در همين زمينه
15 تیر» از چرا روز در مورد سانسور توضيح نمیدهد تا من اينطوری فکر میکنم پس هستش27 خرداد» از چگونه سخنان بادیگارد آقا مرا متحول کرد تا ميتومانيای احمدینژاد 17 خرداد» از امام خمينی يک بار ديگر انقلاب میکند تا آخر عاقبت طلحه و زبير 6 خرداد» از زبان دکتر عبدالکريم سروش تا مصيبت بوسيدن ژوليت بينوش 28 اردیبهشت» از ندای ماندگار استاد شجريان تا خامنهای در جهنم
بخوانید!
31 تیر » مجيد مظفری در گفتگو با "جوان": سينمای کشور در دهه ۷۰ به سمتی برخلاف فرهنگ ما رفت، شبکه ايران
30 تیر » از تبريک به مناسبت يک سالگی جرس تا سکوت در برابر شکنجه زندانيان 30 تیر » بيانيهی کانون نويسندگان ايران به مناسبت دهمين سالگرد درگذشت احمد شاملو 30 تیر » تحریمهای اتمی و امتحان زبان انگلیسی، رادیو فردا 30 تیر » نامه مدیران مسئول روزنامهها به رییسجمهور درباره آگهیهای دولتی، مدیا نیوز
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از تبريک به مناسبت يک سالگی جرس تا سکوت در برابر شکنجه زندانيانکشکول خبری هفته (۱۲۶) در کشکول شماره ی ۱۲۶ می خوانيد: تبريک به مناسبت يک سالگی جرس قدر مسلم اين يادداشت را نمی نويسم تا به دعوت جرس پاسخ گويم که می گويد: "با ارسال ديدگاهها و پيشنهادات در ارتقای رسانه خودتان شرکت کنيد..." چرا که جرس هرگز نوشته ی امثال مرا منتشر نخواهد کرد، چنان که تا به امروز حتی به انتقادات ما کوچک ترين اشاره ای نکرده است. جرس از ديد جرسيان جای امثال ما نيست و اختصاص به دوستان حلقه ی خودش دارد. ايرادی هم ندارد، هر چند زيباتر است يک سايت جدی سياسی، لااقل بخشی از صفحات اش را به انتقادِ منتقدانِ بيرون از حلقه ی خودش اختصاص دهد. اين يادداشت را می نويسم تا قلباً از حضور و وجود سايت های رنگارنگ ابراز خوشحالی کنم و به خودم و خوانندگان محدودم نشان دهم که انتقاد با کينهورزی فرق دارد و می توان، و بايد، به کسانی که انتقاد می کنيم به چشم دوست نگاه کنيم نه دشمن، هر چند طرفِ موردِ انتقاد به ما به چشم دشمن نگاه کند. البته اين موضوع شامل ناقضان حقوق بشر نمی شود که حساب شان جداست و ان شاءالله روزی که در دادگاهی مبتنی بر حقوق بشر به محاکمه کشيده شدند، محکوميت شان را تبريک خواهيم گفت! جرس چند سوال در باره ی عملکرد يک ساله ی خودش پرسيده که پاسخ اش از نگاه من اين است: عملکرد جرس آن جا که به سبزهای خودی مربوط می شود بسيار خوب و نمره اش ۲۰ است و آن جا که به سبزهای غيرخودی مربوط می شود، فاجعه و صفر است! اميدوارم سردبير محترم جرس سرکار خانم کديور به خاطر اين اظهار نظر صريح از من نرنجند. با آرزوی موفقيت روزافزون برای جرس و جرسيان و ديدن جشن تولد دو سالگی اش. طفلک آقای خامنه ای آقا سرش را می گيرد، تهش در می رود، تهش را می گيرد، سرش در می رود. دو تا می زند توی سر دانشگاه، دانشگاه ساکت می شود، می آيد نفسی تازه کند، بازار صدايش بلند می شود. دو تا می زند توی سر بازار، بازار ساکت می شود، نفس اش جا نيامده، سحرخيز در دادگاه توی دهن اش می زند. سحرخيز سوار ماشين زندان نشده و زير دست بازجو نرفته، کروبی به منزل اسانلو می رود می گويد نظام شاه هم مثل حکومت آقا با مردم رفتار نمی کرد... عجب گيری افتاده است آقا. عجب گندی زده است آقا. والله آدم، کارِ خانه اش با دو نفر و نصفی هم که گره می خورَد می خواهد برود ايستگاه امام خمينی خودش را پرت کند زير قطار. چه طاقتی دارد آقا که تا حالا بلايی سر خودش نياورده است. حالا اين ها به کنار. منفور شدن را بگو. می دانی منفور شدن يعنی چه؟ يعنی اين که مردم وقتی يادت بيفتند، صورتشان مثل اين که چيز بد مزه ی گنديده ی فاسدی را خورده باشند، جمع شود و آن چيز را تف کنند و از آن چيز حال شان به هم بخورَد. انگار مثال ام خوب نبود. بگذاريد يک مثال ديگر بزنم. منفور شدن يعنی اين که مردم بخواهند سر به تن آدم نباشد و در هر فرصتی دو تا فحش رکيک بارِ آدم کنند. اين هم انگار مثال خوبی نبود. مثال بهتر شايد اين باشد که شما يک آدم زورگوی قلدر گردن کلفت در محله تان داريد که ده تا نوچه اين وَرَش، و ده تا نوچه آن ورش دائماً می پلکند و شما و زن و بچه تان را اذيت می کنند؛ سرکيسه تان می کنند؛ تهديدتان می کنند. يکی از نوچه ها به موی پسرتان گير می دهد، يکی ديگر به روسری دخترتان. در يک کلمه، در روز روشن به شما زور می گويند. شما چه حالی پيدا می کنيد؟ بله می ترسيد. و نسبت به کسی که از او می ترسيد چه احساسی داريد: بله. خودش است. احساس نفرت. فکر کنم اين مثال مثال خوبی بود. آقا هم چنين آدم منفوری شده است بيچاره. حالا يک سوال: آيا دوست داريد جای چنين آدم منفور و بيچاره ای باشيد؟ من که می گويم عُمراً! حاضرم خودم آزار ببينم ولی آزارم به کسی نرسد، ولی منفور نباشم. بيچاره نباشم. حالا قدرت عالم را هم به تو بدهند؛ همه ی دنيا را هم به تو بدهند. يک نفر هم مثل آن آخوند آدم کش و بل که آدم خور به عنوان مريد و فدايی، بلندگوی تو شود و با صدای گوشخراش اش بگويد هر که با تو نيست بايد اعدام شود. گيرم همه ی اين ها را داشتی، بدبخت، با صورت در هم کشيده ی مردم، با آن حالت چندشی که از يادآوری اسم تو بر چهره شان آشکار می شود چه خواهی کرد؟ برای همين است که می گويم بيچاره آقای خامنه ای! طفلک آقای خامنه ای! برايت آرزوی رستگاری دارم... جنتی، جبرئيل و عزرائيل [دو فرشته روی لبه ی پشت بامِ ساختمان شورای نگهبان نشسته اند و دارند با هم صحبت می کنند. فرشته ی اولی در حالی که کتابی از عبدالکريم سروش در باره ی وحی در دست دارد با فرشته ی دومی که دچار ياس و افسردگی و دپرسيون شديد شده و در چهره اش اندوه و اضطراب موج می زند صحبت می کند...] جبرئيل به عزرائيل- يعنی واقعاً اينقدر سخته؟ تو با اين همه قدرت ات جلوی اين يارو کم آوردی؟ [دوربين به طرف بالا می رود. جبرئيل و عزرائيل روی لبه پشت بام ساختمان شورای نگهبان نشسته اند و دارند به منظره ی تهرانِ دودگرفته نگاه می کنند. دوربين بالا و بالاتر می رود و فيد آت.] در فوايد تحليل سياسی خلاصه تحليل سياسی خيلی خيلی فايده دارد که اگر جايی ما را استخدام کنند مزيت های آن را برای شان بيشتر تحليل خواهيم کرد. پوست آرنج و بيضه اسلام نماينده ی ولی فقيه فرموده اند که دليل ممنوعيت پوشيدن پيراهن آستين کوتاه در حکومت اسلامی ايران اين است که پوست آرنج شبيه به پوستِ –با عرض معذرت- بيضه است. الحمدلله نمُرديم و يکی از شگفتی های مذهب آقايان را ديديم. واقعاً اين شباهت خيره کننده است. البته روی مان به ديوار و گلاب به روی شما پيش تر ها به اين موضوع دقت نکرده بوديم يا راست اش را بگوييم به اين شباهت شگفت انگيز اصلا توجه نکرده بوديم ولی ريزبينی آقايانِ روحانيان باعث شده است که ما هم خيلی دقيق به همه چيز –و واقعا همه چيز- نگاه کنيم. اگر دقتی که روی اين مسائل می کنيم روی مسائل علمی کرده بوديم من حاضرم قسم بخورم که شاتل هم هوا می کرديم ولی افسوس که چون انسانيم و وقتی يک جای مان قوی می شود يک جای ديگرمان ضعيف می شود نمی توانيم هم به شکل پوست بيضه فکر کنيم هم شاتل هوا کنيم. خلاصه بشر کامل وجود ندارد. شما نگاه کنيد به خارجی ها. بنده های خدا، به رغم لخت و پتی بودن شان چون حواس شان به مشابهت پوست آرنج و بيضه نيست پس به جاهای مختلف همديگر زُل نمی زنند و اگر هم زُل بزنند مثل ما به دقت زُل نمی زنند و مو را از ماست و تخم را از ميوه بيرون نمی کشند. پس آن ها حواس شان به شاتل و اين چيزها می رود و ما حواس مان به آنجایِ آدم ها. ضمناً خدا آن عالِمِ متهتک را بيامرزد که در نوشته هايش مرتب به بيضه ی اسلام اشاره می کرد و ما اين تهتک او را دوست نداشتيم و بیادبی می پنداشتيم. حالا می بينيم آقايان خودشان کاری می کنند که اين جور اصطلاحات فنی ساخته شود. اين هم به قول آقای ابطحی همين جوری. احمدی نژاد مديريت می کند رئيس قبلی دست احمدی نژاد را گرفته و در حالی که لبخندی بر لب دارد و احساس راحتی می کند او را با خود در کارخانه اين طرف و آن طرف می بَرَد. درِ دفترِ رياست را باز می کند و با سلام و صلوات او را به داخل می فرستد و خودش می رود تا نفسی به راحتی بکشد و با آدم هايی که حرفْ حالی شان می شود گفت و گو کند. احمدی نژاد برای کارمندان و کارگران به علامت سلام دست تکان می دهد. معاون کارخانه به او خوش آمد می گويد. [پنج سال بعد کارخانه، در آستانه ی ورشکستگی و نابودی کامل است. ميزان بدهی کارخانه سر به آسمان می زند. کارمندان و کارگران خواهان تغيير رئيس کارخانه اند و مدام اعتراض می کنند. کارشناسان پيش بينی می کنند در صورت ادامه ی وضع، کارخانه ی قابلمه سازی ورشکست خواهد شد و مدير آن راهی جز فرار يا خودکشی نخواهد داشت. فرصتی برای فکر کردن مناسبت بعدی برای راهپيمايی چه روزی ست؟ سکوت در برابر شکنجه زندانيان به خدا تقصير ما نيست. هر چه می خواهيم در باره ی دهه ی شصت چيزی نگوييم، يک چيزهايی مطرح می شود که ما را يادِ يک چيزهای ديگر می اندازد و کار دستمان می دهد. می خواستيم کفايت انتقادات و بازگشت به گذشته را اعلام کنيم و به خواب زمستانی فرو برويم که آقای سحرخيزِ شجاع و دلاور چيزی در دادگاه گفت که انگار يک پارچ آب يخ روی سرِ ما ريخته باشند، دو باره از حالت خواب آلودگی در آمديم. ايشان، يعنی آقای سحرخيز در دادگاه با شجاعت مثال زدنی گفتند از آقای خامنه ای به اتهام سکوت در برابر شکنجه زندانيان شکايت خواهد کرد. آهان... بله... صحيح... پس سکوت در برابر شکنجه زندانيان لابد جرم است که ايشان شکايت می کند. اگر هم جرم نباشد، لابد کارِ بدی ست که شکايت می کند. حالا موضوعِ اين که زندانی کی باشد مطرح می شود. آخرْ زندانی داريم تا زندانی. ولی بدی کار اينجاست که سحرخيزِ شجاع فقط گفته است "زندانی"، و حتی نگفته است زندانی سياسی که زندانيان بهتر و مودبتر و تَروتميزتر و آدمْحسابیتری هستند. يعنی آقای سحرخيز به خاطر شکنجه ی تمام زندانيان از آقای رهبر شکايت دارند. آفرين به اين مرد. اما ما چرا با شنيدن اين جمله چُرت مان پاره شد؟ والله عرض کنم حضور مبارک تان که يادمان افتاد دهه ی شصت که بود يک عده بچه ی سيزده چهارده ساله را به اسم مجاهد گرفتند بردند زندان دادند دست جناب آقای لاجوردی شهيد (به قول آقای محمد خاتمی رئيس جمهور محبوب پيشين). بعد اين جنابِ شهيد کارهايی با اين بچه ها کرد که مسلمان نشنود کافر نبيند يعنی همان شکنجه ی خودمان. يا چند سال بعد دو پيرمرد محترم به نام های حبيب الله داوران و فرهاد بهبهانی را به خاطر نوشتن نامه ی انتقادی به حضرت آيت الله هاشمی رفسنجانی گرفتند دادند دست "حاجی آقا" و شاگردش "آقای ۲۵"، که بلايی بر سر اين دو زندانی محترم آوردند که مسلمان نشنود، کافر هم نشنود، يعنی شکنجه ای شدند که وقتی آدم در کتاب اين دو زنده ياد به نام "در مهمانی حاجی آقا" ماجرايش را می خواند مو به تن اش سيخ می شود... همه ی اين ها را گفتيم که بگوييم، در اين سال های خوش و طلايی (به قول بعضی ها) که عده ای مثل شهيد لاجوردی و جناب حاجی آقا و آقای ۲۵ مشغول شکنجه بودند، عده ای ديگر که در راس حکومت قرار داشتند مثل آقای خامنه ایِ امروز، سکوت کرده بودند و چيزی نمی گفتند. سوالی که برای ما مطرح شده است اين است که آيا اگر در مقابل سکوت آقای خامنه ای بايد شکايت کرد، در مقابل سکوت "بعضی ها"ی ديگر هم بايد شکايت کرد يا نه؟ آيا اين سکوت کردن مشمول مرور زمان شده و بايد موضوع را فراموش کرد و درز گرفت؟ ببخشيد مُصَدِّع شدم. ديگر در اين زمينه چيزی نخواهم گفت تا باعث ناراحتی کسی نشود... Copyright: gooya.com 2016
|