مناجات، شعری از داريوش لعل رياحی
ای کاش خدايا ، تو گرفتار نبودی
در پنجه اين جمع ستم کار نبودی
ای کاش ملک سجده به فرمان تو می کرد
تا در همه جا ، نقطه پرگار تو بودی
افسوس چنين نيست، تو تنهايی و شيطان
نقشی زند آن گونه که انگار نبودی
حالا شده اين خاک گرفتار شياطين
گويی که تو سی سال سر کار نبودی
ای کاش که کافر کده ات ، ميهن ما بود
زين مردم محنت زده ، بی زار نبودی
ای کاش که غمخوار تو فرياد رسی داشت
فرياد رسش شيخ ِ دغل کار نبودی
از پنجره ِ مهر تو ، جان ها هله می زد
هم راحم و هم قاسم ِ جبّار نبودی
آن يار که در عا لم غيب است شناور
از ما به تو گرگفت ، چرا يار نبودی ؟
گو گوهر اين خانه اگر صدق و صفا بود
محتاج به اين دستک و دستار نبودی
داريوش لعل رياحی
۳ آبان ۱۳۹۱
[email protected]