آبریزگاهِ عمومیِ پشتِ پارک شهر، اولِ خیابانِ شاهپوراست. دوازده پله می خورد تا به آبریزگاه برسیم. تَروتمیز و کاشی کاری شده است.
مستراح های دبیرستان فرهمند گیرکرده اند، قابل استفاده نیستند و ما دانش آموزان می باید ازآبریزگاه عمومیِ پشتِ پارکِ شهراستفاده کنیم.
شیخ حسین آفتابه دارِ آبریزگاه، باتکان سروگردن جواب سلام می دهد. مُشت برکلّه پیازمی کوبد، پیازیک ورمی شود. سرپوشِ بشقابِ چلوکباب کوبیده اش را بر می دارد. بوی کبابِ کوبیده تُوی آبریزگاه می پیچد. شیخ حسین دوست دارد با دست لقمه بگیرد. می گوید چلوکباب را باید با دست خورد، بیشترمزه می دهد و به دل می چسبد. گاه با لایه های بزرگ پیازیا تکه ای نانِ تافتون لقمه می گیرد. گوجه فرنگی و ریحان و زرده تخم مرغ و کره و سماق را هم فراموش نمی کند. بساط چلوکباب روی میزِ کوچک اش، پائینِ پله ها، جلوی در ورودی مستراح پهن کرده است.
آقای ادیب می پرسد:
" آبریزگاه چطور بود؟ تمیز بود؟"
می گویم:
" آره آقای ناظم، جای شما خالی شیخ حسین هم با ولع توی آبریزگاه چلوکباب کوبیده با پیازِ مفصل وگوجه کبابی و ریحون و زرده تخم مرغ و کره و سماق نوشِ جان می کرد."
آقای ناظم می گوید:
" شیخ حسین به بوعادت کرده است. البته همه عادت کرده ایم."