***
نام ترا به اشک نوشتم
خُنیا گرِ خجستهی خونم!
خورشید، در کرانهی چشمام سرود خواند.
مهتاب، در ترانهی خشمام به غم نشست.
در آسمان، ستارهای از جنسِ جانِ مان
بغضِ بلندِ هر شبهاش را فروشکست.
در روبروی آینه، با روشنای آب
گفتم که از تبارِ تمنای آتشم.
آن آتشی که جانِ فروزندهی ترا
بر شادیِ شبانهی نیلوفران، دمید.
وان رازِ شاعرانهی شعری شِگفت را
با جانِ عاشقانِ جهان گفت.
نام ترا به اشک نوشتم.
در دفتری که خاطرههای "فروغ" را
تا "ازدحامِ کوچهی خوشبخت" بُرده بود.
تا خلوتِ خمیدهی آن "خانهی سیاه".
آری
من بودم وُ سرودِ تو بود وُ بنفشه بود
آن باغ، از سپیدیِ سوزِ صدای تو
با سازهای تشنهی ما رنگِ تازه داشت.
با شادیِ برهنهی آوازخوانِ آب
آفاقِ آرزوی درخشانِ روزگار-
گُلبانگِ تازه داشت.
"خارا" ترا به زخمهی گیتارِ دردمند
در آرزوی آبیِ "شیلی" سروده بود.
باری
پیغامگُسترانِ بهارانِ باغ ما
گُلواژههای پیرهنِ خونسرشته را-
کز جانِ چاکچاکِ تو میبارند
سُربی نوشتهاند.
من نیز
خُنیاگرِ خجستهی خونم!
نام ترا به اشک نوشتم.