در همين زمينه
9 دی» از فرود اضطراری بابانوئل در تهران تا مرحوم شدن گل آقا برای بار دوم3 دی» از ابتذال پرتاب لنگِ کفش به سوی رئيس جمهور آمريکا تا دفاع از آزادی بيان در سايت ايرانيان 26 آذر» از چرا بايد از حقوق حسين درخشان دفاع کرد تا کشتار ۱۴ سرباز توسط جندالله 18 آذر» از ما و روز مبارزه با سانسور تا حل معمای رضا پهلوی 11 آذر» از گفتوگوی فِرسْتليدی ايران با فرستليدی لبنان تا اعتراض بیجا به داوری نيکی کريمی در جايزه ادبی والس
بخوانید!
4 اسفند » دولت و پلیس بر سر طرح امنیت اجتماعی اختلاف ندارند، مهر
4 اسفند » شیطان به روایت امیر تاجیک، خبر آنلاین 2 اسفند » قفل شدگی در گذشته، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا 2 اسفند » ديدگاه هنرمندان براي رفع كمبود تالارها، جام جم 2 اسفند » آذر نفیسی نویسنده و استاد دانشگاه جانز هاپکینز در مورد تازه ترین اثر خود صحبت می کند (ویدئو)، صدای آمریکا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از جايزه روداری برای علی کردان تا فدريکو ده نمکی و گوسفند فراریکشکول خبری هفته (۶۰)
نگارنده بعد از آگاهی از وجود جايزه ای به نام "رواداری" در کشور آلمان، به اين فکر افتاد که به مسئولان محترم پيشنهاد اعطای جايزه ای به نام جايزه ی "روداری" بنمايد تا از اين طريق، زحمات شبانه روزی و بی وقفه ی صاحبان "رو" در حکومتِ اسلامی ايران بی ارج نماند و از کوشش اين عزيزان به نحو مقتضی تقدير شود. به اين منظور سه نامزد برای دريافت جوايز اول تا سوم از طرف اينجانب معرفی می شود که البته انتخاب نهايی نيست و می توان اشخاص، نهادها، خبرگزاری ها و سازمان های ديگری را به جای آن ها معرفی کرد: توصيه می شود ديپلم افتخار روداری به جناب دکتر محمود احمدی نژاد به خاطر بيان جملاتِ "ايران، آزادترين کشور جهان است" و "مطبوعات ما آزادترين مطبوعات جهان هستند" اعطا گردد. پيشنهاد می گردد از عاليجنابان سرخ پوش و خاکستری پوش به عنوان پيش کسوتان اين عرصه برای اعطای جوايز دعوت به عمل آيد. طبيعتاً برای حفظ شئونات مسابقه بايد از ورود شکلاتی پوشان کم رو به محل برگزاری مراسم جلوگيری به عمل آيد. از اصلاح طلبان کوچولو نيز در فرصت مناسب پذيرايی خواهد شد. پاسخ به خوانندگان در قسمت نظرخواهی "اکبر گنجی و حکايت تجاوز به دختران لوط "، خواننده ای چنين نوشته است: خواننده ی ديگری نوشته است: خواننده ديگری به نام آقای مهرداد وجدانی مطلب مفصلی نوشته اند که من منظورشان را به رغم مفصل بودن مطلب درک نکردم. اگر منظورشان اين است که کامنت ايشان توسط من حذف يا سانسور شده، خير، چنين چيزی نيست، و اين جانب تنها کامنت های نامربوط، کامنت های حاوی توهين و تهمت به ديگران، و کامنت های بی سر و ته و بسيار طولانی را که امکان مطالعه ی تمام آن وجود ندارد حذف می کنم. کامنت های حاوی کلمات رکيک، همچنين کامنت های حاوی اهانت به مقدسات مردم و اديان مختلف نيز حذف می شوند. خواننده ی ديگری مرقوم داشته اند: خواننده ی ديگری به نام اِی.ام، لطف کرده اند نظر خود را در مورد مقاله ی گنجی و قوم لوط مرقوم داشته اند. ايشان در خلال نوشته شان به نکات ظريفی اشاره کرده اند که می تواند به طور مفصل مورد بحث قرار گيرد. مثلا اشاره ايشان به "نمونه برداری از بتون و نوشته، و اين که نمونه برداری از نوشته را نمی توان با نمونه برداری از بتون مقايسه کرد چون نوشته، مانند بتون، ماده ی يکدست و متجانس نيست، و يا اين که استدلال سُست در يک مورد، استدلال قوی در مورد ديگر را سست نمی کند"، باعث خواهد شد مِنبَعد، تشبيهات دقيق تری به کار گيرم آن گونه که باعث تعميم يک استدلال سُست به استدلال های قوی نشود (که البته در نوشته ی اخير و نوشته های قبلی آقای گنجی تعداد و تکرارِ ارجاعاتِ ناقصِ غيرِ منطبق با روح کلی متن و ضعف های ديگر، همه چيز را تحت الشعاع قرار داده و نادرستیِ کلیِ يکدست و متجانسی را به وجود آورده است). ايشان مطمئن باشند اگر خطايی بر من معلوم شود بر آن پای نخواهم فشرد و به جای پذيرش حقيقت، مجادله نخواهم کرد. در مورد نوشتنِ نظر به زبان های خارجی، خوانندگان محترم می توانند نظر خود را اگر با انگليسی و آلمانی و فرانسه راحت ترند به آن زبان ها بنويسند، فقط خواندن خط پنگليش برای من مشکل است که لطف کنند متن های طولانی و مفصل را حتیالمقدور به اين خط ننويسند. از آقای محمد که چند نظر پياپی گذاشته اند تشکر می کنم. نوشته شان با وجود تفصيل، متاسفانه منسجم و مفهوم نيست و تنها به اين بخش از نوشته شان اشاره می کنم که "بخش کامنت های سايت يه جوری بی رنگ و مرده است برای همين کسی توش چيزی نمی نويسه". اميدوارم چنين نباشد و بی رنگی و مرده بودن بخش کامنت ها باعث ننوشتن خوانندگان نگردد. خواننده ی ديگری نوشته اند: فال حافظ برای سياستمداران و وب لاگ نويسان (۱۰)؛ اين هفته برای اکبر گنجی تفسير: ظاهراً حضرت حافظ در آن دنيا هم مثل اين دنيا از مسائل دير با خبر می شود (همان طور که در اين دنيا می گوييم، همه از فلان رويداد خبر دارند جز من و خواجه حافظ شيرازی!) حضرت اش خبر ندارد که جنابعالی مدتیست که از منزل ويران رخت بربسته ايد و به دنبال راحت ِ جان (با راحت جسم اشتباه نشود) رفته ايد. البته اگر حضرت حافظ مطلع می شد که شما به ايشان بچه باز گفتهايد، احتمالاً غزل ِ با رديفِ "يعنی چه" را نصيب تان می کرد و اظهار می داشت "ناگهان پرده برانداخته ای يعنی چه / مست از خانه برون تاخته ای يعنی چه // شاه خوبانی و منظور گدايان شده ای / قدر اين مرتبه نشناخته ای يعنی چه، و يقه تان را می گرفت که: در ميان، تيغ به ما آخته ای يعنی چه، که خوشبختانه ايشان احتمالا در اثر مِی بهشتی از خود بی خود است و در جريان اخبار روز نيست. باری حضرت حافظ که ظاهراً در زمان حيات اش به وجودِ جهان هولوگرافيک پی برده است، و دو عامل زمان و مکان را در جيب راست و چپ اش گذاشته است، آن گونه از ديروز صحبت می کند، که انگار از امروز و فردا سخن می گويد، و با وجود بی خبری از سفر شما به ايالات متحده ی آمريکا، به خوبی وضع تان را بيان می دارد. او می داند که وقتی از منزل ويرانِ ايران، بيرون بزنيد خرم و شاد خواهيد شد، وز پی راحت جان، که همان راحت روح و روان، و آزادی فکر و انديشه است خواهيد رفت و ضمنا هشدار می دهد که غريب، در نهايت، راه به جايی نخواهد بُرد ولی به هر حال بوی آن زلف پريشان، که همان حقيقتِ دَرهَم و آشفته ی خود ما باشد -که در کشورمان، به خاطر کمبود وسايل تحقيقی و امکانات مشاهده و تفکر به آن دسترسی نداريم- شما را به سوی خود خواهد کشيد هر چند بعد از مدتی غريب و بی کس بمانيد. حضرت حافظ می داند که جسم تان در اثر اعتصاب غذای طولانی بيمار است و دل تان به خاطر حبس و کمبودِ مطالعه بی طاقت. پس شما را چون باد صبا به هواداری سرو خرامان -که کل حقايق و در نتيجه زيبايی ها را يکجا در خود دارد- می فرستد تا از آن بهره گيريد. ببينيد شاعر بزرگ ما چقدر خوب نظر شما را در مورد زندان حکومت اسلامی بيان می کند: دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت / رخت بر بندم و تا مُلکِ سليمان بروم. البته ملک سليمان جديداً به آمريکا نقل مکان يافته و مرکزيت اش را در آن جا بنا نهاده، ولی اين که شما از وحشت زندان سکندر و سوئيت هايش، به مُلک سليمان با تمام کاستی هايش پناه ببريد مسلماً قابل فهم است. حضرت حافظ از ميزان علاقه ی شما به قلم مطلع است و شما را به قلم تشبيه می کند که در ره او با سر می رويد. او می داند که دل تان زخمی و ديده تان از دوری کشور و خانواده گريان است. او از آرزوهای شما و نذری که کرده ايد با خبر است و می داند که اگر از غم به در آييد روزی، تا در ميکده شادان و غزل خوان خواهيد رفت. اما ابياتی هم هست که در آن معانی پنهان وجود دارد. معانی خفيه. معانیيی که هر کس را بدان راه نيست. خلاصه اش اين که مراقب باشيد اين راهی پر دست انداز است و اگر سرعت بگيريد، ممکن است به جای مقصد از دره سر در آوريد. مطمئن باشيد حافظ، بچه باز هم باشد –که نيست- لااقل دروغ نمی گويد؛ پس به هشدارهای ايمنی او توجه کنيد. مبارزه عمقی با طاغوت از زبان دکتر مهدی خزعلی اين گذشت تا چند روز پيش که در سايت جناب دکتر مهدی خزعلی، فرزند برومند حضرت آيت الله خزعلی چشم ام به مطلبی زير عنوان "مبارزه سياسی با ازاله بکارت" افتاد. ابتدا –و پيش از خواندن مطلب- گمان کردم ايشان راهکارهای يک مبارزه ی متين و منطقی را با معضل ازاله ی بکارت ارائه داده اند و اين مقاله به آن راهکارها مربوط می شود. بعد به خود گفتم نکند –به قول استاد خرمشاهی- دچار کژتابی زبانی شده ام و منظور جناب دکتر، مبارزه سياسی نه عليه معضل ازاله بکارت که با خود ازاله بکارت است. ولی چگونه می توان با ازاله بکارت مبارزه سياسی کرد؟ در اين جا بود که حس "ريتارد" بودن و "نگرفتن موضوع" و "نيفتادن دو زاری" به من دست داد و بهتر ديدم اصلِ مطلب را مطالعه کنم. مطلب بلند نبود و تنها ۶ خط داشت ولی همين ۶ خط باعث شد که معنی طنز آخوندی را بيش از پيش و بهتر از گذشته درک کنم و دل ام به حال ِ طنزهای آبکی و بی خاصيت خودم بسوزد. اما يک مشکل به وجود آمد و آن انعکاس اين طنز در کشکول بود. بالاخره کشکول ما يک جای خانوادگی ست (مثل سينماهايی که مردان مجرد را راه نمی دهند). درست است که وزير کشورِ آقای احمدی نژاد باعث شده الفاظی از قبيل ازاله بکارت و غيره به متون سياسی و از جمله کشکول راه پيدا کند و به بيان استعاری درِ ديزی به دست پر توان آقای کردان باز شده، اما سوال اين است که حيای گربه کجا رفته؟ يکی دو روز برای آوردن و نياوردن طنز استاد خزعلی با خودم کلنجار رفتم تا به اين نتيجه رسيدم که مانند سيمای جمهوری اسلامی، يکی دو کلمه را "قيچی کاری" کنم و خودم را از شر اين طنزِ پُر دردسر برهانم. ايشان می نويسند: اميدوارم شما هم مثل من معنی مبارزه ی سياسی با ازاله بکارت و طنز آخوندی را فهميده باشيد. تونل زمان (روزنامه صبح امروز) دستگاه را روی سه شنبه ۲۴ آذر ۱۳۷۷ تنظيم می کنيم و وارد تونل زمان می شويم. در اين روز هيجان آن قدر زياد است که اصلا متوجه اشتباه در بالای صفحه اول –که سه شنبه را سه شبنه تايپ کرده اند- نمی شويم. فوراً پنجاه تومان به روزنامه فروش می دهيم و يک نسخه روزنامه بر می داريم و به عکس همسر مرحوم محمد مختاری و تيتر يک روزنامه چشم می دوزيم: "به دستور رئيس جمهوری هيات ويژه قضايی-امنيتی برای بررسی جنايت های سازمان يافته اخير تشکيل شد؛ واکنش ملی عليه ترورهای سياسی". همچنين در صفحه ی اول آمده است: اگر با ديدِ سال هشتاد و هفتی به اين عناوينِ سال ِ هفتاد و هفتی نگاه کنيم، باورمان نمی شود که چنين روزنامه ای در جمهوری اسلامی چاپ شده باشد. صراحت بيان، خيره کننده است. البته برای اين صراحت، چندی بعد بهای بسيار گزافی پرداخت خواهد شد، ولی در آن روز همه خوشحال اند که آزادی مطبوعات باعث بسته شدن دست زورگويان و چپاول گران و رشد آزادی و دمکراسی خواهد شد. درست است که قتل ها و خشونت های سياسی ايجاد وحشت کرده ولی شوقِ رسيدن به آزادی آن قدر زياد است که بر اين وحشت سايه افکنَد و آن را به کناری برانَد. از همه مهم تر بر سر کار بودن يک رئيس جمهور مردمی و آزاد انديش است. از نگاه خيلی ها، او و يارانش با قدرتی که در اختيار دارند، عوامل وحشت را به کناری خواهند راند و آن ها را ايزوله خواهند کرد. اين فکر اما اشتباه است. چند سال بعد اين اشتباه آشکار می شود. رئيس جمهور اصلاح طلب، نمايندگان اصلاح طلب، نهادهای اصلاح طلب، شخصيت های اصلاح طلب به تدريج اهرم های اجرايی و قانون گذاری را از دست می دهند و اميد مردم تبديل به ياس می شود. در صفحه ی دوم، گفتار امروز با تيتر "آيين درويشی" آمده است. در بخشی از اين نوشته می خوانيم: در همان صفحه ی ۲، خبری از دادگاه مطبوعات منتشر شده که در آن آمده است: در صفحه ۳، از قول عسگراولادی چنين تيتر خورده است: در صفحه ی ۹ اين تيتر به چشم می خورَد: نه. پاييز سال ۱۳۷۷، به رغم آزادی نسبی مطبوعات، پاييز خوبی نيست. اگر آينده نگر باشی، فريب اين تکاپوی موقت و پر از تنش را نمی خوری. می دانی صاحبان اصلی قدرت به زودی ديوارها را بالا خواهند کشيد و دريچه ها را خواهند بست؛ با لوايح قانونی يا احکام حکومتی. پس به دوران خودمان باز می گرديم. دورانی که اگر در آن آزادی مطبوعات نيست، دست کم آشوب و تنش های دائمی و فرسودگی اعصاب اهل قلم هم نيست. در اين دوران لااقل می دانی با چه کسی رو به رو هستی و چه محدوديت هايی داری. نکاتی پيرامون هک اسلامی بسم الله الرحمن الرحيم خدمت برادران عرض می کنيم که کلمه ی "هک" ريشه ی اسلامی و انقلابی دارد. در برخی متونِ آی.تی. ملاحظه نموده ايم که عده ای از برادران به گمان اين که اين کلمه ريشه غربی دارد، املای آن را به صورت "حک" نوشته اند که کاملا غلط است. اگر به لغت نامه ی دهخدا مراجعه نماييد (من البته توصيه نمی کنم که معنی برخی لغات و شرح حال علمای اعلام را در اين لغت نامه ی پر از غرض و مرض بخوانيد ولی اين يک بار مراجعه را استثنائاً مجاز می دارم)، باری اگر به اين لغت نامه مراجعه نماييد، ذيل کلمه ی "هک" معانی ِ مختلفه ی آن را مشاهده خواهيد نمود. اولين معنايی که برای اين کلمه درج شده و از کتاب منتهیالاَرَب است، "به شمشير زدن کسی را"ست. کار يک هکر شيعه، در اصل زدن کفار و طرفداران مذاهب غيرشيعه با شمشير کدهای رايانه ای ست. معنی ِ ديگر آن "چيره شدن بر کسی"ست. اين چيره شدن، همانا نفوذ کردن به خُلَل و فُرَجِ يک سايت از طرق مختلف است. مثلا شما به عنوان يک هَکِر اسلامی می توانيد مستقيماً بر وب سرورهای يونيکس چيره شويد (اکثر علمای بلاد غرب از جمله برتراند راسل و موريس مترلينگ اين شيوه از نفوذ را چيره شدن بر سرور ناميده اند). فرقی نمی کند که شما برای اين چيرگی از چه روشی استفاده کنيد. مثلا به شيوه ی بروت فورس وب سايتی را هک نماييد يا هر شيوه ی ديگر. اين که يک مدير سرور رمزش را ضعيف انتخاب کرده باشد هيچ حَرَجی بر شما نيست و نفوذتان از ديدگاه ما حلال می باشد. اما معنیِ سوم که حالت تمثيل پيدا می کند و معنای کل را به مفهوم جزء پيوند می دهد "پيخال انداختن مرغ و شتر مرغ است". در گذشته های دور چون رايانه و شبکه اينترنتی و نفوذ به سيستم وجود نداشت، اهل لغت اين مورد را به پيخال انداختن مرغ و شتر مرغ تشبيه کردند تا زمان آن فرا برسد و کلمه ی "هک" در معنی اصلی اش به کار گرفته شود. بله... يادداشتی به دست من داده شد که يکی از آقايان معنای پيخال را پرسيده اند. در همان لغت نامه ی دهخدا، ذيل پيخال آمده است "سرگين طيور، فضلهء مرغ و مگس و مانند آن". کاری که يک هک کننده می کند در اصل مثل پيخال انداختن پرنده بر سر انسانِ مزاحم است که در اين جا به شکل الکترونيکی صورت می پذيرد. يک معنی ديگر کلمه ی هک، "لاغر کردن" می باشد. اين معنی به گمان ام نياز به تفسير و توضيح نداشته باشد و آقايان وقتی مطالب يک وب سايت را حذف می کنند، در اصل آن را لاغر می نمايند. ماکس پلانک در تئوری های فيزيکی خود نيز دقيقا به همين نکته اشاره کرده که هيچ فرق نمی کند شما يک کلمه را بر داريد يا يک بار سنگين را. به گفته ی او هر دوی اين ها بر اساس موازينِ علمیِ ثابت شده موجب لاغر شدن اجرام فيزيکی می گردد. اما در پايان جا دارد به يک معنی ِ ديگرِ اين کلمه اشاره و تنها اشاره کنم. متاسفانه اين معنی بسيار زشت و مستهجن است و برای من امکان بيان آن نيست. اين همان کلمه ای ست که عوام، موقع دعوا و کتک کاری، نسبت به بستگان نسوان طرف مقابل ادا می نمايند و علی اکبر دهخدا با بی آزرمی آن را در کتاب خود منعکس کرده است(*). به خاطر وجود چنين الفاظیست که مراجعه به لغت نامه را توصيه نمی کنم. من بسيار خوشحالم که شما تنها به "شمشير زدن" و "چيره شدن" و "لاغر کردن" بسنده کرديد و از موارد زشت، در هک سايت وهابيون صرف نظر نموديد. ان شاءالله در آخرت بهترين فن آوری ها، سريع ترين اتصال ها، و کم خطا ترين تبادل ها نصيب شما شود. الهی آمين. والسلام عليکم و رحمت الله. (*) در فيلم مارمولک، اين فعل شنيع به "مورد عنايت قرار دادن" تعبير شده است. نگاهی به کتاب های قديمی (۶)؛ دو قرن سکوت در زير عنوان کتاب آمده است: "سرگذشت حوادث و اوضاع تاريخی ايران در دو قرن اول اسلام از حمله عرب تا ظهور دولت طاهريان". و اين سرگذشت، که بر اساس فاکت ها و اسناد معتبر نوشته شده، سرگذشتی ست خواندنی و عبرت آموز، از هجوم بيگانگان و تحقير ايران و ايرانيان. دکتر زرين کوب، در چاپ اول اين کتاب، ظاهراً مرتکب تندروی هايی شده است که به گفته ی خود در چاپ دوم آن ها را تصحيح کرده است. اين تندروی ها چه بوده، من نمی دانم. و اين که آيا تندروی بوده، يا حقايقی که گفتنی نبوده، آن را هم نمی دانم. ايشان خود در مقدمه چاپ دوم می نويسد: حال، بندهايی از اين کتاب را با هم می خوانيم تا ببينيم دکتر زرين کوب دقيقا به چه مسائلی پرداخته است: اين تازه ورژن تجديد نظر شده است. می توان حدس زد که در ورژن اوليه، دکتر زرين کوب چه چيزها نوشته است. دليل دشمنی حکومت اسلامی با استاد، و افشای ايشان در برنامه ی هويت احتمالا به خاطر انتشار همين کتاب است. کتابی که در دوران ما، کماکان اجازه ی انتشار ندارد و به نظر هم نمی رسد در آينده ی نزديک به چنين اجازه ای دست يابد. بر سر دوراهی زندگی؛ اگر خاتمی رئيس جمهور بود چه بلايی بر سرش می آمد؟ پاسخ: منتها م.خ. جان، اين جا ستونِ بر سر دو راهی زندگی ست، نه برنامه تفسير سياسی صدای آمريکا. کاش سوالت را آن جا می فرستادی تا جواب کارشناسی به تو بدهند. من در اينجا به سوالِ سرکوب شدگان، ناراضيان، شاکيان، مال باختگان، تجاوز شدگانِ اجتماع پاسخ می دهم و تا کسی جمله ی "به من بگوييد چه کنم" را بر زبان نياورد، نطق ام باز نمی شود. شما هم که سوال ات مربوط به کس ديگر است و پاسخِ من دردِ او را دوا نمی کند. فقط همين را بگويم که وزيری که قدرت اجرايی و مديريتی نداشته باشد، يک پولِ سياه هم نمی ارزد. جناب کردان در همان سال ۱۳۵۷ نشان داد که جَنَم ِ اجرايی و مديريتی دارد. شما فکر می کنيد آن کاری که کرده شوخی است؟ کلی برنامه ريزی و البته شجاعت می خواهد. يا همين جريان آکسفورد. ببينيد چقدر يک انسان بايد جسور و بی باک باشد که يک مدرک تقلبی به دست بگيرد، با آن به دانشگاه آزاد برود، در همان جا بدون داشتن ليسانس و فوق ليسانس، و حتی احتمالا ديپلم، ادعا کند که نه تنها دکترای آکسفورد دارد، بل که از همان دانشگاه آزاد، ليسانس و فوق ليسانس هم دارد، و چنان تو دل ِ مسئول ِ استخدام برود که طرف جرئت نکند بگويد لطفا يک نسخه از مدرک تان را ارائه دهيد. بعد چند سال در آن دانشگاه درس بدهد، و بعد معاون مهم ترين و پر هزينه ترين تشکيلات اداری ايران شود، و دست آخر با شجاعت تمام، مدرکی را که پر از غلط املايی و انشايی ست فتوکپی کند و آن را در اختيار تمام خبرنگاران بگذارد و بعد از افشای جعلی بودن مدرک، با شجاعت در پُست خود به کار ادامه دهد و يک چيز هم از مردم طلبکار شود. عمراً وزير کشور آقای خاتمی و شخص آقای محمد خاتمی تحمل چنين فشاری را می آورد و يقين بدانيد به محض وقوع چنين حادثه ای و پيش از بيرون آمدن کفن پوشان از پايگاه های بسيج، کل دولت آقای خاتمی استعفا می داد و حتی احتمالا شخص خاتمی خودکشی می کرد. با اين توضيح ديگر ضروری نمی بينم که بخواهم در مورد بلايايی که جناح مخالف ايشان بر سرش می آوردند چيزی بنويسم. اميدوارم پاسخ خود را گرفته باشيد. به اميد پيروزی مجدد شما. فدريکو ده نمکی و گوسفند فراری اوه فدريکو، فدريکو! چقدر بر صندلی کارگردان قشنگ تکيه زده ای. چه هنرپيشه های خوبی را به بازی گرفته ای. چه کلمات و جملات ِ فاخری بر زبان آن ها نهاده ای. چقدر ما را با سيما و مينا، با بوی باقالی، با ترانه های بند تنبانی اکبر عبدی خندانده ای. اوه فدريکو، فدريکو! چقدر دوربين به دستان تو می آيد. همان طور که چماق می آمد. همان طور که بی سيم می آمد. می بينم هنوز پيراهن ات روی شلوار قرار دارد. ان شاءالله آن هم مثل يک فيلمساز امروزی کم کم به زير شلوار لغزانده خواهد شد. فدريکو، چقدر به تو فيلمسازی می آيد. اصلا فيلم کردن در خون توست. چقدر خوشحال ام که اين استعداد نهان را کشف کردی و خود را به جايگاهی که شايسته ی آنی رساندی. فدريکو! بايد از مردم خوب سرزمين ات، از همان ها که هزار هزار روانه ی سينماها شدند و فيلم اخراجی های يک تو را به پر فروش ترين فيلم تاريخ سينما بَدَل کردند ممنون باشی. ممنون باشی که از خاصيت فراموشی برای ادامه ی زندگی بهره می بَرَند. حوادث تلخ را زود از ياد می بَرَند تا امروزشان شاد باشد. چه مردم خوبی داريم. فراموشی چه خاصيت خوبی ست. اما... اما تو که گذشته ات را فراموش نکرده ای؟ کرده ای؟ فدريکو! يادش بخير آن روزها که مسعود بودی. آن روزها که به جای صدور فرمان حرکت به هنرپيشگان، فرمان حمله به دانشجويان را صادر می کردی. چه روزهای باشکوهی بود. بر همه چيز عيب می گذاشتی. از همه چيز ايراد می گرفتی. به ياد داری آن روزگارِ نه چندان دور را که در شلمچه در مورد اهالی تزوير و نقاب و خادمانِ دخترانِ بی حجاب شعر چاپ می کردی؟ يادش به خير انگار همين ديروز بود. ديروز که نه، دقيقا نوروز ۷۶ بود؛ شماره ی چهارم و پنجم نشريه شلمچه بود. عکس دختری را که با چفيه موهايش را پوشانده بود چاپ کرده بودی. عکس دختر ديگری را که حجاب اسلامی داشت و داشت از کوه پايين می آمد چاپ کرده بودی. عکس چند دخترِ جوان و با نشاط را که در حال دوچرخه سواری بودند چاپ کرده بودی؛ و در کنار اين عکس ها، شعری زيبا، با ابياتی که آدم را ياد نوحه می انداخت: با شمايم اهل تزوير و نقاب! ای به قربان تو که اين قدر ريشه داری! فدريکو جان، تو برای اين که حرمت چفيه ها از ياد و بر باد نرود اخراجی ها را ساختی. دست ات درد نکند. چقدر حرمت چفيه داران را با دستمال يزدی و "زارت" حفظ کردی. واقعا اين عکس هنرپيشه را که در وب لاگ تو ديدم چقدر تفاوت داشت با عکس هايی که در شلمچه ات چاپ کرده بودی. واقعا چقدر تفاوت هست ميان بذر بدعت فشانان که دختران را بر زين می نشاندند با تو فيلمساز بزرگ که دختران را بر فيلم می نشانی. چقدر فرق هست ميان رفتارِ آن پسر که در پيست دختران مثلا با خواهرش يا نامزدش در حال دوچرخه سواری ست با عشوه هايی که نامزدهای غير واقعی فيلم تو در کنار اتوبوس بسيج برای هم می آيند. فدريکو جان! تصميم گرفتم به تو لقب فدريکو بدهم. فدريکو در عالم فيلمسازی مثل دکتر است در عالم وزارت کشور. يعنی کلمه ای ست که به انسان ارزش و منزلت می دهد. اين نام از فدريکو فلينی گرفته شده که لابد اسم اش را نشنيده ای. حق هم داری. بچه حزب اللهی را چه به فيلم و سينما. تو اگر همين طور به ساختن اخراجی ها ادامه بدهی و مسير مستقيم ات را طی کنی احتياجی هم به شناخت سينما و آثار کفرآميز آن و هنرپيشه ها و کارگردان های مشهور نخواهی داشت. همين جور مثل راکی بساز و جلو برو: اخراجی های ۱، اخراجی های ۲، اخراجی های ۳، اخراجی های ۴، اخراجی های ۵، اخراجی های ۶... و بعد پشت صحنه ی اخراجی های ۱، پشت صحنه ی اخراجی های ۲، پشت صحنه ی اخراجی های ۳، و الی آخر. بعد دی.وی.دی و وی.سی.دی اخراجی ها را بيرون بده. بعد فيلم را تکه تکه کن و در تلويزيون به عنوان سريال نمايش بده. تمام ِ اين ها خودش می شود يک عمر. من مطمئن ام با امدادهای غيبی يک سيمرغ قشنگ بلوری هم خواهی گرفت و نيازی به داد و فرياد تو بر روی سن نخواهد بود. من به تو قول می دهم که چنين خواهد شد. راستی يادم رفت بگويم چقدر خنده ها و ريسه رفتن هايت در پشت صحنه ی اخراجی ها زيبا بود. نمی دانم به که و چه می خنديدی. مهم نيست. ما آدم های فراموشکار هم مثل تو می خنديم. اين قدر فراموشکاريم که يادمان می رود تو که بودی و چه کردی و از کجا به کجا رسيدی. فراموش کاريم چون داريم زندگی می کنيم و يادآوری گذشته –آن موقع که تو نمی خنديدی و نمی خنداندی- ما را ناراحت می کند و فراموشی، واکنش طبيعی ماست برای بقا. و چقدر منِ فراموشکار، خودم را شبيه گوسفندی حس می کنم که بغل دست تو ايستاده و ژست گرفته است. او هم اگر تو را با چماقی در دست به ياد می آورد قطعا اين طور خرم در کنارت نمی ايستاد! پوزش و تصحيح: در آخرين لحظات متوجه شدم که گوسفند مزبور از دست فدريکو ده نمکی در رفته است. بدين وسيله از تهمتی که به حيوان زبان بسته زدم حلاليت می خواهم. اميدوارم هنرپيشگان عزيز فيلم نيز که به خاطر يک مشت ريال خود را به فراموشی زده اند و چپ و راست در کنار کارگردان مشغول ژست گرفتن اند از عمل گوسفند مزبور به خود آيند و آبرويشان را به دست سلاخ نسپارند. Copyright: gooya.com 2016
|