در همين زمينه
9 دی» از فرود اضطراری بابانوئل در تهران تا مرحوم شدن گل آقا برای بار دوم3 دی» از ابتذال پرتاب لنگِ کفش به سوی رئيس جمهور آمريکا تا دفاع از آزادی بيان در سايت ايرانيان 26 آذر» از چرا بايد از حقوق حسين درخشان دفاع کرد تا کشتار ۱۴ سرباز توسط جندالله 18 آذر» از ما و روز مبارزه با سانسور تا حل معمای رضا پهلوی 11 آذر» از گفتوگوی فِرسْتليدی ايران با فرستليدی لبنان تا اعتراض بیجا به داوری نيکی کريمی در جايزه ادبی والس
بخوانید!
4 اسفند » دولت و پلیس بر سر طرح امنیت اجتماعی اختلاف ندارند، مهر
4 اسفند » شیطان به روایت امیر تاجیک، خبر آنلاین 2 اسفند » قفل شدگی در گذشته، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا 2 اسفند » ديدگاه هنرمندان براي رفع كمبود تالارها، جام جم 2 اسفند » آذر نفیسی نویسنده و استاد دانشگاه جانز هاپکینز در مورد تازه ترین اثر خود صحبت می کند (ویدئو)، صدای آمریکا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از اسمال آقا خوش آمدی تا انتحال خانم ابتکارکشکول خبری هفته (۶۱) آرزوی سلامتی برای آقای ابراهيم نبوی اسمال آقا خوش آمدی بر محمد و آل محمد صلوات؛ برای سلامتی زندانی رها شده از بند صلوات يادته اسی جون رئيس گروه ضربت کميته بودی، تو رکابت رفتيم خونه ی صاحب پاساژ پلاسکو؟ انگار همين ديروز بود. يه پيرزن رفت زير ماشين ات و ريق رحمتُ سر کشيد و چِقَذِه خنديديم. راستی اون ساکه رو که توش پر از عتيقه بود چيکار کردی؟ چند ميليون به نرخ اون روز قيمت اش بود. هر چه کردی نوش جون ات. حق ات بود. رژيم شاه و امثال القانيانها يه عمر حق ِ من و تو رو خورده بودن و بايد يه جا پس می دادن. تو که سهم ات رو گرفتی، ما هم ای، روزگارمون بد نيست. راسی شنيدم تو بند ۳۵۰ زدی سوسولای سياسی رو لت و پار کردی. آخه کدوم شيرپاک خورده ای شما را با جوجه کمونيست های خائنِ نامرد همبند کرده بود؟ لابد کلی هم طاقچه بالا می ذاشتن که ما اله ايم و ما بله ايم و منت سرت که هم سلوليتن؟ از قديم گفتن بارِ حمالان به دوش خود کشيدن ننگ نيست / زير بار منت نامرد رفتن مشکل است. بميرم برات که از دست اين نامردهای وطنفروشِ لامصب چی کشيدی. شنيدم يه نوچه ی بچه پُررو هم تو را کمک می کرده؟ آره؟؟؟ نکنه اصلا تو سلول اينا رفتن برنامه بوده و آره و اينا! الحق که هزار چهره ای! آدم عشق می کنه می بينه اين قَذِه زرنگ و با جربزه ای. جز اسمال آقای ما کی می تونست حکمِ دار رو به هفت سال تبديل کنه. رفاقتم رفاقت شما. رئيس و مسئولای زندون هم لابد طعم رفاقت شما رو چشيدن که آزادتون کردن. من که خودم هفت خط روزگارم محال بود بتونم حکم اعدام رو به حبس تبديل کنم؛ ديگرون که معلومه. اين دُکّیيه رو خوب کوبيديش. دست ات درست؛ دمت گرم. چی بود اسم اش؟ زَر چی چی؟ هان زرافشان. راسی شنيدم به شوما بی احترامی کرده و جلوی ميلهزنیهاتون واستاده؟ مقاومت کرده و نذاشته با تيزی خط خطيش کنين؟ حالا شما اراده کن ما نسلش را از رو کره زمين ور می داريم. کسی به اسمال آقای ما بگه بالا چشمش ابروست ما نهنهش رو به عزاش ميشونيم. حالا گذشته ها رو وللش. جات اين روزا بدجوری خاليه. امسال انتخابات در پيش داريم و نونمون تو روغنه. بايد بچه پرروها و سوسولای النگو به دست رو سر جاشون بشونيم. هه هه هه. رئيس مون اين بار خوديه. اونم يه خلافيه عين ِ خود ماها. شنيدم تو کارِ جعل مدرک و بعله و بعله و از اين حرفاست. گفتم بعله و بعله، يادِ اون مادمازلی که تو ميدون هفت تير سوارش کرده بودی افتادم! جناب تيمسار؟! يادته که؟ همون شونزده سالههه رو می گم. هه هه هه. راستی کارش به کجا کشيد؟ يه يارو هم بود که دستور دادی انداختن اش زندون تا آب خنک بخوره و کسی جرئت ِ نه گفتن به شما پيدا نکنه؟ بنده خدا چند سال حبس کشيد؟ انگاری بعدشم به دَرَک واصل شد؟ ماشاءالله اين قدر تو پرونده تون خلاف دارين که آدم نمی دونه از کجاش بگه. يادتونه اون بنده خدا، نماينده وزارت اطلاعات، هر چی از خلافای شما می گفت، تموم نمی شد و چند جلسه دادگاه فقط برای شنيدن کارهايی که شما کرده بودين برگزار شد. يارو واسه عمه جونش می گفت. هه هه هه. خبر نداشت اسمال آقای ما چه مارمولکيه و دُمش به کجاها وصله! هر کی جای شما بود و نماينده وزارت اطلاعات اون طور تو روش واميستاد و ده ها اتهامِ با مدرک می زد که هر يه دونش بی بروبرگرد اعدام رو شاخ اش بود شک نکنين که تو شلوارش [...]، اما شما ماشاالله مثل شير تو روی يارو واستادين و بالاخره هم آزاد شدين. از قديم الايام گفتن آدم گناهکار پای چوبه ی دار می ره اما سرش بالای دار نمی ره، اگه اسمال آقا باشه! هه هه هه. رفيق دردِ سرت ندم، روزای خوبی در پيش داريم. شما تا يه دود بگيری و يه پيک بزنی و خستگی از تن ات در ره ايام انتخابات رئيس جمهوری می رسه و بعله. باز ماييم و شما. فقط جون مادرت اين چند وقته به دختر بچه ها گير نده جناب تيمسار! هه هه هه. خدايا اين اسمال آقا رو از ما نگير... تونل زمان (پيام امروز) نسيم اصلاحات چند سال پيش از انتخاب خاتمی وزيدن گرفته است. اين را می توان از محتوای نشرياتی چون پيام امروز دريافت. نه اين که امثال اين نشريات باعث روی کار آمدن خاتمی شوند، نه، ولی تاثير آن ها در کاهش تندروی برخی افرادِ موثر در سياست ايران انکارناپذير است. ماهنامه ی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی ِ پيام امروز، با ۱۴۸ صفحه، به قيمت ۱۵۰ تومان روی پيشخوان روزنامه فروشی ها قرار گرفته است. صاحب امتياز و مدير مسئول آن دکتر محمد زاهدی اصل و سردبير آن عميد نائينی ست. سردبير، يادداشتی تحت عنوان "آسان گيری، پيامدها" نوشته که چنين آغازی دارد: سال انتشار نشريه مقارن است با سال تاسيس کارخانه ی کوکاکولا و گشايش قريب الوقوع رستوران مک دونالد در تهران. سال گذار از اندراس ظاهر و باطن، به زيبايی ظاهری. سال نوشابه های تميز در شيشه های تميز و ساندويچ هايی با استاندارد بين المللی. سال ساختمان های نو، اتومبيل های نو، کت و شلوارهای نو، برای تکنوکرات های نو. گزارش تحليل گونه از صنعت نوشابه سازی، زير عنوانِ "۱۵ سال فرصت، حقوق ناديده مصرف کننده ايرانی" متناسب با همين نوگرايی اقتصادی ست: اين نخستين واکنش ها البته واکنش صِرف نبود؛ جنگی تمام عيار بود ميان کهنه و نو؛ ميان اقتصاد سنتی که بر دوش امتيازات دولتی سوار بود با جامعه ای که می خواست پيشرفت کند؛ می خواست رشد کند؛ می خواست نوشابه تميز، در شيشه های تميز بنوشد؛ می خواست فروشگاه هايی بزرگ و مدرن داشته باشد؛ می خواست اتومبيلی جز پيکان و رنو سوار شود. و سرمايه دارانی که می خواستند سرمايه های باد آورده ی ايام جنگ را در مسيری متفاوت از بازار سنتی به کار اندازند. همه ی اين ها دست به دست هم داد و جنگ ميان کهنه و نو در عرصه رقابت های اقتصادی آغاز شد. اين جنگ در برخی موارد به سرانجام رسيد، و لشکر نو بر لشکر کهنه پيروز شد اما در برخی عرصه ها بدون برنده ماند. از همين تيترِ "۱۵ سال فرصت، حقوق ناديده مصرف کننده ايرانی" مثلا می توان برای توصيف صنعت اتومبيل سازی امروز کشور استفاده کرد. در صفحه ی ۷، خط مشی پيام امروز به چشم می خورد: آيا پيام امروز توانست در طول انتشارش چنين نشريه ای باشد؟ به اعتقاد ما پاسخ مثبت است. پيام امروز نشريه ای بود که تلاش بسيار در فراهم آوردن بستر مناسب برای اصلاحات منطقی مبذول داشت. خود نشريه نيز همراه با جامعه رشد می کرد و به تدريج بر مطالب مفيد و خواندنی آن افزوده می شد. به سال ۱۳۸۷ باز می گرديم و به تحليل های سردبير نشريه در ده سال پيش فکر می کنيم: "پنجمين رئيس جمهور در حالی اداره کشور را در دست گرفت که يک کاميابی تاريخی ديگر نصيب جامعه ايرانی شد. سرانجام آن انتقال آرام قدرت و جانشينی که تاريخ ايران بدان خو نداشت به سرانجام رسيد" (پيام امروز، شماره ۱۹). در سال های بعد از سال ۷۶، اين کاميابی ظاهری تبديل به شکستی خفت بار شد. آيا اين کاميابی می تواند بعد از فجايع سال های اخير، به گونه ای ثابت و ماندگار نصيب جامعه ايرانی شود؟ اين سوالی ست که سال آينده به آن پاسخ داده خواهد شد. بر سر دوراهی زندگی؛ آيا کارِ من دزدی ست؟ پاسخ: ثانيا هيچ لازم نکرده نوشته ی کپی-پيست شده را داخل گيومه قرار دهيد. اين عمل توهين به خوانندگان است؛ يعنی خوانندگان با آن سطح سوادشان نمی فهمند که کس ديگر اين مطلب را نوشته است؟ اگر اين طور است پس چرا نام محقق بر خودشان نهاده اند؟ بگذاريد خودشان زحمت بکشند بروند سراغ منبع اصلی، ذهن شان کمی ورزش کند و از تنبلی و پخته خواری بيرون بيايد. ثالثا، سطح کارتان را هرگز پايين نياوريد. دو سه نفر از دانشجويان تان را به عنوان همکار و تايپيست و غيره به کار گيريد و بگذاريد آن ها مقالات را برای تان کپی-پيست کنند. اين کار، هم باعث فراگيری روش صحيح تحقيق توسط دانشجو می شود و هم اگر کسی ادعا کرد کار شما دزدی ست می توانيد بگوييد من نبودم دانشجويم بود. برای تان در امر کپی-پيست آرزوی موفقيت روزافزون دارم. پرويز ناتل خانلری در مجموعه پژوهشگران معاصر ايران جای تعجب است که انتشارات فرهنگ معاصر، بر روی جلد کتابی چنين آراسته، تنها عنوان پژوهشگران معاصر ايران و تصوير شخص معرفی شده را درج می کند؛ بر روی جلد اين کتاب، نه از نام صاحب تصوير خبری هست، نه از شماره ی مجلدات. حتی در فهرست نويسی پيش از انتشار و شناسنامه کتاب، از نام شخص معرفی شده خبری نيست. لابد انتظار می رود که جوان ايرانی با ديدن عکس دکتر خانلری ايشان را بشناسد و علاقمند به خواندن زندگی نامه شان شود! باری بخش انتهايی کتاب، اختصاص به معرفی کوتاه شخصيت هايی چون، جلال آل احمد، علی اکبر دهخدا، سيروس طاهباز، و چند نفر ديگر دارد که به رغم کوتاه بودن، خواندنی و مفيد است. آقای اتحاد، همچون کتاب های پيشين اين مجموعه، مرجع هر جمله را در کنار همان جمله در داخل پرانتز نقل کرده اند و خواننده را از نگاه مداوم به پانويس ها رهانده اند. قيمت اين کتاب ۵۱۸ صفحه ای ۷۰۰۰ تومان است. پاسخ به محقق محترم ای کاش نويسنده ی محترم، عزيز، فاضل، که هر ارجاعی را از کانت گرفته تا طباطبايی، با نام کتاب و ناشر و صفحه ی مربوط مشخص می فرمايد، در مورد ِ "ناقد محترم، عزيز، گرامی" نيز چنين می کرد تا لااقل خواننده به چشم خود ببيند که ناقد، چگونه به محقق بی احترامی کرده و مثلا شخص او را "خائن" و نوشته هايش را "خزعبلات" خوانده و "طرح نابودی"اش را ترسيم نموده است. درست است برای نوشته ای که در پانوشت مطلبی ديگر عرضه می شود(که ان شاءالله به قصد تخفيف نيست)، جايی برای ذکر ماخذ باقی نمی مانَد اما قضاوت خواننده در اين مورد می توانست مفيد باشد چرا که وقتی متنی به اين نزديکی -با نويسنده ای که اگر نام اش هم مستعار است، لااقل خط فکری و ديدگاه اش نسبت به شخص محقق معلوم است- اين گونه تفسير می شود، تکليف متون صدها سال پيش و صحت ِ تفسيرِ آن ها از پيش معلوم است. و کاش، محقق محترم مشخص می فرمودند که اين همه تاکيد بر نام مستعار از چه روست وقتی که نام واقعی ِ ناقد به اندازه ی حسن حسنی يا اکبر اکبری يا همين نام مستعار برای ايشان ناشناس است؟ من که دليلی به ذهنم نمی رسد جز... بهتر است اين فکر را رها کنيم، چون زيبا نيست. اگر نوشته ی ناقد، خائن بودن نويسنده (مثلا نسبت به وطن و غيره) و خزعبلات بودن نوشته های او را القا می کند، جز سکوت چاره ای نمی ماند. پاسخ به خوانندگان خواننده ی ديگری به نام محمد نوشته است: خواننده ی ديگری به نام شورش نوشته است: از لطف آقايان رضا، بی نام، آرتور و بهروز متشکرم. دوستان ارجمندی که مايل اند نوشته ای را به ديگران معرفی کنند، لطفا از کپی-پيست متن خودداری کنند و فقط لينک مطلب را بفرستند. قطعا هر کس علاقمند باشد، با کليک بر روی لينک به وب لاگ يا وب سايت مورد نظر خواهد رفت و مطلب مربوط را مطالعه خواهد کرد. از جناب اصغر نصرتی که مشخصات چاپ جديد "تاريخ اجتماعی ايران" مرتضی راوندی را درج کرده اند سپاسگزارم. خوشحالم که "لکه ی ننگ" توضيحات، توسط ناشر جديد پاک شده است. به خواننده ی محترم آقای بهروز توصيه می کنم که از ديدن صف های طولانی و شاد "اخراجی ها" خون دل نخورند. اتفاقا بايد با تحسين و دلخوشی به قدرت باورنکردنی تکامل تاريخ بنگرند که پشت ديو تعصب را چگونه آرام و بی صدا بر خاک می مالد و کسی که مردم را به خاطر تماشای فيلم کمدی "آدم برفی" زير مشت و لگد می گيرد، خودش فيلم ساز کمدی می شود، و هنرپيشه ی زننما و مورد غضبِ همان فيلم، در نقش هنرپيشه ی نقش اول فيلم او ظاهر می گردد. اقدام شجاعانه؛ اشتباه اداری؛ ندامت و پشيمانی مترجم به بازجو- قربان اين ها می گن ما آمريکايی نيستيم. مجارستانی هستيم. مگو و مپرس [در سال ۲۱۲۰ ميلادی، جزوه ای قديمی، به دست کتابدار کتابخانه کنگره آمريکا می رسد. جزوه ای به خط فارسی، با عنوان "چگونه از آکسفورد دکترای افتخاری دريافت نماييم؟" تکثير شده در سال ۱۳۸۲ شمسی، برابر با ۲۰۰۳ ميلادی. کارشناس خط فارسی، جزوه را برای بررسی و فهرست نويسی در اختيار می گيرد. ناشر و تکثير کننده ی جزوه، زبانکده ی نصرت واقع در ميدان امام حسين تهران است. بر روی حواشی جزوه، جملاتی از قبيل "گودمورنينگ، آی ام عوضعلی کردان، آی ام مينيستر آو دِ اينتریيور، آی ام پروفسور اين آزاد يونيورسيتی" نوشته شده که مشخص است دارنده ی کتاب قصد تمرين زبان انگليسی داشته. در لا به لای صفحاتِ جزوه، ورق کاغذی به چشم می خورَد که بر روی آن شعری همراه با يک مقدمه کوتاه نوشته شده. شاعر آن به نظر همين عوضعلی کردان است. مشخص است که سواد ادبی او زياد نيست؛ نه تنها وزن شعر ايراد دارد، بل که املای برخی کلمات نيز اشتباه است. کارشناس، غلط های املايی او را به صورت صحيح در ميان کروشه يادداشت می کند.] "اين شعر را بعد از خواندن متلکِ عکاسباشیِ دربارِ خاتمی سرودم که در وب لاگ ضاله اش نوشته بود "آبرويی از ملت و دولت ايران رفت که مپرس". لعنت بر او و علی مطهری و احمد توکلی و خبرنگار الف و هر چه آدم فضول: (*) در کنار اين مصرع نوشته شده (بکارتی ازاليده ام که مپرس) و بعد روی آن چند بار خط کشيده شده است. چهره مکشفه "گ - ف" و رابطه آن با کارتن خوابی بازيگر بدسابقه خانم "ش" تيتر بالا شبيه به تيتر رمان های پست مدرن شد ولی مگر آن چه در مطلب کيهان آمده، چيزی جز تفکرات در هم پيچيده ی پست مدرنيستی ست؟ اگر سبکی به نام رئاليسم جادويی در ادبيات وجود دارد، سبک کيهان را بايد رئاليسم فوق جادويی يا اصلا رئاليسم جادوگرانه بناميم. گام اول برای رسيدن به اين سبک، تبديل نام و نام خانوادگی به حروف است. اگر نويسنده به جای "گ-ش"، گلشيفته فراهانی بگذارد يا به جای "خانم «ش»" از خانم شهرزاد استفاده کند، سبک رئاليسم جادوگرانه نابود می شود و جز مشتی کلمات آشنا چيزی باقی نمی ماند. اما کار به همين سادگی نيست. نمی توان صرفاً با تبديل نام و نام خانوادگی به حروف، به رئاليسم جادوگرانه دست يافت. برای اين کار بايد تمهيدات ديگری انديشيد مثل به کار بردن ترکيباتی غريب، چون "چهره مکشفه". ببينيد اگر به جای اين عبارت از کلمات آشنای "بی حجاب" يا "بی روسری" استفاده می شد، چه چيز از رئاليسم جادوگرانه ی کيهان باقی می ماند؟ قطعاً هيچ! نکته ی بعدی ايجاد زمينه های نامتعين پديده های حسی ست. در اين مورد با مثال توضيح می دهم که موضوع بهتر شکافته شود. نويسنده ی کيهان آگاهانه می نويسد: به فعلِ وادار کردن خوب دقت کنيد. مافيا، نامبرده -يعنی "گ-ف"- را وادار کرد با لباس نامناسب در مقابل دوربين عکاسان قرار گيرد. مافيا چگونه "گ-ف" را وادار کرد؟ آيا او را با چاقو يا اسلحه ی گرم تهديد کرد؟ آيا او را به اداره ی "امر به منکر و نهی از معروف" بُرد و از او تعهد گرفت که لباس نامناسب به تن کند؟ و ده ها آيای ديگر. شما با خواندن همين يک جمله، ذهن تان به مدت چند روز درگير خواهد بود، بدون اين که بدانيد علت درگير بودن تان چيست؟ اين هنرِ نويسنده در القای رئاليسم جادوگرانه است. اين همان زمينه ی نامتعين پديده های حسی ست که از آن ياد کرديم. اما گام چهارم ايجاد فضای پاردوکسيکال و زدن ضربه به ذهن خواننده است. من برای يافتن چنين ترفندی، ۷۴۱ صفحه کتاب "قصه نويسی" استاد رضا براهنی را ورق زدم ولی چيزی به دست نياوردم، پس می توانم بگويم مکتشف اين شيوه خود من هستم. شما يک بار ديگر اين جمله را به دقت بخوانيد: چه چيزی در اين جمله نظر شما را به خود جلب می کند؟ آری، کلمه ی "خانم"، در جمله ی "خانم «ش» بازيگر بدسابقه و مبتذل سينمای قبل از انقلاب...". اکنون پی برديد که چرا اين متن چنين فضای غريبی در ذهن ِ شما ايجاد کرده است. از قديم گفته اند که معما چو حل شود، آسان شود، و شما نيز اکنون اين روش را ساده می پنداريد. اما ساده نيست؛ هنر می خواهد. آدم می ماند که نويسنده ی زبردست کيهان، چرا يک بازيگر بدسابقه و مبتذل را "خانم" می خواند و به او احترام می کند؟ اين احترام نيست، يک سَبْک است که می خواهد به شما ضربه ی پارادوکسيکال بزند. و بالاخره می رسيم به ارتباط محتوايی متن. شما از يک طرف راجع به چهره ی مکشفه "گ-ش" می خوانيد و از طرف ديگر راجع به فلاکت و بدبختی "خانم «ش»". لازم نيست از روابط منطقی و صغرا و کبرا و نتيجه، چيزی بدانيد، همين بس که نويسنده با اين رئاليسم جادوگرانه، شما را به اين نقطه می کشاند که "گ-ش" نيز روزگاری به "خانم «ش»" تبديل خواهد شد و سر از گوشه ی پارک ها در خواهد آورد. انتحال خانم ابتکار انتحال، که در فارسی به آن سَرَقات ادبی می گويند، عبارت است از "بخشی از نقد ادبی که در بارهء انواع عاريت ها و اقتباس های شاعران و نويسندگان از يکديگر بحث می کند." (جلد ۲ دانشنامه ادب فارسی حسن انوشه). البته توجه داريد که گذشتگان ما چون بسيار با ادب بوده اند و روی شان نمی شده که بخواهند به کسی نسبت دزدی ادبی يا علمی بزنند از چنين کلمه ای برای توصيف دزدی قلمی استفاده کرده اند و حتی کلمه ی سَرَقات که جمع سرقت يعنی دزدی ست، باری از ادب و فرهنگ و متانت و خودداری از تهمت را بر دوش دارد. اما در دوره ی حاضر، که صنعت شريفه ی "کپی-پيست"، کار سَرَقات قلمی را راحت کرده و نوشته ی ديگران با حرکت مختصر ماوس، طابق النعل بالنعل، وارد متن نويسنده می شود، جان بسياری از نويسندگان و محققان از دست سرقت کنندگان به لب رسيده و فريادشان به هوا برخاسته که در آن کم تر اثری از متانت و خودداری ديده می شود. درست تر بگويم برخی از نويسندگان جوان که آثار به سرقت رفته شان را در روزنامه ها و مجلات می بينند از اين کار چنان به خشم می آيند که انواع فحش ها را به جای کلمه ی محترمانه ی انتحال به کار می برند. *** اين که وسط اين همه مصيبت داخلی و خارجی آمده ايم و بر روی "دزدی علمی" مری خانم انگشت گذاشته ايم دليل دارد. ما معتقديم که انواع و اقسام کثافت کاری هايی که در دور و بر خودمان می بينيم و وقاحتی که در توجيه بدکاری های خودمان داريم، از همين مراحل آموزشگاهی آغاز می شود. يعنی ما در محيط های آموزشی (فرق نمی کند دبستان، دبيرستان يا سطوح بالاتر) راه دزدی و وقاحت و طلبکاری را ياد می گيريم و آن را در زندگی روزمره به کار می بريم. اين که پديده ی "کردان گيت" به وجود می آيد و يک نفر خلافکار دولتی، رو در روی مردم و قانون می ايستد و طلبکار می شود، ناشی از همين تربيت است. بد نيست گاه به اين گونه مسائل پايه ای نيز نظری بيفکنيم. *** همان طور که اشاره کرديم انتحال در گذشته به نوشته های ادبی و شعر و امثال اينها مربوط می شده چون در ساير رشته ها چندان چيزی نوشته نمی شده که اهميت دزديده شدن داشته باشد. لابد نان در شعر و ادبيات بوده و از مطالب علمی چيز دندانگيری به سارقان نمی رسيده است. البته تصور نکنيد که انتحال شعر مختص به شعرای قديمی بوده، بل که اين کار در دوره ی معاصر نيز به کرات اتفاق افتاده و چه بسا امروز نيز اتفاق بيفتد. *** کلمه ی déjà vu که نامِ نرم افزار دزدياب دانشگاه تکزاس می باشد، اصطلاحی ست فرانسوی که در انگليسی کاربردهای مختلف دارد از جمله پنداره و آشنا پنداری در روانشناسی و احساس آشنايی در محاوره (فرهنگ هزاره حق شناس). کسانی که گمان می کنند آن چه را که اکنون با آن رو به رو هستند، پيشتر مشاهده کرده اند، احساس شان را با اين کلمه بيان می کنند. اما معنی عمومی آن که در گفت و گو به کار می رود يعنی چيزی که تازگی و اصالت ندارد (ديکسيونر بزرگ آنسيکلوپديک لاروس). اين روز ها اگر در عرصه ی علم، نرم افزاری با اين نام مطالب قبلا منتشر شده و غيراصيل را کشف می کند، در گذشته ای نه چندان دور -که کامپيوتر و اينترنت وجود نداشت- منتقدان تيزهوش و بامطالعه اين وظيفه را بر عهده داشتند. مثلا آقای رضا براهنی در کتاب طلا در مس اش، نمونه هايی برجسته از سَرَقات قلمی را همچون نرم افزار دژا وو ارائه می داد: و در صفحه ی ۵۵۷ همين کتاب، براهنی چند بند از چراغهای دريايی سن ژون پرس را در دو متن فرانسه و انگليسی همراه با شعری از شعرهای دريايی يدالله رويايی می آورد "که به ادعای خود شاعر، صد در صد مال خود او هستند". واقعيت اما چيز ِ ديگری ست و متن صد در صد متعلق به شاعر ايرانی نيست: مشاهده کرديد که "دژا وو"ی انسانی در دهه ی ۴۰ شمسی چگونه عمل می کرده است! *** اگر شاملو و رويايی، با ترجمه ی شعر ديگران، شعری جديد خلق می کردند، و از خود درون اين ترجمه ها چيزی جاری می ساختند که کيفيتی متفاوت و موثر می آفريد، محققان ِ کپی-پيستکارِ امروز، حتی در کپی برداری هم کوچک ترين خلاقيتی نشان نمی دهند. به همين مقالات علمی خانم ابتکار در سايت الف نگاه کنيد، متوجه منظور من خواهيد شد. *** اما غرض از نوشتن اين سطور چيست؟ من در سطحی نيستم که بخواهم کار دانشگاهيان را به چالش بکشم و نقدی بر آن وارد کنم. اما توجيه خانم ابتکار در نامه ای که به پروفسور گارنر می نويسد نه يک موضوع علمی که موضوعی اخلاقی و اجتماعی ست؛ چيزی در حد توجيه آقای کردان از مدرک جعلی اش. اين جا ديگر نمی توان سکوت کرد و به خاطر علمی بودن محتوای بحث لب فرو بست: "اين مقاله مروری بوده و با همکاری يک دانشجو انجام شد..." "شما در پست خود در سايت dejavu و در ليست مجله نيچر مدعی شده ايد ۸۵% اينکار تکرار است و بعد گفته ايد به ۵ مقاله اشاره شده است. حتی اگر ادعای شما را قبول کنيم ۱۷% از کار به هر کدام از اين مقالات اشاره داشته، بنابراين ۸۵% تکرار يک مقاله صحيح نيست..." "در مورد همکاری دانشجويم در اين مقاله نيز يادآور می شوم وی تنها در جمع آوری و تايپ مطالب با من همکاری داشته و تحقيقات کار بر عهده او نبوده..." نوشته ی ايشان را تجزيه و تحليل نمی کنم. سرقتی علمی صورت گرفته و سرقت کننده در صدد توجيه است. اين توجيه با توجيهاتی که هر روز در زندگی روزمره می شنويم مشابهت بسيار دارد. اين توجيهات متاسفانه به صورت خيلی گسترده در فرهنگ ما ريشه دوانده است. اين ريشه دائما در حال توليد شاخ و برگ است. پرداختن به شاخ و برگ ها خطاست. فکری بايد به حال ريشه کرد. Copyright: gooya.com 2016
|