در همين زمينه
3 اردیبهشت» مسئلهی چسباندن ضميرهايی چون "شين" فاعلی يا مفعولی در پايان فعلها، سعيد هنرمند31 فروردین» از ادبيات "عوضی" فارسی تا يادداشتهای روزانه محمدعلی فروغی به کوشش ايرج افشار 27 فروردین» ای "شينِ" بيچارهی مظلوم! ف. م. سخن 12 فروردین» از ملاقات اينجانب با شاهزاده رضا پهلوی تا داستان پناهنده شدن من و سفر به فرانسه 25 اسفند» از تبريک به حضرت آيتاللهالعظمی خامنهای دامت برکاته تا تبريک به وبلاگنويسان ايرانی
بخوانید!
7 اردیبهشت » مجسمه شهريار در محوطه تئاتر شهر مفقود شد! ايسنا
7 اردیبهشت » هفتم ارديبهشت (۲۷ آوريل) روز جهانی گرافيک؛ گفتوگو با چند گرافيست ايران: بهروز نيستيم، بازار کار محدود است، مهر 7 اردیبهشت » نشست "سعدی، خاک شيراز و بوی عشق" در دانشگاه حافظ؛ اسلامی ندوشن: سعدی در نزد فارسیزبانان، "معلم اول" است، ايسنا 7 اردیبهشت » از سانسور به سَبْکِ جرس تا زبان آموزی از اکبر گنجی 7 اردیبهشت » غرفههای تقريباً رايگان برای برخی ناشران خارجی در نمايشگاه کتاب تهران! مهر
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از سانسور به سَبْکِ جرس تا زبان آموزی از اکبر گنجیکشکول خبری هفته (۱۱۹) در کشکول شماره ی ۱۱۹ می خوانيد: سانسور به سَبْکِ جرس حالا باز، آقای علی ايزدی با فرستادنِ مطلبِ "آقای خامنه ای، خوف يا خذلان!؟ در حاشيه دردنامه سرگشاده پسری ناخلف (!) به ناپدری (!) نظام" به دو سايت "جرس" و "گويا" کار دست ما می دهد تا به آدم هايی که دل شان نمی خواهد چيزی از کسی بشنوند، چيزی بگوييم و يک کم حالت موی دماغ پيدا کنيم. اين، هم تقصير آقای علی ايزدی ست و هم تقصيرِ چشم های ما که افتادگی های يک نوشته را ناخودآگاه می بيند. اگر يک آدم غير خودی و غير سبز و غير خاکستری اجازه داشته باشد سوال کند می خواهيم از مسئولان محترم سايت جرس سوال کنيم چرا جمله ی: به نظرم انتظار عبثی ست که بخواهيم جرس خودش را به خاطر اين مورد کوچک ناراحت کند. وقتی نويسنده ی فرهيخته و اهل دانشی مثل آقای حسين کمالی در اعتراض به درشتگويیِ جرس به شادروان شجاع الدين شفا، جرسنويسی را ترک می کند، و اصحاب جرس طوری رفتار می کنند که انگار نه خانی آمده نه خانی رفته، انتظار داريم بنشينند غصه ی حذف يک جمله يا انتقاد يک منتقد بی نام و نشان را بخورند؟ زهی خيال باطل! ويژه نامه اشپيگل در باره ايران و ارزش ايرانيکا وقتی در سايتِ دويچه وله خواندم که "گفتگو با برت فراگنر ايرانشناس مشهور اتريشی از ديگر مطالبی است که برخی از نظرات مطرح شده در آن مورد پسند بسياری از ايرانيان نيست. فراگنر استاد پيشين دانشگاه بامبرگ، موسس و (تا سال ۲۰۰۹) رئيس انستيتوی ايرانشناسی آکادمی علوم اتريش است. فراگنر که پارسيان را ابرقدرت و از پيشگامان تمدن بشری معرفی میکند، معتقد است مفهوم "ايران" نه در دوران هخامنشيان که در زمان حکومت ايلخانيان مغول پديد آمده است..." گُمان کردم آقای فراگنر نظرات جديدی مطرح کرده است که بعد از تهيه مجله و خواندن متن ديدم خير بحث همان بحث هميشگی "ايران" به عنوان هويت ملی ما ايرانيان است و اين بحث در جاهای مختلف، از جمله در ايرانيکا موضوع بررسی و نقد بوده است. همين موضوع هويت ملی ايرانيان در مقاله ای جامع و مُمَتِّع از جناب آقای جلال متينی با عنوانِ "ايران در گذشتِ روزگاران" مورد بررسی قرار گرفته و بيست و نه صفحه از کتاب ايران در گذرگاه زمان (چاپ نخست، پائيز ۱۳۸۶، نشر شرکت کتاب، آمريکا، از صفحه ی ۲۶۹ تا ۲۹۷) را در بر گرفته است. ايشان با استدلال های منطقی و آوردن نمونه از کتب قديمی، تلاش کرده تا قدمت کلمه ی ايران و اصالت هويت ما ايرانيان را اثبات نمايد. ولی موضوع اين جاست که اين گونه مطالب اگر به زبان های بيگانه ترجمه نشود، در محدوده ی بسته ی ما ايرانيان نشر و پخش خواهد شد که خودْ اغلب به ايران و هويت مان اعتقاد راسخ –اگرچه بدون پايه ی علمی- داريم. اما جهان نسبت به ما مثل خود ما فکر نمی کند. يک مقاله از دکتر فراگنر کافی ست تا ذهنيت خوانندگان آلمانی زبان را نسبت به ايران و قدمت و موجوديت آن در هم بريزد و عميقاً ايجاد شک و شبهه کند. اين موضوع هم با پروپاگاندای عده ای تجزيه طلب و شعارهای از سرِ جهل و تعصب آن ها فرق می کند. بحثی ست علمی که هر نيت سوء سياسی هم پشت آن باشد بايد با آوردن فاکت و استدلال به نتيجه برسد. اينجاست که ارزش دائرةالمعارف ايرانيکا و زحمات استاد گرانقدر احسان يارشاطر مشخص می شود. دائرةالمعارفی که به زبان انگليسی و به عنوان مرجعی معتبر در سطح بين الملل می تواند مورد ارجاع و استناد قرار گيرد و به بسياری از سوال ها و شبهه ها پاسخ درخورِ علمی دهد. بر ماست که از ايرانيکا و پديدآورندگان آن به هر صورت که می توانيم حمايت کنيم. اگر شاهنامه ی فردوسی هويت ملی و زبان و فرهنگ ما را حفظ و تثبيت کرد، ايرانيکا در دوره ی حاضر می تواند به عنوان يک مرجع بی طرف علمی، در سطح جهان، حافظ اين هويت و فرهنگ باشد. درگذشت شجاع الدين شفا شادروان شجاع الدين شفا برای من يک شخصيت برجسته ی فرهنگی بود، که قلم ايشان را دوست داشتم. شيوه ی نگارش شان را دوست داشتم. شکوه کلام شان را دوست داشتم. از اين زاويه، برای من ديگر مهم نيست که ايشان معاون فرهنگی دربار بوده، يا برگزار کننده ی جشن های دوهزار و پانصد ساله و نويسنده ی خطابه های شاه و مولف کتاب انقلاب سفيد و جمله ی مشهور کورش آسوده بخواب که ما بيداريم. در همين جمله هم شکوهی شاهانه مشاهده می شود و آن قدر بوده است که تا به امروز در يادها و خاطره ها مانده است. بعدها کتاب های ديگر ايشان را در باره ی اديان و مذاهب توحيدی خواندم. کتاب هايی که با ارائه ی دقيق فاکت ها، سعی در نشان دادن بطن و ريشه ی اديان و مذاهب دارد. لحن برخی از کتاب ها تند و شيوه ی بيان شان مستقيم و کوبنده است. جملات کتب مقدس نه در متن و زمينه ی تاريخ و تاثيرات تاريخی و در نظر گرفتن دوران کتابت آن ها، که به طور مجزا و جدا از متن و با نگاه مدرن و قرن بيستمی بررسی شده است. چيزی که در اين کتب باعث حيرت می شود، قدرت تفکيک و انتخاب شادروان شفا ست. از ميان انبوهی کتاب و فاکت، ايشان توانسته است مطالبی را که در جهت اثبات نظر خود بوده با مهارت جدا کند و در مجموعه ای منسجم گرد آوَرَد. من، به عنوان يک خواننده ی کتاب، روش شادروان شفا را در تحليل دين و مذهب، ناقص و فاقد عنصر همدلی با معتقدان به اديان و مذاهب می دانم. به اعتقاد اينجانب روش آقای شفا، روشی شلاقی ست که بيشتر از فهم برای خواننده ی معتقد، درد برای او ايجاد می کند. آن چه می خواند را با نُرم های امروزی درست نمی بيند اما چون نمی تواند دست از اعتقادات قلبی خود بردارد، کتاب را خوانده يا نخوانده در گوشه ای می نهد و هم چنان با اعتقادات اش –گيرم به شکلی نرم تر و غيرمتعصبانه تر- زندگی می کند. من آثار انتقادی شادروان شفا را چنين می بينم و ابداً هم بر بی نقص بودن نگاه خود اصرار ندارم و شايد نظر خوانندگان ديگر بر خلاف نظر من باشد. اما شفا، هر قدر هم در باره ی دين و مذهب با صراحت سخن گفته باشد، هر اندازه مطلب و کتاب در اين زمينه نوشته باشد، هر قدر نسبت به اعتقادات مسلمانان شيعه تندی کرده باشد، باز دليل نخواهد شد که در زمان درگذشت او ادب و متانت شايسته ی اهل قلم و فرهنگ فراموش شود. کاری که متاسفانه شد و موجب رنجش خاطر بسياری گرديد. درگذشت ايشان را به خانواده محترم شان تسليت می گويم. چيز لرزه و وحشت ما باری اين ها را گفتيم که بگوييم اين جنبش چيز لرزه که شروع شد ما وحشت کرديم نکند درست در همان لحظه لايه های زمين جا به جا بشود زلزله ای چيزی در جايی بيايد. کلی حمد و سوره خوانديم که گسل ها از هم نگسلد و لايه ها بالا و پايين نشود. گفتيم اگر اين طور بشود، و درست در لحظه ی لرزاندن چيزها، زمين بلرزد، آن وقت جمعيت مسلمان جهان يک دفعه از يک ميليارد به سه ميليارد افزايش پيدا می کند، همه ی زن های غرب چادری می شوند، همه ی مردهای غرب برای دور کردن بلا، زن ها را در خانه حبس می کنند و بر آن ها نام "منزل" و "خانواده" و "عورت" می نهند، و عکسِ حجةالاسلام کاظم صديقی می رود روی جلد مجله ی تايم و خودش هم می شود تاثير گذار ترين شخصيت جهان! خدا را شکر، انگار به خير گذشت! زبان آموزی از اکبر گنجی از اکبر گنجی بسيار آموخته ام و بسيار می آموزم. آخرين چيزی که دارم از اکبر گنجی می آموزم، شيوه ی سخن گفتن است و اين که مواظب باشم، زبان ام تبديل به شمشير نشود. به عبارتی زبان ام مارکسی و لنينی نشود. نرم حرف بزنم و لطيف و بی خشونت. اصلا اين شمشير بد چيزی ست که الهی نسل اش از روی زمين برداشته شود. نه! ببخشيد نفرين کردم و اين کار بدی ست! بايد با زبان به قول قديمی ها لَیِّن سخن بگويم. مارکس و لنين هم خيلی اشتباه کردند. پيش خودم مارکس را مجسّم می کردم که در کتابخانهی لندن به ديدار اکبر می رود تا از او درس بگيرد که چگونه سخن بگويد. بنده ی خدا تازه کت اش را فروخته تا شکم زن و بچه اش را سير کند برای همين کت هم به تن ندارد. مارکس از روی هر کدام از اين جمله ها صد بار می نويسد و مشق می کند: يا لنين را می بينم که به تازگی او را به دهِ کوکوشکينو در استان غازان تبعيد کرده اند و زير نظر پليس است ولی اکبر توانسته با او در قهوه خانه ی ده قرار بگذارد و درس هايی در زمينه ی چگونه سخن گفتن به او بدهد. نه که تزار، برادرِ بزرگِ لنين –الکساندر- را به تازگی تيرباران کرده لنين کمی عصبی و پرخاشگر شده است و کنترل حرف های خود را ندارد. زود خشم می گيرد و به زمين و زمان بد و بيراه می گويد. اکبر دست لنين را در دست می گيرد و به او می گويد اين ها را تکرار کن تا آرام شوی: آخيش! چقدر چيز ياد گرفتن از اکبر خوب است. حالا می خواهم بروم زبان خودم را نسبت به حکام ايران پوليش بزنم و نرم و ملايم کنم. آی آقای آيت الله العظمی امام خامنه ای! عزيز دلِ سخن! قربانت بشوم! با زبان غير شمشيری و غير نابودگر و گردنِ کج تقاضا می کنم... Copyright: gooya.com 2016
|