در همين زمينه
28 اردیبهشت» از ندای ماندگار استاد شجريان تا خامنهای در جهنم15 اردیبهشت» از بالاخره فاتحه بخوانيم يا نخوانيم تا چند شعر جديد از دکتر شفيعی کدکنی 7 اردیبهشت» از سانسور به سَبْکِ جرس تا زبان آموزی از اکبر گنجی 3 اردیبهشت» مسئلهی چسباندن ضميرهايی چون "شين" فاعلی يا مفعولی در پايان فعلها، سعيد هنرمند 31 فروردین» از ادبيات "عوضی" فارسی تا يادداشتهای روزانه محمدعلی فروغی به کوشش ايرج افشار
بخوانید!
7 خرداد » تعدادي زننما در تهران دستگير شدند، جام جم
6 خرداد » از زبان دکتر عبدالکريم سروش تا مصيبت بوسيدن ژوليت بينوش 6 خرداد » فرآورده هاي لبني 45 درصد گران شد، ایلنا 4 خرداد » اصغر فرهادی مهمان اولين جلسه نمايش کانون فيلم MAKE A MOVIE در تورنتو 4 خرداد » گفتگوی شهلا رستمی با عباس کيارستمی، راديو بين المللی فرانسه
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از زبان دکتر عبدالکريم سروش تا مصيبت بوسيدن ژوليت بينوشکشکول خبری هفته (۱۲۲) در کشکول شماره ی ۱۲۲ می خوانيد: زبان دکتر عبدالکريم سروش بادا بادا مبارک بادا در اوين جشنی با شکوه بر پاست. بازجوها در حالی که سلول شکنجه را به انواع و اقسام شلاق و کابل و زنجير آراسته اند، در حال شادی و پايکوبی هستند. روی تخت شکنجه چند بطری نوشابه ی خانواده چيده شده است. عروس و داماد با چشمان بسته رو به ديوار نشسته اند و فقط صدای آواز و قهقهه ی بازجويان را می شنوند. حاج ميثم در حالی که لنگه کفشی را به صورت ميکروفون به دست گرفته پشت سر عروس داماد و رو به بازجويان ديگر که هر کدام يک بطری نوشابه در دست دارند می ايستد: داستان ملودراماتيک دختر بدحجاب؛ مادر بيمار مشاور نيروی انتظامی- عزيزم شما می دونيد چرا اين جا تشريف داريد؟ بازنويسی در جستجوی زمان از دست رفته ممکن است فکر کنيد چرا اين قدر با هيجان اين معرفی را انجام می دهم. اولاً به خاطر اين که بعد از مدت ها يک ترجمه ی فنّی-هنریِ خوب خوانده ام. دوم اين که کتابِ ترجمه شده توسط آقای پژمان کتابی ست -هر چند برای ناآشنايان با اصل در جستجوی زمان از دست رفته نامفهوم ولی- شگفت انگيز؛ شگفت انگيز از اين رو که کتابی عظيم و هفت جلدی و چهار هزار صفحه ای، با مهارت يک نمايشنامه نويسِ هنرمند خلاصه شده است در يک کتاب قطع پالتويی با ۱۰۱ صفحه. آن هم کتابی که به قول مرحوم مهدی سحابی، "در عين روشنی و زلالی «سنگين» است" (گزيده هايی از در جستجوی زمان از دست رفته، مارسل پروست، مهدی سحابی، صفحهی ۸) و به قول دکتر پژمان با آن که اين کتاب "از شاهکارهای مسلّم دنيای رمان و از قلّه های رفيع آن است، کمتر کسی می تواند خواندن آن را تا آخر ادامه دهد." (بازنويسی، صفحه ی پنج). اما چند کلمه در مورد ترجمه ی "بازنويسی...". من نمی توانم اظهار نظری در مورد تطابق ترجمه با اصلِ کتاب بکنم ولی عباس پژمان جزو آن دسته از مترجمانی ست که طبق گفته ها و شنيده ها، به کار او و دقت او می توان اطمينان کرد. ايشان کسی است که بر خلاف نظريه رايج ميان مترجمان که دانستن زبان مقصد را اساس يک ترجمهی خوب می دانند، فهميدن مطلب در زبان مبداء را پايه ی ترجمه می داند که نظری بسيار ارزشمند است و به گمان من اگر ترجمه های زيادی قابل خواندن نيست، علت آن نه ضعف در زبان فارسی و نه ضعفِ خودِ زبان فارسی که نفهميدن متنِ مبداء است که کار را به ترجمه ی لغت به لغت می کشاند و مترجم و خواننده را به گرفتاری و مرارت دچار می کند (اولی را به گرفتاری و مرارتِ ترجمه کردن و دومی را به گرفتاری و مرارتِ مطالعه کردن). چيزی که از ترجمه ی "بازنويسی" می توان حس کرد اين است که مترجمِ کارآشنا، پروست و اثرش را خوب شناخته و مشکلی برای فهميدن و فهماندن متن خلاصه شده ای که خود عصاره ی يک متن دشوار و در هم پيچيدهی ادبی ست نداشته، و اين کم امتيازی نيست. خواننده، احساسِ خواندنِ متنِ ترجمه شده نمی کند و با هيچ دستانداز آزاردهندهای رو به رو نمی شود. البته برای فهميدن اين کتاب، دانستن زبان فارسی کافی نيست! بايد با پروست و نحوه ی نوشتن او از قبل آشنا بود والا متن، متنی بی سر و ته و خسته کننده و از هم گسسته به نظر خواهد رسيد. پيوند مفاهيم پروست نه بر روی کاغذ که در ذهن خواننده بايد انجام شود و اين کار هر کسی نيست. به قول عباس پژمان، کسی که در جستجو را به طور کامل می خواند انگار يک "خواب بزرگ" را می خواند (همان جا). به هر حال مطمئن هستم دوستداران پروست با کمال ميل ۱۸۰۰ تومان برای خريدن اين کتاب کوچک خواهند پرداخت و نه يک بار بل که چند بار آن را خواهند خواند و هر بار چيز جديدی در آن خواهند يافت. مطمئن هستم! آلزايمر آقا مرا بگی، انگار آب يخ ريخته باشند روی سرم. هی به ساعت نگاه می کردم، هی به موبايل نگاه می کردم، هی به خودم و رفيق ام فکر می کردم. به او گفتم منتظر باش که اومدم و جَلدی از خانه بيرون زدم. به هر بدبختی بود به محل قرار رسيدم. دوست ام گفت "انگار دچار آلزايمر شدی." گفتم "به نظر خودم هم همين طور ميآد. خيلی چيزها را زود فراموش می کنم". نه ورداشت نه گذاشت پرسيد "تو پسمانده ی موش می خوری؟!" گفتم "بله آقا؟!" پرسيد "تازگی ها از وسط دو تا زن عبور کرده ای؟!" گفتم "چی؟" گفت اگر غلط نکنم توی آب راکد جيش کرده ای!" گفتم "معلوم هست اين مزخرفات چيه که می گی؟" با ترس و لرز اين سو و آن سو را نگاه کرد گفت "يواش! می خوای ما را به جرم بی دينی بگيرند آويزونمون کنند؟" چشمان ام از شدت گيجی گشاد شده بود. از يک طرف دير کرده بودم؛ از يک طرف دچار آلزايمر شده بودم؛ از يک طرف مزخرفات رفيق ام را که با لبخندی شريرانه داشت با من حرف می زد گوش می دادم. خلاصه حسابی قاط زده بودم. گفتم "می تونم خواهش کنم روشن و واضح حرف ات را بزنی. من الان حال شوخی و لوسگری ندارم." گفت "لابد برنامه تلويزيون را نديدی که مجری در آن دلايل فراموشی را بر می شمرد. گفت در کتاب های معتبر دينی از قول حضرت محمد (ص) آمده است که هفت چيز فراموشی ميآره که سه تاش همين هايی ست که من گفتم. گفتم شايد پسمانده ی موش خوردهای يا از وسط دو زن عبور کرده ای يا در آب راکد جيش کرده ای که اين طوری دچار فراموشی حاد شده ای!" پوزش و اعتذار مثل بعضی از سايت ها که يک روز آخر هفته ی ايرانی و يک روز آخر هفته ی فرنگی و تمام روزهای تعطيل رسمی ايرانی و فرنگی و تمام رحلت ها و زادروز ها کارشان را تعطيل می کنند و لابد می گويند کار سياست هم مثل کار اداره فقط در روزهای غير تعطيل بايد انجام شود ما هم به مرخصی ورزشی می رويم و شما عزيزان را به مدت يک ماه به خدای بزرگ می سپاريم. هر چند فکر می کنم اکثر شما عزيزان هم برويد پای تلويزيون بنشينيد و زياد هم منتظر نوشته های سياسی ما نباشيد! توهين به ارغوان رضايی جدّاً جای تاسف است. تاسفبارتر اين که هيچ کس از اين سو به زشتی اين توهين ها اشاره نمی کند و لب به اعتراض نمی گشايد. هيچ کس نمی گويد که دمکراسی، با توهين به يک دختر جوان ورزشکار به دست نمی آيد و هيچ موافقی با چنين برخوردهای زننده ای مخالف نمی شود. توهينکنندگان به ارغوان، دقيقا پا در جای پای عوامل حکومت اسلامی می گذارند که معتقدند هر کس از ما نيست بايد آبرويش را بُرد و او را ترور شخصيتی کرد. بعيد نيست اگر کسانی با چنين طرز تفکری روزی قدرت را به دست گيرند –که بالاخره خواهند گرفت-، با ارغوان و ارغوان ها همان کنند که حکومت اسلامی با مخالفان خود کرده است و می کند. بخشی از نامه امام علی خامنه ای(ع) به اسماعيل احمدی در مورد کنترل حجاب زنان مصيبت بوسيدن ژوليت بينوش به هر حال از مسجدِ حجت، سفری می کنيم به کَن واقع در جنوب فرانسه و مصيبتی را که عباس کيارستمی با آن رو به رو بود مورد بررسی قرار می دهيم. من به جرئت می توانم بگويم کاترين دونوو، باب بحثی را در عالم اسلام گشود که حالا حالا ها بايد روی آن کار کنيم و آن روبوسی با زن نامحرمِ اهلِ کتاب و عوارض و عواقب آن است. اگر به يک فرد غربی بگوييم که کاترين دونوو يا ژوليت بينوش می خواهند روی ما را ببوسند، و ما نمی دانيم چه خاکی به سرمان کنيم، حتما به ما خواهند خنديد که اين ها ديگر چه جور موجوداتی هستند. بيچاره خبر ندارد که ما آن "موجودات"ِ مورد نظر او نيستيم بل که موجوداتِ اصلی، با کلی ريش و پشم و باتون و اسلحه نشسته اند ما را مانيتور می کنند تا دست از پا خطا کنيم ما را بفرستند زيرزمين دادگاه ارشاد واقع در خيابان بخارست. جدّاً دلم برای آقای کيارستمی می سوخت و سر تکان دادن های بی کلام اش را در گفت و گو با نازی بگلری درک می کردم: اما آقای کيارستمی بالاخره تصميم گرفت که صورت ژوليت خانم را موقع اعلام نام او به عنوان بهترين بازيگر زن ببوسد. در اين فاصله در ذهن هنرمند بزرگ ما چه ها گذشت، خدا می داند. ولی يک چيز را مطمئن هستم. آقای کيارستمی بعد از اين مراسم نفسی به راحتی می کشد و بعد از مدت ها بدون فکر و خيال می خوابد. شوخی نيست: ايشان از مصيبت بزرگی مثل تصميم گيری برای بوسيدن ژوليت بينوش خلاص شده است! Copyright: gooya.com 2016
|