Thursday, Feb 2, 2017

صفحه نخست » ای کاش و کاش، شعری از ویدا فرهودی

Vida_Farhoudi.jpg

ای کاش می کشیدم خطی به روی رویا
روزی که شد تباهی در کار عشق پیدا

روزی که بر شکفتن شد چیره رسم خفتن
رفت از نگاه گفتن رنگینی تماشا

روزی که بر بهاران کردم نظر و حیران
باور نکرد چشمم زخم خزان شدن زا

با دوست می نشستم از وهم می گسستم
هستی نبود آن دم، این سان تهی زمعنا

برآسمان آبی ابری نبود باقی
تا نور را بدزدد با سایه هاش ازما

از زمهریر زندان آسوده بود انسان
گرمای خانه بودش روز و شبان مهیا

ای کاش و کاش بودی آن سان که می نمودی
مجنون و می گشودی تنها دلت به لیلا

رفت آرزو زدستم گشتم چنان که هستم
خالی ز شوق بودن ای وای و کاش برما

ویدا فرهودی
زمستان١٣٩٥

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy