در همين زمينه
9 دی» از فرود اضطراری بابانوئل در تهران تا مرحوم شدن گل آقا برای بار دوم3 دی» از ابتذال پرتاب لنگِ کفش به سوی رئيس جمهور آمريکا تا دفاع از آزادی بيان در سايت ايرانيان 26 آذر» از چرا بايد از حقوق حسين درخشان دفاع کرد تا کشتار ۱۴ سرباز توسط جندالله 18 آذر» از ما و روز مبارزه با سانسور تا حل معمای رضا پهلوی 11 آذر» از گفتوگوی فِرسْتليدی ايران با فرستليدی لبنان تا اعتراض بیجا به داوری نيکی کريمی در جايزه ادبی والس
بخوانید!
4 اسفند » دولت و پلیس بر سر طرح امنیت اجتماعی اختلاف ندارند، مهر
4 اسفند » شیطان به روایت امیر تاجیک، خبر آنلاین 2 اسفند » قفل شدگی در گذشته، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا 2 اسفند » ديدگاه هنرمندان براي رفع كمبود تالارها، جام جم 2 اسفند » آذر نفیسی نویسنده و استاد دانشگاه جانز هاپکینز در مورد تازه ترین اثر خود صحبت می کند (ویدئو)، صدای آمریکا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از ازاله بکارَت توسط عوضعلی کردان تا تشکر و قدردانی از آقای احمدی نژادکشکول خبری هفته (۵۳) ازاله بکارَت توسط عوضعلی کردان بعدها که مسئولان فرهنگی کشور استفاده از کلمه ی "تجاوز" را رساتر از کلمه ی "تعرض" ديده اند، خوانده که نه يک مرد، بل که چندين مرد به فلان دختر بچه تجاوز کرده اند و بعد او را به قتل رسانده اند و بعد از محکوم شدن به مرگ، خانواده ی مقتول -دقت بفرماييد مقتول و نه قاتل- برای اجرای حکم اعدام مجبور شده اند تمام دار و ندار و زندگی شان را بفروشند تا نصف ديه ی قاتل -دقت بفرماييد قاتل و نه مقتول- فراهم شود و مجرمين به سزای اعمال ننگين شان برسند. در سال های اخير هم که وسايل ارتباطی مانند بلوتوث در اختيار مردم قرار گرفته، در مترو و اتوبوس، فايل هايی دريافت کرده که در آن تصاويرِ تجاوز دسته جمعی به دختران جوان ضبط شده است. در همين اواخر هم ماجرای تجاوز به پسر ۱۹ ساله را در جرايد خوانده است. بنابراين نوشتن در مورد ِ جرم ازاله ی بکارت، برای کسانی که در دوره ی بعد از انقلاب انواع و اقسام تجاوزها را به چشم ديده يا راجع به آن ها شنيده و خوانده اند بی معنی ست. تازه، آن هايی که وارد ترند ممکن است به تو بخندند که اين هم شد سوژه! خب کسی که بکارتاش ازاله شده مثل خيلی از دخترهای ازاله ی بکارت شده می تواند برود پيش پزشک متخصص و بکارت از دست رفته را ترميم کند. اين که مسئله ی مهمی نيست. بچه هايی هم که در خارج از کشور بزرگ شده اند، ممکن است بکارت را با دکارت فيلسوف فرانسوی اشتباه بگيرند و فکر کنند نگارنده راجع به دکارت تحقيقی انجام داده و چيزی نوشته، فقط يک اشتباه تايپی داشته و دکارت، بکارْت شده! به همين خاطر، روی "ر"، يک " َ" گذاشتم که اين سوء تفاهم بر طرف شود. خلاصه اين که می دانم اين تيتر جنجالی ست و بيشتر به درد نشريات زرد می خورَد اما چه کنم که هر چه فکر کردم نتوانستم آن را با يک تيتر و کلمه ی مناسب تر جايگزين کنم. مثلا اگر می نوشتم تعرض توسط عوضعلی کردان، خب تعرض با ازاله ی بکارت خيلی تفاوت داشت و من نمی توانستم حرفی بزنم که با اصل خبر نخوانـَد. يا اگر می نوشتم که تجاوز توسط عوضعلی کردان، اين هم با خبر منطبق نبود و حالت اجبار و زور را تداعی می کرد. ببخشيد نمی توانم زياد وارد عمق مسئله شوم و مقياسات و تبيينات حقوقی را به زبان وکلا و قضات شرح دهم. بالاخره زن و بچه ی مردم اين چيزها را می خوانند و نمی خواهيم ناخن به صورت بکشند و بگويند: ايش، الهی ذليل شی "سخن" با اين طنز نوشتن ات! ببخشيد اين چند وقت از بس پای گفتوگوهای آقای دکتر صادق زيباکلام نشسته ايم، شيوه ی "مستقيما سر اصل مطلب رفتن" را پاک فراموش کرده ايم و يک ليوان آب هم که می خواهيم بخوريم چنان با ديدِ علمی-فلسفی به آن نگاه می کنيم که يادمان می رود ليوان را برای چه به دست گرفته ايم و شک می کنيم آن چيزی که در داخل ليوان است اصلا آب است يا نيست، يا توطئه ی امپرياليسم آمريکا و شاه جنايتکار بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ ست. حالا هم اين قدر به شرح و بسط ازاله ی بکارت پرداختيم که يادمان رفت بگوييم اصلِ موضوع چيست؟ عوضعلی کيست؟ حادثه از چه قرار است. متاسفانه، ما مثل بی.بی.سی و ساير خبرگزاری های معتبر نتوانستيم اين خبر را از دو منبع مستقل به دست آوريم و اصل آن را فقط در نشريه ی اينترنتی "روزآنلاين" مشاهده کرديم. راست و دروغ اش با روزآنلاين و نويسنده ی مطلبِ "سوابق اخلاقی کردان"، خانم فرشته پاک نظر. بی هيچ توضيح و تفسير اضافه بخش هايی از اين مقاله را می خوانيم: تونل زمان (سالنامه گل آقا) ماشين زمان را روی اول فروردين سال ۱۳۷۰ تنظيم می کنيم و وارد تونل می شويم. سه سال از پايان جنگ گذشته و مردم در پی کسب و کارند. پا به دوران سازندگی گذاشته ايم. دوران آسفالت کردن خيابان ها و رنگ کردن بلوک های سيمانی حاشيه ی پياده روها. دوران کاشتن نهال در تکه زمين های خالی و باير. اکنون نوبت لبخند است. سياست گذاران به اين نتيجه رسيده اند که سازندگی نياز به روحيه دارد و روحيه با لبخند تقويت می شود. البته يک عده همچنان به دنبال اشک و آه و زاری اند. اکثريت اما به دنبال شادی اند. موفقيت روز افزون هفته نامه و بعدها ماهنامه گل آقا مويد اين نياز است. آقای کيومرث صابری نبض جامعه و حکومت را در دست دارد. به همين خاطر موقعيت را برای چاپ سالنامه گل آقا مساعد می بيند. شهر تعطيل است و مردم به مسافرت رفته اند. ۲۲۴ صفحه سالنامه ی گل آقا را به قيمت ۲۰۰ تومان می خريم. شخص گل آقا مقدمه ای بر آن نوشته است: شاغلام، هم راست می گويد هم نمی گويد. شايد مقدمه ی گل آقا لازم نباشد، اما خود گل آقا برای انتشار چنين نشريه ای حتما لازم است. اين را چند سال بعد می فهميم. در صفحات بعدی اين مطالب را می خوانيم: سالنامه را در همان پياده رو ورق می زنم. خيابان ها خلوت است و مردم، شهر را خالی کرده اند. آسمان تهران آبی ست. کارگران شهرداری، بلوک های سيمانی حاشيه پياده رو را با آرامش رنگ می زنند. می دانم اگر برگردم به چند سوال اساسی بايد پاسخ جدی دهم: چرا بعد از گذشت ۱۸ سال از انتشار اولين شماره ی نشريه گل آقا، وضع نشريات طنز روز به روز بدتر شده است؟ چرا طی اين سال ها به تعداد نشريات طنز اضافه نشده است؟ چرا با درگذشت طنزپردازان قديمی، کسی جای آن ها را نگرفته است؟ سوالات پی در پی می آيند. به زمان خودمان باز می گردم شايد پاسخی برای آن ها بيابم... بر سر دوراهی زندگی؛ به دنبال کاغذ پاره پاسخ: آقايان، حضرت هم از شما قهر کرده است اعياد شعبانيه هم به داد ورزشکاران ايرانی نرسيد. امام زمان هم به ورزشکاران ما کمک نکرد. ورزشکارانِ خسته و شکست خورده ماندند و گردن های خالی از مدال و ۸ ميليارد تومان هزينه که صرف ريخت و پاش های مسئولان ورزش کشور شد. شايد در آخرين روزها يکی دو مدال نصيب مان شود اما چه فايده. خانه از پای بست ويران است و اين مدال ها که با تلاش شخصی به دست می آيند جز پوشاندن سرطانی که به جان ورزش کشور افتاده کار ديگری نمی کنند. آقايان به جای فعاليت منظم و سيستماتيک، پای ائمه را به ميان می کشند و وظيفه ای را که خود بر عهده دارند به گردن آنان می اندازند. به جای برنامه ريزی، به جای تامين امکانات، به جای تامين وسايل معيشت و زندگی، به امامان متوسل می شوند بل که ضعف مديريت و کم کاری و بی برنامگی خود را لاپوشانی کنند. اما مقدسينی که باعث تقويت روحی ورزشکاران می شدند و در آنان انگيزه ی پيروزی به وجود می آوردند به روسای بی مسئوليت پشت کرده اند. آن ها هم از دست اين حقه بازان که انجام کارهای عادی انسانی را از آنان توقع دارند به تنگ آمده اند. اين بار نه حضرت ابوالفضل به داد رضا زاده رسيد و از درد بدن و مفاصل او کاست، نه حضرت امام زمان در ميادين چين به داد ورزشکاران ما رسيد و برای شان مدال آورد. اکنون شايد آقايان مسئول چشم باز کنند و ببينند که مدال آوردن وظيفه ی آن هاست نه ائمه و معصومين. ببينند که جماعتی که نه به ائمه و پيامبر اعتقاد دارند، نه حتی خدا را قبول دارند، مدال ها را درو می کنند و نتيجه زحمات خود را می گيرند. معصومين تنها زمانی به معتقدان خود از نظر روحی کمک خواهند کرد که آن ها زحمت خود را کشيده باشند و کار خود را کرده باشند؛ امکانات در اختيار ورزشکار قرار داده باشند؛ زندگی او را تامين کرده باشند؛ با برنامه ريزی و مديريت علمی کارها را پيش برده باشند. تنها در اين صورت اعتقادات ورزشکار به ياری اش خواهد آمد و توانايی او را افزايش خواهد داد. آکسفورد کلافه شد منشی روزنامه کيهان- الو، آکسفورد؟ اين دِ نِيم آو الله، دِ بنفيشنت، دِ مرسيفول. سلام عليکم. هاو آر يو؟ ببخشيد يک سوال داشتم. شما مدرک دکترای افتخاری به نام آقای کردان صادر کرده ايد؟ فِرْست نيم، عوضعلی... نو، نو. عَ وَض عَ لی. يس. آف کُرس. نو؟! پس چی؟! نداريد همچين کسی؟! ای بابا! ببخشيد، يک لحظه... حَسَن، تقلبی به انگليسی چی ميشه؟! يس. پس تقلبيه. مطمئنيد؟ تنک يو. بای بای. بابا نفسام بُريد چقدر يارو خر بود. يک کلمه انگليسی نمی فهميد... منشی خبرگزاری الف- هِلو سِر. آی اَم ژورناليست فُرُوم الف نيوز ايجنسی... وات؟! نو اَلـَـف نيوز ايجنسی، اَلِف نيوز ايجنسی. يس. می خواستم بپرسم مدرک دکترای آقای علی کردان اصل هست يا نيست؟ چی؟ نيست. نو سِر. علی کردان. يس. کُ ر دا ن. وزير کشور جمهوری اسلامی ايران. آهان. نو. واز هی اين يور يونيورسيتی استيودنت؟ مومنت پيليز. وان مومنت. يه دقيقه زبون به دهن بگير ببينم... اکبر، واز هی دُرُسته يا هَز هی؟ بابا مُردم از دست اين يارو. عجب زبون نفهميه. بگير ببين چی ميگه... ميگه دکتر نيست؟! بهش بگو يک نامه با سربرگ و امضا بفرسته که طرف دکتر نيست بعدشم گوشی رو قطع کن؛ پول تلفن زياد ميشه... يک خبرگزاری اصلاح طلب- های. هاو آر يو. وری ول تنک يو. ديس ايز اِ بوک. نو. اسکيموزی. ساری. اکسکيوزمی. الهی بميری مهری از بس گفتی اسکيموزی به يارو گفتم اسکيموزی. قطع کنم دوباره بگيرم؟ بابا آبرومون رفت. نو سِر. آی اَم نات ويت يو! آی اَم ويت مای فرند. آی وانت تو نُو... مومنت. مومنت... مهری "گرفتن" به انگليسی چی ميشه. يادم رفت. چی؟ تِيک. اوکی. يس سر. هَز مستر کردان تيک اِ هونوراری دکترا فروم يو؟... نو فروم يو، مای منظور ايز فروم آکسفورد. نو؟!!! وات؟! وری گود. وری گود گود نيوز. وری با حال نيوز. آی اَم وری هپی. آی هَو وری بـِـست نيوز فور مای نيوزپيپر. هاو آر يو. اکسکيوزمی؛ آی وانت تو سی گودبای. [چند روز بعد، منشی دانشگاه آکسفورد روانه ی آسايشگاه روانی می شود. دانشگاه آکسفورد که آرامش چند صد ساله اش در همين يکی دو روز به طرز وحشتناکی به هم خورده است برای خلاص کردن خود از استعلام های تکراری، اعلاميه ای مبنی بر دکتر نبودن آقای علی کردان روی سايت دانشگاه قرار می دهد...] پوزش از تاخير در پاسخ به نامه ها رابطه دست و پای برهنه بوکسور با نامه خبرگزاری الف در المپيک قبلی وقتی بوکسور ايران با دست و پای برهنه روی رينگ رفت و با دست کشيدن به ريش خود و گرفتن حالت التماس و خواهش از داور، وقت برای آماده شدن و رسيدن کفش و دستکش خواست يک نکته معلوم گشت و آن اين که دوری از جهان متمدن و غرق شدن در باتلاق خودبزرگ بينی و خودهمهچيزبينی -که حکومت و دستگاه تبليغاتی اش عمق و ابعاد آن را هر روز بيشتر می کنند- چه وضع رقت انگيز و اسف باری برای ما رقم زده است. به اين تصوير نگاه کنيد: نامه ای ست که سايت الف، برای دانشگاه آکسفورد نوشته است. به محتوای اين نامه و موضوع سرنوشت ساز آن کاری نداريم؛ به چگونگی نوشتن آن توجه کنيد. آيا نوشتن چنين نامه ای، با چنين وضع و صورتی، مثل حضور بوکسور بی کفش و دستکش در وسط ميدان المپيک نيست؟ مايه آبروريزی و خفت و سرشکستگی نيست؟ يعنی در خبرگزاری الف، يک نفر پيدا نمی شود اين نامه را به صورت آبرومند تايپ کند و دستکش و کفشی مناسب به آن بپوشاند؟ آيا اين نامه که به چرکنويس می ماند، با همين شکل و شمايل برای آکسفورد ارسال شده است؟ آن کسی که در آکسفورد نشسته و از يک طرف جعل دکترای دانشگاه توسط "وزير کشور جمهوری اسلامی ايران" را می بيند، و از طرف ديگر از يک "خبرگزاری" نيمه دولتی، چنين نامه ای با چنين شکل و شمايلی دريافت می کند، در باره ی "ايران" و "ايرانی" چه فکر خواهد کرد؟ خودم را که جای آن مسئول می گذارم... نيازی به شرح و بسط نيست. حتما همان چيزی به ذهن شما می آيد که به ذهن من و آن مسئول می آيد! صدای آقای هاشمی در آمد بالاخره صدای آقای هاشمی در آمد و جنگ قدرت در حکومت اسلامی وارد مرحله ی تازه ای شد. کشور ايران و مردم آن به مدت سه سال به عنوان موش آزمايشگاهی در اختيار "دکتر" احمدی نژاد قرار گرفت تا هر بلايی می خواهد بر سر آن بياورد شايد با آزمون و خطا نتيجه ای مطلوب حاصل شود. از لحظه ای که مسئولان حکومت از بزرگ و کوچک در ساختمان مجلس سنای سابق، به ديدار رئيس جمهور تازه انتخاب شده شتافتند و با نظرات انقلابی و دگرگون ساز وی آشنا شدند، سه سال گذشت؛ سه سال تيره و تار که در تاريخ معاصر ايران صفحات ويژه ای به آن اختصاص خواهد يافت. در طول اين سه سال، کشور به اندازه ی سی سال عقب رفت. "آقا" دستور داده بودند که به رئيس جمهور تازهبهقدرترسيده فرصت داده شود. فرصت داده شد ولی ظاهرا اين فرصت به روزهای پايانی خود نزديک شده است. اکنون نوبت تاخت و تاز آقای رفسنجانی ست. بلايی که احمدی نژاد بر سر ايران آورد از هاشمی يک سمبل نجات ساخت. چهره ی خاتمی را آسمانی کرد. حتی کسی مثل کروبی در مقابل احمدی نژاد به فرشته می مانَد. و اکنون هاشمی به عنوان سمبل نجات پا به عرصه سياست می گذارد. فردا هم خاتمی و کروبی وارد گود انتخابات رياست جمهوری خواهند شد. روی کار آمدن هر يک از اين ها شايد از درد حضور احمدی نژاد کم کند ولی چيزی به طور بنيادين تغيير نخواهد کرد. باز ۴ يا ۸ سال ديگر شاهد به روی کار آمدن معجزه ای جديد خواهيم بود. تا اساس درست نشود، هيچ چيز درست نخواهد شد. آقای حسين شريعتمداری می دانست... آقای حسين شريعتمداری اتفاقاً می دانست و به موقع هشدار داد. هشدار او اما به موقع شنيده نشد. وقتی نوشت: "اگر اظهارنظر ديروز برخی از نمايندگان درباره مثلاً مدرک تحصيلی جعلی يا قلابی فلان وزير معرفی شده صحت داشته باشد- که انشاءالله ندارد- آيا شايسته است از رهبر معظم انقلاب و قانونگراترين شخصيت نظام برای توجيه آن هزينه شود؟!" (کيهان، ۱۶ مرداد ۱۳۸۷)، نيک می دانست که جعلی و قلابی بودن مدرک تحصيلی "فلان وزير" صحت دارد –هر چند که او بگويد انشاءالله ندارد- و مطمئن بود که طشت رسوايی "فلان وزير" خيلی زود از بام فرو خواهد افتاد و آبروی نه وزير و نه رئيس جمهور، که آبروی "آقا" –که از عدم مخالفت اش با "فلان وزير" خرج شده بود- خواهد رفت. شريعتمداری هشدار داد، ولی دفتر آقا موضوع را "نگرفت". اکنون طشت فرو افتاده است. فردا، استراتژيست های دولت دنبال صادر کننده ی مدرک "جعلی" خواهند افتاد و يقه ی او را به عنوان شياد بزرگ خواهند گرفت؛ شيادی که "فلان وزير" را فريب داده است. اما با پرونده های اخلاقی "فلان وزير" چه بايد کرد؟ با ۴ سال درسی که "فلان وزير" با اتکا به همين مدرک جعلی به دانشجويان دانشگاه داده است چه بايد کرد؟(*) آقای شريعتمداری، که توانايی "شنود"ِ گفت و گوی "خصوصی" آقا با رئيس جمهور را دارد و دقيقا از محتوای آن با خبر است، حتما از پرونده ی سياه "فلان وزير" نيز با خبر بوده که مقاله ی "نازنينی تو ولی در حد خويش" را خطاب به آقای احمدی نژاد نوشته است. شايد به همين خاطر است که آقای روح الله حسينيان، دستور عقب گرد و دنبال نکردن ماجرای آقای کردان را صادر کرده است. کاش آقای شريعتمداری به همان اندازه که به فکر آبروی آقاست، به فکر آبروی ملتی می بود که سرنوشت اش دست امثال "فلان وزير"هاست. اما نه او و نه "آقا" را چنين انديشه ای نيست که اگر بود، نه اولی در پرده با "نازنينان" سخن می گفت، نه دومی با قاطعيت به دهان مُريد خود می زد و او را امر به سکوت می کرد. (*) در اين خصوص به وب سايت دکتر عليرضا زاکانی مراجعه شود. فال حافظ برای سياستمداران و وب لاگ نويسان (۵)؛ اين هفته برای آونگ خاطره های ما تفسير: با تبريک سه سالگی وب لاگ شما، اين شعر حافظ را تفسير می کنيم. شما مدتی با اسم مستعار می نوشتيد که مانند شراب و عيش نهان بود، که کار بی بنياد بود. ناگهان انقلابی در شما بوجود آمد و زديد بر صف رندان و گفتيد هر چه بادا باد! خيلی از نزديکان به اين دل به دريا زدن شما اعتراض کردند ولی شما گفتيد که بايد به دل پرداخت و سپهر را به کار خودش گذاشت که هر غلطی دل اش خواست بکند. سپهر را هم که خودتان بهتر می دانيد يعنی چه. راست می گفتيد: گره ی دل، آن قَدَر کور است که فکر هيچ مهندس آن را تا کنون نگشوده. در حال گشودن گره ی دل بوديد که ناگهان به انقلاب راديو "زمانه" برخورديد و تعجب کرديد ولی فوری به ياد آورديد راديوهای ديگری را که آن ها هم در زمان خود باعث تعجب می شدند و هنوز که هنوز است در يادها مانده اند. پس شما نيز به انقلاب زمانه پيوستيد. شما قدح به دست نمی گيريد (در اين جا قدح به معنی کی برد کامپيوتر است که شما به کمک آن میِ معنوی می نوشيد، يعنی وب لاگ می نويسيد) مگر به ناله ی چنگ (ناله ی چنگ نواهای جاودانه ای ست که شما در نوارهای کاست آن ها را در اختيار داريد و به وسيله ضبط صوت يا درست تر بگويم پخش صوت آن ها را می شنويد و به فرمت ام.پی.۳ تبديل می کنيد و روی سايت تان قرار می دهيد). به بيان ساده تر شما وقتی وب لاگ می نويسيد و از نوشتن مست می شويد، ناله ی چنگ را فراموش نمی کنيد و به آن گوش می کنيد و تلاش می کنيد اين نوا را به گوش ساير مستان (يعنی ساير وب لاگ نويسان) برسانيد تا آن ها هم دل شان شاد شود. گناه کبيره اما تو، تو چرا دروغ گفتی؟ خجالت نکشيدی؟ شرم نکردی؟ چطور وجدان ات اجازه داد چنين کاری بکنی؟ وقتی کتابفروش به تو کتابی را پيشنهاد کرد و گفت اين کتاب خوبی ست، تو چون پول در جيب نداشتی، چرا به او گفتی اين کتاب را داری؟ دروغگو!... (*) نقل قول ها از کتاب گناهان کبيره نوشته ی آيت الله عبدالحسين دستغيب شيرازی، چاپ ۱۳۶۸، صفحه ۲۴۷. تشکر و قدردانی از آقای احمدی نژاد - آقای خاتمی، با مرفينِ اصلاح طلبی و عينک شيک و عبای شکلاتی و سخنان فلسفی، درد بيمار بيچاره را کم کرده و حال او را رو به بهبود نشان داده. به بستگان بيمار، که تمام زندگی شان وابسته به اوست، نويد داده که با مُسَکّن های او حال مريض خوب می شود. خود آقای خاتمی هم به معالجه بيمار معتقد نبوده و می ديده که بيمار رو به موت است. بستگان بيمار، به خصوص بستگان جوان، که ظاهر شيک و آراسته ی دکتر را می ديدند، يک لحظه هم گمان نمی کردند که آرامش موقت بيمار می تواند به مرگ او بينجامد. وقتی بيمار از خود نشانه هايی بروز می داد، به دکتر اعتراض می کردند، و دکتر که خودش هم حيران مانده بود، به آن ها می گفت حالا می گيد چه کار کنم؟ کاری از دست ام ساخته نيست، و نسخه های چهل پنجاه صفحه ای برای آن ها می نوشت و قصه کوير و آب و لب تشنه تعريف می کرد. - با آمدن آقای احمدی نژاد بساط گروه های فشار جمع شد. ديگر دليلی برای حضور آن ها در صحنه نبود. حالا آقای مشائی يک حرفی می زند و گروه فشار از دخمه بيرون می آيد؛ يا کاريکاتوريست دانمارکی کاريکاتوری می کشد و گروه فشار به مقابل سفارت می آيد. اما دراين سه سال اعصاب همه ما از هياهوی کفن پوشان راحت بود. اين اطمينان هم وجود داشت که اگر بخواهند کسی را سر به نيست کنند او را می گيرند می بَرَند در زندان محاکمه و سر به نيست می کنند، و نه در وسط بيابان بدون محاکمه، داخل ون. - در زمان آقای خاتمی، نوزادِ فلان اصلاح طلب شير نستله می خورد، گروه فشار به خيابان ها می ريخت که وای اسلام از دست رفت و حکومت وابسته به صهيونيست ها شد. در زمان همو انواع و اقسام قتل های زنجيره ای صورت گرفت و ايشان پشت دست اش زد و لب گزيد. در زمان همو همسر سعيد امامی به شدت شکنجه شد و بازجو اظهار داشت که شخص آقای خاتمی دستور داده اند موضوع به هر قيمت کشف شود. من از آقای احمدی نژاد به خاطر اين که بزک را از سر روی مريض پاک کرد و عمق بيماری را به ما نشان داد متشکرم. به خاطر اين که به ما نشان داد که گروه فشار در داخل خود حکومت است و نه خارج از آن متشکرم. از اين که اعدام ها را قانون مند کرد و انجام آن ها را خواست حکومت دانست و لب نگزيد و سر تکان نداد متشکرم. از اين که نشان داد، سواد او در حد و اندازه ای نيست که بتواند بيمار را معالجه کند و به جای معالجه، بيمار نگونبخت را به سوی مرگ و نابودی ببَرَد متشکرم. و در پايان به اين تشکر ها بايد يک تشکر ويژه بيفزايم: متشکرم از اين که به ما نشان دادند که دکترهايی که بايد کشور بيمار ما را معالجه کنند، اصلا دکتر نيستند و مدرک شان "کاغذ پاره" است. به خاطر اين آشکارسازی که محال بود در زمان رياست جمهوری آقای خاتمی اتفاق بيفتد از آقای احمدی نژاد متشکرم. Copyright: gooya.com 2016
|