یکشنبه 24 شهریور 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از وب‌لاگ سلمان تا وب‌لاگْ‌شهرِ فارسی (ويژه‌نامه هفتمين سالگرد وب‌لاگستان فارسی)

کشکول خبری هفته (۵۷)


وب‌لاگ سلمان
۱۶ شهريور ۱۳۸۰، سلمان جريری، با روی هم چيدن چند آجر و کد کامپيوتری، در صحرای خشک و بی سکنه ی اينترنت فارسی خانه ای بنا کرد که وب لاگ نام داشت. بر سرْ درِ اين خانه، اين عبارت به چشم می خورْد: وب لاگ سلمان. نشانی اين خانه ی تک افتاده و بی همسايه، www.globalpersian.com بود. در آن سال هر کس که می توانست به اينترنت وصل شود، اگر اين آدرس را در نوارِ وب‌خوان خود وارد می کرد به آن خانه می رسيد. درِ اين خانه به روی همه باز بود و هر کسی می توانست به آن رفت و آمد کند. مهمانان خانه ی سلمان به محض ورود، با کلمات و جملات فارسی رو به رو می شدند؛ کلمات و جملاتی که از ذهن سلمان، ابتدا به رايانه و بعد به اين وب لاگ منتقل شده بود.


عکس از راديو زمانه

در کنار خانه ی سلمان، به تدريج خانه هايی ساخته شد پر از کلمات و جملات فارسی، و پر از عکس و موسيقی و صدا؛ خانه هايی با نام و شکل و طراحی متفاوت. اين خانه‌سازی چنان شتابی گرفت که صحرای خشک و بی سکنه ی اينترنت فارسی در عرض هفت سال تبديل به يک کلان‌شهر شد؛ کلان شهری مجازی با خصوصيات کلان شهرهای واقعی؛ عظيم، بی در و پيکر، با انواع و اقسام مناطق و محلات، با بزرگ راه ها و خيابان ها و کوچه پس کوچه های منظم و نامنظم. کلان شهری که تا يکی دو سال پيش از نظر وسعت و جمعيت، سومين کلان‌شهر وب لاگی در سطح جهان بود.

تشبيه وب لاگ به خانه، و تشبيه مجموعه ی وبلاگ ها به وب‌لاگ‌شهر شايد تشبيه کامل و جامعی نباشد و همه ی جوانب و مختصات آن را به خوبی نشان ندهد. شايد بتوان از تشبيهات ديگری برای توصيف اين "پديده" سود جست. به هر حال آن چه مهم است، محتوای اين مجموعه ی عظيم و تاثير آن بر انديشه و زبان ايرانی ست.

مطمئن هستم برخی با ديدن صفت "عظيم" و عبارت "تاثير بر انديشه و زبان ايرانی"، آن را اغراق آميز خواهند يافت، ولی به اعتقاد نگارنده اين ها واژگانی ست که حتی نمی تواند به اندازه ی کافی، اثرگذاری اين "مجموعه ی بزرگ تفکر ايرانی" را نشان دهد.

حقيقت تلخ اين است که روشنفکران ما، که با فکر و ايده و کلمه و نقد سر و کار دارند، خود به قدرت اين عوامل معتقد نيستند و به توان دگرگون کننده ی آن ها باور ندارند. درست است که همه از تاثير فکر و ايده و کلمه و نقد سخن می رانند اما به تاثير واقعی آن ها بر جامعه اعتقاد ندارند. برای چنين اشخاصی بايد از کتاب های نويسندگانی چون ميرزا فتحعلی آخوندزاده مثال آورد؛ کتاب هايی که در زمان خود، با ابتدايی ترين وسايل و کم ترين شمارگان منتشر می شد و هيچ کس را گمان آن نبود که امروز بعد از گذشت ۱۵۰ سال از انتشار آن ها، محتوای اين کتاب ها هم چنان مورد بحث متفکران و اهل فرهنگ باشد. يا از کتاب های صادق هدايت، که نويسنده به خرج خود آن ها را در چند نسخه ی محدود به چاپ می رساند و به دوستان اش هديه می داد -که تازه آن ها هم اين کتاب های مفت به دست آمده را نمی خواندند. ولی همين نوشته ها، تبديل به جهان بينی و ادبياتی شد که چندين نسل بعد از هدايت آن را به درون خود راه می دهند و تحت تاثيرش قرار می گيرند. از تاثير اين جهان بينی و ادبيات همين بس که در سال ۱۳۸۷، اين جهان بينی و ادبيات در کشور نويسنده ممنوع است و سانسور می شود.

پس هر آن چه سازنده و گسترش دهنده انديشه و ايده و نقد و نظر باشد، می تواند تاثيری دگرگون کننده بر جامعه و کشور بگذارد، و وب لاگ های فارسی، که خانه ی انديشه و ايده و نقد و نظرند، می توانند به حدِّ خود، تاثيری دگرگون کننده بر جامعه و کشور بگذارند. از تاثير اين پديده همين بس که در سال ۱۳۸۷، قوانينی تا حد اعدام برای نويسندگان وب لاگ ها در نظر گرفته شده و تشکيلاتی عظيم در دستگاه حکومتی به فيلترينگ و مانيتورينگ و سانسور آن مشغول است.

با در نظر گرفتن اين شان و مقام بود که فکر کردم در هفتمين سالگرد وب لاگ های فارسی، ويژه نامه ای برای آن تدارک ببينم. اين ويژه نامه، با نهايت احترام و سپاس، تقديم می شود به تمام وب لاگ نويسان فارسی زبان، که با انتشار هر کلمه و هر جمله، نه تنها به غنای زبان فارسی، بل‌که به گسترش آزادی انديشه و قلم ياری می رسانند. اين کم ترين تشکر است از کسانی که با علاقه و اشتياق، حتی با داشتن خوانندگانی به اندازه ی انگشتان يک دست، از نوشتن باز نمی مانند و هر آن چه را که در ذهن دارند، در وب لاگ هايشان مکتوب و ماندگار می سازند. اين ويژه نامه، بخصوص تقديم می شود به وب لاگ نويسان گمنامی که وب لاگ های خوب شان در ميان انبوه وب لاگ های فارسی ديده نمی شود، ولی مطالبی بکر و انديشه هايی راه‌گشا در اختيار خوانندگان شان قرار می دهند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




وب لاگ و خط فارسی
تصور کنيد مدير فلان روزنامه ی فارسی زبان، مثلا روزنامه ی اعتماد، در اثر خواندن مقالات و شنيدن سخنرانی کارشناسان، به اين نتيجه می رسد که بايد خط فعلی فارسی به خط لاتين تبديل شود. و باز تصور کنيد که فردا در دکه ی روزنامه فروشی چشم مان به روزنامه ی اعتماد با اين عنوان می افتد:
E'temaad
و تيتر اولی که چنين نوشته شده است:
Doktor Ali-ye Kordaan: 'Dar majles, noure khodaa didam'!
وقوع چنين اتفاقی البته محال است. هيچ مديری جرئت عملی کردن نظريه ی تغيير خط در روزنامه های بزرگ کشور را ندارد و اگر هم به فرضِ محال داشته باشد، دست قدرت‌مند عرف و قانون گريبانَ‌ش را می گيرد و او را به سختی جزا می دهد.

اما اگر بخواهيم نه در تئوری، که در عمل، جنبه های مثبت و منفی تغيير خط را ببينيم و نظر متخصصان را جويا شويم از کدام راه بايد وارد شويم؟

از اين فرض افراطی يک درجه پايين تر می آييم و مسئله ی ساده تری را مطرح می کنيم: می گوييم وقتی مثلا حرف "م" در فعل "آمدم" از حرف قبلی –اجباراً- جدا نوشته شده، چرا در فعل "رفتم"، ميم را به رفت می چسبانيم و آن را جدا ولی بی فاصله نمی نويسيم (رفت‌م)؟ و برای اين که خواندن آن راحت تر و شکل ظاهری اش چشم نوازتر شود، يک فتحه بالای "ت" نمی گذاريم و نمی نويسيم "رفتَ‌م"؟

ممکن است بگويند که امروزی ها رفتم را "رفت‌ام" می نويسند. می پرسيم آن وقت "آمدام" ی که به اين شيوه نوشته شده را چگونه بايد خواند؟ همه ی اين ها را "می گوييم" ولی در عمل "نمی بينيم" و "شخصا تجربه نمی کنيم". در عملْ ديدن، با در کلامْ گفتن فرق بسيار دارد. ضعف و قوت موضوع فقط "در عمل" است که ديده می شود.

اين عمل را کجا بايد انجام داد؟ در روزنامه ها که ممکن نيست. حتی در کتاب هايی که انتشاراتی های مشهور منتشر می کنند انجام چنين کاری ممکن نيست چون ويراستار آن ها اجازه ی چنين "بازی"های نوشتاری را نمی دهد و از اصول و شيوه نامه ی معينی پيروی می کند (در بعضی جاها هم که تن می دهد، مسئوليت آن را از خود سلب می کند، مثل تذکری که در ابتدای کتاب "بی وتن" آقای رضا اميرخانی داده شده با اين مضمون که "بنا بر توصيه نويسنده، نشر علم هيچ گونه دخل و تصرفی در رسم الخط بيوتن نکرده و دقيقا شيوه رسم الخط اثر را رعايت کرده است.")

وب لاگ در اين موارد به کمک افراد نوگرا و ماجراجو می آيد و مکان خوبی می شود برای آزمايش های زبانی و خطی. در وب لاگ هيچ آقا بالاسری نيست که به شما بگويد چگونه بنويس و چگونه ننويس. شما می نويسيد و خواننده می پذيرد يا نمی پذيرد. شما پيروز می شويد يا شکست می خوريد. شما مورد تشويق قرار می گيريد يا از شما انتقاد می شود. از همه مهم تر، ضعف های کار، بعد از نوشتن ده بيست مطلب بر خود شما آشکار می شود. تئوری‌يی که در وهله ی نخست کاملا بی اشکال "به نظر" می رسيد، "در عمل" بد و بی فايده جلوه می کند. mibinid intor neveshtan hoseleye khaanande raa sar mibarad o cheshm-aazaar ast. مشاهده می کنيد ساده سازی هروف و هزفِ هروفِ هم‌سدا ولی از نزرِ زاهری متفاوت، اسلن ختِ فارسی را نابود و درک متلب را قير ممکن می سازد.

ولی شما در وب لاگ تان آزاديد و می توانيد هر طور می خواهيد بنويسيد. فردا به خاطر اين آزمايش وب لاگی، کفن‌پوشان به خيابان نمی ريزند که خط مقدس فارسی را از بين بردند و اسلام را نابود کردند. خودتان پی می بَريد که تغيير خط به آن سادگی که تصور می کنيد نيست. همه ی اين ها در وب لاگ ممکن است.

از وب لاگ نويسان ارجمندی که پيشنهادهای مشخص و عملی برای تغيير و تعديل ِ برخی از شيوه های نگارش خط فارسی داد و فکر خود را نيز در وب لاگ اش عملی کرد، آقای حسين جاويد، نويسنده ی وب لاگِ خواندنیِ کتابلاگ است. در برخی وب لاگ ها –که آن ها را شخصا ديده ام ولی متاسفانه نشانی‌شان را برای مراجعه بعدی يادداشت نکرده ام- کلاً از الفبای لاتين برای نگارش فارسی استفاده می شود. برخی نيز به شيوه ی مرحوم حسن شهباز در نوشته هايشان يک حرف از حروف هم‌صدا را به جای ساير حروف به کار می برند. هر يک از اين شيوه ها را می توان به چشم ديد و قضاوت کرد. وب لاگ، بدون هيچ محدوديتی چنين امکانی را در اختيار افراد معتقد به تغييرات بنيادی در خط فارسی قرار می دهد.

شوخی با وب لاگ نويسان
* وب لاگ بيلی و من فيلتر شد.
** مسئول فيلترينگ وزارت ارشاد طی نامه رسمی خطاب به صاحب وب لاگ- برای رفع فيلتر بايد بيلی از بغل صاحب وب لاگ پايين بيايد و عکس جداگانه بگيرد. لمس سگ، تصويراً نيز حرام می باشد. ضمنا نام و نام خانوادگی و وضعيت تاهل و آخرين مدرک تحصيلی سگ مزبور به عنوان يکی از صاحبان وب لاگ "بيلی و من" در فرم سامان دهی وب لاگ ها درج گردد.

* "امروز رفتم بنزين بزنم. ساعت دو تا دو و نيم ظهر توی صف بودم تا نوبتم شد. تا نوبتم شد بنزين تموم شد. راننده يک آژانس که تا سر شيلنگ را کرده بود توی باکش، بنزين تمام شده بود؛ داد می‌زد «ديوثا ديوونه‌مون کردين!» کارگرای پمپ ريخته بودن سرش و می‌خواستن بزنندش. يارو هم همونطور داد می‌زد «ديوثا...!» واقعا دوريالی اين کارگرای پمپ کجه. از يکی از همون دوريالی‌کج‌ها با هزار خواهش يک ليتر بنزين خريدم به هزار و پانصد تومان. زنده‌باد ديوثا که کارشون رو خوب بلدن!" «باران در دهان نيمه باز»
** اديب وب لاگ نويس- لابد فکر کرديد تحت تاثير فرياد راننده ی آژانس قرار گرفتم که به زمين و زمان فحش می داد؛ يا تحت تاثير کتک خوردن او؛ يا خريدن يک ليتر بنزين به هزار و پانصد تومان توسط آقای فرجامی. خير. تحت تاثير هيچ يک از اين ها قرار نگرفتم. فقط شيفته ی کلمه ی "دو ريالی" شدم که نويسنده به جای "دو زاری" به کار برده و به نوشته ی وب لاگی اش جلوه ای ادبی داده است...

* "اين حادثه ای است به بزرگی علم، به بزرگی شعور آدمی، به بزرگی خواستن برای دانستن. امروز ساعت ده و نيم به وقت اروپای مرکزی، بشر گامی بزرگ برداشت برای نزديک شدن به پاسخ مادر. پاسخ به سئوالی ازلی. از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود." «وب لاگ مسعود بهنود»
** من از آقای بهنود انتظار نداشتم! اين حادثه، به بزرگی علم و به بزرگی شعور آدمی ست يا حادثه ی کشف انرژی اتمی در آشپزخانه توسط دختر دانش آموز شانزده ساله؟! چرا شگفتی های ديگران را می بينيم و شگفتی های خودمان را نمی بينيم؟! چرا هميشه مرغ همسايه غاز است؟

* نصيحت نويسنده وب لاگ ملاحسنی خطاب به محمود احمدی نژاد: "ای محمود دلبندم! بدان و آگاه باش که در چين هرگز چرت و پرت مگويی و از علاقه مردم چين به انقلاب و رهبری حرفی نزنی که چينی‌يان از دم بت‌پرستند و خوراک آنها سگ و گربه و قورباغه و سوسک است و اين سخن‌ها در گوش آنها فرو نرود."
** ملا جان از شما که طنزنويس وب لاگ شهر هستی چنين نصايحی بعيد است. اگر ايشان به نصايح شما گوش بدهد فردا ما سوژه ی طنز از کجا پيدا کنيم؟

* "امام جمعه شيراز گفت: شنيدن صدای گويندگان تلويزيون ممکن است روزه را باطل کند. وی مشخص نکرد گويندگان زن يا مرد؟ اصولا بعضی فارغ‌التحصيلان حوزه‌های علميه با شنيدن کوچک‌ترين صدايی، نرم افزارشان تبديل به سخت‌افزار می‌شود." «وب لاگ نيک آهنگ کوثر»
** دانشجوی زبان و ادبيات فارسی- تشبيه، در لغت به معنی مانند کردن و در اصطلاح بيان، به معنی کشف يا نشان دادن شباهت دو کس، دو چيز، يا دو امر متفاوت است که در صفت يا صفاتی مشترک باشند. در تشبيه چهار رکن وجود دارد که به آن ها ارکان تشبيه گفته می شود: مشبَّه، مشبهّ‌بِه، وجه شَبَه، و ادات تشبيه. استعاره در اصطلاح ادبی آوردن و نشان دادن چيزی است در لفظ به جای چيز ديگری به علت وجود شباهتی ميان آن دو. در واقع استعاره، نوعی تشبيه است که مشبه، وجه شبه و ادات تشبيه در آن حذف شده و از اجزای تشبيه، تنها از مشبه‌به ياد شده باشد. نه که در استعاره ی نيک آهنگ مشبه و وجه شبه و ادات تشبيه حذف شده بود ما مانده بوديم که اين نرم افزار و سخت افزار چه نوع استعاره ای ست. وقتی اين را از استاد ادبيات مان که خانمی ست مسن پرسيدم و از او راهنمايی خواستم برق شيطنت‌آميزی از چشمان اش جهيد و با لبخندی مرموز گفت آقا از شما توقع نداشتم!

* "حافظ می گويد: ثوابِ روزه و حجِ قبول آن کس برد / که خاکِ ميکده ی عشق را زيارت کرد، و: زان باده که در ميکده ی عشق فروشند / ما را دو سه ساغر بده و «گو» رمضان باشد. اين «ميکده ی عشق» يک چيزی دارد که بالای نماز و روزه و حج و اين احکام و آدابِ شريعت می نشيند. اين ميکده ی عشق يک چيزی دارد بالای ظواهر دينی. کسی که «خاکِ ميکده ی عشق» را زيارت بکند، همه ی ثواب هايی را که بايد از نماز و روزه ببرد می برد..." «وب لاگ ملکوت»
** قربانت گردم اين چيزها را به ما ياد می دهی فردا می رويم شلاق می خوريم. شلاق اش جهنم، آن توی صف ايستادن اش را بگو. انگار رفته ای روغن تعاونی بگيری. دو سه ساغر که هيچ، شربت مآلوکس معده و قرص اعصاب و کپسول فشار خون مان را هم بايد برويم پشت درخت های پارک بعد از دوربين انداختن به اين طرف و آن طرف و مطمئن شدن از عدم حضورِ ماموران محترم انتظامی بخوريم. والله ما هم فکر می کنيم ثوابی را که بايد ببريم می بريم ولی اين ها اين طوری فکر نمی کنند، و البته جای اين جور فکر نکردن می دانيد که خيلی درد می گيرد.

* "اين چيز عجيبی بود. طوری که هميشه از خودم می‌پرسيدم چرا شهردار تهران اين همه اصرار دارد تا دست‌کم هفته ای يک بار، عکس و خبری مربوط به محمد خاتمی‌، «چهره‌ی فراموش شده ای در کنج کتابخانه‌ی ملی» را در طلائی‌ترين صفحه‌ی روزنامه و در نيم‌تای بالای آن، به ياد همگان بياورد؟! اوايل، درک چندان درستی از ماجرا نداشتم و تنها برايم غريب می‌نمود. اما رفته‌رفته دريافتم ماجرا چيست..." «وب لاگ گفتمگفت، فرهاد جعفری»
** در جلسه احضار ارواح- حالا دست ات رو بکش روی طلائی ترين صفحه ی روزنامه... خوبه... با نوک انگشت‌هات نيم تای بالای صفحه رو لمس کن... خوبه... حالا چشم ات رو ببند... تمرکز کن... بايد بتونی رئيس جمهور آينده ی کشور رو ببينی... خوبه... دِ... چی شد؟!... چرا از حال رفتی... چرا تته پته می کنی... آهای پسر، فوری بدو دکتر رو خبر کن... گمون ام سکته کرده!

* "اجرای عدالت بايد دقيق ، قاطع و سريع باشد تا مردم آن را در زندگی خود لمس کنند. اگر اجرای عدالت درجامعه حاکم شود خود به خود زمينه فساد از بين خواهد رفت..." «وب لاگ شاهد، علی اکبر جوانفکر، مشاور رئيس جمهور احمدی نژاد»
** بايد اين جمله را با آب طلا بنويسيم و بر در و ديوار اتاق مسئولان نصب کنيم. بايد اين جمله را به صورت متن آموزشی در تمام کتاب های دانشگاهی بگنجانيم. بايد اين جمله را در طول شبانه روز، ده ها بار از راديو تلويزيون پخش کنيم. بايد اين جمله را مرتب در سخنرانی ها تکرار کنيم. بايد اين جمله را به زبان های مختلف دنيا ترجمه کنيم تا جهانيان بدانند که ما چه مسئولان دانشمند و حکيمی داريم. و فقط همين!

* "وقتی يک خبرنگار می تواند سر يک سياستمدار را بر باد دهد..." «وب لاگ مسيح علی نژاد»
** البته آن سياستمدار فقط می تواند خاتمی باشد، والا سر سياستمداران ديگر به دست خبرنگار که هيچ به دست بزرگ ترين روزنامه ها و خبرگزاری ها هم بر باد رفتنی نيست.

* "دختری از بوی چفيه حضرت رهبر شفا يافت. چفيه يک تيکه پارچه است و از خودش نه تنها بويی بلکه خاصيتی هم ندارد." «وب لاگ عبدالقادر بلوچ»
** عزيز من اين حرف ها را می زنيد که لايحه ی ضد الحاد وبلاگی تصويب می کنند ديگر. حالا فردا به خاطر همين سخنان کفرآميز شما يقه ی ديگر وب لاگ نويسان را می گيرند و آن ها را اعدام می کنند (آخر در ايران مرسوم است که در بلخ -يا کانادا- آهنگری گنه می کند، به جای او گردن مسگری را در شوشتر -يا تهران- می زنند). اين همه موضوع برای پرداختن هست آن وقت شما عدل می خواهيد از خط قرمزهای عقيدتی عبور کنيد. کارتان درست نيست جانم، درست نيست.

وب لاگ فارسی در کتاب های خارجی
اين که در باره ی وب لاگ های فارسی، کتابی در حجم ۳۶۵ صفحه به زبان انگليسی نوشته و در سراسر دنيا پخش شود شايد تعجب انگيز باشد. اين کار را خانم نسرين علوی سه سال پيش انجام داده اند. در باره ی کتاب "ما ايران هستيم" يا "We Are Iran" چند روز بعد از انتشار آن مطلبی نوشتم و منتشر کردم. آن چه امروز به آن نوشته می توانم بيفزايم، تاثير مثبت اين کتاب بر خوانندگان خارجی ست. تصويری که از وب لاگ نويسان ايرانی در اين کتاب عرضه شده، تصويری مدرن و مثبت است و جهت گيری سياسی خاصی را القا نمی کند.

اين کتاب که در سال ۲۰۰۵ منتشر شده شامل ۸ فصل است و در هر فصل، زير عناوين جداگانه، مطالبی از وب لاگ های فارسی ترجمه و منتشر شده است. ناشر، برای ترجمه بخش های گزينش شده، توسط ای ميل از صاحبان وب لاگ ها اجازه گرفته و سپس اقدام به ترجمه و انتشار آن ها کرده است.

جای چنين کتاب روشنگری در ميان کتاب های فارسی خالی ست. بزرگ ترين مانع در اين راه البته سانسور و منع وزارت ارشاد است، والا شايد تا امروز ده ها کتاب شامل برگزيده ی وب لاگ های اجتماعی و فرهنگی و سياسی منتشر می شد.

وب لاگ و کليک
هر کس که مطلبی می نويسد دوست دارد آن مطلب خوانده شود. وب لاگ نويسان اين خوانده شدن را با تعداد کليک و يا بازديد صفحات ارزيابی می کنند. اگر آمارگير وب لاگی عدد ۱۰۰۰ را نشان دهد، وب لاگ نويس فرض می گيرد که وب لاگ اش ۶۰۰ – ۷۰۰ خواننده دارد و اين ابدا رقم کمی نيست. شما اگر به مطالب روزنامه ها، به غير از اخبار مهم روز نگاه کنيد، می بينيد در واقع خوانندگان بسيار کمی دارند و اين مطلقا به تيراژ روزنامه مربوط نمی شود. يعنی اگر روزنامه ای ۱۰۰ هزار تيراژ داشته باشد، خواننده ی فلان مطلب علمی در صفحات وسط روزنامه شايد به ۱۰ هزار نفر هم نرسد. تازه آن خواننده، بسته به سطح سواد و شيوه ی خواندن، معلوم نيست که از آن چه استفاده ای برده باشد.

تعداد کليک يا بازديد از صفحات وب لاگ نيز چنين است. هيچ دليلی نيست که کليک کننده يا بازديد کننده ی وب لاگ، مطلب وب لاگی را به طور کامل و دقيق خوانده و از آن بهره برده باشد. با اين حساب مِلاکْ کليک و بازديد نيست. پس وب لاگ نويس از کجا به تاثير و بُردِ نوشته هايش پی ببرد؟

اين سوالی ست که پاسخ به آن آسان نيست. شايد تاثير وب لاگ نويس بر خواننده را بعد از تعطيل شدن وب لاگ بتوان سنجيد. مثلا بعد از گذشتِ يکی دو سال از تعطيلیِ وب لاگ پيام ايرانيان –نوشته ی مهندس مسعود برجيان- اکثر وب لاگ نويسان قديمی او را به ياد دارند و از نوشته هايش به نيکی ياد می کنند. به همين ترتيب قديمی ها، از عليرضا تمدن و بابای عرفان و نقطه ته خط، هم‌چنان ياد می کنند. زمانی هم که مجيد زهری و پارسا صائبی نمی نوشتند هميشه ذکر خيرشان در ميان وب لاگ نويسان قديمی بود. پس به نظر می رسد آن چه مهم است نه کميت و تعداد کليک، که کيفيت و روابط "اجتماعی" وب لاگ نويسان است (در اين‌جا بهتر است به جای کلمه ی "اجتماعی" از اصطلاح "اجتماعِ وب لاگی" استفاده کنيم. ضمنا بايد ميان روابط اجتماعی با روابط مافيايی فرق بگذاريم).

اگر توصيه ی امثال من شنيده شود، حتما خواهم گفت که وب لاگ نويسان بيش از تعداد کليک، به کيفيت نوشته ها و روابط اجتماعِ وب لاگی بينديشند. اگر زمينه برای شناخته شدن‌شان مساعد باشد، اين کيفيت و رابطه، کار را برای شان تسهيل و نام شان را در اذهان ماندگار خواهد کرد.

وب لاگ نويسی و کاهش پرخاشگری به حکومت
حکومت اسلامی ايران بايد از مخترع وب لاگ و موسسِ اولين وب لاگ فارسی متشکر باشد. بررسی هفت سال وب لاگ نويسی به ما نشان می دهد، که وب لاگ فارسی، بخصوص بخش سياسی آن، سوپاپ خوبی برای تخليه خشم و نفرت وب لاگ نويسان بوده است. به برخورد مخالفان سياسی حکومت اسلامی در وب لاگ ها که می نگريم، ابتدا شاهد فوران خشم و نفرت در قالب کلمات زشت وزننده و فحاشی های به ظاهر بی پايان هستيم. ولی اين تيپ نويسندگان به تدريج خوانندگان شان را از دست می دهند و بعد از بيرون ريختن خشم و نفرت انباشته ی خود، به اين نتيجه ی منطقی می رسند که با رفتار خشمگين و به کار بردن الفاظ رکيک کاری از پيش نمی رود و اتفاقا خودِ همين امر نسبت به مخالفان ديگر دافعه ايجاد می کند. پس به فکر ارائه راه حل و بحث معقول می افتند؛ امری که امکان آن در نشريات چاپی کشور نيست.

اگر اين امکان به وجود می آمد که مردم حرف خود را حتی با لحن تند در نشريات داخل کشور بزنند، بعد از يک دوره ی کوتاه، آرامش و تعقل جای آن را می گرفت و چنين امری، ايده آلِ هر حکومتی ست. هفت سال وب لاگ سياسی فارسی صحت اين استدلال را تائيد می کند. کاش مسئولان کشور به جای طرح برخوردهای خشن و انديشه سوز -مانند طرح اعدام وب لاگ نويسان مروج الحاد- به اين خاصيت بازدارنده و تسکين دهنده توجه داشتند و به جای ريختن بنزين بر آتش خشم اهل قلم، با آب گوارای بحث های متين و معقول اين آتش گسترش يابنده را مهار می کردند.

بر سر دوراهی زندگی؛ وب لاگ خوبی داری، به من هم سر بزن!
وب لاگ نويس مشهوری هستم. روزانه ۵۰۰۰ خواننده دارم... نه! قرار نيست به شما دروغ بگويم. روزانه ۵۰۰۰ کليک دارم. می دانم که کليک با بازديد فرق دارد، و بازديد با خوانده شدن فرق دارد، و خوانده شدن با فهميده شدن فرق دارد، و فهميده شدن با کيفيت نوشته فرق دارد. ولی خب خوشحالم که آمارگير وب لاگم به طور متوسط عدد ۵۰۰۰ را نشان می دهد. اين شهرت و محبوبيت کار دست ام داده، يعنی بعد از اين که هفت هشت کامنت اول را خودم می نويسم و جدالی مصنوعی ميان حَسَن از تهران با حسين از کاليفرنيا راه می اندازم، مراجعه کنندگانِ ديگر در اثر داغ شدن بحث وارد ميدان می شوند و آن ها هم برای من کامنت می گذارند -آخر می دانيد خوانندگان تنبلِ ايرانی بايد يک جوری برای کامنت گذاری تحريک شوند والا ابتدا به ساکن يک کلمه هم نمی نويسند. باری، شکايت من از اين عزيزان نيست؛ از وب لاگ نويسان ناشناخته ايست که بدون اين که مطالب عالی مرا بخوانند، کامنت می گذارند، که "نوشته خوبی بود. من هم در وب لاگ ام راجع به اين موضوع نوشته ام. دوست دارم به وب لاگ من سر بزنيد و نظرتان را بنويسيد". يا عده ای ديگر می نويسند "منتظر شما هستيم. لينک متقابل شما به لينک ما، موجب تشکر و قدردانی است". و حتی عده ای تصور می کنند من اين جا بنگاه خيريه دارم که برايم می نويسند "فلان مطلب مرا بخوانيد و مرا راهنمايی کنيد"؛ يا "فلان مشکل در وب لاگ ام به وجود آمده به من کمک کنيد". اين ها اصلا نمی فهمند که من هم کار و زندگی دارم و گرفتارم. واقعا چرا اين قدر ايرانی ها بی فکرند. آدم از يک وب لاگ نويس مشهور که نبايد اين قدر توقع داشته باشد. شما بگوييد با اين جماعت نفهم چه کنم؟

پاسخ:
وب لاگ نويس مشهور و محترم
به نظر می رسد درجه ی غرور شما بيش از حد بالا رفته و خدا را هم بنده نيستيد. اولا به ۵۰۰۰ کليک آمارگيرتان دل‌خوش نباشيد که بخش بزرگی از آن به مراجعه ی روبوت های اينترنتی مربوط می شود. گيرم واقعا ۵۰۰۰ خواننده داشته باشيد؛ چه اشکالی دارد که از آن ۵۰۰۰ خواننده، عده ای از طريق اين گونه کامنت ها، به وب لاگ نويسندگان ناشناخته سر بزنند و آن ها را بشناسند؟ مگر چيزی از شما کم می شود؟ يا زحمتی برايتان دارد؟ شما برای معرفی يک وب لاگ راه بهتری سراغ داريد؟ بله شايد بتوان کامنتی خوب و سنجيده در پای مطلبی گذاشت و اشاره ای هم به مراجعه مستقيم نکرد و خواننده را از طريق همين کامنت علاقمند به شناخت کامنت‌نويس کرد و بدون دعوت مسقتيم او را به طرف وب لاگ خود جذب کرد، اما اگر کسی هم دعوت مستقيم کرد چه اشکالی دارد؟ نمی خواهيد لينک متقابل بدهيد، ندهيد، و صريحا بگوييد که انجام اين کار برای شما مقدور نيست ولی مانع معرفی کسی هم از اين طريق نشويد. غرورِ شهرت، غرورِ بدی ست، آن هم شهرت وب لاگی که يک ماه هم دوام ندارد. باور نمی کنيد؟ يک ماه وب لاگ ننويسيد ببينيد مثل کف بر روی اقيانوس وب لاگ ها محو می شويد و از يادها می رويد يا نه! امتحان اش ضرر ندارد!

آثار ماندگار
برگی از دفتر يادداشتِ يک نويسنده ی عاصی:
کتاب را می توان نگه داشت. دفتر را می توان نگه داشت. ولی بر سر مطالبی که در اينترنت می نويسم چه خواهد آمد؟ آيا آن ها نيز به اندازه کتاب ها و دفترها دوام خواهند آورد؟ اگر ۲۰ سال بعد بخواهم مطلبی را که امروز نوشته ام بخوانم آيا مقدور خواهد بود؟ آيا خواهم توانست فايل نوشته های اينترنتی ام را از سی.دی و حافظه ی فِلَش بيرون بکشم و آن ها را باز کنم؟ تا آن زمان سِرْوِری که مطالب امروزم بر روی آن ذخيره شده، پنج مرتبه به دست اوراق‌چی‌های کامپيوتری تکه تکه شده! آيا با ويندوز مثلا ۲۰۳۰ خواهم توانست بک آپی را که از مطالب ام گرفته ام باز کنم و بخوانم؟ آيا ويروس و ورم اختراع شده در سال ۲۰۳۰ به محض باز شدن فايل آن را نابود نخواهد کرد؟

چه سوال ابلهانه ای! مگر امروز می توانم آن چه را که با برنامه های پيشکار و زرنگار در سيستم عامل داس نوشته ام بخوانم که فکر می کنم در سال ۲۰۳۰ بتوانم فايل های امروز را بخوانم؟ از دوران فونت فارسی egaf و vgaf شرکت نفت، ده پانزده سال گذشته و همه چيز در طول اين مدت به تاريخ پيوسته است.

به آن چه در کامپيوتر می نويسيم و ماندگاری شان نبايد دل ببنديم. ماندگار همان کتاب و دفتر است. اگر قرار است اثری ماندگار شود بايد سراغ همين دوستان کاغذی برويم و از آن ها کمک بگيريم. هر چه باشد جوهر چاپ بر روی کاغذ، مطمئن تر از صفر و يک بر روی ديسک است!

وجه تشابه وب لاگ با وانت
از ويژگی های مردمان کشورهای جهان سوم يکی هم اين است که از هر چيزی بيش از ظرفيت اش استفاده می کنند. مثلا اگر خودرو، گنجايش ۴ نفر را دارد، ۸ نفر در آن سوار می شوند؛ اگر موتورسيکلت برای حداکثر دو نفر ساخته شده، يک خانواده ی کامل پنج نفری -شامل شوهر و زن و يک پسر بزرگ و يک دختر کوچک و يک نوزاد- بر روی آن می نشينند و به مهمانی می روند. تکليف وانت و کاميونت و کاميون و تريلر هم که مشخص است. باری که بايد با کاميونت حمل شود با وانت حمل می شود؛ باری که بايد با کاميون حمل شود با کاميونت حمل می شود و الی آخر. چرا در جهان سوم چنين است؟ چون امکانات وجود ندارد و مردم قادر به پرداخت هزينه های سنگين نيستند.

وب لاگ، وانتی است که گنجايش خاطرات شخصی و عکس های شخصی و تفکرات شخصی و امثال اين ها را دارد و اصلا برای انتقال اين چيزها ساخته شده اما می بينيم که در ايران با اين وانت، مقالات فرهنگی مناسب برای روزنامه، مباحث اقتصادی مناسب برای دانشگاه، تصاوير اجتماعی مناسب برای خبرگزاری، و گفت و گوهای سياسی مناسب برای احزاب را حمل می کنند، طوری که کف آن به زمين می چسبد و ناظران بين المللی را مبهوت خود می سازد!

چرا اين بار سنگين را که از توانايی وانت فراتر است، با کاميونت روزنامه و کاميون دانشگاه و تريلر احزاب سياسی حمل نمی کنيم؟ برای اين که هيچ کدام از اين وسايل در اختيار ما نيست و قانون اجازه ی استفاده از آن ها را نمی دهد. مثل موتورسيکلت بالای ۲۵۰ سی.سی که ترددش در سطح ايران ممنوع است.

بنابراين چون ما فلان مقاله ی فرهنگی را نمی توانيم در روزنامه کاغذی منتشر کنيم، در وب لاگ منتشر می کنيم؛ چون فلان بحث اقتصادی را نمی توانيم در دانشگاه مطرح کنيم، در وب لاگ مطرح می کنيم؛ چون فلان حرف سياسی را نمی توانيم در حزب بزنيم، در وب لاگ تکثير می کنيم. اين است که وب لاگ های فارسی اغلب، کف شان به زمين چسبيده و رانندگان آن با خونسردی رانندگان وانت بارهای ايرانی، در حالی که لبخند بر لب دارند، بی خيالِ قوانينِ و اصول مشغول راندن آن ها هستند!

سلمان جريری يا حسين درخشان؛ مسئله اين است!
حتما قصه ی تولد نخستين وب لاگ فارسی را شنيده ايد. سلمان جريری اولين وب لاگ فارسی را در تاريخ ۱۶ شهريور ۱۳۸۰ –و برای اين که در خاطرها بماند ۴ روز قبل از وقوع حادثه ی يازده سپتامبر- راه می اندازد و به فاصله ی چند روز حسين درخشان، وب لاگ "سردبير: خودم" را روی اينترنت می فرستد. درخشان که گمان می کرد اولين وب لاگ فارسی را او ساخته، خود را به عنوان نخستين وب لاگ نويس ايرانی معرفی می کند، اما سلمان جريری طی ای ميلی به حسين درخشان يادآور می شود که اولين وب لاگ نويس فارسی او –يعنی سلمان جريری- ست. حسين درخشان در يک پُستِ وب لاگی، موضوع اول و دومی را بی اهميت می خواند و نفر اول بودن سلمان را تائيد می کند (البته اگر حسين درخشانِ آن روز، حسين درخشان اين روزها بود، حتما ادعای سلمان را کار پست‌کلونياليست ها و مخالفان احمدی نژاد و طرفداران شادی صدر و مهدی خلجی و عباس ميلانی و شيرين عبادی می خوانْد و زير بار نمی رفت!) پس بر سر اين که اولين وب لاگ فارسی متعلق به سلمان جريری ست اجماع کامل وجود دارد و هيچ گونه شک و شبهه ای در آن نيست.

اما مسئله ی بعدی، کوشش در اشاعه و ترويج وب لاگ فارسی ست که اين کار را حسين درخشان با سخت‌کوشی و علاقه ی فراوان انجام داد و بسياری از نويسندگان و مشاهير قلم، ورودشان به اين عرصه به کمک و دعوت آقای درخشان بود.

سوال مهم اين است که اگر حسين درخشان در صدد ترويج وب لاگ بر نمی آمد، و دست به کار فارسی‌سازی آن نمی شد، و از همه مهم تر نويسندگان سرشناسی مانند مسعود بهنود را به وب لاگ نويسی ترغيب نمی کرد، آيا صِرف راه اندازی وب لاگ فارسی توسط سلمان می توانست رشد وب لاگ های فارسی را باعث شود؟

پاسخ به اين سوال قطعا منفی ست، اگر فاکتور زمان را در اين معادله دخالت دهيم. يعنی کاری که درخشان کرد، شايد ضرورتی تاريخی و عملی در نقطه ی ثمردهی و رشد بود، و اگر او هم اين کار را نمی کرد، قطعا ديگران -کمی ديرتر- می کردند، اما به هر حال در آن لحظه و در آن تاريخ، اين شخصِ حسين درخشان بود که اقدام به اين کار کرد.

باری اگر سلمان را پدر وب لاگ فارسی بناميم، حسين درخشان را نيز می توانيم پدرخوانده ی وب لاگ فارسی بدانيم، و کار هر يک را بدين طريق ارج نهيم. اين موضوع ربطی به اين که درخشان امروز چگونه فکر می کند و آب به آسياب -يا درست تر بگوييم آب به چرخ شکنجه ی- چه کسانی می ريزد ندارد. ممکن است زمانْ انسان ها را تغيير دهد و روش و منش‌شان را دگرگون سازد اما آن چه در گذشته رخ داده، نبايد به خاطر تغيير روش و منش اشخاص تغيير داده شود.

وب لاگ و حرکت های سياسی و ملی
آيا وب لاگ نويسان می توانند در اعتراض به فلان رويداد سياسی، دست در دست يک‌ديگر نهند و به شکلی هماهنگ صدای شان را به گوش مسئولان برسانند؟ آيا چنين حرکت هايی اصولا موثر و مفيد است؟

در پاسخ به سوال اول می توان گفت آری می توانند و اين کار را هم کرده اند. در دو رويداد سياسی، يکی اعتراض به تعطيلی سايت اصلاح طلب "امروز" و ديگری اعتراض به حبس اکبر گنجی، وب لاگ نويسان توانستند دست در دست هم، صدای اعتراض شان را به گوش مسئولان حکومت اسلامی برسانند.

اگر حرکت اعتراضی نخست، رنگ بوی سياسی و جناحی داشت و در پشت پرده، سوء استفاده هايی از آن شد، حرکت اعتراضی دوم با رنگ و بوی کاملا حقوق بشری، منافع فردی و جناحی را پشت سر گذاشت. نخستين دعوت برای اعتراض به حبس گنجی از طرف نويسنده ی وب لاگ "افسون فسرده" صورت گرفت. در اين حرکت اعتراضی، سايت "خبرچين" که در زمان حيات اش لينک های برگزيده را منتشر می کرد، به همت آقای مجيد زهری -مسئول سايت- همبستگی وب لاگ نويسان را به مدت چند روز در صدر لينک های خود منعکس کرد و پيوند وب لاگ نويسان را استحکام بخشيد. پوشش بسيار خوبِ خبرنامه گويا و مقاله ی جانانه ی نويسنده ی وب لاگ پيام ايرانيان در يکی از روزنامه های پايتخت، حرکت جمعی وب لاگ نويسان را از مرزهای بسته ی وب لاگ ها خارج کرد و به عرصه ی سايت ها و مطبوعات داخلی کشاند. وب لاگی نيز در حمايت از اکبر گنجی تاسيس شد که به همت نويسنده ی وب لاگ نی لبک تا زمان آزادی گنجی فعال بود.

اما يک حرکت "ملی" نيز توسط وب لاگ نويسان انجام شد و آن شرکت در بمباران گوگلی خليج فارس بود. اين حرکت که در رسانه های داخلی و خارجی بازتاب وسيعی يافت، بسيار موثر و کوبنده بود.

در مورد تاثير حرکت جمعی وب لاگ نويسان بايد گفت که شايد چند حرکت اوليه به خاطر ابتکاری و نو بودن، قدرت جذب تعداد زيادی وب لاگ نويس را داشت -مثلا می شد از وب لاگ نويسان انتظار داشت که نام وب لاگ ها را برای يک هفته تغيير دهند، يا به نشانه ی اعتراض به فلان موضوع سياسی وب لاگ هايشان را در يک روز معين به صورت سفيد منتشر کنند- ولی امروزه چنين شيوه هايی کاربُرد ندارد مگر آن که در شرايطی خاص و موقعيتی واقعا مناسب انجام شود. اصولا نبايد به تاثير حرکت های دسته جمعی وب لاگ نويسان دل خوش کرد و بايد به دنبال تاثير تک تک نوشته ها بر دل و جان خوانندگان بود. تاثير حرکت های اعتراضی پيشين بيش از آن که بر جامعه ی ايران و حکومت اسلامی باشد، بر خود وب لاگ نويسان بود که طعم شيرين همبستگی و عمل مشترک را به آنان چشاند.

لری کينگ وبلاگستان
لری کينگ وبلاگستان، لقبی ست که نويسنده ی وب لاگ "آشپزباشی" به اسد عليمحمدی نويسنده ی وب لاگ "بيلی و من" به مناسبت انجام مصاحبه با برخی از وب لاگ نويسان داده است. پروژه ی آقای عليمحمدی پروژه ای بسيار مفيد در جهت شناخت افکار و انديشه های وب لاگ نويسان بود که متاسفانه ادامه پيدا نکرد.

درست است که وب لاگ نويس، بخشی از افکار خود را در وب لاگ اش منعکس می کند اما شناخت مجموعه ی تفکرات يک وب لاگ نويس در باره ی مسائل مشخص و نيز آگاهی از برخی نکات زندگی او برای خوانندگان جالب و جذاب است. اميدواريم آقای عليمحمدی، در آتيه فرصت کنند اين پروژه را ادامه دهند.

تبريک به مناسبت سومين سالگرد بلاگ نيوز
سه سال پيش در همين روزها بلاگ نيوز متولد شد. تولد اين خبرگزاری وب لاگی را به دست اندرکاران آن، خصوصا اسد عليمحمدی، کاپيتان حميد کجوری، محمد افراسيابی و سعيد حاتمی تبريک می گويم.

وب لاگ شهر فارسی
وب لاگ شهر فارسی، شهری ست بی در و پيکر و درندشت. در آن همه جور آدمی می بينی: روزنامه نگار، نويسنده، شاعر، نقاش، عکاس، پزشک، اقتصاد دان، عارف، فيلسوف، سياستمدار، روحانی، کارمند بانک، بورس باز، کاپيتان کشتی اقيانوس پيما، مترجم، طنزپرداز، بيکار، علاف، فحاش، مزاحم، عربده کش، و انواع و اقسام آدم های ديگر.

وب لاگ شهر فارسی برای خود راديو دارد (راديو بلوچ، راديو فرجامی، راديو هودر، راديو زمانه)، گالری عکس دارد (فتو بلاگ سام جوانروح، فتوبلاگ کسوف، فتوبلاگ نصيری، فتوبلاگ نيک آهنگ کوثر)، خبرگزاری دارد (بلاگ نيوز، هفتان، بالاترين)، خبرگزاری به زبان های غير ايرانی دارد (بلاگ نيوز)، کتاب‌خانه دارد (کتاب‌خانه ی خوابگرد، کتاب‌خانه ی مجيد زهری)، طنزپرداز دارد (هادی خرسندی، بی بی گل، ابراهيم نبوی، نيک آهنگ کوثر، ملا حسنی، محمود فرجامی)، مصاحبه گر دارد (بيلی و من، پارسا صائبی)، زندانی سياسی دارد (تمام وب لاگ های سياسی فيلتر شده توسط حکومت اسلامی)، طرفدار محيط زيست دارد (مهار بيابان زايی)، آرشيو موسيقی دارد (وب لاگ ملکوت، آونگ خاطره های ما)، سياستمدار دارد (آينده ی عباس عبدی، وب نوشت محمدعلی ابطحی، شاهد علی اکبر جوانفکر)، کافه دارد (کافه تيتر، کافه زمانه)، شاعر دارد (يدالله رويايی، محمد جلالی چيمه (م.سحر))، نويسنده دارد (عباس معروفی، فرهاد جعفری)، روزنامه نگار دارد (فرهاد رجبعلی، پرستو دو کوهکی، سام الدين ضيايی)، گزارشگر اجتماعی دارد (زيتون)، منتقد کتاب دارد (کتابلاگ) مسجد و می‌خانه و مسلمان و مسيحی و يهودی و کافر و تمام چيزهايی که در يک کلان شهر چند فرهنگی يافت می شود دارد. (نام های ذکر شده تنها نمونه هايی ست کوچک و نام بسياری از دوستان ارجمندم از قلم افتاده که می شود اين فهرست را با نام ايشان کامل و کامل تر کرد).

وب لاگ شهر در عين داشتن زشتی های بسيار، زيباست. مثل تهران است که همه از زشتی و پليدی هايش نالانيم ولی دوری اش را تحمل نمی توانيم کرد.

در وب لاگ شهر، مثل هر شهر بزرگ و بی در و پيکر ديگر، عده ای می آيند و عده ای می روند. اين شهر هم‌چنان رو به گسترش است و تا زمانی که مطبوعات و رسانه ها در کشور ما آزاد نشوند اين رشد کماکان ادامه خواهد داشت.

وب لاگ شهر چه بخواهيم، چه نخواهيم، چه بپسنديم، چه نپسنديم، چه آن را مفيد بدانيم، چه ندانيم وجود دارد و تاثير آن نيز -گيرم اندک- بر جامعه مشهود است. وجود اين شهر مجازی را بپذيريم و آن را دوست داشته باشيم.

کشکول اين هفته نيز طولانی شد و بسياری از مطالب ناگفته ماند: دعواهای وب لاگی، بازی های وب لاگی، مافيای وب لاگی، مسابقات وب لاگی، جشنواره های وب لاگی، ارتباط دوسويه ی نويسنده و خواننده از طريق کامنت، انسان شناسی وب لاگی، مستعارنويسان، وب لاگ نويسان وسواسی، سرويس دهندگان وبلاگی، و موضوعات ديگر که اميدوارم دوستان وب لاگ نويس در آينده به آن ها بپردازند.


[وبلاگ ف. م. سخن]





















Copyright: gooya.com 2016