دوشنبه 1 مهر 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از تشکر به خاطر عدم نام‌گذاری خيابان دکتر مصدق تا فتوشاپ استالينی

کشکول خبری هفته (۵۸)

تشکر به خاطر عدم نام‌گذاری خيابان دکتر مصدق
"دبير کميته نامگذاری شورای شهر تهران از منتفی شدن طرح نام‌گذاری خيابان دکتر مصدق در کميسيون کارشناسی کميته نام‌گذاری شورای شهر تهران خبر داد." «خبرگزاری ميراث فرهنگی»

خدمت سرکار خانم معصومه‌ی آباد دبير محترم کميته نام‌گذاری شورای شهر تهران
از شنيدن خبرِ منتفی شدنِ طرحِ نام‌گذاری خيابان دکتر محمد مصدق بی نهايت خوشحال شدم و از اين که کميسيون کارشناسی کميته نام‌گذاری شورای شهر تهران چنين تصميم صحيحی اتخاذ کرده بی نهايت سپاسگزارم. کميسيون مزبور، با اين تصميم به جا، سطح بالای دانش و معلومات و فهم و شعور خود را به ملت ايران نشان داد و اگر اجازه داشته باشم از طرف دکتر محمد مصدق نيز سخن بگويم، بايد عرض کنم که احتمالا روح ايشان با اين تصميم گيری قرين شادی و آسايش شده است.

واقعا بايد دست نويسنده ی گزارش گروه کارشناسی را بوسيد که نوشته است: "مصدق از ويژگی های مورد نظر کميسيون برای نام‌گذاری برخوردار نيست." چقدر زيبا، چقدر عالی نوشته است نويسنده ی فرهيخته ی اين گزارش و چقدر زيبا، چقدر عالی تصميم گرفته است شورای محترم شهر تهران. مصدق کجا؟ خيابانی در تهران کجا؟ تا وقتی امثال شهيد خالد اسلامبولی هستند، چه جای دکتر مصدق بر روی پلاک های حلبی شهرداری تهران؟! عقل مان کجا رفته؟! مگر دکتر مصدق اسلحه کشيده بود، يا با مسلسل قلب کسی را دريده بود که بخواهيم نام اش را بر خيابانی در تهران بگذاريم؟ تا وقتی شهيد اِدْوارْدُو آنيلی، پسر مسلمان و وارث سناتور ميلياردر ايتاليايی و صاحب کارخانه های متعدد خودروسازی هست، مگر احمق شده ايم که بخواهيم خيابانی را دکتر محمد مصدق بناميم؟! تازه اگر بخواهيم چنين بذل و بخششی بکنيم فردا نام سمير قنطار و ديگر مبارزان لبنانی و فلسطينی را بر کدام خيابان بنهيم؟ اگر زبان ام لال اسرائيلی ها زدند و سيد حسن نصرالله را شهيد کردند، کدام خيابان را به نام او کنيم؟ دور از مسلمانی خواهد بود اگر بخواهيم به جای نام برادران عرب، از اسامی اشخاصی مثل مصدق استفاده کنيم.

معلوم بود که شورای محترم شهر، برای نام‌گذاری خيابان مصدق، کارِ کارشناسی انجام نداده ولی احمدلله کارشناسان خبره زود متوجه خبط خود شدند و جلوی اين اشتباه بزرگ تاريخی را گرفتند. مگر محمد مصدق برای ايران و اسلام چه کار کرده که بخواهيم خيابانی را به اسم اش کنيم؟ مگر نام کسی را که به مردم کشورش راه استقلال و آزادی بياموزد، در قدرت بر حاکميت قانون اصرار ورزد، به دفاع از منافع ملی قيام کند، با پستی و رذالت وجهالت در افتد و به مردم راه ستيز با اخلاقيات منحط را نشان دهد، با داشتن قدرت و مسئوليت، خواهان تحميق مردم نباشد، خواهان خشونت نباشد، خواهان تبعيض و حق کشی نباشد، با استعمار جانانه بستيزد، با استبداد جانانه بستيزد، در زندان، در تبعيد، تا آخرين دم حيات تن به تسليم و خفت ندهد و سرافراز بميرد، آری، مگر نام چنين کسی را بر خيابان می نهند؟! شما مقايسه کنيد خالد اسلامبولی را که با مسلسل دل و روده ی رئيس اش را بيرون ريخت يا جناب ادواردو را که احتمالا صهيونيست ها او را شهيد کردند با دکتر مصدق و آن چه در طول نمايندگی و وزارت اش انجام داد تا به خطای بزرگی که نزديک بود شورای محترم شهر تهران مرتکب شود پی ببريد. خود دکتر مصدق هم می دانست کاری برای ايران و اسلام انجام نداده که در بند اول وصيت نامه اش نوشت: "وصيت می کنم که فقط فرزندان و خويشان نزديکم از جنازهء من تشييع کنند..." آن وقت شما می خواستيد نامِ يک چنين آدمی را که لابد خودش می دانسته کار مهمی برای ملت نکرده که از آن ها انتظار داشته باشد به تشييع جنازه اش بيايند بر روی خيابانی در ام القرای اسلام بگذاريد! خدای را هزاران بار سپاس که چنين نشد.

از طرف خودم، و روح دکتر مصدق که مطمئنا راضی نمی شد نام اش و خيابان اش به موازات يا در کنار مردان بزرگ و مبارزان راستينی چون خالد اسلامبولی قرار بگيرد از شما تشکر می کنم.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




چگونه افکارم در عرض يک روز عوض شد (شعرِ نو)
"هيچ ملتی در دنيا دشمن ما نيست، ايران امروز با مردم آمريکا و اسرائيل دوست است و اين افتخار است." «اسفنديار رحيم مشايی»
"يک نفر پيدا می شود درباره مردمی که در اسرائيل زندگی می کنند، اظهار نظر می کند، البته اين اظهار نظر غلطی است. اينکه گفته می شود ما با مردم اسرائيل هم مثل مردم ديگر دنيا دوستيم، اين حرف درستی نيست." «آيت الله خامنه ای»
"با احترام به استحضار می رساند نظر به بيانات روشنگر حضرتعالی در خطبه های نماز جمعه امروز تهران که مانند هميشه فصل الخطاب بوده و خواهد بود، اين جانب ضمن اعلام تبعيت کامل خود از ديدگاه آن حضرت در موضوع مردم سرزمين های اشغالی، تاکيد می نمايد که به عنوان سربازی کوچک در دولت خدمتگزار تمامی مساعی خود را در چارچوب سياست های نظام مقدس جمهوری اسلامی ايران که از سوی ولی امر مسلمين تعيين و تبيين می شود به کار خواهم بست." «مشايی در پاسخ به سخنان آيت الله خامنه ای»

چگونه افکارم در عرض يک روز عوض شد؟
مرا بازداشت کردند و در بند ۲۰۹ شکنجه دادند؟
نه!
مرا به زندان عشرت آباد افکندند؟
نه!
مرا به دست سردار نقدی سپردند؟
نه!
مرا در مقابل حسين شريعتمداری نشاندند؟
نه!
بازجويان مرا به مانند همسر سعيد امامی آچارکشی کردند؟
نه!
مغز مرا به سبک کمونيست های روسی در تيمارستان های سياسی شست و شو دادند؟
نه!
اين ها همه شايعه است!
اين ها همه دروغ است!
من
هيچ يک از اين ها را نديده ام
من
هيچ يک از اين ها را تجربه نکرده ام
پس چگونه؟
آری، چگونه توانستند
در عرض يک روز
و فقط يک روز
افکارم را تغيير دهند؟
آيا دکمه را زدند؟
کابل برگردان کردند؟
بر مُخَم کوبيدند؟
نه!
اتفاقی عجيب تر
اتفاقی بزرگ تر
اتفاقی شگفت تر
از هر آن چه شايع کردند و می کنند
از ۲۰۹، عشرت آباد، نقدی، شريعتمداری، آچارکشی، تيمارستان سياسی، دکمه، کابل برگردان، ضربه... اتفاقی عجيب، بزرگ، شگفت:
فرمان رهبر!
آری،
فرمان رهبر!
به فرمان او
افکارم
در عرضِ يک روز
عوض شد!
به همين سادگی!
به همين زيبايی!

طنز آئين نامه ای
"حسين مظفر [رئيس شورای نظارت بر برنامه های صدا و سيما] در ابتدای نامه عدم تعريف صحيح و منطقی از طنز و مساوی دانستن آن با هجو و لغو و تمسخر و رواج فحاشی و الفاظ زشت و هنجارشکنی‌های غيراخلاقی و غير شرعی و حتی غير عرفی در برخی سريال‌های توليدی، از جمله مصاديقی دانستند که ضمن مغايرت با منويات مقام معظم رهبری در باب کارکرد طنز در رسانه ملی با معيارها و ملاک‌های برنامه‌سازان سازمان نيز به استناد: بند ۱۶-۳-۱ ضوابط و سياست‌های برنامه‌سازی (زبان و گفتار برنامه‌های صداوسيما بايد از هرگونه ناسزا، فحاشی، اهانت، کلمات ناشايست مبرا باشد) و بند ۳۰-۱۹-۲ (کلمات، جملات و اصطلاحات چند پهلو که معنايی دور از ادب، اخلاق و شأن مخاطب يا رسانه ملی را داشته باشد ممنوع است) مغايرت داشته و نشان از انحراف از ضوابط و معيارهای ساخت برنامه دارد و موجب اعتراض شديد مخاطبان و هتک حيثيت رسانه ملی و تنزل جايگاه والای دانشگاه عمومی سازمان گرديده است. ايشان در ادامه اين نامه به ذکر نمونه‌هايی از بخش الفاظ رکيک و زشت در سريال بزنگاه آن هم در بهترين ساعت معنوی ماه مبارک رمضان از قبيل: خفه شو، اينقدر زر نزن، ميترسم خريتش کار را خراب کنه، گاز بده لعنتی، تو کپه مرگت روبذار، درسته گاهی من خولم ولی تو هميشه خولی، حرف زيادی نزن، چه مرگته، اينا رو از کدوم گوری پيدا کردی، ای يارو عوضی، تا آن روی سگ من را بالا نيومده، آشغال‌بر، مرتيکه مزاحم، برو گم‌شو، احمق‌های ديونه و نمايش حرکات ناپسند از قبيل بازی با انگشتان دست که در عرف نماد و يا معنای زشتی را متبادر می‌کند، انتخاب سوژه مکرر آبريزگاه و دستشويی، توهين به والدين که در دستشويی می گويد: «اينجا بوی آقاجون رو ميده» اشاره نمودند که در تضاد آشکار در ايفای رسالت فرهنگی سازمان صداوسيما است." «فارس»

چند وقتی بود که احساس می کردم طنزپرداز خوبی نيستم و در اين عرصه چيزی کم دارم. هر چه طنزنوشته هايم را سبک سنگين می کردم، هر چه بالا پايين می کردم، نتيجه ای نمی گرفتم؛ اين طنز لعنتی چيزی کم داشت که به پای ديگر طنزها نمی رسيد.

امروز تازه متوجه شدم که بی‌خودی خودم را قاطی طنزنويسان کرده ام و هيچ معلوماتی در اين زمينه ندارم و شايد علت بی بو و بی خاصيت بودنِ طنزنوشته هايم نيز همين باشد. مثلا من هرگز با بند ۱۶-۳-۱ آشنا نبوده ام. با بند ۳۰-۱۹-۲ به هم‌چنين. از منويات مقام معظم رهبری در باب کارکرد طنز مطلقا بی خبر بوده ام. اصلا نمی دانسته ام که طنزنويسان بزرگ راديو تلويزيون که با بندهای ۱۶-۳-۱ و ۳۰-۱۹-۲ آشنا بوده اند و از منويات مقام معظم رهبری نيز اطلاع داشته اند، در طنزهايشان کلماتی مانند "خفه شو، اين‌قدر زر نزن، می‌ترسم خريتش کار را خراب کنه، تو کپه مرگت روبذار، چه مرگته، اينا رو از کدوم گوری پيدا کردی، يارو، عوضی، آشغال‌بر، مرتيکه، برو گم‌شو، احمق‌ ديوونه" به کار می برده اند و لوکيشن طنزشان را آب‌ريزگاه و دست‌شويی قرار می داده اند.

از قديم گفته اند که برای بزرگ شدن در هر کاری بايد راه و روش آن کار را بلد بود. وقتی در طنز راديو تلويزيون چنين الفاظی به کار می رود، معلوم است که طنز نوشتاری ما بی بو و بی خاصيت می شود. سعی می کنم با ياد گرفتنِ بندهای مندرج در آيين نامه های طنزپردازی و رهنمودهای رهبر معظم در باره طنز به جايی برسم که طنزپردازان امروز راديو تلويزيون رسيده اند. برای ياد گرفتن هيچ‌وقت دير نيست.

بحث شيرينِ عضو صنوبری
"داشتم قسمت ۶ مقاله آقای گنجی در باره "قرآن محمدی" را می خواندم. نخستين نکته ای که به نظرم رسيد؛ عدم آشنايی ايشان با زبان قرآن بود. ايشان قلب را همان عضو صنوبری شکل در سمت چپ سينه معنی کرده اند و بر اين اساس نتيجه گرفته اند که قرآن با علم و فلسفه در تقابل است. و به خطاهای علامه طباطبايی در فهم قرآن اشاره کرده اند! چند نکته را دوستانه و برادرانه با آقای گنجی در ميان می گذارم..." «عطاءالله مهاجرانی، مکتوب»

ياد هفته نامه ی گل آقا و کاريکاتورهايش به خير که نشان می داد مردم پنجه در پنجه ی غول مشکلات انداخته اند، اما دوربين تلويزيون مشغول فيلمبرداری از درخت و طبيعت است! حالا در هنگامه ی گرانی و تورم و سرکوب روشنفکران و تيره تر شدن روابط ايران با کشورهای غربی و جان به لب شدن اکثريت مردم و دست کم سه چهارم بزرگان سياست از دست دولت احمدی نژاد، بر روی فيبرهای نوری اتصال دهنده ی انگلستان و آمريکا و هلند بحث داغ عضو صنوبری شکل بدن جريان دارد! به بيان ديگر دوربينِ برخی از دوستان روی اين عضو "زوم اين" کرده و ملت فعلا بايد منتظر باشد دوربين مربوطه آرام آرام "زوم آت" کند و از حالت ماکروی عضو صنوبری، به کلوزآپ و مديوم شات و لانگ شات جامعه برسد و مثلا دولت و حکومت در قاب بحث های فلسفی آقايان جا شود. در اين خصوص مطلبی نوشته ام که شايد آن را جداگانه منتشر کنم.

نگاهی به کتاب های قديمی (۴)؛ وظايف اساسی چريک های فدايی خلق
سازمان چريک های فدايی خلق در آبان ماه سال ۱۳۵۷ کتابی منتشر می کند با عنوان ِ: "وظايف اساسی ما در شرايط فعلی و چگونه مبارزه توده ای می شود" که دومی نوشته ی زنده ياد بيژن جزنی ست.

سوالات بسيار خوبی ست که به نظر می رسد سازمان چريک های فدايی خلق قرار است به آن ها پاسخ بدهد. در آن سال های اختناق و سرکوب سياسی، همه به دنبال راه حل اند و اين که چگونه می توان سدهای آزادی را شکست و رود خروشان پيشرفت را در بستر جامعه ی ايران به جريان انداخت. در آن سال های اختناق و سرکوب سياسی، داشتن چنين کتابی، مساوی با زندان و شکنجه و مرگ است. به دست آوردن چنين کتابی کاری ست بس خطرناک اما ذهن کنج‌کاو و جست‌وجوگر را از اين خطر گريزی نيست.

در اين جزوه ی تايپ شده با ماشين تحرير دستی، به راستی چه چيز نوشته شده است؟ اگر نفرت از شاه و رژيم سلطنتی چشم ما را کور نکرده باشد، در اين جزوه ی باريک و لاغر چه می بينيم؟ آيا اين جزوه واقعا راه درست رسيدن به آزادی و انسانيت را به ما نشان می دهد؟ آيا وظايف اساسی شرح داده شده در اين جزوه، ما را به جامعه ای انسانی که در آن حقوق بشر رعايت می شود می رساند؟ آيا واقعا مبارزه، به همين نحو که بيژن جزنی نوشته، توده ای می شود؟

پاسخ به اين سوالات متاسفانه منفی ست. اگر از درِ توجيه و سفسطه وارد نشويم، مندرجات کتاب روشن تر از آن است که تصوير آينده ی ساخته شده به دست چريک ها را در ذهن مان نبينيم. بخشی از اين کتاب را با هم می خوانيم تا موضوع روشن تر شود:
"...حالا مساله بر سر ادامه حيات جنبش مسلحانه است. در اين مبارزه که درگير شده چريک پيروز می شود يا رژيم... در اين موقع پديدهء ديگر بر پديدهء اول يعنی شايعه پردازی چريکها اضافه می شود. مردم منتظر توضيح چريکها می شوند و هر جا که عمليات چريکها با معيارهای آنها نمی خواند واقعيت را در جهت توضيح عمل چريک تغيير می دهند. پس از مصادرهء بانک ملی صفويه، همه جا پخش شد که "نشيد" مدير اين بانک از ماموران [خوانا نيست] بوده است. رانندهء تاکسی ايکه در خيابان منفجر شد نيز از ماموران ساواک مشغول گشت پليسی بوده از کار در می آيد[جمله بندی عين اصل کتاب است]. بمبهای ميدان سپه کار خود دستگاه حاکمه برای تفرقه انداختن بين مردم و چريکها و پيدا کردن مجوزی برای اعدام کردن ۵ تن قهرمانان چريکهای فدائی خلق تفسير می شود. جنبش مسلحانه نمی تواند به شايعات مردم چه در ارزيابی نيروی چريک و چه در توجيه عمليات آن تسليم شود. چريک می خواهد شناختی نزديک به واقعيت از خود به مردم بدهد. ميخواهد در مردم توقع بی جا ايجاد نکند مبادا که موجب سرکوفتگی توقعات آنان شود. همچنين لازم می داند "قانون" خود را به مردم تفهيم کند. بهمين دليل پس از مصادرهء بانک صفويه توضيح می دهد که "نشيد" باين خاطر کشته شد که از حدود وظايف خود فراتر رفته بود و برای گرفتن رتبه و چاپلوسی از مافوق قانون چريک را نقض کرد و بهمين دليل کشته شد تا مردم باز از کشته شدن نشيد نتيجهء عام تری استخراج کنند. نشيد يک مامور استثنائی (يعنی مامور ساواک) نبود بلکه بر خلاف مصالح خلق برای جلب منافع فردی خواسته بود چريکها را بدام بيندازد. در اين مورد جنبش، خصلت ايدئولوژيک خود را نشان داده و از توسل به شيوه های خرده بورژوائی در جلب حمايت مردم به هر قيمت خودداری ميورزد. سازمان چريکهای فدائی خلق با دورانديشی نه به منافع آتی خود بلکه به منافع دوردست جنبش انقلابی می انديشد و طرز تفکر مردم را در جهت جنبش مسلحانه دگرگون می سازد..." (صفحات ۱۰۷ تا ۱۰۹).

برای درک تئوری چريک ها زحمت زيادی لازم نيست. داستان از اين قرار است که چريک ها بانک ملی شعبه صفويه را برای دستبرد هدف قرار می دهند. زمان حمله به بانک را هم بر اساس رهنمودهای "رفيق ماريگلا" در ساعات عصر تعيين می کنند. حميد اشرف، سرباز وظيفه ی نگهبان بانک را که می خواست بگريزد به قتل می رساند. يکی از چريک ها به رئيس بانک –محمدعلی نشيد- دستور می دهد که دَرِ گاوصندوق را باز کند. رئيس که در اثر اين حمله شوکه شده هيچ حرکتی نمی کند. چريک فدايی خلق او را با گلوله می کشد. کارمندی درِ گاوصندوق را باز می کند. پولی در صندوق موجود نيست و چريک ها بعد از سرقت پنج هزار تومان موجودی بانک می گريزند. اين همان رئيس بانک نگون بختی ست که به نوشته ی چريک ها "برای گرفتن رتبه و چاپلوسی از مافوق قانون چريک را نقض کرد و بهمين دليل کشته شد".

به راستی اگر بعد از انقلاب، حکومتی بر اساس "قانون" چريکها بر سر کار می آمد، سرنوشت ما امروز چگونه بود؟ پاسخ به اين سوال درسی ست برای برخورد واقع گرايانه، انتقادی، و بدون تعارف با گروه های اپوزيسيون زمان ما.

بر سر دوراهی زندگی؛ آيا مردم اسرائيل دوست ما هستند؟
بازاری هستم و در حاشيه سبزه ميدان مغازه دارم. اينترنت مينترنت حالی ام نيست ولی ديدم دخترم دارد روی ماسماسک کامپيوترش (همان که شبيه تلويزيون است ولی دخترم می گويد تلويزيون نيست) چيزی می خواند و می خندد. پرسيدم چه می خوانی؟ گفت دارم چت می کنم. گفتم چت؟ چت يعنی چه؟ انگار از دهان‌اش چيزی در رفته باشد و بخواهد آن را تصحيح کند گفت يعنی دارم يک مطلب می خوانم، ايناهاش، بر سر ِ دوراهی زندگی نوشته ی ف.م.سخن. آخی! ياد جوانی های خودم افتادم که زن روز می خريدم و بر سر دوراهی زندگی منوچهر مطيعی را می خواندم. همه اش از دختران فريب خورده بود. گفتم آفرين دخترم بخوان. بخوان و ياد بگير. جامعه پر از گرگ درنده است و اين نويسنده ها –خدا عمرشان بدهد، خدا بر عزت شان بيفزايد- راه و چاه را نشان می دهند. گفت ولی بابا اين يکی از دختران فريب خورده نمی نويسد؛ از سياست می نويسد. گفتم چه؟ نکند ذهن تو را خراب کند. بگو ببينم چی‌چی نوشته؟ گفت مثلا از رفتن برق و آب شدن بستنی و عصبانی شدن بستنی فروش نوشته. گفتم آهان، سياست در اين حد خوب است. فقط وارد معقولات نشود. بعد پرسشی که در ذهن خودم بود را برايش گفتم. گفت چرا برای او نمی نويسی تا جواب ات را بدهد. ديدم فکر خوبی است. اين شد که من گفتم، و دخترم نوشت. اما سوالم از اين قرار است:
ما تا ديروز فکر می کرديم با مردم هيچ جای دنيا دشمنی نداريم و فقط دولت های بدکار و خبيث هستند که با ما دشمن اند. مثل دولت آمريکا؛ مثل دولت اسرائيل. آقای مشايی که گفت ما با ملت اسرائيل دوستيم ما گفتيم خب معلوم است که دوستيم؛ اين که گفتن ندارد. هر چند از خدا پنهان نيست از شما هم پنهان نباشد، ما جوان که بوديم، در اين مسابقات بين المللی که اسرائيلی ها هم شرکت می کردند، وقتی قهرمان اسرائيلی وارد ميدان می شد، حتی اگر حريف ايران نبود، همين‌جور يک‌بند او را هو می کرديم. آن قدر او را هو می کرديم که روحيه اش از دست می رفت و می باخت. راستياتش از جهود و اسرائيلی جماعت خوش‌مان نمی آمد. الان هم زياد نمی آيد ولی خب چون با بعضی از آقايان کليمی معامله داريم در رفتارمان تغييراتی به وجود آمده. ديروز که آقا فرمودند آقای مشايی غلط کرده و گلاب به روتون شکر زيادی خورده و ما با مردم اسرائيل دوست نيستيم کمی قاطی کرديم. اين حرف به نظرمان کمی عجيب غريب آمد. فکر نمی کردم که ما با يهودی جماعت دشمنی داشته باشيم. هر وقت می گويم يهودی ياد آن پيرزن يهودی می افتم که سر پيغمبر عزيز ما خاکستر می ريخت تا يک روز نيامد خاکستر بريزد پيغمبر سراغ اش را گرفت گفتند مريض شده پيغمبر رفت عيادت اش و او آن قدر تحت تاثير رفتار انسانی ايشان قرار گرفت که مسلمان شد. يا ياد حکايت خلخال پای زن يهودی و سخن اميرالمومنين علی عليه السلام که خودتان می دانيد چه گفته است. البته درست است که در جمهوری اسلامی اول حرف آقا شرط است بعد حرف خدا و پيغمبر و امام ولی ما مانده ايم وسط زمين و هوا، که مثلا وقتی می گوييم ما با اسرائيلی ها دوست نيستيم –و درست تر بگويم دشمنيم- يعنی با بچه ۱ ساله و ۲ ساله و ۳ ساله تا ۱۴ - ۱۵ ساله و با زنان اسرائيلی و با معلولان اسرائيلی و با اسرائيلی های مخالف حکومت اسرائيل و با اسرائيلی های ساکن در کشورهای خارجی هم دوست نيستيم و دشمنيم؟ پس داستان آن پيرزن خاکستر ريز چه می شود؟ پس حکايت خلخال زن يهودی چه می شود؟

پاسخ:
حاج آقای عزيز
کاش آدرس محل کارتان را می داديد تا در حجره خدمت تان برسيم و سلامی عرض کنيم. از نرخ دلار و يورو چه خبر؟ به نظر يورو در حال سقوط است و دلار در حال صعود. مِلک هم که بدبختانه راکد شده. اين جريان سقوط بورس در آمريکا روی کار شما که ان شاءالله تاثير بد نگذاشته؟ خدا لعنت کند اين اوباما را که اگر بيايد وضع بازار از اين هم خراب تر می شود. مک کين و آن همکارِ عفيفه اش پلين هر چه باشد استخوان دارند و آمريکايی خالص اند. آن مردک معلوم نيست از تانزانيا يا از کدام قبرستان آمده که می خواهد دوباره در جهان اغتشاش به پا کند. قربان مخلصيم. ارادتمنديم. اتفاقا می خواستم راجع به يک وام با شما مشورت کنم و نظرتان را جويا شوم. خدا به ما لطف دارد که شما برای مان ای‌ميل فرستاديد. خدمت صبيه محترمه سلام ما را ابلاغ بفرماييد. مبلغ زيادی نيست. برای شما که حتی پول خرد هم نيست. عيال می خواست خودرو اش را تبديل به احسن کند مقداری پول نياز بود. من به نسخه های اقتصادی که جوان ها می پيچند اعتنا ندارم. بازاری هم بازاری های قديم مثل جناب‌عالی. ان شاءالله دفعه ی بعد که ای‌ميل مرقوم فرموديد حتما آدرس حجره تان را هم بنويسيد شرفياب شويم... ای دادِ بيداد... ببخشيد... به والله حواس برای مان نمانده است... اصلا يادم رفت که اين جا بر سر دوراهی زندگی ست و بايد جواب شما را بدهم... اصلا سوال چه بود... بله... در مورد اسرائيل، هر طور نظر سرکار باشد همان درست است. حاج آقا ما که قابل جواب دادن نيستيم. شما بايد بفرماييد، ما آويزه ی گوش کنيم. ما را چه به پاسخ دادن به حضرت عالی. زمانی که شما با هو، ورزشکارهای اسرائيلی را از ميدان مسابقه بيرون می کرديد ما تاتی تاتی راه می رفتيم. نفرماييد تو را قرآن. شرمنده نکنيد. دست‌بوس که آمديم جواب سوال را از خود شما می پرسيم و طبق آن عمل می کنيم. ان شاءالله از راهنمايی دريغ نمی فرماييد.

بخارا ۶۶
شماره ی ۶۶ بخارا با کاريکاتوری از کامبيز درم بخش آغاز می شود. مردی به درختی خشک تکيه داده و کتاب می خواند. شاخه های درخت در طرفی که مرد تکيه داده سبز شده ولی آن سوی درخت خشک و بی برگ است. کاريکاتوری به سبک درم بخش، با کم ترين خطوط و بيش‌ترين معنی.

سرمقاله از دکتر هوشنگ دولت آبادی ست. شايد باور نکنيد که در همين عصر دانايی و اطلاعات مردمانی هستند که به تکامل تدريجی موجودات زنده اعتقاد ندارند و به قول آقای دولت آبادی خلقت گرا هستند. و حتما برای تان جالب خواهد بود که بدانيد "خلقت گراها در زمان حاضر، به خصوص در آمريکا، از قدرتمندترين نيروهای اجتماعی و سياسی هستند و با امکاناتی که در دست دارند، گاه به گاه با گذراندن قانونی از مجالس ايالتی يا با گرفتن حکمی از يک قاضی همفکر، جلوی تدريس داروينيسم را در مدارس می گيرند و يا برنامه ريزان آموزشی را مجبور می کنند معادل همان تعداد ساعتی که صرف درس دادن فرضيهء تطور می شود، به خلقت گراها فرصت بدهند تا نظريه های «علمی» خودشان را برای دانش آموزان مطرح کنند." و از همه جالب تر اين که "بر اساس آمار موجود، چهل و شش درصد امريکايی ها خلقت گرايی را باور دارند. عدهء قابل ملاحظه ای از آنها معتقدند که داروينيسم دروغی کفرآلود است و بايد از برنامهء درسی حذف شود و عده ای که کمتر افراطی هستند، بر اين باورند که داروينيسم و خلقت گرايی بايد با هم تدريس شوند و خوبست اين نکته را هم اضافه کنيم که نامزد کنونی مقام رياست جمهوری از حزب جمهوری خواه به اين گروه تعلق دارد...".
آن وقت ما دنبال ريشه های طالبان در خاورميانه می گرديم!

"خويشکاری فردوسی" متن سخنرانی سرکار خانم دکتر ژاله آموزگار در مراسم بزرگداشت فردوسی ست که حاوی نکات جالب و ارزنده ای ست.

شعر خيام، آن قدر صريح و سر راست است که به نظر می رسد تفسير پذير نباشد، و خواننده به راحتی مفهوم آن را دريابد. اما در اين شماره از بخارا، ترجمه ی مقاله ای درج شده است از داريوش شايگان، زير عنوان ِ "خيام: شاعر لحظه های برق آسای حضور" که نشان می دهد می توان شعر خيام را هم تفسير کرد.

احتمالا در مورد کتاب "ژاک قضا و قدری و اربابش" نوشته دنی ديدرو شنيده ايد. سخنان مترجم آن –خانم مينو مشيری- را در باره ی اين کتاب و نويسنده و چگونگی آغاز ترجمه آن در اين شماره می خوانيد.

"تروتسکی و تراژدی" عنوان مطلبی ست از جورج استاينر که جناب دکتر عزت الله فولادوند آن را ترجمه کرده است. برای شناخت اجمالی تروتسکی و سرنوشت او خواندن اين مطلب توصيه می شود.

"تازه ها و پاره های ايرانشناسی" استاد ايرج افشار نيز مثل هميشه پر بار و غنی ست. اول اين که متوجه می شويم خودکشی دکتر علی اکبر سياسی در سال ۱۳۵۲، که در شماره ی ۱۲۰ مجله ی کاوه به آن اشاره شده، شايعه ای بی اساس است. داستان "فضاحت آسانسور کتاب کتابخانهء مرکزی دانشگاه" هم بسيار خواندنی ست. ساختمان ۲۰۰۰۰ متری کتابخانه ی مرکزی دانشگاه پس از قريب هفت سال در سال ۱۳۵۰ آماده می شود، شاه و ملکه از کتابخانه بازديد می کنند، در حين بازديد اين سوال مطرح می شود که کتاب مورد درخواست دانشجو چه گونه و در چه مدت آورده می شود؟ پاسخ داده می شود تقاضای کتاب به وسيله لوله ی بادی به مخازن فرستاده می شود و کتاب به آسانسور کوچک حمل کتاب گذاشته می شود و پس از چند دقيقه به درخواست کننده تحويل می شود. ملکه به شاه می گويد بد نيست امتحان کنيم. اسم کتابی را می نويسند و به بالا می فرستند. ده دقيقه می گذرد، خبری از کتاب نمی شود. مسئولان کتاب‌خانه خجل و شرمنده می شوند. شاه به ملکه می گويد دستگاه چون تازه کار افتاده لابد عيب کرده، پس کتاب خانه را ترک می کنند. کاشف به عمل می آيد که ماموران سازمان امنيت دستگاه را چند ساعت پيش خاموش کرده اند تا مبادا به وسيله ی آن اتفاقی بيفتد! استاد ايرج افشار می نويسند: "بی انصافها به هيچ کس نگفته بودند حتی به خود شاه يا رئيس تشريفات او که چنين دسته گلی به آب داده شده است."

۵۶۰ صفحه ی اين شماره از بخارا حاوی مطالب متنوع و خواندنی ديگری ست که می توانيد آن را به قيمت ۴۰۰۰ تومان از روزنامه فروشی ها تهيه کنيد.

تونل زمان (عصر آزادگان)
روزنامه عصر آزادگان، چهارمين روزنامه از سری روزنامه های اصلاح طلب و جامعه ی مدنی ست که به سردبيری ماشاءالله شمس الواعظين در ۱۵ مهر ۱۳۷۸ منتشر شد. جامعه، توس، نشاط و همين عصر آزادگان، روزنامه هايی بودند به مفهوم واقعی کلمه روزنامه. آگاهی دهنده بودند و پربار. صد البته منافع گروهی و ديدگاه های سياسی اصلاح طلبان بر آن حاکم بود و اين نقطه ی ضعفی بود بس بزرگ که بعدها روزنامه ها را تبديل به ارگان های حزبی و خبرنگاران را تبديل به اعضای حزب کرد.

ماشين زمان را روی ۱۵ مهر ۱۳۷۸ تنظيم می کنيم و به آن دوران پر از شور و هيجان باز می گرديم. دو سال بعد از انتخاب خاتمی به عنوان رئيس جمهور، تماميت خواهان نيروهای خود را در قسمت های ديگر نظام بسيج و سازمان‌دهی کرده اند و به طور پيوسته به اصلاح طلبان هجوم می آورند. اصلاح طلبان، در مقابل تک تماميت خواهان تنها به دفاع و پاتک بسنده می کنند و همين امر آرام آرام نيروی آن ها را تحليل می بَرَد و باعث پيش‌روی گام به گام تماميت خواهان می شود.

مثلا اصلاح طلبان منتظر می نشينند تا تماميت خواهان نشريات آن ها را تعطيل کنند و آن ها به جای نشريات تعطيل شده نشريات جديد منتشر کنند. هرگز ديده نمی شود اصلاح طلبان دست به تهاجم مستقيم بزنند و به جای دفاع و عقب نشينی و انتشار نشريه ی جديد، خواهان انتشار همان نشريات قديمی شوند.

شماره ی اول عصر آزادگان با همان عکس مشهور و تيتر "بازگشت آزادگان به جامعه" منتشر می شود. اين عکس و اين تيتر در واقع دهان کجی ست به تماميت خواهان و شخص قاضی مرتضوی.

در اين شماره از نشريه "سه راه برای آزادی کرباسچی" از زندان مطرح می شود. حميدرضا جلائی پور –رئيس شورای سياست گزاری روزنامه- يادداشتی می نويسد تحت عنوان "علامتِ جامعهء مدنی" با توضيحِ "استمرار در انتشار روزنامه به چه معناست؟" مسعود بهنود مقاله ای دارد با عنوان "اين چشم و گوش های هزينه ساز" که چنين آغاز می شود:
"مردی هر سال ديوار خانه تعمير می کرد، روزن ها می بست و بر ارتفاع ديوار می افزود. سالی به اين کار بود که پسر رسيد. مرد پسر را گفت هر سال چندين مايه می گذارم که مبادا گناهی کنی و نظرت به نامحرم افتد و عقوبت يابی، قدرم بدان! پسر، پدر را آواز داد که مايه ضايع مکن که گناه از روزن های ديگر بر من سر می زند، اگر ديوار هم به افلاک برسانی."

بهنود در ادامه به ديوار کشيدن حکومت ها در مقابل سيل کلمات و امواج می پردازد و در پايان مقاله چنين نتيجه می گيرد:
"در طول اين ۱۱۵ سال –فاصله اعتمادالسلطنه تا دکتر مهاجرانی- هر کس آمده، چند باری بر تعمير اين ديوار کوشيده و هر بار گناه از روزنی ديگر سر بر آورده و از آن قافله کسی به اين فکر نيفتاده که طرحی ديگر اندازد و چاره کار را در جای ديگر جست و جو کند."

اتفاقا حکومت چندی بعد طرحی ديگر می اندازد و ضمنِ بالا کشيدن ديوار و پر کردنِ روزنه ها به وسيله سانسور و فيلتر و پارازيت، پسر را به حبس می افکند تا غلط زيادی نکند و زحمت زيادی برای پدر به وجود نياورد!

محمد قوچانی گفت و گويی دارد با امير محبيان عضو شورای سردبيری روزنامه رسالت با تيترِ "چه کسی از خشونت دفاع می کند؟ محافظه کاران يا اصلاح طلبان".

عصر آزادگان هر چه پيش می رود، پر بارتر و خواندنی تر می شود. صفحه بندی خوب و حرفه ای، مطالب متنوع، مقالات پر محتوا، نه تنها بر عصر آزادگان و روزنامه های مشابه که بر کل روزنامه های کشور تاثير مثبت می نهد و آن ها را از نظر کيفی يک گام به جلو می راند.

در شماره ی سوم عصر آزادگان خبری منتشر می شود که عاقبت کار اين روزنامه را نشان می دهد:
"ديروز از سوی سعيد مرتضوی رئيس دادگاه ويژه مطبوعات شمس الواعظين ۸ ساعت بازجويی شد".
با اين تيتر معلوم است که سرنوشت عصر آزادگان چه خواهد بود.

به زمان خود باز می گرديم. به سال ۱۳۸۷. به دستور آن کسی که ديوار را دم به دم بالا می بَرَد و دريچه ها را می بندد، به همين اعتماد و اعتماد ملی و کارگزاران و يکی دو نشريه ی حزبی که روز به روز تحليل می روند و حرفی برای گفتن ندارند بسنده می کنيم. تا کی ديواری که اين قدر بالا رفته و سست و لرزان شده فرو ريزد.

پيام به مناسبت آغاز سال تحصيلی جديد
دانش آموزان عزيز
آغاز سال تحصيلی جديد را به شما بچه های عزيز تسليت می گويم. می دانم که اصلا دل و دماغ و حال و حوصله ی مدرسه رفتن و هفت هشت ساعت پشت نيمکت نشستن و گوش دادن به درس حساب و هندسه و تاريخ و جغرافيا نداريد ولی چه می شود کرد؟ اين راهی ست که همه ی ما رفته ايم و شما هم بايد برويد و گريزی نيست. عوض اش در سال جديد، در حياط مدرسه، دور از چشم ِ گشتاپو(*) و بی.بی.سی(**)، سی.دی های مجردی(***) و بازی های رايانه ای را با دوستان تان رد و بدل می کنيد؛ کفش و لباسِ مارک داری را که بابای بيچاره تان با پول قرضی خريده به هم‌شاگردی های تان نشان می دهيد و کلاس می گذاريد؛ از مدرسه جيم می شويد و با بروبچز دور از چشم ِ پدر و مادر به گشت و گذار و سير و سياحت و چشم چرانی می پردازيد. گور بابای درس. چند روز مانده به امتحانات خرخوانی می کنيد و ان شاءالله موفق می شويد.

اگر دبيرستانی هستيد می دانم دل‌شوره ی کنکور داريد. اين دل‌شوره را هم نه برای خودتان که برای پدر و مادر بی نوايتان داريد. آن قدر گفته اند که اگر دانشگاه نرويد و رشته ی خوب قبول نشويد بدبخت و بيچاره می شويد، که شما را هم به وحشت انداخته اند و شادی نوجوانی را برايتان حرام کرده اند. ولی فعلا بی خيال کنکور. برويد شکر کنيد که به اسم درس خواندن برای کنکور، تا ديروقت شب پای کامپيوتر می نشينيد و با دوست دختر (اگر پسريد) يا دوست پسرتان (اگر دختريد) چت می کنيد. بقيه کارها هم خدا بزرگ است و با کمی شانس و تخته گاز رفتن در پايان سال درست می شود. مثلا قانون بومی‌سازی به تصويب می رسد و شما با رتبه ی پايين، به جای آن بچه شهرستانی دو رقمی وارد دانشگاه می شويد. برای تان در سال تحصيلی جديد آرزوی موفقيت می کنم و اميدوارم معلم های تان اهل حال باشند و کيلويی نمره بدهند و شما زياد اذيت نشويد.

* ناظم مدرسه
** خبرچين
*** غيراخلاقی

فتوشاپ استالينی
البته کار "حذف و تعديل" در عکس هميشه به سادگی زمان حاضر نبود و کسی که می خواست دست به حذف و تعديل بزند بايد حداقل تخصصی در امور تاريک‌خانه و ظهور فيلم و چاپ عکس می داشت والا از عهده ی کار بر نمی آمد. بخصوص وقتی سخن از حذف و تعديل در عکس سران کشور بود، بايد دانشی در حد پت ترنر می داشتی تا به تو اجازه داده شود در اصل عکس دست ببری و چيزی را تغيير بدهی.

به عنوان مثال، پيش از انقلاب، پوستری بود از شاه و فرح که در راه‌پيمايی های "با شکوه و صدها هزار نفری"ِ شش بهمن و روز ارتش و غيره مردم آن را بر سر دست بلند می کردند و هورا می کشيدند. در اين پوستر شاه بلندتر از فرح به نظر می رسيد و اين نه به خاطر قد و بالای شاه که به خاطر هنر حذف و تعديلِ روتوش‌گرِ حرفه ای بود. اگر شاه در زمان حاضر حکومت می کرد حتما قد و بالايش به مدد فتوشاپ بلندتر از زمان گذشته می شد و مردم در مقابل جلال و جبروت اش قطعا مات و حيران می ماندند.

اما اين حذف و تعديل مختص کشور ايران و شاه نبود بل که در کشورهای سوسياليستی که در آن ها سوسياليسم واقعا موجود حاکميت داشت نيز اعمال می شد. در بخارای شماره ی ۶۶، عکس هايی منتشر شده است از دوران استالين که اين حذف و تعديل را به روشن ترين وجه نشان می دهد. به اين عکس نگاه کنيد:

ببينيد روتوش‌کاری که حدود ۷۰ سال پيش ابزاری جز يک آگرانديسور و يک تکه مقوا در اختيار نداشته چقدر خوب از عهده ی حذف "يژوف" در سمت راست استالين برآمده است. اين جا ديگر فتوشاپی وجود نداشته که با يک کليک و "دِرَگ و دراپ" بتوان يژوف ِ بيچاره را حذف کرد بل که کار تماما به وسيله ی دست و در تاريکی تاريک‌خانه و با فعل و انفعالات نوری-شيميايی انجام می شده است. يعنی روتوش‌کار، فيلم را در آگرانديسور می گذاشته و نور را با شدت کم به مدت طولانی بر روی کاغذ حساس می تابانده و در اين اثنا، مانند يک بندباز يا شعبده بازِ ماهر، مقوايی را که در دست داشته روی يژوف مغضوب می کشيده و او را از صحنه ی روزگار محو می کرده است. بعد در جای خالی او يک بار ديگر آب و ديواره ی سيمانی را بدون اين که ببيند نور دقيقا بر کجا می تابد، می تابانده و اين شاهکار را خلق می کرده است.

به عکس دوم اگر نگاه کنيد حتی خواهيد ديد که هنر روتوش‌کار، صورت تيره ی استالين را نورانی کرده و رنگ پالتويش را هم روشن نموده است. اين همان هاله ی نور است که دور سران ما را نيز گاه فرا می گيرد منتها از نوع روسی و کمونيستی اش. به عکس بعدی نگاه کنيد:

واقعا بايد گفت آفرين به اين روتوش‌گرِ چيره دست! الحق که کارِ ماهرانه اش با کارِ فتوشاپ‌کاران ديجيتالی امروز پهلو می زند. حتی می توان کار فوق العاده ی اين روتوش‌گر را، هم‌ترازِ کار مسئول خبرگزاری ايرنا دانست که با مهارتی باورنکردنی و به ياد ماندنی نام آيت الله منتظری را از فهرست نماز جمعه ی تهران حذف کرده به گونه ای که هيچ آسيبی به بافت تاريخ معاصر ايران وارد نيامده است.

با مشاهده ی اين عکس ها، آدم ياد صفحات سرگرمی مجلات خانوادگی می افتد که می گويند در اين دو عکس، سه اختلاف پيدا کنيد! اختلاف اول در سمت راست عکس و تريبون سخنرانی لنين ديده می شود که تروتسکی حذف شده است. اختلاف دوم، در همان جا و در کنار تروتسکی، رفيق-ِ سابق- کامنف حذف شده است. اختلاف سوم اين که به طول تريبون لنين افزوده شده است. سه اختلاف را کشف کرديم و برنده ی مسابقه شديم! اين سه اختلاف، سه اختلاف در برداشت از تاريخ است يعنی، کامنف و تروتسکی در تاريخ شوروی زيادی بوده اند و وجودشان لازم نبوده است و اگر بوده اند نيز اشتباهی بوده اند، به همين خاطر حذف شده اند. همان طور که آيت الله منتظری در دوران بعد از انقلاب زيادی بود و حذف شد. همان طور که دکتر محمد مصدق در دوران پيش از انقلاب زيادی بود و حذف شد و به قول آقای صادق زيباکلام قس علی هذا!

اميدوارم دوستانی که از دوربين عکاسی ديجيتال و برنامه ی فتوشاپ استفاده می کنند، قدر اين فن آوری و برنامه را بدانند و فراموش نکنند که پيش کسوتانِ روتوش‌گر، تاريخ را با چه سختی و زجری تغيير می داده اند و آن را به نفع حاکمان پيروز "تصوير می کرده اند".


[وبلاگ ف. م. سخن]





















Copyright: gooya.com 2016