پنجشنبه 15 تیر 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از دکتر عبدالکريم سروش و سکولاريسم شاهنشاهی تا پادشاه قانونی ايران و خبرنگار فوکوس آن‌لاين

کشکول خبری هفته (۱۷۱)
ف. م. سخن

در کشکول شماره ۱۷۱ می خوانيم:
- دکتر عبدالکريم سروش و سکولاريسم شاهنشاهی
- بخارای ۸۶
- تبريک سه سالگی جرس
- توله سگ پاشو نماز بخون!
- ايران ما و ايران آن لاين
- آی گفتی!
- مجله "دانش روز"
- پادشاه قانونی ايران و خبرنگار فوکوس آن‌لاين



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




دکتر عبدالکريم سروش و سکولاريسم شاهنشاهی
"... آن درخت، ميوه ی تلخی داد؛ بر خلاف انتظار؛ ما از استبدادی به استبدادی فرو افتاديم؛ از استبداد سلطنتی به استبداد دينی؛ از استبداد سکولار به استبداد دينی..." «دقيقه ی ۲۲:۰۰ سخنرانی دکتر سروش در دانشگاه يو سی ال ای»

جناب دکتر سروش در اين سخنرانی کمی بی حوصله شده اند. مواردی از اين بی حوصلگی را می توان در ابتدای سخنرانی و بحث در ترکيب روشنفکری دينی مشاهده کرد و اين که رغبتی به در گير شدن در بحث های لفظی ندارند و اين نام گذاری ها برای ايشان اهميت چندانی ندارد. جناب دکتر نيک آگاهند که همين ترکيبات و کلمات است که سرنوشت يک جامعه را شکل می دهد، هر چند امروز بی اهميت به نظر می رسند. در جهانِ سياستِ عملی، ورود به اين مباحث شايد اتلاف وقت باشد و سر و کار داشتن با واقعيت های اجرايی، اهميت نظريه پردازی ها را کم‌رنگ کند ولی در جهان علم و نظر، همين دقت ها و مته به خشخاش گذاشتن های لغوی ست که مانع از فرو افتادن در دره های مهيبی که بر سر راه پيش‌رفت جامعه وجود دارد می شود. بر سر ترکيب ناهمگون روشنفکری دينی بحث های بسيار شده و بعد از اين نيز خواهد شد و دليل آن نيز واضح است. دين، حصار فکری و عقيدتی به وجود می آورد و روشنفکری بنا به ماهيت و ذات اش، ضد حصار فکری و عقيدتی است. با همين استدلال ساده، اين دو مقوله قابل ترکيب نيست.

اما در اين جا بحث نه بر سر روشنفکری دينی که بر سر سکولاريسمی ست که جناب دکتر به رژيم شاهنشاهی نسبت می دهند. تلاش ايشان برای نسبت دادن سکولاريسم به رژيم شاهنشاهی يا طرح مبحث فنی سکولاريسم فلسفی در زمانه ای که ورود و نفوذ دين در اجزای حکومت و جامعه، روزگار مردم را تيره و تار کرده است لابد بی دليل نيست. اگر قرار بر اين است که گفته شود جدا کردن موضوع دين از حکومت باعث رستگاری اجتماعی نمی شود، نمونه ی خيلی بهتر شوروی سابق وجود دارد.

باری، آن چه در اين جا قصد تاکيد بر آن را دارم اين است که بر خلاف نظر جناب دکتر، حکومت شاه حکومت سکولار نبود و بهترين دليل آن، کليات قانون اساسی آن دوره است. آن جا که برای ايران، مذهب رسمی تعيين می شود، و پادشاه ايران بايد دارا و مروّج اين مذهب باشد. آن جا که اين اعتقاد مکتوب شده که مجلس شورا با توجه و تائيد حضرت امام عصر عجل الله فرجه تأسيس شده و در هيچ عصری از اعصار مواد قانونيه نبايد مخالفتی با قوانين مقدسه اسلام و قوانين موضوعه حضرت خير الانام صلی الله عليه و آله و سلم داشته باشد. آن جا که رسما مقرر می گردد هيئتی از مجتهدين و فقهای متدين مواد عنوان شده در مجلس را بررسی کنند و هر کدام از آن ها را که مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشته باشد طرح و رد نمايند و اين ماده تا زمان ظهور حضرت حجة عصر عجل الله فرجه تغيير پذير نخواهد بود...

بخارای ۸۶
مجله ی گرامی و گرانقدر بخارا در هشتاد و ششمين شماره ی خود نيز به مانند شماره های پيشين پُر است از مطالب خواندنی و آگاهی‌بخش که اگر قدر آن امروز به اندازه ای که شايسته ی آن است شناخته نشود، آيندگان بی ترديد آن را قدر خواهند شناخت و متعجب خواهند شد از اين که چنين اثر ارجمندی در دشوارترين شرايط و با کم ترين امکانات مادی فراهم آمده است. زنده و تندرست باشند آقای دهباشی که به خستگی و دلزدگی امان نمی دهند تا راه را بر نااميدی بگشايد و هم چنان با قدرت و متانتِ شايسته ی اهل علم و قلم به کارشان ادامه می دهند. اگر روزی خدای نکرده بخارا نباشد، ارزش آن تازه آن‌روز برای اهل فرهنگ ايران معلوم خواهد شد.

تصوير بانوی اهل علم، دکتر قمر آريان، همسر گرامی زنده ياد استاد عبدالحسين زرين کوب، زينت بخش اين شماره از مجله است. بانويی که چندی پيش دار فانی را وداع گفت و آقای دهباشی صفحاتی را به روال هميشگی بخارا -که از بزرگان علم و ادب چه در زمان حيات و چه بعد از درگذشت شان ياد می کند- به ياد و خاطره ی ايشان اختصاص داده اند. خدايش بيامرزد که به لطافت می گفت: ای جان پر خروش شکيبا باش / از خود دمی برون شو و با ما باش // در چهر خويش جلوۀ هستی بين / در ذات خويش محو تماشا باش // آيينه‌دار طلعت انجم شو / نقش‌آفرين صورت گلها باش...

اين شماره از بخارا، شروعی طوفانی دارد. شروعی با شعر استاد دکتر محمد رضا شفيعی کدکنی در باره ی شعر پارسی که بی گمان بحث های زيادی بر خواهد انگيخت و نظرهای بسياری را به خود جلب خواهد کرد. شعری که تصوير شعر امروز ايران است و گلايه های استاد بزرگ شعر و ادب فارسی را انعکاس می دهد. شعری که آغازی اين‌چنين دارد:
ای شعرِ پارسی که بدين روزت اوفکند / کاندر تو کس نظر نکند جز به ريشخند // ای خُفته خوار، بر ورق روزنامه‌ها / زار و زبون، ذليل و زمينگير و مستمند // نه شور و حال و عاطفه نه جادویِ کلام / نه رمزی از زمانه و نه پاره‌ای ز پند // نه رقصِ واژه‌ها نه سماعِ خوشِ حروف / نه شهسوارِ معنی بر لفظ چون سمند...
و پايانی اين‌چنين:
ای شطِّ پر شکوه ز ريزابه‌های روح / بر بستری ز لای و لجن چون شدی به بند؟ // آبشخورِ تو بود هماره ضميرِ خلق / از ديرگاهِ «گاهان» وز روزگارِ «زند» // و اکنون سخنورانت يک سطرِ خويش را / در يادِ خود ندارند از زهر تا به قند // در حيرتم ازين شبِ شومِ تو، ای شگرف! / ای شعر پارسی که بدين روزت اوفکند؟

استاد ايرج افشار حتی بعد از درگذشت‌شان در بخارا حضوری زنده و پُر ارج دارند. صفحات دوازده و سيزده اين شماره از بخارا اختصاص دارد به روزنوشت‌های منتشر نشده ای از ايشان.

جناب استاد عزت‌الله فولادوند مثل هميشه ترجمه ی مطلبی را ارائه داده اند که محتوای آن برای بسياری تازگی خواهد داشت. مثلاً وقتی می خوانيم "در مناظره ها، اصطلاح «کيشوت مآبی» تقريباً هميشه به قصد توهين به کار می رود که اين خود اسباب تحير من است، زيرا کمتر می توانم ستايشی از اين بزرگتر تصور کنم. بيشتر مردم به نحوی از دُن کيشوت صحبت می کنند که آدمی از خود می پرسد آيا واقعاً هرگز کتاب را خوانده اند...؟" متوجه می شويم که با حرف و نظری متفاوت رو به رو هستيم، که استاد با سليقه بسيار، آن را برای ترجمه برگزيده اند. در ابتدای اين ترجمه می خوانيم:
"به ياد محمد قاضی که دن کيشوت را به فارسی‌زبانان ارمغان کرد. ع.ف"
و چقدر اين قدرشناسی زيباست در جايی که اگر درست به خاطرم مانده باشد جناب دکتر فولادوند، سليقه ی فکری زنده ياد محمد قاضی را نمی پسنديدند. در کنار تصوير روی جلد کتاب دن کيشوت، تصوير خندان مترجم بزرگ مان محمد قاضی را می بينيم که در بالای صفحه ی هفده کار شده است.

اهل ظرافت های لغوی و زبانی، می توانند در صفحات ۲۲۸ تا ۲۳۴، مطلب استاد بهاءالدين خرمشاهی را که در سری "قلم رنجه" به شماره ی ۱۲ رسيده، و زير عنوان "به گَمانم گُمان درسته" منتشر شده است، مطالعه کنند و از معلومات ايشان بهره مند شوند. موضوع اين مقاله تغييرات و تحولات آوايی و گاه معنايی بعضی کلمات است که با طنز شيرين نويسنده، جز بيان نکات علمی، باعث حظّ روحی خواننده نيز می شود.

آويزه های آقای ميلاد عظيمی به شماره ی پانزده رسيده و در مطلب شماره ی ۲۰۵ خود بحثی را مطرح کرده که آن هم بحثی طوفانی ست اگرچه نه در زمينه ی شعر و ادب، بل که در زمينه ی سياست. بحث ايشان از آن جا آغاز می شود که جمعی که در ميان آن ها دانشمند معتبری چون تورج دريايی هم حضور دارد اقدام به نوعی داوری در ميان "بزرگان ايران زمين" می کنند و شش نفر را انتخاب می کنند که نام بلند دکتر محمد مصدق هم در ميان اين شش نفر است. سوالی که ايشان مطرح می کنند اين است که آيا دکتر مصدق آنقدر بزرگ هست که در ميان شش نفر اول قرار بگيرد؟! و يا حتی مصدق من حيث ‌المجموع مهمترين شخصيت ايران در صد سال گذشته می تواند به حساب آيد؟ برای يافتن پاسخ اين سوالات، نويسنده به نظر سياست‌مدارانی مانند سيد حسن تقی زاده مراجعه می کند به نقل از استاد ايرج افشار. نظری بس جالب و خواندنی...

در صفحه ی ۶۳۴ سوالی مطرح می شود از اين قرار: "سال گذشته چه کتاب يا کتاب هايی خوانديد؟" به اين سوال، اهل فرهنگی مانند هوشنگ اتحاد، ايرج پارسی نژاد، محمود دولت آبادی، توفيق سبحانی، ناهيد طباطبايی پاسخ می دهند که پاسخ هر يک از ايشان می تواند برای اهل کتاب و کتاب‌خوانی جالب و مفيد باشد.

تبريک سه سالگی جرس
"خوانندگان گرامی، ياران و هم‌راهان شبکه‌ی جنبش راه سبز (جرس)، بيست‌ونهم تيرماه ۱۳۹۱، رسانه‌ی شما وارد چهارمين سال فعاليت خود می شود. جرس رسانه‌ای است که حرکت بر مدار جنبش سبز دموکراسی خواهی ايران را سرلوحه‌ی فعاليت حرفه‌ای خود قرار داده، تلاش کرده است تا صدای همراهان و مخاطبانی باشد که از حقوق شهروندی و سياسی خود محروم شده اند. مخاطبانی که در سه سال گذشته با هم‌راهی و دل‌گرمی‌های‌شان به جرس ياری رسانده اند و اميد به استمرار فعاليت را در ميان دست اندرکاران اين رسانه زنده نگاه داشته اند. بی‌گمان ديدگاه شما هم‌راهان و خوانندگان گرامی مهم‌ترين محک برای سنجش فعاليت‌هايی است که تاکنون در جرس صورت گرفته است... از مخاطبان ارجمند جرس دعوت می‌شود که پيشنهادها و ديدگاه‌های تحليلی و انتقادی خود را در قالب يادداشت و مقاله تا تاريخ ۲۶ تيرماه ۱۳۹۱ برای ما به اين نشانی ارسال فرمايند..." «سايت جرس»

پيشاپيش سه سالگی سايت جرس و آغاز چهارمين سال فعاليت آن را تبريک می گويم و به عنوان خواننده و مُراجع هميشگی اين سايت، نظرم را به اختصار می نويسم. آن چه در سال گذشته در اين سايت به عنوان نقطه ی ضعف بسيار بزرگ و غير قابل اغماض مشاهده شد، حذف ها و تعديل هايی بود که گاه و بيگاه در نوشته ها و نامه های نويسندگان صورت گرفت و به شدت وجهه ی جرس را از نظر انتقال دقيق و تمام و کمال نوشته ها خدشه دار کرد. به دو سه مورد از اين حذف ها و تعديل ها در نوشته هايم اشاره کرده ام که ضرورتی به تکرار آن ها نيست. همين امر باعث شده، امروز آن چه از نويسندگانی مانند آقای نوری زاد در اين سايت درج می شود را در سايت های ديگر بخوانم چرا که اطمينانی برای عرضه ی کامل اين نوشته ها وجود ندارد.

اعتماد به يک رسانه، طی سال ها و به سختی به دست می آيد ولی با يک عمل نادرست، مثل حذف چند سطر از يک نامه يا يک مقاله، در چشم بر هم زدنی از ميان می رود. در اين دوران که نوشته ها، نه در يک سايت و رسانه بل که به صورت همزمان در چند سايت و رسانه منتشر می شود، مطمئن باشيد، موارد حذف شده توسط شما، نه تنها خوانده خواهد شد، بل که به اعتبار شما لطمه بسيار خواهد زد. اميدوارم در چهارمين سال فعاليت تان، شاهد هيچ‌گونه حذف و تعديلی در مطالب نويسندگان نباشيم.

توله سگ پاشو نماز بخون!
"چگونه بچه را برای خواندن نماز از خواب بيدار کنيم؟" «خبرنامه گويا»

تو را قرآن آخر اين هم سوال است؟! چرا کار را اين قدر پيچيده می کنيد؟ ما که يک روش خيلی خيلی خوب و موثر برای بيدار کردن بچه و نماز خواندن او داريم و آن روش "زلزله" است. يعنی صبح همين طور که داريم بدن مان را می خارانيم و برای وضو گرفتن به سمت دست‌شويی می رويم، بچه را به شدتِ هشت ريشتر با دست تکان می دهيم و سرش داد می زنيم که هوی پسر، لنگ ظهره، پاشو الان نمازت قضا ميشه. بعضی وقت ها هم که می بينيم پا نمی شود، يکی می زنيم تو سرش تا اهميت نماز برای او مشخص شود. البته خيلی وقت ها اين کار لازم نيست، چرا که بچه شرطی شده، و به محض اين که خِرت و خِرت خاراندن ما را می شنود، خودش مثل شصت تير از جا می جهد تا تو سريه را نخورَد! هاهاها!

حالا اين تلويزيونی ها موضوع را اينقذه می پيچانند تا بچه که هر روز صبح مثل آدم بلند می شود، دچار شک و ترديد شود و مثلا بخواهد به روش کارشناس محترم برنامه از خواب بيدار شود. اين سوسول بازی ها يعنی چه که اتاق بغلی اذان بخوانيد؟ بايد زد تو سر بچه که توله سگ پاشو نماز بخون. والله به خدا. همه چيز را کرده اند روان شناسی. می خواهی با زنت بخوابی، می گويد کارشناس گفته فلان روز بخوابيم، بچه مان دکتر مهندس می شود. ای بر پدر آن کارشناس "نعلت" که زندگی آدم ها را می ريزد به هم. زنه که برای خودش شده يک پا روان شناس و روان ما را هر روز با حرف های مزخرف به هم می ريزد. اين تخم جن را هم فردا از راه به در می کنند و ما را می اندازند توی هچل. من روش مجری را بيش‌تر از کارشناسه می پسندم که آيه می آورد که چی چيزا عليها، و قيافه اش هم يک جورهايی ست که به نظر، از روش ما برای بيدار کردن توله سگ اش استفاده می کند. ولی اين کارشناس معلوم است آدم شکست خورده ای ست که بچه هايش هم حرف او را گوش نمی کنند. خب. بحث نماز کافی ست. بروم الان تا موقع اذان صبح که بچه ها خوابند توی ماهواره فيلم سکسی تماشا کنم!

ايران ما و ايران آن لاين
"دانستن آنچه در جهان پيرامون ما می گذرد، حق همه انسان ها است اما متاسفانه در شرائط فعلی نشريات داخل کشورمان ايران به دليل فشارهای دولتی و اسارت در چنبره ی سانسور و خودسانسوری؛ عليرغم تلاش بسيار از عهده ی اين مهم بر نمی آيند. ايران آنلاين نشريه ای اينترنتی است که تلاش دارد، سهمی هر چند کوچک را در بر آوردن اين نياز بر عهده گرفته تا شايد در کنار ساير نشريات وزين و ساعی خارج از کشور بتواند گردش آزاد اطلاعات را برای هم ميهنان و ساير پارسی زبانان فراهم آورد..." «سايت ايران آنلاين»

اگر اشتباه نکنم، ده يازده سال پيش بود که سايت "ايران ما"، به عنوان اولين روزنامه اينترنتی داخل کشور، به مديريت جناب آقای بيژن صف سری که از روزنامه نگاران با سابقه و آزادی‌خواه کشور ما هستند شروع به کار کرد و از داخل ايران، به ارائه خبرها و تحليل های سياسی و اجتماعی پرداخت. خدا می داند جناب صف سری در طول انتشار اين نشريه اينترنتی با چه سختی ها و دشواری هايی روبه رو شد، ولی تا زمانی که اين نشريه ی وزين منتشر می شد، همواره با شجاعت در مسير آزادی بيان و قلم حرکت کرد تا بالاخره مثل اغلب نشريات مستقل ناچار به سکوت شد.

اکنون آقای صف سری که در خارج از ايران زندگی می کنند، نشريه ی اينترنتی "ايران آن لاين" را به راه انداخته اند که اميدواريم با ارائه ی خبرها و نظرهای گوناگون، بر دامنه ی آگاهی مراجعان اينترنتی بيفزايد. البته اگر در ايران مشکلات حکومتی بر سر راه انتشار چنين نشرياتی وجود دارد، در خارج از ايران نيز مشکلات عديده ی پنهانی هست که گاه دست و پنجه نرم کردن با آن ها آسان تر از دست و پنجه نرم کردن با سانسور حکومتی نيست. تحميل گرايش های موافق و حذف انديشه های مخالف در فضای سياسی حلقه های موجود در خارج از کشور، آفتی ست که رهايی از آن تنها به دست مديران پر قدرت و مستقل رسانه ای امکان پذير است. اميدواريم آقای صف سری و همکاران شان بتوانند، طيف های هر چه گسترده تری را به عنوان نويسنده و خواننده جذب رسانه ی خود کنند و اين نشريه، عمری طولانی و پر بار داشته باشد.

آی گفتی!
"نتيجه حذف و حصر تقويت حکومت و جلب و جذب نيروهای مأيوس نيست. حاصل حذف و حصر نوميدی از اصلاح در جامعه است و نتيجه تداوم آن اين که گروه گروه از جوانان و مردم رو به کسانی بياورند که می گويند اسلام يا حداقل حکومت اسلامی نباشد و اين فاجعه ای است که بيش و پيش از همه حکومت بايد به آن بيانديشد و آن را حل کند..." «سيد محمد خاتمی»

آی قربان دهنت! تصدقت شوم، ما هر روز همين را می گوييم که شما می گوييد، ياران سابق شما به ما می گويند نه اين طوری ها هم نيست! ما هم سوال می کنيم پس چه طوری هاست، و آن ها جواب درست و درمانی نمی دهند چون کارهای مهم تری به جای جواب دادن به آدم های فضول و موی دماغ دارند.

حالا چون شما به قول آقای دکتر زيباکلام مثل پيکان بيست سال پيش هستی، در اتوبان زندگی کمی عقب مانده ای و جملات ات انگار در مورد آينده است، حال آن که مردم نه که از شما جلو زده اند، آن چه را که شما در آينده فرض می کنی، خيلی وقت است از آن گذشته اند و با اجازه ی شما و بزرگ تر ها، نوميدی از اصلاح، چند سالی ست که در سر هر کوی و برزن از دهان خيلی از جوان ها و پيرها شنيده می شود، و سابقه ی اين اصلاح ناپذير دانستن، غلط نکنم بر می گردد به همان اوايل انقلاب که شما و ياران تان هنوز از گردونه حکومت رانده نشده بوديد.

به هر حال، ممنون از واقع گرايی شما، هر چند با تاخير و ذکر اين نکته که قربان! فاجعه رخ داده است و از دست حکومت هم کاری بر نمی آيد. در رای دادن های آتی تان به اين نظامِ فاجعه‌زا موفق و مؤيد باشيد.

مجله "دانش روز"
اولين چيزی که با ديدن مجله ی "دانش روز" به ذهن ام رسيد اين بود که جايی که درهای سياست بسته می شود، درهای علم باز می شود. ياد يکی دو مجله ی علمی به خير که در زمان جوانی ما منتشر می شد. يکی از آن ها مجله ی "دانشمند" بود، با مقالات پزشکی و روان‌شناسی دکتر پريور -که تا آن جا که به ياد دارم صبغه ای مذهبی هم داشت-، و مقالات گياه خواری آقای آوانسيان و مطالبی که به موشک و ماشين و هواپيما مربوط می شد. در جايی که سياست نبود، علم بود، که به کنج‌کاوی جوانان پاسخ می داد، هر چند علمی غيرتخصصی و عمومی. "دانش روز" را که ديدم به ياد مجلاتی از اين قبيل افتادم، و وقتی آن را ورق زدم، از خواندن اش بسيار لذت بردم، چه در اين مجله ی علمی، مطالب خواندنی بسيار زيادی هست که به کنج‌کاوی های حتی اهل سياست نيز پاسخ می دهد. مثلا مطلب "شهريارِ حساب"، که در مورد دانشمند مردم دوست، زنده ياد پرويز شهرياری ست، يا گفت و گوی منتشر نشده با ايشان، وجهی از وجوه متعدد اين دانشی مرد را به ما نشان می دهد که در کنار وجوه ديگر او معنا می يابد.

يا مطلب بسيار خواندنی "ناگفته های پرونده پزشکی امام پس از ۲۳ سال" که حداقل معلومات آن غذاهايی ست که اين شخصيت سياسی می خورده و يا روزشماری ست از پرونده پزشکی او که مثلا در اواسط سال ۱۳۶۶ ناخن در گوشت پای او فرو می رود و او نمی تواند به خاطر اين عارضه که باعث تورم و درد شديد می شده ناخن شست پايش را بگيرد و کار به عمل جراحی و کشيدن دو ناخن شست او می کشد.

يا اين که بيمارستان شماره دو بقیةالله (عج) در کنار منزل آقای خمينی دور از چشم او ساخته می شود و ترس از اين بوده است که عليه او تبليغات شود. جالب اين‌جاست که برخی از مجروحان جنگی به صورت سرّی بدون اين که بدانند کجا برده می شوند، به اين بيمارستان انتقال می يافتند و بعد از درمان های اوليه باز هم به صورت سرّی به مراکز ديگر منتقل می شده اند.

دستِ دست اندرکاران نشريه "دانش روز" درد نکند که در اين دوران سطحی نگری و سطحی نويسی، مجله ای پر و پيمان و آموزنده به جامعه ی جوان ايران عرضه کرده اند.

پادشاه قانونی ايران و خبرنگار فوکوس آنلاين
" فوکوس آنلاين: کوتاه زمانی بعد درگذشت پدرتان شما در مصر به جانشينی او برگزيده شديد.
پهلوی: اين مراسم در بيستمين زادروز من برگزار شد. طبق قانون اساسی ما می بايستی به اين سن رسيده باشم تا بتوانم شاه شوم. البته بعد می بايست در مجلس ايران هم سوگند پادشاهی ياد می کردم. بنابراين می توان گفت که «بنا به قانون» شاه ايرانم...
فوکوس آنلاين: اول که به تهران رسيديد چه خواهيد کرد؟
پهلوی: همان کاری را خواهم کرد که مهاتما گاندی وقتی از آفريقای جنوبی برگشت انجام داد. به هرگوشۀ ايران سفر خواهم کرد تا خوب همه جا را بشناسم. البته من در تمام اين سالها با مردم تماس داشته ام، اما خيلی از استان ها را مانده که نديده ام..." «سايت ايران در جهان»

حتما شنيده ايد که می گويند دلم مثل سير و سرکه می جوشد. آيا تا به حال شنيده ايد که کسی بگويد مغزم مثل سير و سرکه می جوشد؟! حتما نشنيده ايد چون اين ترکيب احمقانه ای ست و هيچ کس مغزش مثل سير و سرکه نمی تواند بجوشد. اما نمی دانم چرا وقتی مصاحبه ی شاهزاده رضا پهلوی -که من هم مثل روستائيان ايران، بر حسب عادت، هنوز که هنوز است او را وليعهد خطاب می کنم- را خواندم، بعد، انعکاس آن را در سايت های اينترنتی ديدم، بعد، تکذيب ايشان را خواندم، بعد، متوجه شدم که همه اش تقصير خبرنگار بی سواد فوکوس بوده که انگليسی نمی دانسته و شاهزاده مجبور شده اول انگليسی حرف بزند بعد يکی بدتر از خودِ خبرنگار، حرف های انگليسی شاهزاده را به آلمانی ترجمه کند، ونتيجه اين شده که حرف های شاهزاده تحريف شده و اين حرف ها، مغزم مثل سير و سرکه می جوشد.

خب يعنی چی؟ مثلا شاهزاده در مورد جانشينی اش چی گفته که مترجم نادان برداشته نوشته "بنا به قانون شاه ايران ام"؟ من فکر می کنم شاهزاده گفته که بنا به قانون شاه ايران نيستم. يعنی وقتی مَردُم پدرم را از ايران بيرون کردند و قانون اساسی جديد نوشتند، من هم نمی توانستم ديگر شاه باشم، پس الان هم نيستم...

ولی نُچ. اين حرف های کفرآميز چيست که می گويم. معنی اين حرف ها اين است که اتفاقی که در سال ۵۷ افتاد واقعيت دارد و قانون اساسی آقای خمينی حداقل در آن روزگار مشروع بوده است. استغفرالله. آدم در اين موقعيت که همه به دنبال همبستگی برای سرنگونی اند و جلسه پشت جلسه برگزار می کنند تا کمر حکومت را بشکنند، چنين مزخرفات تفرقه افکنانه و متحجرانه ای بر زبان بياورد؟ پس چه خاکی به سرمان کنيم؟ من فکر کنم مترجم بدبخت در زمان مصاحبه با شاهزاده، هيچ جمله ی منطقی ديگری به ذهن اش نرسيده که با کلمات "من"، "بنا به قانون"، و "شاه ايران" بسازد و همانی را ساخته که در فوکوس آن لاين می خوانيم.

اما در مورد جناب گاندی. من فکر کنم مترجم اگر فردی آلمانی بوده، که انگليسی می دانسته، ناهار يک "کاری وورست" تند و تيز، با يک ليوان آبجوی مَشت زده به رگ بعد آمده برای ترجمه، و وقتی شاهزاده گفته که "همان کاری را خواهم کرد که پدر تاجدارم وقتی در سال ۱۳۳۲ از ايتاليا برگشت انجام داد..." بيخودی اسم گاندی و آفريقای جنوبی به ذهن اش آمده و آن ها را به جای پدر تاجدار و ايتاليا گذاشته...

يعنی اين مخ ام دارد می ترکدها! هر چی فکر می کنم مترجم هر قدر بی سواد بوده باشد، خب، استراکچر جمله را ممکن است درست نفهمد، و جمله ی منفی را مثبت بنويسد يا معنی آن را بد بفهمد، ولی بالاخره در سخنان اعلی‌حضرت، ببخشيد وليعهد، ببخشيد شاهزاده، بالاخره نام گاندی بوده و آفريقای جنوبی بوده يا اين مترجم نفهم اين ها را از خودش در آورده؟

حالا شاه بودن شاهزاده را نفی کرديم، و مقايسه ی ايشان با گاندی را نفی کرديم، و دو تا فحش آبدار هم به آقای بهرام مشيری داديم که اين گروهبان سوم ارتش شاهنشاهی و دانشجوی شيمی کجايش "استاد" است که به او هِی استاد استاد می گويند...، با اين عنوان پر طمطراقِ "شاهزاده" که هر روز مثل ميخ می رود توی چشم مان و اين يعنی که من پسر شاه هستم -يعنی يک موجود خاص و متفاوت هستم- و وقتی پسر شاه هستم، جانشين شاه هستم و فردا هم ممکن است بنشينم روی تخت نادری بشوم پادشاه چه کنم؟...

نچ. اصلا سياست به من نيامده. به خاطر همين است که در شطرنج هميشه می بازم، چون دو تا حرکت را بخواهم بررسی کنم مخ ام هنگ می کند. بهتر است اين تحليل های پيچيده را بگذاريم برای هواداران شاهزاده که در "بالاترين" دلائل بسيار علمی و گاه فوق علمی برای تکذيب مصاحبه ی شاهزاده می آورند، همان طور که ما امروز با همين استدلالات فوق علمی پذيرفته ايم که ايشان در دادگاه لاهه کاری نکرد، بل که در رستوران بغل دست دادگاه لاهه کاری کرد و غيره و غيره...


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016