در همين زمينه
9 دی» از فرود اضطراری بابانوئل در تهران تا مرحوم شدن گل آقا برای بار دوم3 دی» از ابتذال پرتاب لنگِ کفش به سوی رئيس جمهور آمريکا تا دفاع از آزادی بيان در سايت ايرانيان 26 آذر» از چرا بايد از حقوق حسين درخشان دفاع کرد تا کشتار ۱۴ سرباز توسط جندالله 18 آذر» از ما و روز مبارزه با سانسور تا حل معمای رضا پهلوی 11 آذر» از گفتوگوی فِرسْتليدی ايران با فرستليدی لبنان تا اعتراض بیجا به داوری نيکی کريمی در جايزه ادبی والس
بخوانید!
4 اسفند » دولت و پلیس بر سر طرح امنیت اجتماعی اختلاف ندارند، مهر
4 اسفند » شیطان به روایت امیر تاجیک، خبر آنلاین 2 اسفند » قفل شدگی در گذشته، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا 2 اسفند » ديدگاه هنرمندان براي رفع كمبود تالارها، جام جم 2 اسفند » آذر نفیسی نویسنده و استاد دانشگاه جانز هاپکینز در مورد تازه ترین اثر خود صحبت می کند (ویدئو)، صدای آمریکا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از آن صبح کذايی تا وجوه تشابه مجاهدين خلق با حکومت اسلامیکشکول خبری هفته (۵۶) آن صبح کذايی يادم نيست آن صبح کی بود؛ همان صبح کذايی را می گويم. با صدای هواپيماهای جنگی که در ارتفاع کم پرواز می کردند از خواب بيدار شدم. از پشت پنجره چيزی معلوم نبود. آدم های توی پياده رو مثل من سرشان بالا بود و در آسمان دنبال چيزی می گشتند. هيچ کس راه نمی رفت؛ همه ايستاده بودند. روی صورت شان حالت خاصی ديده نمی شد. نه نگرانی؛ نه ترس؛ نه شادی؛ نه لبخند. هيچ چيز نبود. چرا اين همه بی اعتنايی؟ همان صبح بود، همان صبح کذايی که به خودم گفتم: "نکند امروز روز ارتش است؟ شايد... نه... فکر نمی کنم... روز ارتش همين چند وقت پيش بود. می خواستيم برويم فرودگاه، خيابان ها را بسته بودند." راديوی موج کوتاهَم را از کشوی ميز کار بيرون آوردم و روشن کردم. دکمه ی ۱ را که در آن صدای ايران ذخيره شده بود فشار دادم. کار با آن را هنوز درست ياد نگرفته ام. راديوهای پيچی قديمی را به اين راديوهای مدرن دکمه ای ترجيح می دهم. فروشنده خيابان جمهوری می گفت يک بار که ايستگاه ها را ذخيره کنيد ديگر لازم نيست دنبال آن ها پيچ را بگردانيد. ولی من گرداندن پيچ را بيشتر دوست دارم. آن روز صبح اما سرعت مهم بود. بايد زودتر می فهميدم چه اتفاقی افتاده است. در آن صبح کذايی دکمه بهتر از پيچ بود. گوينده با صدايی قاطع و رسا، اطلاعيه شماره ی يک ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران را می خوانْد: "امروز صبح، حدود ۴ بامداد، رژيم اشغالگر قدس اقدام به بمباران تاسيسات هسته ای ايران کرد. دلاورمردان ارتش و سپاه، پاسخ اين تعرض را به زودی خواهند داد..." شروع شد؛ در همان صبح کذايی بود که شروع شد. يادم نمی آيد چند ماه پيش بود. آن ها زدند؛ ما زديم؛ ما زديم؛ آن ها زدند. اول تاسيسات هسته ای را. بعد تاسيسات نظامی را. بعد فرستنده های راديو تلويزيون را. بعد شهرها و خانه ها را. کاسبکارهای بين المللی –همان ها که مادرشان را هم می فروشند اگر پيشنهاد خوبی دريافت کنند- افتادند وسط؛ روسيه، چين، آلمان، فرانسه، هر چه کردند که ايران و اسرائيل از خر شيطان پايين بيايند، نيامدند. آمريکا رفت به کمک متحدش، اسرائيل. روسيه ديد سرش بی کلاه می مانَد، چند کشور همسايه را اشغال کرد. به مسئولان حکومت اسلامی پيغام داد نگران نباشند. اگر لازم باشد به آن ها موشک و تسليحات می دهد تا موازنه در منطقه برقرار شود. مسئولان ايران هم با خضوع بسيار از رئيس جمهور و نخست وزير آن کشور تشکر کردند. درست يادم نيست اين ها چه روزی اتفاق افتاد. ولی شروع اش همان صبح بود؛ همان صبح کذايی. اکنون، در تهران، اکثر ساختمان ها ويران شده. ساختمان های تل آويو هم با خاک يکسان شده. يک بمب هم وسط منهتن منفجر شد و دو سه تا آسمانخراش آسيب ديد. همه ی اين خبرها را از همان راديوی دکمه ای موج کوتاه شنيدم. چند روز پيش بود يا چند هفته پيش به ياد ندارم. بوی گند کشته شدگان دارد خفه مان می کند. سازمان ملل تقاضای آتش بس موقت کرده تا اجساد را جمع آوری کند و به ما آذوقه و آب و دارو برساند اما آمريکا و اسرائيل موافقت نمی کنند. می گويند اگر به اين ها فرصت بدهيم دوباره می روند سراغ ساخت سلاح هسته ای. رهبر و رئيس جمهور و فرماندهان نظامی از مخفیگاه خودشان فرمان صادر می کنند و مردم را به مقاومت فرا می خوانند. می گويند ما پيروزيم. از شهرِ پيروزها اما بوی لاشه می آيد. نه برق، نه آب، نه تلفن، نه اينترنت، نه هيچ چيز ديگر. اين ها را روی يک تکه کاغذ که باد داشت روی آوار خانه ها می بُرد و من توانستم آن را بگيرم می نويسم. به ياد نمی آورم، آن صبح کذايی کِی بود؛ چند هفته يا چند ماه پيش بود. راديوی موج کوتاهم امروز از کار افتاد. آخرين بسته ی باتری تمام شد. ديگر هيچ کدام از دکمه هايش کار نمی کند. دکمه ی ۱ صدای ايران. دکمه ی ۲ راديو پيام. دکمه ی ۳ راديو جوان. دکمه ی ۴ راديو قرآن... پيچی هم بود فرقی نمی کرد. اصل راديو نيست؛ باتری ست. سونی و غيرسونی وقتی باتری نباشد، صنار نمی ارزد. اين را خيلی وقت بود فراموش کرده بوديم. حکومت اگر سرنگون شود حتما به ما هم خبر خواهند داد. راستی، سرنگون شدن حکومت به انگليسی چه می شود؟ اگر آمريکايی ها خبر بدهند که حکومت سرنگون شد، شايد من حرف شان را نفهمم. دل ام می خواهد به زبان انگليسی به ايشان بگويم شما فقط حکومت را سرنگون نکرديد، ما را هم سرنگون کرديد. لابد پوزخند خواهند زد. کاش قلم داشتم بيشتر می نوشتم. با يک تکه چوب بهتر از اين نمی توانم بنويسم. خدا را شکر خون به اندازه ی کافی اينجا جمع شده. موشک را که زدند، نمی دانم ترکش بود يا چه بود که به پايم خورد و خون جاری شد. چقدر بد رنگ می شود اين خون وقتی خشک می شود روی کاغذ. ببخشيد ديگر حال نوشتن ندارم. احساس لرز می کنم. سردم است. فکر می کنم کجای اين درگيری پيروزی نام دارد. نه. به اين فکر نمی کنم. تنها به اين فکر می کنم که آن صبح کذايی کی بود... شيرين يا تلخ؟ اين اولين بار است که در باره فيلمی می نويسم که آن را نديده ام، اما سخن من در باره ی خود فيلم نيست؛ در باره ی واکنش هايی ست که به آن در ونيز نشان داده شده است. اين که فيلمساز بزرگ کشور ما را جماعتی هو کنند يا کارش را به مسخره بگيرند موضوعی نيست که بتوان از کنار آن به سادگی گذشت. چنين امری البته قابل پيش بينی بود. فيلم "پنج" کيارستمی را که ديدم چنين واکنشی را در صورت ادامه ی آن روش انتظار داشتم. شيوه ی پنج، شيوه ی سينمای خالص و پالايش شده و به حداقل رسيده نيست؛ شيوه ی سينمای تنبل و بی معناست. نمی توان آن طور که کيارستمی در جايی گفته دوربين را روشن کرد و رفت در جايی دراز کشيد تا فيلم خود به خود گرفته شود (نقل به مضمون). اين سينما نيست؛ شوخی با سينماست؛ و اصلا شوخی قشنگی نيست. می توانم حدس بزنم که شيرين هم فيلمی ست از نوع پنج. چه فرق می کند ده بيست دقيقه ی تمام ده ها اردک از اين سوی ساحل به آن سوی ساحل بروند، يا ده بيست دقيقه ی تمام صدای رعد در تاريکی مطلق به گوش برسد و حرکت ابرها و قطرات باران بر آب تيره تصوير شود، يا ده بيست دقيقه ی تمام يک تکه چوب بر روی امواج دريا بالا و پايين برود، يا ده بيست دقيقه ی تمام جماعتی از سمت راست پياده رو به سمت چپ و جماعتی ديگر از سمت چپ پياده رو به سمت راست بروند، يا چه فرق می کند –آن طور که شنيده ام- واکنش ده ها هنرپيشه ی زن ايرانی به مدت يکی دو ساعت بر روی پرده ی سينما نقش بندد. فرقی نمی کند. همه ی اين ها کسالت بارند. شايد تماشاگر و منتقد ايرانی خجالت بکشد اعتراض و انتقاد کند اما تماشاگر و منتقد اروپايی اهل تعارف و مماشات نيست. البته منتقدان فرنگی به خاطر کارهای پيشين آقای کيارستمی بسيار با احترام و سرپوشيده فيلم اش را نقد کرده اند ولی اين جريان نيز به طور طولانی دوام نمی آورد. ديروز اعتراض ملايم به اپرای کوزی فون توته ی موتزارت، امروز اعتراض تند به شيرين، فردا اعتراض خيلی شديد و توهين آميز به اثر بعدی. جداً حيف است از فيلمساز بزرگ ما که تصوير عالی يی را که با زحمت بسيار در ذهن خارجی ها درست کرده، به دست خود خراب کند. شايد ايشان باور دارد که غير از چند منتقد هواخواه، ديگران هيچ نمی فهمند. شايد هم واقعا نمی فهمند و از مرحله پرت اند، اما يک هنرمند، بدون افکار عمومی هيچ است. خاصه آن که تصوير خوبِ او در افکار عمومی غرب، گوشه ای از تصوير ايران است. و نکته ی آخر آن که عده ای از دوستداران آقای کيارستمی خبرگزاری ايرانی منتشر کننده ی خبر اعتراض به فيلم شيرين را مورد انتقاد قرار داده اند که چرا آن خبر را چنين و چنان منعکس کرده است. آيا پاک کردن صورت مسئله کارساز خواهد بود؟ تونل زمان (کيان) وارد تونل زمان می شويم و به آبان سال ۱۳۷۰ باز می گرديم. کيان شماره ی يک را به بهای ۵۰ تومان خريداری می کنيم. تصوير روی جلد زمين خشک تَرَک خورده ای را نشان می دهد که برگی سبز و کوچک بر آن روييده است. بر بالای برگ، ورق کاغذ سفيد رنگی می بينيم که بر آن سايه انداخته. به نظر می رسد برگ سبز و کاغذ سفيد می خواهند اين خاک تفتيده را بارور کنند. بارور می کنند، اما در نهايت با يک حکم حکومتی همه کاشته ها ريشه کن می شود. آقای شمس در سرمقاله اش از گذشته و حال و آينده می نويسد؛ از چگونگی انتشار و شيوه ی کار کيهان فرهنگی؛ از تمايل سيد حسن شاهچراغی به انتشار نشريه در موسسه کيهان؛ از چگونگی "توقف اسف بار انتشار" آن: اين تقيه چه چيز را قرار بود پنهان کند، ما نيز نمی دانيم. اما آقای شمس در بخش "حال"ِ مقدمه، از اميد و قصد خود و ياران اش می نويسد: از مقالات جالب اين شماره، مقاله ی "تقليد و تحقيق در سلوک دانشجويی" نوشته دکتر عبدالکريم سروش است. ايشان در بخشی از مقاله شان چنين می نويسند: بهاءالدين خرمشاهی نيز با امضا "ب-خ" مطلبی دارد خواندنی در معرفی کتاب قبض و بسط تئوريک شريعت دکتر سروش. می نويسد: از آقای خرمشاهی مقاله ی خواندنی ديگری زير عنوان "روانشناسی نثر" در همين شماره از کيان منتشر شده است. برخی ديگر از مطالب عبارت اند از: به سال ۱۳۸۷ باز می گرديم. دنيا در حال پيشرفت است. کشورهای ديگر در فاصله ۱۷ سال، يک مجله را دو مجله می کنند، يک انديشه ورز را دو انديشه ورز، يک عالِم را دو عالِم. در صفحه آخر همين شماره از کيان تبليغ کامپيوتر شخصی با ۲۰ مگاهرتز سرعت و ۱ مگابايت رَم و هارد ديسک ۴۰ مگابايتی درج شده است. امروز همين کامپيوترها با ۳ گيگاهرتز سرعت و ۲ گيگابايت رَم و هارد ديسک ۵۰۰ گيگابايتی به بازار عرضه می شوند. ارقام ديروز به تاريخ پيوسته اند. سرعت در پيشرفت و پيشرفت در سرعت. جهان در حال شتاب گرفتن لحظه به لحظه است. سهم ما از اين همه شتاب و سرعت چيست؟ کيان تعطيل می شود و هيچ نشريه ای جای آن را نمی گيرد. نويسندگان آن در چهار گوشه ی جهان متفرق می شوند و هر يک به کاری مشغول می گردند. هيچ کس رغبت انجام کاری مشابه ندارد. هيچ کس تمايل به از دست دادن آزادی و تحمل ضربات چوب و چماق ندارد. اگر دنيا با گذشت هر سال هر چيز را دو برابر می کند، ما در ايران با گذشت هر سال هر چيز را نصف می کنيم. آن قدر که هر سال، حسرت سال گذشته را می خوريم. تا کی کيان و کيان های ديگر بر زمين خشک و ترک خورده ی فرهنگ اين سرزمين دوباره برويند و تبديل به درختان ريشه دار و ماندگار شوند. آيا داشتن چنين اميدی عَبَث است؟ تاريخ زبان فارسی خانلری از نوشته های گران سنگِ استاد بزرگ دکتر پرويز ناتل خانلری، دوره ی سه جلدی تاريخ زبان فارسی ست. اثری محتشم و ماندگار که تنها از خامه ی دانشمندی برجسته چون ايشان می توانست برای مردم سرزمين ايران به يادگار بماند. اگر تاريخ ادبيات ايران در دوران پيش از اسلام را با نام استاد احمد تفضلی می شناسيم و تاريخ دوران بعد از اسلام را با نام استاد ذبيح الله صفا، تاريخ زبان فارسی را نيز بايد با نام استاد فقيد پرويز ناتل خانلری همراه کنيم. ايشان در مقدمه اين کتاب، کم تر به نقش اجتماعی زبان می پردازند و بيشتر از ضرورت بررسی زبان به عنوان يک علم سخن می گويند؛ سخنی متناسب با ضرورت زمان و ديدگاه ايستای اديبان کهنه گرا. جلد اول کتاب با تعريف زبان آغاز می شود و مباحثی چون واحد صوت های ملفوظ و دستگاه گفتار و مصوت و صامت و امثال اين ها را در باب "اصول و کليات" در بر می گيرد. باب دوم به "زبان های ايرانی از آغاز تاريخ تا اسلام" می پردازد. باب سوم از "زبان های ايرانی نو" و باب چهارم از "فارسی دری" سخن می گويد. در جلد دوم واکهای فارسی دری و فعل مورد بررسی قرار می گيرد و در جلد سوم، ساختمان کلمه، نام، قيد، تحول حروف، و ساختمان جمله در دوره ی نخستين فارسی دری، يعنی از قديمی ترين آثار بازمانده از اين زبان تا اواسط قرن هفتم هجری قمری به بحث گذاشته می شود. گُمان نمی کنم معرفی اين کتاب برای علاقمندان حرفه ای تاريخ زبان ضرورتی داشته باشد چون قطعا آن را می شناسند. می ماند علاقمندان آماتور زبان فارسی مانند اينجانب، که شايد اين معرفی اشتياق شان را برای مطالعه ی اين کتاب برانگيزد. مجاهدين و مرگ بر آمريکا سياست مجاهدين خلق، تا زمان سقوط صدام، دقيقا مرگ بر آمريکا بود. کاش مجاهدين اين شجاعت را داشتند که يک بار هم شده از مواضع گذشته شان دفاع کنند و دليل تغيير خط مشی شان را ضرورت زمان و تحولات بين المللی بنامند و تاريخ شان را به خاطر منافع روز تغيير ندهند. مجاهدين امروز برای نزديک شدن به آمريکا می خواهند سوابق ضدآمريکايی شان را از صفحات تاريخ پاک کنند، ولی مگر چنين امری امکان پذير است؟ اگر هم امکان پذير باشد، تکليف آن هايی که با هدف آمريکاستيزی و مبارزه ی با "امپرياليسم جهانخوار" به مجاهدين پيوستند و جانشان را در راه اين هدف از دست دادند چه می شود؟ آيا آن ها را نيز بايد از صفحات تاريخ مجاهدين پاک کرد؟ آيا بايد آن ها را اعضای "اپورتونيست" و "مارکسيست شده" ناميد و بر عمليات ضدآمريکائی شان قلم بطلان کشيد؟ گيرم عمليات مسلحانه مجاهدين در آخر اردی بهشت ۱۳۵۴ -در پاسخ به کشتار جنايتکارانه ی ۹ زندانی سياسی در تپه های اوين- که منجر به کشته شدن دو مستشار نيروی هوايی آمريکا به نام های سرهنگ شِفِر و سرهنگ ترنر شد کار "اپورتونيست"های مارکسيست شده باشد؛ آيا ترور سرهنگ لوئيس هاوکينز در خرداد ۱۳۵۲ نيز کار اپورتونيست ها بود و مجاهدين واقعی و مسلمان مخالف آن بودند؟ شجاعت تنها به اسلحه کشيدن نيست؛ پذيرش تاريخ ديروز با تمام اشتباهات و خطاها نيز هست. مجاهدين امروز، زبونانه بر تاريخ ديروز قلم می کشند و به خاطر منافع شان، هر آن چه را که سال ها قبل اتفاق افتاده تحريف می کنند. اين تحريف شايد بر جوانان اثر بگذارد اما اهل تاريخ با مراجعه به نوشته ها و مکتوبات، جعليات را آشکار می کنند. آمريکاستيزی مجاهدين در نوشته های قبل و بعد از انقلاب و سروده هايشان منعکس است. مثلا در کتابچه ی "رهنمودهائی در باره پاسداری"، منتشر شده در بهار ۱۳۵۸ –يعنی چند ماه بعد از پيروزی انقلاب و در زمانی که رهبریِ "تماماً" مسلمان و نه مارکسيست، مجاهدين را اداره می کرد- می نويسند: "تقديم به نگهبانان و پاسداران مسلح انقلاب. رزمندگانی که در اين روزها و شبها، روز و شب هائی پر از مخاطره و تهديد، تهديد ضد انقلاب و پس مانده های ارتجاع و امپرياليسم، در سنگرهای خيابانی، انقلاب خلق رنجديده را پاس ميدارند... امپرياليسم آمريکا به همدستی ساير امپرياليستها، بخاطر حفظ منافعشان از شاه خائن، حمايت کرده... و سعی در باقی نگهداشتن او بر مسند قدرت داشتند...عليرغم همه عقب نشينی های امپرياليسم و ضدانقلاب، آن ها در کمين نشسته اند تا دست آوردهايمان را بغارت برده و آب رفته را بجوی باز گردانند... ضرورت ايجاب می کند که مبارزه ضدامپرياليستی را تداوم بخشيده و با تمامی مظاهر امپرياليسم... به مبارزه ای بی امان دست بزنيم... ما پاسخ مردم را با مهربانی و جواب دشمن مردم را با گلوله های آتشين می دهيم..." و در کتاب "همآواز با مجاهدين"، منتشر شده در مهر ۱۳۵۸ اين سرود را می خوانيم: سر کوچه کمينه، مجاهد پر کينه / آمريکائی بيرون شو، خونت روی زمينه // مجاهد خلق ما، راه و رسمش چنينه / پيشاهنگ توده ها، عزم و رزمش همينه // همگی همراه هم / بياری حق / به نيروی خلق // تا هنگام پيروزی / تاهنگام بهروزی... فال حافظ برای سياستمداران و وب لاگ نويسان(۸)؛ اين هفته برای آقای محمدعلی ابطحی تفسير: البته اين پيری و خسته دلی و ناتوانی شما، مجازی ست و مربوط به اتفاقاتی ست که در عرصه ی سياست کشور و اداره ی قوه ی مجريه افتاده است والا خود شما نه پير شده ايد، نه خسته دل، و نه ناتوان. خوشحال باشيد که او –يعنی وب لاگ وب نوشت ها- با شماست و هر گاه به روی او نظر می کنيد جوان می شويد. حافظ معتقد است که از خدا هر چه طلب کرديد، بر منتهای همت خود کامران شديد. مثلا توانستيد دل مردم –بخصوص جوانان- را با حرف های نرم و دوستانه به دست آوريد و درد آن ها را که رنجيده خاطر و آزرده دل بودند تسکين بخشيد. باغ جهان، همان دهکده ی جهانی ست که شما به مدد اينترنت و وب لاگ تان (گلبن)، توانسته ايد بلبل اين دهکده شويد و هر روز و هر ساعت که دل تان خواست آواز دل سر دهيد. تحت و فوق ِ وجود ربطی به تحت و فوق جسمانی ندارد و همان هِد و فوت تمپلت يا قالب وب لاگ است که شما اول از آن خبر نداشتيد، بعد کم کم در غم فقدان حقيقت و نشريات آزاد آن را آموختيد و نکته دان شديد. اين خرابات –يا همان سايت های ارتباط با دوستان و آشنايان- شما را دائماً به سمت خود می کشد که حافظ می فرمايد اين از قسمت و بخت شماست و کاری ضد آن نمی توانيد بکنيد و چه بخواهيد چه نخواهيد مجبوريد اين چنين و آن چنان شويد. حافظ درست می گويد. تنوع عقايد و نظرها در اينترنتِ فارسی درِ معنی بر دل جويندگان می گشايد. شما نيز ساکن درگه پير مغان –که احتمالا سرويس دهنده ی وب لاگ شماست- شديد. شاهراه دولت سرمد به تخت بخت، احتمالا همان شاهراه اطلاعات است، که به وسيله ی محتوای آن –جام می- به کام دل دوستان شديد. مجاهدين خلق در صدای آمريکا [نمايشنامه در يک پرده. دکور: يک استوديوی مجهز تلويزيونی؛ چند دستگاه دوربين؛ يک ميز گرد در وسط صحنه؛ چند تلويزيون پلاسما بر روی ديوارها. ب.ف. مجری صدای آمريکا و ع.ج. سخنگوی پيشين مجاهدين خلق در دو طرف ميز نشسته اند. اولی سوال می کند، دومی در حالی که در مقابل اش يک کتاب قطور سرخ رنگ و مقدار زيادی کاغذ و فتوکپی قرار دارد با متانت پاسخ می دهد. در اثنای پاسخ دادن يکی از فتوکپی ها را می خواند يا کتاب را ورق می زند] ب.ف.- آقای جعفرزاده، يکی از بينندگان ای ميلی فرستاده و در آن نوشته که شما نبايد افراد سازمانی را که به کشور ايران خيانت کرده اند و رهبر آن با صدام حسين عليه مردم ايران متحد شده است دعوت به مصاحبه می کرديد. از اين گونه ای ميل ها زياد به دست ما رسيده است. نظر شما چيست؟ ب.ف.- يعنی می فرماييد آن هايی که در قرارگاه اشرف بوده اند و تانک می رانده اند مجاهدين خلق نبوده اند و کسی که با صدام حسين چندين بار ملاقات کرده و از او امکانات جنگی گرفته آقای مسعود رجوی نبوده است؟ ب.ف.- بالاخره آقای رجوی با صدام ملاقات کرده اند يا نکرده اند؟ ب.ف.- يکی از اعضای قديمی شما –نمی دانم اسم اش سليمانی بود يا سبحانی- در تماس تلفنی که با ما داشت گفت که شما ايشان را زندانی کرده ايد و شکنجه داده ايد چون با مشی رهبری شما مخالفت می کرده است. ب.ف.- اتفاقا آقای سبحانی همين الان پشت خط تلفن ما هستند و می خواهند در اين زمينه نظر خودشان را بيان کنند. با سلام خدمت شما... [سبحانی ماجرای زندانی شدن و شکنجه اش را در يک دقيقه وقتی که به او داده اند شرح می دهد. ع.ج. سعی می کند خود را مثل ابتدای برنامه آرام نشان دهد ولی بعد از شنيدن سخنان سبحانی کاسه ی صبرش لبريز می شود و عنان خونسردی از دست می دهد]. نگاهی به کتاب های قديمی (۳)؛ ماموريت برای وطنم نوشته محمدرضا شاه پهلوی اما حدس شما درست است و محمدرضا شاه در کتاب اش واقعا چنين ادعايی کرده است. امروز می خواهيم به همين جمله و جملات مشابه از کتاب ماموريت برای وطنم که طبق نوشته ی روی جلد اثر "اعليحضرت همايون محمدرضاشاه پهلوی آريامهر شاهنشاه ايران" است نگاهی بيندازيم. شاه مدرن ايران در اين کتاب می نويسد: اما واقعه ی اول و دوم چه بود؟ و واقعه دوم از اين قرار بود: شايد کسی از شاه موقعی که در کشورهای مختلف در به در شده بود پرسيده باشد پس چرا حضرت قائم و حضرت علی و حضرت ابوالفضل در اين جا به داد شما نرسيدند و دشمنان تان را بر سر جای خود ننشاندند؟ چرا گذاشتند با آن وضع اسف بار آواره ی کشورها شويد و با آن حال نزار جان به جانآفرين تسليم کنيد؟ شايد هم کسی نپرسيده باشد؛ چندان مهم نيست. مهم اين است که بدانيم چهل پنجاه سال بعد از شاه، کسی مثل احمدی نژاد، اين بار در کسوت رياست جمهوری، همان حرف ها را تکرار می کند، گيرم او هاله ی نور را نه به دور امام قائم، که به دور خود می بيند. و يک سوال: آيا روزی خواهد رسيد که احمدی نژاد نيز به آن چه شاه در سال ۱۳۵۷ دچار شد دچار شود، و هيچ نيروی غيبی به مددش نيايد؟ آيا روزی خواهد رسيد که احمدی نژاد نيز مثل شاه بفهمد مردم را با اين ادعاها نمی توان فريب داد و اعتراض آن ها را با گرفتن پُزِ مقدس در گلو خفه کرد؟ پاسخ اين سوال ها را در آينده خواهيم گرفت. وجوه تشابه مجاهدين خلق با حکومت اسلامی - مجاهدين به جای مردم، رهبر و رئيس جمهور انتخاب می کنند؛ مسئولان حکومت اسلامی به جای مردم، رهبر و رئيس جمهور انتخاب می کنند. - مسعود رجوی در سازمان مجاهدين خلق همه کاره است و تصميمات اصلی را می گيرد؛ آيت الله خامنه ای در حکومت اسلامی همه کاره است و تصميمات اصلی را می گيرد. - برای مجاهدين چيزی به نام نظر مردم، انديشه مردم، موافقت و مخالفت مردم وجود ندارد؛ برای مسئولان حکومت اسلامی چيزی به نام نظر مردم، انديشه مردم، موافقت و مخالفت مردم وجود ندارد. - عامل اصلی حرکت مجاهدين کينه توزی و دشمنی و نفرت است؛ عامل اصلی حرکت حکومت اسلامی کينه توزی و دشمنی و نفرت است. - مجاهدين به تاثير بحث منطقی و ارائه ی استدلال و عمل مثبت در مخالفان و دشمنان باور ندارند و سرکوب دشمن و نابودی او را بهتر می دانند؛ مسئولان حکومت اسلامی به تاثير بحث منطقی و ارائه ی استدلال و عمل مثبت در مخالفان و دشمنان باور ندارند و سرکوب دشمن و نابودی او را بهتر می دانند. - انسان ها برای مجاهدين ابزار رسيدن به هدف اند؛ انسان ها برای حکومت اسلامی ابزار رسيدن به هدف اند. - برای مجاهدين، ديگران وجود ندارند و خودشان مهم تر از هر چيزند؛ برای مسئولان جمهوری اسلامی، ديگران وجود ندارند و خودشان مهم تر از هر چيزند. - مجاهدين بی هيچ شرم و خجالتی دروغ می گويند؛ مسئولان جمهوری اسلامی بی هيچ شرم و خجالتی دروغ می گويند. - مجاهدين خود را خدمتگزار خلق قهرمان نشان می دهند ولی در عمل از خلق قهرمان طلبکارند؛ مسئولان حکومت اسلامی خود را خدمتگزار امت اسلام نشان می دهند ولی در عمل از امت اسلام طلبکارند. - مجاهدين خيال می کنند که می توانند با سخنان فريبنده و از اين شاخه به آن شاخه پريدن سر دنيا را شيره بمالند؛ مسئولان حکومت اسلامی خيال می کنند که می توانند با سخنان فريبنده و از اين شاخه به آن شاخه پريدن سر دنيا را شيره بمالند. - مجاهدين به جای عذرخواهی از خطاهايی که مرتکب شده اند آن ها را توجيه می کنند و يک چيز هم طلبکار می شوند؛ مسئولان جمهوری اسلامی به جای عذرخواهی از خطاهايی که مرتکب شده اند آن ها را توجيه می کنند و يک چيز هم طلبکار می شوند. - مجاهدين مخالفان شان را زندانی و شکنجه می کنند؛ مسئولان جمهوری اسلامی مخالفان شان را زندانی و شکنجه می کنند. - مجاهدين از احساسات پاک و بی شائبه ی نوجوانان و جوانان سوءاستفاده می کنند و آنان را به مسلخ می فرستند؛ مسئولان حکومت اسلامی از احساسات پاک و بی شائبه ی نوجوانان و جوانان سوءاستفاده می کنند و آنان را به مسلخ می فرستند. موارد چنين مشابهت هايی بسيار است و می توان اين سياهه را همچنان ادامه داد. سوالی که مطرح می شود اين است: اگر مجاهدين به جای مسئولان حکومت اسلامی بر تخت قدرت می نشستند/بنشينند وضع از امروز بهتر می شد/می شود؟ (*) و هيچ کس سوال نمی کند اگر شهدای دهه ی شصت مجاهد زنده بودند، آيا به دنبال رهبرانی که به صدام حسين پيوستند، و عليه مردم ايران اسلحه به دست گرفتند و هر آن چه منافع ملی و فضائل انسانی بود زير پا گذاشتند می رفتند؟ تن به انقلاب ايدئولوژيک و طلاق اجباری همسران و جدا کردن فرزندان و حبس و شکنجه ی مخالفان فکری مجاهدين می دادند؟ و هيچ کس سوال نمی کند اگر شهدای جنگ ايران و عراق زنده بودند، آيا به دنبال رهبران مال دوست و منفعت طلب و تماميت خواهی که خون ملت ايران را با رانت خواری در شيشه کردند می رفتند؟ تن به تصميمات مسئولان شارلاتانی چون وزير کشور فعلی و بله قربان گويان جمع شده در مجلس و ميلياردهای مشاور رئيس جمهور می دادند؟ *** با پوزش از خوانندگان محترم به دليل طولانی شدن مطالب اين شماره از کشکول، برخی از مطالب را ناچار حذف کردم. تلاش من اين است که با کوتاه نگه داشتن مطالب بر تنوع آن ها بيفزايم. اميدوارم در شماره های بعدی کشکول مطالب کوتاه تر و متنوع تری تقديم خوانندگان ارجمند نمايم. Copyright: gooya.com 2016
|