته ۵ به علاوه ی ۱ که تُرک فلک، صولجان [چوگان] صولج فام [سيم فام] بسته پيشنهادی را بر سر امت حزب الله زد و سر کشيدن جام زهر، آغازِ مرحله پيمايی دستگاه گوارش کرد...

ماجراهای آقای بهرنگ و سيد عزيز؛ فرم پرداخت يارانه و جمع آوری اطلاعات
"با رونمايی از فرم طرح جمع آوری اطلاعات اقتصادی خانوارهای کشور، کليه هموطنان برای تکميل فرمهای مربوطه بايد نکاتی را در نظر داشته باشند. به گزارش خبرنگار مهر، رئيس مرکز آمار ايران اعلام کرد: از اول مرداد ماه فرمهای اطلاعات اقتصادی خانوارها مربوط به هدفمند کردن يارانه ها از طريق دفاتر پستی سراسر کشور به صورت رايگان در اختيار شهروندان قرار می گيرد." «خبرگزاری مهر»

آقای بهرنگ- سيد، توو چه فکری؟ چرا فرم را پر نمی کنی؟ اگه دير کنی يارانه ی نقدی سه ماهه را به حساب مون واريز نمی کنند، اون وقت بايد نان ۱۰۰۰ تومنی و شير ۳۰۰۰ تومنی رو از جيب مون پول بديم بخريم.
سيد- رئيس به اين فرم نگاه کردی؟ می دونی چه اطلاعاتی از آدم می خوان؟
آقای بهرنگ- نه. مگه غير از اسم و فاميل و آدرس و تعداد نفرات خانواده و شماره حساب بانکی چيز ديگه ای می خوان؟
سيد- خدا عمرت بده. بيا ببين چه سوال هايی کردن. مثلا: شغل اصلی. متوسط درآمد (قبل از کسر ماليات، بيمه و ساير کسورات) ماهيانه ی هر يک از اعضای شاغل و بازنشسته خانوار. متوسط در آمد ماهيانه ی هر يک از اعضای خانوار از ساير منابع (از قبيل سپرده گذاری و سود سهام و عايدی از مستغلات و غيره). مشخص کردن مالکيت اعضای خانوار (در صورت داشتن يک يا چند واحد مسکونی ساخته شده از مصالح ساخت). در صورت مالک بودن، جمع مساحت زير بنا، يعنی سطوح ساخته شده ی مسقف واحد مسکونی به متر مربع. کل ارزش تقريبی واحد مسکونی برای هر فرد مالک به ميليون ريال. کل ارزش تقريبی ساير املاک و مستغلات هر فرد مالک به ميليون ريال. مشخص کردن مالکيت خودروی هر يک از اعضای خانوار. ارزش تقريبی خودرو به ميليون ريال...
آقای بهرنگ- خب کافيه ديگه. به نظر می رسه با سوالات مطرح شده، به جای گرفتن يارانه يک چيز هم بايد از جيب مون بديم. ما را به يارانه ی تو اميد نيست آقای احمدی نژاد، شر مرسان.

احمدی نژاد و تشعشع در ايتاليا
"سفير جمهوری اسلامی ايران در ايتاليا در خصوص موضوع سوء قصد عليه رييس جمهوری اسلامی ايران در سفر به رم گفت که اين ماجرا توهم توطئه نبوده و صحت دارد. ابوالفضل ظهره وند در گفتگو با خبرگزاری ايرنا در اين باره تصريح کرد: يک روز قبل از سفر برای کنترل شرايط دستگاه X-RAY نصب شده در محلی که آقای احمدی نژاد قرار بود اقامت داشته باشد، به محل رفتم و در بررسی‌ها مشاهده شد که شدت يا ميزان اشعه دستگاه مورد نظر که در داخل ساختمان قرار داشت، بيشتر از حد معمول است. ظهره وند با اشاره به اينکه ميزان اشعه دستگاههای X-RAY در ايتاليا ۳۰۰ است، افزود: کمی بعد ميزان اشعه دستگاه مذکور به بيش از ۵۵۰ رسيد و به مرور افزايش يافت و به ۸۰۰ رسيد. سفير ايران در رم ادامه داد: ابتدا به خرابی دستگاه مشکوک شديم و به فرض اينکه دستگاه خراب است، دستگاه ديگری به محل آورديم اما معلوم شد که مشکل از دستگاه نيست و ظاهرا اشعه از جايی کنترل می‌شد. ظهره وند با بيان اينکه طبق گفته افراد متخصص در زمينه اشعه X-RAY درصورتی که ميزان اشعه از ۱۵۰۰ تجاوز کند، احتمال خطر جدی برای افراد حاضر در معرض آن وجود دارد، گفت: وقتی رييس جمهوری وارد محل شد، ميزان اشعه دستگاه بيشتر شد و به بالای ۱۰۰۰ رسيد بطوريکه آثار ناشی از شدت اشعه در محيط داخل ساختمان کاملا احساس می شد."

احمدی نژاد [با عصبانيت در سالن قدم می زند. سفير ايران در ايتاليا سرش را به زير انداخته و دست هايش را روی شکم، بر هم گذاشته است]- اولا وقتی می گی توهم توطئه نبوده، در واقع صحه می ذاری به حرف دشمنان که حرف های ما ممکنه از روی توهم باشه. دوستی شما شده دوستی خاله خرسه. ماجراش رو که می دونی؟
سفير [با شرمندگی]- بله قربان می دونم.
احمدی نژاد [با پوزخند]- اون وقت شما تنهايی متوجه شدی که وقتی من وارد محل شدم ميزان اشعه دستگاه بيشتر شد يا اين که کسی بِهِت کمک کرد؟
سفير [که متوجه تمسخر احمدی نژاد نشده]- قربان اين افتخار رو دارم که به عرض برسونم که خودم به تنهايی متوجه شدم.
احمدی نژاد [با غضب]- شما اشتباه متوجه شدی. واقعا که به اندازه ی يک بزغاله حاليت نيست. مرد مومن! معلومه که وقتی من وارد می شم ميزان تشعشع افزايش پيدا می کنه. مگه راجع به هاله ی من نشنيدی؟ مگه نمی دونی من يک همراه دارم که پيش از من آمده بود تا هتل را چک کند تا کسی عليه ما توطئه نکند و بعد هم که خود ما با ايشان وارد هتل شديم تشعشع به مقدار زيادی افزايش پيدا کرد. به شما تو اين وزارت امور خارجه چی ياد می دن؟
سفير [با تعجب]- يعنی؟!... شما؟!... آقا؟!... نه!!!....
احمدی نژاد [با خنده]- بعله. پس فکر کردی اشعه ی محل اقامت ما رو آمريکايی ها کم و زياد کردند؟ عقل ات کجا رفته؟ شما مگه نمی دونی آقا خودش ما رو مديريت می کنه؟ مگه سفر ما به آمريکا و جريان کلمبيا يادت نيست؟ اون جا هم ايشون جريان رو مديريت کرد. پس فکر کردی چی؟!
سفير [با سرافکندگی و شرم]- قربان غلط کردم. نفهميدم. کاش به ما هم خبر می داديد به طور شايسته استقبال می کرديم. بشقابی می ذاشتيم. سجاده ای پهن می کرديم. والله نفهميدم. منو ببخشيد.
احمدی نژاد [با حالت بزرگ منشانه]- عيبی نداره. از آقا به خاطر اين ندانم کاری عذرخواهی کن. و ديگه تکرار نشه.
سفير [با حالت تعجب و بلاتکليفی]- قربان کِی؟ کجا؟
احمدی نژاد [با حالت انزجار و نفرت]- نخير. شما انگار حاليت نيست. بفرماييد تشريف ببريد تا تکليف تون رو روشن کنم. [احمدی نژاد در حال سخن گفتن با خود سالن را ترک می کند]...

ترويج جادو و جنبل در جمهوری اسلامی
"معتبرترين کتاب مرجع در باره ی ارواح و پديده های ماوراءالطبيعه.
اگر فکر می کنيد خيلی جرات داريد اين کتاب را بخوانيد.
اگر اين روزها حوصله ی خواندن رمان را نداريد با يک پيشنهاد ترسناک چطوريد؟
همراه با تصاوير منحصر به فرد و واقعی.
اگر هميشه می خواستيد بدانيد که:
جلسات احضار ارواح چگونه انجام می شود؟
با ارواح پليد و مشکل آفرين چه بايد کرد؟
ارواح چگونه از طريق نوار با شما حرف می زنند؟
چگونه برخی انسان ها از درون شعله ور می شوند و می سوزند؟
چگونه می توان با مردگان ارتباط برقرار کرد؟
و همه چيز در باره انسان های گرگ نما، آدم کوچولوها، انسان های مخفی و نامرئی، پريان، کشتی تايتانيک، مثلث برمودا، ساختمان های روح زده...
اين کتاب خواننده را ميخکوب می کند..." «آگهی در مجله ی خانواده»

اين يک مطلب طنز نيست؛ يک آگهی ست که در يکی از پر تيراژترين نشريات خانوادگی کشور منتشر شده است. کتابی ست که وزارت ارشاد اسلامی به آن مجوز چاپ داده است. در جايی که نويسنده ی يک رمان به خاطر ارائه ی تصويری تخيلی و مبهم از رابطه ی يک مرد با زنی شهرستانی به زندان محکوم می شود، در جايی که يک داستان به خاطر استفاده از برخی کلمات، آن قدر اصلاحی می خورَد که محتوايش تغيير می يابد، شاهد انتشار کتابی هستيم که ما را با انسان های گرگ نما و آدم کوچولوها آشنا می کند؛ ما را با جلسات احضار ارواح و ارواح پليد آشنا می کند.

حکومت اسلامی تنها راه را بر حقيقت نمی بندد بل که اصرار بر ترويج خرافات دارد. اين کتاب تنها نمونه ی کوچکی از ترويج خرافات است.

پايدار نمی ماند
"‏خبرنگار: در آموزه های دينی هميشه گفته می‎شود‏ ‏که ظلم پايدار نيست، آيا شما فکر می‎کنيد اين ظلم پايدار‏ ‏می‎ماند؟
‏ ‏آيت الله منتظری: بالاخره هر حکومتی که ظلم کند‏ ‏پايدار نمی ماند: "الملک يبقی مع الکفر و لا يبقی مع‏ ‏الظلم".
خبرنگار: ولی ظاهرش اين است که تا اينجا پايدار مانده‏ ‏است.
‏آيت الله منتظری: نه، پايدار نمی ماند. ما‏ ‏حوصله مان کم است؛ و الا پايدار نمی ماند. در‏ ‏نوشته های قبلی من بود که "ولايت فقيه اين جور که‏ ‏آقايان عمل می‎کنند، از آقای خمينی شروع شد و به‏ ‏اين آقا ختم می‎شود." «سايت آيت الله منتظری»

هرگاه نااميدی بر شما چيره شد، به شوروی و بلوک شرق فکر کنيد. به آن سيستم پيچيده و به شدت کنترل شده که يکی از ابرقدرت ها بود. در اين سيستم، بيکاری وجود نداشت. گرانی وجود نداشت. همه از حداقل مسکن و درمان و خوراک و پوشاک بهره مند بودند. تحصيل تا بالاترين مقاطع برای همه رايگان بود. نگرانی از آينده و دوران پيری وجود نداشت... اما مردم يک چيز نداشتند: آزادی. مردم احساس می کردند در قفس زندگی می کنند. و همين نبود آزادی، شوروی را بعد از چند دهه نابود کرد. متلاشی کرد. قدرت اتمی به هيچ کار نيامد. ابر قدرت بودن به هيچ کار نيامد...

حکومت ظلم پايدار نمی ماند. قوی ترين سازمان های اطلاعاتی، مخوف ترين زندان ها، بی رحمانه ترين شکنجه ها، طولانی ترين تبعيدها، جز تشديد آزادی خواهی مردم حاصل ديگری نخواهد داشت. ظلم شايد دير بپايد اما برای هميشه نمی ماند. کاش مسئولان، سخنان آيت الله منتظری را می شنيدند.

گفت و گوهای خواندنی آونگ خاطره های ما
خانم مينو صابری -نويسنده ی وب لاگ آونگ خاطره های ما- گفت و گوهايی خواندنی با نصرت الله وحدت، ناصر ملک مطيعی و عبدالوهاب شهيدی انجام داده است که می توانيد آن ها را در سايت راديو زمانه بخوانيد.

بر سر دوراهی زندگی؛ وبلاگ بنويسم يا ننويسم؟
من يک وب‌لاگ‌نويس‌ام. افکارم را در وب لاگ ام می نويسم. شايد تعداد خواننده هايم به ده نفر هم نرسد اما همين که می توانم انديشه هايم را در معرض ديد و قضاوت ديگران قرار دهم احساس آرامش می کنم. اگر نوشته هايم را برای نشريات بفرستم، چاپ نخواهد شد، اما وب لاگ متعلق به خود من است و هر وقت اراده کنم می توانم نوشته هايم را در آن منتشر کنم.

راست اش را بگويم. تا پيش از آشنايی با وب لاگ، که حرف هايم در دلم تلنبار شده بود، نا آرام بودم و پرخاشگر. به زمين و زمان بد و بيراه می گفتم. هر چيزی را نفی می کردم. به همه بدبين بودم. اما از وقتی وب لاگ می نويسم، احساس می کنم معتدل تر شده ام. بعد از چند پست اول که کلی بد و بيراه نوشتم، به اين نقطه رسيدم که بالاخره چه؟ با اين فحاشی ها که به جايی نمی رسی. بايد فکر کنی و راه حل ارائه دهی. بايد انتقاد کنی. ديدم رفته رفته با منطق به رويدادها نگاه می کنم. فکرم که پيش از اين پراکنده بود، در اثر وب لاگ نويسی جمع و جور شد. فشرده شد. و از خدا پنهان نيست، از شما هم پنهان نباشد، اگر در اوايل کارِ وب لاگ نويسی فکر می کردم که منبع پايان ناپذير ايده و نظرم، امروز می بينم که ذهن ام خالی شده و حرف تازه ای برای گفتن ندارم. وب لاگ نويسی به من نشان داد که دانش ام سطحی ست و عمق چندانی ندارد. اين ها را همه از وب لاگ نويسی دارم.

اما سوالی که از شما دارم اين است: اخيرا طرحی به مجلس رفته که در آن برای وب لاگ نويسان مروج الحاد مجازات اعدام پيشنهاد شده است. من هرگز ملحد نبوده ام و خدا و پيغمبر را قبول داشته و دارم. ولی کارهای آقايان را که به نام دين انجام می دهند و هيچ سنخيتی با دين ندارد قبول ندارم و راجع به آن ها نظر خودم را می نويسم. حال با طرح اين قانون، می ترسم يقه ی مرا بگيرند و به اسم وب لاگ نويس ملحد سرم بالای دار برود. مانده ام وب لاگ بنويسم يا ننويسم؟ شما بگوييد چه کنم؟
پاسخ:
وب لاگ نويس عزيز
مگر سرت درد می کند که وب لاگ می نويسی و جان ات را به خطر می اندازی؟ فدايت شوم، برو دنبال کاسبی. برو دنبال يک لقمه نان حلال. تعادل در فکر کدام است؟ حکومت دوست دارد که شما فحش بدهی اما وب لاگ ننويسی و صد سال سياه هم به تعادل نرسی. آيا تا به حال ديده ای کسی را به جرم فحش دادن به حکومت در صف های مختلف دستگير کنند؟ اما تا بخواهی بحثی منطقی را در جايی مثل وب لاگ مطرح کنی، فورا تبديل به موجودی خطرناک می شوی. اصلا وب لاگ يعنی خطر! همين قدر که وب لاگ به شما نشان داده چقدر معلومات ات کم است و چقدر زود از همه چيز تهی شده ای خودش خطرناک است. شما بايد بگويی من همه چيز را می دانم، من همه کار را می توانم، اين حکومت بايد برود، هر چه بيايد بهتر از اين حکومت است، و غيره و غيره و غيره. ببين زندگی بدون وب لاگ چقدر راحت تر و بی دغدغه تر است. چقدر صريح تر و انقلابی تر است. از من می شنوی بساط وب لاگ را جمع کن و هر گاه دلت تنگ شد به طور شفاهی در صف ها و مهمانی ها غر غر کن. اين طوری برای همه بهتر است.

ام.بی.سی پرشيا و حقيقت فيلم های غربی
"کانال ام.بی.سی پرشيا هفته ديگر افتتاح می شود" «العربيه»

آمدن ام.بی.سی پرشيا چند حُسن بزرگ دارد: اولا حقيقت فيلم های غربی به مردم ايران نشان داده خواهد شد. ثانيا برای درک مفهوم فيلم نياز به تفسيرهای پيچيده و نشانه شناسی های تخصصی نخواهد بود. ثالثا گفتارها نه به صورت تغيير يافته، بل‌که همان طور که هست شنيده خواهد شد. رابعا تصاوير نه به صورت تغيير يافته، بل‌که همان طور که هست مشاهده خواهد شد.

ممکن است برای کسانی که از ديدن فيلم های غربی در سيمای جمهوری اسلامی محروم اند نکات بالا چندان روشن نباشد لذا آن ها را به اختصار توضيح می دهم.

ما مردم ايران حقيقت فيلم های غربی را در سيمای جمهوری اسلامی مشاهده نمی کنيم بل‌که با اجزای جراحی شده و ساختار شکسته ی حقيقت رو به رو هستيم. مثلا در فلان فيلم خواهری را می بينيم که نگاه های ناجوری به برادرش می اندازد و اين سوال برای ما پيش می آيد که مگر خواهر می تواند چنين نگاه هايی به برادر بيندازد اما حقيقت اين است که آن زن، اصلا خواهر آن مرد نيست بلکه دوست دختر اوست. صيغه ی محرميت اين دو، در بخش تدوين سيمای جمهوری اسلامی خوانده شده تا بينندگان عزيز خدای نکرده دچار گناه نشوند.

يا در فيلمی که نامزد اسکار شده صحنه ای می بينيم پُر از نويز از چشم زنی که در حال سخن گفتن است. گمان می کنيم که دوربين فيلم برداری موقع برداشتن اين پلان عيب و ايرادی پيدا کرده که تصوير مخدوش شده اما حقيقت اين است که اصل اين صحنه، کلوزآپ از چهره ی زن بوده منتها چون زن پيراهن نامناسبی بر تن داشته مسئولان سيما تصميم گرفته اند از کل بدن زن فقط چشم اش را نشان بدهند.

اما موضوع هميشه به اين آسانی نيست. گاه پيش می آيد در صحنه ای اصلا زنی حضور ندارد ولی بر چهره ی مرد هنرپيشه به صورت ديجيتال زوم می شود. در اين‌جا می توان مطمئن بود که در گوشه ای از صحنه، پرچم آمريکای جهانخوار وجود دارد که چون ديدن آن باعث بدآموزی ست با زوم ديجيتال حذف شده است.

در مورد تغيير محتوايی نيز به فيلم "شب در موزه" اشاره می کنيم. در اين فيلم سوارکار شجاعی را می بينيم که به مردم کمک می کند. اين سوارکار موقع پخش از سيمای جمهوری اسلامی هويت و نام و نشان ندارد ولی در فيلم اصلی او رئيس جمهور آمريکاست! مسلم است که مسئولان سيما نمی توانند رئيس جمهور آمريکا را در موضع يک انسان شجاع و مهربان نشان دهند پس برای راحت کردن خيال خودشان هويت او را کلا حذف می کنند.

البته ام.بی.سی پرشيا هم يک تلويزيون عربی-اسلامی ست که محدوديت های خودش را دارد. باز تمام حقيقت فيلم های غربی در اين تلويزيون نمايش داده نمی شود. مثلا اگر فيلم درتی دنسينگ را از اين کانال ببينيد اعصاب تان به خاطر سانسورهای عجيب غريب در هم خواهد ريخت؛ يا فيلم ابسولوت پاور کلينت ايستوود که در آن حتی عشق مامور پليس به دختر قهرمان داستان حذف و تعديل شده است. خوشبختانه اين حذف و تعديل ها در حد تغيير روابط و ماهيت اشخاص و فيلم‌نامه نيست؛ همين قدر هست که بدون نگرانی از صحنه های آن چنانی درکنار خانواده فيلم مورد نظر خود را تماشا کنيد.

تونل زمان (روزنامه نشاط)
انتخاب خاتمی در سال ۱۳۷۶ بدون هيچ برنامه ريزی قبلی صورت گرفت. کسانی که بعدها به نام اصلاح طلب وارد عرصه ی سياست ايران شدند به عنوان تشکيلات، تاثيری در انتخاب و تعداد آرای او نداشتند. اما همين اصلاح طلبان، که سرکوب‌گران خشن ديروز بودند، خيلی زود در زير پرچم مطبوعات گرد آمدند و نسيمی از دمکراسی و آزادی خواهی در کشور وزيدن گرفت. آزادی خواهی از ماهيت چپ حکومتی نشات نمی گرفت، بل که عکس العمل در مقابل سرکوب های راست حکومتی بود.

اما راست حکومتی بعد از پايان شوک اوليه بی کار ننشست و مبارزه ای بی امان و نابرابر را آغاز کرد. همين مبارزه که گاه صورتی خشن و ناجوانمردانه می يافت چهره ای مظلوم به چپ حکومتی بخشيد و توقع مردمِ آزادی‌خواه از آن ها بالا رفت. اما آن ها ماهيتا آزادی‌خواه نبودند و نمی توانستند به خواست مردم تن در دهند. برای آن ها حفظ ارکان حکومت در اولويت بود.

راست زخم خورده شروع به زندانی کردن افراد موثر جناح مخالف و تعطيل نشريات آن ها کرد. اکبر گنجی در اواخر سال ۱۳۷۶، بعد از تحمل سه ماه زندان آزاد شد. او در آن سال مدير نشريه ی راه نو بود که انديشه های جديدی را مطرح می کرد. ۹ ماه باقی مانده ی حبس او به مدت ۵ سال به صورت شمشير بر بالای سرش آويخته شد که بعدها مو پاره شد و شمشير بر سرش فرود آمد.

سال ۱۳۷۷ با بازداشت شهردار تهران آغاز شد. اصلاح طلبان حکومتی سعی داشتند با آرامش و کارهای ابتکاری مثل فرستادن گل برای چماق‌داران، وضع را آرام کنند اما وضع آرام شدنی نبود. راست بايد انتقام می گرفت که گرفت. روزنامه های رسالت و کيهان آتش بيار معرکه شدند.

امتياز روزنامه جامعه در ۲۰ خرداد ۱۳۷۷ لغو شد. در ۳ مرداد همان سال توس به جای جامعه بيرون آمد. عمر اين روزنامه در اواخر شهريور همان سال به پايان رسيد. اين بار کار به توقيف ختم نشد بل که ۵ نفر از دست اندرکاران نشريه به جرم اقدام عليه امنيت ملی بازداشت شدند. در اين‌جا سخن وزير وقت ارشاد، آقای عطاءالله مهاجرانی شنيدنی بود. او گفت اگر من هم جای دادستانی بودم اين افراد را بازداشت می کردم! سقوط اصلاح طلبان حکومتی با اظهار نظرهايی از اين قبيل آغاز شد. اگر چه "خرداد" عبدالله نوری در ۱۴ آذر و "صبح امروز" سعيد حجاريان در ۲۴ آذر، پا به ميدان گذاشتند اما نشريات ديگر آرام آرام به سمت قربانگاه می رفتند. در اوايل آذر ماه عزت الله سحابی مدير ماهنامه "ايران فردا" به دادگاه رفت و مجرم شناخته شد.

باری در اول اسفند ۱۳۷۷ مسئولان روزنامه "جامعه"، روزنامه "نشاط" را به قول خودشان با صلوات بر گذشته منتشر کردند. اين صلوات هم به مانند دسته گل هايی که برای حزب الله فرستادند و سلام و لبخندی که نثار چماق‌داران کردند کارساز نبود. ديری نگذشت که نشاط هم تعطيل شد.

ماشين زمان را روی اول اسفند ۱۳۷۷ -يعنی اولين روز انتشار نشاط- تنظيم می کنيم و به آن روزهای داغ و پر هيجان باز می گرديم. در روزنامه های آن دوران، طراوت و سرزندگی ديده می شود. به نظر می رسد آينده ی خوب و روشنی در پيش است.

شماره ی اول نشاط به قيمت ۵۰۰ ريال با سرعت عجيبی به فروش می رسد. مردم، مشتاقِ دانستن‌اند. درست است که کامپيوتر و اينترنت آرام آرام به خانه ها راه می يابد اما توسعه زبان فارسی در اين عرصه هنوز وقت لازم دارد.

در صفحه ی اول نشاط، مقاله ی ماشاءالله شمس الواعظين به چشم می خورد و طرح اردشير رستمی. شمس الواعظين استفاده از نشانه ی [...] را برای حذف مطالبی که درج آن به دلايل گوناگون ممکن نيست تصريح می کند. انتخابات شورای شهر تهران در راه است و در صفحات بعدی آگهی نامزدها درج شده است.

"حرکت تازه" از لطيف صفری، "بی طرفی ايدئولوژيک حکومت" از حميدرضا جلايی پور، "تو بی ما، چگونه ای؟" از مسعود بهنود، مقالاتی ست که در صفحات ۲ و ۳ ديده می شود. در صفحه ی ۴ تهديد مادلين آلبرايت برای حمله ناتو به يوگوسلاوی و سخنان صحاف‌وارِ ميلوسوويچ که "حتی به بهای بمباران کشور، از کوزوو دست نخواهيم کشيد" به چشم می خورد. او حرف های ديگری شبيه به حرف های سران امروز ايران بر زبان می آوَرَد. مثلا می گويد يوگوسلاوی را گور نيروهای ناتو خواهيم کرد. البته ديری نمی گذرد که ميلوسوويچ يک پس گردنی محکم از قدرت های نظامی جهان می خورد و از صحنه ی سياست محو می گردد.

در صفحه ۹ جمله ای از آقای مصباح يزدی تيتر شده است: "اجرای قانون، قدرت قاهره می خواهد". در همان صفحه اين جمله از مهاجرانی درج شده است: "بايد زبان مناسب گفت و گو با جوانان را پيدا کنيم". زبان مناسب که همان زبان قدرت قاهره است، چند سال وقت لازم دارد تا پيدا شود و آقای مهاجرانی را نيز وادار به مهاجرت کند.

اعلام برنامه گفت و گوی بين المللی تمدن ها تيتر يک شماره ی دوم نشاط است. مسئولانی که چشم به آسمان تمدن های ديگر دوخته اند از آن چه در خانه شان می گذرد بی خبرند.

به زمان خودمان باز می گرديم تا نتيجه ی آن همه تلاش قلمی و فرهنگی و بين المللی را به چشم ببينيم.

فال حافظ ۱؛ اين هفته برای آقای احمدی نژاد
ای حافظ شيرازی تو کاشف هر رازی...
از اين هفته برای شخصيت های سياسی و اجتماعی و ادبی و وبلاگی فال حافظ خواهيم گرفت. البته فال ما به شيوه ی حُجی جون نخواهد بود (ايشان فال را به صورت سنتی می خواند)، بل که به شيوه ی عباس کيارستمی خواهد بود بدين نحو که ابيات غزل ها به صورت مدرن و رمبودوستانه نوشته خواهد شد تا تصاوير عالی در چشم خواننده به شکل شگفت انگيزی آشکار شود. البته می خواستيم برای بهتر نمودار شدن اين تصاوير بديع برخی ابيات را سر و ته چاپ کنيم اما به دليل مشکلات فنی اين اقدام ممکن نگشت.

ايده ی فال گرفتن بعد از خواندن ِ مقاله آقای گنجی و بحث شاهدبازی جناب حافظ به ذهن اين‌جانب خطور کرد که بدين وسيله از ايشان کمال تشکر را دارم. نکته ی قابل ذکر اين که فال، با کتاب "فال حافظ با معنی" گرفته خواهد شد. گاه نيز از پاکت هايی که گنجشک های بخت برگشته ی امام‌زاده عبدالله بيرون می کشند استفاده خواهد شد. اين توضيح نيز ضروری ست که به دليل کمبود جا و طولانی شدن غيرمتعارف غزل ها به خاطر مدرن نويسی، تنها ابيات آغازين غزل ها ذکر می شود و خواننده ی ارجمند می تواند دنباله ی غزل را خود در ديوان حافظ مطالعه کند. اين هفته برای آقای احمدی نژاد نيت می کنيم و کتاب را می گشاييم. اين شما و اين نظر حضرت حافظ در مورد آقای احمدی نژاد:
در خرابات مغان
نور خدا
می بينم.
اين عجب بين
که چه نوری
ز کجا
می بينم.
جلوه
بر من
مفروش
ای ملک الحاج
که تو
خانه می بينی و من
خانه
خدا
می بينم...

تفسير: زندگی شما با نور عجين شده است. شما در همه جا نور می بينيد. در خانه، در محل کار، در سازمان ملل، در دانشگاه کلمبيا. به اين نور هاله می گويند. اما مراقب باشيد. ديگران اين هاله را نمی بينند و ممکن است حرف شما را باور نکنند. اهميت ندهيد و کار خود را بکنيد.

مقاله منتجب نيا و تضرع اعتماد ملی
"...شخصی نقل کرده است، روزی يکی از نزديکان رئيس‌جمهور من را دعوت به شرکت در نماز جماعت آقا کرد و من به تصور اينکه امام جماعت، مقام رهبری است با او به محلی رفتيم. وقت نماز مشاهده کردم صف نماز تشکيل شد در حالی که امام جماعت حضور ندارد و فقط سجاده‌ای پهن است، وقتی سوال کردم که رهبری کی تشريف می‌آورند؟ گفتند: هيس! امام جماعت، حضرت ولی عصر(عج) است... صرف‌نظر از اينکه چنين شايعاتی چگونه اعتقادات مردم و نسل جوان را تضعيف می‌کند و مورد استهزا و تمسخر دستگاه‌های تبليغاتی بيگانه و دشمنان اسلا‌م و تشيع قرار گرفته است و قطع نظر از اينکه نتيجه اين سخنان، انتساب همه ضعف‌ها، کاستی‌ها، سوءمديريت‌ها، افزايش تورم و گرانی و... به حضرت ولی‌عصر(عج) می‌باشد و اين بزرگ‌ترين ظلم و جفا و توهين به ساحت آن حضرت است... آيا اين نقل قول‌ها و شايعات در محافل خصوصی و عمومی راست است يا دروغ؟ خواهش می‌کنيم خيلی صريح و شفاف پاسخ دهيد و از کلی‌گويی يا فرافکنی يا متهم کردن ديگران پرهيز کنيد..." «رسول منتجب نيا، اعتماد ملی»

تضرع اعتماد ملی ديدنی ست. جگر انسان برای دست اندرکاران اين روزنامه کباب می شود. آخر چقدر بايد زبونی و خفت را برای بقا تحمل کرد. اگر اين روزنامه متعلق به آقای کروبی نبود، معلوم نبود سرنوشت آن چه می شد. اگر نويسنده مقاله يک فرد معمم نبود معلوم نبود امروز در کدام سياه چال در حال توبه از اعمال کرده و نکرده ی خود بود. نويسنده بلافاصله از نوشته ی خود ابراز پشيمانی می کند اما اين کافی نيست. مدير مسئول روزنامه، آقای محمد جواد حق شناس هم بايد توبه کند. بايد بگويد "از چاپ مطلب مورد نظر در روزنامه دفاع نمی کنم." بايد بگويد "آن را مطلبی می دانم که در وبلاگ آقای منتجب نيا نوشته شده بوده که يک سايت شخصی است و چاپ آن در روزنامه کثيرالانتشار با سياست های روزنامه اعتماد ملی همخوانی ندارد." بايد بگويد "از خوانندگان محترم و شخصيت های حقيقی و حقوقی که درج پاره ای از مطالب موجبات گلايه و نگرانی ايشان را فراهم نموده است در جای خود پوزش می خواهم."

به راستی اين همه عقب نشينی و تحمل خفت برای چه؟ برای تعدادی سوال و مطرح کردن شايعاتی که در سطح جامعه رايج است و درخواست محترمانه از آقای رئيس جمهور برای پاسخ گويی به آن ها ؟ کجای اين کار ايراد دارد؟ کجای اين کار موهن است؟ چرا آقايان اعتماد ملی لااقل در اين مورد خاص بر وظيفه ی مطبوعاتی شان پای نمی فشارند و از حق سوال کردن جرايد دفاع نمی کنند؟ چرا در مقابل هياهو و جنجال طرف مقابل نمی نويسند که اين شايعات به بدترين شکل و صورت در جامعه جريان دارد و آقای رئيس جمهور برای حفظ حرمت خود و نظامی که رياست قوه ی مجريه اش را بر عهده دارد بايد يک بار برای هميشه به اين شايعات پاسخ دهد.

در "شهروند امروز"ِ هفته ی گذشته، ۱۲ گفتار کليدی آقای احمدی نژاد درج شده است. اين ها ديگر شايعه نيست و حرف های مستند رئيس جمهور است. آيا اجازه داريم از ايشان بخواهيم که به برخی از اين عناوين پاسخ دهند:
"دانشمندان هسته ای ما زير ۲۵ سال دارند. خانم دبيری چند وقت پيش با من تماس گرفت که آقای فلانی! ما در مدرسه مون يک دختربچه ۱۶ ساله کلاس سوم دبيرستان رشته رياضی فيزيک اومده ميگه خانم دبير! من تو خونه مون انرژی هسته ای را کشف کردم..."

"دست مديريت امام زمان را می بينم. به خدا دست مديريت امام [زمان] را می بينم. قضيه دانشگاه کلمبيا مگر چيزی جز مديريت امام زمان بود؟... آنها می خواستند که من تعادل عصبی خودم را از دست بدهم و همان جا بروم، ولی من خنديدم و سخنرانی هم کردم و ديديد که گفته شد، ۵۰۰ ميليون بيننده داشته است. اين چيزی جز مديريت آقا امام زمان است؟!"

"غلو نمی کنم، اغراق نيست. من روز آخری که سخنرانی کردم، تقريبا همه سران بودند. يکی از همان جمع به من گفت: وقتی تو شروع کردی، بسم الله و اللهم را گفتی، من ديدم يک نوری آمد، تو را احاطه کرد و تو تا آخر در يک حصن و حصاری رفتی. اين را من خودم هم احساس کردم که فضا يک دفعه عوض شد و حدود ۲۷، ۲۸ دقيقه تمام اين سران مژه نزدند. اينکه می گويم مژه نزدند، غلو نمی کنم؛ اغراق نيست. چون نگاه می کردم همه سران مبهوت مانده بودند. انگار يک دستی همه آنان را گرفته بود آنجا نشانده بود..."

همه ی اين‌ها از شماره ی ۵۲ "شهروند امروز" نقل شده است. آيا اين ها هم دروغ است که آقای الهام نداند بخندد يا گريه کند؟ آيا درخواست پاسخ از رئيس جمهور يا لااقل توضيح دقيق اين موارد بايد با تهديد و ارعاب و زندان همراه باشد؟ آيا اعتماد ملی و مسئولان بلندپايه اش جرئت پرسش در اين موارد را دارند؟


[وبلاگ ف. م. سخن]





















Copyright: gooya.com 2016