دوشنبه 22 مهر 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از اسمال آقا خوش آمدی تا انتحال خانم ابتکار

کشکول خبری هفته (۶۱)

آرزوی سلامتی برای آقای ابراهيم نبوی
مطلع شديم که طنزپرداز و نويسنده ی نامدار کشورمان، آقای ابراهيم نبوی، در اثر حمله ی قلبی در بيمارستان بستری شده اند. برای ايشان سلامتی کامل آرزومنديم.

اسمال آقا خوش آمدی
"اسماعيل افتخاری، معروف به "اسمال تيغ زن"، هفته گذشته، پس از حدود هفت سال، از زندان گوهردشت کرج ‏آزاد شد‎. ‎‏ بنابر صورت جلسات دادگاه، تنها بخشی از اتهامات وی، عبارت بودند از ده ها فقره تجاوز و آدم ربايی ‏در سطح پايتخت." «حسين باستانی، روز آنلاين»

بر محمد و آل محمد صلوات؛ برای سلامتی زندانی رها شده از بند صلوات
اسمال آقا جون سام عليک
رفيق صفا آوُردی. قربون مرامت. اجازه بده کتفت رو ماچ کنم. کاش خبردار بودم گوسفندی، گاوی، شتری چيزی جلو پات می کشتم. نالوطی بی خبر اومدی. ما رو قابل ندونستی؟ هر چند اگه خبر می دادی، شهر کُمپلت تعطيل می شد و کار مملکت لنگ می شد. بالاخره يه تهرونه و يه اسمال آقا. اين هفت هشت ساله اسمال آقا جون، جات خيلی خالی بود. شهر شده بود، شهر بی مراما؛ شهر نارفيقا. لوطی ام لوطيای قديم. همه چی از رنگ و رو افتاده جونِ اسی. دنيا از ياد برده باشه، ما که از ياد نبرديم يه قلعه بود و يه اسمال آقا. ياد ايام جوونی به خير. ياد کاباره "شکوفته نو" و لوکولوس و افق طلايی به خير...

يادته اسی جون رئيس گروه ضربت کميته بودی، تو رکابت رفتيم خونه ی صاحب پاساژ پلاسکو؟ انگار همين ديروز بود. يه پيرزن رفت زير ماشين ات و ريق رحمتُ سر کشيد و چِقَذِه خنديديم. راستی اون ساکه رو که توش پر از عتيقه بود چيکار کردی؟ چند ميليون به نرخ اون روز قيمت اش بود. هر چه کردی نوش جون ات. حق ات بود. رژيم شاه و امثال القانيان‌ها يه عمر حق ِ من و تو رو خورده بودن و بايد يه جا پس می دادن. تو که سهم ات رو گرفتی، ما هم ای، روزگارمون بد نيست.

راسی شنيدم تو بند ۳۵۰ زدی سوسولای سياسی رو لت و پار کردی. آخه کدوم شيرپاک خورده ای شما را با جوجه کمونيست های خائنِ نامرد همبند کرده بود؟ لابد کلی هم طاقچه بالا می ذاشتن که ما اله ايم و ما بله ايم و منت سرت که هم سلوليتن؟ از قديم گفتن بارِ حمالان به دوش خود کشيدن ننگ نيست / زير بار منت نامرد رفتن مشکل است. بميرم برات که از دست اين نامردهای وطن‌فروشِ لامصب چی کشيدی. شنيدم يه نوچه ی بچه پُررو هم تو را کمک می کرده؟ آره؟؟؟ نکنه اصلا تو سلول اينا رفتن برنامه بوده و آره و اينا! الحق که هزار چهره ای! آدم عشق می کنه می بينه اين قَذِه زرنگ و با جربزه ای. جز اسمال آقای ما کی می تونست حکمِ دار رو به هفت سال تبديل کنه. رفاقتم رفاقت شما. رئيس و مسئولای زندون هم لابد طعم رفاقت شما رو چشيدن که آزادتون کردن. من که خودم هفت خط روزگارم محال بود بتونم حکم اعدام رو به حبس تبديل کنم؛ ديگرون که معلومه. اين دُکّی‌يه رو خوب کوبيديش. دست ات درست؛ دمت گرم. چی بود اسم اش؟ زَر چی چی؟ هان زرافشان. راسی شنيدم به شوما بی احترامی کرده و جلوی ميله‌زنی‌هاتون واستاده؟ مقاومت کرده و نذاشته با تيزی خط خطيش کنين؟ حالا شما اراده کن ما نسلش را از رو کره زمين ور می داريم. کسی به اسمال آقای ما بگه بالا چشمش ابروست ما نه‌نه‌ش رو به عزاش ميشونيم.

حالا گذشته ها رو وللش. جات اين روزا بدجوری خاليه. امسال انتخابات در پيش داريم و نون‌مون تو روغنه. بايد بچه پرروها و سوسولای النگو به دست رو سر جاشون بشونيم. هه هه هه. رئيس مون اين بار خوديه. اونم يه خلافيه عين ِ خود ماها. شنيدم تو کارِ جعل مدرک و بعله و بعله و از اين حرفاست. گفتم بعله و بعله، يادِ اون مادمازلی که تو ميدون هفت تير سوارش کرده بودی افتادم! جناب تيمسار؟! يادته که؟ همون شونزده ساله‌هه رو می گم. هه هه هه. راستی کارش به کجا کشيد؟ يه يارو هم بود که دستور دادی انداختن اش زندون تا آب خنک بخوره و کسی جرئت ِ نه گفتن به شما پيدا نکنه؟ بنده خدا چند سال حبس کشيد؟ انگاری بعدشم به دَرَک واصل شد؟ ماشاءالله اين قدر تو پرونده تون خلاف دارين که آدم نمی دونه از کجاش بگه. يادتونه اون بنده خدا، نماينده وزارت اطلاعات، هر چی از خلافای شما می گفت، تموم نمی شد و چند جلسه دادگاه فقط برای شنيدن کارهايی که شما کرده بودين برگزار شد. يارو واسه عمه جونش می گفت. هه هه هه. خبر نداشت اسمال آقای ما چه مارمولکيه و دُمش به کجاها وصله! هر کی جای شما بود و نماينده وزارت اطلاعات اون طور تو روش واميستاد و ده ها اتهامِ با مدرک می زد که هر يه دونش بی بروبرگرد اعدام رو شاخ اش بود شک نکنين که تو شلوارش [...]، اما شما ماشاالله مثل شير تو روی يارو واستادين و بالاخره هم آزاد شدين. از قديم الايام گفتن آدم گناهکار پای چوبه ی دار می ره اما سرش بالای دار نمی ره، اگه اسمال آقا باشه! هه هه هه.

رفيق دردِ سرت ندم، روزای خوبی در پيش داريم. شما تا يه دود بگيری و يه پيک بزنی و خستگی از تن ات در ره ايام انتخابات رئيس جمهوری می رسه و بعله. باز ماييم و شما. فقط جون مادرت اين چند وقته به دختر بچه ها گير نده جناب تيمسار! هه هه هه. خدايا اين اسمال آقا رو از ما نگير...



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




تونل زمان (پيام امروز)
از موثرترين نشرياتی که در دهه ی هفتاد شمسی منتشر می شد، يکی هم پيام امروز بود. نشريه ای وزين و خواندنی که تاثيری مثبت در متعادل کردن بينش های اجتماعی و سياسی آن دوران داشت. ماشين زمان را روی ۱۵ خرداد ۱۳۷۳ تنظيم می کنيم و به آن تاريخ بازمی گرديم.

نسيم اصلاحات چند سال پيش از انتخاب خاتمی وزيدن گرفته است. اين را می توان از محتوای نشرياتی چون پيام امروز دريافت. نه اين که امثال اين نشريات باعث روی کار آمدن خاتمی شوند، نه، ولی تاثير آن ها در کاهش تندروی برخی افرادِ موثر در سياست ايران انکارناپذير است.

ماهنامه ی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی ِ پيام امروز، با ۱۴۸ صفحه، به قيمت ۱۵۰ تومان روی پيشخوان روزنامه فروشی ها قرار گرفته است. صاحب امتياز و مدير مسئول آن دکتر محمد زاهدی اصل و سردبير آن عميد نائينی ست.

سردبير، يادداشتی تحت عنوان "آسان گيری، پيامدها" نوشته که چنين آغازی دارد:
"مقدمات بسيار لازم است تا جامعه ای بتواند بر پايه يک اقتصاد ملی رشد يابنده –به مفهومی معنادار- به توسعه و رفاه دست يابد. اينک در پی گردبادی که از تورم و گرانی برخاسته، چشمان جامعه بيش از هر زمان ديگر بر اقتصاد گشوده شده است..."

سال انتشار نشريه مقارن است با سال تاسيس کارخانه ی کوکاکولا و گشايش قريب الوقوع رستوران مک دونالد در تهران. سال گذار از اندراس ظاهر و باطن، به زيبايی ظاهری. سال نوشابه های تميز در شيشه های تميز و ساندويچ هايی با استاندارد بين المللی. سال ساختمان های نو، اتومبيل های نو، کت و شلوارهای نو، برای تکنوکرات های نو. گزارش تحليل گونه از صنعت نوشابه سازی، زير عنوانِ "۱۵ سال فرصت، حقوق ناديده مصرف کننده ايرانی" متناسب با همين نوگرايی اقتصادی ست:
"با عرضه کوکاکولا در بازار ايران، نخستين واکنشها از سوی کارخانه های نوشابه سازی داخلی نشان داده شد که طی مصاحبه ها و اطلاعيه های مطبوعاتی خطر ورشکستگی واحدهای توليدی داخلی را تبليغ می کردند..."

اين نخستين واکنش ها البته واکنش صِرف نبود؛ جنگی تمام عيار بود ميان کهنه و نو؛ ميان اقتصاد سنتی که بر دوش امتيازات دولتی سوار بود با جامعه ای که می خواست پيشرفت کند؛ می خواست رشد کند؛ می خواست نوشابه تميز، در شيشه های تميز بنوشد؛ می خواست فروشگاه هايی بزرگ و مدرن داشته باشد؛ می خواست اتومبيلی جز پيکان و رنو سوار شود. و سرمايه دارانی که می خواستند سرمايه های باد آورده ی ايام جنگ را در مسيری متفاوت از بازار سنتی به کار اندازند. همه ی اين ها دست به دست هم داد و جنگ ميان کهنه و نو در عرصه رقابت های اقتصادی آغاز شد. اين جنگ در برخی موارد به سرانجام رسيد، و لشکر نو بر لشکر کهنه پيروز شد اما در برخی عرصه ها بدون برنده ماند. از همين تيترِ "۱۵ سال فرصت، حقوق ناديده مصرف کننده ايرانی" مثلا می توان برای توصيف صنعت اتومبيل سازی امروز کشور استفاده کرد.

در صفحه ی ۷، خط مشی پيام امروز به چشم می خورد:
"خبر صحيح / تحليل بی غرض / گزارش صحيح / ماهنامه پيام امروز می کوشد چنين نشريه ای باشد".

آيا پيام امروز توانست در طول انتشارش چنين نشريه ای باشد؟ به اعتقاد ما پاسخ مثبت است. پيام امروز نشريه ای بود که تلاش بسيار در فراهم آوردن بستر مناسب برای اصلاحات منطقی مبذول داشت. خود نشريه نيز همراه با جامعه رشد می کرد و به تدريج بر مطالب مفيد و خواندنی آن افزوده می شد.

به سال ۱۳۸۷ باز می گرديم و به تحليل های سردبير نشريه در ده سال پيش فکر می کنيم: "پنجمين رئيس جمهور در حالی اداره کشور را در دست گرفت که يک کاميابی تاريخی ديگر نصيب جامعه ايرانی شد. سرانجام آن انتقال آرام قدرت و جانشينی که تاريخ ايران بدان خو نداشت به سرانجام رسيد" (پيام امروز، شماره ۱۹). در سال های بعد از سال ۷۶، اين کاميابی ظاهری تبديل به شکستی خفت بار شد. آيا اين کاميابی می تواند بعد از فجايع سال های اخير، به گونه ای ثابت و ماندگار نصيب جامعه ايرانی شود؟ اين سوالی ست که سال آينده به آن پاسخ داده خواهد شد.

بر سر دوراهی زندگی؛ آيا کارِ من دزدی ست؟
نويسنده هستم. کتاب علمی می نويسم. تا کنون ۷۸ عنوان کتاب و ۵۶۷ مقاله ی علمی نوشته ام و آن ها را در ژورنال های معتبر جهانی به چاپ رسانده ام. حدود ۸۹ سخنرانی هم در کشورهای مختلف ايراد کرده ام. شب تا صبح، و صبح تا شب مطالعه و تحقيق می کنم و از يافته هايم در کتب و مقالاتم بهره می گيرم. اما چند روز پيش يکی از شاگردان‌َم به من اطلاع داد که در محافل علمی متهم به دزدی مقالات ديگران شده ام! وه چه اتهام بی جايی! تنها کاری که من کرده ام کپی-پيست بخشی از مقالات ديگران در مقالات و کتب خودم بوده است. من باعث شده ام که مطالب خوب ديگران در مجامع بين المللی شناخته شود. آيا اسم اين کار دزدی ست؟ يعنی من نبايد به محققان ديگر لطف کنم و مقالات آن ها را به جهانيان بشناسانم؟ شما بگوييد چه کنم؟

پاسخ:
محقق گرامی
شما البته جزئيات کارِ کپی-پيست تان را نفرموديد تا من بتوانم به شما کمک کنم. توصيه ی من به شما اين است که اولا خودتان را زياد خسته نکنيد و تا حدود ۸۵ درصد از مطلب ديگران را در مقاله ی خود بياوريد تا هم از دست‌آوردهای علمی آن ها به خوبی بهره گرفته شود و هم شما خود را به زحمت نيندازيد. اين عين حماقت است وقتی کس ديگر آن چه را که شما در ذهن داريد نوشته، شما بخواهيد سعی کنيد همان چيزها را از نو بنويسيد. برای چه اين کار را بکنيد؟ او عين حرف هايی را که شما می خواهيد بزنيد گفته است، پس چه مرضی ست که بخواهيد آن ها را دوباره تکرار کنيد؟

ثانيا هيچ لازم نکرده نوشته ی کپی-پيست شده را داخل گيومه قرار دهيد. اين عمل توهين به خوانندگان است؛ يعنی خوانندگان با آن سطح سوادشان نمی فهمند که کس ديگر اين مطلب را نوشته است؟ اگر اين طور است پس چرا نام محقق بر خودشان نهاده اند؟ بگذاريد خودشان زحمت بکشند بروند سراغ منبع اصلی، ذهن شان کمی ورزش کند و از تنبلی و پخته خواری بيرون بيايد.

ثالثا، سطح کارتان را هرگز پايين نياوريد. دو سه نفر از دانشجويان تان را به عنوان همکار و تايپيست و غيره به کار گيريد و بگذاريد آن ها مقالات را برای تان کپی-پيست کنند. اين کار، هم باعث فراگيری روش صحيح تحقيق توسط دانشجو می شود و هم اگر کسی ادعا کرد کار شما دزدی ست می توانيد بگوييد من نبودم دانشجويم بود. برای تان در امر کپی-پيست آرزوی موفقيت روزافزون دارم.

پرويز ناتل خانلری در مجموعه پژوهشگران معاصر ايران
انتشارات فرهنگ معاصر، اخيرا کتابی ديگر از مجموعه ی بسيار ارزشمند پژوهشگران معاصر ايران را روانه بازار کتاب کرده است که تماماً اختصاص به استاد بزرگ، دکتر پرويز ناتل خانلری دارد. جناب آقای هوشنگ اتحاد، مولف کتاب، هم چون گذشته، اطلاعاتی خواندنی و مفيد در باره ی يکی ديگر از مشاهير ادب و فرهنگ ايران جمع آوری کرده اند که گامی بلند در جهت شناساندن فرهنگ غنی اين مرز و بوم است.

جای تعجب است که انتشارات فرهنگ معاصر، بر روی جلد کتابی چنين آراسته، تنها عنوان پژوهشگران معاصر ايران و تصوير شخص معرفی شده را درج می کند؛ بر روی جلد اين کتاب، نه از نام صاحب تصوير خبری هست، نه از شماره ی مجلدات. حتی در فهرست نويسی پيش از انتشار و شناسنامه کتاب، از نام شخص معرفی شده خبری نيست. لابد انتظار می رود که جوان ايرانی با ديدن عکس دکتر خانلری ايشان را بشناسد و علاقمند به خواندن زندگی نامه شان شود!

باری بخش انتهايی کتاب، اختصاص به معرفی کوتاه شخصيت هايی چون، جلال آل احمد، علی اکبر دهخدا، سيروس طاهباز، و چند نفر ديگر دارد که به رغم کوتاه بودن، خواندنی و مفيد است.

آقای اتحاد، هم‌چون کتاب های پيشين اين مجموعه، مرجع هر جمله را در کنار همان جمله در داخل پرانتز نقل کرده اند و خواننده را از نگاه مداوم به پانويس ها رهانده اند.

قيمت اين کتاب ۵۱۸ صفحه ای ۷۰۰۰ تومان است.

پاسخ به محقق محترم
"ناقد محترمی، به قصد دفاع از علم و تحقيق، داستان نقل شده در قرآن محمدی در خصوص دختران لوط را، "تحريف عمدی و مغرضانه قرآن" ناميده، نويسنده را "تحريف گر" خوانده، و نوشته اش را "خزعبلات"، "دروغ های راست نما"، "خيانت"، "گمراه کننده"، "خراب کننده و به هم ريخته کننده ذهن خوانندگان"، "مروج دروغ و تحريف" خوانده است. همه ی اين عناوين، به قصد دفاع از "علم"، "تحقيق" و "حرمت محقق" ايراد شده اند. پرسش اين است: آيا بهترين راه دفاع از علم و محقق، شيوه ايست که ناقد نکته سنج و اهل دانش و فضل ما در پيش گرفته اند؟ اين نقد انديشه است، يا طرح نابود کردن نويسنده؟ هر کس حق دارد به نام خود يا با نام مستعار مقاله بنويسد و هر نوشته ای، يا شخصی را نقد کند. اما آيا کسی حق دارد با نام مستعار، "ديگری" را دروغ گو، تحريف گر، مغرض، خائن، گمراه کننده، خراب کن ذهن، به هم ريزنده ذهن و... بخواند؟ آيا دموکراسی و آزادی و حقوق بشری که ما بدنبالش هستيم، مجاز می دارد که با نام مستعار هر کس را که با آرايش موافق نبوديم، هر چه دوست داشتيم نثارش کنيم؟ اگر ناقد محترم به نام اصلی و حقيقی اش می نوشت، اين چنين بی پروا سخن می گفت؟" «نويسنده ی محترم متدولوژی تثبيت مدعای کلام الله بودن قرآن، راديو زمانه»

ای کاش نويسنده ی محترم، عزيز، فاضل، که هر ارجاعی را از کانت گرفته تا طباطبايی، با نام کتاب و ناشر و صفحه ی مربوط مشخص می فرمايد، در مورد ِ "ناقد محترم، عزيز، گرامی" نيز چنين می کرد تا لااقل خواننده به چشم خود ببيند که ناقد، چگونه به محقق بی احترامی کرده و مثلا شخص او را "خائن" و نوشته هايش را "خزعبلات" خوانده و "طرح نابودی"اش را ترسيم نموده است. درست است برای نوشته ای که در پانوشت مطلبی ديگر عرضه می شود(که ان شاءالله به قصد تخفيف نيست)، جايی برای ذکر ماخذ باقی نمی مانَد اما قضاوت خواننده در اين مورد می توانست مفيد باشد چرا که وقتی متنی به اين نزديکی -با نويسنده ای که اگر نام اش هم مستعار است، لااقل خط فکری و ديدگاه اش نسبت به شخص محقق معلوم است- اين گونه تفسير می شود، تکليف متون صدها سال پيش و صحت ِ تفسيرِ آن ها از پيش معلوم است. و کاش، محقق محترم مشخص می فرمودند که اين همه تاکيد بر نام مستعار از چه روست وقتی که نام واقعی ِ ناقد به اندازه ی حسن حسنی يا اکبر اکبری يا همين نام مستعار برای ايشان ناشناس است؟ من که دليلی به ذهنم نمی رسد جز...

بهتر است اين فکر را رها کنيم، چون زيبا نيست. اگر نوشته ی ناقد، خائن بودن نويسنده (مثلا نسبت به وطن و غيره) و خزعبلات بودن نوشته های او را القا می کند، جز سکوت چاره ای نمی ماند.

پاسخ به خوانندگان
خواننده ای به نام رهگذر نوشته است:
"جناب ف. م.، می شود بفرماييد که چگونه به کتب مجاهدين دسترسی داريد. در دهه ۶۰ داشتن اين کتابها تبعات خطرناکی در حد اعدام داشت."
در پاسخ به ايشان بايد عرض کنم که اين جانب از سال های پيش از انقلاب هر کتاب و نواری که به دستم رسيده جمع آوری کرده ام و اکنون همه جور کتاب و نواری در کتاب‌خانه ام يافت می شود. بله در مقاطعی نگه داشتن کتاب می توانست عواقب بسيار خطرناکی در پی داشته باشد، مثلا در زمان شاه، در اختيار داشتن کتب آيت الله خمينی يا کتب و نشريات گروه های مخالف رژيم سلطنتی، و در زمان جمهوری اسلامی، در اختيار داشتن کتب شاه يا کتب و نشريات گروه های مخالف جمهوری اسلامی. البته اکثرِ کتاب های سياسی در دو سه سال بعد از انقلاب به صورت قانونی منتشر شده و نگه داری آن ها علی القاعده جرم نيست. می ماند اتهام وابستگی به گروه ها به خاطر در اختيار داشتن کتب و نشريات، که اين يکی با صد من سريشم به دارنده ی کتاب نمی چسبد، چه در آن صورت طيف وسيعی از سلطنت طلبان تا انصار حزب الله را در بر می گيرد! در دهه ۶۰ نيز با همين استدلال کتاب ها را نگه داشتم هر چند در آن سال ها هر بهانه ای می توانست باعث اعدام شود چه برسد به کتاب!

خواننده ی ديگری به نام محمد نوشته است:
" اين که شما هيچ اظهار نظری درباره نظرات نمی کنيد نظر دهنده ها را دلسرد می کند."
همان طور که قبلا هم نوشتم نظرات شما خوانندگان محترم برايم بسيار ارزشمند است و اميدوارم دلسرد نشويد.

خواننده ی ديگری به نام شورش نوشته است:
" فکر کنم اين بار تاريخ داره به تراژيک ترين شکل ممکنش تکرار می شه... چقدر ديگه بايد بهای اين حکومت آخوندی رو بديم و واقعا بعدی بهتر از اين می شه؟"
در مورد تکرار تاريخ حرف و حديث فراوان است. به نظر نمی رسد چيزی تکرار شود و آن چه تکرار به نظر می آيد ماهيتا با رويدادهای گذشته تفاوت دارد. شايد حرکت مارپيچی به سمت بالا تشبيه مناسبی باشد، و اين که در مقاطعی از تاريخ اگر حوادث مشابهی را تجربه می کنيم، يقينا يک گام از حوادث قبلی بالاتر هستيم، به اين دليل ساده که آن حادثه يک بار اتفاق افتاده و ما در باره ی آن تجربه عينی داريم. شايد علت تراژيک يا به قولی ديگر کمدی بودن آن به خاطر وجودِ همين تجربه است. در مورد اين که "حکومت بعدی بهتر از اين ميشه"، با قاطعيت می توان گفت تا شيوه ی تفکر و خوی استبدادی ما مردم تغيير نکند، هر حکومتی بر سر کار بيايد، بهتر از اين نخواهد بود. و متاسفانه بايد گفت وقوع يک تغيير سياسی به مراتب محتمل تر از تغيير در شيوه تفکر و خوی استبدادی ماست!

از لطف آقايان رضا، بی نام، آرتور و بهروز متشکرم.

دوستان ارجمندی که مايل اند نوشته ای را به ديگران معرفی کنند، لطفا از کپی-پيست متن خودداری کنند و فقط لينک مطلب را بفرستند. قطعا هر کس علاقمند باشد، با کليک بر روی لينک به وب لاگ يا وب سايت مورد نظر خواهد رفت و مطلب مربوط را مطالعه خواهد کرد.

از جناب اصغر نصرتی که مشخصات چاپ جديد "تاريخ اجتماعی ايران" مرتضی راوندی را درج کرده اند سپاسگزارم. خوشحالم که "لکه ی ننگ" توضيحات، توسط ناشر جديد پاک شده است.

به خواننده ی محترم آقای بهروز توصيه می کنم که از ديدن صف های طولانی و شاد "اخراجی ها" خون دل نخورند. اتفاقا بايد با تحسين و دل‌خوشی به قدرت باورنکردنی تکامل تاريخ بنگرند که پشت ديو تعصب را چگونه آرام و بی صدا بر خاک می مالد و کسی که مردم را به خاطر تماشای فيلم کمدی "آدم برفی" زير مشت و لگد می گيرد، خودش فيلم ساز کمدی می شود، و هنرپيشه ی زن‌نما و مورد غضبِ همان فيلم، در نقش هنرپيشه ی نقش اول فيلم او ظاهر می گردد.

اقدام شجاعانه؛ اشتباه اداری؛ ندامت و پشيمانی
" جنگنده های نيروی هوايی جمهوری اسلامی ايران در يک اقدام شجاعانه با رهگيری يک فروند هواپيمای فالکون آمريکايی که بدون اجازه وارد حريم هوايی کشورمان شده بود، اين هواپيما را مجبور به فرود در فرودگاه مهرآباد تهران کردند. به گزارش جام جم آنلاين اين هواپيمای آمريکايی که از نوع فالکون است به طور غير مجاز قصد عبور از ترکيه به سمت افغانستان را داشت که توسط چند فروند هواپيمای جنگی نيروی هوايی کشورمان پس از رهگيری و شناسايی و اعلام اخطار، به فرودگاه مهرآباد تهران هدايت شد. کادر پرواز و سرنشينان اين هواپيمای آمريکايی که ۸ نفر هستند شامل ۵ نظامی و ۳ غيرنظامی در فرودگاه مورد بازجويی قرار گرفتند." «جام جم»
***
"ايران هواپيمای "سردرگم" مجارستانی را به علت "اشتباه اداری" مجبور به فرود اضطراری کرد." «فارس»
***
"گفتنی است همه سرنشينان پس از ۲۴ ساعت و پس از اظهار ندامت آزاد شدند." «جهان نيوز»
***

مترجم به بازجو- قربان اين ها می گن ما آمريکايی نيستيم. مجارستانی هستيم.
بازجو- غلط کردن. فيلمشونه. قيافه شون از ده فرسخی داد می زنه که آمريکايی هستن.
مترجم- قربان نمی تونن آمريکايی باشن. انگليسی رو با لهجه مخصوصی حرف می زنن.
بازجو- انگار بدت نمی آد اينا رو بفرستی پی کارشون؟ نکنه تو هم يکی از اينايی؟
مترجم [با تعجب و نگرانی]- من قربان؟!
بازجو- حالا وقت اين حرف ها نيست. بگو دلارها رو کجا قايم کردن؟
مترجم- دلار؟! کدوم دلار؟!
بازجو- همون که قراره بدن به روزنامه نگارها. تو کاريت نباشه سوال کن.
مترجم- اينا می گن ما دلار همراه نداريم ولی کارت اعتباری داريم. می گن هماهنگ کرده بودن که از اين جا به افغانستان برن. می گن روی هواپيما نگاه کنيد، پرچم مجارستان رو می بينيد.
بازجو- بهشون بگو خر خودشونن. فکر کردن ما را می تونن با پرچم روی هواپيما گول بزنن؟ ازشون بپرس با کيا قرار بوده ملاقات کنن؟ با عبدالله نوری؟ يا خود خاتمی؟
مترجم- قربان فضوليه. اين ها نظامی هستن. اگر هم بخوان کاری بکنن، ممکنه جاسوسی نظامی باشه.
بازجو- تو حاليت نيست. اينا به لحاظ نظامی همه ی جيک و بوک ما رو می دونن. خطری اگه باشه، از طرف خبرنگارا و رهبرهای اصلاح طلبه. بهشون بگو اگه می خوان آزاد بشن بايد اظهار ندامت کنن.
مترجم- قربان اين ها می گن ما برای چی بايد اظهار ندامت کنيم؟
بازجو [با عصبانيت]- بهشون بگو واسه توطئه هايی که انجام می دن. واسه ايجاد زمينه های براندازی مخملی و رنگی.
مترجم- می گن ما اظهار ندامت می کنيم که به خاطر يک اشتباه اداری وارد فضای ايران شديم.
بازجو- نه. کافی نيست. بايد بيشتر اظهار ندامت بکنن والا حالا حالا ها مهمون ما هستند.
[در اين لحظه تلفن مخصوص زنگ می زند. بازجو به حالت خبردار چند بار بله می گويد و چهره اش شکفته می شود].
بازجو- آهای مستر. اکسکيوزمی. آی اَم وری ساری. بهشون بگو ظاهرا اشتباهی شده و ما شرمنده ايم. درسته، اينا اعضای ناتو هستن و آمريکايی بودن و نبودنشون اصلا به ما مربوط نيست. بهشون بگو امروز ناهار ميهمان دولت ايران هستن. به هاکوپيان هم زنگ بزن، يکی يک دست کت و شلوار خوش دوخت براشون بيارن. شايد آقای رئيس جمهور بخواد بدرقه شون کنه. ضمنا به روزنامه جام جم خبر بده که خبر اشتباهی بود، اونو تصحيح کنن. [رو به نظامی ها] بفرماييد از اين طرف، ولکام تو ايران...

مگو و مپرس
"ماجرای مدرک جعلی آقای کردان و نامه¬ی اعتراف وی، يکی از پربازتاب¬ترين عناوين خبری دنيا بود و تيتر اول بسياری از روزنامه¬های مهم دنيا هم قرار گرفت. خوراکی برای همه بيگانگان تهيه شد که مگو. آبرويی هم از ملت و دولت ايران رفت که مپرس..." «محمدعلی ابطحی، وب نوشت»

[در سال ۲۱۲۰ ميلادی، جزوه ای قديمی، به دست کتاب‌دار کتاب‌خانه کنگره آمريکا می رسد. جزوه ای به خط فارسی، با عنوان "چگونه از آکسفورد دکترای افتخاری دريافت نماييم؟" تکثير شده در سال ۱۳۸۲ شمسی، برابر با ۲۰۰۳ ميلادی. کارشناس خط فارسی، جزوه را برای بررسی و فهرست نويسی در اختيار می گيرد. ناشر و تکثير کننده ی جزوه، زبانکده ی نصرت واقع در ميدان امام حسين تهران است. بر روی حواشی جزوه، جملاتی از قبيل "گودمورنينگ، آی ام عوضعلی کردان، آی ام مينيستر آو دِ اينتری‌يور، آی ام پروفسور اين آزاد يونيورسيتی" نوشته شده که مشخص است دارنده ی کتاب قصد تمرين زبان انگليسی داشته. در لا به لای صفحاتِ جزوه، ورق کاغذی به چشم می خورَد که بر روی آن شعری همراه با يک مقدمه کوتاه نوشته شده. شاعر آن به نظر همين عوضعلی کردان است. مشخص است که سواد ادبی او زياد نيست؛ نه تنها وزن شعر ايراد دارد، بل که املای برخی کلمات نيز اشتباه است. کارشناس، غلط های املايی او را به صورت صحيح در ميان کروشه يادداشت می کند.]

"اين شعر را بعد از خواندن متلکِ عکاس‌باشیِ دربارِ خاتمی سرودم که در وب لاگ ضاله اش نوشته بود "آبرويی از ملت و دولت ايران رفت که مپرس". لعنت بر او و علی مطهری و احمد توکلی و خبرنگار الف و هر چه آدم فضول:
درد و ضجری [زجری] کشيده ام که مپرس
مدرکی جعل کرده ام که مپرس
شده ام فوق ديپلم وُ آخر کار
به فلاکتی رسيده ام که مپرس
دوش دلال آکسفورد به من می گفت
خريتی کرده ام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
فحش هايی شنيده ام که مپرس
کاش ز مدرک کپی نمی دادم
به جزايی رسيده ام که مپرس
حال فردا با سوال و جواب چه کنم؟
به منجلابی فتاده ام که مپرس
من به سال پنجاه و هفت در ساری
لب لئلی [لعلی] گزيده ام که مپرس (*)
کاش می شد به آن سال ها بازگشت
حسرتی کشيده ام که مپرس
چون خبرنگار دست اندازدم چه عجب؟
به خفتی فتاده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار
اتهاماتی شنيده ام که مپرس
با همين دکترای جعلی خويش
به مقامی رسيده ام که مپرس
همچو کردان در وزارتِ کشور
به جايگاهی رسيده ام که مپرس"

(*) در کنار اين مصرع نوشته شده (بکارتی ازاليده ام که مپرس) و بعد روی آن چند بار خط کشيده شده است.

چهره مکشفه "گ - ف" و رابطه آن با کارتن خوابی بازيگر بدسابقه خانم "ش"
" علت اصرار مافيای سينمايی برای بردن يک بازيگر زن به آمريکا معلوم شد. مافيای مذکور که پيش از اين ادعا می کرد سفر «گ- ف» به خارج با ممانعت مواجه شده، بهانه اين سفر را اکران فيلم آمريکايی «مجموعه دروغ ها» با بازی مشترک اين بازيگر ايرانی و دی کاپريو بازيگر آمريکايی در نيويورک عنوان کرده بود. اما پس از انجام سفر بازيگر مذکور، مافيای سينمايی مرتبط با طرف آمريکايی نامبرده را وادار کرد با چهره ای مکشفه و لباس نامناسب در مقابل دوربين عکاسان قرار گيرد و بلافاصله تصاوير آن روی سايت ها منتشر شود... در نمونه ای ديگر از اين روند ماه گذشته، سايت های ويژه سينما، خانم «ش» بازيگر بدسابقه و مبتذل سينمای قبل از انقلاب را در نيمکت پارکی يافتند که با سرووضعی ژوليده از بی توجهی مشوقان و سينماگران و مطبوعاتی های سابق نسبت به خود شکايت می کرد و از بی خانمانی و بی سرپناهی دچار افسردگی و اعتياد شده بود." «کيهان»

تيتر بالا شبيه به تيتر رمان های پست مدرن شد ولی مگر آن چه در مطلب کيهان آمده، چيزی جز تفکرات در هم پيچيده ی پست مدرنيستی ست؟ اگر سبکی به نام رئاليسم جادويی در ادبيات وجود دارد، سبک کيهان را بايد رئاليسم فوق جادويی يا اصلا رئاليسم جادوگرانه بناميم.

گام اول برای رسيدن به اين سبک، تبديل نام و نام خانوادگی به حروف است. اگر نويسنده به جای "گ-ش"، گلشيفته فراهانی بگذارد يا به جای "خانم «ش»" از خانم شهرزاد استفاده کند، سبک رئاليسم جادوگرانه نابود می شود و جز مشتی کلمات آشنا چيزی باقی نمی ماند.

اما کار به همين سادگی نيست. نمی توان صرفاً با تبديل نام و نام خانوادگی به حروف، به رئاليسم جادوگرانه دست يافت. برای اين کار بايد تمهيدات ديگری انديشيد مثل به کار بردن ترکيباتی غريب، چون "چهره مکشفه". ببينيد اگر به جای اين عبارت از کلمات آشنای "بی حجاب" يا "بی روسری" استفاده می شد، چه چيز از رئاليسم جادوگرانه ی کيهان باقی می ماند؟ قطعاً هيچ!

نکته ی بعدی ايجاد زمينه های نامتعين پديده های حسی ست. در اين مورد با مثال توضيح می دهم که موضوع بهتر شکافته شود. نويسنده ی کيهان آگاهانه می نويسد:
"پس از انجام سفر بازيگر مذکور، مافيای سينمايی مرتبط با طرف آمريکايی نامبرده را وادار کرد با چهره ای مکشفه و لباس نامناسب در مقابل دوربين عکاسان قرار گيرد..."

به فعلِ وادار کردن خوب دقت کنيد. مافيا، نامبرده -يعنی "گ-ف"- را وادار کرد با لباس نامناسب در مقابل دوربين عکاسان قرار گيرد. مافيا چگونه "گ-ف" را وادار کرد؟ آيا او را با چاقو يا اسلحه ی گرم تهديد کرد؟ آيا او را به اداره ی "امر به منکر و نهی از معروف" بُرد و از او تعهد گرفت که لباس نامناسب به تن کند؟ و ده ها آيای ديگر. شما با خواندن همين يک جمله، ذهن تان به مدت چند روز درگير خواهد بود، بدون اين که بدانيد علت درگير بودن تان چيست؟ اين هنرِ نويسنده در القای رئاليسم جادوگرانه است. اين همان زمينه ی نامتعين پديده های حسی ست که از آن ياد کرديم.

اما گام چهارم ايجاد فضای پاردوکسيکال و زدن ضربه به ذهن خواننده است. من برای يافتن چنين ترفندی، ۷۴۱ صفحه کتاب "قصه نويسی" استاد رضا براهنی را ورق زدم ولی چيزی به دست نياوردم، پس می توانم بگويم مکتشف اين شيوه خود من هستم. شما يک بار ديگر اين جمله را به دقت بخوانيد:
"در نمونه ای ديگر از اين روند ماه گذشته، سايت های ويژه سينما، خانم «ش» بازيگر بدسابقه و مبتذل سينمای قبل از انقلاب را در نيمکت پارکی يافتند که با سرووضعی ژوليده از بی توجهی مشوقان و سينماگران و مطبوعاتی های سابق نسبت به خود شکايت می کرد و از بی خانمانی و بی سرپناهی دچار افسردگی و اعتياد شده بود..."

چه چيزی در اين جمله نظر شما را به خود جلب می کند؟ آری، کلمه ی "خانم"، در جمله ی "خانم «ش» بازيگر بدسابقه و مبتذل سينمای قبل از انقلاب...". اکنون پی برديد که چرا اين متن چنين فضای غريبی در ذهن ِ شما ايجاد کرده است. از قديم گفته اند که معما چو حل شود، آسان شود، و شما نيز اکنون اين روش را ساده می پنداريد. اما ساده نيست؛ هنر می خواهد. آدم می ماند که نويسنده ی زبردست کيهان، چرا يک بازيگر بدسابقه و مبتذل را "خانم" می خواند و به او احترام می کند؟ اين احترام نيست، يک سَبْک است که می خواهد به شما ضربه ی پارادوکسيکال بزند.

و بالاخره می رسيم به ارتباط محتوايی متن. شما از يک طرف راجع به چهره ی مکشفه "گ-ش" می خوانيد و از طرف ديگر راجع به فلاکت و بدبختی "خانم «ش»". لازم نيست از روابط منطقی و صغرا و کبرا و نتيجه، چيزی بدانيد، همين بس که نويسنده با اين رئاليسم جادوگرانه، شما را به اين نقطه می کشاند که "گ-ش" نيز روزگاری به "خانم «ش»" تبديل خواهد شد و سر از گوشه ی پارک ها در خواهد آورد.

انتحال خانم ابتکار
"به گزارش "الف"، نشريه علمی نيچر در مطلبی که امروز پنجشنبه ۹ اکتبر (نسخه آنلاين، ۸ اکتبر) منتشر کرد، از پروژ‏ه‏ ای خبر داد که در آن محققان دانشگاه تکزاس در مرکز پزشکی ساوتوسترن، برای پيداکردن مقالات مشکوک به سرقت علمی فعاليت می‏کنند. بنابراين گزارش، نام چندين ايرانی نيز در ديتابيس مقالات مشکوک به سرقت علمی دانشگاه تکزاس واقع در دالاس ايالات متحده به چشم می‏خورد... اين پروژه که بر اساس نرم افزار مطابقت متن eTBLAST شکل گرفته و "دژاوو" نام دارد، با بررسی تطبيقی متون مقالات منتشره در نشريات علمی، مقالات مشکوک به سرقت علمی را تشخيص می‏دهد... بنابريافته‏های اين پروژه، نام چندين ايرانی در فهرست مقالات مشکوک به سرقت علمی ديده می‏شود که مقاله خانم معصومه ابتکار نيز جزو اين مقالات قرار دارد. در توضيحات درج شده در ذيل اين مقاله، عنوان شده است که ۸۵ درصد متن مورد بررسی از مقاله مذکور در مقالات ديگر يافت شده است." «الف»

انتحال، که در فارسی به آن سَرَقات ادبی می گويند، عبارت است از "بخشی از نقد ادبی که در بارهء انواع عاريت ها و اقتباس های شاعران و نويسندگان از يکديگر بحث می کند." (جلد ۲ دانشنامه ادب فارسی حسن انوشه). البته توجه داريد که گذشتگان ما چون بسيار با ادب بوده اند و روی شان نمی شده که بخواهند به کسی نسبت دزدی ادبی يا علمی بزنند از چنين کلمه ای برای توصيف دزدی قلمی استفاده کرده اند و حتی کلمه ی سَرَقات که جمع سرقت يعنی دزدی ست، باری از ادب و فرهنگ و متانت و خودداری از تهمت را بر دوش دارد. اما در دوره ی حاضر، که صنعت شريفه ی "کپی-پيست"، کار سَرَقات قلمی را راحت کرده و نوشته ی ديگران با حرکت مختصر ماوس، طابق النعل بالنعل، وارد متن نويسنده می شود، جان بسياری از نويسندگان و محققان از دست سرقت کنندگان به لب رسيده و فريادشان به هوا برخاسته که در آن کم تر اثری از متانت و خودداری ديده می شود. درست تر بگويم برخی از نويسندگان جوان که آثار به سرقت رفته شان را در روزنامه ها و مجلات می بينند از اين کار چنان به خشم می آيند که انواع فحش ها را به جای کلمه ی محترمانه ی انتحال به کار می برند.

***

اين که وسط اين همه مصيبت داخلی و خارجی آمده ايم و بر روی "دزدی علمی" مری خانم انگشت گذاشته ايم دليل دارد. ما معتقديم که انواع و اقسام کثافت کاری هايی که در دور و بر خودمان می بينيم و وقاحتی که در توجيه بدکاری های خودمان داريم، از همين مراحل آموزشگاهی آغاز می شود. يعنی ما در محيط های آموزشی (فرق نمی کند دبستان، دبيرستان يا سطوح بالاتر) راه دزدی و وقاحت و طلبکاری را ياد می گيريم و آن را در زندگی روزمره به کار می بريم. اين که پديده ی "کردان گيت" به وجود می آيد و يک نفر خلافکار دولتی، رو در روی مردم و قانون می ايستد و طلبکار می شود، ناشی از همين تربيت است. بد نيست گاه به اين گونه مسائل پايه ای نيز نظری بيفکنيم.

***

همان طور که اشاره کرديم انتحال در گذشته به نوشته های ادبی و شعر و امثال اينها مربوط می شده چون در ساير رشته ها چندان چيزی نوشته نمی شده که اهميت دزديده شدن داشته باشد. لابد نان در شعر و ادبيات بوده و از مطالب علمی چيز دندان‌گيری به سارقان نمی رسيده است. البته تصور نکنيد که انتحال شعر مختص به شعرای قديمی بوده، بل که اين کار در دوره ی معاصر نيز به کرات اتفاق افتاده و چه بسا امروز نيز اتفاق بيفتد.

***

کلمه ی déjà vu که نامِ نرم افزار دزدياب دانشگاه تکزاس می باشد، اصطلاحی ست فرانسوی که در انگليسی کاربردهای مختلف دارد از جمله پنداره و آشنا پنداری در روان‌شناسی و احساس آشنايی در محاوره (فرهنگ هزاره حق شناس). کسانی که گمان می کنند آن چه را که اکنون با آن رو به رو هستند، پيش‌تر مشاهده کرده اند، احساس شان را با اين کلمه بيان می کنند. اما معنی عمومی آن که در گفت و گو به کار می رود يعنی چيزی که تازگی و اصالت ندارد (ديکسيونر بزرگ آنسيکلوپديک لاروس).

اين روز ها اگر در عرصه ی علم، نرم افزاری با اين نام مطالب قبلا منتشر شده و غيراصيل را کشف می کند، در گذشته ای نه چندان دور -که کامپيوتر و اينترنت وجود نداشت- منتقدان تيزهوش و بامطالعه اين وظيفه را بر عهده داشتند. مثلا آقای رضا براهنی در کتاب طلا در مس اش، نمونه هايی برجسته از سَرَقات قلمی را هم‌چون نرم افزار دژا وو ارائه می داد:
"«پابلو نرودا» در چند شعر ِ [شاملو] ردپائی گذاشته است، بويژه در شعر «بر سنگفرش» از مجموعهء «باغ آينه» که در آن چند سطر زير عيناً از يکی از شعرهای «نرودا» برداشته شده. شاملو حتی از نظر تقطيع هم دخالتی در شعر «نرودا» نکرده و عيناً آنرا ترجمه نموده است:
از پشت شيشه ها به خيابان نظر کنيد!
خون را به سنگفرش ببينيد!
خون را به سنگفرش
ببينيد!
خون را
به سنگفرش...
و ايکاش شاملو در اين قبيل موارد، منابع خود را خود به دست می داد. (منبع شاملو را من بدست می دهم، به اسپانيولی و انگليسی از شعر «در توضيح چند چيز»:
Come see the blood in the streets
Come see
The blood in the streets
Come see the blood
In the streets!
از اين قبيل برداشت ها از شعر ديگران در شعر شاملو فراوان است..." (طلا در مس، صفحه ی ۳۳۵).

و در صفحه ی ۵۵۷ همين کتاب، براهنی چند بند از چراغهای دريايی سن ژون پرس را در دو متن فرانسه و انگليسی همراه با شعری از شعرهای دريايی يدالله رويايی می آورد "که به ادعای خود شاعر، صد در صد مال خود او هستند". واقعيت اما چيز ِ ديگری ست و متن صد در صد متعلق به شاعر ايرانی نيست:
"رويايی در مجلهء نگين، دورهء دوم، شماره اول، در مصاحبه با خبرنگار مجله گفته بود «حتی اگر پورسانتاژ بخواهيد ميگويم صد در صد اينها مال خود من هستند» و من [رضا براهنی] مثال بالا را دادم تا نشان بدهم که چندان هم صد در صد نيست. گرچه رويايی به تلويح در آخر کتابش اشاره به گرفتن چند تصوير از سن ژون پرس کرده است، ولی اين چيزی که بالا هست، نه وام است و نه گرفتن چند تصوير؛ ترجمهء حرفهای سن ژون پرس است و بايد رويايی هم بعضی از شعرهای دريايی را در همين حدود تلقی ميکرد."

مشاهده کرديد که "دژا وو"ی انسانی در دهه ی ۴۰ شمسی چگونه عمل می کرده است!

***

اگر شاملو و رويايی، با ترجمه ی شعر ديگران، شعری جديد خلق می کردند، و از خود درون اين ترجمه ها چيزی جاری می ساختند که کيفيتی متفاوت و موثر می آفريد، محققان ِ کپی-پيست‌کارِ امروز، حتی در کپی برداری هم کوچک ترين خلاقيتی نشان نمی دهند. به همين مقالات علمی خانم ابتکار در سايت الف نگاه کنيد، متوجه منظور من خواهيد شد.

***

اما غرض از نوشتن اين سطور چيست؟ من در سطحی نيستم که بخواهم کار دانشگاهيان را به چالش بکشم و نقدی بر آن وارد کنم. اما توجيه خانم ابتکار در نامه ای که به پروفسور گارنر می نويسد نه يک موضوع علمی که موضوعی اخلاقی و اجتماعی ست؛ چيزی در حد توجيه آقای کردان از مدرک جعلی اش. اين جا ديگر نمی توان سکوت کرد و به خاطر علمی بودن محتوای بحث لب فرو بست:
"همان طور که قبلا در پاسخ به دو ژورنال و مولفين اعلام کردم دو يا سه پاراگراف و يک جدول از مقاله رايدل بدون ذکر منابع درج شده که اين يک اشتباه بوده و از بابت آن عذرخواهی کردم؛ با ذکر اين نکته که آن زمان با يک دانشجو کار می کردم و نمی دانستم برخی از بخش های متن را به طور مستقيم استفاده کرده است..."

"اين مقاله مروری بوده و با همکاری يک دانشجو انجام شد..."

"شما در پست خود در سايت dejavu و در ليست مجله نيچر مدعی شده ايد ۸۵% اينکار تکرار است و بعد گفته ايد به ۵ مقاله اشاره شده است. حتی اگر ادعای شما را قبول کنيم ۱۷% از کار به هر کدام از اين مقالات اشاره داشته، بنابراين ۸۵% تکرار يک مقاله صحيح نيست..."

"در مورد همکاری دانشجويم در اين مقاله نيز يادآور می شوم وی تنها در جمع آوری و تايپ مطالب با من همکاری داشته و تحقيقات کار بر عهده او نبوده..."

نوشته ی ايشان را تجزيه و تحليل نمی کنم. سرقتی علمی صورت گرفته و سرقت کننده در صدد توجيه است. اين توجيه با توجيهاتی که هر روز در زندگی روزمره می شنويم مشابهت بسيار دارد. اين توجيهات متاسفانه به صورت خيلی گسترده در فرهنگ ما ريشه دوانده است. اين ريشه دائما در حال توليد شاخ و برگ است. پرداختن به شاخ و برگ ها خطاست. فکری بايد به حال ريشه کرد.


[وبلاگ ف. م. سخن]





















Copyright: gooya.com 2016