در همين زمينه
9 دی» از فرود اضطراری بابانوئل در تهران تا مرحوم شدن گل آقا برای بار دوم3 دی» از ابتذال پرتاب لنگِ کفش به سوی رئيس جمهور آمريکا تا دفاع از آزادی بيان در سايت ايرانيان 26 آذر» از چرا بايد از حقوق حسين درخشان دفاع کرد تا کشتار ۱۴ سرباز توسط جندالله 18 آذر» از ما و روز مبارزه با سانسور تا حل معمای رضا پهلوی 11 آذر» از گفتوگوی فِرسْتليدی ايران با فرستليدی لبنان تا اعتراض بیجا به داوری نيکی کريمی در جايزه ادبی والس
بخوانید!
4 اسفند » دولت و پلیس بر سر طرح امنیت اجتماعی اختلاف ندارند، مهر
4 اسفند » شیطان به روایت امیر تاجیک، خبر آنلاین 2 اسفند » قفل شدگی در گذشته، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا 2 اسفند » ديدگاه هنرمندان براي رفع كمبود تالارها، جام جم 2 اسفند » آذر نفیسی نویسنده و استاد دانشگاه جانز هاپکینز در مورد تازه ترین اثر خود صحبت می کند (ویدئو)، صدای آمریکا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از مقاله اکبر گنجی و بچه بازی حافظ شيرازی تا مقاله منتجب نيا و تضرع اعتماد ملیکشکول خبری هفته (۴۷)
در ره عشق نشد کس به يقين محرم راز / هر کسی بر حسب فهم گمانی دارد نمی دانم برای اکبر گنجی درک اين مسئله چقدر مشکل است که اگر امروز در غرب سخن از حقوق همجنسگرايان در ميان است به خاطر آن است که مردم قبلا به حقوق های اساسی تر دست يافته اند و اکنون فرصت بحث در اين خصوص را دارند. اما در ايران ما که حقوق اوليه ی "تمام انسان ها" زير پا گذارده می شود، سخن گفتن از اين مقوله جز انحراف از مسير اصلی مبارزه و اتلاف وقت حاصل ديگری نخواهد داشت. مسير اصلی حقوق بشر انشعاباتی مانند حقوق زنان، کارگران، کودکان، اقليت های مذهبی، هنرمندان، معلولان، بيماران درمان ناپذير، اشخاص مبتلا به بيماری های مسری خطرناک، همجنسگرايان و امثال اين ها دارد که می توان بعد از به دست آوردن حقوق عام، به اين موارد خاص نيز پرداخت. کسی مثل اکبر گنجی که در نبود فعالان سياسی مورد قبول مردم می تواند در اشل جهانی برای به دست آوردن حقوق عمومی انسان ايرانی موثر باشد نبايد به فرعيات بپردازد. به ذهنيت مردم از موضوع همجنسگرايی و مدافعان آن کاری ندارم که طرح همين مسئله توسط نقض کنندگان حقوق بشر کافی ست تا خيلی ها باور کنند تلاش امثال گنجی در جهت همجنسگرا کردن بچه های آن هاست! اما چند کلمه در باره شاهدبازی حضرت حافظ. به نظر می رسد گنجی می خواهد انتقام خود را از گذشته ای که بدان اعتقاد راسخ داشته به شديدترين وجه ممکن بگيرد. البته در جهان آزاد اين حق اوست و می تواند هر نظر و عقيده ای که دارد ابراز نمايد. با اين حال گنجی می تواند مطمئن باشد که هزار سخن و استدلال از اين قبيل –که بارها توسط اشخاصی زبده تر و کارشناس تر از گنجی تکرار شده(به عنوان مثال به طلا در مس رضا براهنی، چاپ ۱۳۵۸، صفحات ۱۴۱ تا ۱۶۶ مراجعه کنيد) و ابدا چيز تازه و درخور توجهی ندارد- ذره ای از ارزش و جايگاه حافظ در نزد مردم ايران کم نخواهد کرد. ديوان حافظ، در کنار قرآن، در رف هر خانه ای جای خواهد داشت و مردم در گرفتاری ها از او ياری خواهند جست. با اشعارش فال خواهند گرفت و هرچند، کلمه ای از آن نفهمند، از خواندنش لذت خواهند برد. گيرم حافظ همجنسگراترين همجنسگراها؛ گيرم استدلال اشخاصی چون کسروی و براهنی و گنجی قوی ترين استدلال ها. آن گاه می توان گفت که حافظ و شعرای امثال او، مثل يک غلط مصطلح، در ذهن اکثر مردم جا افتاده اند که به هيچ وجه قابل تصحيح نيست. مردمی که با اين غلط ها بزرگ شده اند و دائما از آن ها استفاده می کنند، به گونه ای که تبديل به بخشی از تفکر و زندگی آنان شده است. در چنين حالتی، در افتادن با حافظ، فقط عِرض خود بردن است. گمان می کنم در اين زمانه ی نا اميدی و بی هدفی، گنجی به مسائل روز ايران بپردازد به صلاح همه ی ماست. ما از گنجی انتظار ماندلا شدن داريم نه تبديل شدن به فلان منتقد پر سر و صدای ادبی. با پرداختن به مسائل روز ايران نيز می توان به فکر دريافت جايزه ی صلح نوبل بود و نيازی به ورود به مسائلی مانند همجنسگرايی – جز در شرايطی که حکومت به طور مشخص به جان اين عده بيفتد- نيست. آن چه را که گفتنی بود گفتيم، و ديگر تصميم با آقای گنجی ست که چه شيوه ای در پيش گيرد. پيشنهاد اعدام وب لاگ نويسان مروج الحاد در مجلس لاريجانی چرا در اين قانون پيشنهادی از کلمه ی "وب لاگ" به طور مشخص استفاده شده است؟ چرا پيشنهاد دهنده از کلمه ی عام تر "سايت" يا "صفحات اينترنتی" يا امثال اين ها استفاده نکرده است؟ مشخص است که "وب لاگ"ها حکومت را درمانده کرده اند. رشد باورنکردنی صفحاتی که در انتقاد از حکومت نوشته می شود، اهل جور را دستپاچه کرده است. وب لاگ نويسان در مقابل کارهای حکومت چنان سريع واکنش نشان می دهند و از چنان استدلال های نابی بهره می گيرند که حکومت يا بايد تسليم شود يا بساط هر چه وب لاگ نويسی و اظهار نظر است جمع کند. ترويج فساد و فحشا بهانه است. آن چه مهم است، تفسيری ست که در محکمه ها از "الحاد" خواهد شد. مثلا کافی ست در وب لاگی به خرافه هايی که احمدی نژاد دامن می زند اعتراض شود، آن گاه نويسنده به الحاد محکوم خواهد شد. حال نويسنده به توحيد و نبوت و معاد و عدل و امامت هزار بار اقرار کند، مخالفت با خرافه های رئيس جمهور از اين اقرار مهم تر خواهد بود. زنده ياد خسرو گلسرخی معتقد بود اگر عده ی زيادی در مخالفت با حکومت شاه سخن بگويند هيچ نيرويی قادر به سرکوب و زندانی کردن آن ها نخواهد بود. تا لحظه ی فوران خشم عمومی، اين اتفاق در آن دوران نيفتاد. ولی امروز اين اتفاق در حال رخ دادن است و جوانان حرف خود را به شيوه ی مسالمت آميز در وب لاگ ها می زنند و آن را به گوش مسئولان می رسانند. نه مجلس آقای لاريجانی، نه شخص آقای لاريجانی که حامی مستقيم اين پيشنهاد "قانونی"ست، و نه هيچ کس ديگر با تصويب چنين قوانينی قادر به ساکت کردن جوانان ما نخواهد بود. بهتر است آقايان به جای تصويب مجازات های سنگين، به فکر تصحيح عملکردها و تن دادن به خواست مردم باشند. نطق آقای لاريجانی در مجلس پيرامون بسته پيشنهادی ۵+۱ متن نطق آقای لاريجانی پيرامون بسته پيشنهادی ۵+۱ که در مجلس هيچکاره ی اسلامی ايراد شده است: ماجراهای آقای بهرنگ و سيد عزيز؛ فرم پرداخت يارانه و جمع آوری اطلاعات آقای بهرنگ- سيد، توو چه فکری؟ چرا فرم را پر نمی کنی؟ اگه دير کنی يارانه ی نقدی سه ماهه را به حساب مون واريز نمی کنند، اون وقت بايد نان ۱۰۰۰ تومنی و شير ۳۰۰۰ تومنی رو از جيب مون پول بديم بخريم. احمدی نژاد و تشعشع در ايتاليا احمدی نژاد [با عصبانيت در سالن قدم می زند. سفير ايران در ايتاليا سرش را به زير انداخته و دست هايش را روی شکم، بر هم گذاشته است]- اولا وقتی می گی توهم توطئه نبوده، در واقع صحه می ذاری به حرف دشمنان که حرف های ما ممکنه از روی توهم باشه. دوستی شما شده دوستی خاله خرسه. ماجراش رو که می دونی؟ ترويج جادو و جنبل در جمهوری اسلامی اين يک مطلب طنز نيست؛ يک آگهی ست که در يکی از پر تيراژترين نشريات خانوادگی کشور منتشر شده است. کتابی ست که وزارت ارشاد اسلامی به آن مجوز چاپ داده است. در جايی که نويسنده ی يک رمان به خاطر ارائه ی تصويری تخيلی و مبهم از رابطه ی يک مرد با زنی شهرستانی به زندان محکوم می شود، در جايی که يک داستان به خاطر استفاده از برخی کلمات، آن قدر اصلاحی می خورَد که محتوايش تغيير می يابد، شاهد انتشار کتابی هستيم که ما را با انسان های گرگ نما و آدم کوچولوها آشنا می کند؛ ما را با جلسات احضار ارواح و ارواح پليد آشنا می کند. حکومت اسلامی تنها راه را بر حقيقت نمی بندد بل که اصرار بر ترويج خرافات دارد. اين کتاب تنها نمونه ی کوچکی از ترويج خرافات است. پايدار نمی ماند هرگاه نااميدی بر شما چيره شد، به شوروی و بلوک شرق فکر کنيد. به آن سيستم پيچيده و به شدت کنترل شده که يکی از ابرقدرت ها بود. در اين سيستم، بيکاری وجود نداشت. گرانی وجود نداشت. همه از حداقل مسکن و درمان و خوراک و پوشاک بهره مند بودند. تحصيل تا بالاترين مقاطع برای همه رايگان بود. نگرانی از آينده و دوران پيری وجود نداشت... اما مردم يک چيز نداشتند: آزادی. مردم احساس می کردند در قفس زندگی می کنند. و همين نبود آزادی، شوروی را بعد از چند دهه نابود کرد. متلاشی کرد. قدرت اتمی به هيچ کار نيامد. ابر قدرت بودن به هيچ کار نيامد... حکومت ظلم پايدار نمی ماند. قوی ترين سازمان های اطلاعاتی، مخوف ترين زندان ها، بی رحمانه ترين شکنجه ها، طولانی ترين تبعيدها، جز تشديد آزادی خواهی مردم حاصل ديگری نخواهد داشت. ظلم شايد دير بپايد اما برای هميشه نمی ماند. کاش مسئولان، سخنان آيت الله منتظری را می شنيدند. گفت و گوهای خواندنی آونگ خاطره های ما بر سر دوراهی زندگی؛ وبلاگ بنويسم يا ننويسم؟ راست اش را بگويم. تا پيش از آشنايی با وب لاگ، که حرف هايم در دلم تلنبار شده بود، نا آرام بودم و پرخاشگر. به زمين و زمان بد و بيراه می گفتم. هر چيزی را نفی می کردم. به همه بدبين بودم. اما از وقتی وب لاگ می نويسم، احساس می کنم معتدل تر شده ام. بعد از چند پست اول که کلی بد و بيراه نوشتم، به اين نقطه رسيدم که بالاخره چه؟ با اين فحاشی ها که به جايی نمی رسی. بايد فکر کنی و راه حل ارائه دهی. بايد انتقاد کنی. ديدم رفته رفته با منطق به رويدادها نگاه می کنم. فکرم که پيش از اين پراکنده بود، در اثر وب لاگ نويسی جمع و جور شد. فشرده شد. و از خدا پنهان نيست، از شما هم پنهان نباشد، اگر در اوايل کارِ وب لاگ نويسی فکر می کردم که منبع پايان ناپذير ايده و نظرم، امروز می بينم که ذهن ام خالی شده و حرف تازه ای برای گفتن ندارم. وب لاگ نويسی به من نشان داد که دانش ام سطحی ست و عمق چندانی ندارد. اين ها را همه از وب لاگ نويسی دارم. اما سوالی که از شما دارم اين است: اخيرا طرحی به مجلس رفته که در آن برای وب لاگ نويسان مروج الحاد مجازات اعدام پيشنهاد شده است. من هرگز ملحد نبوده ام و خدا و پيغمبر را قبول داشته و دارم. ولی کارهای آقايان را که به نام دين انجام می دهند و هيچ سنخيتی با دين ندارد قبول ندارم و راجع به آن ها نظر خودم را می نويسم. حال با طرح اين قانون، می ترسم يقه ی مرا بگيرند و به اسم وب لاگ نويس ملحد سرم بالای دار برود. مانده ام وب لاگ بنويسم يا ننويسم؟ شما بگوييد چه کنم؟ ام.بی.سی پرشيا و حقيقت فيلم های غربی آمدن ام.بی.سی پرشيا چند حُسن بزرگ دارد: اولا حقيقت فيلم های غربی به مردم ايران نشان داده خواهد شد. ثانيا برای درک مفهوم فيلم نياز به تفسيرهای پيچيده و نشانه شناسی های تخصصی نخواهد بود. ثالثا گفتارها نه به صورت تغيير يافته، بلکه همان طور که هست شنيده خواهد شد. رابعا تصاوير نه به صورت تغيير يافته، بلکه همان طور که هست مشاهده خواهد شد. ممکن است برای کسانی که از ديدن فيلم های غربی در سيمای جمهوری اسلامی محروم اند نکات بالا چندان روشن نباشد لذا آن ها را به اختصار توضيح می دهم. ما مردم ايران حقيقت فيلم های غربی را در سيمای جمهوری اسلامی مشاهده نمی کنيم بلکه با اجزای جراحی شده و ساختار شکسته ی حقيقت رو به رو هستيم. مثلا در فلان فيلم خواهری را می بينيم که نگاه های ناجوری به برادرش می اندازد و اين سوال برای ما پيش می آيد که مگر خواهر می تواند چنين نگاه هايی به برادر بيندازد اما حقيقت اين است که آن زن، اصلا خواهر آن مرد نيست بلکه دوست دختر اوست. صيغه ی محرميت اين دو، در بخش تدوين سيمای جمهوری اسلامی خوانده شده تا بينندگان عزيز خدای نکرده دچار گناه نشوند. يا در فيلمی که نامزد اسکار شده صحنه ای می بينيم پُر از نويز از چشم زنی که در حال سخن گفتن است. گمان می کنيم که دوربين فيلم برداری موقع برداشتن اين پلان عيب و ايرادی پيدا کرده که تصوير مخدوش شده اما حقيقت اين است که اصل اين صحنه، کلوزآپ از چهره ی زن بوده منتها چون زن پيراهن نامناسبی بر تن داشته مسئولان سيما تصميم گرفته اند از کل بدن زن فقط چشم اش را نشان بدهند. اما موضوع هميشه به اين آسانی نيست. گاه پيش می آيد در صحنه ای اصلا زنی حضور ندارد ولی بر چهره ی مرد هنرپيشه به صورت ديجيتال زوم می شود. در اينجا می توان مطمئن بود که در گوشه ای از صحنه، پرچم آمريکای جهانخوار وجود دارد که چون ديدن آن باعث بدآموزی ست با زوم ديجيتال حذف شده است. در مورد تغيير محتوايی نيز به فيلم "شب در موزه" اشاره می کنيم. در اين فيلم سوارکار شجاعی را می بينيم که به مردم کمک می کند. اين سوارکار موقع پخش از سيمای جمهوری اسلامی هويت و نام و نشان ندارد ولی در فيلم اصلی او رئيس جمهور آمريکاست! مسلم است که مسئولان سيما نمی توانند رئيس جمهور آمريکا را در موضع يک انسان شجاع و مهربان نشان دهند پس برای راحت کردن خيال خودشان هويت او را کلا حذف می کنند. البته ام.بی.سی پرشيا هم يک تلويزيون عربی-اسلامی ست که محدوديت های خودش را دارد. باز تمام حقيقت فيلم های غربی در اين تلويزيون نمايش داده نمی شود. مثلا اگر فيلم درتی دنسينگ را از اين کانال ببينيد اعصاب تان به خاطر سانسورهای عجيب غريب در هم خواهد ريخت؛ يا فيلم ابسولوت پاور کلينت ايستوود که در آن حتی عشق مامور پليس به دختر قهرمان داستان حذف و تعديل شده است. خوشبختانه اين حذف و تعديل ها در حد تغيير روابط و ماهيت اشخاص و فيلمنامه نيست؛ همين قدر هست که بدون نگرانی از صحنه های آن چنانی درکنار خانواده فيلم مورد نظر خود را تماشا کنيد. تونل زمان (روزنامه نشاط) اما راست حکومتی بعد از پايان شوک اوليه بی کار ننشست و مبارزه ای بی امان و نابرابر را آغاز کرد. همين مبارزه که گاه صورتی خشن و ناجوانمردانه می يافت چهره ای مظلوم به چپ حکومتی بخشيد و توقع مردمِ آزادیخواه از آن ها بالا رفت. اما آن ها ماهيتا آزادیخواه نبودند و نمی توانستند به خواست مردم تن در دهند. برای آن ها حفظ ارکان حکومت در اولويت بود. راست زخم خورده شروع به زندانی کردن افراد موثر جناح مخالف و تعطيل نشريات آن ها کرد. اکبر گنجی در اواخر سال ۱۳۷۶، بعد از تحمل سه ماه زندان آزاد شد. او در آن سال مدير نشريه ی راه نو بود که انديشه های جديدی را مطرح می کرد. ۹ ماه باقی مانده ی حبس او به مدت ۵ سال به صورت شمشير بر بالای سرش آويخته شد که بعدها مو پاره شد و شمشير بر سرش فرود آمد. سال ۱۳۷۷ با بازداشت شهردار تهران آغاز شد. اصلاح طلبان حکومتی سعی داشتند با آرامش و کارهای ابتکاری مثل فرستادن گل برای چماقداران، وضع را آرام کنند اما وضع آرام شدنی نبود. راست بايد انتقام می گرفت که گرفت. روزنامه های رسالت و کيهان آتش بيار معرکه شدند. امتياز روزنامه جامعه در ۲۰ خرداد ۱۳۷۷ لغو شد. در ۳ مرداد همان سال توس به جای جامعه بيرون آمد. عمر اين روزنامه در اواخر شهريور همان سال به پايان رسيد. اين بار کار به توقيف ختم نشد بل که ۵ نفر از دست اندرکاران نشريه به جرم اقدام عليه امنيت ملی بازداشت شدند. در اينجا سخن وزير وقت ارشاد، آقای عطاءالله مهاجرانی شنيدنی بود. او گفت اگر من هم جای دادستانی بودم اين افراد را بازداشت می کردم! سقوط اصلاح طلبان حکومتی با اظهار نظرهايی از اين قبيل آغاز شد. اگر چه "خرداد" عبدالله نوری در ۱۴ آذر و "صبح امروز" سعيد حجاريان در ۲۴ آذر، پا به ميدان گذاشتند اما نشريات ديگر آرام آرام به سمت قربانگاه می رفتند. در اوايل آذر ماه عزت الله سحابی مدير ماهنامه "ايران فردا" به دادگاه رفت و مجرم شناخته شد. باری در اول اسفند ۱۳۷۷ مسئولان روزنامه "جامعه"، روزنامه "نشاط" را به قول خودشان با صلوات بر گذشته منتشر کردند. اين صلوات هم به مانند دسته گل هايی که برای حزب الله فرستادند و سلام و لبخندی که نثار چماقداران کردند کارساز نبود. ديری نگذشت که نشاط هم تعطيل شد. ماشين زمان را روی اول اسفند ۱۳۷۷ -يعنی اولين روز انتشار نشاط- تنظيم می کنيم و به آن روزهای داغ و پر هيجان باز می گرديم. در روزنامه های آن دوران، طراوت و سرزندگی ديده می شود. به نظر می رسد آينده ی خوب و روشنی در پيش است. شماره ی اول نشاط به قيمت ۵۰۰ ريال با سرعت عجيبی به فروش می رسد. مردم، مشتاقِ دانستناند. درست است که کامپيوتر و اينترنت آرام آرام به خانه ها راه می يابد اما توسعه زبان فارسی در اين عرصه هنوز وقت لازم دارد. در صفحه ی اول نشاط، مقاله ی ماشاءالله شمس الواعظين به چشم می خورد و طرح اردشير رستمی. شمس الواعظين استفاده از نشانه ی [...] را برای حذف مطالبی که درج آن به دلايل گوناگون ممکن نيست تصريح می کند. انتخابات شورای شهر تهران در راه است و در صفحات بعدی آگهی نامزدها درج شده است. "حرکت تازه" از لطيف صفری، "بی طرفی ايدئولوژيک حکومت" از حميدرضا جلايی پور، "تو بی ما، چگونه ای؟" از مسعود بهنود، مقالاتی ست که در صفحات ۲ و ۳ ديده می شود. در صفحه ی ۴ تهديد مادلين آلبرايت برای حمله ناتو به يوگوسلاوی و سخنان صحافوارِ ميلوسوويچ که "حتی به بهای بمباران کشور، از کوزوو دست نخواهيم کشيد" به چشم می خورد. او حرف های ديگری شبيه به حرف های سران امروز ايران بر زبان می آوَرَد. مثلا می گويد يوگوسلاوی را گور نيروهای ناتو خواهيم کرد. البته ديری نمی گذرد که ميلوسوويچ يک پس گردنی محکم از قدرت های نظامی جهان می خورد و از صحنه ی سياست محو می گردد. در صفحه ۹ جمله ای از آقای مصباح يزدی تيتر شده است: "اجرای قانون، قدرت قاهره می خواهد". در همان صفحه اين جمله از مهاجرانی درج شده است: "بايد زبان مناسب گفت و گو با جوانان را پيدا کنيم". زبان مناسب که همان زبان قدرت قاهره است، چند سال وقت لازم دارد تا پيدا شود و آقای مهاجرانی را نيز وادار به مهاجرت کند. اعلام برنامه گفت و گوی بين المللی تمدن ها تيتر يک شماره ی دوم نشاط است. مسئولانی که چشم به آسمان تمدن های ديگر دوخته اند از آن چه در خانه شان می گذرد بی خبرند. به زمان خودمان باز می گرديم تا نتيجه ی آن همه تلاش قلمی و فرهنگی و بين المللی را به چشم ببينيم. فال حافظ ۱؛ اين هفته برای آقای احمدی نژاد ايده ی فال گرفتن بعد از خواندن ِ مقاله آقای گنجی و بحث شاهدبازی جناب حافظ به ذهن اينجانب خطور کرد که بدين وسيله از ايشان کمال تشکر را دارم. نکته ی قابل ذکر اين که فال، با کتاب "فال حافظ با معنی" گرفته خواهد شد. گاه نيز از پاکت هايی که گنجشک های بخت برگشته ی امامزاده عبدالله بيرون می کشند استفاده خواهد شد. اين توضيح نيز ضروری ست که به دليل کمبود جا و طولانی شدن غيرمتعارف غزل ها به خاطر مدرن نويسی، تنها ابيات آغازين غزل ها ذکر می شود و خواننده ی ارجمند می تواند دنباله ی غزل را خود در ديوان حافظ مطالعه کند. اين هفته برای آقای احمدی نژاد نيت می کنيم و کتاب را می گشاييم. اين شما و اين نظر حضرت حافظ در مورد آقای احمدی نژاد: تفسير: زندگی شما با نور عجين شده است. شما در همه جا نور می بينيد. در خانه، در محل کار، در سازمان ملل، در دانشگاه کلمبيا. به اين نور هاله می گويند. اما مراقب باشيد. ديگران اين هاله را نمی بينند و ممکن است حرف شما را باور نکنند. اهميت ندهيد و کار خود را بکنيد. مقاله منتجب نيا و تضرع اعتماد ملی تضرع اعتماد ملی ديدنی ست. جگر انسان برای دست اندرکاران اين روزنامه کباب می شود. آخر چقدر بايد زبونی و خفت را برای بقا تحمل کرد. اگر اين روزنامه متعلق به آقای کروبی نبود، معلوم نبود سرنوشت آن چه می شد. اگر نويسنده مقاله يک فرد معمم نبود معلوم نبود امروز در کدام سياه چال در حال توبه از اعمال کرده و نکرده ی خود بود. نويسنده بلافاصله از نوشته ی خود ابراز پشيمانی می کند اما اين کافی نيست. مدير مسئول روزنامه، آقای محمد جواد حق شناس هم بايد توبه کند. بايد بگويد "از چاپ مطلب مورد نظر در روزنامه دفاع نمی کنم." بايد بگويد "آن را مطلبی می دانم که در وبلاگ آقای منتجب نيا نوشته شده بوده که يک سايت شخصی است و چاپ آن در روزنامه کثيرالانتشار با سياست های روزنامه اعتماد ملی همخوانی ندارد." بايد بگويد "از خوانندگان محترم و شخصيت های حقيقی و حقوقی که درج پاره ای از مطالب موجبات گلايه و نگرانی ايشان را فراهم نموده است در جای خود پوزش می خواهم." به راستی اين همه عقب نشينی و تحمل خفت برای چه؟ برای تعدادی سوال و مطرح کردن شايعاتی که در سطح جامعه رايج است و درخواست محترمانه از آقای رئيس جمهور برای پاسخ گويی به آن ها ؟ کجای اين کار ايراد دارد؟ کجای اين کار موهن است؟ چرا آقايان اعتماد ملی لااقل در اين مورد خاص بر وظيفه ی مطبوعاتی شان پای نمی فشارند و از حق سوال کردن جرايد دفاع نمی کنند؟ چرا در مقابل هياهو و جنجال طرف مقابل نمی نويسند که اين شايعات به بدترين شکل و صورت در جامعه جريان دارد و آقای رئيس جمهور برای حفظ حرمت خود و نظامی که رياست قوه ی مجريه اش را بر عهده دارد بايد يک بار برای هميشه به اين شايعات پاسخ دهد. در "شهروند امروز"ِ هفته ی گذشته، ۱۲ گفتار کليدی آقای احمدی نژاد درج شده است. اين ها ديگر شايعه نيست و حرف های مستند رئيس جمهور است. آيا اجازه داريم از ايشان بخواهيم که به برخی از اين عناوين پاسخ دهند: "دست مديريت امام زمان را می بينم. به خدا دست مديريت امام [زمان] را می بينم. قضيه دانشگاه کلمبيا مگر چيزی جز مديريت امام زمان بود؟... آنها می خواستند که من تعادل عصبی خودم را از دست بدهم و همان جا بروم، ولی من خنديدم و سخنرانی هم کردم و ديديد که گفته شد، ۵۰۰ ميليون بيننده داشته است. اين چيزی جز مديريت آقا امام زمان است؟!" "غلو نمی کنم، اغراق نيست. من روز آخری که سخنرانی کردم، تقريبا همه سران بودند. يکی از همان جمع به من گفت: وقتی تو شروع کردی، بسم الله و اللهم را گفتی، من ديدم يک نوری آمد، تو را احاطه کرد و تو تا آخر در يک حصن و حصاری رفتی. اين را من خودم هم احساس کردم که فضا يک دفعه عوض شد و حدود ۲۷، ۲۸ دقيقه تمام اين سران مژه نزدند. اينکه می گويم مژه نزدند، غلو نمی کنم؛ اغراق نيست. چون نگاه می کردم همه سران مبهوت مانده بودند. انگار يک دستی همه آنان را گرفته بود آنجا نشانده بود..." همه ی اينها از شماره ی ۵۲ "شهروند امروز" نقل شده است. آيا اين ها هم دروغ است که آقای الهام نداند بخندد يا گريه کند؟ آيا درخواست پاسخ از رئيس جمهور يا لااقل توضيح دقيق اين موارد بايد با تهديد و ارعاب و زندان همراه باشد؟ آيا اعتماد ملی و مسئولان بلندپايه اش جرئت پرسش در اين موارد را دارند؟ Copyright: gooya.com 2016
|