یکشنبه 20 مرداد 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از تبريک به راديو زمانه و هفتان تا يعقوب مهرنهاد قطعا برانداز بود

کشکول خبری هفته (۵۲)

تبريک به راديو زمانه و هفتان
دو سالگی راديو زمانه و سه سالگی هفتان را به آقای مهدی جامی و آقای سيد رضا شکراللهی و ساير دوستان دست اندرکار تبريک می گويم. خوشحالم از اين که فعاليت اين دو رسانه، پيوسته با بهبود کيفی همراه بوده است. برای زمانه و هفتان عمری طولانی و پربار آرزومندم.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




راديو زمانه و طعم شيرين آزادی
دهان با حلوا حلوا گفتن شيرين نمی شود؛ آزادی با ورد زبان شدن و تکرار کلمه ی آزادی به دست نمی آيد. به دست آوردن آزادی سخت تر از آن است که بسياری گمان می کنند. آزادی بايد در درون انسان شکل بگيرد. جامعه ای که می خواهد آزاد باشد، در وهله ی اول بايد ذهن افرادش از تفکر بسته و استبدادپسند آزاد شود. تعصب و استبداد فکری دشمنان اصلی آزادی هستند. حکومت استبدادی زائيده ی تعصب و استبداد فکری افراد جامعه است. تا اين دو دشمن آزادی در ذهن مردم از ميان نروند، هر حکومتی که بر سر کار آيد، کارش به استبداد و سرکوب آزادی منتهی خواهد شد. بر عکس، هرگاه قدرت تعصب و استبداد فکری در اذهان مردم کاهش يابد، به همان ميزان امکان سيطره ی مستبدان و آزادی ستيزان کاهش خواهد يافت. اگر حکومتی آزادی خواه، بدون آزاد شدنِ ذهنِ مردم از قيود استبدادی بر سر کار آيد، توسط همان مردم کارش به استبداد و آزادی ستيزی خواهد کشيد و يا سال های بسياری صرف سرکوب استبدادخواهان خواهد کرد، که خود به شکلی متناقض عملی سرکوب گرانه و آزادی ستيزانه خواهد بود.

راديو زمانه، رسانه ای ست که ذهن استبدادخواه و استبدادخو و استبدادپسند را به چالش فرا می خواند و با تعصب نهادينه شده در درون تک تک شنوندگان به مبارزه بر می خيزد. راديو زمانه، تا اين‌جای کار، حلوا حلوا نگفته است، بل که سعی کرده حلوا را با فراهم آوردن وسايل لازم –که کار پر زحمتی نيز هست- درست کند. اين حلوا واقعی ست و قطعا کام مردم ايران را شيرين خواهد کرد.

تکرار کلمه ی آزادی، آن هم از طرف کسانی که خود مستبدترين افراد هستند، جز به ابتذال کشيدن اين کلمه حاصلی نداشته است. راديو زمانه بدون تکرار هر روزه و هر ساعته ی اين کلمه، وسايل آن را فراهم می آورد تا مخاطب، آزادی واقعی را بشناسد و به کمک آن بر تعصب قدرتمند و کورِ درون مهار بزند.

گفتنی در باره ی زمانه و آن‌چه در اين دو سال انجام داده بسيار است. اگر زمانه تلويزيون بود، تاثير آن صد چندان می شد و چقدر جای چنين رسانه ی تصويری يی در ميان رسانه های فارسی زبان خالی ست. اين که شنيدن صدای زمانه از طريق راديوی معمولی يا گيرنده ی ماهواره ای چندان طرفدار ندارد، ولی خواندن مطالب نوشته شده در سايت زمانه يا شنيدن فايل های صوتی از طريق کامپيوتر واينترنت طرفداران بسيار دارد، می تواند موضوع مطلبی جداگانه باشد، ولی در اين مختصر بيان اين نکته بس که تاثير اين راديو آن قَدَر هست که ارزش تلويزيون شدن داشته باشد. برای دوستان زمانه، موفقيت روزافزون آرزو می کنم.

هفتان، انتخاب‌گر مطالبِ فرهنگی-ادبیِ اينترنتی
اينترنت فارسی کتاب‌خانه ای‌ست عظيم دارای همه گونه کتاب و نشريه و مجله و نوارهای صوتی و تصويری. اگر کتاب های ادبی و فرهنگی را در اين کتاب‌خانه ی عظيم بيابيم، تازه مشکل انتخاب مطلب پيش می آيد. ياد استاد گران‌قدر، اميرحسين آريان پور به خير که در کتاب کوچک ولی ارزشمند "پژوهش" نوشت:
"نگاهی به کتاب‌خانه‌های بزرگ، پهناوری افق کتاب و کتاب‌خوانی را معلوم می‌دارد. کتاب‌خانه ملی مرکزی در شهر فلورانس دارای ۴۰۰۰۰۰۰ کتاب است، کتاب‌خانه ملی پاريس همانند کتاب‌خانه موزه بريتانيا دارای ۶۰۰۰۰۰۰ کتاب است. اندوخته کتاب‌خانه دانش‌گاه هاروارد در باس‌تون به ۷۵۰۰۰۰۰ و اندوخته کتاب‌خانه عمومی نيويورک به ۸۰۰۰۰۰۰ و اندوخته کتاب‌خانه کنگره در واشينگ‌تون به ۱۳۰۰۰۰۰۰ کتاب می‌رسد. اندوخته کتاب‌خانه عمومی لنين‌گراد از ۱۰۰۰۰۰۰۰ و اندوخته کتاب‌خانه آکادمی علوم شوروی در مسکو از ۲۲۰۰۰۰۰۰ و اندوخته کتاب‌خانه دولتی لنين در مسکو از ۲۷۰۰۰۰۰۰ جلد (به ۸۹ زبان شوروی و ۱۰۹ زبان بيگانه) در می‌گذرد... پژوهنده به ندرت می‌تواند همه خواندنی‌های مربوط به يک موضوع را بخواند. به مدلول يک مثل لاتين، زندگی کوتاه است و هنر دراز. اگر مدت ۵۰ سال روزانه ۱۲ ساعت با سرعت ۲۰ حرف در ثانيه کتاب بخوانيم و کتاب‌ها به طور متوسط دارای ۲۰۰ صفحه باشند و شماره حرف‌های هر صفحه از ۲۰۰۰ نگذرد، فقط موفق به خواندن ۳۴۴۲۰ کتاب خواهيم شد..." (صفحات ۲۸ و ۳۱ کتاب پژوهش، اثر ا.ح. آريان پور، نشر سوم، سال ۱۳۵۸، انتشارات اميرکبير. رسم الخط مطابق کتاب است).

با آمدن اينترنت و توليد ثانيه به ثانيه ی محتوای فارسی، کار از عدد ۲۷۰۰۰۰۰۰ جلد کتاب کتاب‌خانه دولتی لنين درگذشته و با اعداد نجومی و سرسام آوری رو به رو هستيم. در اين‌جا بايد دست به انتخاب بزنيم و يا به انتخاب ديگران اعتماد کنيم. عمر ما کوتاه است و نوشته هايی که روی سايت ها و وب لاگ های فارسی گذاشته می شود دراز! در اين اقيانوس پهناور –که البته در بسياری از قسمت‌های آن عمق معلومات به اندازه ی يک بند انگشت است- کجا بايد شنا کنيم و به صيد مرواريد علم مشغول شويم؟

هفتان يک انتخاب‌گر است. انتخاب‌گری که فهرست مطالب خواندنی در زمينه ی ادب و فرهنگ و هنر را با سليقه ی بسيار -و بل‌که وسواس- در اختيار مراجعان قرار می دهد. کار مدير هفتان در ويرايش و گزينش لينک ها آن قدر تميز و کم نقص است که هيچ سوژه ای به دست ما منتقدان برای ايرادگيری و نماياندن خطا نمی دهد! اين نشان دهنده ی احساس مسئوليت دست اندرکاران هفتان است؛ احساس مسئوليتی که در عالم مطبوعات و حتی کتاب های جدی امروز جز در موارد انگشت شمار ديده نمی شود. اعتبار هفتان و هفتانيان از همين حس مسئوليت به دست آمده است؛ اعتباری که چهره ای جدی و قابل احترام به هفتان داده است. آرزوی ما برای هفتان، عمر طولانی همراه با اعتبار و احترام روزافزون است.

کورش آسوده بخواب ما قبرت را قيرگونی می کنيم

کورش جان!
اگر بگويم که اکثريت ما ايرانيان، تو، شاه شاهان، شاه ايران، شاه کشورهای دوردست را "فقط" در جمله ی معروف "کورش آسوده بخواب که ما بيداريمِ" محمدرضا پهلوی می شناسيم اغراق نکرده ام. اين جمله شده است وسيله ی اتصال مردم ايران در ابتدای قرن بيست و يکم به شما شاه ِ عزيز و دوست داشتنی و طرفدار حقوق بشر. اما خيلی های ما بيش از اين چيزی در مورد شما نمی دانيم. علت اين بی اطلاعی را بايد در کتک هايی بدانيم که موقع بلد نبودن درس تاريخ از معلم مان خورده ايم و از هر چه درس تاريخ و جغرافياست بی زار و دلزده گشته ايم. موقع بحث از تاريخ، به جای اين که ياد آن کتاب زيبا و قطع بزرگ دوران دبستان بيفتيم، ياد ترکه ی خيس و کف دست های ورم کرده می افتيم و اين اصلا خوب نيست.

کورش جان!
ببخشيد حاشيه رفتم. همه ی اين‌ها را گفتم تا بدانی چرا ما مردم زياد روی سوابق تاريخی مان متمرکز نمی شويم و به اين سوابق آن طور که شايسته است بها نمی دهيم. ملت شما، امروز آن قدر گرفتاری و بدبختی دارد که ديگر به تاريخ پر افتخار باستانی اش نمی رسد. مثلا اگر به شما بگوييم که اکثر مردم شهرنشين، دلهره ی اجاره ی خانه دارند ممکن است بخندی و بگويی مگر دنبال خانه گشتن می تواند باعث دلهره ی مردان و زنان دلاور سرزمين من شود؛ همان مردان و زنانی که کشورهای بسياری را با همت و پايداری فتح کردند. يا اگر بگوييم که اکثر مردم دنبال يک لقمه نان می دوند، رابطه ای ميان لقمه و نان و دويدن نخواهی يافت و با تعجب به ما نگاه خواهی کرد. از قطعی برق و از کار افتادن کولر و يخچال و ديگر وسايل الکتريکی و الکترونيکی اگر بگوييم مسلما چيزی دستگيرت نخواهد شد. همه ی اين گرفتاری ها دست به دست هم می دهد تا ما فرصتی برای پرداختن به گذشته ی درخشان و پادشاهان نيک‌نامی چون شما پيدا نکنيم و همين نپرداختن و بی توجهی ما باعث شده تا عده ای ايرانی‌ستيز در داخل و خارج به هوس بيفتند آن چه را که از شما باقی مانده و نشانگر عظمت شما و مردم اين سرزمين است، نيست و نابود کنند.


سد سيوند (عکس از خبرگزاری ميراث فرهنگی)

مثلا يک نويسنده در مجله ی اشپيگل آلمان جسارت کند چوب را بردارد و بيفتد به جان تاريخ کهن وَ شما را فرمانروای خودکامه بنامد و حرف های خوبی را که در مورد شما زده شده چاپلوسی بخواند، يا مسئولان حکومت فعلی ايران، آرامگاه شما را که تنها وسيله ی اتصال مردم امروز وفردای اين سرزمين به دوران پرافتخار شماست با ندانم کاری و زدن سد در فاصله چند کيلومتری و ايجاد رطوبت تخريب کنند و در جايی که ملل دنيا با انواع ترفندها برای خود گذشته ی باستانی جعل می کنند و آن چه را که متعلق به ماست مال خود می نامند، قصد دارند اين وسيله ی اتصال به گذشته را از ما و آيندگان بگيرند.


رطوبت در آرامگاه کورش کبير (عکس از خبرگزاری ميراث فرهنگی)

کورش جان!
اميدوارم ناراحت نشوی، اما جانشينان تو در سرزمين ايران، قبرت را به آب بسته اند. اگر شاهِ آخرِ ايران با سرافرازی می گفت که کورش آسوده بخواب که ما بيداريم، اين ها با بی حيايی می گويند که کورش آسوده بخواب ما قبرت را قيرگونی می کنيم. اميدوارم از اين بی اعتنايی و بی خيالی مردم و حکام سرزمين ات نرنجيده باشی و خواب خوش ات پريشان نشده باشد.

دعوت عبدالقادر بلوچ برای نوشتن درباره بهائيان زندانی
طنزپرداز ارجمند، عبدالقادر بلوچ، در وب لاگ خود می نويسد:
"ما با سکوتمان و ننوشتنمان از ظلمی که به بهائيان کشورمان می‏رود، شريک ظالميم. اين هفت نفر بيگناه به صرف داشتن عقيده‏ای متفاوت در زندانند حد اقلش اين است که هفت کلمه در اين باره بنويسيم. همه شما را به اين نوشتن دعوت می‏کنم."

در پاسخ به دعوت ايشان، و با استعانت از شيوه ی حميده ی خانم شيرين عبادی مبنی بر ادای تشهد و رفع شبهه ی نامسلمانی، اين ۷ کلمه را می نويسم:
ان‌شاءالله آزاد می‌شويد. لا اله الا الله!

جلد ششم يادداشت های عَلَم
در اهميت يادداشت ها و خاطرات اميراسدالله عَلَم بسيار گفته و نوشته شده که قصد تکرار آن ها را در اين‌جا نداريم. فقط به اين نکته بايد اشاره کنيم که با کنار هم قرار دادن اين خاطرات، و رويدادهای سرنوشت سازی که طی سال های ۵۵ و ۵۶ در ايران به وقوع پيوست، به عمق بی خبری ديکتاتورها از آن چه در بطن جامعه می گذرد پی می بريم. کاش سران حکومت اسلامی اين خاطرات را به دقت بخوانند و از درس های بزرگ آن بياموزند. کاش ببينند که خودبزرگ بينی و تکبر، چه بر سر حاکمان خودکامه می آوَرَد و چه روزگار سياهی برای آنان رقم می زند. يادداشت های علم، به راستی آينه ی عبرت است. بخش هايی از آن را با هم می خوانيم:
"...شرفياب شدم. شاهنشاه بسيار سرحال بودند و تا مرا ديدند از سخنرانی ديروز ظهر در دانشگاه پهلوی تعريف و تمجيد فرمودند... عرض کردم... حالا که اظهار مرحمت می فرماييد، بايد عرض کنم واقعا با احساسات عجيبی مواجه شدم و بسيار بعيد بود که حدود سه هزار نفر دانشجو که ژيمنازيوم سر بسته ی دانشگاه را پر کرده بودند و جای سوزن انداختن نبود، اين همه برای مطالب مربوط به اعليحضرت رضاشاه کبير و شاهنشاه اظهار احساسات عميق کنند. فرمودند، ايرانی اگر به جنبه ی غرور ملی و وطن پرستی بيفتد، همين طور است، ولی جای تعجب است که چه طور اين ها چهار تا آدم پدرسوخته ی جاسوس بين خودشان را سرکوب نمی کنند... عرض کردم، مثلاً چيزی که ديروز خيلی باعث تعجب من در دانشگاه پهلوی شد، مشاهده [تعداد] زيادی دختر چادر به سر بود. وقتی که غلام رئيس دانشگاه بودم، دختر چادر به سر را مسخره می کرديم...حالا ده ها دختر چادری حتی در سالن سخنرانی ديدم...حتی بعضی دختران با فرهنگ مهر رئيس دانشگاه دست نمی دهند که اين کار حرام است. شاهنشاه خيلی تعجب فرمودند عصبانی شدند. عرض کردم، بيچاره فرهنگ مهر خودش زرتشتی است و بسيار هم مرد خوبی است، ولی از ترس چماق تکفير آخوندها بيشتر از مسلمانان احتياط می کند. فرمودند، ديگر آخوندی نيست..." (يادداشت سه شنبه ۷/۲/۱۳۵۵، دو سال و نه ماه قبل از وقوع انقلاب اسلامی)

تونل زمان (دنيای سخن)
جامعه ی روشنفکری دهه ی شصت بدون "دنيای سخن" و "آدينه" چيزی کم داشت؛ چيزی که کمبود آن را امروز در سال ۸۷ نيز حس می کنيم. انتظار اين بود که بعد از دنيای سخن و آدينه، ده ها مجله ی روشنفکری در سطحی بالاتر و با کيفيتی بهتر منتشر شود، اما چنين نشد؛ نه تنها چنين نشد بل‌که جای خالی اين دو نشريه، امروز بعد از بيست سال از انتشار نخستين شماره های آن ها به شدت احساس می شود.

دستگاه را روی تيرماه ۱۳۶۶ تنظيم می کنيم و به روزی باز می گرديم که نخستين شماره از دوره ی جديد دنيای سخن منتشر شد؛ شماره ی ۱۰ دنيای سخن در ۶۶ صفحه به قيمت ۲۰ تومان روی پيشخوان روزنامه فروشی ها قرار گرفت. با نوشته ها و شعرها و ترجمه هايی از سيما کوبان، غلامحسين ساعدی، اخوان ثالث، جواد مجابی، هوشنگ حسامی، مهدی سحابی، محمد مختاری، و ديگران.

صفحات نخست به نوشته ای از "ماريو وارگاس يوس" اختصاص داشت: "نامه سرگشاده به يک روشنفکر مترقی". شمس الدين صولتی دهکردی، زير عنوان "برای خالی نبودن عريضه" در باره ی انتشار دنيای سخن چنين نوشت:
"سلام. با تاخيری اندک آمديم و در جامه يی نو و همکارانی تازه که خدمت به فرهنگ و هنر جامعهء انقلابی را هدف گرفته اند. اين دوره «دنيای سخن» -که اميدواريم عمری دراز داشته باشد- ميخواهد تنفسگاهی باشد برای همهء کسانی که به فرهنگ و هنر ايران عشق دارند و دل ميسوزانند و بدور از هر خط و ربطی، رشد فرهنگی ملتی بزرگ و ماندگار را وظيفه و مسئوليت خود ميدانند..."

جنگ هنوز خاتمه نيافته است و تا کشتار بزرگ زندانيان دگرانديش يک سالی وقت هست؛ اما جوانه های تغيير بر درخت سرمازده ی کشور روييده است. جامعه می خواهد پوست بشکافد و ضرب و زور حکومت توانايی مقابله با اين رشد درونی را ندارد. رشد کنترل شده، بهتر از رشد بی رويه و خود به خودی ست. اين کنترل را می توان با خاتمه دادن به جنگ و نابود کردن دگرانديشانِ تحول طلب و ايجاد فضای محدود برای فعاليت روشنفکران کم خطر به دست آورد. روشنفکری تا آن جا که در عرصه ی فکر و انديشه به فعاليت بپردازد و خواهان تغيير حکومت و بنيادهای نظام نباشد مجاز شناخته می شود. حکومت اسلامی که تغيير کلی در مواضع و خط مشی مجاهدين خلق و پيوستن آن ها بعد از يک دوره ی طولانی نقش بازی کردن و هواداری ظاهری از جمهوری اسلامی و رهبر انقلاب به صدام و حزب بعث را ديده، نسبت به تمام کسانی که موضعی مخالف حکومت دارند حساس است و با بدبينی و ترديد به آن ها می نگرد. آسيب بزرگی که مجاهدين خلق با انجام عمليات مسلحانه و خيانت به کشور و پيوستن به صدام حسين به مردم ايران زدند، نه فقط کشته و زندانی شدن هزاران جوان و نوجوان بی تجربه و بی گناه که ايجاد بدبينی مفرط نسبت به مخالفان حکومت بود که به هيچ وجه طرفدار خشونت و خونريزی نبودند و تغيير را تنها در چهارچوب فعاليت های مسالمت آميز می خواستند. اين بدبينی هنوز که هنوز است در مسئولان حکومت وجود دارد و گذشت دو دهه نيز از شدت آن کم نکرده است.

"هراس ۸۷" مطلبی ست در باره ايدز و موضوع ِ اخلاق در غرب. "حافظ در آثار بزرگترين آهنگساز پس از شوپن" مطلبی ست که می تواند زهر نام غلامحسين ساعدی را به عنوان نويسنده ی "غريبه در شهر" بگيرد. در مقدمه ی اين نوشته آمده است:
"اين فصلی از يک رمان منتشر نشده است که غلامحسين ساعدی آنرا در سال ۱۳۶۵ نوشته و بر اين اميديم که بتدريج فصل هايی از آنرا به شما عزيزان تقديم کنيم."

در ادامه، گفت و گويی «نه حضوری» با مهدی اخوان ثالث منتشر شده است. "نوعی حالت چهارم" داستانی ست از جواد مجابی. مهدی سحابی نيز "کابوس يک قاضی"ِ ايتالو کالوينو را ترجمه کرده است. در صفحه ی ۴۸ نوشته ای هست خواندنی از غلامعلی لطيفی در باره ی کاريکاتور. در دوره ی پيش از اينترنت شگفتی اهل نظر در اين حد و حدود بوده است:
"ما در عصری زندگی می کنيم که اخبار و اطلاعات در طول تمام بيست و چهار ساعت -گاهی در حين وقوع- از طريق امواج تلکس ها، راديوها و تلويزيون ها در فضا پراکنده می شوند و بلافاصله در لابلای نوردهای ماشين های چاپ غلطيده به صورت حروف بر صفحات روزنامه و مجلات خبری نقش می بندند. سرعت سير و انبوهی اين توده عظيم و همچنين تواتر گيج کننده آن، نه برای سردبيران و نه برای خوانندگان، مجال تفکر و تعمق باقی نمی گذارد. اين مهم به عهدهء جادوگری است به نام کاريکاتور که از قرون و اعصار ماقبل تاريخی تا کنون که عصر اطلاعاتش می ناميم، همچنان نقش بی مانند خود را در ژورناليسم حفظ کرده است..."

در بخش خبرهای کوتاه، نوشته ای آمده با عنوان "مرکز تعيين نوع کامپيوتر برای کودکان". نويسنده با لحن تمسخر آميز چنين نوشته است:
"امروزه در زندگی بچه ها و نوجوانان غربی کامپيوتر اهميت زيادی يافته است و بچه ها بجای دوچرخه و موتورسيکلت همه در آرزوی داشتن يک کامپيوتر هستند! اينجا است که بايد گفت يکی ميمرد از درد بی نوائی يکی می گفت آقا زردک می خواهی!"

مطالب خواندنی و تاثيرگذار در اين شماره از دنيای سخن و شماره های بعدی آن بسيار است. آن قدر خواندنی و تاثير گذار که حکومت قصد کند نويسنده های آن را يک جا به دره بيندازد يا چند تن از آنان را به دست ماموران خود سلاخی کند. بهتر است پيش از رسيدن به تابستان سال ۶۷ به زمان خود باز گرديم و آن دوره ی شوم و تاريک را پشت سر بگذاريم.

پخش مستقيم يا عذاب اليم
يادداشت های يک نويسنده ی عاصی:
بزن بالا. يکی ديگه. يکی ديگه. آهان! اين داره پخش می کنه... خانم چايی رو بريز... ای بابا! اين که پارازيت اومد روش. آهان رو ARD نگه دار. خوبه. اَه ه ه ه! اينم که پارازيت داره و مربع مستطيل ميشه. بابا جشن تموم شد. می خواستيم درست سر ساعت ۸ و ۸ دقيقه و ۸ ثانيه ماه ۸ سال ۲۰۰۸ شروع المپيک رو ببينيم بل‌که دعاهامون مستجاب شه. چی؟! ساعت اين‌جا با ساعت چين فرق می کنه و دعای ما ايرانی ها مستجاب نمی شه؟! يعنی امروز فقط واسه چينی ها خوش یُمنه؟! شوخی می کنی؟! قراره همين ساعت طبق جدول تو محله ما برق بره؟! نگو تو رو قرآن. حتماً عقل شون می رسه و اين قدر وجدان دارند که در اين روز مهم برق رو خاموش نکنند. بذار ببينم. آره اين کانال عربيه گرفت. پارازيت هم نداره. به به! به به! ببين چينی ها چه می کنند. روح مائوی بيچاره داره تو قبر می لرزه. بنده ی خدا می گفت:
"آيا ميتوان تصور کرد که هنوز در بين آنها کسانی يافت ميشوند که بگويند ادبيات و هنر انقلابی بايد نه در خدمت توده های وسيع خلق بلکه در خدمت استثمارگران و ستمکاران قرار گيرد؟ البته ادبيات و هنری نيز وجود دارد که در خدمت استثمارگران و ستمکاران است... ادبيات و هنر ديگری که در خدمت امپرياليستهاست و ما آنرا ادبيات و هنر خائنين بميهن ميناميم!" (صفحات ۱۱۰ و ۱۱۱ منتخب آثار مائوتسه دون، جلد سوم، اداره نشريات زبان های خارجی، پکن، ۱۹۷۱).

آی مائو کجايی ببينی که در جايگاه ويژه ورزشگاه پکن، جورج بوش و ولاديمير پوتين، نمايندگان امپرياليسم آمريکايی و روسی نشسته اند و دارند برای هنرمندان چينی ابراز احساسات می کنند! چی؟ قرار شد از کتاب و سياست حرف نزنيم و فقط به ورزش و المپيک بپردازيم. بسيار خوب. همين کانال عاليه. به دَرَک که عربی نمی فهميم. مگه از فيلم های ديگه که به زبون خارجی پخش ميشه چيزی می فهميم؟ ابدا مهم نيست.

نه بابا! امکان نداره تلويزيون خودمون پخش مستقيم داشته باشه. اگر هم داشته باشه، اين قدر از سر و تهش می زنند که چيزی باقی نمی مونه. خب بذار ببينيم. اِ! کانال سه پخش مستقيم داره. عجب! ببين داره آتيش بازی و لانگ شاتِ استاديوم رو با دوربين هوايی نشون می ده. ولی اين تلويزيونْ عربيه که داشت همين الان رقص خانم ها را نشون می داد! دوباره سوئيچ کرد تو استاديوم. بچه داره پرواز می کنه. دِ! باز که شد آتيش بازی و پرواز بر فراز استاديوم. آقاجان ولش کن. نمی خوايم گزارش خيابانی رو به زبان فارسی گوش بِديم. يکهو ديدی عصبانی شديم زديم تلويزيون رو خرد کرديم. اين پخش مستقيم نيست؛ عذاب ِ اليمه! برو رو کانال عربی! به به ! چقدر نور و زيبايی! چقدر نظم و هماهنگی. اينم از چايی. اينم از تنقلات. خب ديگه بشينيم و اعصاب خودمون رو بی‌جهت خرد نکنيم. گور پدر تلويزيون ايران و پخش مستقيم. دِ! چی شد! برق رفت؟!!! [به دليل استفاده از الفاظ بسيار رکيک توسط خود نويسنده سانسور شد!]

بر سر دوراهی زندگی؛ خبرنگار
خبرنگار هستم. وسط اين همه شغل نمی دانم چرا اين يکی را انتخاب کرده ام. پدرم در توضيح اين انتخاب می گويد، تو از بچگی تنَ‌ت برای کتک خوردن می خاريد. مادرم می گويد، تو از بچگی دوست داشتی تو هر کاری فضولی کنی. برادرم می گويد، بچه که بودم بزرگ تر ها را عاصی می کردم. خواهرم می گويد، از همان بچگی سرم بوی قرمه سبزی می داد. نمی دانم دليل خبرنگار شدن ام اين ها بود يا چيزهای ديگر. مثلا شکست عشقی، نداشتن استعداد برای پول در آوردن، و غيره و غيره و غيره. من در راه تهيه خبر، کتک می خورم، فحش می شنوم، زير دست و پا می مانم اما از رو نمی روم.

بعد هم که به دفتر روزنامه می آيم، توسط مديران محترم تحقير می شوم، تکذيب می شوم، سانسور می شوم، و گاهی وقت ها به خاطر يک حرف يا يک نوشته، عذرم خواسته می شود. اما من دست از تلاش بر نمی دارم و باز مثل براده ی آهن که جذب آهن ربا می شود، به اولين روزنامه ای که از من دعوت به کار کند باز می گردم. زن و بچه ام می گويند، آخر اين هم شد کار. پدرم برای سلامتی ام دعا می کند. مادرم دائم نگران است و می ترسد وسط خيابان بلايی سرم بيايد. برادر و خواهرم دائم وضع زندگی شان بهتر می شود و پول روی پول می گذارند و شغل مرا دست می اندازند. وسوسه کلمه و نوشتن دست از سرم بر نمی دارد. شما بگوييد چه کنم؟

پاسخ:
خبرنگار عزيز
مرضی که شما به آن مبتلا هستيد يکی از بدترين امراض روانی دنياست که متاسفانه تا اين لحظه برای آن درمانی پيدا نشده است. نشانه های اين بيماری عبارتند از:
ميل به طرح سوالی که جواب آن از پيش معلوم است و پرسش‌گر مطمئن است که به سوال او پاسخی نامربوط داده خواهد شد.
ميل به نوشتن مطالبی که می تواند منجر به از دست دادن سر شود.
ميل به طرح سوالاتی که حل آن ها شايد صد سال زمان نياز داشته باشد.
ميل به دفاع از حقوق اشخاصی که در چارچوب نظام عرفی و قانونی هيچ حقی ندارند و دفاع از حق آن ها می تواند موجب سلب حقوق و آزادی شخص مدافع گردد.
تنها در سه کلمه می توانم بگويم که متاسفم برای شما. به بد مرضی مبتلا شده ايد. راه خلاصی نداريد. من هم نمی توانم هيچ کمکی به شما بکنم.

چرا وقتی يک اسرائيلی می بينيم مريض می شويم؟
"بيماری "محمد عليرضايی" را از حضور در رقابت شنای ۱۰۰ متر قورباغه مردان بازی‌های المپيک پکن باز داشت. به گزارش خبرنگار اعزامی خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)، عليرضايی قرار بود عصر امروز در گروه چهارم مقدماتی ۱۰۰ متر قورباغه با حريفانش رقابت کند، اما او در اين مسابقه حاضر نشد. مسوولان کاروان ايران، علت حاضر نشدن عليرضايی را بيماری خواندند و اعلام کردند که عليرضايی به دليل بيماری نتوانست در رقابت حاضر شود و همراه با سرمربی تيم ملی راهی بيمارستان شده است." «ايسنا»

مسئولان المپيک بايد فکری به حال ورزشکاران ايرانی بکنند. به نظر می رسد که ورزشکاران اسرائيلی ويروسی چيزی با خود حمل می کنند که ورزشکاران ايرانی با ديدن آن ها در مقابل يا کنار خود فوری مريض می شوند و کارشان به بيمارستان می کشد. اين وسط فلسطينی ها فکر می کنند که ايرانی ها به خاطر آن ها در مقابل ورزشکاران اسرائيلی قرار نمی گيرند ولی سخت در اشتباهند. کجا ديده ايد که مسئولی با صراحت بگويد که ما به خاطر حضور ورزشکاران اسرائيلی و به خاطر دفاع از حقوق فلسطينی ها در مسابقه شرکت نمی کنيم. اما اگر واقعا به خاطر فلسطينی های عزيز است که ما در مسابقات شرکت نمی کنيم و برای گول زدن کميته های بين المللی خود را به مريضی می زنيم، اين ديگر چه جنبه ی تبليغی و آموزنده برای مردم جهان خواهد داشت؟ آيا قرار است آن ها به اين نتيجه برسند که برای مبارزه با اسرائيل و حمايت از فلسطين بايد دچار اسهال و استفراغ شوند؟

بچرخ تا بچرخيم
"ناطق نوری همچنين به بررسی پرونده رسيدگی به جانبازان شيراز اشاره می کند و اين که پس از تحقيقات، پيشنهاد کرده مدير کل اطلاعات منطقه، خود ام الفساد است و بايد عوض شود و آقای رفيق دوست و قائم مقام ايشان بايد محاکمه شوند و اين بار با واکنش و عصبانيت شديد محسن رفيق دوست رو به رو شده است که با گلايه از ناطق، به او گفته، شاه نتوانست مرا محاکمه کند، حالا تو می خواهی محاکمه کنی؟" «تابناک»


ناطق نوری در زورخانه (عکس از شهروند امروز

جای آقای رفيق دوست در گود زورخانه خالی! گمان می کنم آقای ناطق حتی با اين هيکل پهلوانی در مقابل او کم بياورد!

فال حافظ برای سياستمداران و وب لاگ نويسان (۴)؛ اين هفته برای خوابگرد
ای حافظ شيرازی، تو کاشف هر رازی...
سالها
دفتر ما
در گرو صهبا بود
رونق ميکده
از درس و
دعای ما بود
نيکی پير مغان بين
که چو ما
بَد مستان
هر چه کرديم
به چشم کَرَم اش
زيبا بود
دفتر دانش ما
جمله بشوئيد
به می
که فلک ديدم و
در کين ِ منِ دانا بود

تفسير: ميکده در اين غزل سمبل وب‌لاگ‌شهر فارسی است که با درسِ غلط-نامه نويسی شما و دعای خير برای وب لاگ نويسان رونق پيدا کرده است. پير مغان عبارت است از خط مظلومِ فارسی که بدمستان، يعنی آدم های بی سليقه و کج سليقه، هر چه می خواهند با او می کنند و هر طور می خواهند آن را می نويسند اما همين بدمستی ها و بدنويسی ها به چشم کَرَم اين پير -که واقعا پير است و هزار و خرده ای سال از عمر شريف اش می گذرد- زيباست. می، در مصراعِ "دفتر دانش ما جمله بشوئيد به می" احتمالا برنامه ی کامپيوتری ست که نيم فاصله توليد می کند و منظور از اين بيت بکار بردن برنامه ی نيم فاصله ساز در کل مطالب وب لاگ (دفتر) و بهره گيری از آن در سرتاسر متن است (شستن دفتر دانش). پير گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان / رخصت خبث نداد ار نه حکايت ها بود به معنی اين است که خط پر طاقت و صبور فارسی، که در همه ی زمان‌ها انعطاف و همراهی با فارسی زبانان نشان داده و متناسب با نيازهای جماعت اهل قلم شکلی جديد به خود گرفته، مانع از اين می شود که شما بخواهيد بر کسانی که کلمات را جدا و با نيم فاصله نمی نويسند به طور جدی اعتراض کنيد والا داستان ها به وجود می آمد.

مصاحبه با صادق زيباکلام در باره اعدام يعقوب مهرنهاد
[نمايشنامه در يک پرده، بر اساس گفت و گوی واقعی آقای صادق زيباکلام با تفسير خبر صدای آمريکا]
مصاحبه گر- نظر جناب‌عالی راجع به اعدام آقای يعقوب مهرنهاد چيست؟
صادق زيباکلام- کدام اعدام؟ شما خودتان در صحنه ی اعدام حضور داشتيد؟
مصاحبه گر [با تعجب]- خير. چطور مگه؟
زيباکلام- فی الواقع از کجا می دانيد که ايشان را اعدام کرده اند؟
- خب در سايت های خبری و خبرگزاری ها نوشته اند.
- شما از کجا مطمئن هستيد که سايت های خبری و خبرگزاری ها درست نوشته اند؟ از کجا مطمئن هستيد که اين آقای مهرنهاد فی الواقع همان آقای مهرنهاد مورد نظر شما بوده و کس ديگری نبوده؟ شما او را ديده بوديد؟
- من نديده بودم و در زمان اعدام هم در زندان حضور نداشتم ولی فکر می کنم وقتی قوه ی قضائيه و خبرگزاری دولتی می گويد او بوده خب او بوده و کس ديگری نبوده.
- دوست عزيز، من هم فی الواقع او را نديده ام ولی وقتی کسی را به چشم نديده ام و اعدام اش را هم شخصا مشاهده نکرده ام که نمی توانم راجع به او و اعدام اش اظهار نظر بکنم و قس علی هذا. به هيچ وجه من الوجوه ورود به اين بحث تا زمانی که خودمان نديده باشيم جايز نيست چون ممکن است آن چيزی که ما فکر می کنيم نبوده باشد و فی الواقع چيز ديگری بوده باشد و قس علی هذا.
- درست می فرماييد. اگر تا زاهدان ۱۱۴۳ کيلومتر فاصله ی هوايی نبود و اگر مجوز ورود به محوطه ی زندان زاهدان را داشتم حتما به آن جا می رفتم و از اين چيزهايی که فرموديد مطمئن می شدم...
- شما از کجا مطمئن هستيد که تا زاهدان ۱۱۴۳ کيلومتر فاصله هوايی است؟ آيا خودتان اندازه کرده ايد؟
- خير. من از روی خط مقياس کتاب جغرافی و به کمک خط کش اين عدد را به دست آورده ام.
- و فی الواقع بدون تحقيق و اندازه گيری شخصی پذيرفته ايد. من به هيچ وجه من الوجوه با کسی که مسائل را به طور دقيق و عميق بررسی نمی کند، و شخص اعدام شده را شخصا نمی شناسد و صحنه ی اعدام را به چشم نديده است و فاصله تا شهر محل وقوع اعدام را خودش اندازه نگرفته است مصاحبه نمی کنم.
- !

نثوان، قائله، غيض
"صدای آمريکا برای اين اقشار صرفاً در حد يک «دلخنک کردن» بود تا به آن وسيله بتوانند همه بغض ها و غيض های انباشته شده خود عليه حکومت مستقر درايران و همه شيدائی و دلدادگی خود نسبت به آمريکای رويائی شان را اطلاع رسانی کنند... در کنار [آقای ايکس]، بايد و می توان به مجری برنامه «[خانم ايگرگ]» نيز اشاره کرد که قبل از محروم بودن از عمق سواد سياسی و بی طرفی رسانه ای نشان داده همواره می کوشد از امکان حضور روزانه در مقابل دوربين VOA به عنوان فرصتی جهت جبران سال های جوانی و جوان سری خود بهره ببرد." «سايت سخن دات اينفو، داريوش سجادی»

درست می گويند ايشان. اين "قائله"ای‌ست که "نثوانِ" محروم از عمق سواد سياسی از روی "غيض" جهت جبران سال‌های جوانی به پا می‌کنند.

يعقوب مهرنهاد قطعا برانداز بود

می گويند يعقوب مهرنهاد عضو گروه مسلح و تروريستی جندالله بود و به همين خاطر اعدام شد. می گوييم در طول سی سال گذشته، هر کس که به زندان افتاد و "اعتراف" به کاری کرد، -اگر زنده ماند- بعد از خروج از زندان، "اعتراف" اش را پس گرفت و اظهار داشت که چنان کاری نکرده است. از فرهاد بهبهانی و نورالدين کيانوری گرفته تا وب لاگ نويسان بازداشت شده به محض اين که از دست اعتراف گيران رهايی يافتند، بر اعترافات شان خط بطلان کشيدند.

به همين سياق، به آقای يعقوب مهرنهاد، يک سری اتهامات کلی –بدون ارائه مدرک و حتی پخش اعترافات- بستند و او را به دار کشيدند. اما من می خواهم اين بار از واردکنندگان اتهام براندازی دفاع کنم و هم‌صدا با آن ها بگويم مهرنهاد حتی اگر عضو جندالله نبود، حتی اگر اسلحه در دست نداشت، حتی اگر گروگان نگرفته بود، حتی اگر سر کسی را نبريده بود، باز قطعا برانداز بود. می فرماييد چطور، عرض می کنم:
- برانداز بود چون به ظلمی که به مردم سيستان و بلوچستان می رود اعتراض می کرد و اعتراض اش را به زبان می آورد و می نوشت.
- برانداز بود چون برای فرزندان آن استان که در فقر و محروميت به سر می بَرَند زندگی بهتر می خواست و اين خواست را به زبان می آورد و می نوشت.
- برانداز بود چون اهانت مسئولان و مديران منطقه را به باورهای مردم بر نمی تابيد و مخالفت خود را با چنين اهانت هايی به زبان می آورد و می نوشت.
- برانداز بود چون می خواست پا در کفش مسئولان دولتی و نمايندگان "مردمی" بکند، بل‌که گرهی از کار مردم بگشايد که جلوی اين عمل طبيعتا گرفته شد.
- برانداز بود چون در سيستان و بلوچستان زندگی می کرد و هر کس که در آن استان موافق اعمال حکومت نباشد و بخواهد تبعيض و فشار و نابسامانی را "براندازد" به خاطر همين فعل "برانداختن"، برانداز خوانده می شود.

چنين بود دلايل برانداز بودن آقای يعقوب مهرنهاد. کسی که اگر عضو گروه آدم‌کش جندالله هم نبود، همين يک فقره گفتن و نوشتن برای بر دار کردن اش کافی بود.


[وبلاگ ف. م. سخن]





















Copyright: gooya.com 2016