یکشنبه 7 دی 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

چرا و چگونه من از بازی در فیلمی به کارگردانی خودم حذف شدم! خاطرات سینمایی تقی مختار، بخش پنجم


تقی مختار

taghimokhtar@yahoo.com

ویژه خبرنامه گویا


در سومين بخش از اين سلسله خاطرات نوشتم که در سال ۱۳۵۴ زنده ياد علی مرتضوی، بنيانگذار جايزه سينمائی «سپاس» و مدير مجله «فيلم و هنر»، که در آن زمان، در عين حال، امتياز مجله «ستاره سينما» را هم از صاحب اصلی آن پايرور گالستيان اجاره کرده و در واقع مدير و مالک هر دو نشريه هفتگی سينمائی بود، در يکی از روزهائی که با هم برای صرف ناهار به رستورانی در حوالی دفتر مجله «ستاره سينما»، که من سردبيری اش را بر عهده داشتم، رفته بوديم خبر داد که می خواهد برای تهيه يک فيلم سينمائی سرمايه گذاری کند و آمادگی دارد که اگر من مايل باشم کارگردانی آن را به عهده من بگذارد. و به تفصيل و شرح کامل جزئيات توضيح دادم که پس از رسيدن به توافق و تدارک مقدمات اوليه، برای ايفای نقش اول فيلم از ناصر ملک مطيعی دعوت کرديم ولی، علی رغم استقبال صميمانه ای که او از پيشنهاد بازی در آن فيلم کرد، به دليل پافشاری علی مرتضوی در استفاده ملک مطيعی از کلاه مخملی در فيلم و مخالفت جدی او با اين کار، امکان حضور ملک مطيعی در اولين فيلم من در مقام کارگردان از دست رفت و قرار شد از زنده ياد محمدعلی فردين برای ايفای نقش اول فيلم استفاده کنيم.

فردين در آن زمان، چنان که در بخش پيشين اين سلسله خاطرات نوشتم، هر چند هنوز ستاره ای مشهور و محبوب مردم و در نتيجه پولساز بود ولی بخاطر تحولاتی که از اواخر دهه چهل در سينما بوجود آمد و بخصوص بهروز وثوقی به اوج شهرت و محبوبيت رسيد و ناصر ملک مطيعی از انزوا در آمده و جلوه ای استثنائی يافت، ديگر آن جايگاه قبلی خود را نداشت و در نتيجه پيشنهادهای زيادی برای بازی در فيلم دريافت نمی کرد. در واقع او، که در طول دهه چهل پرکارترين و گرانترين بازيگر سينما بود، در نيمه اول دهه پنجاه با وضعيتی روبرو شده بود که علی رغم کاهش تدريجی دستمزدش از سيصد هزار تومان به صد و پنجاه هزار تومان برای هر فيلم، باز هم پيشنهاد چندانی نداشت؛ بطوری که در سال ۱۳۵۱ فقط در يک فيلم («جهنم باضافه من» با سرمايه گذاری و کارگردانی خودش)، در سال ۱۳۵۲ فقط در دو فيلم («قصه شب» با سرمايه گذاری و کارگردانی خودش، و «جبار، سرجوخه فراری» توليد «پارس فيلم» و بکارگردانی امان منطقی)، و در سال ۱۳۵۳ - که به نظر می رسيد دوباره اندکی به راه افتاده بود - در پنج فيلم («ناجورها» توليد «تينا فيلم» و بکارگردانی سعيد مطلبی، «مواظب کلات باش» توليد «مهرگان فيلم» و بکارگردانی رضا ميرلوحی، «شکست ناپذير» توليد «مهرگان فيلم» و بکارگردانی رضا ميرلوحی، «سلام بر عشق» توليد «فيلمکو فيلمز» و بکارگردانی عزيزالله بهادری، و «جوانمرد» تهيه کننده و کارگردان فريدون ژورک) بازی کرده بود که همه در همان مايه فيلم های قبلی او بود، و وقتی من در سال ۱۳۵۴ پيشنهاد بازی در فيلم «تعصب» را به او دادم، او در حال بازی فقط در يک فيلم به نام «قرار بزرگ» (با سرمايه گذاری و کارگردانی خودش) بود و در عين حال قراردادی با مسعود کيميائی منعقد کرده بود که در فيلم بعدی او، «غزل»، بازی کند که بعد از «تعصب» ساخته شد و سال پس از آن، ۱۳۵۵، به نمايش در آمد.

مسعود کيميائی به دنبال درگيری هايی که از لحاظ سانسور و مميزی برای فيلم معروف «گوزن ها» پيش آمد (سال ۱۳۵۳) و نيز اختلافات عميقی که از چندی قبل از آن بين او و بهروز وثوقی بوجود آمده و منجر به قطع همکاری آن ها شده بود، در سال ۱۳۵۴ جز فيلمی کوتاه به نام «پسر شرقی» (توليد «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان») فيلم سينمائی ديگری نساخته بود؛ بيشتر از اين جهت که دستگاه های امنيتی علاوه بر اذيت و آزار و فشارهائی که بر او وارد کرده بودند، به نوعی از او تعهد گرفته و ادامه کارش را منوط به آن کرده بودند که ديگر فيلم هائی از نوع فيلم های اعتراضی پيشين خود نساخته و صرفا به ساخت فيلم های «معمولی»، «سرگرم کننده»، «بدون حاشيه» و «بی خطر» بپردازد. اين دو موضوع (فشار و تهديد دستگاه های امنيتی و اختلاف شديد با بهروز وثوقی) موجب شده بود که مسعود کيميائی به دنبال توقفی کوتاه و با انتخاب داستانی عشقی که هيچ مضمون اجتماعی و سياسی در آن وجود نداشت، به سراغ فردين که می دانست اشتياق سوزانی به بازی در فيلمی از او دارد برود تا به اين ترتيب، هم با چرخش در مضمون و هم با تشکيل تيمی تازه، فصل تازه ای از فعاليت سينمائی خود را آغاز کند.

فردين با عشق و علاقه ای فراوان و به اميد طلوعی ديگر در سينما، و جبران شکست ها و عقب افتادگی هايش در چهار پنج سال گذشته، پيشنهاد کيميائی برای بازی در فيلم تازه او را پذيرفته و خود را برای رفتن به مقابل دوربين او آماده می کرد. از هنگام عقد قرارداد بازی در فيلم «غزل» بين او و کيميائی، من هر بار به دفتر فردين می رفتم مسعود را در آنجا می ديدم که در رابطه ای بسيار نزديک و صميمی با فردين يا مشغول انجام امور تدارکاتی فيلم و يا صرفا گذراندن وقتی خوش به لطف ميهمان نوازی و دست و دلبازی فردين بود.

در يک چنين شرايط و وضعيتی، من، به پيشنهاد علی مرتضوی، تماسی با فردين گرفته و به ديدار او در دفتر کارش رفتم. وقتی رسيدم ديدم مسعود کيميائی هم آنجاست. هر دو نشسته بودند روی مخده های يکی از اتاق های کوچک دفتر فردين، که اغلب محل نشست های خصوصی به منظور استراحت و گرفتن دود و دمی بود، و با هم گپ می زدند که من وارد شدم. هر دو با روی باز و خلق و خوی خوش هميشگی از من استقبال کردند و لحظاتی با هم خوش و بش کرديم. وقتی احوالپرسی ها تمام شد فردين مرا به اتاق کار خودش برد و کنجکاوانه خواستار اطلاع از دليل ملاقات شد. قضيه را بطرزی محترمانه برايش تعريف کردم - چون، همانطور که گفتم، می دانستم که مسعود از موضوع پيشنهاد بازی به ناصر ملک مطيعی آگاه بود و ممکن بود در اين زمينه حرفی به فردين زده باشد يا در آينده بزند - و گفتم که من و علی مرتضوی می خواهيم از او برای شرکت در فيلم اول من بعنوان کارگردان دعوت کنيم. در چشم هايش ديدم که به وضوح خوشحال شد ولی با لحنی خجلت زده و تاسف بار گفت: «مختار جان، می دانی که چقدر دوستت دارم و در ضمن دلم می خواهد که در فيلم های اشخاصی مثل تو بازی کنم ولی متاسفانه مسعود در قراردادی که با من بسته قيد کرده است که تا هنگام پايان فيلم "غزل" يا نبايد در فيلمی بازی کنم و يا اگر قرار شد بکنم بايد با موافقت و اجازه او باشد.»

شنيدن اين حرف از زبان فردين برايم واقعا حيرت انگيز بود. چطور ممکن بود بازيگری در حد و اندازه فردين يک چنين تعهدی داده باشد. اما، از سوی ديگر، هم مسعود را می شناختم، هم با دغدغه های او آشنا بودم و هم می توانستم موقعيت خاص فردين را دريابم و بفهمم که چرا يک چنين تعهدی به مسعود سپرده است.

بی آن که وقت را تلف کنم، گفتم: «مسعود همين حالا اينجاست، چطور است با او صحبت کنی و نظرش را بپرسی.»

موافقت کرد. از اتاق خارج شد و رفت تا در اين زمينه با مسعود کيميائی صحبت کند. هنوز چند دقيقه بيشتر نگذشته بودم که ديدم مسعود و او، هر دو به اتفاق، وارد اتاق شدند. مسعود آمد بطرف من، بغلم کرد و صورتم را بوسيد، و بعد دست فردين را گرفته در دست من گذاشت و گفت: «مبارک است ان شاء الله. به فردين گفتم هيچ مانعی نيست، برو اول در فيلم مختار بازی کن بعد بيا "غزل" را شروع کنيم.» و اضافه کرد: «در اين فاصله من هم فرصت خواهم داشت که به کارهای مقدماتی "غزل" برسم.»

هم من و هم فردين، هر دو، خوشحال شديم و بخصوص ديدم که فردين روحيه تازه ای پيدا کرد؛ شايد بخاطر اين که موافقت سريع و بی لکنت مسعود را در عين حال تائيدی بر توانائی من در کارگردانی گرفته بود؛ در حالی که من می توانستم دريابم لطف و محبتی که مسعود در آن لحظه نشان داد ناشی از موقعيت آن زمان من بعنوان سردبير مجلات سينمائی و يکی از منتقدان مطرح آن سال ها بود که از هنگام نمايش نخستين فيلم کيميائی («بيگانه بيا»، در اواخر سال ۱۳۴۷) موجب مراوده نزديک ما شده و به مرور رفاقتی نزديک و پررنگ بين ما ايجاد کرده بود.

وقتی برگشتم به دفتر «ستاره سينما» و خبر موافقت سريع فردين را به علی مرتضوی دادم بی نهايت خوشحال شد و بخصوص با توجه به آنچه بين من و مسعود و فردين رخ داده بود - و او بخوبی تشخيص می داد که چنين برخوردی ناشی از موقعيت خاص من بعنوان يک سينمائی نويس و منتقد مطرح و روابط گسترده ای است که با اکثر دست اندر کاران سينما دارم - از من خواست که انجام مذاکره با فردين بر سر دستمزد تا مرحله عقد قرارداد را نيز به عهده بگيرم. من در آن عوالم جوانی و سودازدگی، و بخصوص از فرط عشق به فيلمسازی، چيزی از شگردها و ترفندهای آدم های اهل حساب و کتاب نمی فهميدم و با اين گونه برخوردهای حسابگرانه آشنا نبودم. اين است که پيشنهاد او را پذيرفتم و روز بعد برای مذاکره در مورد ميزان دستمزد و نحوه پرداخت آن دوباره به دفتر فردين رفتم.

اين بار نشستيم و در باره جزئيات کار با هم صحبت کرديم. طرح اصلی داستان را برايش شرح دادم و گفتم که قرار است با شورانگيز طباطبائی برای ايفای نقش مقابل او صحبت کنيم، و در عين حال تصميم گرفته ايم که يکی از دو نقش مرد اصلی فيلم را خود من بازی کرده و برای ديگری از زکريا هاشمی دعوت به همکاری کنيم. قصه فيلم را پسنديد و بی آن که اشاره ای به حضور من در فيلم و در کنار خودش بکند دوباره لبيک گفت و برای من و علی مرتضوی آرزوی موفقيت کرد و وقتی نوبت به صحبت در خصوص ميزان دستمزد رسيد با لحنی دوستانه گفت: «من که نمی تونم به شما مثل تهيه کننده های ديگه نگاه کنم. در ضمن اين رو هم می دونم که اين اولين فيلم شماست و لابد تصميم دارين يه فيلم خوب و تميز بسازين و در نتيجه دارين از اين بابت خطر می کنين. دستمزد امروز منم که روشنه؛ همه ميدونن. شما به من بگين من چه کمکی می تونم از اين بابت بکنم تا همون کار رو بکنيم.»

گفتم: «قدر مسلم اين که من و علی مرتضوی انتظار داريم بخاطر روابط موجود و همين نکاتی که بهش اشاره کردين تا جائی که ممکنه با ما همراهی بکنين.»

لحظه ای فکر کرد و بعد خيلی آرام و شمرده گفت: «باشه، حرفی ندارم. ولی بايد تو و علی به من قول بدين که اين صحبت بين خودمون باشه و جائی درز نکنه؛ شما هر دوتون به گردن من و بقيه بچه های سينما حق دارين و شايد اين بهترين فرصته که من بتونم کمی از دين خودم رو به شما ادا کنم.»

گفتم: «مطمئن باشين هر قول و قراری که امروز اينجا ميذاريم فقط بين شما و من و علی خواهد بود.»



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


گفت: «دستمزد من تو آخرين قراردادی که بسته ام صد و پنجاه هزار تومنه. از شصت تاش بخاطر گل روی تو و علی می گذرم که منم قدمی تو اين کار برداشته باشم.»

دستش را به گرمی فشردم و گفتم: «مطمئنم که علی هم به اندازه من از اين بزرگواری شما خوشحال و قدردان خواهد بود.»

بعد کمی درباره نحوه تنظيم قرارداد و پرداخت نود هزار تومان دستمزد او (قسط اول هنگام شروع فيلمبرداری، قسط دوم در اواسط کار و قسط سوم در هنگام پايان فيلمبرداری) صحبت کرديم و من گفتم می روم که همه اين جزئيات را به اطلاع مرتضوی برسانم و از او بخواهم که قرارداد را تنظيم و همراه اولين چک پرداختی پيش شما بياورد که آن را امضاء کنيد.

به اين ترتيب قطار ساخت فيلم «تعصب» به راه افتاد. اولين قدم بعدی من صحبت با شورانگيز طباطبائی و زکريا هاشمی و عقد قرارداد با آن ها بود.

شورانگيز طباطبائی در آن زمان، علی رغم اين که فقط دو سالی از ورودش به کار بازيگری در سينما می گذشت، بخاطر زيبائی باب طبع تماشاگر ايرانی و ملاحت و شيرينی چهره و مهارتی که از بابت اجرای صحنه های رقص و آواز در فيلم های تجاری و مردم پسند از خودش نشان داده بود، موقعيت خوبی يافته و توانسته بود بعنوان يک فروزان تازه در محافل سينمائی جائی برای خود باز کند. او اول بار نقشی فرعی در فيلم «اکبر ديلماج»، ساخته خسرو پرويزی (۱۳۵۲)، در کنار بازيگران مطرحی چون رضا ارحام صدر و ايران بازی کرده و، بخاطر جلب توجه تماشاگران، از آن سکوی پروازی برای خود ساخته و يک باره مورد توجه فيلمسازان قرار گرفته بود؛ بطوری که ظرف تقريبا دو سال، از ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۴، در سيزده يا چهارده فيلم بازی کرده بود و در سال ۱۳۵۴ که من «تعصب» را با شرکت او ساختم، چندين پيشنهاد بازی داشت. با اين همه، او هم مثل خيلی ديگر از بازيگرانی که ناگزير بودند در نقش های کليشه ای و تکراری فيلم های آن زمان ظاهر شوند، علاقه زيادی داشت که فيلم های متفاوت و جدی تری از او ساخته شود و وقتی من از او برای بازی در «تعصب» دعوت کردم، با اين اميد که «تعصب» يکی از همان فيلم های «متفاوت» باشد دعوت مرا پذيرفت و بدون اتلاف وقت و چک و چانه زدن در خصوص دستمزد، قرارداد بازی در آن را امضاء کرد.

اما قضيه حضور زکريا هاشمی در «تعصب» داستانی ديگر داشت و بيشتر ناشی از علاقه شخصی من و خيلی ديگر از نويسندگان سينمائی و منتقدين فيلم ها نسبت به او بود چون ما او را پيشتر در «شب قوزی» فرخ غفاری (۱۳۴۳) و «خشت و آينه» ابراهيم گلستان (۱۳۴۴) ديده بوديم و از علاقه گلستان و فروغ فرخزاد به او شنيده بوديم و می دانستيم که زکريا همچنين اهل قلم و نويسندگی بود (رمان «طوطی» او در آن زمان با سرمايه ابراهيم گلستان چاپ و منتشر شده و سخت مورد توجه قرار گرفته بود) و هر چند تحصيلات چندانی نداشت ولی بخاطر زندگی خاصی که کرده و در عين حال مراودات و نشست و برخاست هايی که با شاعران و نويسندگان و بطور کلی روشنفکران آن دوره داشت به نظر ما از جنسی ديگر و «متفاوت» محسوب می شد و به همين لحاظ حضورش در يک فيلم، نه از لحاظ تجاری ولی از جهت بعد ارزشی، می توانست موثر و در جلب نظر دوستداران سينمای جدی ياری رسان باشد. به همين خاطر هم بود که، از سال ۱۳۴۶ تا زمان تهيه «تعصب»، کارگردان های فيلم های نسبتا متفاوت آن دوره مثل داريوش مهرجوئی، امير نادری، رضا ميرلوحی و کامران قدکچيان به ترتيب در فيلم های «الماس ۳۳» (۱۳۴۶)، «خداحافظ رفيق» (۱۳۵۰)، «تپلی» (۱۳۵۱) و «کنيز» (۱۳۵۳) از حضور او استفاده کرده بودند. و اين در حالی بود که خود او هم در اين فاصله فيلم های «سه قاپ» (۱۳۵۰، برنده جايزه‌ بهترين بازيگر مرد نقش اول ناصر ملک‌مطيعی، و بهترين فيلمنامه از جشنواره سينمائی «سپاس» در سال ۱۳۵۱، و نيز برنده ديپلم بهترين فيلم سال از طرف منتقدين سينمايی ايران در همان سال) و «زن باکره» (۱۳۵۲) را نويسندگی و کارگردانی کرده بود.

با در نظر داشتن همه اين سوابق و نيز بخاطر دوستی و رفت و آمد نزديکی که من با زکريا هاشمی داشتم، با صلاحديد سيروس الوند که در حال نوشتن فيلمنامه «تعصب» بود، از او برای ايفای يکی از دو نقش مرد ديگر فيلم، علاوه بر نقش فردين، دعوت به همکاری کردم که با خوشحالی تمام پذيرفت و قرار و مدارهای لازم با او نيز گذاشته شد.

پس از عقد قرارداد با بازيگران نقش های اصلی، بدون اتلاف وقت مشغول انتخاب بازيگران نقش های فرعی و نيز عوامل توليد مثل «مدير تهيه» (که امروز گويا در ايران «مدير تدارکات» ناميده می شود)، مسئول گريم («چهره پرداز») و همکاران فنی فيلمبردار و غيرو شدم و در عين حال گاه به گاه ديدارهايی داشتم با سيروس الوند تا از روند پيشرفت نگارش فيلمنامه و آماده شدن آن مطلع شده و در صورت لزوم درباره برخی ماجراها و صحنه های فيلم با هم مشاوره و همفکری کرده و در عين حال درباره نوع لباس و شکل ظاهری و گريم هر يک از بازيگران نقش های اصلی تبادل نظر کنيم. برای انجام اين امور روزها معمولا در دفتر «ستاره سينما» که دفتر توليد فيلم هم بود حاضر می شدم و با افراد مختلف ديدار و گفت و گو می کردم. در يکی از همين روزها بود که فردين زنگ زد و از من خواست که برای ديداری با او به دفترش بروم.

Mokhtar-Tasob1.jpg
زنده ياد فردين، شورانگيز طباطبائی و من به هنگام تهيه فيلم «تعصب» در عکسی برای استفاده در روی جلد يکی از مجلات آن دوره.

وقتی به دفتر او رفتم، برخلاف هميشه، مسعود کيميائی آنجا نبود. هر دو نشستيم در اتاق کار او و فردين پس از حال و احوالی مثل هميشه گرم و صميمی با زبانی پدرانه - برادرانه و در مقام يک پيشکسوت شروع به نصيحت و راهنمائی من در آغاز کار کارگردانی ام در سينما کرد و پس از اشاره به دشواری های انجام يک کار خوب و باارزش که مورد نظر من و او و نيازمند بکار بردن تمام هوش و حواس و توانائی ها و آموخته های من بود، پيشنهاد کرد که از بازی در فيلم انصراف داده و همه توانم را صرف کارگردانی فيلم بکنم. خيلی از اين حرف جا خوردم و ناراحت شدم و به او گفتم که در شرايط فعلی برای من بعنوان يک بازيگر جوان که تا آن زمان، به دليل عدم بازی در نقشی مناسب و در فيلمی با ارزش، هنوز نتوانسته موفقيت چندانی در اين زمينه به دست آورد، خيلی مهم است که در فيلمی چنين و در کنار بازيگر سرشناس و محبوبی مثل او نقشی متناسب و چشمگير بازی کرده و راه را برای آينده بازيگری خود در سطحی متفاوت و بالاتر را باز کند؛ و به همين لحاظ است که من تصميم دارم نقش مورد نظر را که با دقت تمام، و همين طور با در نظر داشتن موقعيت نقش او در فيلم، پرداخته و نوشته شده را بازی کنم. اما ظاهرا فردين، بی آن که به اين نکته اشاره کند، درست به همين لحاظ با بازی من در فيلم موافق نبود و اين مخالفت را در قالب سخنانی دوستانه و پندآموز و از روی دلسوزی به من و نسبت به کارم بيان و تکرار می کرد در حالی که برای من مسلم بود که او نگران موقعيت خود در فيلم است و گمان می برد من که در عين حال کارگردان فيلم هم هستم و مراحل ساخت و تدوين و صداگذاری فيلم بطور کامل زير نظر من انجام خواهد گرفت، خواهم توانست زيرکانه نقش خود را پررنگ تر و جذاب تر از نقش او درآورده و پرورش دهم و در نتيجه نقش او در سايه نقش من قرار بگيرد. استدلال مکرر او با زبان پدرانه - برادرانه اين بود که من با پشتوانه و شهرتی که در زمينه نقد فيلم و بعنوان يکی از تندروترين ناقدان سينمای تجاری و مبتذل ايران دارم، چنان که در جريان ساخت فيلم حواسم را بجای فقط کارگردانی به دو کار بازيگری و کارگردانی توامان بدهم، ممکن است نتوانم از عهده هيچ يک چنان که بايد و شايد برآيم و اين امر باعث شود که احتمالا فيلم ضعيفی ساخته شود که هم به او و هم به آينده خود من لطمه بزند.

آن روز برای چند ساعت در اين زمينه صحبت کرديم. هيچ يک از توضيحات و قول ها و اطمينان هائی که من به شکل های مختلف برای رفع نگرانی او دادم سودی نکرد و دست آخر ديدم دارد تلويحا و به زبان بی زبانی می گويد که اگر از بازی در فيلم انصراف ندهم ممکن است او تغيير عقيده داده و از شرکت در آن عذر بخواهد!

وقتی با حال و وضعی دمغ و ناراحت برگشتم به دفتر خودمان و موضوع را با علی مرتضوی در ميان گذاشتم، ديدم او نه فقط به اندازه من جا نخورد و ناراحت نشد بلکه خيلی خونسرد با قضيه روبرو شد و تصميم گيری درباره آن را به عهده خود من گذاشت! اما وقتی مساله را با قدرات الله احسانی، فيلمبردار انتخابی فيلم - که چنان که گفتم خود نيز گه گاه کارگردانی می کرد و من پيشتر نقش اول فيلمی از او بنام «بدکاران» را بازی کرده بودم - در ميان گذاشتم، او به سختی برآشفت و از من خواست که به هيچ وجه زير بار چنين درخواستی نروم و استدلاش اين بود که آنچه در شرايط موجود برای من مهم است موفقيت و درخشيدن در کار بازيگری است چون حتی اگر در کارگردانی اين اولين فيلم خودم موفق هم بشوم اين امر نه کمکی به وضعيت مالی من و نه به موقعيت بازيگری ام خواهد کرد زيرا، به گفته او، يک کارگردان سينما هر چقدر هم مورد تقاضا باشد هرگز دستمزدی به اندازه يک بازيگر موفق و سرشناس که می تواند در هر سال در چندين فيلم بازی کند نمی گيرد؛ آن هم در وضعيتی که يک کارگردان به سختی ممکن است قادر باشد که حتی سالی يک فيلم بسازد.

Mokhtar-Tasob2.jpg
فردین و شورانگیز طباطبائی در صحنه ای از فیلم «تعصب» به کارگردانی من.

اما اين ها استدلال های مرد سالخورده ای بود که مرا به چشم فرزند خود نگاه می کرد و نمی خواست فرصت مناسبی که برايم پيش آمده از دست برود. در حالی که فردين از زاويه ای ديگر و با در نظر داشتن منافع و موقعيت خود به قضيه نگاه می کرد و علی مرتضوی هم در اين ميانه دغدغه ای درباره امروز و فردای من نداشت و آنچه برايش مهم بود ساختن و توليد «تعصب» و فروش خوب احتمالی آن بود.

در گفت و گوهائی که در چند جلسه بعد، و به موازات پيشرفت کارهای تدارکاتی، با فردين داشتم ديدم سمبه اش پرزورتر شده و در اين زمينه اصرار می ورزد و اندک اندک زمزمه اين را سر داده است که «اگر خودت بخواهی در فيلم بازی کنی متاسفانه من قادر به همکاری نخواهم بود.»

وقتی برای آخرين بار بطور جدی در اين خصوص با علی مرتضوی حرف زدم به من گفت اگر فردين کنار بکشد، با توجه به اين که ملک مطيعی هم از اين پروژه کنار کشيده، علاوه بر اين که به اعتبار و حيثيت هر دو ما لطمه می خورد، از لحاظ گزينش بازيگری ديگر برای ايفای نقش اول فيلم هم با بن بست روبرو می شويم چرا که اين نقش به بهروز وثوقی که تماشاگران فيلم ها برداشت و شناخت متفاوتی از او دارند نمی خورد و بازيگر ديگری هم در سطح و موقعيت اين سه نفر نيست که بخواهيم از او استفاده کنيم. معنای اين سخن به روشنی اين بود که: يا بايد از بازيگر ديگری برای ايفای نقشی که برای من در نظر گرفته شده بود استفاده کنيم و يا بطور کلی از خير ساختن اين فيلم بگذريم.

در شرايط آن روز من و با توجه به سر و صدائی که درباره توليد فيلم «تعصب» به کارگردانی من به راه افتاده و خبر آن رسانه ای شده بود، من در واقع چاره ای نديدم جز اين که از بازی در آن انصراف داده و فقط به کارگردانی فيلم اکتفا کنم. اين دومين عقب نشينی من در جريان ساخت فيلم مذکور بود که اگر بعدا در همان اکران اول خود آن فروش فوق العاده و چشمگير را نمی کرد و موجب استحکام موقعيت من در سينما نمی شد ممکن بود مهمترين خطای زندگی هنری من باشد.

حالا بايد فکر می کرديم که کدام بازيگر را جايگزين من بکنيم. خيلی زود معلوم شد که فردين و علی مرتضوی در گفت و گوهائی که در طول مدت تصميم گيری من داشته اند، پيشاپيش به اين موضوع فکر کرده و به پيشنهاد فردين تصميم گرفته اند که چنانچه من از بازی انصراف دادم يدالله شيراندامی را جايگزين من بکنند. يدالله شيراندامی؟! معلوم بود که او از لحاظ شکل و شمايل و قيافه ظاهری هيچ تناسبی با کاراکتری که برای من در نظر گرفته شده بود نداشت. اما حالا ديگر چه باک! بخصوص که می دانستم شيراندامی که بيشتر در نقش های جاهلی و گاه حتی منفی بازی می کرد، بخاطر روابط نزديکی که با فردين داشت يکی از «چپ دست» های او برای يک چنين مواقعی به حساب می آمد زيرا فردين، با توجه به شخصيت فردی و ظاهر و اندام نه چندان دلپسند و بخصوص موقعيت درجه چندم شيراندامی از لحاظ شناخته بودن در سينما، هيچ نگرانی از بازی او در کنار خودش - حتی در نقشی مثبت و محبوب - نداشت و هر بار که چنين موقعيتی پيش می آمد او را به تهيه کننده و کارگردان پيشنهاد می کرد تا هم خيال خودش راحت و هم کمکی به او کرده باشد.

زنده ياد يدالله شيراندامی مردی تنومند و بلند قد با صورتی بزرگ بود که فعاليت های هنری خودش را، همراه برادر بزرگش ولی شيراندامی، با ايفای نقش در تئآترهای دهه سی در تهران آغاز کرده بود. او در سال ۱۳۳۸ وارد اداره هنرهای دراماتيک شده و در رشته تئآتر تحصيل کرده بود و بعدها هم با پيوستن به «تروپ اسکار» و به دنبال آن «هنرکده آناهيتا» نقش هائی در تئآتر ايفا کرده و برای مدتی هم به گروه تئآتری بيژن مفيد پيوسته بود. با اين همه، او هم مثل بسياری ديگر از بازيگران حرفه ای تئآتر با اولين فرصتی که به دست آورده بود، به پيشنهاد جمشيد شيبانی وارد عرصه سينما شده و در فيلم «قانون زندگی» (۱۳۴۳) به کارگردانی او شرکت کرده و از آن پس تئآتر را کنار گذاشته و بطور حرفه ای مشغول بازی در فيلم شده بود. از سال ۱۳۴۳ تا هنگام ساخت فيلم «تعصب» در سال ۱۳۵۴ شيراندامی ظرف يازده سال در ۳۴ فيلم بازی کرده بود بی آن که در هيچ يک از آن ها نقشی مهم ايفا کرده و يا درخششی خاص داشته باشد؛ درست برعکس بازيگرانی مثل بهمن مفيد و مرتضی عقيلی که از عرصه تئآتر به سينما آمدند ولی به فاصله چند فيلم مورد توجه تماشاگران قرار گرفته و جای پای خود را با ايفای نقش های مکمل و حتی اصلی برخی از فيلم ها محکم کردند، و يا حتی برعکس زنده يادان پرويز فنی زاده و رضا کرم رضائی، و يا داوود رشيدی که اگر موقعيت فيزيکی آن ها اجازه بازی در نقش های اول را نمی داد، ولی بعنوان بازيگر نقش های مکمل موقعيت و جايگاهی قابل توجه در سينما به دست آوردند.

در هر حال و به اين ترتيب، با حذف من از گروه بازيگران اصلی فيلم «تعصب» و به دنبال آن دعوت از يدالله شيراندامی و تکميل کادر بازيگران و عوامل توليد آن، فيلمبرداری از نخستين فيلم سينمائی من در مقام کارگردان آغاز شد که چگونگی آن نيازمند شرح مفصل ديگری است که در مطلب هفته آينده به آن خواهم پرداخت.

چگونه روایت ایرانی فیلم معروف "گراجوئت" با شرکت من و توران مهرزاد ساخته شد! بخش نخست خاطرات سینمایی تقی مختار
فریدون گله که بود و «کندو»ی او چگونه ساخته شد٬ بخش دوم خاطرات سینمایی تقی مختار
ناصرخان از کلاه مخملی متنفر بود! بخش سوم خاطرات سینمایی تقی مختار
چرا و چگونه «سلطان قلب ها» غفلتا «ضربه فنی» شد! خاطرات سینمایی تقی مختار، بخش چهارم خاطرات سینمایی تقی مختار


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016