در همين زمينه
9 دی» از فرود اضطراری بابانوئل در تهران تا مرحوم شدن گل آقا برای بار دوم3 دی» از ابتذال پرتاب لنگِ کفش به سوی رئيس جمهور آمريکا تا دفاع از آزادی بيان در سايت ايرانيان 26 آذر» از چرا بايد از حقوق حسين درخشان دفاع کرد تا کشتار ۱۴ سرباز توسط جندالله 18 آذر» از ما و روز مبارزه با سانسور تا حل معمای رضا پهلوی 11 آذر» از گفتوگوی فِرسْتليدی ايران با فرستليدی لبنان تا اعتراض بیجا به داوری نيکی کريمی در جايزه ادبی والس
بخوانید!
4 اسفند » دولت و پلیس بر سر طرح امنیت اجتماعی اختلاف ندارند، مهر
4 اسفند » شیطان به روایت امیر تاجیک، خبر آنلاین 2 اسفند » قفل شدگی در گذشته، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا 2 اسفند » ديدگاه هنرمندان براي رفع كمبود تالارها، جام جم 2 اسفند » آذر نفیسی نویسنده و استاد دانشگاه جانز هاپکینز در مورد تازه ترین اثر خود صحبت می کند (ویدئو)، صدای آمریکا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از ده سالگی خبرنامه گويا تا ما و راديو زمانهکشکول خبری هفته (۶۴) ده سالگی خبرنامه گويا *** برای جوانانی که در عصر درخشان توزيع اطلاعات، توسط فن آوری مدرن ماهواره ای و اينترنتی و رسانه های ديجيتالی به دنيا آمده اند و رشد کرده اند، وجود اطلاعاتِ در گردش، شايد امری بديهی –که هميشه بوده و هميشه خواهد بود- به نظر آيد، و وجود خبرنامه ای چون گويانيوز و ده سالگی آن امری عادی برای آن ها باشد. اما برای کسانی که در دوران ماقبل اينترنت زيسته اند، اين امر، امری شگفت و قابل تحسين است و ديدن رشد و بلوغ اين سايت اينترنتی موجب مسرت و اميدواری؛ اميدواری به فردايی که همين گردش آزاد و بی طرفِ اطلاعات، موجب تغييرات بنيادی در فرهنگ و رفتار جامعه ی ما شود. دوران قبل از اينترنتِ فارسی، که طی آن خبرنامه ی گويا به دنيا آمد، دورانی بود ايستا و ساکن. خبر منحصر بود به آنچه در دو روزنامه ی کيهان و اطلاعات منتشر می شد. از سکوی مرتفع امروز که به جايگاه، يا بهتر است بگويم آرامگاهِ ديروز نگاه می کنيم، همه چيز کهنه، خاکستری، بيات، نم گرفته، کُند، با آهنگ رشدی بسيار ملايم به چشم می آيد؛ آن قدر ملايم که فرقی با سکون و ايستايی ندارد. در عوض امروز، همه چيز در پويش و نو شدنِ مداوم، در رشد و بالندگی لحظه به لحظه، در رنگارنگی و تنوع، در چند صدايی و هياهوی صاحب نظران، به دنيای ما نشاط و سرزندگی بخشيده است. از اين همه، شايد امثالِ کيهان و اطلاعات، به رنگی در صفحات خود قناعت کرده باشند –هرچند روح و درون شان سياه و خاکستری مانده باشد- و شايد طرفداران آرامش قبرستانی، که همه چيز را بر سياق گذشته های خوب و حسرت انگيز می خواهند با يادآوری خاطرات قديمی، بازگشت به روزهای بی دغدغه و بی تلاطم گذشته را در سر بپرورند، اما اخبار دائما در حال توليد، نظرهای دائما در حال بيان، گفت و گوهای دائما در حال انجام، ايده های دائما در حال رشد، از تکنولوژی نو، برای مطرح کردن خود بهره می گيرند، و ظرف ها، متناسب با مظروف تغيير شکل می دهند. ده سال پيش که گويا متولد شد، درست نقطه ی آغاز گذار از جهان خاکستری و ايستا، به جهان رنگارنگ و در حال تغيير بود. *** تاريخچه ی گويا را بايد دست اندرکارانِ گويا بنويسند. من هر چه در لا به لای کاغذ پاره هايم گشتم، پرينتی از صفحات روزهای اول آن نيافتم. هنوز از دوران بی.بی.اس (بولتن بورد سيستم) ِ ندا چندی نگذشته بود که آقايان لاريجانی، سِروِرهای مرکز تحقيقاتی خود را به خطوط اينترنت واقعی متصل کردند و به دنبال آن ندا و آپادانا و بعدها چند شرکت کوچک و بزرگ ديگر امکان اتصال مشترکان عادی به خطوط جهانی اينترنت را فراهم آوردند. برای ما که تولد کامپيوتر شخصی و دوران سياه و سفيد داس را ديده بوديم، و جهان رايانه ای مان به محتوای ديسک های نرم ۳۶۰ کيلوبايتی –و بعدها ديسک های سخت ۳۰ مگابايتی (درست خوانديد مگابايت نه گيگابايت)- محدود بود، اتصال به شبکه های کامپيوتری که در نقاط مختلف جهان پخش بودند، و حجم عظيمی از اطلاعات را در اختيار مراجعان قرار می دادند، البته هيجان انگيز بود. مثل اين بود که از زندان و سلول انفرادی بيرون بيايی، و واردِ شهری بزرگ با مردمی متفاوت، فرهنگی متفاوت، زيبايی ها و زشتی های متفاوت شوی. اگر بخواهم شرح اين داستان را به طور کامل بدهم، به اندازه ی يک جلد کتاب خواهد شد پس زياد آن را بسط نمی دهم و تنها به نکات مهم اشاره می کنم. چيزی که در ابتدای ورود ما به جهان اينترنتی به شدت آزاردهنده بود، نبودن سايت هايی به زبان فارسی بود که بتوان با جست و جو، به محتوای آن ها راه يافت و اطلاعات جديد به دست آورد. گويای "گلفام" و خبرنامه ی آن در چنين فضايی به دنيا آمدند. گويا صفحه ای بود که می شد از طريق آن به اندک صفحات موجود فارسی در اينترنت راه يافت. مشاهده و مطالعه ی صفحات اسکن شده ی نشريات فارسی حتی برای کسانی که در داخل ايران بودند، جالب بود. چت روم های سياسیِ گويا، مرکزی بود برای گفت و گوی مستقيم و تبادل اطلاعاتِ فارسی زبانان در سراسر جهان. در اين چت روم ها از همه چيز گفت و گو می شد. بحث های داغِ سياسی، که گاه با هجوم ماموران حکومت، به جنگ و گريز مجازی منتهی می گشت! فراموش نبايد کرد که در داخل ايران، برای دسترسی به اينترنت، بايد در شرکتی نام نويسی می کرديد، و تنها با ارائه شناسنامه و عکس و نشانی منزل و محل کار و غيره، امکان اتصال وجود داشت و در چنين شرايطی، رفتن به چت روم گويا و مثلا پای صحبت های دکتر عليرضا نوری زاده نشستن و به سوال هايی که حاضران در چت روم از ايشان در مورد مسائل مختلف ايران می پرسيدند و پاسخ هايی که ايشان به آن سوال ها می دادند گوش کردن، چندان بی خطر نبود. در اين باره نيز می توان بسيار نوشت که در اين مختصر نمی گنجد. *** خبرنامه ی گويا، با طراحی جديد و بهره گيری از يونيکد و قالب مووبل تايپ، لباسی متناسب با حجم اخبار و تحليل های سياسی روز به تن کرد. برای کسانی که اخبار و نوشته های صاحب نظران را دنبال می کردند، اساس، بی طرفی و اعتماد به رسانه بود. مسئولان خبرنامه ی گويا، از همان آغاز، اخبار و تحليل های گوناگون –از افرادی با ديدگاه های مختلف سياسی و اجتماعی- را با بی طرفی منعکس کردند و اين اتفاق فرخنده ای بود؛ فرخنده از آن جهت که بر صاحبان رسانه های فارسی هميشه يک خط فکری يا سياسی يا اجتماعی حاکم بود که اخبار و تحليل های صاحب نظران را به خودی و غير خودی تقسيم می کرد و تنها خودی ها را انعکاس می داد. گويا، اين سنت را شکست و عرصه ی تنگ رسانه ای را تا حد ممکن باز کرد و وجهه و اعتباری شايسته به دست آورد. دمکراسی رسانه ای در خبرنامه ی گويا نمودی واقعی يافت. بر اساس همين دمکراسی، تا چند سال رابطه ی خوانندگان با نويسندگان از طريق بخش نظرخواهی، بدون هيچ کنترل و بازبينی برقرار بود. متاسفانه از اين امکان، سوءاستفاده های بسيار شد، و برخی خوانندگان –شايد هم عاملان و ماموران- فضای نظرات را با کلام زشت و فحاشی آلودند و امکان ارتباط دو سويه خواننده و نويسنده در ذيل نوشته ها به همين دليل از ميان رفت. *** آن چه در بالا به اختصار نوشتم، ديدگاه يک خواننده و مراجعه کننده به خبرنامه گويا بود. از ديد نويسنده نيز می توان مطالب بسياری نوشت که تنها به چند نکته اکتفا می کنم. شايد يک نويسنده بهتر از هر کس ديگر معنیِ کلمه ی "آزادی" را درک کند چرا که او به طور دائم با "موانع و سدهای آزادی" رو به روست. اولين مانع، ذهن اوست در تقابل با فرهنگ مسلط جامعه (مسئله را باز نمی کنم تا نوشته طولانی نشود). دومين مانع، ناشر نوشته هاست با هر آنچه که در بالای مجموعه ی انتشارات –مثل وزارت ارشاد- و زيرِ مجموعه ی انتشارات –مثل ويراستار يا ظرفيتِ صفحات- وجود دارد. اين موانع را می توان ريزتر و مفصل تر بيان کرد که نه تنها در ايران، بل که در همه جای دنيا، آزادی نويسنده را -کم يا زياد- محدود می کنند. نه تنها محتوا، بل که حتی رسم الخط نويسنده نيز به خواستِ ناشر می تواند يا می بايد تغيير داده شود. در خبرنامه ی گويا، آزادی نويسنده در ابعاد ِ بی سابقه در رسانه های فارسی زبان رعايت می شود. البته اين آزادی به شدت مسئوليت آور است. چند سال پيش در زمان دولت اصلاحات وقتی پيشنهاد حذف بررسی کتاب مطرح شد، بسياری از ناشران با آن مخالفت کردند و مايل بودند که اجازه ی چاپ از طرف وزارت ارشاد صادر شود! علت عدم تمايل آن ها اين بود که آزادی نشر برای شان مسئوليت به همراه می آوَرْد که طبعاً مايل نبودند زير بار آن بروند و برای خود دردسر بخرند. در خبرنامه ی گويا شايد نوشته ای به دلايل گوناگون منتشر نشود، اما آن چه که منتشر می شود همان است که از ذهن و قلم نويسنده بيرون آمده و کوچکترين تغييری در آن داده نشده است. از محتوای نوشته تا رسم الخط آن با هر خطای محتوايی و شکلی، عيناً منعکس می شود و اين برای نويسنده مسئوليت آور است. مهار قلم در دست نويسنده است و نه هيچ کس ديگر. آن چه در خبرنامه ی گويا منتشر نمی شود، کل مطلب است و آن چه منتشر می شود کل مطلب و اين کل مطلب عين افکار و قلم نويسنده است. چه بسا در هنگام وقوع خطا، نويسنده آرزو کند سردبيری سختگير جلوی او را بگيرد و بر اشتباهاتش انگشت بنهد ، اما آزادیِ مسئوليتآور، رخ زيبای خود را آن جا می نماياند که نويسنده –و نه ناشر يا دبير و سردبير- شخصاً خود را تصحيح می کند و عنان قلم را در می کشد و اسب سرکش فکر را به انقياد در می آورد و به تعادلی که شايسته مقام نويسنده است دست می يابد. اين تجربه ای ست گران بها که خبرنامه ی گويا امکان عملی کردن آن را به نويسندگان و تحليلگران داده است. * با الهام از دوره های آبیفام و گلفام (Période bleue et période rose) پابلو پيکاسو حريم شرعی و خودکار بيک نمی دانم چرا با خواندن اين خبر به ياد آقای حسين شريعتمداری و داستان عامل نفوذی که ايشان تعريف می کرد افتادم. لابد شما هم آن را شنيده ايد. خلاصه اش اين است که عامل نفوذی، هميشه دو خودکار در جيب داشت؛ برای کار دولتی از خودکارِ بيت المال و برای کار شخصی از خودکارِ خودش استفاده می کرد. عده ای هم به اين امانتداری و اسلامدوستی درود می فرستادند و او را تحسين می کردند. جناب ِ عاملِ نفوذی، با ترفندهايی اين چنين آرام آرام خود را در دستگاه دولت برکشيد و در نهايت بمبی زير پای مسئولان وقت منفجر کرد. آقای شريعتمداری معتقد بود که اگر ايشان متوجه خودکار بازی طرف می شد، به او می گفت که تو حتما منافقی چرا که می توانی يک خودکار در جيب بگذاری و با همان خودکار کار دولتی و شخصی ات را انجام دهی؛ مگر يک خودکار چقدر قيمت دارد. استدلال پسنديده ای ست. حال جناب شريعتمداری -که کارشناس خبره و با تجربه ای در امور اطلاعاتی و امنيتی هستند- نظر صائبشان را در مورد حفظ فاصله ی شرعی که توسط جناب کردان اظهار شده است بيان بفرمايند. اگر دختر خانم خبرنگار –که حجاب کامل اسلامی و چادر بر سرداشته- به خاطر موقعيت و فشار اطرافيان مثلا دست اش به دست آقای کردان خورده، ايشان می توانسته است خود را کنار بکشد و بدون آبروريزی و رنجاندن دختر خانم –که به خاطر نوعِ حجاب اش، احتمالا خجالتی و سر به زير بوده- از وی فاصله بگيرد يا در نهايت در مجموع دو سه دقيقه مصاحبه و گفت وگو به نوعی اين فاجعه ی جانسوز را تحمل کند. آيا دادن تذکرِ تند برای حفظ حريم شرعی، شما را به ياد نفوذیِ خودکار به دست اوايل انقلاب نمی اندازد؟ از نقد خِرَدِ محض تا نقد سوسوليسم بخشی از سخنرانی استاد دانشمند، عالِم برجسته، فيلسوف معاصر، جناب دکتر ح. ر. پ. ا. : ما در سفر يک روزه ای که به استانبول داشتيم دقيقا موقعيت روشنفکران لائيک و وضعيت زندگی مردم در جامعه ی سکولار اروپا را مورد غوررسی قرار داديم (احتمالا می دانيد که استانبول به دو بخش اروپايی و آسيايی تقسيم می شود که ما در بخش اروپايی آن –يعنی آن طرف بغاز بوسفور- تحقيقات خود را به عمل آورديم). چه بدبختی و فلاکتی اين بيچاره های سکولارزده داشتند، قابل توصيف نيست. همه ی اين ها به خاطر اين است که حاکمان ابله ِ اين خطه عقل شان را داده اند دست خردگرايانی امثال کانت و خودشان را بيچاره کرده اند... [در اين اثنا صدای اعتراض دانشجويان بلند می شود. ر.پ.ا که خود پيش از تئوريسين شدن چماق دار بوده و مجلس به هم می زده و بعد از بيرون کردن "دشمن" از خانه و فراری دادن "او" به آمريکا خودش جای او نشسته، چماقی را که در زير ميز محض احتياط پنهان کرده لمس می کند و به صدای بلند رو به معترضين می گويد:] [بعد از بيرون کردن و کتک زدن دانشجويان:] ويلای امامزاده داوود آقای سلحشور يادش به خير، آن زمان که جوان تر بوديم و پای رفتن داشتيم، روزهای تعطيل با دوستان جمع می شديم و پای پياده به امامزاده داوود می رفتيم. کوچک تر هم که بوديم، سوار الاغ يا قاطر می شديم و با گذشتن از کوه و دره خود را به آن جا می رسانديم. از فرح زاد که بيرون می زديم در ميانه ی راه به يونجه زار می رسيديم و با خوردن چای و کشيدن قليان در قهوه خانه ی آن جا خستگی در می کرديم. در بين راه زنان بارداری را می ديديم که با پای برهنه به خاطر نذری که داشتند، به طرف امامزاده می رفتند. کسانی که از امامزاده باز می گشتند به کسانی که به طرف امامزاده می رفتند با صدای بلند می گفتند "التماس دعا" و جواب می شنيدند "محتاجيم به دعا". نرسيده به امامزاده داوود، پيچی بود که اکنون نام اش به خاطرم نمانده، و آن اولين نقطه ای بود که چشم مان به گنبد امامزاده می افتاد. خستگی راه با مشاهده آن گنبد و منطقه ی سر سبز اطراف از ميان می رفت. بعد محيط امامزاده بود و قهوه خانه های پيرامون و اتاق های اجاره ای و شب های خنک و پر از نورهای رنگارنگ نئون. همه ی اين ها در زمان شاه بود؛ زمان حکومت پهلوی. همان که در تاريخ های اخير می نويسند می خواست دين حنيف را از ميان بِبَرَد. امروز –آن طور که شنيده ام- راه آسفالته تا امامزاده داوود کشيده شده و زوار با اتومبيل به زيارت می روند. خودِ من نرفته ام و نديده ام و نمی دانم که مثلا آيا هنوز از آن پيچ نزديک امامزاده، گنبد امامزاده ديده می شود، يا ويلای امثال آقای سلحشور که با پس مانده ی پول سريال يوسف پيامبر ساخته شده، جلوی ديد امامزاده را گرفته است؟ ان شاءالله با ساخته شدن اين سريال عظيم و صد در صد اسلامی –که در آن بازيگرانِ بی نمازی چون محمدرضا گلزار بازی داده نشده اند و تهيه کنندگان و هنرپيشگان پيش از هر سکانس وضو گرفته اند- اسلام آقايان تقويت می شود، به کوری چشم دشمنان. ويلای اسلامی هم از قِبَلَش ساخته می شود، باز هم به کوری چشم دشمنان. می مانَد ديده شدن يا ديده نشدن گنبد امامزاده داوود و اين که ساخت و ساز ويلاهايی از اين قبيل می تواند جلوی ديد اين مکان مقدس را بگيرد و در مقابل چشم مسلمانان مانع ايجاد کند که آن هم موضوع مهمی نيست و خود آقايان در آن دنيا لابد جواب اش را می دهند... مهريه با اندازه ارتفاع هيماليا و گدابازی ما در کشکول هفته ی گذشته مطلبی نوشتيم زير عنوان "زنان ايرانی از فرح پهلوی بياموزند" و در آن اشاره به ميزانِ مهريه ای از نظر خودمان خيلی زياد –يعنی طلا به اندازه ی وزن زن- کرديم. بر اين باور خطا بوديم که اين مهريه، مهريه ای ست ابتکاری که عظمت مهريه های امروزی را نشان می دهد؛ ولی به شدت اشتباه می کرديم. مهريه ی فرضی ما در مقابل مهريه های واقعی -که در برنا نيوز خبر آن آمده بود- رنگ باخت و ما را متاثر کرد. فهميديم چقدر از مرحله پرتيم. عظمت و اوريژيناليته ی سکه طلا به ارتفاع هيماليا کجا، طلا به وزن همسری که همين طور در حال چاق شدن و از ريخت افتادن است کجا؟ (*) همه ی اين ها يک طرف، قيافه ی شاه داماد و خانواده ی محترم اش، وقتی که روی اطلسِ جغرافيايی خم شده اند و دارند به دنبال ارتفاعِ اورست می گردند، حقيقتاً ديدنی ست! به هر حال در همين جا از عروس خانم های عزيزی که به خاطر نوشته ی ما به اشتباه افتادند و به جای مهريه ای عظيم و بلند، به مهريه ای کوتاه و پهن تن در دادند عذرخواهی می کنيم. * دختر خانم های ايرانی اغلب تا پيش از پيدا کردن همسر مناسب، به فکر حفظ تناسب اندام از طريق کم خوردن، حضور در کلاس های آئروبيک، استفاده از کمربندهای لرزاننده ی موضعی، ژل های سوزاننده ی چربی، مطالعه ی کتاب بدن سازی جين فوندا، ساکشن، سونا، بهره گيری از دستگاه های ماساژ الکتريکیِ نابود کننده سلولوئيد و غيره هستند و بعد از عبور خر مربوطه از روی پُل و پيدا کردن "شووَرِ پولدار" (نمی دانم تلفظ شوهر را که در آن "هـ" قاطی "و" می شود و به حالت کِشدار ادا می گردد چگونه بنويسم)، وزن را رها می کنند و آخيش حالا می توانيم يک دلِ سير قيمه پلو و قرمه سبزی بخوريم و باقی قضايا. خصوصا اگر مهريه، معادل وزن باشد که هر چه سنگين تر، بهتر... تراژدی کردان کمدی مفرح کردان اندک اندک تبديل به تراژدی دردناک می شود. ابتدا موضوع دکترای جعلی، که می شد به آن خنديد، بعد موضوع ازاله ی بکارت که می شد با شگفتی و از روی تاسف برای آن سر تکان داد و اکنون مسئله ی خودکشی زن مورد تجاوز قرار گرفته و مرگ "فرزند مرتبط با اين ماجرا" که بايد برای آن اشک ريخت. اشک ريخت ابتدا برای آن زن و بچه، بعد برای ملت ايران که چنين رهبرانی بر سرنوشت اش حاکم شده اند، بعد برای نمايندگانی که با وجود ارائه ی مدارکی که جديد هم نبوده است، به فرمان رهبر، به موجودی چنين خبيث رای اعتماد داده اند، و در نهايت برای خودِ رهبر که سياست بازان او را به جايی کشانده اند که چنين اشخاصی را بر سرنوشت ملت حاکم می سازد. اگر آقای حسين شريعتمداری مقاله ی "نازنينی تو..." را ننوشته بود، می توانستم به عنوان فردی از اين ملت به خود بقبولانم که رهبر و اطرافيانش و دستگاه قضايی و امنيتی از وقوع چنين حوادثی بی خبر بوده اند ولی وقتی آن مقاله را برای دهمين و بيستمين بار مرور می کنم، برايم مثل روز روشن می شود که هشدار شريعتمداری کاملا از روی آگاهی بوده و غير ممکن است آقای خامنه ای از سابقه ی اين فرد پليد بی خبر بوده باشد. اما سوال اين است که چرا؟ سوالی ست که هر پاسخی اکنون به آن داده شود، دير خواهد بود. آقای کردان به فرض برکناری، مقامی بالا، حتی بالاتر از وزارت کشور به دست خواهد آورد، و در روند امور نظام اسلامی هيچ گونه خللی به وجود نخواهد آمد. اما اين عارضه و عوارض جانبی -مانند پرداخت رشوه پنج ميليون تومانی به نمايندگان- عفونتی که سراسر پيکره ی نظام را در بر گرفته نشان می دهد. يک فرصت و امکان ديگر، برای شناخت مرض و درمان ديرهنگام آن. آيا اراده ای برای معالجه ی اساسی وجود دارد؟ بيانيه طنزنويسان مطبوعاتی در مخالفت با استيضاح دکتر کردان " بيانيه جمعی از طنزنويسان مطبوعاتی در مخالفت با استيضاح دکتر کردان: روان شناسی احمدی نژاد توسط دکتر خزعلی و اکنون دکتر خزعلی، آقای احمدی نژاد را در سايت خود از نظر روانی معاينه کرده و به نتايجی رسيده که ما چند ماه پيش –بدون آن که سواد و تخصص روان شناسی داشته باشيم- به آن رسيده بوديم. بخش هايی از تشخيص پزشکی ايشان را در اينجا می آوريم و باقی را در سايت ايشان به اين نشانی دنبال کنيد: اختلالات شخصيت به عنوان يکی از عمده ترين اختلالات روانی، عبارت از تجارب ذهنی و رفتاری پا بر جا و مداوم که بر معيارهای فرهنگی منطبق نمی باشد و بر افکار، احساسات و رفتار شخص نفوذی غير قابل انعطاف دارد. شروع آن از نوجوانی يا جوانی است و در طول زمان بی تغيير باقی می ماند و موجبات رنج وعذاب درون ذهنی فرد و اختلال چشمگير روابط بين فردی و عملکرد اجتماعی فرد را فراهم می آورد... حتماً تا کنون با فردی مواجه شده ايد که اگر در يک مهمانی، ضيافت و يا سمينار در مرکز توجه قرار نداشته باشد، دچار رنج و مشقت فراوان می شود و از آنجا که معمولاً فاقد هر نوع شايستگی جسمی، فردی و اجتماعی در خور تحسين است، برای جلب توجه سايرين، در تعاملش با ديگران از روش های اغواگرانه همچون لبخندهای ساختگی و بی مورد و جملاتی با بار احساسی سطحی به طور مبالغه آميزی سود می برد... اين اشخاص به علت حس خودکم بينی نافذی که بر آنها حاکم است اگر برای نخستين بار به محفلی بسيار پرشکوه و رسمی پا بگذارند (تا چه رسد به سخنرانی)، دچار استرس شديدی می شوند تا حدی که برای مدت کوتاهی ممکن است دچار حالت هايی نظير شخصيت زدايی يا واقعيت زدودگی شوند. در اين حالت، خود و جهان اطراف خود را به طور واقعی درک نمی کنند و گويی در رويا به سر می برند و به صورت گذرا دچار توهمات شنوايی يا بينايی می شوند؛ مثلاً در اطراف خود هاله ای نور احساس می کنند. خوشبختانه اين تجربيات با تکرار حضور در اين مجامع بر طرف می شود. بر اساس مراجع، چنين فردی مبتلا به اختلال شخصيت نمايشی (هيستريونيک) می باشد... چنين بيماری، معمولاً در معرض خطر ابتلا به اختلال شخصيت ديگری به نام اختلال شخصيت خودشيفته (نارسيسيستيک) می باشد. فرد مبتلا به اختلال اخير دچار يک احساس خود بزرگ بينی فوق العاده است... او نيازمند اين است که به شکل افراطی تحسين شود و برای ارضاء اين نياز اگر بتواند با هزينه های بسيار به اقداماتی بيهوده و سفرهايی پرخرج مبادرت می ورزد تا هر چه بيشتر امکان ابراز و تماشای اين تحسين ها فراهم گردد .هيچ چيز به اندازه يک انتقاد او را برآشفته نمی سازد و معمولاً به شکلی زننده، مخالفين و منتقدين خود را تحقير و تخريب می کند... او دارای شخصيتی چاپلوس پرور است، و به تدريج همه دوستان دلسوز و حقيقی خود را از دست می دهد. با کمال تأسف اين اختلال از صعب العلاج ترين اختلالات روانی است." ما و راديو زمانه *** از هزاران شنونده ی صدای آمريکا، چند نفر با شيوه ی مديريت آن آشنا هستند و اگر مدير اين رسانه، روزی توسط مسئولان آمريکايی عوض شود، چند نفر از اين هزاران شنونده به آن اعتراض خواهند کرد يا در باره ی آن مطلب خواهند نوشت؟ از هزاران شنونده ی بی.بی.سی فارسی، چند نفر با شيوه ی مديريت آن آشنا هستند و اگر مدير اين رسانه، روزی توسط مسئولان انگليسی عوض شود، چند نفر از اين هزاران شنونده به آن اعتراض خواهند کرد يا در باره ی آن مطلب خواهند نوشت؟ تغيير، در هيچ يک از رسانه های فارسی زبانِ وابسته به دولت های خارجی تا کنون واکنشی به اين حد گسترده نداشته است و اين بی دليل نيست... *** صدای آمريکا، بی.بی.سی، راديو فردا، و امثال اين ها، اساساً راديو –يعنی رسانه ای شنيداری- بوده اند و هستند و اگر وب سايتی ايجاد کرده اند، در جنب راديو بوده و کاربردی ثانوی داشته است. اما راديو زمانه در اصل وب سايتی ست که راديو در جنب و کنار آن قرار دارد و اين تفاوتی ماهُوی ميان اين "راديو" با راديوهای ديگر به وجود می آوَرَد. صدای زمانه بيشتر از کامپيوتر شنيده می شود تا دستگاه راديو –يا گيرنده های ماهواره ای که به تلويزيون متصل اند- و اين همان تفاوتی ست که احتمالا مناقشاتی را در ميان مسئولان هلندی راديو به وجود آورده است. اگر راديوهای ديگر را عده ای حرفه ای که کارشان راديوی واقعی و صدای واقعی بوده پايه گذاری و اداره کرده اند، و اساس را بر امواج پخش شده از طريق آنتن ها گذاشته اند، راديو زمانه را تعدادی آماتور، که وجه مشترکشان وب نويسی بوده، با کمکِ جنبی تعداد کمی متخصص "راديويی" بنيان نهاده اند و رسانه ای به وجود آورده اند که در دوران گذار از امواج سنتی راديويی به پالس های مدرن اينترنتی می توانسته است در ميان جوانان آشنا با اينترنت بُرد داشته باشد. در مورد حُسن و عيب رسانه های قديم و جديد شايد در جای ديگر به طور مفصل سخن بگوييم... *** آقای مهدی جامی، به عنوان بنيان گذار و اداره کننده ی راديوی زمانه، از ارتباطات و آشنايی خود با وب نويسان بهره گرفته و توانسته است آن ها را زير يک سقف –سقفی مجازی از ايران تا کانادا- گرد آوَرَد. طبيعی ست که اين وب نويسانِ "دست اندرکار" و حتی وب نويسان ناظر و بيرون از گود، نسبت به اين راديوی اينترنتی و مدير سابق آن احساس نزديکی داشته باشند و نسبت به کنش های درونی اين راديو واکنش های بيرونی نشان دهند؛ واکنشی که هرگز برای راديوهای ديگر ديده نمی شود. اين واکنش های موافق و مخالف -که گاه با اشک و آه و اندوه و دريغ و افسوس همراه شده- می تواند حيرت ناظران بيرونی و به خصوص خارجی های بی احساس را بر انگيزد. البته اکثر اين واکنش ها تاثيری بر روند امور و طرفين دعوا نخواهند داشت و تنها به کار ِ استفاده ی تبليغی و تهييجی خواهند آمد... *** من زياد علاقه به پيش بينی های سياسی و اجتماعی و غيره ندارم، و اگر بر اساس عقل سليم، احتمالی در مورد آينده بدهم و آن احتمال، اتفاقا تبديل به يقين شود، دچار شور و شعف نمی شوم و امتيازی به خود اضافه و امتيازی از طرف مقابل کم نمی کنم (برخی از تحليل گران سياسی، مانند قمار بازان، از اين که ورق شان بر اساس حساب احتمالات و حدس و گمان های تجربی می بَرَد چنان دچار شعف می شوند که گويی آينده، در دست آنان است. کاش در کنار صحت پيشبينی ها و بُردها، به غلط از آب درآمدن بسياری از آن ها و باخت ها نيز توجه می کردند). اگر اين يک نمونه را بيان می کنم، تنها به خاطر قطعيت صد در صد آن بر اساس تجارب تاريخی ست. حدود يک سال پيش بود که در پاسخ به نقد روزنامه فولکس گرانت نوشتم: مسئولان پرس ناو و هيئت نظارت راديو زمانه، به اين نکته توجه داشته باشند که يکی از مهم ترين دلايل ورود وب نويسان به بحث تغيير مديريت مهدی جامی، همين وابستگی مالی راديو زمانه به دولت خارجی ست. آقای زوران جوکانوويچ به عنوان مدير موقت راديو زمانه قطعا از ديدگاه ما ايرانيان نسبت به رسانه هايی که از دولت های خارجی –فرقی نمی کند آمريکايی، انگليسی، هلندی، روسی، آلمانی، کاپيتاليستی، سوسياليستی- پول می گيرند بی اطلاع اند و يا آگاهی شان در سطح ما نيست. اين که مدير يک رسانه تغيير کند –که در هر جای دنيا امری عادی ست، حتی اگر به صورت کودتا و ناگهانی باشد- از ديد ما ايرانيان تنها حمل بر تغيير مدير رسانه نخواهد شد، بل که حمل بر تغيير سياست های دولت خارجیِ حامیِ رسانه، نسبت به سياست های داخل کشور و حاکمان ايران تلقی خواهد شد. در اين زمينه بهترين مثال، مثال "راديوی صدای ملی ايران" است (*) که شوروی ها در اواخر دهه ی سی، يعنی به هنگام تيره شدن روابط ايران و شوروی، به راه انداختند. اين راديو، با زبانی تند و حتی دشنام و ناسزاگويی به شاه و اشرف و دربار سخن پراکنی می کرد. اعضای حزب توده ايران گرداننده و تهيه کننده برنامه های سفارشی آن بودند. با بهبود روابط در اوايل دهه چهل يک باره صدای اين راديو خاموش شد. آقای بابک ميرخسروی که از اعضای ارشد حزب توده ی ايران است در خاطرات اش چنين می نويسد: يا حکايت دردناک راديو پيک ايران که صدای آن به خاطر معامله ی چند تن پنير توسط بلغارها خاموش شد و صاحبان راديو به مغولستان و آلمان شرقی حواله داده شدند! نمونه های ديگری از اين دست می توان بر شمرد که تکرار داستان غم انگيز رسانه های وابسته به دولت های خارجی ست. همين بس که بدانيم آزادی خواهان واقعی، يعنی کسانی که هميشه به کمک های خارجی با ديده ی ترديد نگريسته و می نگرند و از پذيرش آن سر باز می زنند، بر اساس تاريخ يک صد ساله ی اخير هيچ گاه به دولت های خارجی اعتماد نکرده و نمی کنند. شايد از آن رسانه ها، تنها به خاطر رسانه بودن و پخش برخی اخبار منتشر نشده در رسانه های داخلی بهره گيرند اما هرگز به آن ها اعتماد و تکيه نمی کنند. اتفاقاتی از قبيل اخراج مهدی جامی با در نظر گرفتن اين سوابق، قطعا با تحليل های سياسی مبتنی بر روابط بين المللی ارزيابی خواهد شد، خواه چنين روابطی در اخراج ايشان دخيل بوده باشد، خواه نه. بدون شک اخراج ناگهانی مدير ايرانی راديو توسط هيئت نظارت هلندی، با روش قاطع و بُرَّنده –و بلکه نابودکننده-ی روسی شباهت هايی دارد که در ذهن آشنايان با تاريخ ايجاد واکنش منفی می کند. *** گفتنی در اين باره بسيار است. کاش پيش بينی يک سال قبل من درست از آب در نمی آمد. رشد راديو زمانه و محبوبيت روزافزون آن در ميان روشنفکران، نويدی بود برای انجام يک کار خلاق با مديريتی نوانديش و نوخواه. اعتمادی که ميان رسانه و مخاطب آرام آرام به وجود می آمد با اين تغيير ناگهانی به يک باره از ميان رفت. ايجاد اين اعتماد با فرصت طلبان قدرت جو ممکن نخواهد بود. آقای جوکانوويچ و هيئت نظارت راديو زمانه بعيد است چنين معادله ی پيچيده و پر از مجهولی را بتوانند تجزيه و تحليل کنند. * به اين نمونه در مطالب ديگرم نيز اشاره کرده ام. Copyright: gooya.com 2016
|