چهارشنبه 30 تیر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از تبريک به مناسبت يک سالگی جرس تا سکوت در برابر شکنجه زندانيان

کشکول خبری هفته (۱۲۶)
ف. م. سخن

در کشکول شماره ی ۱۲۶ می خوانيد:
- تبريک به مناسبت يک سالگی جرس
- طفلک آقای خامنه ای
- جنتی، جبرئيل و عزرائيل
- در فوايد تحليل سياسی
- پوست آرنج و بيضه ی اسلام
- احمدی نژاد مديريت می کند
- فرصتی برای فکر کردن
- سکوت در برابر شکنجه زندانيان



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




تبريک به مناسبت يک سالگی جرس
"جرس يک ساله شد." «جنبش راه سبز»
احتمالا تبريک گفتنِ يک سالگیِ جرس را از هر کسی انتظار داشتيد الّا اين‌جانب، چرا که در طول يک سال گذشته بارها از جرس انتقاد کرده ام. ولی يک سالگی جرس را نه تنها تبريک می گويم بل که عمر طولانی برای اين سايت اينترنتی و گردانندگان آن نيز آرزو می کنم. اين که چرا تبريک می گويم:
يک، برای اين که من هر روز به اين سايت سر می زنم و از اخبار و مطالب آن بهره مند می شوم؛
دو، با ديدگاه های طيفی از اصلاح طلبان و سبزها از طريق اين سايت آشنا می شوم؛
سه، به رغم اختلاف نظر بسيار زياد با برخی از گردانندگان و نويسندگان اين سايت، نکات بسياری از نوشته های آن ها می آموزم؛
چهار، سوژه برای نوشته هايم به دست می آورم!

قدر مسلم اين يادداشت را نمی نويسم تا به دعوت جرس پاسخ گويم که می گويد: "با ارسال ديدگاهها و پيشنهادات در ارتقای رسانه خودتان شرکت کنيد..." چرا که جرس هرگز نوشته ی امثال مرا منتشر نخواهد کرد، چنان که تا به امروز حتی به انتقادات ما کوچک ترين اشاره ای نکرده است. جرس از ديد جرسيان جای امثال ما نيست و اختصاص به دوستان حلقه ی خودش دارد. ايرادی هم ندارد، هر چند زيباتر است يک سايت جدی سياسی، لااقل بخشی از صفحات اش را به انتقادِ منتقدانِ بيرون از حلقه ی خودش اختصاص دهد.

اين يادداشت را می نويسم تا قلباً از حضور و وجود سايت های رنگارنگ ابراز خوشحالی کنم و به خودم و خوانندگان محدودم نشان دهم که انتقاد با کينه‌ورزی فرق دارد و می توان، و بايد، به کسانی که انتقاد می کنيم به چشم دوست نگاه کنيم نه دشمن، هر چند طرفِ موردِ انتقاد به ما به چشم دشمن نگاه کند. البته اين موضوع شامل ناقضان حقوق بشر نمی شود که حساب شان جداست و ان شاءالله روزی که در دادگاهی مبتنی بر حقوق بشر به محاکمه کشيده شدند، محکوميت شان را تبريک خواهيم گفت!

جرس چند سوال در باره ی عملکرد يک ساله ی خودش پرسيده که پاسخ اش از نگاه من اين است: عملکرد جرس آن جا که به سبزهای خودی مربوط می شود بسيار خوب و نمره اش ۲۰ است و آن جا که به سبزهای غيرخودی مربوط می شود، فاجعه و صفر است! اميدوارم سردبير محترم جرس سرکار خانم کديور به خاطر اين اظهار نظر صريح از من نرنجند.

با آرزوی موفقيت روزافزون برای جرس و جرسيان و ديدن جشن تولد دو سالگی اش.

طفلک آقای خامنه ای
"بازار اعتصاب کرد." «خبرگزاری ها»

آقا سرش را می گيرد، تهش در می رود، تهش را می گيرد، سرش در می رود. دو تا می زند توی سر دانشگاه، دانشگاه ساکت می شود، می آيد نفسی تازه کند، بازار صدايش بلند می شود. دو تا می زند توی سر بازار، بازار ساکت می شود، نفس اش جا نيامده، سحرخيز در دادگاه توی دهن اش می زند. سحرخيز سوار ماشين زندان نشده و زير دست بازجو نرفته، کروبی به منزل اسانلو می رود می گويد نظام شاه هم مثل حکومت آقا با مردم رفتار نمی کرد...

عجب گيری افتاده است آقا. عجب گندی زده است آقا. والله آدم، کارِ خانه اش با دو نفر و نصفی هم که گره می خورَد می خواهد برود ايستگاه امام خمينی خودش را پرت کند زير قطار. چه طاقتی دارد آقا که تا حالا بلايی سر خودش نياورده است.

حالا اين ها به کنار. منفور شدن را بگو. می دانی منفور شدن يعنی چه؟ يعنی اين که مردم وقتی يادت بيفتند، صورت‌شان مثل اين که چيز بد مزه ی گنديده ی فاسدی را خورده باشند، جمع شود و آن چيز را تف کنند و از آن چيز حال شان به هم بخورَد. انگار مثال ام خوب نبود. بگذاريد يک مثال ديگر بزنم. منفور شدن يعنی اين که مردم بخواهند سر به تن آدم نباشد و در هر فرصتی دو تا فحش رکيک بارِ آدم کنند. اين هم انگار مثال خوبی نبود. مثال بهتر شايد اين باشد که شما يک آدم زورگوی قلدر گردن کلفت در محله تان داريد که ده تا نوچه اين وَرَش، و ده تا نوچه آن ورش دائماً می پلکند و شما و زن و بچه تان را اذيت می کنند؛ سرکيسه تان می کنند؛ تهديدتان می کنند. يکی از نوچه ها به موی پسرتان گير می دهد، يکی ديگر به روسری دخترتان. در يک کلمه، در روز روشن به شما زور می گويند. شما چه حالی پيدا می کنيد؟ بله می ترسيد. و نسبت به کسی که از او می ترسيد چه احساسی داريد: بله. خودش است. احساس نفرت. فکر کنم اين مثال مثال خوبی بود. آقا هم چنين آدم منفوری شده است بيچاره.

حالا يک سوال: آيا دوست داريد جای چنين آدم منفور و بيچاره ای باشيد؟ من که می گويم عُمراً! حاضرم خودم آزار ببينم ولی آزارم به کسی نرسد، ولی منفور نباشم. بيچاره نباشم. حالا قدرت عالم را هم به تو بدهند؛ همه ی دنيا را هم به تو بدهند. يک نفر هم مثل آن آخوند آدم کش و بل که آدم خور به عنوان مريد و فدايی، بلندگوی تو شود و با صدای گوشخراش اش بگويد هر که با تو نيست بايد اعدام شود. گيرم همه ی اين ها را داشتی، بدبخت، با صورت در هم کشيده ی مردم، با آن حالت چندشی که از يادآوری اسم تو بر چهره شان آشکار می شود چه خواهی کرد؟ برای همين است که می گويم بيچاره آقای خامنه ای! طفلک آقای خامنه ای! برايت آرزوی رستگاری دارم...

جنتی، جبرئيل و عزرائيل
"در حالی که يک سال پس از انتخابات بحث‌برانگيز دهم رياست جمهوری، انتقادات از «شورای نگهبان قانون اساسی» از سوی اصلاح‌طلبان به دليل عدم رعايت بی‌طرفی در انتخابات، شدت گرفته است، آيت‌الله خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، با صدور احکام جديدی، احمد جنتی، دبير اين شورا را، برای شش سال ديگر در سمت خود ابقا کرد." «خودنويس»

[دو فرشته روی لبه ی پشت بامِ ساختمان شورای نگهبان نشسته اند و دارند با هم صحبت می کنند. فرشته ی اولی در حالی که کتابی از عبدالکريم سروش در باره ی وحی در دست دارد با فرشته ی دومی که دچار ياس و افسردگی و دپرسيون شديد شده و در چهره اش اندوه و اضطراب موج می زند صحبت می کند...]

جبرئيل به عزرائيل- يعنی واقعاً اينقدر سخته؟ تو با اين همه قدرت ات جلوی اين يارو کم آوردی؟
عزرائيل [با ناراحتی] به جبرئيل- آره عزيز. تو نشستی هِی کتاب در باره ی وحی و اين چيزا می خونی و هی راجع به زنبور عسل و شير و شکر تحقيق می کنی، اصلاً از مشکلات کار من اطلاع نداری. هزار و چهارصد سال پيش آمدی پيام رئيس را به گوش حضرت محمد رساندی بعدش تا حالا بيکار نشستی فکر نوانديشان دينی را می کنی که حرف رئيس را تحريف نکنند. بزرگ ترين مشکلت اينه که وقتی کتاب های تفسير نوگرايان و کهنه گرايان را می خونی ناراحت می شی می گی من کِی چنين چيزی به حضرت محمد گفتم. ولی منِ بدبخت هر روز بايد جون چند هزار آدم را بگيرم. حالا هم که نوبت اين لُعبت رسيده. جان "جِبی" دارم سکته می کنم. همه ی اينهايی که با خودم به اون دنيا بردم يک طرف، اين زيبای مَه‌رو يک طرف [سرش را ميان دو دست می گيرد و در سکوت عميق فرو می رود].
جبرئيل- به خدا اين قدرها هم بد نيست. شايد اين طورها که می گن نباشه...
[عزرائيل با خشم و عصبانيت به جبرئيل نگاه می کند]- نباشه؟! نباشه؟! تو مغزت در اثر کار فکری زياد به هم ريخته! قيافه ی اين نکبت را ديدی؟ صدای جيغ جيغ اش را شنيدی؟ از همه بدتر اين که هِی می خواد بزنه و بکشه. می دونی اين اگه بياد اون دنيا می خواد خودِ رئيس را هم تائيد صلاحيت کنه؟ حتما به رئيس می گه تو که اين همه قدرت داشتی چرا برای حفظ و گسترش اسلام، نسل غيرمسلمون ها را از زمين برنداشتی. چرا زن ها را با حجابِ اتوماتيک و پسرها را با سر کچل خلق نکردی. هر چی پيغمبر و امام هست را اين يارو با اين طرز تفکرش رد صلاحيت می کنه. حتماً می گه نوح بچه اش جاسوس آمريکا بوده و لوط هم دختراش را به عرب های هرزه می فروخته. ای خدا! عجب غلطی کرديم فرشته شديم. جون ما را بگير و خلاص مون کن!

[دوربين به طرف بالا می رود. جبرئيل و عزرائيل روی لبه پشت بام ساختمان شورای نگهبان نشسته اند و دارند به منظره ی تهرانِ دودگرفته نگاه می کنند. دوربين بالا و بالاتر می رود و فيد آت.]

در فوايد تحليل سياسی
در فوايد تحليل سياسی می توان بسيار گفت و نوشت که اين جانب، چون علاقه به تحليل سياسی و تحليل گران دارم آن را به ترتيب می نويسم:
- کسی که تحليل سياسی می نويسد کم کم مشهور می شود. البته شهرت هميشه چيز خوبی نيست و بعضی وقت ها با فحش و فضيحت همراه است.
- کسی که تحليل سياسی می نويسد به صدای آمريکا برای گفت و گو دعوت می شود. اگر شانس بياورد و خط فکری‌اش با خط تحليل‌گران وزارت امور خارجه آمريکا بخواند، شايد در اين سازمان صاحب پست و مقام هم بشود.
- تحليل سياسی چيز خوبی ست چون ميان آدم ها اختلاف نظر ايجاد می کند و اختلاف نظر باعث دعوا و کتک‌کاری می شود و وقتی آدم از کتک‌کاری خسته شد با يکديگر آشتی می کند و در نهايت کمونيست، طرفدار سلطنت و سلطنت طلب طرفدار کمونيسم می شود.
- تحليل سياسی به تحليل گر وزن و اعتبار می بخشد طوری که خودش هر چه می گويد به عنوان وَحْیِ مُنْزَل می پندارد و طبيعتاً حرف ديگران را که آن ها هم فکر می کنند حرف شان وحی منزل است به هيچ می گيرد.
- تحليل سياسی تحليل گر را بزرگ می کند آن قدر که اگر در زندگی عادی کارمند اداره‌ای جايی باشد در حالت تحليل‌گری چيزی در حدود رئيس جمهور و پادشاه يا دست کم مشاوران آن ها می شود.
- تحليل سياسی معمولا همه ی مردم را شامل می شود يعنی تحليل گر فکر می کند چيزی که تحليل می کند مربوط به تمام ملت و هفتاد ميليون جمعيت است و بعد کم کم فکر می کند اين هفتاد ميليون منتظرند ببينند تحليل گر چه تحليلی صادر می کند تا آن ها دسته جمعی آن را بپذيرند، يعنی مثلا به اشاره ی او بوق بزنند يا پيراهن رنگی به تن کنند يا چراغ ماشين شان را روشن کنند يا چراغ خانه شان را خاموش کنند يا دوشاخه ی اتو توی پريزِ برق فرو کنند.

خلاصه تحليل سياسی خيلی خيلی فايده دارد که اگر جايی ما را استخدام کنند مزيت های آن را برای شان بيشتر تحليل خواهيم کرد.

پوست آرنج و بيضه اسلام
"نماينده ولی فقيه : پوست آرنج شبيه پوست بيضه است!" «بالاترين»

نماينده ی ولی فقيه فرموده اند که دليل ممنوعيت پوشيدن پيراهن آستين کوتاه در حکومت اسلامی ايران اين است که پوست آرنج شبيه به پوستِ –با عرض معذرت- بيضه است. الحمدلله نمُرديم و يکی از شگفتی های مذهب آقايان را ديديم. واقعاً اين شباهت خيره کننده است. البته روی مان به ديوار و گلاب به روی شما پيش تر ها به اين موضوع دقت نکرده بوديم يا راست اش را بگوييم به اين شباهت شگفت انگيز اصلا توجه نکرده بوديم ولی ريزبينی آقايانِ روحانيان باعث شده است که ما هم خيلی دقيق به همه چيز –و واقعا همه چيز- نگاه کنيم. اگر دقتی که روی اين مسائل می کنيم روی مسائل علمی کرده بوديم من حاضرم قسم بخورم که شاتل هم هوا می کرديم ولی افسوس که چون انسانيم و وقتی يک جای مان قوی می شود يک جای ديگرمان ضعيف می شود نمی توانيم هم به شکل پوست بيضه فکر کنيم هم شاتل هوا کنيم. خلاصه بشر کامل وجود ندارد.

شما نگاه کنيد به خارجی ها. بنده های خدا، به رغم لخت و پتی بودن شان چون حواس شان به مشابهت پوست آرنج و بيضه نيست پس به جاهای مختلف همديگر زُل نمی زنند و اگر هم زُل بزنند مثل ما به دقت زُل نمی زنند و مو را از ماست و تخم را از ميوه بيرون نمی کشند. پس آن ها حواس شان به شاتل و اين چيزها می رود و ما حواس مان به آن‌جایِ آدم ها. ضمناً خدا آن عالِمِ متهتک را بيامرزد که در نوشته هايش مرتب به بيضه ی اسلام اشاره می کرد و ما اين تهتک او را دوست نداشتيم و بی‌ادبی می پنداشتيم. حالا می بينيم آقايان خودشان کاری می کنند که اين جور اصطلاحات فنی ساخته شود. اين هم به قول آقای ابطحی همين جوری.

احمدی نژاد مديريت می کند
"بدهی ۱۲۷ هزار ميليارد تومانی دولت احمدی نژاد به بانکها، شرکتها و کشورهای خارجی." «جرس»

رئيس قبلی دست احمدی نژاد را گرفته و در حالی که لبخندی بر لب دارد و احساس راحتی می کند او را با خود در کارخانه اين طرف و آن طرف می بَرَد. درِ دفترِ رياست را باز می کند و با سلام و صلوات او را به داخل می فرستد و خودش می رود تا نفسی به راحتی بکشد و با آدم هايی که حرفْ حالی شان می شود گفت و گو کند. احمدی نژاد برای کارمندان و کارگران به علامت سلام دست تکان می دهد. معاون کارخانه به او خوش آمد می گويد.
احمدی نژاد- خب. جناب معاون. شما شب ها کِی می خوابيد؟
معاون [با تعجب از اين سوال غيرمنتظره و عجيب]- ساعت ده شب قربان.
احمدی نژاد- اون وقت صبح کی بيدار می شيد؟
معاون- شش صبح قربان.
احمدی نژاد- بَه بَه. پس هشت ساعت در طولِ شبانه روز می خوابيد. اما جناب معاون! يک مديرِ اسلامی نبايد بيش تر از ۴ ساعت بخوابد. بفرماييد ببينم مسيری که حضرت امام زمان بايد از آن عبور کنند را مشخص و نقشه اش را تهيه کرده ايد؟
معاون [با تعجب]- قربان، گمان می کنم سوال تان را متوجه نشدم. ما اين جا قابلمه و ماهيتابه توليد می کنيم و اين چه ربطی دارد به....
احمدی نژاد- پس لابد به نظر شما چهار بانده شدن راه جمکران هم برای کارخانه ی ما اهميتی ندارد؟
معاون- قربان ما کارمان همان طور که عرض کردم توليد قابلمه است و گمان نمی کنم راه جمکران به ما ربطی داشته باشد.
احمدی نژاد [با نگاه عاقل اندر سفيه]- و همين طور چاه؟
معاون- چاه؟ چرا قربان ما چاه عميق داريم برای آب مصرفی کارخانه...
احمدی نژاد [با عصبانيت]- نه اون چاه؛ چاه جمکران. نامه. نامه به امام زمان. اين ها برای تان معنی ندارد؟
معاون- والله چه عرض کنم. ربطی با کارخانه در اين صحبت ها...
احمدی نژاد- از محل بودجه ی کارخانه چه مقدار به دفتر حضرت آيت الله العظمی مصباح اختصاص داده ايد؟
معاون- قربان من فکر نمی کنم ايشان به پول ما نياز داشته باشند چرا که خودشان از مردم پول می گيرند. ضمنا ما کارمان توليد قابلمه و ماهيتابه است...
احمدی نژاد- عجب! پس بفرماييد شما فقط فکرتان توليد قابلمه و ماهيتابه است، آن هم قابلمه ی بدون امام زمان و بدون آيت الله مصباح. من به شما توصيه می کنم هر چه زودتر استعفا بدهيد تا آبرويتان حفظ شود والّا اخراج خواهيد شد. جای شما را هم به آقای مشائی می دهم. بفرماييد. بفرماييد بيرون.
معاون- قربان بنده استعفا می دهم ولی باز عرض می کنم که کار ما توليد قابلمه و ماهيتابه و...
احمدی نژاد [با فرياد]- بيرووووووووون!

[پنج سال بعد کارخانه، در آستانه ی ورشکستگی و نابودی کامل است. ميزان بدهی کارخانه سر به آسمان می زند. کارمندان و کارگران خواهان تغيير رئيس کارخانه اند و مدام اعتراض می کنند. کارشناسان پيش بينی می کنند در صورت ادامه ی وضع، کارخانه ی قابلمه سازی ورشکست خواهد شد و مدير آن راهی جز فرار يا خودکشی نخواهد داشت.

فرصتی برای فکر کردن
بسيار خوشحال ام از اين که بعد از پيروزی هايی که در اثر نوشتن شعار بر روی اسکناس ها به دست آمد، بعد از شکستن کمر حکومت در اثر قطع برق به خاطر فرو کردن دو شاخه ی اتو در پريز، بعد از افزايش مخالفان حکومت به خاطر تظاهرات برق آسا به شيوه ی مبارزان آمريکای لاتين، اکنون فرصتی به دست آمده تا به مسائل پيش پا افتاده‌ای مانند ياس و سرخوردگی مردم، بی اعتنايی عمومی نسبت به سرنوشت زندانيان سياسی، و شيوعِ اين طرز تفکر که "حکومت تغيير نخواهد کرد و ما بايد زندگی مان را بکنيم" بپردازيم.

مناسبت بعدی برای راهپيمايی چه روزی ست؟
تا آن جا که يادمان می آيد چند ماه پيش، اگر مناسبتی در پيش بود، از چند هفته قبل اطلاع رسانی در رسانه هايی مانند بالاترين شروع می شد، که آی مردم! روز فلان در کف خيابان با جمعيت انبوه حاضر خواهيم شد و پوزه ی حکومت را به خاک خواهيم ماليد. اکنون چند وقتی ست که کسی از مناسبتی سخن نمی گويد و انگار همه تقويم شان را گم کرده اند و در دوازده ماه سال روزی نيست که بتوان به بهانه ی آن اجتماع خيابانی به راه انداخت. فکر کردم شايد دوستان سبز تقويم شان را گم کرده اند گفت ام يادشان بيندازم که ما بی صبرانه منتظرِ تعيين روز هستيم تا خدمت حکومت در کفِ خيابان برسيم.

سکوت در برابر شکنجه زندانيان
"عيسی سحرخيز، مديرکل پيشين مطبوعات وزارت ارشاد امروز در دادگاهی در تهران گفته که از آيت‌الله خامنه‌ای، رهبر ايران به اتهام «سکوت در برابر شکنجه زندانيان» شکايت خواهد کرد." «راديو زمانه»

به خدا تقصير ما نيست. هر چه می خواهيم در باره ی دهه ی شصت چيزی نگوييم، يک چيزهايی مطرح می شود که ما را يادِ يک چيزهای ديگر می اندازد و کار دست‌مان می دهد. می خواستيم کفايت انتقادات و بازگشت به گذشته را اعلام کنيم و به خواب زمستانی فرو برويم که آقای سحرخيزِ شجاع و دلاور چيزی در دادگاه گفت که انگار يک پارچ آب يخ روی سرِ ما ريخته باشند، دو باره از حالت خواب آلودگی در آمديم.

ايشان، يعنی آقای سحرخيز در دادگاه با شجاعت مثال زدنی گفتند از آقای خامنه ای به اتهام سکوت در برابر شکنجه زندانيان شکايت خواهد کرد. آهان... بله... صحيح... پس سکوت در برابر شکنجه زندانيان لابد جرم است که ايشان شکايت می کند. اگر هم جرم نباشد، لابد کارِ بدی ست که شکايت می کند. حالا موضوعِ اين که زندانی کی باشد مطرح می شود. آخرْ زندانی داريم تا زندانی. ولی بدی کار اين‌جاست که سحرخيزِ شجاع فقط گفته است "زندانی"، و حتی نگفته است زندانی سياسی که زندانيان به‌تر و مودب‌تر و تَروتميزتر و آدم‌ْحسابی‌تری هستند. يعنی آقای سحرخيز به خاطر شکنجه ی تمام زندانيان از آقای رهبر شکايت دارند. آفرين به اين مرد.

اما ما چرا با شنيدن اين جمله چُرت مان پاره شد؟ والله عرض کنم حضور مبارک تان که يادمان افتاد دهه ی شصت که بود يک عده بچه ی سيزده چهارده ساله را به اسم مجاهد گرفتند بردند زندان دادند دست جناب آقای لاجوردی شهيد (به قول آقای محمد خاتمی رئيس جمهور محبوب پيشين). بعد اين جنابِ شهيد کارهايی با اين بچه ها کرد که مسلمان نشنود کافر نبيند يعنی همان شکنجه ی خودمان. يا چند سال بعد دو پيرمرد محترم به نام های حبيب الله داوران و فرهاد بهبهانی را به خاطر نوشتن نامه ی انتقادی به حضرت آيت الله هاشمی رفسنجانی گرفتند دادند دست "حاجی آقا" و شاگردش "آقای ۲۵"، که بلايی بر سر اين دو زندانی محترم آوردند که مسلمان نشنود، کافر هم نشنود، يعنی شکنجه ای شدند که وقتی آدم در کتاب اين دو زنده ياد به نام "در مهمانی حاجی آقا" ماجرايش را می خواند مو به تن اش سيخ می شود...

همه ی اين ها را گفتيم که بگوييم، در اين سال های خوش و طلايی (به قول بعضی ها) که عده ای مثل شهيد لاجوردی و جناب حاجی آقا و آقای ۲۵ مشغول شکنجه بودند، عده ای ديگر که در راس حکومت قرار داشتند مثل آقای خامنه ایِ امروز، سکوت کرده بودند و چيزی نمی گفتند. سوالی که برای ما مطرح شده است اين است که آيا اگر در مقابل سکوت آقای خامنه ای بايد شکايت کرد، در مقابل سکوت "بعضی ها"ی ديگر هم بايد شکايت کرد يا نه؟ آيا اين سکوت کردن مشمول مرور زمان شده و بايد موضوع را فراموش کرد و درز گرفت؟ ببخشيد مُصَدِّع شدم. ديگر در اين زمينه چيزی نخواهم گفت تا باعث ناراحتی کسی نشود...


[وبلاگ ف. م. سخن]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016