در همين زمينه
11 مرداد» از خامنهای عزيزم! قال را بکن! تا هجوم سبز به منتقدان مهندس موسوی30 تیر» از تبريک به مناسبت يک سالگی جرس تا سکوت در برابر شکنجه زندانيان 15 تیر» از چرا روز در مورد سانسور توضيح نمیدهد تا من اينطوری فکر میکنم پس هستش 27 خرداد» از چگونه سخنان بادیگارد آقا مرا متحول کرد تا ميتومانيای احمدینژاد 17 خرداد» از امام خمينی يک بار ديگر انقلاب میکند تا آخر عاقبت طلحه و زبير
بخوانید!
25 مرداد » پيکر فرامرز فرازمند، تهيهکننده "سنتوری" تشييع شد، ايسنا
24 مرداد » بررسي چرايي جستجوهاي جمعي ايرانيان براي يافتن فراكانس هاي جديد، فرشید حمیدی 24 مرداد » «نازنين آقاخاني» رهبر اركستر سمفونيک تهران، آرت نا 24 مرداد » عزتالله انتظامی - پدر بازیگری ایران سرنوشت نامعلوم بودجه خانه تئاتر، ایلنا 23 مرداد » معاون مطبوعاتی وزیر ارشاد: اهدای ۱۰۰ واحد مسکونی مهر به برندگان جشنواره مطبوعات، فارس
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از رسانه ايران ندا تا نمايش سکسی-علمی-اسلامی در يک پردهکشکول خبری هفته (۱۲۸) در کشکول شماره ی ۱۲۸ می خوانيد: رسانه ايران ندا اين رسانه اما بايد حقيقتا تصويری باشد، با برنامه های توليدی، در غير اين صورت مانند راديو زمانه بيش از آن که راديو باشد، سايت خواهد بود. در اين مورد قبلا نوشته ايم و باز هم خواهيم نوشت ولی به گفتن همين جمله بسنده می کنيم که کاری که بخواهد ناقص و يا بدتر از آن بدون برنامه و امکانات مادی آغاز شود، آغاز نشود بهتر است. به جای برداشتن وزنه ای که همه زير آن بمانند بهتر است وزنه ای متناسب با توانايی های واقعی و موجود برداشته شود. برای دوستان ايران ندا موفقيت و پيشرفت آرزو می کنيم. تلويزيون رسا ساده تر بگويم، همه ی سبزها مانند سبزهای جرس فکر نمی کنند و می توانند با برخی اصول مورد پذيرش جرس اختلاف نظر داشته باشند. ممکن است گفته شود آن ها که مثل ما فکر نمی کنند بروند برای خودشان رسانه تاسيس کنند. معلوم است که چنين کاری شدنی نيست و طرح آن نيز معنايش از سر باز کردن است. رسا و رسانه های سبز ديگر بايد ضمن حفظ خط و خطوط خود اين امکان را به اقليت همفکر ولی دارای اختلاف نظر بدهند تا عقايدشان را در رسانه ای فراگير و بل که ملی منعکس کنند. اين کار باعث پويايی رسا خواهد شد. آن چه در مورد ايران ندا گفتيم در مورد رسا هم صادق است. منتظر می مانيم تا برنامه های توليد شده توسط اين تلويزيون را ببينيم آن گاه نظر خود را خواهيم نوشت. وقتی سبزها سانديسِ فرنگی را به آدم زهرمار کنند! آدم کوفت بخورد ولی پلوی سفارت نخورد (اين را هم می توانيد به کتاب های ضرب المثل به نام من ثبت کنيد). آخر، بيچاره پلوخورها، با آن لباس های قشنگ پلوخوری که پوشيده بودند، نمی دانستند ترکيبات پلويی که می خورند چيست. حالا من اين ترکيبات را نام می برم ولی آن هايی که اين غذای شوم را خورده اند مراقب باشند استفراغ نکنند. قاطی اين پلو نه روغن کرمانشاهی، که مقداری عرق و خون و پوست ترکيده و له شده ی بچه هايی بود که در کهريزک و اوين و زيرزمين وزارت کشور زندانی بودند و سربازان امام زمان با باتون به جان شان افتادند. لای پلو هم تکه هايی از گوشت ندا و سهراب بود... آخ آخ آخ. آن بنده های خدا را بگو که با چه اشتهايی اين غذا را خوردند. البته تقصير خودشان است. بچه های سبز با کلام و نوشته و پلاکارد، پيش از آن که پلوخورها آستين ها را بالا بزنند و سراغ غذاها بروند به ايشان گفتند که نرويد و آن غذاها را نخوريد. آن سوپ گوجه فرنگی نيست، خون بچه های ماست. آن آب معدنی "اِويان" نيست، اشک بچه های ماست. ولی خُب، آن ها گوش شنوا نداشتند و رفتند و خوردند و لابد خيلی هم کيف کردند. دل من فقط برای بچه های آن ها سوخت که معلوم بود نمی خواهند آن غذاها را بخورند ولی مجبور بودند با پدر و مادرشان همراهی کنند. عيبی ندارد. ما شما را می فهميم. فقط وقتی بزرگ تر شديد، بگوييد پدر، مادر، من آدم خوار نيستم؛ خون خوار نيستم. شما برويد سوپِ خونِ فعالان سياسی و خوراک مغز نويسندگان و هنرمندان دگرانديش را بخوريد، من به همين ساندويچ محقر سبزی (يا آن هايی که ثروتمندترند و رسانه دارند کوکو سبزی) با نان اضافه قانع ام. حالا نگاه کنيد ببينيد بچه های سبز چطور سانديسِ فرنگی را بر سانديس خورانِ ساکن فرنگ زهرمار کردند. دم شان گرم. مهدی غبرائی؛ زندگی يک مترجم حالا خوبی به کنار، اثرگذاری را بگو. فکر کنيد در فاصله ای دور از شمال کشور نشسته ايد، بعد در همان جايی که هستيد حس می کنيد وسط جنگل ايد و در اثر رطوبت هوا موهای تان وزوزی شده است. بعد می رويد به خانه ای محلی: بعد يک دفعه توی تونل زمان می افتيد و می رويد به دهه ی چهل و پنجاه و چيزهايی که در ته ذهن تان رسوب کرده و از چشم دور مانده، با يک موج قوی کنده می شود و رو می آيد و شما حالی پيدا می کنيد ناگفتنی: خب کسانی که با نام مهدی غبرائی آشنا نيستند حتما فکر می کنند او توده ای يا چريک بوده و اين داستان زندگی يک فعال سياسی ست. بله درست است؛ آقای غبرائی عضو محفل مارکسيستی ستارۀ سرخ (ص ۱۱۲) و مخالف رژيم سلطنت بوده و به خاطر عضويت در اين محفل شکنجه ديده و به ده سال حبس محکوم شده (ص ۱۳۴) ولی اين کتاب، داستان زندگی يک مبارز نيست؛ داستان زندگی يک مترجم است؛ يک مترجم برجسته و زحمتکش با آثاری ممتاز و عالی. اين که چگونه يک جوان دانشجوی شهرستانی از يک شورشی آرمان خواه تبديل به يک مترجم گوشه گير و پر کار می شود داستان اش در اين کتاب جالب و جذاب آمده است. کتاب را که شروع کردم، جا خوردم. صفحاتِ اولِ کتاب برای من هميشه از نظر غلط های تايپی مهم است. اگر کتابی در همان صفحه ی اول غلط تايپی داشته باشد، معلوم است که تدوين کننده و ناشرِ شلخته ای داشته است. کتابِ "مهدی غبرائی" (*) را که باز کردم، بلافاصله با يک غلط تايپی رو به رو شدم. در همان صفحه ی آغازين و مقدمه ی دبير مجموعه، کلمه ی "غافل"، "غاقل" تايپ شده بود. در صفحه ی بعد، يعنی صفحه ی ۸ هم کلمه ی "روزنگار" يک بار با فاصله و يک بار بی فاصله تايپ شده بود. به خودم گفتم با کتاب پر دردسر و پر غلطی رو به رو هستم و لابد کلی به خاطر عدم دقت ها و بی سليقگی ها حرص خواهم خورد. اما اشتباه فکر می کردم. اين کتابِ ۲۵۰ صفحه ای کتاب کم غلطی بود (صفحات ۳۸، ۹۳، ۹۵، ۱۰۲، ۱۲۱، ۱۸۶، ۱۹۶، ۲۰۰، ۲۰۸، ۲۲۴) که البته همين تعداد غلط تايپی هم برای کتابی که در طول چند سال، تدوين و تکميل و چندبارهخوانی شده زياد است. اهل قلم با خواندن اين کتاب قطعا خودشان را با آقای غبرائی نزديک احساس خواهند کرد. در بسياری موارد انگار آقای غبرائی از زبان ما سخن می گويد. "سه نقطه"های کتاب کم است و آزار دهنده نيست. گفت و گو به رغم طولانی بودن سال های انجام آن، يکدست و روان است و گفت و گو کننده –به درستی- فقط به صحبت ها جهت می دهد و بحث را ماهرانه هدايت می کند. چاپ اولی که من دارم و در سال ۱۳۸۸ منتشر شده، تيراژش ۱۱۰۰ نسخه است و ۵۲۰۰ تومان قيمت دارد. تعدادی عکس هم در انتهای کتاب از آقا مهدی و زنده ياد فرهاد و زنده ياد هادی غبرائی چاپ شده است که می توانست بيشتر و بهتر باشد. اگر مايل هستيد با زندگی يک مترجم آشنا شويد و در فضای پيش از انقلاب قرار بگيريد و با ديدگاه های او در آن دوران آشنا شويد، اگر می خواهيد بدانيد يک مترجم چه رنج هايی را برای انتخاب و ترجمه کتاب بر خود هموار می کند (ص ۲۰۸) و چه حرف و حديث هايی را به جان می خرد (ص ۱۶۹)، اگر می خواهيد بدانيد چرا بيشتر کسانی که در گذشته فعال سياسی بودند و با جامعه ی بيرون از خود سر و کار داشتند، امروز بيشتر به فرهنگ و درونِ خود می پردازند (صفحات ۱۱۸ و ۲۱۷)، و بالاخره اگر مايل ايد بدانيد در "دوره ی خوش گذشته" و در زمان سلطنت، چقدر به نويسندگان و اهل قلم و اهل تفکر خوش می گذشته حتما اين کتاب را مطالعه کنيد. * از مجموعه ی تاريخ شفاهی ادبيات معاصر ايران، گفتگو: کيوان باژن، دبير مجموعه: محمد هاشم اکبريانی مشکلات زبانیِ شاهزاده لال حالا ما مانده ايم با اين شاهزاده ی بلبل زبان چه بکنيم. اين جوری که خانم بقراط تعريف می کنند بايد ايشان را بگذاريم روی سرمان حلوا حلوا کنيم. قحط الرجال است ديگر. شايد هم قحط السلطان. من مانده ام در کار شاهزاده ی عزيزمان که با اين همه دانش و زبان دانی و تاريخ شناسی، چه جوری کلمه ی پادشاهی را تلفظ می کند. اين به نظرم مشکل زبانی بزرگی است که ايشان دارد و اطرافيان اش هم نمی گذارند اين مشکل را بر طرف کند. مثل آن می ماند که آدم کلی سواد دانشگاهی داشته باشد، ولی به نسخه بگويد نخسه يا به ديسک بگويد ديکس. عزيز جان اين يک کلمه را که هر قدر هم سواد داشته باشی يا بلبل زبان باشی آبرو برای آدم نمی گذارد چرا تصحيح نمی کنی؟ به نظرم اين مشکل علت خانوادگی دارد که هر کاريش می کنيم و هر مثالی می زنيم و هر روش درسی و گفتاردرمانی در پيش می گيريم اثر نمی کند. حالا شاهزاده ی عزيز مرتب تکرار می کند که اگر مردم بخواهند، حکومت پادشاهی می شود. خانم الاهه بقراط هم که انگار کشف بزرگی کرده اين را می گذارد به حساب زبان شفاف شاهزاده. قربانت گردم. مردم ممکن است در مقاطعی هول شوند، يا بلبل زبانی بعضی ها فريب شان بدهد، رژيم فاشيستی يا حکومت اسلامی بخواهند. شايد ما مجبور شويم به اين خواست تن بدهيم اما احترامی به اين خواست نخواهيم گذاشت. تا جايی هم که بتوانيم، حتی اگر يک نفر باشيم در مقابل امواج ميليونی، خواهيم گفت فاشيسم بد است، حکومت ايدئولوژيک بد است. حالا هم می گوييم، به زبان خيلی روشن و شفاف –که خانم بقراط از ما هم راضی باشند- نظام پادشاهی به هر شکل و صورت اش بد است. اگر حکومت های دمکراتی در جهان هست که پادشاهی ست، خوش به حال شان. اميدواريم تا ابد دوام کنند. ولی اگر حکومت پادشاهی سرنگون شد، ديگر با عرض معذرت حماقت است يک نفر را بياوريم پادشاه کنيم، بعد از فرودگاه تا ميدان شهياد دنبال کالسکه ی او و بچه ی او و نوه ی او و نتيجه ی او و نبيره ی او و نديده ی او بدويم. اعلی حضرت و علياحضرت به کنار، به دست خودمان برای يک عده والاحضرت و والاگهر و امثال اين ها ناندانی درست کنيم. زبان شاهزاده هر قدر هم باز و شفاف باشد، نخواهد توانست به اين سوال خيلی روشن پاسخ دهد که: گيرم شما زيباگو و زيباخو؛ چه تضمينی هست که بچه ی جناب عالی يا نوه ی جناب عالی يا نتيجه ی جناب عالی زشت گو و زشت خو نباشد؟ اين طور نيست خانم بقراط؟ نمايش سکسی-علمی-اسلامی در يک پرده - مرد بجنب ديگه. من بچه ی دانشمند می خوام. يک کم ديگه طول اش بدی بچه به گفته منابع موثق پَپِه ميشه. Copyright: gooya.com 2016
|