آقای وکیلی نمایندهی اصلاحطلب، درباره دو فرزندش که «صعود شغلی سریعی!» داشتهاند، توجیهاتی کرده که ای کاش نمیکرد. اینکه: «پسرم در یک هلدینگ سه نفرهی کاغذی! مدیرعامل است...» کار را پیچیدهتر میکند! شرکت کاغذی؟ یعنی صوری؟ شرکت صوری را برای چه کاری ثبت میکنند؟ برای رضای خدا؟ یا برای واسطهگری در معاملات و مناقصهها و مزایدهها؟ چرا او بر فساد فرزند خود، خاک میپاشد؟ چرا با گفتن این حرف مضحک که «پسرم فقط ۵۰۰ هزارتومان حقوق میگیرد!» به شعور مردم توهین میکند؟ او اصلاحطلب است؟ باشد! اگر متر اصلاحطلبی، اخلاق و قانونگرایی است، این حرفها کدامش اخلاقی است؟ شرکت صوری کجایش قانونی است؟
🔹 اگر بر فساد اصولگرایان سخت میگیریم، بر فساد اصلاحطلبان و دولتیها «سختتر» خواهیم گرفت! اگر اصولگرایان را به خاطر تخلفات میلیاردی نقد و رسوا میکنیم، اصلاحطلب خاطی را حتی به خاطر حقوق ۵۰۰ هزار تومانی و شرکت کاغذی مؤاخذه میکنیم! چرا؟ چون قرارمان با مردم، حقطلبی و عدالت و داد است. هیچ عقد اخوتی هم با کسی نبستهایم که نقدش نکنیم!
🔹 توجیهات این نماینده مجلس، افکار عمومی را قانع نکرده، بلکه بر سئوالات افزوده است. و حالا وظیفهی فراکسیون اصلاحطلبان است که قبل از هر کسی، او را مؤاخذه کنند. وگرنه «کمیسیون نظارت بر رفتار نمایندگان مجلس» هم هست. آنجا قانوناً میتوانند ایشان را بازخواست کنند. و چرا نکنند؟
🔹 من در سفرهای آقای خاتمی به عنوان مهمان ایشان میرفتم. و بعد هم چیزی مینوشتم که در روزنامه منتشر میشد. چند نفری مهمان مانند من بودند: آقایان فریدزاده، خانیکی، دعایی و... غالباً در سفرها دعوت میشدند.
نیمه شبی در سال ۷۹ در بازگشت از یکی از سفرها، پیکان شخصیام را از پارکینگ فرودگاه برداشتم تا به سمت خانه بروم. ساعت ۳ بامداد و خیابانها بسیار خلوت بود.
طبق عادتم، پشت چراغ قرمزها حتی در آن خلوتی میایستادم. چون معتقدم در آن خلوتی، عبور از چراغ قرمز خطرناکتر از ساعات روز است. یک خیابان فرعی در اندیشه بود. سبز که شد و راه افتادم، یک ماشین پلیس آگاهی تهران بزرگ بعد از چهارراه، با چراغ خاموش پنهان شده بود و قابل دیدن نبود. گمانم در کمین بودند. علامت داد و ایستادم. پیاده که شدم، سروان آگاهی با خوشرویی دست داد و از اینکه قانون را در آن فرعی خلوت رعایت کردهام، تشکر کرد. تعارفات بهانه بود! میخواست محترمانه بپرسد آن وقت شب چه میکنم؟ شغلم را پرسید. گفتم فرض کن خبرنگار. گفت جالب شد. کارتم را دید و شناخت. آن روزها کتاب "صدروز با خاتمی" پرفروش و مشهور بود. گفت: "حالا قفل ذهنم باز شد! سلام ما را به ایشان برسان."
دوست شدیم و تا سال ۸۸ رفیق بودیم. او جملهای گفت که آینهی افکار عمومی بود: "از امروز دوبله تلاش میکنم تا شعار «قانونگرایی» خاتمی، حداقل در حوزهی کلانتری خودم اجرایی شود. فهمیدم که این حرفش شعار نیست و از اطرافیانش، قانونگرایی شروع شده..."
🔹 شاید عادتم به رعایت قانون، ربطی به آقای خاتمی نداشت. اما دانستم هر کار خوب و یا خطای مرا به پای او و تفکراتش میگذارند. راستش از آن به بعد احتیاط بیشتری کردم که از ناحیهی من به آن مرد اخلاق، خدشهای نرسد. (حالا که فرق دارد و از آن گونه، تعهدی به فردی ندارم.)
🔹 آقای نماینده اصلاحطلب باید بداند «توجیه ناموجه» او درباره صعود شغلی فرزندش، فقط باعث تخریب وجهه خود او نمیشود. مردم این نکتهها را به پای روحانی و اصلاحطلبان مینویسند و برای انتخابات بعدی، در ذهن خود جمع میکنند.
دیگر روی «فراموشی تاریخی ایرانیان» حساب نکنید. همین چند خط در آرشیو میماند تا روزی که مردم بخواهند انتخاب کنند. و اگر مثل انتخابات اخیر، برخی از مردم از همچون منی، «سئوال» کنند، «قطعاً به یادشان خواهم آورد»!
و اشکالات و خطاهای اصلاحطلبان و دولتیها را بیشتر به مردم یادآوری خواهم کرد... مراقب باشید.
بابکداد
اول شهریور ۹۶
🔹 تلگرام: http://t.me/BabakDad
🔹 تماس: [email protected]
مطلب قبلی...
مطلب بعدی...