از نامه به احمد باطبی تا دستورالعمل حذف اسرائيل از روی نقشه جهان
کشکول خبری هفته (۴۸)
نامه به احمد باطبی
شب گذشته بعد از خواندن حدود ۱۰ نامه ی پندواندرز و توصيهورهنمون و سرزنشوتحذير خطاب به احمد باطبی و احساس عقب ماندگی شديد از قافله ی نامه نويسان، صفحه ی سفيد "وُرد" را باز کردم و به کی بورد کامپيوترم خيره شدم. در افکارم محتوای نامه ی ديگران موج می زد و کلماتی مانند گيتار، موی بلند، موزه، جوان گرامی، لکه حيض، فسيل، منويات، عکس لعنتی، قهرمان، امضای نامه ی بی سر و ته، شيدائيان، موانست، قائله [غائله]، بسط دل خرم، سوژه لعنتی و غيره که در اين نامه ها به چشم ام خورده بود در سرم جولان می داد که ناگهان چشم ام سياهی رفت و ديگر چيزی نفهميدم.
صبح که چشم باز کردم، روی نمايشگر لپ تاپَم نامه ای ديدم خطاب به احمد باطبی. فکر کردم چه کسی ممکن است اين نامه ی بی سر و ته را نوشته باشد. چون غير از خودم کسی در خانه نبود، مجبور شدم بپذيرم که اين نامه را انگشتان دست من تايپ کرده است. من که از محتوای در همِ آن چيز زيادی دستگيرم نشد. اميدوارم شما دستگيرتان شود:
احمد باطبی عزيز
خوشحالم که از زندان بيرون آمدی و به آمريکا رفتی و مثل بچه های اهل حال موهايت را بلند کردی. دمَت گرم. حال ِ آن هايی را که منتظر بودند تو با مدل موی قيصری و سبيل از بناگوش در رفته از زندان بيرون بيايی و تو را مثل زندانيان آزاد شده در سال ۵۷ بر دوش بگيرند و از تو قهرمان پوشالی بسازند بدجوری گرفتی. با اين تيپ خَفَن، و برای گرفتن حال بيشتر کسانی که به دنبال قهرمان های پوشالی هستند من توصيه می کنم به جای قلم، دوربين در دست بگيری و موزه ها را سِير کنی؛ يا مثل جوان هايی که می خواهند زندگی کنند و روی و موی شان را به باد سياست نداده اند بروی در محوطه ی سر سبز مقابل کاخ سفيد گيتار بنوازی. چقدر خوب است آدم به جای حرف های صد تا يک قاز سياسی و امضای نامه های بی سر و ته حقوق بشری گيتار بنوازد و عکاسی کند. تو يک داغ لعنت به پيشانیت خورده که بايد به هر طريق ممکن آن را پاک کنی. چه غلطی کرد عکاس اکونوميست که عکس تو را با آن پيراهن خونی گرفت (حالا جان من آن لکه های خون بود يا سُس گوجه فرنگی؟) آخر عزيز جان تو را به سياست و درگيری و زد و خورد با انصار حزب الله چه کار؟ تو همان موقع هم اشتباهی وارد عرصه ی سياست شدی و خدا را شکر که الان قصد داری خارج شوی. ما هم که اول آمده بوديم فرنگ به ما ۱۰۰۰ دلار می دادند تا راجع به سياست و حقوق بشر حرف بزنيم و برنامه بسازيم. ماه دوم نرخ مان شد ۱۰۰ دلار. الان هم که می خواهند سر به تن مان نباشد. اين ها را به خاطر خودت می گويم عزيز. دست از سياست و حقوق بشر بکش و برو پی زندگی و حال. اين عکس را ببين:
اين بابا جزو کسانی ست که می توانست گيتار بزند و در موزه ها به گشت و گذار بپردازد اما اشتباهی گلوله خورد. اين آدم اصلا در کوی دانشگاه چه غلطی می کرد؟ مگر "مصطفی" نگفت شما برگرديد خوابگاه ما خودمان درستَش می کنيم؟ اين هم حتما مثل تو اشتباهی آن جا بود. اگر هم گلوله نمی خورد حتما در عکسی خبری، داغ ننگ بر پيشانی اش می خورْد.
يا به اين يکی عکس نگاه کن:
اين هم اشتباهی به جای اين که گيتار بزند و در موزه بگردد و عکس بردارد، به خاطر هيچ و پوچ به بالای پشت بام دانشگاه رفته و پايين پريده است. يکی نيست به او بگويد دختر جان! آخر خودکشی هم شد کار؟ لابد اين هم خواسته مثل تو خودش را به عنوان سوژه ی لعنتی در مجلات خارجی و داخلی مطرح کند. چرا به جای بسط دل خرم دست به چنين حماقتی زده؟ اين را در آن دنيا بايد از او سوال کنيم.
جوان گرامی
۹ سال زندان تو، اگر فايده ای هم برای خودت نداشت اين فايده را برای من داشت که خطاب به تو نامه بنويسم و ضمن مطرح کردن خودم حرف هايی را که مدت ها روی دلَم سنگينی می کرد بيرون بريزم. می ترسم به جای بخشيدن عطای دنيای سياست به لقايش بروی دنبال حقوق همين افرادی که در بالا عکس شان را می بينی. مثلا خدای نکرده بگويی اولی را چرا در سال ۷۸ با گلوله زديد و دومی را چرا در سال ۸۷ به جايی رسانديد که خودکشی کند. امان از قائله [دست من در حالت بيهوشی غائله را به اين صورت نوشته است. نمی دانم چرا] های سياسی و سياست بازی.
طفل عزيز
به نظرم می رسد که شما اين کاره نيستی و بهتر است کار را به بزرگ ترهايت که ما هستيم بسپاری. شما به جای دخالت در کار بزرگ تر ها برو دنبال بسط دل خرم. ما خودمان مدت ها تلويزيون داشتيم و بحث های خوب سياسی می کرديم که چون نماينده ی محترم جمهوری اسلامی با توصيه ای عتاب گون ما را مخاطب قرار داد که آن را تعطيل کنيم، تعطيل کرديم، و نظر مشاراليه را پيش از آن که ما را تبديل به لکه ی حيض نمايد تامين نموديم و به خاطر اين کار از سوی برخی شيدائيان جرج بوش مورد استهزاء قرار گرفتيم و اکنون به دنبال بسط دل خرم می باشيم که اميدواريم دست در دست جنابعالی به اين مهم نائل آئيم. به اين عکس نگاه کنيد:
ببينيد اين خانم چقدر منطقی و عاقل است و با پول اهدايی مردم ايران، تحت عنوان حزب الله و جنگ عليه اسرائيل به بسط دل خرم مشغول است. والله ما هم بدمان نمی آيد چنين حزب اللهی شويم. اصلا ما آمريکا آمده ايم که چنين چيزی را جا بيندازيم: حزب اللهی مدرن که ميان ايران و آمريکا همدلی و موانست ايجاد خواهد کرد. اگر هم طرفدار عقايد کمونيستی باشيد ديدن اين تصوير برای شما جوان گرامی که تازه از بند رها شده ايد سرشار از لطف خواهد بود:
اين هم نمونه ای از چپ مدرن آمريکای لاتين است که بعد از حماقت های چه گوارا که منجر به بر باد رفتن سرش شد به نهضت بسط دل خرم پيوسته و ضمن دريافت مقرری از ما ايرانيان بر دستان زحمتکش مدل زيباروی بوسه می زند. چه نهضت دلپذيری! پيوستن شما به چنين نهضتی نه تنها ايراد ندارد، خيلی هم خوب است به شرط آن که جای ما را تنگ نفرماييد.
البته بهتر از همه ی اين ها برای شما، همان نواختن گيتار و سير و سياحت در موزه های آمريکای جهانخوار است که با هدايت ريموت کنترلی، شما را به اينجا کشانده است. ممکن است بگوييد که خود تو هم در آمريکا زندگی می کنی ولی بچه جان! آمدن من کجا و آمدن شما کجا؟ من در فرم مربوط به اخذ ويزا در توضيح مقصود از سفر به آمريکا نوشتم که می خواهم به کشورتان بيايم و در همان جا تو دهن تان بزنم و اين با آمدن شما از طريق ريموت کنترل تفاوت بسيار دارد.
باری. به پند و اندرز بنده گوش فرا داديد که داديد. اگر نداديد به جنابعالی تعهد می دهم که به محض مشاهده کوچکترين خطا، شما را به سرعت تبديل به لکه ی حيض نمايم.
موفق باشيد.
تشکر و قدردانی از احمد باطبی
ديروز زندانيان سياسی ما با خشم و کينه و نفرت از زندان ها بيرون می آمدند. در ذهن و کلام شان، انتقام خلق بود و خونريزی و کشتار. نسل امروز زندانيان سياسی را اما با خونريزی و کشتار کاری نيست. در مرام اين نسل جايی برای انتقامجويی نيست. و اين سرآغازی ست؛ سرآغازی فرخنده و مبارک که نسل های بعدی، ثمره ی شيرين آن را خواهند چشيد.
اگر احمد باطبی سال ۱۳۵۷ از زندان شاه آزاد شده بود، مردم او را روی دوش به خانه می بردند. هزار هزار به ديدن اش می آمدند و از او اسطوره می ساختند. امروز او و ديگر زندانيان سياسی در سکوتی حزن انگيز از زندانها بيرون می آيند. قدرشان آن طور که بايد شناخته نمی شود. مردان و زنانی که به جرم سياسی تا پای مرگ رفته اند و بازگشته اند، مردان و زنانی که روزها و ماه ها شکنجه شده اند و رنج ديده اند، امروز شکنجه گرانشان را نه تهديد به انتقام که توصيه به معالجه روانی می کنند. ارزش اين بينش آن قدر هست که در آفريقای جنوبی از ماندلا، اسطوره ای جهانی بسازد و او را بر عرش سياست جهانی بنشاند و آن وقت در سرزمين ما به جای بزرگداشت آزادگانی که چنين انديشه و بينشی دارند با چوب حماقت و حسادت به جان شان می افتيم. زهی تاسف!
من به عنوان يک ايرانی که در اين سرزمين نفس می کشد و تباه شدن حقوق انسان ها را به چشم می بيند از احمد باطبی به خاطر پايمردی اش در زندان، و تلاشَش در راه احقاق حقوق مردم در بيرون از زندان، تشکر و قدردانی می کنم.
آموزش پخت و پز سياسی: چگونه می توانيم حرکت دانشجويی ۱۸ تير را سلطنتی کنيم؟
خانم ها، آقايان سلام. درس امروز ما، چگونگی تبديل يک حرکت دانشجويی خودجوش مثل تظاهرات ۱۸ تير به يک حرکت سلطنتی ست. برای اين کار ابتدا وسايل مورد نياز را تهيه کنيد:
- يک رسانه ی قوی و پر نفوذ (مثل تلويزيون ِ صدای آمريکا)
- يک مجری سمپاتيک و دوست داشتنی
- يک امير ارتش شاهنشاهی
- يک مجری کودتای نظامی
- يک دانشجوی حاضر در تظاهرات خودجوش
- قسمت هايی از فيلم محاکمه افسران شرکت کننده در کودتای نظامی
- عکس هايی از تظاهرات دانشجويی
برای تبديل حرکت دانشجويی ۱۸ تير به يک حرکت سازمان يافته ی آمريکايی–سلطنتی، ابتدا مجری به شرکت کنندگان در برنامه خوش آمد می گويد، سپس بخش هايی از فيلم محاکمه ی افسران شرکت کننده در کودتای نظامی پخش می شود. آن گاه دانشجويی که در تظاهرات ۱۸ تير حضور داشته سخن می گويد، سپس تصاوير اين تظاهرات به همراه فيلم برخورد نيروهای انتظامی با دانشجويان پخش می گردد. پس از ايجاد زمينه های لازم در ذهن بيننده ی بی خبر، به گزيده ی خبرها توجه می شود، آن گاه افسر محترمی از لاس وگاس به شرکت کنندگان حاضر در برنامه می پيوندد و طرح بمباران بيت امام و پرواز سوپرسونيک را به طور کامل توضيح می دهد. سپس مجری از مهمان حاضر در استوديو تقاضا می کند که نظرش را بيان کند، آن گاه دانشجوی حاضر در تظاهرات با سرعت زياد اسامی دانشجويان زندانی را می خواند طوری که وقت کم می آورد. در پايان مجری برنامه با لبخندی شيرين از تماشاگران محترم خداحافظی می کند. حاصل کار در ذهن بيننده، ايجاد ارتباط ميان تظاهرات دانشجويی ۱۸ تير با هواداران سلطنت خواهد بود. با سپاس از توجه شما.
تفسير خبر کشکولی
* خداوند چه داور خوبی ست «عبدالرحمن راستگو، خبرنامه گويا»
** زبان دراز- فقط کاش به بازيکنان قلدری که پای حريف را قلم می کنند بعضی وقت ها کارت قرمز نشان می داد.
* فدائيان خلق (اکثريت): آغاز مذاکره تدارکاتی، گامی در جهت حل بحران هسته ای است «خبرنامه گويا»
** فضولباشی- پس علامتِ تعجبِ آخرِ شعار کو؟!
* استفاده از اماکن ورزشی برای رقص ممنوع «برنا نيوز»
** درخواست کننده ۲۰۰ هزار تومان وام بانکی- کاش رقصوندن مردم در بانک ها هم ممنوع می شد.
* فيلم سازان نابينا «جديد آنلاين»
** داريوش مهرجويی- خوش به حالشون که نمی بينند برای دريافت مجوز چه بلايی سرشون می آد.
* تقاضای بانک جهانی برای کاهش سوخت های زيستی «بی.بی.سی»
** جان به لب رسيده- آخ آخ! اين قدر اون جامون سوخت که صدای بانک جهانی هم در اومد.
* احمدی نژاد: من بوش را نصيحت می کنم. کارَت تمام است «اعتماد ملی»
** زبان دراز- معنی نصيحت را هم فهميديم. اگر تهديد می کرد چه می گفت؟!
* اجاره ها هم چنان بالا می روند «اعتماد ملی»
** غلامحسين الهام [با لبخند، خطاب به خبرنگاران]- همکارتون اگه وابسته به آمريکا نباشه قطعا دچار توهم شده!
* عامل قتل های سريالی زنان کرج پس از گذشت شش ماه به دام افتاد. احتمال می رود شمار قتل های اين جانی بيش از هفت فقره باشد. «کارگزاران»
** بازنشسته اولی به بازنشسته دومی در پارک- با گفتن اين که زن ها فاسد بودند و پوشش مناسبی نداشتند، سر سال آزاد ميشه. مگه قتل های زنجيره ای کرمان يادت رفته؟
بازنشسته دومی- ولی اگه بگه زن ها به پيغمبر توهين می کردند و وسط بيابون، به دليل نبودن کلانتری و دادسرا او نمی تونسته آن ها را تحويل مقامات قضايی بده، زودتر از يک سال آزاد ميشه. مگه حرف های آقای مصباح يزدی يادت رفته؟
اين پرونده بسته نخواهد شد
"پرونده زهرا بنی يعقوب مختومه شد." «اعتماد ملی»
پرونده دکتر زهرا بنی يعقوب را به خيال خود بستيد ولی اين پرونده در دادگاه مردم هم چنان گشوده خواهد ماند. نام شما آقايان بررسی کننده ی پرونده، در کنار قاتل يا قاتلان به عنوان شريک جرم نقش خواهد بست. شما محکوم خواهيد شد و متناسب با محکوميت تان جزا خواهيد ديد و در شگفت خواهيد ماند از رسم تاريخ که گريبان گناهکاران را چه زود می گيرد و به پای ميز محاکمه می کشاند. در اين امر ذره ای ترديد به خود راه ندهيد.
بر سر دوراهی زندگی؛ کار سياسی بکنم يا نکنم؟
فعال سياسی هستم و در زمينه ی حقوق بشر فعاليت می کنم. اگر خبری در مورد زندانيان سياسی پيدا کنم آن را منتشر می کنم. اگر حرکتی در اعتراض به وضع موجود صورت بگيرد در آن شرکت می کنم. مقاله می نويسم، شعر می گويم، تحقيق می کنم و همه ی اين ها در جهت حقوق بشر است. من با حکومت و ساختار سياسی کشور کاری ندارم و برای من فرق نمی کند کسی که در راس نشسته تاج بر سر دارد يا عمامه. کمونيست است يا مسلمان. من می گويم شکنجه مطلقا نباشد. زندانی سياسی مطلقا نباشد. انديشيدن و سخن گفتن و نوشتن کاملا آزاد باشد. خلاصه حکومت ما همان رفتاری را با مردم ايران داشته باشد که حکومت آزادترين کشورهای جهان با مردم شان دارد. فکر می کنم اين خواست زيادی نيست. مثلا اين که همه در انتخاب پوشش يا آرايش مو و چهره شان آزاد باشند. من تلاش ام در اين جهت است. اما اين چند وقت اين قدر از خطر آمريکا و وابسته شدن به او شنيده ام که ترس برم داشته است. می ترسم بگويم در ايران شکنجه نباشد، چون آمريکايی ها هم در صدای آمريکا چنين خواستی را مطرح می کنند. می ترسم بگويم حقوق اوليه مردم در ايران رعايت شود چون آمريکايی ها هم عينا همين را می گويند. وقتی حرف من با حرف آمريکايی ها يکی باشد، لابد نتيجه اش اين می شود که من در جهت اهداف آمريکايی گام بر می دارم و به کشورم خيانت می کنم. اين استدلالی ست که هر روز می شنوم: "اگر ديدی که آمريکايی ها حرف های تو را تائيد می کنند بدان که يک جای کارت ايراد دارد، اساسی!" حال مانده ام که فعاليت حقوق بشری بکنم يا نکنم؟ شما بگوييد چه کنم!
پاسخ:
فعال عزيز حقوق بشری
لابد اين را تا به حال کسی به شما نگفته است که فعاليت حقوق بشری در ايران يعنی کشک. شما هی نامه بنويس و هی ليست امضا کن ببين آخرش چه می شود. عزيز جان، از من می شنوی دست از وقت تلف کردن بردار و برو گيتار بزن. دوربين ات را بردار برو موزه عکس بينداز. گور پدر مردم. حق تو را که نخورده اند اين طور شيون می کنی. تو می توانی بروی به هر کشور اروپايی که دلَت خواست پناهنده شوی. اگر از کار هم درآمد نداشته باشی، بالاخره يک حقوق بخور نمير به تو می دهند که زنده بمانی. پس ديگر دردت چيست؟ بيکاری خودت را به دردسر می اندازی؟ يکهو ديدی در اثر يک اشتباه، شوخی شوخی به زندان افتادی و داغی، چيزی، به پيشانی ات خورد. الان ديگر دوران قهرمان بازی به سر آمده و ما اهل انديشه و قلم، فحش می دهيم به روح و روان هر چی قهرمان آرمانگراست؛ به هر چی آدم اهل مقاومت است. ما کرديم چه شد؟ شما هم بکنيد همان می شود. اين را مطمئن باش. باور کن در يک چشم بر هم زدن می شوی لکه ی حيض. لکه ی حيض هم که می دانی چيز خيلی بدی ست. حالا ميان لکه ی حيض شدن و در موزه گشت زدن يکی راخودت انتخاب کن. آفرين پسرم.
عذرخواهی از مطبوعات
"در اين ميان کافه پيانو و کافه پيانوها حتی از يک نقد مخالف و تند و تيز در مطبوعات بی بهره می مانند چرا که دليلی برای شناساندن شان وجود ندارد. مافياهای ديگر چهره ی زشت و کريهی دارند، اما چهره ی هيچ کدام شان به زشتی و کراهت مافيای نشر نيست." «ف.م.سخن، کشکول خبری هفته ۴۴»
چند روز بعد از انتشار مطلب "کافه پيانو و مافيای نشر" خوشبختانه تعداد زيادی نقد و بررسی در باره "کافه پيانو" در مطبوعات مهم کشور منتشر شد. برخی مجلات و روزنامه ها حتی در دو هفته ی متوالی، اقدام به نشر دو نقد جداگانه و مفصل کردند. خوشحال ام از اين که کتاب آقای فرهاد جعفری آن طور که شايسته بود به جامعه ی کتابخوان ايران معرفی شد و عذرخواهی می کنم از نشرياتی که در دايره ی کلی "مطبوعات" به مافيايی بودن متهم شدند. اضافه کردن کلمه ی "برخی" به "مطبوعات" می توانست مانع سوء تعبير شود که در همين جا تصحيح می گردد.
The Moment of Truth
شايد شما نيز برنامه ی تلويزيونی The Moment of Truth را در شبکه های ماهواره ای ديده باشيد. در اين برنامه از شرکت کننده سوالاتی می شود که دستگاه دروغسنج، راست و دروغ پاسخ آن را مشخص می کند. اگر شرکت کننده به تعداد معينی سوال پاسخ صحيح بدهد برنده ی جايزه ی کلانی خواهد شد. همراه با شرکت کننده، چند نفر از همکاران و بستگان و دوستان اش در برنامه حضور می يابند. آن ها می توانند يک سوال را که تشخيص می دهند پاسخ آن به ضرر خودشان يا شرکت کننده تمام می شود با فشار دادن دکمه ای حذف کنند.
اين هفته رئيس جمهور سابق ايران جناب آقای محمد خاتمی مهمان برنامه ما هستند. برنامه را با اين سوال آغاز می کنيم:
- اسم شما محمد خاتمی ست؟
- بله.
دستگاه دروغ سنج- پاسخ،... صحيح می باشد.
- آيا شما روحانی هستيد؟
- بله.
دستگاه دروغ سنج- پاسخ،... صحيح می باشد.
- آيا شما اقتدارگرا هستيد؟
[خاتمی با لبخند]- خير.
دستگاه دروغ سنج- پاسخ،.......... صحيح می باشد.
[تشويق تماشاچيان. خاتمی به طرف آن ها سر تکان می دهد و لبخند می زند]
- آيا شما به عنوان يک اصلاح طلب، خواهان اصلاح اساسی حکومت هستيد؟
[خاتمی به وضوح از اين سوال يکّه می خورد و رنگَش به سرخی می گرايد. قطرات عرق روی پيشانی اش می نشيند. لب ها را جمع می کند. مجری برنامه سوال را تکرار می کند و منتظر پاسخ می ماند. رضا خاتمی، برادر رئيس جمهور که در مقابل او نشسته سريع روی دکمه ی حذف سوال می کوبد. رئيس جمهور نفسی به راحتی می کشد]
- خب برادرِ آقای خاتمی سوال را حذف کردند. حالا سوال ديگری مطرح می کنيم. آيا شما تابع مطلق مقام عظمای ولايتيد؟
[خاتمی با لبخند و کمی شرمندگی]- بله.
دستگاه دروغ سنج- پاسخ،...........................صحيح می باشد.
مقام معظم رهبری که به عنوان همراه در مقابل آقای خاتمی نشسته، لبخندی از سر رضايت بر لب می آوَرَد و سر تکان می دهد. همراه ديگر، محسنی اژه ای اخم می کند. محمد علی ابطحی به عنوان يکی ديگر از همراهان فکر می کند در وب لاگ اش راجع به اين برنامه چه بنويسد.
- آيا شما مايل به گفت وگو با مقامات کشورهای مختلف هستيد؟
[خاتمی با اعتماد به نفس کامل و لبخند]- بله.
دستگاه دروغ سنج- پاسخ،.......... صحيح می باشد.
[تماشاچيان به شدت دست می زنند و شعار می دهند: خاتمی دوستت داريم]
مجری- آقای خاتمی، سوالی که می خوام مطرح کنم می تونه آينده ی سياسی شما را کاملا دگرگون کنه. اگر مايل باشيد می تونيد همين جا جايزه ی اولی رو که برنده شديد دريافت کنيد و از دور مسابقه خارج شيد. ادامه می ديد يا ميدان را ترک می کنيد؟
[خاتمی به صورت برادرش نگاهی می اندازد. در چهره ی او حالتی از رد يا قبول ديده نمی شود. خودش تصميم می گيرد]- ادامه می دم.
- اما سوال. اگر مردم ايران در يک رفراندوم واقعی، رای بدن که جمهوری اسلامی به شکل ديگری از حکومت تغيير کنه، آيا شما حاضر به پذيرش رای اون ها می شيد؟
[خاتمی از اين سوال به شدت شوکه می شود. رنگ اش به کبودی می زند و دهانش باز می ماند. کمرش درد می گيرد. آيت الله خامنه ای چشم به لبان خاتمی دوخته و منتظر پاسخ اوست. حجةالاسلام محسنی اژه ای لبخندی مرموز بر لب دارد. رضا خاتمی که رنگ اش عين لبو شده امکان فشار دادن دکمه و حذف سوال را ندارد. آقای محمدعلی ابطحی در فکر تيتر مطلبی ست که بايد بعد از اين برنامه در وب لاگ خود بگذارد. خاتمی هاج و واج يک نگاه به جمعيت حاضر در استوديو و يک نگاه به آقای خامنه ای می اندازد. در بد مخمصه ای گير کرده است. مجری می گويد فرصت او تمام است و بايد پاسخ دهد. راه پس و پيش نيست]
مجری- سوال را يک بار ديگر تکرار می کنم: اگر مردم ايران در يک رفراندوم واقعی، رای بدن که جمهوری اسلامی به شکل ديگری از حکومت تغيير کنه، آيا شما حاضر به پذيرش رای اون ها می شيد؟
خاتمی- بله!
[تماشاچيان به شدت کف می زنند. آيت الله خامنه ای نفس از سينه بيرون می دهد و با چشمان بسته به مبل تکيه می زند. محسنی اژه ای لبخندی پر معنی بر لب دارد. رضا خاتمی سرش را ميان دو دست گرفته است. محمدعلی ابطحی تيتر مطلب وبلاگی اش را پيدا کرده است: "خاتمی: نتيجه رفراندوم هر چه باشد من آن را می پذيرم!" همه در انتظار پاسخ دستگاه دروغ سنج اند]
دستگاه دروغ سنج- پاسخ،............................... غلط است!
[چشمان خاتمی از شدت تعجب گرد می شود. رهبر از حالتی که دارد خارج نمی شود. لبخند از روی لبان اژه ای محو نمی شود. رضا خاتمی گيج شده است و نمی داند چه واکنشی نشان دهد. ابطحی فورا تيتر مطلب وب لاگی اش را عوض می کند: "خاتمی مخالف نتيجه رفراندوم نيست! دروغ سنج خراب است!" مجری با تاسف سر تکان می دهد. مردم با نااميدی به خاتمی نگاه می کنند. سکوت سرشار از ناگفته هاست؛ سرشار از ياس و دلمردگی ست. خاتمی به رای مردم تن در نخواهد داد. در نزد ولايت فقيه هم به خاطر همين حمايت لفظی از رای مردم جايی نخواهد داشت. دستگاه دروغ سنجِ افکارِ عمومی فقط حقيقت را می پذيرد؛ فقط حقيقت را. خاتمی در اين مسابقه ی نفس گير، هم جايزه را می بازد هم آبرويش را. کاش در همان وسط مسابقه، با عزت و سرافرازی کنار می کشيد. کاش...
تونل زمان (۱۸ تير در نشاط)
"...مقام رهبری با تاکيد بر ضرورت رعايت صبر و سکوت در برابر مخالفان افزودند: «نيروهای جوان، مومن و حزب اللهی بايد صبر و سکوت خود را در برابر اهانت به رهبری و حتی آتش زدن و پاره کردن عکس من حفظ کنند و نيروی خود را برای روزی که کشور به آن نيازمند است و برای مقابله با دشمن ذخيره کنند، اين که يک جوان و يا دانشجوی فريب خورده ای حرفی را عليه من بزند، چه اشکالی دارد؟ من از او صرفنظر می کنم»..." (نشاط، ۲۲ تير ۱۳۷۸)
ماشين زمان را روی تير ۱۳۷۸ تنظيم می کنيم و به آن دورانِ پر از تنش و درگيری باز می گرديم. از لوازم آزادی، يکی هم تحمل است که حکومت اسلامی ايران فاقد آن است. وقتی رهبر، کلمه ی "صرفنظر" را بر زبان می آوَرَد، جمعيت حاضر گريه می کند. اما سخنان او ادامه ای پر معنا دارد؛ ادامه ای خطرناک که در آن دوران پر از شور و هيجان، کسی به آن توجهی ندارد:
"...پولی که مجلس آمريکا برای مبارزه با نظام اسلامی ايران تصويب کرد، معلوم است برای همين طراحی ها مصرف می شود، اما دشمنان بايد بدانند که خواب برگشتن آمريکا به اين مملکت يک خواب پريشان و غيرقابل تعبير است... در اين نمونه اخير ديديد که دشمن چطور استفاده کرد و چگونه نيش خود را زد..." (همانجا)
نيازی به صبر و سکوت ِ "نيروهای جوان، مومن و حزب اللهی" نمی شود چرا که به فاصله ی دو روز، دانشجويان فريب خورده، به مفسد و محارب ارتقا درجه می يابند و فرمان حمله صادر می گردد:
"دو روز است که جمعی از اشرار با کمک و همراهی برخی از گروهک های سياسی ورشکسته و با تشويق و پشتيبانی دشمنان خارجی در سطح تهران، به فساد و تخريب اموال و ارعاب و عربده جويی پرداخته و موجب سلب امنيت و آسايش مردم شده اند. دشمنان زبون و حقير اسلام و انقلاب گمان کرده اند انقلاب و مردم مومن و انقلابی به آنان اجازه خواهند داد که با فتنه انگيزی خود راه سلطه آمريکای جنايتکار را بر ميهن عزيز ما هموار کنند... غافل از اين که... نظام مقتدر اسلامی، آنان را به شدت منکوب خواهد کرد. به مسئولان در دولت و بخصوص مسئولان امنيت عمومی تاکيد شده است که با درايت و قدرت، عناصر مفسد و محارب را برجای خود بنشانند..." (همانجا)
"عناصر مفسد و محارب"ِ امروز، يا همان دانشجويان فريب خورده ديروز، خيلی زود بر جای خود نشانده می شوند. از فردای آن روز ديگر در نشريات اصلاح طلب سخن از خواست و تجمع دانشجويان در ميان نيست. دانشجويان با يک عده نيروی "مومن و حزب اللهی" تنها می مانند. شکار دانشجويان آغاز می شود. آقای خاتمی هم چنان مشغول شعار دادن است:
"دموکراسی و آزادی دشمنان بسيار زيادی دارد" (نشاط، ۲۶ تير ۱۳۷۸)
وزارت اطلاعاتِ "اصلاح طلب" مشغول صدور اطلاعيه ی "رهبرپسند" است:
"عاملان آشوب و ناامنی های اخير با ضدانقلاب خارج از کشور ارتباط داشتند" (نشاط، ۲۸ تير ۱۳۷۸)
روزنامه های اصلاح طلب هم صفحه را بر می گردانند و دانشجويان معترض را وابسته به عوامل ضداصلاحات می خوانند:
"نشاط در پی بازداشت منوچهر محمدی و صدور بيانيه وزارت اطلاعات بررسی می کند؛ نقش مشترک عوامل ضداصلاحات و شبکه پنهان در ناآرامی های اخير" (تيتر يک نشاط، ۲۹ تير ۱۳۷۸)
مسئولان اصلاح طلب، به منظور آسوده کردن خيال رهبر، دست هايشان را از خون ريخته شده در حوادث کوی دانشگاه پاک می کنند. بچه ها تنها می مانند؛ به حبس می افتند؛ کتک می خورند؛ شکنجه می شوند. برخی حتی تا پای چوبه دار می روند.
معلوم است با چنين وضعيتی سرنوشت جوانی تنها که پيراهنی خونين بر سر دست گرفته و تصويرش به سراسر عالم مخابره شده چه خواهد بود. کاش آنان که تنهايی و بی پناهی دانشجويان را در اثر مرور زمان فراموش کرده اند، نگاهی به روزنامه های اصلاح طلب آن دوران بيندازند. چيزی که به وضوح ديده خواهد شد، خيانت اصلاح طلبان است و بس...
تمايلی برای ماندن در آن محيط عفن، و پر از دروغ و دغل نداريم. به زمان خود باز می گرديم که هر چقدر بد باشد لااقل همان است که هست...
فال حافظ ۲؛ اين هفته برای آيت الله هاشمی شاهرودی
ای حافظ شيرازی، تو کاشف هر رازی...
دانی
که چنگ و عود
چه
تقرير می کنند؟
پنهان
خوريد باده
که
تعزير می کنند!
ناموس عشق و
رونق عشاق
می بَرَند؛
منع جوان و
سرزنش پير
می کنند!
مِی خور
که
شيخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون
نيک بنگری
همه
تزوير می کنند!
متاسفانه فال خيلی بد و وحشتناکی برای شما آمده است. حافظ که جانَش از دست مفتی و محتسب به لب رسيده با عصبانيت اين شعر را سروده است. به ياد عليرضا عصار می افتيد که با صدای پر طنينَش محکم بر سرتان می کوبد. آگاه باشيد که مردم از ترس تعزير ماموران شما به صورت پنهان باده می نوشند (و بعدش به خاطر مسموميت راهی بيمارستان و قبرستان می شوند). در پارک ها و بوستان ها ناموس عشق و رونق عشاق می برند. خانم دکتر زهرا بنی يعقوب و نامزدش را دستگير می کنند. به او تجاوز می کنند. او را حلق آويز می کنند. و شما پرونده را به اسم خودکشی می بنديد و موضوع را به تقدير حواله می کنيد (قومی دگر حواله به تقدير می کنند). توصيه ما اين است که بر ثبات دهر اعتماد نکنيد چون همه چيز در يک چشم بر هم زدن تغيير می کند و آن وقت شما و علی آقا می مانيد و حوض وسط ميدان ارک و يک مشت آدم عصبانی که قبلا تعزير شده اند يا ناموس شان در دخمه های امر به معروف بر باد رفته است (فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر / کاين کارخانه ای ست که تغيير می کنند). حافظ به شما توصيه می کند که هر چه زودتر به ميهن عزيزتان عراق بازگرديد و قوه ی قضائيه ی آن جا را آباد کنيد. لااقل آن جا آمريکايی ها هستند که جان تان را از دست مردم عصبانی نجات دهند. از حافظ گفتن بود. ديگر خود دانيد.
يک سالگی کشکول و انتقادهای شما
البته سال، ۵۲ هفته است و کشکول -قطع نظر از تاخير در انتشار چند شماره اول- بايد در ۵۲مين شماره ی خود يک ساله شود اما ما که زياد در قيد شماره و سالگرد و مسائلی از اين قبيل نيستيم، ۵۰مين شماره ی کشکول را نقطه ی مناسبی برای دريافت انتقاد خوانندگان فرض می گيريم. نزديک به يک سال است که کشکول از همه چيز و همه کس بی رحمانه –و البته تا حد ممکن منصفانه- انتقاد کرده است و اکنون وقت آن است تا خود کشکول مورد انتقاد سخت و بی رحمانه خوانندگان اش قرار گيرد. در صورتی که لطف کنيد وقت بگذاريد چند دقيقه ای در مورد ضعف های کشکول بنويسيد سپاسگزار خواهم شد. نظرات شما يقينا موجب بهبود محتوا، حذف مطالب زائد و افزايش مطالب مفيد می شود.
دستورالعمل حذف اسرائيل از روی نقشه جهان
ايران عکس آزمايش موشکی را "دستکاری" کرده است. «بی.بی.سی»
ممکن است تصور کنيد اينجانب قصد دارم بعد از دخالت در عرصه ی سياست و ادب و طنز دامنه ی فضولی هايم را گسترش دهم و وارد مسائل خطرناک نظامی شوم و مثلا به مسئولان رهنمود بدهم که چگونه اسرائيل را از روی نقشه جهان حذف کنند يا چگونه پرچم جمهوری اسلامی را بر فراز کاخ سفيد به اهتزاز درآورند. ولی اطلاعات نظامی من مختص به دوران خدمت در زمان جنگ است و اطلاعی از مسائل هسته ای و موشکی و غيره ندارم که بتوانم رهنمود صادر نمايم. دانش من در اين حد و اندازه است که مثلا می دانم معنی کاميون ها و جيپ های نظامی که بر روی شيب خاکريزها پارک می شوند چيست. اين اولين سوالی بود که از فاصله ی اهواز تا خط مقدم جبهه برای من پيش آمد چرا که می ديدم ماشين های نظامی اکثرا به جای زمين مسطح روی سطح شيب دار پارک شده اند و پيش خود گمان می کردم اين روشی ست برای گمراه کردن ِ ماهواره های جاسوسی ولی بعد فهميدم که خودروها اين طور پارک می شوند چون... نه! نمی گويم. می ترسم فردا گريبان مان را به خاطر افشای اسرار نظامی بگيرند و سرمان بر باد رود.
حالا ما بعد از شکست دادن صداميان کافر قصد داريم که اسرائيل را از روی نقشه ی جهان حذف کنيم و اين کار البته به مراتب ساده تر از جنگ با ارتش بعث است. در آن زمان ما فتوشاپ نداشتيم که بتوانيم موشک تکثير کنيم و ابزاری نداشتيم که بتوانيم عراق و صداميان را از روی نقشه حذف نماييم. اکنون به مدد فنآوری رايانه ای اين امکان به وجود آمده و ما می توانيم با پرداخت ۱۰۰۰ تومان و خريد يک عدد سی.دی حاوی ۱۰۰ برنامه ی کاربردی، از جمله فتوشاپ، در خانه بنشينيم و موشک بپرانيم و هر کشوری را که دل مان خواست به سرعت از روی نقشه ی جهان حذف کنيم.
الهام بخش من، تصوير موشکِ بر زمين مانده ای بود که برادران غيور سپاه با بهره گيری از نرم افزار فتوشاپ به پرواز در آورده بودند. با الهام از اين تصوير من هم با فتوشاپ يک حمله ی نظامی ترتيب دادم که در دقيقه ی اول آن ده هزار موشک شليک شد (همه ی موشک ها متاسفانه در تصوير قابل رويت نيستند).
برای اين کار بايد:
۱- تصوير يک موشک واقعا شليک شده را در محيط فتوشاپ باز کنيد.
۲- ابزار استمپ را انتخاب کنيد.
۳- نشانگر ماوس را روی نوک موشک قرار دهيد و بعد از نگه داشتن کليد Alt کليک کنيد.
۴- اکنون با نگه داشتن کليد چپ ماوس و کشيدن آن در نقاط خالی تصوير، موشک توليد می شود.
نتيجه ی کار در تصوير بعدی فوق العاده ترسناک، رعب انگيز و دشمن شکن است و می تواند در جنگ روانی کاربرد فراوان داشته باشد:
برای حذف اسرائيل از روی نقشه ی جهان می توانيد از ابزار پاک کن در فتوشاپ، يا برنامه ی ساده ی "پينت" استفاده کنيد. بعد از انتخاب پاک کن، کليد چپ ماوس را پايين نگه داريد و ماوس را روی کلمه اسرائيل حرکت دهيد. اسرائيل جنايتکار در عرض چند ثانيه از روی نقشه جهان حذف خواهد شد.
نقشه جهان با اسرائيل
نقشه جهان بدون اسرائيل
اميدوارم فتوشاپ کاران غيور با تکنيک های فوق هر چه سريع تر دشمنان اسلام را از روی زمين محو کنند و برای بشريت شادی و نشاط به ارمغان بياورند. در درس بعدی چگونگی انتقال اسرائيل به سرزمين آلاسکا به کمک عصای جادويی فتوشاپ آموزش داده خواهد شد. موفق باشيد.
[وبلاگ ف. م. سخن]