بار دیگر تب و تاب هرچهارسال یک بار برای شرط بندی به سود یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری ولایی ایران بالاگرفته است.
گمان نمی کنم که برای سکولار دموکرات های هوادار شرکت در انتخابات و رای «مشروط» به آقای روحانی نیز جای گفت و گو باشد که «انتخابات» ریاست جمهوری در ایران، از بنیاد فرایندی غیر دموکراتیک و تبعیض گرایانه است. این فرایند، به ویژه از هنگامی که در سال ۱۳۷۰، حجّت الاسلام غلامرضا رضوانی، نظارت استصوابی برای گذراندن کاندیداها را از سرند شورای نگهبان، بخشی از اصل نود و نهم قانون اساسی برشمرد، بیش از پیش غیردموکراتیک و تبعیض گرایانه تر شد.
برای کسانی که در سودای یافتن توجیهی خردمندانه و پذیرفتنی برای پشتیبانی از یک کاندیدا در یک کارزار سراپا آلوده با تبعیض در چهارچوب ماندگاری یک نظام دینی هستند، «شرایط خطیر ایران» و سخنان خنکی که دست پخت فراهم سازندگان همان «شرایط خطیر» است، نمی تواند و نباید پذیرفتنی باشد. راستی این است که جمهوری ولایت فقیه، از همان نخستین ماه های آغاز زندگی و پس از اشغال سفارت ایالات متّحد آمریکا و دمیدن در بوق و کرنای صدور انقلاب اسلامی و ویران سازی اسرائیل و یاوه هایی از این دست، روزی و ماهی و سالی نیست که ایران را در «شرایط خطیر» و بحرانی قرار نداده باشد. راستی این است سفر از بحران به بحرانی تازه، بخشی از ذات ولایت فقیه و یکی از راه های ماندگاری آن است.
این نیز نمی تواند پذیرفتنی باشد که در یک نظام از بنیاد غیر دموکراتیک و تبعیض گرا، پیشینهی رفتار یک کاندیدا را در برابر رفتار کاندیدای دیگری که او نیز از سرند نظارت استصوابی گذشته و در اصول و اندیشه از همان سرشت است نهاد و مقایسهی این دو پیشینه را بهانه کرد و گفت فلانی که در کشتار تابستان ۱۳۶۷ دست داشته، ناپذیرفتنی تر از بهمانی است که در آن تابستان در جایگاهی نبوده که اوامر آیت الله خمینی را اجرا کند. هرچند که بهمانی تا به امروز نه آن کشتار را محکوم کرده و به این پاسخ داده که چرا یکی از شرکت کنندگان درآن کشتار را به وزیری دادگستری نشانده است.
پس باید توجیه یا دلیل خردمندانهی دیگری یافت شود. من از شمار کسانی نیستم که پشتیبانی از یک کاندیدای پایبند به یک نظام غیر دموکراتیک را در هر شرایطی نادرست بداند. به داوری من، در شرایطی که آن کاندیدا با یک جنبش یا خواست اجتماعی که به سود جامعه، آینده دموکراسی، سکولاریسم و حقوق بشر باشد، همراهی و همسویی کند، می توان به پشتیانی مشروط از آن کاندیدا برخاست. دراین راستا نیز می توانم به سه نمونهی تاریخی اشاره کنم.
در آن جنبش اجتماعی که به گزینش آقای خاتمی در دوم خرداد ۱۳۷۶ انجامید، بسیاری از سکولار دموکرات ها به این جنبش پیوستند و به گزینش آقای خاتمی و جنبش اصلاحات دل بستند و آن جنبش دستاوردهایی هم درپی داشت. بگذریم که به شکرانه ناتوانی رهبرانش، خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.
در سال ۱۳۸۸، آقای کرّوبی نماد جنبشی برای تغییر قانون اساسی شد و سپس خانم رهنورد و آقای موسوی هم که تنها از اصلاح یا «اجرای بی تنازل قانون اساسی» سخن می گفتند، همراه کرّوبی، رهبران نمادین جنبشی شدند که به جنبش سبز نام آور شد و شوربختا که این نیزدولتی مستعجل ولی پیامدهایی ماندگارتر از جنبش اصلاحات داشت.
چهارسال پیش، مردم ایران دربرابر گزینش دیگری قرار گرفتند. هشت سال پس سیاست های جنون آمیز آقای احمدی نژاد و پس از سال ها تحریم جانسوز و شکننده که بر رگ رگ زندگی مردم ایران تاثیر نهاده بود و در شرایطی که برخی از دولت ها و نیروهای بین المللی خواهان دخالت نظامی برای جلوگیری از دستیابی ایران به جنگ افزار هسته ای بودند، آقای اوباما و سران دولت های اروپایی، دری را برای کاهش تشنج با ایران و پایان دادن به بخش مهمّی از تحریم ها گشودند. آقای روحانی با این نوید به کارزار انتخاباتی پیوست که به تحریم ها پایان خواهد داد و با دولت های تحریم کننده کنار خواهد آمد. در آن هنگام که به گفتهی محمّد تقی بهار، عقاب جنگ بال های خود را برسر مردم بخت برگشته ایران بگشوده بود، بخش بزرگی از سکولار دموکرات های ایران، با اکراه و غرولند، گزینش آقای روحانی را به سود منافع ملّی ایران برآورد کردند. راستی هم این است که ایران به برجام دست یافت و بیم جنگ کاهش پیدا کرد و شوربختا که آقای روحانی هم، پس آزاد ساختن پول های توقیف شدهی ایران، به مانند تدارکچی پیشین، دم فروبست و فرصت تاریخی را برای بهبود بی برگشت روابط ایران با دنیای غرب از دست داد و کمر به اجرای اوامر رهبر بست.
توجیه خردمندانه و پذیرفتنی برای پشتیبانی از آقای روحانی در این دور از انتخابات چیست؟ این که او رسماً و شخصاً در کشتار تابستان ۱۳۶۷ دست نداشته است؟ مگر بزرگ ترین بحرانی که ایران امروز با آن روبه رو است، دادن امتیاز برای شرکت نداشتن در یک کشتار تاریخی است که بسیاری از پیرامونیان همین آقای روحانی نیز درآن شرکت داشته و یا از آن آگاهی می داشته اند؟ آیا او نماد و نشانی از برآمدن یک جنبش اجتماعی در راستای دست کم گشایش سیاسی جامعه است؟ آیا از رفتار چهارسال گذشتهی او، نشانی می توان یافت که گواه پایبندی یا پشتیبانی او از پاره ای خواست های پایه ای حقوق بشری در ایران باشد؟
انگیزهی یک انسان هوادار سکولار دموکراسی و حقوق بشر برای شرکت در انتخاباتی که گزینش در یک ساختار ضد دموکراتیک، دینی و تبعیض گرا است، باید برپایهی رهیافت برای یک جریان نیرومند اجتماعی و یا پاسخ به یک جریان بین المللی باشد که منافع ملی همه مردم ایران تهدید می کند و نه گزینش میان بد و بدتر.
جمهوری اسلامی در درازای سی و اندی سال و از جمله در همین چهارسال ریاست جمهوری آقای روحانی، با ادامهی ماجراجویی در کشورهای خاورمیانه، با ادامهی جنگ افروزی دینی و قومی در پیرامون ایران، با پافشاری در پشتیبانی از گروه های جنگ افروز و تروریست مسلمان شیعی دربرابر گروه های جنگ افروز و تروریست مسلمان غیرشیعی، با همسو کردن منافع ملی ایران با رژیم اسد و هوتی های یمن و حزب الله لبنان و هرکس که سودای شرکت در یک سوی جنگ مذهبی خاورمیانه را دارد، ایران را در آستانهی پرتگاهی نهاده که چشم انداز نزدیک آن، جنگ و چند پارچگی ایران است.
در هیچ دورهی دیگری در تاریخ ایران مدرن، خطر دخالت نظامی و از هم پارگی ایران به این پایه نبوده است. ولایت فقیه دست کم در یک کار پیروزمند بوده و آن، متّحد کردن کشورهای عرب اهل سنّت با اسرائیل و بیشتر کشورهای غربی در صف آرایی سیاسی و اقتصادی در برابر ایران است. این صف آرایی می رود تا چهره ای نظامی بیابد.
سکولار دموکرات های ایران در این کارزار انتخاباتی کدام کاندیدا را می شناسند که به روشنی چنین بحرانی را دریافته باشد و پایان دادن به ماجراجویی های منطقه ای و شرکت در جنگ های محلّی مذهبی و قومی خاورمیانه را برای کاهش یا پایان دادن به این بحران وعده دهد، تا شاید دست کم آن «وعده»، توجیهی پذیرفتنی و خردمندانه برای پشتیبانی از او باشد؟ آن ها که ژرفای بحران ایران امروز را دریافته اند، می دانند که در این کارزار انتخاباتی، اسب دونده که به جای خود، قاطر چلاقی هم ندارند که برآن شرط بندی کنند!
در این انتخابات نباید شرکت کرد. پشتیبانی از آقای روحانی، بازی در زمین حکومت تبعیض گرای دینی است که ایران را به سوی جنگ و چند پارچگی می کشد.
محمّد امینی
سه شب پیش از انتخابات ۱۳۹۶