(با یاد مادران شجاع زندانی و داغدیده)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای شاخهی شکسته کوغنچهی بهارت
هم او که با طراوت می کرد بی قرارت
آن منظر جوانی سرمست زندگانی
کز غایت صبوری شد همنشین خارت
از کس نبود باکش، هر چند روح پاکش
شد مایه هلاکش، در غایت جسارت
بهتان زدش چه ننگین، زُهد سیاه مسکین
جلاد! بر تو نفرین! ای از جنون تبارت
محور تو را یگانه، زشتی است جاودانه
در زندگی، نچرخد جز گـِرد آن مدارت
با عشق میستیزی،از شوق میگریزی
چون ازعزاست تنها، دیرینه افتخارت
هر شاخهی شکسته زین سرزمین خسته
هیزم شود بسوزد، تقوای کینه بارت
ای دشمن جوانه، دشنام جاودانه
صد داغِ بیکرانه، با هر قلم نثارت
با واژگان سُرخم، خواهم ترا بسازم
شعری که هر کلامش، بر آورَد دمارت
در سوگ مادرانی، تا چند شعر خسته؟
بشگن کلون زندان، هستی است بیقرارت
ویدا فرهودی
زمستان١٣٩٥