در همين زمينه
9 دی» از فرود اضطراری بابانوئل در تهران تا مرحوم شدن گل آقا برای بار دوم3 دی» از ابتذال پرتاب لنگِ کفش به سوی رئيس جمهور آمريکا تا دفاع از آزادی بيان در سايت ايرانيان 26 آذر» از چرا بايد از حقوق حسين درخشان دفاع کرد تا کشتار ۱۴ سرباز توسط جندالله 18 آذر» از ما و روز مبارزه با سانسور تا حل معمای رضا پهلوی 11 آذر» از گفتوگوی فِرسْتليدی ايران با فرستليدی لبنان تا اعتراض بیجا به داوری نيکی کريمی در جايزه ادبی والس
بخوانید!
4 اسفند » دولت و پلیس بر سر طرح امنیت اجتماعی اختلاف ندارند، مهر
4 اسفند » شیطان به روایت امیر تاجیک، خبر آنلاین 2 اسفند » قفل شدگی در گذشته، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا 2 اسفند » ديدگاه هنرمندان براي رفع كمبود تالارها، جام جم 2 اسفند » آذر نفیسی نویسنده و استاد دانشگاه جانز هاپکینز در مورد تازه ترین اثر خود صحبت می کند (ویدئو)، صدای آمریکا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از تشکر به خاطر عدم نامگذاری خيابان دکتر مصدق تا فتوشاپ استالينیکشکول خبری هفته (۵۸) تشکر به خاطر عدم نامگذاری خيابان دکتر مصدق خدمت سرکار خانم معصومهی آباد دبير محترم کميته نامگذاری شورای شهر تهران واقعا بايد دست نويسنده ی گزارش گروه کارشناسی را بوسيد که نوشته است: "مصدق از ويژگی های مورد نظر کميسيون برای نامگذاری برخوردار نيست." چقدر زيبا، چقدر عالی نوشته است نويسنده ی فرهيخته ی اين گزارش و چقدر زيبا، چقدر عالی تصميم گرفته است شورای محترم شهر تهران. مصدق کجا؟ خيابانی در تهران کجا؟ تا وقتی امثال شهيد خالد اسلامبولی هستند، چه جای دکتر مصدق بر روی پلاک های حلبی شهرداری تهران؟! عقل مان کجا رفته؟! مگر دکتر مصدق اسلحه کشيده بود، يا با مسلسل قلب کسی را دريده بود که بخواهيم نام اش را بر خيابانی در تهران بگذاريم؟ تا وقتی شهيد اِدْوارْدُو آنيلی، پسر مسلمان و وارث سناتور ميلياردر ايتاليايی و صاحب کارخانه های متعدد خودروسازی هست، مگر احمق شده ايم که بخواهيم خيابانی را دکتر محمد مصدق بناميم؟! تازه اگر بخواهيم چنين بذل و بخششی بکنيم فردا نام سمير قنطار و ديگر مبارزان لبنانی و فلسطينی را بر کدام خيابان بنهيم؟ اگر زبان ام لال اسرائيلی ها زدند و سيد حسن نصرالله را شهيد کردند، کدام خيابان را به نام او کنيم؟ دور از مسلمانی خواهد بود اگر بخواهيم به جای نام برادران عرب، از اسامی اشخاصی مثل مصدق استفاده کنيم. معلوم بود که شورای محترم شهر، برای نامگذاری خيابان مصدق، کارِ کارشناسی انجام نداده ولی احمدلله کارشناسان خبره زود متوجه خبط خود شدند و جلوی اين اشتباه بزرگ تاريخی را گرفتند. مگر محمد مصدق برای ايران و اسلام چه کار کرده که بخواهيم خيابانی را به اسم اش کنيم؟ مگر نام کسی را که به مردم کشورش راه استقلال و آزادی بياموزد، در قدرت بر حاکميت قانون اصرار ورزد، به دفاع از منافع ملی قيام کند، با پستی و رذالت وجهالت در افتد و به مردم راه ستيز با اخلاقيات منحط را نشان دهد، با داشتن قدرت و مسئوليت، خواهان تحميق مردم نباشد، خواهان خشونت نباشد، خواهان تبعيض و حق کشی نباشد، با استعمار جانانه بستيزد، با استبداد جانانه بستيزد، در زندان، در تبعيد، تا آخرين دم حيات تن به تسليم و خفت ندهد و سرافراز بميرد، آری، مگر نام چنين کسی را بر خيابان می نهند؟! شما مقايسه کنيد خالد اسلامبولی را که با مسلسل دل و روده ی رئيس اش را بيرون ريخت يا جناب ادواردو را که احتمالا صهيونيست ها او را شهيد کردند با دکتر مصدق و آن چه در طول نمايندگی و وزارت اش انجام داد تا به خطای بزرگی که نزديک بود شورای محترم شهر تهران مرتکب شود پی ببريد. خود دکتر مصدق هم می دانست کاری برای ايران و اسلام انجام نداده که در بند اول وصيت نامه اش نوشت: "وصيت می کنم که فقط فرزندان و خويشان نزديکم از جنازهء من تشييع کنند..." آن وقت شما می خواستيد نامِ يک چنين آدمی را که لابد خودش می دانسته کار مهمی برای ملت نکرده که از آن ها انتظار داشته باشد به تشييع جنازه اش بيايند بر روی خيابانی در ام القرای اسلام بگذاريد! خدای را هزاران بار سپاس که چنين نشد. از طرف خودم، و روح دکتر مصدق که مطمئنا راضی نمی شد نام اش و خيابان اش به موازات يا در کنار مردان بزرگ و مبارزان راستينی چون خالد اسلامبولی قرار بگيرد از شما تشکر می کنم. چگونه افکارم در عرض يک روز عوض شد (شعرِ نو) چگونه افکارم در عرض يک روز عوض شد؟ طنز آئين نامه ای چند وقتی بود که احساس می کردم طنزپرداز خوبی نيستم و در اين عرصه چيزی کم دارم. هر چه طنزنوشته هايم را سبک سنگين می کردم، هر چه بالا پايين می کردم، نتيجه ای نمی گرفتم؛ اين طنز لعنتی چيزی کم داشت که به پای ديگر طنزها نمی رسيد. امروز تازه متوجه شدم که بیخودی خودم را قاطی طنزنويسان کرده ام و هيچ معلوماتی در اين زمينه ندارم و شايد علت بی بو و بی خاصيت بودنِ طنزنوشته هايم نيز همين باشد. مثلا من هرگز با بند ۱۶-۳-۱ آشنا نبوده ام. با بند ۳۰-۱۹-۲ به همچنين. از منويات مقام معظم رهبری در باب کارکرد طنز مطلقا بی خبر بوده ام. اصلا نمی دانسته ام که طنزنويسان بزرگ راديو تلويزيون که با بندهای ۱۶-۳-۱ و ۳۰-۱۹-۲ آشنا بوده اند و از منويات مقام معظم رهبری نيز اطلاع داشته اند، در طنزهايشان کلماتی مانند "خفه شو، اينقدر زر نزن، میترسم خريتش کار را خراب کنه، تو کپه مرگت روبذار، چه مرگته، اينا رو از کدوم گوری پيدا کردی، يارو، عوضی، آشغالبر، مرتيکه، برو گمشو، احمق ديوونه" به کار می برده اند و لوکيشن طنزشان را آبريزگاه و دستشويی قرار می داده اند. از قديم گفته اند که برای بزرگ شدن در هر کاری بايد راه و روش آن کار را بلد بود. وقتی در طنز راديو تلويزيون چنين الفاظی به کار می رود، معلوم است که طنز نوشتاری ما بی بو و بی خاصيت می شود. سعی می کنم با ياد گرفتنِ بندهای مندرج در آيين نامه های طنزپردازی و رهنمودهای رهبر معظم در باره طنز به جايی برسم که طنزپردازان امروز راديو تلويزيون رسيده اند. برای ياد گرفتن هيچوقت دير نيست. ياد هفته نامه ی گل آقا و کاريکاتورهايش به خير که نشان می داد مردم پنجه در پنجه ی غول مشکلات انداخته اند، اما دوربين تلويزيون مشغول فيلمبرداری از درخت و طبيعت است! حالا در هنگامه ی گرانی و تورم و سرکوب روشنفکران و تيره تر شدن روابط ايران با کشورهای غربی و جان به لب شدن اکثريت مردم و دست کم سه چهارم بزرگان سياست از دست دولت احمدی نژاد، بر روی فيبرهای نوری اتصال دهنده ی انگلستان و آمريکا و هلند بحث داغ عضو صنوبری شکل بدن جريان دارد! به بيان ديگر دوربينِ برخی از دوستان روی اين عضو "زوم اين" کرده و ملت فعلا بايد منتظر باشد دوربين مربوطه آرام آرام "زوم آت" کند و از حالت ماکروی عضو صنوبری، به کلوزآپ و مديوم شات و لانگ شات جامعه برسد و مثلا دولت و حکومت در قاب بحث های فلسفی آقايان جا شود. در اين خصوص مطلبی نوشته ام که شايد آن را جداگانه منتشر کنم. نگاهی به کتاب های قديمی (۴)؛ وظايف اساسی چريک های فدايی خلق سوالات بسيار خوبی ست که به نظر می رسد سازمان چريک های فدايی خلق قرار است به آن ها پاسخ بدهد. در آن سال های اختناق و سرکوب سياسی، همه به دنبال راه حل اند و اين که چگونه می توان سدهای آزادی را شکست و رود خروشان پيشرفت را در بستر جامعه ی ايران به جريان انداخت. در آن سال های اختناق و سرکوب سياسی، داشتن چنين کتابی، مساوی با زندان و شکنجه و مرگ است. به دست آوردن چنين کتابی کاری ست بس خطرناک اما ذهن کنجکاو و جستوجوگر را از اين خطر گريزی نيست. در اين جزوه ی تايپ شده با ماشين تحرير دستی، به راستی چه چيز نوشته شده است؟ اگر نفرت از شاه و رژيم سلطنتی چشم ما را کور نکرده باشد، در اين جزوه ی باريک و لاغر چه می بينيم؟ آيا اين جزوه واقعا راه درست رسيدن به آزادی و انسانيت را به ما نشان می دهد؟ آيا وظايف اساسی شرح داده شده در اين جزوه، ما را به جامعه ای انسانی که در آن حقوق بشر رعايت می شود می رساند؟ آيا واقعا مبارزه، به همين نحو که بيژن جزنی نوشته، توده ای می شود؟ پاسخ به اين سوالات متاسفانه منفی ست. اگر از درِ توجيه و سفسطه وارد نشويم، مندرجات کتاب روشن تر از آن است که تصوير آينده ی ساخته شده به دست چريک ها را در ذهن مان نبينيم. بخشی از اين کتاب را با هم می خوانيم تا موضوع روشن تر شود: برای درک تئوری چريک ها زحمت زيادی لازم نيست. داستان از اين قرار است که چريک ها بانک ملی شعبه صفويه را برای دستبرد هدف قرار می دهند. زمان حمله به بانک را هم بر اساس رهنمودهای "رفيق ماريگلا" در ساعات عصر تعيين می کنند. حميد اشرف، سرباز وظيفه ی نگهبان بانک را که می خواست بگريزد به قتل می رساند. يکی از چريک ها به رئيس بانک –محمدعلی نشيد- دستور می دهد که دَرِ گاوصندوق را باز کند. رئيس که در اثر اين حمله شوکه شده هيچ حرکتی نمی کند. چريک فدايی خلق او را با گلوله می کشد. کارمندی درِ گاوصندوق را باز می کند. پولی در صندوق موجود نيست و چريک ها بعد از سرقت پنج هزار تومان موجودی بانک می گريزند. اين همان رئيس بانک نگون بختی ست که به نوشته ی چريک ها "برای گرفتن رتبه و چاپلوسی از مافوق قانون چريک را نقض کرد و بهمين دليل کشته شد". به راستی اگر بعد از انقلاب، حکومتی بر اساس "قانون" چريکها بر سر کار می آمد، سرنوشت ما امروز چگونه بود؟ پاسخ به اين سوال درسی ست برای برخورد واقع گرايانه، انتقادی، و بدون تعارف با گروه های اپوزيسيون زمان ما. بر سر دوراهی زندگی؛ آيا مردم اسرائيل دوست ما هستند؟ پاسخ: بخارا ۶۶ سرمقاله از دکتر هوشنگ دولت آبادی ست. شايد باور نکنيد که در همين عصر دانايی و اطلاعات مردمانی هستند که به تکامل تدريجی موجودات زنده اعتقاد ندارند و به قول آقای دولت آبادی خلقت گرا هستند. و حتما برای تان جالب خواهد بود که بدانيد "خلقت گراها در زمان حاضر، به خصوص در آمريکا، از قدرتمندترين نيروهای اجتماعی و سياسی هستند و با امکاناتی که در دست دارند، گاه به گاه با گذراندن قانونی از مجالس ايالتی يا با گرفتن حکمی از يک قاضی همفکر، جلوی تدريس داروينيسم را در مدارس می گيرند و يا برنامه ريزان آموزشی را مجبور می کنند معادل همان تعداد ساعتی که صرف درس دادن فرضيهء تطور می شود، به خلقت گراها فرصت بدهند تا نظريه های «علمی» خودشان را برای دانش آموزان مطرح کنند." و از همه جالب تر اين که "بر اساس آمار موجود، چهل و شش درصد امريکايی ها خلقت گرايی را باور دارند. عدهء قابل ملاحظه ای از آنها معتقدند که داروينيسم دروغی کفرآلود است و بايد از برنامهء درسی حذف شود و عده ای که کمتر افراطی هستند، بر اين باورند که داروينيسم و خلقت گرايی بايد با هم تدريس شوند و خوبست اين نکته را هم اضافه کنيم که نامزد کنونی مقام رياست جمهوری از حزب جمهوری خواه به اين گروه تعلق دارد...". "خويشکاری فردوسی" متن سخنرانی سرکار خانم دکتر ژاله آموزگار در مراسم بزرگداشت فردوسی ست که حاوی نکات جالب و ارزنده ای ست. شعر خيام، آن قدر صريح و سر راست است که به نظر می رسد تفسير پذير نباشد، و خواننده به راحتی مفهوم آن را دريابد. اما در اين شماره از بخارا، ترجمه ی مقاله ای درج شده است از داريوش شايگان، زير عنوان ِ "خيام: شاعر لحظه های برق آسای حضور" که نشان می دهد می توان شعر خيام را هم تفسير کرد. احتمالا در مورد کتاب "ژاک قضا و قدری و اربابش" نوشته دنی ديدرو شنيده ايد. سخنان مترجم آن –خانم مينو مشيری- را در باره ی اين کتاب و نويسنده و چگونگی آغاز ترجمه آن در اين شماره می خوانيد. "تروتسکی و تراژدی" عنوان مطلبی ست از جورج استاينر که جناب دکتر عزت الله فولادوند آن را ترجمه کرده است. برای شناخت اجمالی تروتسکی و سرنوشت او خواندن اين مطلب توصيه می شود. ۵۶۰ صفحه ی اين شماره از بخارا حاوی مطالب متنوع و خواندنی ديگری ست که می توانيد آن را به قيمت ۴۰۰۰ تومان از روزنامه فروشی ها تهيه کنيد. تونل زمان (عصر آزادگان) ماشين زمان را روی ۱۵ مهر ۱۳۷۸ تنظيم می کنيم و به آن دوران پر از شور و هيجان باز می گرديم. دو سال بعد از انتخاب خاتمی به عنوان رئيس جمهور، تماميت خواهان نيروهای خود را در قسمت های ديگر نظام بسيج و سازماندهی کرده اند و به طور پيوسته به اصلاح طلبان هجوم می آورند. اصلاح طلبان، در مقابل تک تماميت خواهان تنها به دفاع و پاتک بسنده می کنند و همين امر آرام آرام نيروی آن ها را تحليل می بَرَد و باعث پيشروی گام به گام تماميت خواهان می شود. مثلا اصلاح طلبان منتظر می نشينند تا تماميت خواهان نشريات آن ها را تعطيل کنند و آن ها به جای نشريات تعطيل شده نشريات جديد منتشر کنند. هرگز ديده نمی شود اصلاح طلبان دست به تهاجم مستقيم بزنند و به جای دفاع و عقب نشينی و انتشار نشريه ی جديد، خواهان انتشار همان نشريات قديمی شوند. شماره ی اول عصر آزادگان با همان عکس مشهور و تيتر "بازگشت آزادگان به جامعه" منتشر می شود. اين عکس و اين تيتر در واقع دهان کجی ست به تماميت خواهان و شخص قاضی مرتضوی. در اين شماره از نشريه "سه راه برای آزادی کرباسچی" از زندان مطرح می شود. حميدرضا جلائی پور –رئيس شورای سياست گزاری روزنامه- يادداشتی می نويسد تحت عنوان "علامتِ جامعهء مدنی" با توضيحِ "استمرار در انتشار روزنامه به چه معناست؟" مسعود بهنود مقاله ای دارد با عنوان "اين چشم و گوش های هزينه ساز" که چنين آغاز می شود: بهنود در ادامه به ديوار کشيدن حکومت ها در مقابل سيل کلمات و امواج می پردازد و در پايان مقاله چنين نتيجه می گيرد: اتفاقا حکومت چندی بعد طرحی ديگر می اندازد و ضمنِ بالا کشيدن ديوار و پر کردنِ روزنه ها به وسيله سانسور و فيلتر و پارازيت، پسر را به حبس می افکند تا غلط زيادی نکند و زحمت زيادی برای پدر به وجود نياورد! محمد قوچانی گفت و گويی دارد با امير محبيان عضو شورای سردبيری روزنامه رسالت با تيترِ "چه کسی از خشونت دفاع می کند؟ محافظه کاران يا اصلاح طلبان". عصر آزادگان هر چه پيش می رود، پر بارتر و خواندنی تر می شود. صفحه بندی خوب و حرفه ای، مطالب متنوع، مقالات پر محتوا، نه تنها بر عصر آزادگان و روزنامه های مشابه که بر کل روزنامه های کشور تاثير مثبت می نهد و آن ها را از نظر کيفی يک گام به جلو می راند. در شماره ی سوم عصر آزادگان خبری منتشر می شود که عاقبت کار اين روزنامه را نشان می دهد: به زمان خود باز می گرديم. به سال ۱۳۸۷. به دستور آن کسی که ديوار را دم به دم بالا می بَرَد و دريچه ها را می بندد، به همين اعتماد و اعتماد ملی و کارگزاران و يکی دو نشريه ی حزبی که روز به روز تحليل می روند و حرفی برای گفتن ندارند بسنده می کنيم. تا کی ديواری که اين قدر بالا رفته و سست و لرزان شده فرو ريزد. پيام به مناسبت آغاز سال تحصيلی جديد اگر دبيرستانی هستيد می دانم دلشوره ی کنکور داريد. اين دلشوره را هم نه برای خودتان که برای پدر و مادر بی نوايتان داريد. آن قدر گفته اند که اگر دانشگاه نرويد و رشته ی خوب قبول نشويد بدبخت و بيچاره می شويد، که شما را هم به وحشت انداخته اند و شادی نوجوانی را برايتان حرام کرده اند. ولی فعلا بی خيال کنکور. برويد شکر کنيد که به اسم درس خواندن برای کنکور، تا ديروقت شب پای کامپيوتر می نشينيد و با دوست دختر (اگر پسريد) يا دوست پسرتان (اگر دختريد) چت می کنيد. بقيه کارها هم خدا بزرگ است و با کمی شانس و تخته گاز رفتن در پايان سال درست می شود. مثلا قانون بومیسازی به تصويب می رسد و شما با رتبه ی پايين، به جای آن بچه شهرستانی دو رقمی وارد دانشگاه می شويد. برای تان در سال تحصيلی جديد آرزوی موفقيت می کنم و اميدوارم معلم های تان اهل حال باشند و کيلويی نمره بدهند و شما زياد اذيت نشويد. * ناظم مدرسه فتوشاپ استالينی به عنوان مثال، پيش از انقلاب، پوستری بود از شاه و فرح که در راهپيمايی های "با شکوه و صدها هزار نفری"ِ شش بهمن و روز ارتش و غيره مردم آن را بر سر دست بلند می کردند و هورا می کشيدند. در اين پوستر شاه بلندتر از فرح به نظر می رسيد و اين نه به خاطر قد و بالای شاه که به خاطر هنر حذف و تعديلِ روتوشگرِ حرفه ای بود. اگر شاه در زمان حاضر حکومت می کرد حتما قد و بالايش به مدد فتوشاپ بلندتر از زمان گذشته می شد و مردم در مقابل جلال و جبروت اش قطعا مات و حيران می ماندند. اما اين حذف و تعديل مختص کشور ايران و شاه نبود بل که در کشورهای سوسياليستی که در آن ها سوسياليسم واقعا موجود حاکميت داشت نيز اعمال می شد. در بخارای شماره ی ۶۶، عکس هايی منتشر شده است از دوران استالين که اين حذف و تعديل را به روشن ترين وجه نشان می دهد. به اين عکس نگاه کنيد: ببينيد روتوشکاری که حدود ۷۰ سال پيش ابزاری جز يک آگرانديسور و يک تکه مقوا در اختيار نداشته چقدر خوب از عهده ی حذف "يژوف" در سمت راست استالين برآمده است. اين جا ديگر فتوشاپی وجود نداشته که با يک کليک و "دِرَگ و دراپ" بتوان يژوف ِ بيچاره را حذف کرد بل که کار تماما به وسيله ی دست و در تاريکی تاريکخانه و با فعل و انفعالات نوری-شيميايی انجام می شده است. يعنی روتوشکار، فيلم را در آگرانديسور می گذاشته و نور را با شدت کم به مدت طولانی بر روی کاغذ حساس می تابانده و در اين اثنا، مانند يک بندباز يا شعبده بازِ ماهر، مقوايی را که در دست داشته روی يژوف مغضوب می کشيده و او را از صحنه ی روزگار محو می کرده است. بعد در جای خالی او يک بار ديگر آب و ديواره ی سيمانی را بدون اين که ببيند نور دقيقا بر کجا می تابد، می تابانده و اين شاهکار را خلق می کرده است. به عکس دوم اگر نگاه کنيد حتی خواهيد ديد که هنر روتوشکار، صورت تيره ی استالين را نورانی کرده و رنگ پالتويش را هم روشن نموده است. اين همان هاله ی نور است که دور سران ما را نيز گاه فرا می گيرد منتها از نوع روسی و کمونيستی اش. به عکس بعدی نگاه کنيد: واقعا بايد گفت آفرين به اين روتوشگرِ چيره دست! الحق که کارِ ماهرانه اش با کارِ فتوشاپکاران ديجيتالی امروز پهلو می زند. حتی می توان کار فوق العاده ی اين روتوشگر را، همترازِ کار مسئول خبرگزاری ايرنا دانست که با مهارتی باورنکردنی و به ياد ماندنی نام آيت الله منتظری را از فهرست نماز جمعه ی تهران حذف کرده به گونه ای که هيچ آسيبی به بافت تاريخ معاصر ايران وارد نيامده است. با مشاهده ی اين عکس ها، آدم ياد صفحات سرگرمی مجلات خانوادگی می افتد که می گويند در اين دو عکس، سه اختلاف پيدا کنيد! اختلاف اول در سمت راست عکس و تريبون سخنرانی لنين ديده می شود که تروتسکی حذف شده است. اختلاف دوم، در همان جا و در کنار تروتسکی، رفيق-ِ سابق- کامنف حذف شده است. اختلاف سوم اين که به طول تريبون لنين افزوده شده است. سه اختلاف را کشف کرديم و برنده ی مسابقه شديم! اين سه اختلاف، سه اختلاف در برداشت از تاريخ است يعنی، کامنف و تروتسکی در تاريخ شوروی زيادی بوده اند و وجودشان لازم نبوده است و اگر بوده اند نيز اشتباهی بوده اند، به همين خاطر حذف شده اند. همان طور که آيت الله منتظری در دوران بعد از انقلاب زيادی بود و حذف شد. همان طور که دکتر محمد مصدق در دوران پيش از انقلاب زيادی بود و حذف شد و به قول آقای صادق زيباکلام قس علی هذا! اميدوارم دوستانی که از دوربين عکاسی ديجيتال و برنامه ی فتوشاپ استفاده می کنند، قدر اين فن آوری و برنامه را بدانند و فراموش نکنند که پيش کسوتانِ روتوشگر، تاريخ را با چه سختی و زجری تغيير می داده اند و آن را به نفع حاکمان پيروز "تصوير می کرده اند". Copyright: gooya.com 2016
|