یاقوت لایموت
الف.لام.نیم ـ ویژه خبرنامه گویا
پردهی نخست
لابد شما هم اینجا و آنجا زیاد شنیدهاید که ایرانیان باهوشترین مردم دنیا هستند. البته ما هم مثل شما نمیدانستیم کدام مادر مردهای برای اولین بار این تخم لق را توی دهانها شکسته ولی بعدش با همتی مثالزدنی چند جا را گوگل کردیم و داستان اصلی را در یک منبع خیلی معتبر که نمیخواست نامش فاش شود پیدا کردیم که از این قرار است:
در اوج قدرت شاه روزی یک مستشار امریکایی در ایران سوار تاکسی شد و وقتی که دید راننده تمام چراغ قرمزها را رد میکند علت را جویا شد. راننده جواب داد: وقت پوله آقا جون. ما مث شوما خارجیا ببعی نیستیم. باهوش و زرنگیم دااااش. پس از گذشتن از چند چهارراه، مستشار با تعجب دید که راننده پشت همهی چراغهای سبز توقف میکند. باز که علت را پرسید جواب شنید: چون توی این شهر تمام راننده تاکسیا چراغ قرمزو رد میکنن عقل حکم میکنه که من پشت چراغ سبزا واستم که به هم نخوریم خنگ خدا. پس از این ماجرا آن مستشار سریعن به امریکا برگشت و ضمن اعلام این موضوع که ایرانیان باهوشترین مردم جهان هستند یک انقلاب قریبالوقوع در ایران را پیشبینی کرد.
پردهی دوم
ایرج حسابی در یکی از خاطراتی که از طرف پدرش-پروفسور محمود حسابی-جعل کرده مینویسد: پس از گرویدن آلبرت اینشتین به مذهب تشیع در پیشگاه آیتالله بروجردی، ایشان سه تن از مریدان بسیار باهوش خود به نامهای «عـ»ـطاالله، «ا»براهیم و «مـ»ـسعود را به او معرفی کردند تا با کمک اینشتین روی اصول فیزیک اسلامی و نسبیت «عام» کار کنند. پس از مدتی اینشتین در نامهای به آیتالله مینویسد: قربانت گردم. حسب الامر همکاریهای لازم انجام شد منتها با ارادتی که این سه بزرگوار به «و»لایت داشتند، نتیجه نسبیت «عوام» از کار درآمد که در تخصص خودتان است. یونیورس پشت و پناه شما باد.
پردهی سوم
دو سه سده است که بزرگان فرنگستان کمر همت به پالایش زبانهای خودشان از مغالطات کلامی و منطقی بستهاند ولی خودزرنگخواندههای باهوش ما برعکس، این همت را به زیر کمر زدهاند که برای نفع شخصی یا در بهترین حالت توجیه عوامگراییشان مفاهیم مهمی را که عرضهی تولیدش را نداشته و همانها را هم نصفه و نیمه از فرنگیها بهعاریه گرفتهاند از معنای اصلی خودشان تهی کنند و اینطوری است که نتیجه مثل شیرینی ناپلئونی شده که بهش گلاب زده باشند. شاید برای همین است که رفتار و گفتار ما دچار این همه تضاد و تناقض شده که مثلن خیلی از «هایکلاس»های ما در مقولهای به نام انتخابات اولش که مستاصلند ولی غرورشان اجازه نمیدهد که به آن اعتراف کنند، مفهوم دموکراسی را به مسلخ میبرند و میگویند ما داریم بین بد و بدتر انتخاب میکنیم ولی بعدش که بد انتخاب شد بهش التماس میکنند که تو رو خدا بیا و از امروز به حرف ما گوش بده و خوب باش و گرنه ما میفهمیم که تو آدم بدی هستی! خوب عزیزجان! اگر دلیل شرکت شما در انتخابات برگزیده شدن بد بوده، همین که این اتفاق افتاد و بد با رای شما شر بدتر را از سرتان کوتاه کرد، مسئولیت دو طرفهی شما و شخص منتخب نسبت به هم تمام شده و باید چهار سال دهانتان را ببندید تا دورهی بعد ببینید حضرت نظام کدام بد و بدتر دیگری را پیش چشمتان قرار میدهد. باور کنید بعضی جاها اگر آنقدر باهوش باشید که به جای استدلالهای آبدوغخیاری برای توجیه خودتان فقط بگویید «چشمات کور دلم میخواهد» حرمت خیلی از مفاهیم مهم، بهتر و بیشتر حفظ میشود.