در همين زمينه
9 دی» از فرود اضطراری بابانوئل در تهران تا مرحوم شدن گل آقا برای بار دوم3 دی» از ابتذال پرتاب لنگِ کفش به سوی رئيس جمهور آمريکا تا دفاع از آزادی بيان در سايت ايرانيان 26 آذر» از چرا بايد از حقوق حسين درخشان دفاع کرد تا کشتار ۱۴ سرباز توسط جندالله 18 آذر» از ما و روز مبارزه با سانسور تا حل معمای رضا پهلوی 11 آذر» از گفتوگوی فِرسْتليدی ايران با فرستليدی لبنان تا اعتراض بیجا به داوری نيکی کريمی در جايزه ادبی والس
بخوانید!
4 اسفند » دولت و پلیس بر سر طرح امنیت اجتماعی اختلاف ندارند، مهر
4 اسفند » شیطان به روایت امیر تاجیک، خبر آنلاین 2 اسفند » قفل شدگی در گذشته، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا 2 اسفند » ديدگاه هنرمندان براي رفع كمبود تالارها، جام جم 2 اسفند » آذر نفیسی نویسنده و استاد دانشگاه جانز هاپکینز در مورد تازه ترین اثر خود صحبت می کند (ویدئو)، صدای آمریکا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از درس های المپيک برای سياستمداران ايرانی تا آهْ گلشيفته فراهانیکشکول خبری هفته (۵۴) تبريک به هادی ساعی وقتی حريف هادی ساعی، پای خود را به سر او رساند و ۴ امتياز از او جلو افتاد، نتيجه متعلق به سيستم ورزش ايران بود. متعلق به تربيت بدنی و فدراسيون و دست اندرکاران توهم زده ی آن بود. نتيجه ی شايسته ی علی آبادی و ديگر روسای سازمان ورزش کشور بود. اما از آن لحظه به بعد، ساعی خودش شد. يک ايرانی غيرتمند، که بايد به خاطر ايران و ايرانيانِ ديگر مبارزه می کرد. با قدرت و تعصب شخصی خود مبارزه می کرد. هر چند اين دو عامل، نمی تواند ورزشکار را هميشه به نتيجه برساند اما اينبار رساند. ورزشکاری با دست شکسته و دلی پُر درد، بازی باخته را بُرد. منتظر بودم همسايگان، محله را روی سر بگذارند، اما نگذاشتند. منتظر بودم جمعيت با پرچم ايران به خيابان ها بريزند، اما نريختند. منتظر بودم مردم به قنادی ها هجوم بياورند و شيرينی ميان رهگذران توزيع کنند، اما نکردند. همان طور که موقع بُرد ساعی در آن ساعت شانزده و پنجاه دقيقه، خود من می خواستم از شادی فرياد بکشم، اما نکشيدم. می خواستم از جا بجهم، اما نجستم. می خواستم به خيابان ها بروم و پرچم سه رنگ مان را بالای سر بگردانم، اما نرفتم. چرا؟ چون چهره ی روسای فدراسيون را می ديدم که اين پيروزی را به خود و رهبرشان و رئيس جمهورشان تبريک می گويند. رئيس جمهور را می ديدم که اين پيروزی را به رهبر خود تبريک می گويد. نه. قرار نيست اين بار هم ابزار ماله کشی آقايان شويم. شادی خود را فرو خورديم، شادی خود را بروز نداديم تا روزی که سيستمِ ورزش، شايسته تبريک و قدردانی شود. اما تبريک شخصی به هادی ساعی، مردی که با غيرت و تعصب، با دست شکسته، از يک مسابقه در سطح جهانی پيروز بيرون آمد. تبريک به او، هر چند اين روزها تبريک را ياران سياسی آقای ساعی وسيله ای برای امتيازگيری از رقيبان خود کرده اند و ورزش ملی را به سياست های جناحی آلوده اند. تبريکی از يک فرد ايرانی، به قهرمان بزرگ ايران، خارج از هرگونه وابستگی سياسی و حزبی. درس های المپيک برای سياستمداران ايرانی بنويس استاد گفت: ما می خواهيم، هميشه معادل ما می توانيم نيست. برای توانستن بايد جوان بود، بايد انرژی داشت، بايد خلاقيت داشت، بايد سواد تخصصی داشت، بايد مديريت علمی داشت. استاد گفت: تنها افراد وابسته به يک کشور، به يک دين، به يک مذهب بَرَنده نمی شوند. برنده می تواند از هر مليت، هر رنگ، هر نژاد، هر دين، و هر مذهبی باشد. استاد گفت: برنده با حرف مُفت، با ياوه گويی، با خودبزرگ پنداری برنده نمی شود. برای برنده شدن بايد به طور علمی و اصولی تلاش کرد و زحمت کشيد. استاد گفت: نمی توان يک شبه و از راه ميان بُر قهرمان شد. برای قهرمان شدن، بايد آهسته و پيوسته کوشيد. استاد گفت: انسان در آزادی رشد می کند و قهرمان می شود. هرگاه دست و پای او را به انواع و اقسام زنجيرهای مادی و انديشگی ببندی، جلوی رشد او را می گيری، و هر گاه جلوی رشد او را بگيری، او را هرگز در اوج نمی بينی. استاد گفت: برنده هميشه با ديگران مقايسه می شود. برنده نمی تواند تنها در خانه ی خود بنشيند و به اهالی خانه بگويد من برنده ی تمام مسابقات جهان ام. من پيروزم. من برترم. برنده در مقايسه با ديگران و محک داوران بين المللی شناخته می شود. استاد گفت: قهرمان با زحمت و مرارت و گام به گام، به قهرمانی می رسد. اگر صد متر می دَوَد، يک صدم ثانيه از نفر قبل جلو می افتد. اگر می پَرَد، يک سانتی متر از نفر قبل بالاتر می پَرَد. اگر وزنه برمی دارد، يک کيلو از نفر قبل بيشتر وزنه بلند می کند. هرگز در هيچ جای دنيا ديده نشده که کسی يک باره پنج ثانيه جلو بيفتد، يک متر بيشتر بپرد، پنجاه کيلو بيشتر وزنه بلند کند. استاد گفت: برای برنده شدن بايد کار را بلد بود و تخصص داشت. همه می توانيم بدويم، همه می توانيم بپريم، همه می توانيم وزنه بزنيم. مثلا در همين وزنه زدن، زور خيلی ها شايد زياد باشد. ولی اگر "وزنه بردار" نباشيم، می شويم مثل آن کارگر لرستانی شما که آمد رکورد قهرمان وزنه برداری تان –رضازاده- را بشکند، به جای رکورد، کمرش شکست. يا مثلا اگر پرتاب کننده ی نيزه ای –که مثل موشک می ماند- کاربلد نباشد، ممکن است موقع پرتاب نيزه به خودش يا به مردمی که در اطراف اش هستند آسيب برساند. استاد گفت: زن ها اگر امکانات در اختيارشان قرار بگيرد، می توانند رکورد مردان را نيز بشکنند. [استاد وقتی تعجب مرا ديد] اگر باور نمی کنيد نگاهی به رکوردهای زنان خارجی و مردان ايرانی در همين المپيک بيندازيد. در بعضی رشته ها که زن های خارجی در آن ها حضور دارند، مردان شما حتی به حد نصاب زنان نيز نمی رسند و يا اصولا چنان ورزشی در کشور شما برای مردان وجود ندارد. به بيان صريح تر مردان شما در برخی از رشته ها از زنان دنيا کم ترند. استاد گفت: برای اين که زنانْ قهرمان شوند، بايد در پوشش خود آزاد باشند. با گرم کن نمی توان در آب شيرجه زد و شنا کرد. استاد گفت: مردم دنيا، بر خلاف تصور شما حاکمان ايران، به کاری که زنان در ميادين ورزشی انجام می دهند توجه دارند نه به بدن لخت آن ها. اگر شما آقايان فقط به پر و پای زنان خيره می شويد به خاطر کمبودهای شماست. در خارج، مردم به هماهنگی حرکات در شيرجه، به حفظ تعادل در ژيمناستيک، به گل های زده شده در فوتبال توجه دارند. استاد گفت: يک درس خيلی مهم. برنده جای خود را هميشه به برنده ی بعدی می دهد. هيچ برنده ای ابدی نيست. هيچ کس در دنيا آخرين رکورد را نمی زند. هيچ کس قهرمان جاودانه ی جهان باقی نمی ماند. قهرمانان واقعی که جِر نمی زنند و با تقلب برنده نمی شوند، قهرمانان واقعی که پشت پا به حريف نمی زنند و دوپينگ نمی کنند، نه رکوردشان، که نام شان جاودانه می شود. کسی که بگويد رکورد من آخرين رکورد است، و من تنها قهرمان جهان، برای امروز و فردای بشريتام، دلقک مسخره و ابلهی بيش نيست. و آخرين گفته استاد: قهرمان بايد به حرف منتقدان دلسوز گوش بدهد. منتقدان ضعف هايی را می بينند که خود قهرمان –هر قدر هم که قهرمان بزرگی باشد- نمی بيند. کسی که فکر کند هيچ ايرادی در کار او نيست هرگز قهرمان نمی شود چون در صدد رفع ايرادهايش نيست. اين ايرادها را منتقدان می بينند و گوشزد می کنند. اگر قهرمان با اهرم هايی که در اختيار دارد سر منتقدان را زير آب کند يا آن ها را وادار به سکوت نمايد، جز به خودش، به کس ديگری لطمه نزده است. و اين بود درس های ما. يادداشت کردی يا نه؟ تشابه ارقام در جمهوری اسلامی و سايت بالاترين اما در کشور ما اعداد و ارقام هميشه نشان دهنده ی کميت نيستند بلکه مسئولان نيز به اندازه ی اعداد و ارقام در اين امر نقش دارند. مثلا علمای علم سياست بر اين عقيده اند که هنگام شمارش آرای مجلس، اين اعداد نيستند که ميان هاشمی رفسنجانی و عليرضا رجايی نماينده ی برتر را تعيين می کنند بلکه مسئولان شورای نگهبان هستند که به اعداد معنا می بخشند. مثلا عليرضا رجايی که در انتخابات مجلس شورای اسلامی نفر ۲۸ ام است بدون ذکر دليل از فهرست حذف می شود و اکبر هاشمی رفسنجانی که رتبه ۳۰ ام را دارد به رتبه ۲۰ ام ارتقا می يابد(*). اين ها همه از شگفتی های کشور ماست و ما هم زياد از اين وقايع متعجب نمی شويم. مثلا اگر علمای علم ارتباطاتِ اينترنتی و سياست مجازی بگويند که ارزش اعداد و ارقام را نام نويسندگان مطالب تعيين می کند، نبايد زياد تعجب کنيم. فرضا جايگاه و رتبه ی يک نويسنده ی نام دار (نام دار در اينجا به معنای داشتن نام است، نه مشهور و "نامدار" بودن) بالاتر از جايگاه و رتبه ی يک نويسنده غير نام دار (مثلا با نام مستعار و ناشناخته) است و اين جای هيچ عجبی نيست. مقدمه بسيار طولانی شد واز اصل مطلب بازمانديم. گهگاه برای مشاهده لينک های جالب به سايت بالاترين سر می زنم. ضمنا چون تولد بالاترين نزديک بود می خواستم اطلاعاتی راجع به تاريخچه و عملکرد آن جمع آوری کنم که در سايت بالاترين، در ستون بهترين لينک های امروز، چشم ام به لينک آخرين کشکول خبری هفته با ۷۶ رای افتاد. ساعتی بعد که برای ادامه ی تحقيق به بالاترين مراجعه کردم، از آن لينک خبری نبود. به خودم گفتم لابد ۲۴ ساعت به پايان رسيده و لينک، خود به خود حذف شده، ولی با کمال تعجب مشاهده کردم، خبرِ قديمی تر همچنان در آن ستون باقیست و تنها تيتر نوشته ی من از آن جا حذف شده و جای آن را تيترهايی با آرای کم تر و فاصله ی زمانی بيشتر گرفته است. بلافاصله ياد آقای هاشمی رفسنجانی و عليرضا رجايی و سيستم انتخابات مجلس شورای اسلامی و نقش شورای نگهبان در تعيين کميت آرا و اين که عدد ۷۶ –اگر "بالادست"ها بخواهند- می تواند کم تر از عدد ۷۳ و ۷۰ و ۶۸، و ۱۳ ساعت، زودتر از ۱۱ ساعت شود افتادم. به قول شاه بابا همه چيزمان بايد به همه چيزمان بيايد! نبايد فراموش کرد که در ايران دست بالای دست بسيار است و دست مسئولان، همواره بالاتر از دست رای دهندگان است. قرار نيست تبريک تولد هميشه با تعريف و تمجيد همراه باشد. اميدواريم دوستان بالاترين اين تبريکِ همراه با نقد را از ما پذيرا باشند. (*) بی بی سی ۲۳ مه ۲۰۰۴ نگاهی به کتاب های قديمی (۱)؛ مقدمه به اعتقاد اينجانب، درست خواندن کتاب بايد به درک درست محتوا وتاثير آن بر خواننده منجر شود؛ فرقی نمی کند که کتاب به چه شيوه ای خوانده شود؛ مهم تاثير کتاب بر خواننده است. برخی از کتاب ها بر سرنوشت بشريت تاثير گذاشته اند و انسانی نو ساخته اند؛ مثل قرآن مجيد. و کتاب هايی بوده اند که مقدس نبوده اند اما مسير حرکت تاريخ را تغيير داده اند؛ مثل کاپيتال مارکس. کتاب هايی بوده اند که انسان هايی به خاطر آن ها جوانی و حتی زندگی شان را از دست داده اند؛ مثل آثار لنين؛ مثل کتاب های سازمان های سياسی مذهبی و غير مذهبی. کتاب هايی بوده اند که ذهن خوانندگان را از قيد خرافات و تعصب ها آزاد کرده اند. و کتاب هايی بوده اند که از خوانندگان شان انسان هايی متحجر و واپسگرا ساخته اند. چند روز پيش به قفسه ی کتاب هايم نگاه می کردم. هر نوع کتابی در آن ها می ديدم. از چپ و راست؛ مذهبی و غير مذهبی. از تمدن بزرگ شاه، تا امپرياليسم به مثابه بالاترين مرحله ی سرمايه داری لنين؛ از تبيين جهان رجوی تا صحيفه ی نور آيت الله خمينی. هر يک در زمانی ممنوع بوده اند. آن که در دوره ای کتاب درسی بوده، چند سال بعد تبديل به کتاب ممنوع شده است. آن که ممنوع بوده، تبديل به کتاب درسی شده است. اما با گذشت زمان، ارزش کتاب ها معلوم می شود؛ ارزش تئوری ها و نظريه ها معلوم می شود. کتابی که در دوره ای، جوانان ما به خاطر آن سر می دادند، امروز که ورق می زنی جز مشتی تئوری پوسيده و عقب مانده نيست. تبيين جهان مسعود رجوی، که زمانی دانشجويان را خيره می کرد و طريق تکامل جهان را به شيوه ای جوان پسند به آن ها نشان می داد، جز مشتی خزعبلات فريبنده نيست. مجموعه آثار لنين که زمانی خواندن اش حکم مرگ و زندان طويل المدت به دنبال داشت، جز مجموعه نظراتی سرکوب گر و ضد آزادی که نان و وسايل معيشت را به قيمت از ميان بردن انسان خلاق و پويا و له شدن زير پای اکثريت به دست می داد نيست. به برخی از کتاب های سی سال پيش که نگاه می کنيم، از کوتاهی ديدِ نويسندگان آن دوره عزا می گيريم. فرق نمی کند که اين کتاب را سازمان چريک ها نوشته باشد، يا حزب توده، يا مجاهدين خلق، يا نويسنده ی طرفدار حکومت، يا نويسنده ی مخالف حکومت. امروز که به آن ها نگاه می کنيم، عمق فاجعه را در می يابيم. اما در کنار همين کتاب ها، کتاب های خوب نيز مشاهده می شود. کتاب هايی که در اوج هيجان انقلابی خواننده ی زيادی نداشتند ولی نه تنها امروز، بلکه در آينده هم به کار می آيند. می خواهيم بخشی از کشکول را به معرفی کتاب های خوب و بد اختصاص دهيم. شايد حتی کمی دورتر برويم و کتاب های مختلف از دوران پيش از انقلاب را معرفی کنيم. از کتاب های زيبا و با شکوه، مثل شاهنامه بايسنغری، تا کتاب های خواندنی، مثل مجموعه کتاب های بنگاه ترجمه و نشر کتاب. هفته آينده خاکِ کتاب های مجاهدين خلق را می گيريم و خامی تفکر آن ها را در لابه لای سطور کتاب های شان نظاره می کنيم. تونل زمان (کارنامه) بگذاريد به آن تاريخ باز گرديم. وارد تونل زمان می شويم و به زمستان سال ۷۷ باز می گرديم. جلد قهوه ای رنگ کارنامه، از جلدهای گلاسه و رنگارنگ ديگر نشريات کاملا متمايز است. ۱۰۴ صفحه، ۴۵۰ تومان. با آثاری از کورش اسدی، امير حسن چهل تن، علی اشرف درويشيان، ضياء موحد، ابوالحسن نجفی و ديگران. صفحه ی اول آن شکلی غريب دارد. گلشيری مقدمه ای مفصل نوشته است بر کارنامه. و چنين آغاز می کند: و از چرايی دخالت اش در نشر مجلاتی چون جُنگ اصفهان و نقد آگاه و مفيد و ارغوان و زنده رود می نويسد. "و اما کارنامه... خلاصهء ماجرا اينکه شنيدم که سرکار خانم نگار سلطانی (اسکندرفر) امتياز نشريه ای گرفته است با نام روان آوا. من که سال ها کارنامه را در ذهن داشتم و با دوستانی از نويسنده گرفته تا ناشر اين نام را در ميان گذاشته بودم پيشنهاد کردم تا روان آوا را به کارنامه بگرداند. بعد هم قرار شد کارنامه به سردبيری دوستم سرکوهی و همکاری من در بخش ادبی مجله منتشر شود. پس از مدتی هم به دليل سفر سرکوهی و هم قصد اصلی سرکار خانم اسکندرفر که می خواست جز به فرهنگ نپردازد، قرعهء فال را به نام من زدند و حال با آنچه رفت ديوانگی مکرر می کنيم و آزموده را باز می خواهيم بياموزيم..." و اهدافکارنامه را چنين فهرست می کند: و يک ويژگی مهم نسبت به ساير نشريات: و همه ی اين برنامه ها و هدف ها در جمهوری اسلامی به کجا می انجامد؟... به تعطيلی! نه تنها مطالب اولين شماره خواندنی ست، بل که تک تک صفحات مجله از لحاظ گرافيکی ديدنی ست. فهرست مطالب را در تصوير صفحه ی ۱ می بينيد و نيازی به تکرار نيست. فقط می ماند افسوس بر چنين نشريه ی پُر و پيمان و سياه و سفيدی که جای اش در ميان صدها نشريه ی مبتذل رنگارنگ خالی ست. به زمان خود باز می گرديم و منتظر ظهور کارنامه هايی ديگر می مانيم. چرا قوه قضائيه تکذيب نمی کند؟ اما در مقابل تهمت و نسبت های ناروا و دروغ، ابزاری وجود دارد به نام تکذيب؛ به نام ارائه ی مدرک؛ به نام بيان حقيقت. يک سياستمدار خوب، از اين ابزار به موقع استفاده می کند تا رقيب را بر سر جای خودش بنشاند و آن چه را که حق است عرضه دارد. در جريان مدرک دکترای افتخاری وزير کشور، آکسفورد سريعاً بيانيه ای صادر کرد و مدرک ارائه شده را جعلی خواند. دانشگاهی با طول و عرض و اعتبار آکسفورد، در مقابل سوال خبرگزاری های مختلف ايرانی که با تلفن و فکس و ای ميل تماس می گرفتند هرگز سکوت نکرد و پاسخ دادن به سوال آن ها را مسخره نخواند و کرد آن کاری را که از تمام نهادها و موسسات جدی خارجی انتظار می رفت. اکنون سوال اين است. در مقابل اين مدرک که بر روی اينترنت منتشر شده، قوه ی قضائيه چرا سکوت اختيار کرده است؟ آيا قوه قضائيه ما به اندازه ی دانشگاه آکسفورد نيست که يک بار برای هميشه تکليف خود را با مدرک آقای کردان مشخص کرد؟ چرا قوه ی قضائيه به فکر آبروی آقای وزير و حيثيت کابينه آقای احمدی نژاد نيست؟ چرا صريحا نمی گويد که اين فتوکپی جعلی ست و در سال ۲۵۳۷ شاهنشاهی، دادگستری استان مازندران و داديار شعبه اول دادسرای ساری چنين دستوری صادر نکرده است. چرا صريحا نمی گويد که اين آقای کردان، اصلا آن آقای کردان نيست، و اين خباثت ها کار رقبای سياسی ست. و لطفا نفرمايند که قرار نيست ما به هر خزعبلی پاسخ دهيم و شان دستگاه قضايی اجل از آن است که وارد چنين بازی هايی شود. اهل تفکر، چنين جوابی را نمی پذيرند و آن چه را که به چشم می بينند باور می کنند. قلباً اميدوارم دستگاه قضايی با دلايل مُتْقَن دروغ بودن اين اسناد را ثابت کند. فال حافظ برای سياستمداران و وب لاگ نويسان(۶)؛ اين هفته برای ناخدا حميد ميداف تفسير: حضرت حافظ گاه مفسر اشعارش را گير می اندازد و مانع از توضيح و تفسير می گردد. ما انتظار داشتيم حضرت حافظ از جنبه های سياسی وب لاگ شما پرده بردارد، مثلا بگويد شما چقدر آزادانديشيد؛ يا بعد از سال ها دوری از وطن چقدر به ايران مهر می ورزيد؛ يا با وجود زندگی در کشوری آزاد چقدر به فکر جوانان دربند کشورتان هستيد؛ يا حتی از خاطرات سفرهای دور و دراز دريايی تان با کشتی های اقيانوس پيما بگويد. اما حضرت حافظ بيان اين ها را بر عهده ی ما گذاشت و خود به توصيف عشق پرداخت؛ عشقی که انسان –چه سياسی، چه غيرسياسی- بدون آن هيچ است. حافظ هميشه درست می گويد و اين بار هم اين غزل زيبا را به انسانی شايسته هديه داده است. اميدوارم از اين غزل لذت ببريد. فيل اشپاس کاپيتان! بر سر دوراهی زندگی؛ فوتباليست پاسخ: دو تذکر جالب هم در اين منشور وجود دارد: اين ها به بازيکنان و مربيان خارجی هم رحم نمی کنند. حال شما جوان عزيز، پيش از اين که به فوتبال فکر کنی، فکر کن ببين می توانی "مدل قيافه ايرانی متناسب با فرهنگ عمومی و غنی جامعه ايران اسلامی" ارائه نمايی يا خير. اگر نتوانستی، دور فوتبال را قلم بگير. المپيک فرياد می زنم و با عصبانيت به خودم می گويم، در ورزش هايی مثل تيراندازی و سوارکاری که اتفاقاً اسلامی هم هستند، که اتفاقا پوشش خاص هم نمی خواهند، که اتفاقاً امکانات و بودجه ی ويژه هم نمی خواهند، چرا قهرمان نمی شويم؟ يعنی از ميان اين همه اسبسوار و تيرانداز که در کوه و صحراهای ايران تاخت و تاز می کنند، نمی توانيم چند نفر پيدا کنيم، آن ها را آموزش دهيم، به سطح قهرمانی برسانيم، و مدال بگيريم؟ نمی توانيم برای شان مربی و وسايل بياوريم، نمی توانيم آن ها را برای ديدن دوره به خارج بفرستيم، و برای کشور افتخار کسب کنيم؟ اين چند روزه به شدت حسرت می خورم. حسرت تمام افتخاراتی که می توانيم کسب کنيم و نمی کنيم؛ تمام پيروزی هايی که می توانيم به دست آوريم و نمی آوريم؛ تمام مدال هايی که می توانيم بر سينه ی ورزشکاران مان ببينيم و نمی بينيم. نبايد حسرت بخورم؟ آيا تير به هدف خورده است؟ آيا تير آقای محمد علی آبادی به هدف خورده است؟ به گفته ی ايشان يک ظرف داريم، يک مظروف و متاسفانه ظرف با مظروف برابر هم نيستند. توجيه از اين فلسفی تر و علمی تر کجا سراغ داريد؟ ناکامی در المپيک را هم که از بيخ و بُن قبول ندارند. مگر باخت مفتضحانه اکثر تيم ها نام اش ناکامی ست؟ خير. همان ظرف و مظروف است و برابر نبودن آن ها با يکديگر. حالا ايشان ظرف را می گذارند روی زمين و با تير و کمانِ مديريتی شان به سمت آن نشانه می روند. چله ی کمان را تا ته می کشند و با خونسردی تير را رها می کنند. تير به ظرف می خورَد و مظروف بر زمين می ريزد. اگر گفتيد مظروف چيست؟... آهْ گلشيفته فراهانی [صدای خواننده، در پس زمينه اوج می گيرد] رفيق من سنگ صبور غم هام / به ديدنام بيا که خيلی تنهام / هيشکی نمی فهمه چه حالی دارم / چه دنيای رو به زوالی دارم / مجنونم و دلزده از خيلی ها / خيلی دلم گرفته از خيلی ها / نمونده از جوونیهام نشونی / پير شدم، پير تو ای جوونی / تنهای بی سنگ صبور / خونه ی سرد و سوت و کور / توی شبات ستاره نيست / موندی و راه چاره نيست... Copyright: gooya.com 2016
|