سه شنبه 29 مرداد 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از ازاله بکارَت توسط عوضعلی کردان تا تشکر و قدردانی از آقای احمدی نژاد

کشکول خبری هفته (۵۳)

ازاله بکارَت توسط عوضعلی کردان
يکی دو ساعتی روی اين تيتر فکر می کردم و به خود نهيب می زدم که ای سخن! اين تيتر را رها کن! شرم کن! حيا کن! ادب داشته باش! بچه ی مردم اين ها را می خوانَد چيز ياد می گيرد. آخر کسی که بعد از انقلاب به دنيا آمده، از کجا می داند که ازاله ی بکارت يعنی چه؟ او که نمی داند اين عمل شنيع در دوره ی پيش از انقلاب جرمی سنگين بوده و پدر مجرم را در می آورده اند. او که در مجله ی "زن روز" و "جوانان" و "بانوان" نخوانده است که فلان آقاپسر موقع تماشای فلان فيلم عشقی در تلويزيون عنان از کف داده و باعث ازاله ی بکارت دختر همسايه شده و به خاطر اين جرم بايد سال ها در زندان آب خنک بخورَد. او سال ها در صفحه ی حوادث روزنامه ها راجع به "تعرض" فلان مرد گردن کلفت به دختری جوان خوانده که متهم بعدش يا شلاق خورده يا دختر خانم را عقد کرده است.

بعدها که مسئولان فرهنگی کشور استفاده از کلمه ی "تجاوز" را رساتر از کلمه ی "تعرض" ديده اند، خوانده که نه يک مرد، بل که چندين مرد به فلان دختر بچه تجاوز کرده اند و بعد او را به قتل رسانده اند و بعد از محکوم شدن به مرگ، خانواده ی مقتول -دقت بفرماييد مقتول و نه قاتل- برای اجرای حکم اعدام مجبور شده اند تمام دار و ندار و زندگی شان را بفروشند تا نصف ديه ی قاتل -دقت بفرماييد قاتل و نه مقتول- فراهم شود و مجرمين به سزای اعمال ننگين شان برسند.

در سال های اخير هم که وسايل ارتباطی مانند بلوتوث در اختيار مردم قرار گرفته، در مترو و اتوبوس، فايل هايی دريافت کرده که در آن تصاويرِ تجاوز دسته جمعی به دختران جوان ضبط شده است. در همين اواخر هم ماجرای تجاوز به پسر ۱۹ ساله را در جرايد خوانده است.

بنابراين نوشتن در مورد ِ جرم ازاله ی بکارت، برای کسانی که در دوره ی بعد از انقلاب انواع و اقسام تجاوزها را به چشم ديده يا راجع به آن ها شنيده و خوانده اند بی معنی ست.

تازه، آن هايی که وارد ترند ممکن است به تو بخندند که اين هم شد سوژه! خب کسی که بکارت‌اش ازاله شده مثل خيلی از دخترهای ازاله ی بکارت شده می تواند برود پيش پزشک متخصص و بکارت از دست رفته را ترميم کند. اين که مسئله ی مهمی نيست.

بچه هايی هم که در خارج از کشور بزرگ شده اند، ممکن است بکارت را با دکارت فيلسوف فرانسوی اشتباه بگيرند و فکر کنند نگارنده راجع به دکارت تحقيقی انجام داده و چيزی نوشته، فقط يک اشتباه تايپی داشته و دکارت، بکارْت شده! به همين خاطر، روی "ر"، يک " َ" گذاشتم که اين سوء تفاهم بر طرف شود.

خلاصه اين که می دانم اين تيتر جنجالی ست و بيشتر به درد نشريات زرد می خورَد اما چه کنم که هر چه فکر کردم نتوانستم آن را با يک تيتر و کلمه ی مناسب تر جايگزين کنم. مثلا اگر می نوشتم تعرض توسط عوضعلی کردان، خب تعرض با ازاله ی بکارت خيلی تفاوت داشت و من نمی توانستم حرفی بزنم که با اصل خبر نخوانـَد. يا اگر می نوشتم که تجاوز توسط عوضعلی کردان، اين هم با خبر منطبق نبود و حالت اجبار و زور را تداعی می کرد. ببخشيد نمی توانم زياد وارد عمق مسئله شوم و مقياسات و تبيينات حقوقی را به زبان وکلا و قضات شرح دهم. بالاخره زن و بچه ی مردم اين چيزها را می خوانند و نمی خواهيم ناخن به صورت بکشند و بگويند: ايش، الهی ذليل شی "سخن" با اين طنز نوشتن ات!

ببخشيد اين چند وقت از بس پای گفت‌وگوهای آقای دکتر صادق زيباکلام نشسته ايم، شيوه ی "مستقيما سر اصل مطلب رفتن" را پاک فراموش کرده ايم و يک ليوان آب هم که می خواهيم بخوريم چنان با ديدِ علمی-فلسفی به آن نگاه می کنيم که يادمان می رود ليوان را برای چه به دست گرفته ايم و شک می کنيم آن چيزی که در داخل ليوان است اصلا آب است يا نيست، يا توطئه ی امپرياليسم آمريکا و شاه جنايتکار بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ ست. حالا هم اين قدر به شرح و بسط ازاله ی بکارت پرداختيم که يادمان رفت بگوييم اصلِ موضوع چيست؟ عوضعلی کيست؟ حادثه از چه قرار است.

متاسفانه، ما مثل بی.بی.سی و ساير خبرگزاری های معتبر نتوانستيم اين خبر را از دو منبع مستقل به دست آوريم و اصل آن را فقط در نشريه ی اينترنتی "روزآنلاين" مشاهده کرديم. راست و دروغ اش با روزآنلاين و نويسنده ی مطلبِ "سوابق اخلاقی کردان"، خانم فرشته پاک نظر. بی هيچ توضيح و تفسير اضافه بخش هايی از اين مقاله را می خوانيم:
"روز گذشته يک منبع آگاه با افشای سوابق غير اخلاقی علی کردان اطلاعات تازه ای از رشد وی ‏در دستگاه حکومتی ايران منتشر ساخت. بنا به اين گزارش علی کردان در تاريخ ۳۱/۳/۵۷ به اتهام "ازاله بکارت" توسط شعبه اول دادسرای ساری ‏بازداشت می شود و تا تاريخ ۸/۵/۵۷ در زندان ساری بوده است. در اين تاريخ با قرار قبولی کفالت از زندان ‏آزاد می شود تا قاضی دادگاه شعبه سوم دادگستری ساری درباره اتهام وی رأی خود را صادر کند. ‏اما در اين روزها و ايام فضای سياسی شهرستان ساری نيز همانند ساير نقاط ايران فضايی انقلابی بوده که سبب ‏ايجاد اختلال در روند عادی امور قضايی نيز می شود. در اين مدت علی کردان از فضای انقلابی و جو احساسی ‏شهر استفاده کرده و خود را به عنوان يک انقلابی معرفی می کند. ‏بسياری از فعالان سياسی نيز که از دليل اصلی بازداشت کردان بی خبر بوده اند، او را به اين گمان که به دليل ‏سوابق انقلابی توسط ساواک بازداشت شده بود در کنار خود می پذيرند و از اين پس مهر فعال انقلاب اسلامی به ‏اشتباه بر پيشانی علی کردان خورده می شود... رئيس زندان ساری در نامه ای به معاون دادسرای عمومی اين شهر ‏اصل ماجرا را تشريح می کند. [در] متن اين نامه که با سربرگ قوه قضائيه و اداره کل زندان مازندران از سوی اداره زندان ساری خطاب به معاون ‏دادسرای عمومی ساری منتشر شده، آمده است: ‏«احتراماً عطف به شماره ۲ مورخه ۱/۱/۷۱ به استحضار می رساند با بررسی به عمل آمده، آقای عوضعلی ‏معروف به علی کردان فرزند کمال طی قرار شماره ۲۵۷/۵۷ ک ش مورخه ۳۱/۳/۵۷ از طريق داديار شعبه اول ‏تحقيق آن دادسرا به اتهام ازاله بکارت بازداشت و برابر نامه شماره ۱۷۱۴ مورخه ۸/۵/۵۷ منشی شعبه سوم ‏دادگاه شهرستان ساری با قرار قبولی کفالت از زندان آزاد شده است. مراتب جهت هر گونه اقدام مقتضی اعلام ‏می گردد.» اما در آن زمان علی کردان از مسئولين ارشد دانشگاه امام حسين (ع) سپاه پاسداران بود که کسی را يارای مقابله با ‏او و احضار مجددش به دادگاه نبود. لذا اين بار نيز با لابی های گسترده ای که اين سردار عالی رتبه سپاه داشت ‏موفق شد بار ديگر پرونده اخلاقی اش را بايگانی کند." «روزآنلاين، پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۷»



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




تونل زمان (سالنامه گل آقا)
به خاطر يکی ديگراز نشريات "گل آقا" به گذشته باز می گرديم. بار پيش به خاطر هفته نامه گل آقا به اول آبان ۱۳۶۹ باز گشتيم و امروز به خاطر سالنامه گل آقا به اول فروردين سال ۱۳۷۰ باز می گرديم. احتمالا در آينده يک بار ديگر به خاطر ماهنامه ی گل آقا به گذشته باز خواهيم گشت. نشريات گل آقا، ارزش آن را دارد که ده بار ديگر به گذشته باز گرديم. مطالب گل آقا هنوز تازه و خواندنی ست. تاريخی ست زنده در قالب طنز و کاريکاتور. ورق زدن نشريات گل آقا هنوز هم نشاط آور است. با خواندن مطالب و ديدن کاريکاتورهای آن يک حس زيبا در انسان بيدار می شود؛ حس تشنه ای که سال ها قبل به چشمه ای زيبا با آبی خنک و گوارا رسيده و بعد از سال ها يادآوری آن خاطره موجب شادی او می شود. گيرم اکنون انواع و اقسام آب های معدنی و نوشابه های رنگارنگ هست؛ گيرم آب اين چشمه در اثر از ميان رفتن ذخاير قديمی و خشکسالی سال های بعد کم شده و شياری باريک از آن جاری ست. اما خاطره ی آن چشمه ی جوشان و خروشان هم چنان زنده است.

ماشين زمان را روی اول فروردين سال ۱۳۷۰ تنظيم می کنيم و وارد تونل می شويم. سه سال از پايان جنگ گذشته و مردم در پی کسب و کارند. پا به دوران سازندگی گذاشته ايم. دوران آسفالت کردن خيابان ها و رنگ کردن بلوک های سيمانی حاشيه ی پياده روها. دوران کاشتن نهال در تکه زمين های خالی و باير. اکنون نوبت لبخند است. سياست گذاران به اين نتيجه رسيده اند که سازندگی نياز به روحيه دارد و روحيه با لبخند تقويت می شود. البته يک عده هم‌چنان به دنبال اشک و آه و زاری اند. اکثريت اما به دنبال شادی اند. موفقيت روز افزون هفته نامه و بعدها ماهنامه گل آقا مويد اين نياز است. آقای کيومرث صابری نبض جامعه و حکومت را در دست دارد. به همين خاطر موقعيت را برای چاپ سالنامه گل آقا مساعد می بيند. شهر تعطيل است و مردم به مسافرت رفته اند. ۲۲۴ صفحه سالنامه ی گل آقا را به قيمت ۲۰۰ تومان می خريم.

شخص گل آقا مقدمه ای بر آن نوشته است:
"می گويم: برادر شاغلام! انتشار سالنامه چه تخم دو زرده ای می باشد؟ سرکار عالی، انگار شاخ غول را شکانيده باشی! پدر آمرزيده، کاری با اين همه فِس فِس، چه احتياجی به «مقدمه» دارد؟ می گويد: قربانت گردم! ما چندان هم طالب مقدمهء حضرتعالی نيستيم! زيرا که اصل کار، محتويات سالنامه است نه مقدمهء جنابعالی!..."

شاغلام، هم راست می گويد هم نمی گويد. شايد مقدمه ی گل آقا لازم نباشد، اما خود گل آقا برای انتشار چنين نشريه ای حتما لازم است. اين را چند سال بعد می فهميم.

در صفحات بعدی اين مطالب را می خوانيم:
"گل آقا و مهمترين رويدادهای سال! (۱۰/۲/۷۰: پخش برنامه های ماهواره ای بار ديگر به صورت مسئله روز در آمد و اين در حالی بود که هر دو کانال تلويزيونی خودمان با تنوع بخشيدن به برنامه هايشان، آمادگی کامل خود را برای مقابله با پخش برنامه های ماهواره ای، به جهانيان نشان دادند! به اين معنا که کانال اول تلويزيون با به خدمت گرفتن برنامه های سوپر قديمی و تکراری «رازبقا»، به پخش سری جديد فيلم «اردک ها» پرداخت... کانال دوم تلويزيون نيز با حذف سريال های خواب آور و تکراری، به پخش مسابقه های متعدد علمی پرداخته که تاکنون ادامه‌دار و يک سان بودن و يک محتوا داشتن از جمله خصوصيات کلی آنها محسوب می شود!) – گل آقا از زبان گل آقا (کيومرث صابری کمتر مصاحبه کرده است –و می کند- انزوای خود را بيشتر دوست دارد. اما هميشه اختيار با آدم نيست...) – پهلوان زنده را عشق است (نگاهی به گل آقا و دو کلمه حرف حساب) – ايرانيان خوش ذوق به سياست و سوسکهای نوشابه ها می خندند (نوشته جرالدين بروکس، خبرنگار وال استريت ژورنال) – کاريکاتورهای محمد رفيع ضيايی – گل آقا چگونه منتشر می شود؟ - گفتگويی کوتاه با مرتضی فرجيان – گفتگو با ناصر پاک شير – گفتگو با محمد پورثانی – گفتگو با ابوالفضل زرويی نصرآباد – گل آقا از نگاه مشاهير – واهمه های با نام و نشان بهاءالدين خرمشاهی و مطالبی از وکيل باشی، خسرو شاهانی، استاد ابوالقاسم حالت و ديگران.

سالنامه را در همان پياده رو ورق می زنم. خيابان ها خلوت است و مردم، شهر را خالی کرده اند. آسمان تهران آبی ست. کارگران شهرداری، بلوک های سيمانی حاشيه پياده رو را با آرامش رنگ می زنند. می دانم اگر برگردم به چند سوال اساسی بايد پاسخ جدی دهم: چرا بعد از گذشت ۱۸ سال از انتشار اولين شماره ی نشريه گل آقا، وضع نشريات طنز روز به روز بدتر شده است؟ چرا طی اين سال ها به تعداد نشريات طنز اضافه نشده است؟ چرا با درگذشت طنزپردازان قديمی، کسی جای آن ها را نگرفته است؟ سوالات پی در پی می آيند. به زمان خودمان باز می گردم شايد پاسخی برای آن ها بيابم...

بر سر دوراهی زندگی؛ به دنبال کاغذ پاره
در خارج درس خوانده ام. اکنون دوره ی دکترا را می گذرانم. در طول سال های گذشته اين قدر به من فشار آمده که موهايم ريخته است. استادان اين دانشگاه خيلی سختگيرند. شب و روز کتاب ورق می زنم و به مانيتور کامپيوتر چشم می دوزم. نه خواب دارم، نه خوراک. فقط تحقيق، تحقيق، تحقيق. می خواهم وقتی به کشورم بازگشتم به مردم‌ام خدمت کنم. می خواهم شغلی دولتی بگيرم و ايران را از وضعيتی که به آن گرفتار آمده نجات دهم. ما همه بايد تلاش کنيم. بايد درس بخوانيم و مدارج عالی ترقی را طی کنيم. بايد با مدرک عالی، شغل عالی به دست آوريم. آن وقت کشور پيشرفت خواهد کرد. مملکت آباد خواهد شد. اما درد من اين است که اقوام و دوستان و آشنايان به حرف های من می خندند. اگر هم نخندند، چنان حالتی در چهره شان می بينم که از حرف های خودم خجالت می کشم. به نظر می رسد که آن ها مرا آدمی خيال‌باف فرض می کنند. گفتم برای شما نامه بنويسم و از شما کمک بخواهم. شما بگوييد چه کنم؟

پاسخ:
دکتر جان
حرف های شما متين و منطقی ست. اما خنده ی اقوام و دوستان و آشنايان تان هم بی دليل نيست. آن ها چيزی را می بينند که شما نمی بينيد؛ آن ها چيزی را می دانند که شما نمی دانيد. شما دوره ی دبيرستان و دانشگاه را در خارج گذرانده ايد و ايران را نديده ايد. فکر می کنيد در ايران نيز همان استانداردهای خارج از کشور رعايت می شود. نه عزيز جان؛ رعايت نمی شود و علت سر تکان دادن و افسوس خوردن فاميل شما هم همين است. آن ها شما را خوش‌خيال می بينند و خوش‌خيالی برای يک ايرانی که درايران زندگی می کند سم مهلک است. بگذاريد در دو جمله بگويم چه سرنوشتی بعد از بازگشت به ايران در انتظارتان است. شما هر کاری که در جهت خدمت به مردم بخواهيد بکنيد -مثلا آبدارچی اداره هم که بخواهيد بشويد- ابتدا بايد مدرک تان مورد تائيد وزارت علوم قرار بگيرد. آن ها بايد تائيد کنند که دانشگاه شما معتبر است. بعد بايد ريز نمرات شما را يکی يکی بررسی کنند و درس هايی را که خوانده ايد از نظر بگذارنند. در اين جا مدرک شما معتبر می شود، اما خود شما هنوز معتبر نيستيد. اعتبار شما را اداره ی گزينش تعيين می کند. نماز می خوانيد؟ روزه می گيريد؟ همسرتان با چادر از در خانه بيرون می رود؟ کراوات می زنيد؟ ريش می تراشيد؟ در مراسم مذهبی شرکت می کنيد؟ صدای موسيقی مبتذل از خانه تان به گوش می رسد؟ و غيره و غيره و غيره. اگر اهل نماز و روزه نباشيد و يا به انجام فرائض دينی تظاهر نکنيد، هرچند مدرک تان معتبر است، اما خودتان معتبر نيستيد و کاری به شما داده نمی شود. ولی اگر هستيد و کار بهتان داده شد تازه اول بدبختی ست. آدم درست‌کاری هستيد؟ اهل رشوه نيستيد؟ مسئوليت پذيريد؟ بيش از حد کار می کنيد ودل می سوزانيد؟ دِ نشد ديگر برادر! اگر اهل دغل و دوز وکلک و سوءاستفاده از شغل و موقعيت نباشيد، آن ها که هستند، زير آب‌تان را می زنند. نمی دانم زيرآب زدن به انگليسی چه می شود. يعنی کارتان را می سازند. يعنی زير پای تان پوست موز می اندازند. شما می شويد بَده آن ها می شوند خوبه. گيرم زرنگ بوديد و کسی به کارتان کاری نداشت. می بينيد، شما که موهای سرتان در راه علم ودانش ريخته، شما که پدرتان برای دفاع از رساله ی دکتری در آمده، شما که چشم تان پای کتاب و کامپيوتر کور شده، شما در اداره ی مربوطه زير فرمان يک آدم بی سواد -که دکترای تقلبی اش را با تيتر و عنوان همان دانشگاه شما جعل کرده- قرار داريد، و ايشان به شما می گويد چه بکنيد و چه نکنيد. بعد آرزوهای تان يکی يکی نقش بر آب می شود. می بينيد به کشور خودتان به خاطر وجود اين آدم ها نمی توانيد خدمت کنيد. می بينيد شغل عالی نمی توانيد به دست آوريد. می بينيد نمی توانيد باعث پيشرفت کشورتان شويد. می بينيد نمی توانيد مملکت تان را آباد کنيد. بعد چهره ی اقوام و دوستان و آشنايان يکی يکی پيش چشم تان می آيد. تازه معنی حرف آن ها و لبخندهايی را که می زدند می فهميد. اما ديگر دير شده است. عمری از شما گذشته و به جايی نرسيده ايد و کشورتان هم به جايی نرسيده است. يا شده ايد يک آدم پدرسوخته ی شارلاتان، يا يک آدم تو سری خورده ی بدبين و نااميد. بليت هواپيما می خريد و به همان کشوری که در آن درس خوانده ايد باز می گرديد. بعد می شويد اپوزيسيون. کار می کنيد و پول در می آوريد و از راه دور برای آبادانی کشورتان غُر می زنيد. اين ها البته هيچ کدام اثر ندارد ولی به نظرتان بهتر از هيچ است. از من می شنويد، به جای فشار آوردن به خودتان، برويد دنبال يک دوره ی کوتاه فوتوشاپ و چند آشنای سطح بالا. با يک تکه کاغذ جعلی در کشور می توانيد به اوج پرواز کنيد. از ما گفتن بود. تصميم گيری با شماست.

آقايان، حضرت هم از شما قهر کرده است
"محمد علی آبادی رئيس سازمان تربيت بدنی جمهوری اسلامی ايران گفت چون بازی های المپيک در ماه شعبان و در ‏طول "اعياد شعبانيه" برگزار می شود، برای ورزشکاران ايران خوش یُمن خواهد بود و همه مدال می آورند." «روزآنلاين، ۳۱ تير ۱۳۸۷»
"تداوم ناکامی های ورزش ايران در المپيک پکن. طلسم مدال آوری کاروان ورزشی ايران در المپيک بيست و نهم در هفتمين روز اين رقابتها هم شکسته نشد." «خبرگزاری مهر»

اعياد شعبانيه هم به داد ورزشکاران ايرانی نرسيد. امام زمان هم به ورزشکاران ما کمک نکرد. ورزشکارانِ خسته و شکست خورده ماندند و گردن های خالی از مدال و ۸ ميليارد تومان هزينه که صرف ريخت و پاش های مسئولان ورزش کشور شد. شايد در آخرين روزها يکی دو مدال نصيب مان شود اما چه فايده. خانه از پای بست ويران است و اين مدال ها که با تلاش شخصی به دست می آيند جز پوشاندن سرطانی که به جان ورزش کشور افتاده کار ديگری نمی کنند. آقايان به جای فعاليت منظم و سيستماتيک، پای ائمه را به ميان می کشند و وظيفه ای را که خود بر عهده دارند به گردن آنان می اندازند. به جای برنامه ريزی، به جای تامين امکانات، به جای تامين وسايل معيشت و زندگی، به امامان متوسل می شوند بل که ضعف مديريت و کم کاری و بی برنامگی خود را لاپوشانی کنند.

اما مقدسينی که باعث تقويت روحی ورزشکاران می شدند و در آنان انگيزه ی پيروزی به وجود می آوردند به روسای بی مسئوليت پشت کرده اند. آن ها هم از دست اين حقه بازان که انجام کارهای عادی انسانی را از آنان توقع دارند به تنگ آمده اند. اين بار نه حضرت ابوالفضل به داد رضا زاده رسيد و از درد بدن و مفاصل او کاست، نه حضرت امام زمان در ميادين چين به داد ورزشکاران ما رسيد و برای شان مدال آورد. اکنون شايد آقايان مسئول چشم باز کنند و ببينند که مدال آوردن وظيفه ی آن هاست نه ائمه و معصومين. ببينند که جماعتی که نه به ائمه و پيامبر اعتقاد دارند، نه حتی خدا را قبول دارند، مدال ها را درو می کنند و نتيجه زحمات خود را می گيرند. معصومين تنها زمانی به معتقدان خود از نظر روحی کمک خواهند کرد که آن ها زحمت خود را کشيده باشند و کار خود را کرده باشند؛ امکانات در اختيار ورزشکار قرار داده باشند؛ زندگی او را تامين کرده باشند؛ با برنامه ريزی و مديريت علمی کارها را پيش برده باشند. تنها در اين صورت اعتقادات ورزشکار به ياری اش خواهد آمد و توانايی او را افزايش خواهد داد.

آکسفورد کلافه شد
"بيانيه دانشگاه آکسفورد در باره کردان روی سايت دانشگاه قرار گرفت. در اين متن که ويرايش تازه ای از بيانيه قبلی است آمده است: مدرکی که به عنوان مدرک آقای کردان منتشر شده اصالت ندارد و مدرک دانشگاه آکسفورد نيست." «راديو زمانه»

منشی روزنامه کيهان- الو، آکسفورد؟ اين دِ نِيم آو الله، دِ بنفيشنت، دِ مرسيفول. سلام عليکم. هاو آر يو؟ ببخشيد يک سوال داشتم. شما مدرک دکترای افتخاری به نام آقای کردان صادر کرده ايد؟ فِرْست نيم، عوضعلی... نو، نو. عَ وَض عَ لی. يس. آف کُرس. نو؟! پس چی؟! نداريد همچين کسی؟! ای بابا! ببخشيد، يک لحظه... حَسَن، تقلبی به انگليسی چی ميشه؟! يس. پس تقلبيه. مطمئنيد؟ تنک يو. بای بای. بابا نفس‌ام بُريد چقدر يارو خر بود. يک کلمه انگليسی نمی فهميد...

منشی خبرگزاری الف- هِلو سِر. آی اَم ژورناليست فُرُوم الف نيوز ايجنسی... وات؟! نو اَلـَـف نيوز ايجنسی، اَلِف نيوز ايجنسی. يس. می خواستم بپرسم مدرک دکترای آقای علی کردان اصل هست يا نيست؟ چی؟ نيست. نو سِر. علی کردان. يس. کُ ر دا ن. وزير کشور جمهوری اسلامی ايران. آهان. نو. واز هی اين يور يونيورسيتی استيودنت؟ مومنت پيليز. وان مومنت. يه دقيقه زبون به دهن بگير ببينم... اکبر، واز هی دُرُسته يا هَز هی؟ بابا مُردم از دست اين يارو. عجب زبون نفهميه. بگير ببين چی ميگه... ميگه دکتر نيست؟! بهش بگو يک نامه با سربرگ و امضا بفرسته که طرف دکتر نيست بعدشم گوشی رو قطع کن؛ پول تلفن زياد ميشه...

يک خبرگزاری اصلاح طلب- های. هاو آر يو. وری ول تنک يو. ديس ايز اِ بوک. نو. اسکيموزی. ساری. اکسکيوزمی. الهی بميری مهری از بس گفتی اسکيموزی به يارو گفتم اسکيموزی. قطع کنم دوباره بگيرم؟ بابا آبرومون رفت. نو سِر. آی اَم نات ويت يو! آی اَم ويت مای فرند. آی وانت تو نُو... مومنت. مومنت... مهری "گرفتن" به انگليسی چی ميشه. يادم رفت. چی؟ تِيک. اوکی. يس سر. هَز مستر کردان تيک اِ هونوراری دکترا فروم يو؟... نو فروم يو، مای منظور ايز فروم آکسفورد. نو؟!!! وات؟! وری گود. وری گود گود نيوز. وری با حال نيوز. آی اَم وری هپی. آی هَو وری بـِـست نيوز فور مای نيوزپيپر. هاو آر يو. اکسکيوزمی؛ آی وانت تو سی گودبای.

[چند روز بعد، منشی دانشگاه آکسفورد روانه ی آسايشگاه روانی می شود. دانشگاه آکسفورد که آرامش چند صد ساله اش در همين يکی دو روز به طرز وحشتناکی به هم خورده است برای خلاص کردن خود از استعلام های تکراری، اعلاميه ای مبنی بر دکتر نبودن آقای علی کردان روی سايت دانشگاه قرار می دهد...]

پوزش از تاخير در پاسخ به نامه ها
از دوستان و اساتيد ارجمندی که محبت کرده اند برای اين‌جانب ای ميل فرستاده اند بی نهايت سپاسگزارم. پوزش می خواهم که پاسخ به اين ای ميل ها با تاخير خيلی زياد داده می شود. اميدوارم اين تاخير ناخواسته حمل بر بی توجهی نشود.

رابطه دست و پای برهنه بوکسور با نامه خبرگزاری الف
اين روزها روزهای ورزش و المپيک است پس خالی از لطف نخواهد بود اگر به دنبال کشف رابطه ميان موضوعات ورزشی و موضوعات سياسی باشيم.

در المپيک قبلی وقتی بوکسور ايران با دست و پای برهنه روی رينگ رفت و با دست کشيدن به ريش خود و گرفتن حالت التماس و خواهش از داور، وقت برای آماده شدن و رسيدن کفش و دست‌کش خواست يک نکته معلوم گشت و آن اين که دوری از جهان متمدن و غرق شدن در باتلاق خودبزرگ بينی و خودهمه‌چيزبينی -که حکومت و دستگاه تبليغاتی اش عمق و ابعاد آن را هر روز بيشتر می کنند- چه وضع رقت انگيز و اسف باری برای ما رقم زده است. به اين تصوير نگاه کنيد:

نامه ای ست که سايت الف، برای دانشگاه آکسفورد نوشته است. به محتوای اين نامه و موضوع سرنوشت ساز آن کاری نداريم؛ به چگونگی نوشتن آن توجه کنيد. آيا نوشتن چنين نامه ای، با چنين وضع و صورتی، مثل حضور بوکسور بی کفش و دست‌کش در وسط ميدان المپيک نيست؟ مايه آبروريزی و خفت و سرشکستگی نيست؟ يعنی در خبرگزاری الف، يک نفر پيدا نمی شود اين نامه را به صورت آبرومند تايپ کند و دست‌کش و کفشی مناسب به آن بپوشاند؟ آيا اين نامه که به چرک‌نويس می ماند، با همين شکل و شمايل برای آکسفورد ارسال شده است؟ آن کسی که در آکسفورد نشسته و از يک طرف جعل دکترای دانشگاه توسط "وزير کشور جمهوری اسلامی ايران" را می بيند، و از طرف ديگر از يک "خبرگزاری" نيمه دولتی، چنين نامه ای با چنين شکل و شمايلی دريافت می کند، در باره ی "ايران" و "ايرانی" چه فکر خواهد کرد؟ خودم را که جای آن مسئول می گذارم... نيازی به شرح و بسط نيست. حتما همان چيزی به ذهن شما می آيد که به ذهن من و آن مسئول می آيد!

صدای آقای هاشمی در آمد
"هاشمی رفسنجانی گفت: اينگونه که کشور دارد اداره می‌شود، نمی‌توانيم راضی باشيم که مسلمانان خوبی هستيم و يا الگوی جهانی شويم، تعارف که نداريم، کشوری با اين سرمايه عظيم نبايد در زمستان دچار قطع گاز و در تابستان دچار قطع برق شود و مردم ساعت‌ها وقت خود را در پمپ بنزين‌ها بگذرانند، در حالی که ما صاحب اين راه هستيم. بديهی است که اين مسائل و مشکلات به ضعف مديريت بر می‌گردد." «ايسنا»

بالاخره صدای آقای هاشمی در آمد و جنگ قدرت در حکومت اسلامی وارد مرحله ی تازه ای شد. کشور ايران و مردم آن به مدت سه سال به عنوان موش آزمايشگاهی در اختيار "دکتر" احمدی نژاد قرار گرفت تا هر بلايی می خواهد بر سر آن بياورد شايد با آزمون و خطا نتيجه ای مطلوب حاصل شود. از لحظه ای که مسئولان حکومت از بزرگ و کوچک در ساختمان مجلس سنای سابق، به ديدار رئيس جمهور تازه انتخاب شده شتافتند و با نظرات انقلابی و دگرگون ساز وی آشنا شدند، سه سال گذشت؛ سه سال تيره و تار که در تاريخ معاصر ايران صفحات ويژه ای به آن اختصاص خواهد يافت. در طول اين سه سال، کشور به اندازه ی سی سال عقب رفت. "آقا" دستور داده بودند که به رئيس جمهور تازه‌به‌قدرت‌رسيده فرصت داده شود. فرصت داده شد ولی ظاهرا اين فرصت به روزهای پايانی خود نزديک شده است. اکنون نوبت تاخت و تاز آقای رفسنجانی ست. بلايی که احمدی نژاد بر سر ايران آورد از هاشمی يک سمبل نجات ساخت. چهره ی خاتمی را آسمانی کرد. حتی کسی مثل کروبی در مقابل احمدی نژاد به فرشته می مانَد. و اکنون هاشمی به عنوان سمبل نجات پا به عرصه سياست می گذارد. فردا هم خاتمی و کروبی وارد گود انتخابات رياست جمهوری خواهند شد. روی کار آمدن هر يک از اين ها شايد از درد حضور احمدی نژاد کم کند ولی چيزی به طور بنيادين تغيير نخواهد کرد. باز ۴ يا ۸ سال ديگر شاهد به روی کار آمدن معجزه ای جديد خواهيم بود. تا اساس درست نشود، هيچ چيز درست نخواهد شد.

آقای حسين شريعتمداری می دانست...
"ديروز در جلسه علنی مجلس شورای اسلامی و در جريان رأی اعتماد به سه وزير پيشنهادی رئيس جمهور، نمايندگان موافق و مخالف، مطابق معمول و با استفاده از اختيارات قانونی خويش به اظهارنظر درباره وزيران پيشنهادی پرداختند. در اين ميان اظهارنظر مخالفان درباره يکی از نامزدها داغ تر از بقيه و با ارائه دلايلی مبنی بر عدم صلاحيت ايشان، نظير مدرک دکترای تقلبی يا جعلی! همراه بود که نگارنده درباره صحت و سقم اين ادعا و برخی از ادعاهای ديگر نظری ندارد، يعنی چيزی نمی داند..." «کيهان»

آقای حسين شريعتمداری اتفاقاً می دانست و به موقع هشدار داد. هشدار او اما به موقع شنيده نشد. وقتی نوشت: "اگر اظهارنظر ديروز برخی از نمايندگان درباره مثلاً مدرک تحصيلی جعلی يا قلابی فلان وزير معرفی شده صحت داشته باشد- که انشاءالله ندارد- آيا شايسته است از رهبر معظم انقلاب و قانونگراترين شخصيت نظام برای توجيه آن هزينه شود؟!" (کيهان، ۱۶ مرداد ۱۳۸۷)، نيک می دانست که جعلی و قلابی بودن مدرک تحصيلی "فلان وزير" صحت دارد –هر چند که او بگويد ان‌شاءالله ندارد- و مطمئن بود که طشت رسوايی "فلان وزير" خيلی زود از بام فرو خواهد افتاد و آبروی نه وزير و نه رئيس جمهور، که آبروی "آقا" –که از عدم مخالفت اش با "فلان وزير" خرج شده بود- خواهد رفت.

شريعتمداری هشدار داد، ولی دفتر آقا موضوع را "نگرفت".

اکنون طشت فرو افتاده است. فردا، استراتژيست های دولت دنبال صادر کننده ی مدرک "جعلی" خواهند افتاد و يقه ی او را به عنوان شياد بزرگ خواهند گرفت؛ شيادی که "فلان وزير" را فريب داده است.

اما با پرونده های اخلاقی "فلان وزير" چه بايد کرد؟ با ۴ سال درسی که "فلان وزير" با اتکا به همين مدرک جعلی به دانشجويان دانشگاه داده است چه بايد کرد؟(*)

آقای شريعتمداری، که توانايی "شنود"ِ گفت و گوی "خصوصی" آقا با رئيس جمهور را دارد و دقيقا از محتوای آن با خبر است، حتما از پرونده ی سياه "فلان وزير" نيز با خبر بوده که مقاله ی "نازنينی تو ولی در حد خويش" را خطاب به آقای احمدی نژاد نوشته است. شايد به همين خاطر است که آقای روح الله حسينيان، دستور عقب گرد و دنبال نکردن ماجرای آقای کردان را صادر کرده است.

کاش آقای شريعتمداری به همان اندازه که به فکر آبروی آقاست، به فکر آبروی ملتی می بود که سرنوشت اش دست امثال "فلان وزير"هاست. اما نه او و نه "آقا" را چنين انديشه ای نيست که اگر بود، نه اولی در پرده با "نازنينان" سخن می گفت، نه دومی با قاطعيت به دهان مُريد خود می زد و او را امر به سکوت می کرد.

(*) در اين خصوص به وب سايت دکتر عليرضا زاکانی مراجعه شود.

فال حافظ برای سياستمداران و وب لاگ نويسان (۵)؛ اين هفته برای آونگ خاطره های ما
ای حافظ شيرازی، تو کاشف هر رازی...
شراب و عيش نهان چيست؟
کار بی بنياد!
زديم بر صف رندان و
هر چه بادا باد!
گره ز دل بگشا
وز سپهر ياد مکن
که فکر هيچ مهندس
چنين گره
نگشاد
ز انقلاب زمانه
عجب مدار که چرخ
ازين فسانه هزاران هزار دارد ياد
قدح مگير
چو حافظ
مگر
به نالهء چنگ
که بسته اند
بر ابريشم طرب
دل شاد

تفسير: با تبريک سه سالگی وب لاگ شما، اين شعر حافظ را تفسير می کنيم. شما مدتی با اسم مستعار می نوشتيد که مانند شراب و عيش نهان بود، که کار بی بنياد بود. ناگهان انقلابی در شما بوجود آمد و زديد بر صف رندان و گفتيد هر چه بادا باد! خيلی از نزديکان به اين دل به دريا زدن شما اعتراض کردند ولی شما گفتيد که بايد به دل پرداخت و سپهر را به کار خودش گذاشت که هر غلطی دل اش خواست بکند. سپهر را هم که خودتان بهتر می دانيد يعنی چه. راست می گفتيد: گره ی دل، آن قَدَر کور است که فکر هيچ مهندس آن را تا کنون نگشوده. در حال گشودن گره ی دل بوديد که ناگهان به انقلاب راديو "زمانه" برخورديد و تعجب کرديد ولی فوری به ياد آورديد راديوهای ديگری را که آن ها هم در زمان خود باعث تعجب می شدند و هنوز که هنوز است در يادها مانده اند. پس شما نيز به انقلاب زمانه پيوستيد. شما قدح به دست نمی گيريد (در اين جا قدح به معنی کی برد کامپيوتر است که شما به کمک آن میِ معنوی می نوشيد، يعنی وب لاگ می نويسيد) مگر به ناله ی چنگ (ناله ی چنگ نواهای جاودانه ای ست که شما در نوارهای کاست آن ها را در اختيار داريد و به وسيله ضبط صوت يا درست تر بگويم پخش صوت آن ها را می شنويد و به فرمت ام.پی.۳ تبديل می کنيد و روی سايت تان قرار می دهيد). به بيان ساده تر شما وقتی وب لاگ می نويسيد و از نوشتن مست می شويد، ناله ی چنگ را فراموش نمی کنيد و به آن گوش می کنيد و تلاش می کنيد اين نوا را به گوش ساير مستان (يعنی ساير وب لاگ نويسان) برسانيد تا آن ها هم دل شان شاد شود.

گناه کبيره
برگی از دفتر يادداشت ِ يک نويسنده ی عاصی:
احمق! تو يک دروغ‌گويی؛ دروغ‌گو! به اين کلمه نگاه کن: دُ – ر – و – غ. می دانی دروغ يعنی چه؟ نه. نمی دانی. اگر می دانستی، نمی گفتی. دروغ کوچک؟! خودت را توجيه می کنی؟! يعنی مشکلی نيست؟ يعنی عيبی ندارد؟ يعنی ای بابا، هزار تا از اين بزرگ تر و شاخدارترش را می گويند به هيچ جای دنيا بر نمی خورَد؟ تازه تشويق هم می شوند که چقدر زرنگ و با حال تشريف دارند؟ خوشحالی که دروغ بزرگ نگفته ای؟ دروغ شاخدار نگفته ای؟ مثلا نگفته ای که دکترای افتخاری از اکسفورد داری؟ نگفته ای که پيش از انقلاب نه به خاطر ازاله بکارت دختر مردم که به خاطر مبارزات سياسی و انقلابی به زندان افتاده ای؟ چی؟ دروغ مصلحت آميز؟ مثل همان که آقای مصباح يزدی می گويد گفتن اش ايراد ندارد؟ مثل همان که می گويند بِه از راست فتنه انگيز؟ آهان! همان توجيه با مزه ی هميشگی که اگر دروغ گفتن تو مثلا جلوی انفجار بمبی را بگيرد و مانع کشته شدن صدها نفر شود دروغ گفتن خوب است يا بد؟ اگر دروغ گفتن تو جلوی مرگ ات را بگيرد، دروغ گفتن خوب است يا بد؟ بعد بر اساس اين فرضيات وحشتناک که امکان وقوع اش يک در يک ميليون است، دروغ گفتن های روزمره را توجيه کردن. شيره ماليدن بر سر مردم را توجيه کردن. کلاه گذاشتن بر سر ملت را توجيه کردن. به به! به به! چه با مزه! می گويی که تو مدرن هستی و چون مدرن هستی کلمه ی گناه برای ات مفهوم ندارد؟ آن هم گناه کبيره؟ مثلا اگر آيت الله دستغيب بنويسد "از گناهانيکه بکبيره بودنش تصريح شده دروغ گفتن است" (*) يعنی کشک؟! برای آن کسی هم که دکترا جعل می کند و به بالاترين مقامات حکومت اسلامی می رسد هم کشک است؟ يعنی اين آقای جاعل متجاوز که در اول انقلاب خود را انقلابی جا زده و با دروغ به مقامات بالا رسيده سخن رسول خدا (ص) را نشنيده که می گويد "مومن هرگاه بدون عذر دروغی بگويد... بوی گندی از قلبش بيرون ميآيد که تا به عرش ميرسد و خداوند بسبب اين دروغ گناه هفتاد زنا که کمترين آن زنای با مادر است برای او مينويسد" (*)؟ آيا شرم کرده؟ آيا حيا کرده؟ نه نکرده! اين حرف ها فقط برای "ضدانقلاب" و غير خودی هاست؛ برای آن ها که ريش می گذارند و جای مُهر بر پيشانی شان نقش بسته که نيست. او هم بايد زندگی کند و برای زندگی کردن بايد دروغ بگويد. مگر بدون مدرک دانشگاهی می شود معاون لاريجانی در راديو تلويزيون شد و حقوق آن چنانی گرفت؟ نه نمی شود. پس زنده باد دروغ. حتی اگر پيغمبر اکرم بگويد که گناه زنا با مادر به حساب دروغگو نوشته می شود.

اما تو، تو چرا دروغ گفتی؟ خجالت نکشيدی؟ شرم نکردی؟ چطور وجدان ات اجازه داد چنين کاری بکنی؟ وقتی کتاب‌فروش به تو کتابی را پيشنهاد کرد و گفت اين کتاب خوبی ست، تو چون پول در جيب نداشتی، چرا به او گفتی اين کتاب را داری؟ دروغگو!...

(*) نقل قول ها از کتاب گناهان کبيره نوشته ی آيت الله عبدالحسين دستغيب شيرازی، چاپ ۱۳۶۸، صفحه ۲۴۷.

تشکر و قدردانی از آقای احمدی نژاد
می دانم که خيلی ها از آقای احمدی نژاد خوش شان نمی آيد و باز می دانم که خيلی ها از آقای خاتمی بيشتر از احمدی نژاد خوش شان می آيد. اما به اعتقاد اين‌جانب که نه فقط به امروز، که به ۱۰۰ سال آينده ی ايران فکر می کنم، رياست اجرايی آقای احمدی نژاد به مراتب مفيدتر از رياست جمهوری آقای خاتمی بوده است. می فرماييد چطور عرض می کنم:
- "دکتر" احمدی نژاد، دکتری ست که واقعيت بيمار را به ما نشان داده است. تمام امراض او را آشکار کرده است. راه را برای معالجه ی اساسی او باز کرده است.

- آقای خاتمی، با مرفينِ اصلاح طلبی و عينک شيک و عبای شکلاتی و سخنان فلسفی، درد بيمار بيچاره را کم کرده و حال او را رو به بهبود نشان داده. به بستگان بيمار، که تمام زندگی شان وابسته به اوست، نويد داده که با مُسَکّن های او حال مريض خوب می شود. خود آقای خاتمی هم به معالجه بيمار معتقد نبوده و می ديده که بيمار رو به موت است. بستگان بيمار، به خصوص بستگان جوان، که ظاهر شيک و آراسته ی دکتر را می ديدند، يک لحظه هم گمان نمی کردند که آرامش موقت بيمار می تواند به مرگ او بينجامد. وقتی بيمار از خود نشانه هايی بروز می داد، به دکتر اعتراض می کردند، و دکتر که خودش هم حيران مانده بود، به آن ها می گفت حالا می گيد چه کار کنم؟ کاری از دست ام ساخته نيست، و نسخه های چهل پنجاه صفحه ای برای آن ها می نوشت و قصه کوير و آب و لب تشنه تعريف می کرد.

- با آمدن آقای احمدی نژاد بساط گروه های فشار جمع شد. ديگر دليلی برای حضور آن ها در صحنه نبود. حالا آقای مشائی يک حرفی می زند و گروه فشار از دخمه بيرون می آيد؛ يا کاريکاتوريست دانمارکی کاريکاتوری می کشد و گروه فشار به مقابل سفارت می آيد. اما دراين سه سال اعصاب همه ما از هياهوی کفن پوشان راحت بود. اين اطمينان هم وجود داشت که اگر بخواهند کسی را سر به نيست کنند او را می گيرند می بَرَند در زندان محاکمه و سر به نيست می کنند، و نه در وسط بيابان بدون محاکمه، داخل ون.

- در زمان آقای خاتمی، نوزادِ فلان اصلاح طلب شير نستله می خورد، گروه فشار به خيابان ها می ريخت که وای اسلام از دست رفت و حکومت وابسته به صهيونيست ها شد. در زمان همو انواع و اقسام قتل های زنجيره ای صورت گرفت و ايشان پشت دست اش زد و لب گزيد. در زمان همو همسر سعيد امامی به شدت شکنجه شد و بازجو اظهار داشت که شخص آقای خاتمی دستور داده اند موضوع به هر قيمت کشف شود.

من از آقای احمدی نژاد به خاطر اين که بزک را از سر روی مريض پاک کرد و عمق بيماری را به ما نشان داد متشکرم. به خاطر اين که به ما نشان داد که گروه فشار در داخل خود حکومت است و نه خارج از آن متشکرم. از اين که اعدام ها را قانون مند کرد و انجام آن ها را خواست حکومت دانست و لب نگزيد و سر تکان نداد متشکرم. از اين که نشان داد، سواد او در حد و اندازه ای نيست که بتواند بيمار را معالجه کند و به جای معالجه، بيمار نگون‌بخت را به سوی مرگ و نابودی ببَرَد متشکرم.

و در پايان به اين تشکر ها بايد يک تشکر ويژه بيفزايم: متشکرم از اين که به ما نشان دادند که دکترهايی که بايد کشور بيمار ما را معالجه کنند، اصلا دکتر نيستند و مدرک شان "کاغذ پاره" است. به خاطر اين آشکارسازی که محال بود در زمان رياست جمهوری آقای خاتمی اتفاق بيفتد از آقای احمدی نژاد متشکرم.


[وبلاگ ف. م. سخن]





















Copyright: gooya.com 2016